1. صفحه اصلی
    • پربیننده‌ترین اخبار
    • مهمترین اخبار
    • آرشیو اخبار
  2. سیاسی
    • سیاست ایران
    • نظامی | دفاعی | امنیتی
    • گزارش و تحلیل سیاسی
    • مجلس و دولت
  3. امام و رهبری
  4. ورزشی
    • فوتبال ایران
    • فوتبال جهان
    • والیبال | بسکتبال | هندبال
    • کشتی و وزنه‌برداری
    • ورزش های رزمی
    • ورزش زنان
    • ورزش جهان
    • رشته های ورزشی
  5. بین الملل
    • دیپلماسی ایران
    • تولیدات دفاتر خارجی
    • آسیای غربی
    • افغانستان
    • آمریکا
    • اروپا
    • آسیا-اقیانوسیه
    • پاکستان و هند
    • ترکیه و اوراسیا
    • آفریقا
    • بیداری اسلامی
  6. فضا و نجوم
  7. اقتصادی
    • اقتصاد ایران
    • پول | ارز | بانک
    • خودرو
    • صنعت و تجارت
    • نفت و انرژی
    • فناوری اطلاعات | اینترنت | موبایل
    • کار آفرینی و اشتغال
    • راه و مسکن
    • هواشناسی
    • بازار سهام | بورس
    • کشاورزی
    • اقتصاد جهان
  8. اجتماعی
    • پزشکی
    • رسانه
    • طب سنتی
    • خانواده و جوانان
    • تهران
    • فرهنگیان و مدارس
    • پلیس
    • حقوقی و قضایی
    • علم و تکنولوژی
    • محیط زیست
    • سفر
    • حوادث
    • آسیب های اجتماعی
    • بازنشستگان
  9. فرهنگی
    • ادبیات و نشر
    • رادیو و تلویزیون
    • ‌دین ، قرآن و اندیشه
    • سینما و تئاتر
    • فرهنگ حماسه و مقاومت
    • موسیقی و تجسمی
  10. حوزه و روحانیت
  11. استانها
    • آذربایجان‌ شرقی
    • آذربایجان غربی
    • اردبیل
    • اصفهان
    • البرز
    • ایلام
    • بوشهر
    • استان تهران
    • چهارمحال و بختیاری
    • خراسان جنوبی
    • خراسان رضوی
    • خراسان شمالی
    • خوزستان
    • زنجان
    • سمنان
    • سیستان و بلوچستان
    • فارس
    • قزوین
    • قم
    • کاشان
    • کردستان
    • کرمان
    • کرمانشاه
    • کهگیلویه و بویراحمد
    • گلستان
    • گیلان
    • لرستان
    • مازندران
    • مرکزی
    • هرمزگان
    • همدان
    • یزد
    • جزایر خلیج فارس
  12. رسانه ها
    • چند رسانه ای
    • خواندنی
  13. بازار
    • قیمت خودرو
    • قیمت طلا، سکه و ارز
    • سازمان‌ها و شرکت‌ها
  14. عکس
  15. فیلم
  16. گرافیک و کاریکاتور
    • english
    • عربی
    • Türkçe
    • עברית
    • Pусский
  • RSS
  • تلگرام
  • اینستاگرام
  • توییتر
  •  
    آپارات
  •  
    سروش
  •  
    آی‌گپ
  •  
    گپ
  •  
    بله
  •  
    روبیکا
  •  
    ایتا
  • قیمت ارز و طلا
    لیگ ایران و جهان
  • صفحه اصلی
    • پربیننده‌ترین اخبار
    • مهمترین اخبار
    • آرشیو اخبار
  • سیاسی
    • سیاست ایران
    • نظامی | دفاعی | امنیتی
    • گزارش و تحلیل سیاسی
    • مجلس و دولت
  • امام و رهبری
  • ورزشی
    • فوتبال ایران
    • فوتبال جهان
    • والیبال | بسکتبال | هندبال
    • کشتی و وزنه‌برداری
    • ورزش های رزمی
    • ورزش زنان
    • ورزش جهان
    • رشته های ورزشی
  • بین الملل
    • دیپلماسی ایران
    • تولیدات دفاتر خارجی
    • آسیای غربی
    • افغانستان
    • آمریکا
    • اروپا
    • آسیا-اقیانوسیه
    • پاکستان و هند
    • ترکیه و اوراسیا
    • آفریقا
    • بیداری اسلامی
  • فضا و نجوم
  • اقتصادی
    • اقتصاد ایران
    • پول | ارز | بانک
    • خودرو
    • صنعت و تجارت
    • نفت و انرژی
    • فناوری اطلاعات | اینترنت | موبایل
    • کار آفرینی و اشتغال
    • راه و مسکن
    • هواشناسی
    • بازار سهام | بورس
    • کشاورزی
    • اقتصاد جهان
  • اجتماعی
    • پزشکی
    • رسانه
    • طب سنتی
    • خانواده و جوانان
    • تهران
    • فرهنگیان و مدارس
    • پلیس
    • حقوقی و قضایی
    • علم و تکنولوژی
    • محیط زیست
    • سفر
    • حوادث
    • آسیب های اجتماعی
    • بازنشستگان
  • فرهنگی
    • ادبیات و نشر
    • رادیو و تلویزیون
    • ‌دین ، قرآن و اندیشه
    • سینما و تئاتر
    • فرهنگ حماسه و مقاومت
    • موسیقی و تجسمی
  • حوزه و روحانیت
  • استانها
    • آذربایجان‌ شرقی
    • آذربایجان غربی
    • اردبیل
    • اصفهان
    • البرز
    • ایلام
    • بوشهر
    • استان تهران
    • چهارمحال و بختیاری
    • خراسان جنوبی
    • خراسان رضوی
    • خراسان شمالی
    • خوزستان
    • زنجان
    • سمنان
    • سیستان و بلوچستان
    • فارس
    • قزوین
    • قم
    • کاشان
    • کردستان
    • کرمان
    • کرمانشاه
    • کهگیلویه و بویراحمد
    • گلستان
    • گیلان
    • لرستان
    • مازندران
    • مرکزی
    • هرمزگان
    • همدان
    • یزد
    • جزایر خلیج فارس
  • رسانه ها
    • چند رسانه ای
    • خواندنی
  • بازار
    • قیمت خودرو
    • قیمت طلا، سکه و ارز
    • سازمان‌ها و شرکت‌ها
  • عکس
  • فیلم
  • گرافیک و کاریکاتور

قیام 17 خرداد54 در مدرسه فیضیه قم از زبان شاهدان عینی

  • 12 خرداد 1392 - 11:19
  • اخبار رسانه ها
قیام 17 خرداد54 در مدرسه فیضیه قم از زبان شاهدان عینی

خبرگزاری تسنیم: در روز17 خرداد عوامل ساواک با حمله به فیضیه و ضرب و شتم و دستگیری متحصنین، برای مدت‌ها مدرسه را تعطیل کردند.

رسانه ها

به گزارش خبرنگار گروه "رسانه‌های دیگر" خبرگزاری تسنیم، در هفدهمین روز خردادماه 1354، جمعی از طلاب و فضلای حوزه قم، بر آن شدند تا ضمن بزرگداشت یاد و خاطره شهدای 15 خرداد 42، با تحصن در مدرسه فیضیه، به رژیم اخطارکنند که هرگز نباید خیال خاموشی و فراموشی نهضت اسلامی را به خود راه دهد. تهدیدها و اخطارهای ساواک به فعالان این رویداد بی‌فرجام بود و در روز17 خرداد عوامل ساواک با حمله به فیضیه و ضرب و شتم و دستگیری متحصنین، برای مدت‌ها مدرسه را تعطیل کردند. اینک پس از سال‌ها برآنیم که با تجدید خاطره‌ای از این حماسه دوران اختناق، ماوقع را از زبان سه تن از شاهدان این حماسه بشنویم. امید آنکه مقبول افتد.

******

آیت‌الله سیدحسن طاهری خرم آبادی:

به شخصه در ماجرای خرداد 54، در میان طلبه‌های فیضیه حضور مستقیم نداشتم، ولی بعد از دستگیری آنها پایم به قضیه باز شد، چون پس از انتقال بچه‌ها به شهربانی قم و بسته شدن مدرسه فیضیه اخبار ضد و نقیضی در میان مردم و طلاب مطرح بود. از جمله شایع شده بود که عده‌ای از طلبه‌ها در اثر شدت جراحات وارده توسط کماندوها کشته شده‌اند و در فیضیه جنازه‌هایی دیده شده است. نگرانی به‌تدریج فزونی یافت. تا اینکه تنی چند از مراجع وقت از جمله آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی و آقای شریعتمداری و عده‌ای دیگر در منزل آیت‌الله آقای حاج شیخ مرتضی حائری جلسه‌ای ترتیب دادند تا درباره حوادث فیضیه و بازداشت طلاب تصمیم بگیرند. وقتی طلبه‌ها از ماجرا خبردار شدند، به سمت منزل آقای حائری هجوم آوردند و در حیاط جمع شدند و راجع به سرنوشت بچه‌های دستگیرشده صحبت می‌کردند، شخصاً وقتی وارد منزل آیت‌الله حائری شدم دیدم جمعیت اجتماع کرده‌‌اند. در گوشه‌ای از حیاط به همراه آقای شرعی ایستادم تا ببینم چه می‌شود. آقایان مراجع با شهربانی و ساواک تماس گرفتند و بعد از کلی صحبت به این جمع‌بندی رسیدند که چند نفر به نمایندگی از طرف آقایان برای دیدن طلبه‌ها به زندان بروند. از طرف آیت‌الله گلپایگانی آقای شاکری انتخاب شد و آقای فیض مشکینی هم از سوی آقای شریعتمداری نمایندگی یافت. طلبه‌ها پیشنهاد کردند از طرف ما هم باید نماینده‌ای با این جمع همراه باشد. سرانجام آقای حائری روی بالکن منزل آمدند و نگاهی به جمعیت انداختند. بعد با صدای بلند مرا که در گوشه حیاط تکیه داده بودم، صدا کردند: «آقای طاهری! شما هم از طرف طلبه‌ها بروید.» من گفتم: «تنها نمی‌روم. آقای شرعی هم با من بیایند.» هیئت تشکیل شد و با هماهنگی قبلی به شهربانی رفتیم.

در شهربانی قم

در اتاق رئیس شهربانی، یکی از اعضای بلندپایه ساواک و محمدی رئیس شعبه اطلاعات هم حضور داشتند. در میان این جمع محمدی بسیار تند و بدخلق بود و رئیس شهربانی نسبتاً ملایم‌تر. در آنجا زیاد صحبت شد. آنها گفتند: «طلبه‌ها با ما چنین و چنان کردند.» آقای فیض مشکینی ـ‌که قوم و خویش آیت‌الله مشکینی هم هست‌ـ دفاع خوبی از طلبه‌ها کرد و در آن مقطع دفاع او ـ‌که جزئیات آن در خاطرم نیست‌ـ بجا و مناسب بود. در آنجا برای صحبت‌های من و آقای شرعی با توجه به اینکه در معرض اتهام بودیم، چندان حساب باز نشد و حتی یک مورد کلامی گفتم شاید قریب به این مضمون که: «خوب بود شما به‌جای اینکه آنها را بگیرید و بزنید، رفتار دیگری می‌کردید.» محمدی در همان حال که کنار من ایستاده بود، با غضب و بی‌ادبی گفت: «اینها لیاقت ندارند.» هدف ما از رفتن به شهربانی صرفاً آزاد کردن بچه‌ها نبود که بفرمایید چون این امر تحقق نیافت، پس بی‌نتیجه بود. خیر! ما می‌خواستیم به دستگاه حاکمه نشان بدهیم که مراجع و طلاب حامی و پشتیبان بچه‌های در بند هستند. بعد از اتمام جلسه قرار شد برویم و بچه‌ها را ببینیم. ما را به جایی بردند، شاید سالنی. دیدیم همه روی زمین نشسته‌اند و چهره‌ها هم نشان می‌دهد همه جوان و اهل مبارزه‌اند. آقای شرعی که در آن زمان مسئول مدرسه رضویه بود، ناگهان به شکل غیرمنتظره‌ای گفت: «بچه‌های رضویه دست‌هایشان را بلند کنند.» شاید نظر ایشان این بود که افراد مدرسه را شناسایی کنند و بعد در برابر سؤال اولیای آنها پاسخی داشته باشند. خارج شدیم و یادم نمی‌آید گزارش اقدامات هیئت را چگونه به گوش طلاب منتظر رساندیم. به هر حال پیگیری از جانب من و آقای شرعی ادامه داشت.

واکنش مراجع قم
البته آن زمان برای هماهنگ کردن آیات عظام مشکل داشتیم و چاپ اعلامیه مشترک یا انفرادی و منافع و مضرات هر یک کلی بحث و صحبت داشت و کار به سهولت پیش نمی‌رفت. به نظر می‌رسید از طریق آیت‌الله گلپایگانی، چون ارتباطمان بیشتر بود و آشناتر بودیم، زودتر به نتیجه برسیم. برای گفت‌وگو با آقای شریعتمداری هم اکثراً دست به دامن آیت‌الله حائری می‌شدیم. یادم می‌آید یک روز در خدمت آقای حائری به منزل آقای شریعتمداری رفتیم تا بالاخره کاری کنند. ایشان هم ابهامات و ایراداتی داشت که مطرح کرد. سرانجام طلسم قضیه شکسته شد و آیت‌الله گلپایگانی نامه‌ای برای آیت‌الله خوانساری تنظیم کردند و طی آن ضمن اظهار تأسف از وقوع فاجعه 17 خرداد تذکراتی داده بودند و می‌خواستند از طریق آقای خوانساری به دستگاه ارائه شود. بعد از نامه ایشان آقای شریعتمداری نیز اقدامی ـ‌که جزئیاتش در خاطرم نیست‌ـ انجام دادند. در مجموع آیت‌الله گلپایگانی بسیار از این قضیه متأسف و حتی عصبانی بودند و اگر مصادف شدن قضیه با تعطیلات تابستانی حوزه و نیز ابهام پرچم قرمز در میان نبود، چه بسا که اقدامات جدی‌تری هم در حمایت از طلاب بازداشت‌شده می‌کردند. البته در همین حد هم واکنش مراجع و دست به دست شدن اطلاعیه‌هایی که در این خصوص دادند، تبلیغ مثبتی برای انقلاب و متقابلاً تبلیغ منفی برای رژیم محسوب می‌شد.

بازگشایی موقت فیضیه
در سال 1356، در جریان تشییع جنازه مرحوم آیت‌الله آقای شیخ ابوالفضل زاهدی، امام جماعت مسجد امام حسن عسکری(ع) و مفسر قرآن، به‌‌رغم حضور گاردی‌ها در مقابل مدرسه فیضیه، مشایعین به بهانه بردن جنازه به مدرسه بعد از دو سال در مدرسه را گشودند. در آنجا حاج‌آقا محمود، آقازاده مرحوم آقای زاهدی که هم‌اکنون امام جماعت مسجد امام است، سخنرانی کرد. بعد از خارج کردن جنازه از مدرسه، همچنان عده‌ای باقی ماندند و می‌خواستند اگر امکان دارد، مدرسه را باز نگه دارند. خودم جزو کسانی بودم که خدمت آیت‌‌الله گلپایگانی رفتم و اصرار کردیم ایشان به عنوان اقامه نماز به مدرسه تشریف بیاورند. هر طور بود ایشان را راضی کردیم و حتی برای حرکت آماده شدند؛ منتها در همین احوال خبر رسید آیت‌الله سیدصادق روحانی به فیضیه رفته و نماز ظهر و عصر را اقامه کرده است، حتی عصر همان روز به عنوان مجلس فاتحه برای مرحوم زاهدی همچنان مدرسه را باز نگه داشتند، در آن مجلس آقای محسن قرائتی منبر رفته بود. سرانجام شب هنگام طلبه‌ها مدرسه را ترک کردند و مجدداً در فیضیه بسته شد. ظاهراً شاه گفته بود: «به هیچ وجه حتی به قیمت کشته شدن یک عده نباید بگذارید فیضیه باز شود.»

*******

حجت‌الاسلام و المسلمین احمد مروی:

ازواقعه قضیه خرداد 54، سالیان طولانی می‌گذرد، طبیعی است که جزئیات مسائل از صفحه ذهن انسان پاک شده و کلیات هم در معرض فراموشی است. لذا همواره متأسفم که چرا ما در اولین فرصت برای نوشتن خاطراتمان، حفظ و حراست از آنها اهتمام نورزیدیم. حتی به یاد دارم که بعد از آزاد شدن از زندان، خدمت جناب آقای مجیدی ـ‌که در میناب مستقر بودند - رسیدم و خاطراتم را مو به مو برای ایشان تعریف کردم و ایشان هم ثبت و ضبط کردند. منتها متأسفانه در فاصله‌ای که بنده به بندرعباس رفته بودم، مأموران ساواک به منزل ایشان ریختند و دستگیرشان کردند و یادداشت‌ها هم مفقود شد. در آن ایام در مدرسه امیرالمؤمنین که زیر نظر آیت‌الله مکارم شیرازی اداره می‌شد حجره داشتم. به قول بعضی‌ها سرم درد می‌کرد برای حضور در جمع مبارزان و فعالیت‌های ضد رژیم.

روز 14 خرداد 54 در فیضیه بودم و با بچه‌هایی که به‌طور پراکنده زیر درخت‌های مدرسه شعار می‌دادند، همکاری داشتم، اما سرانجام متفرق شدیم و من به مدرسه خودمان مراجعت کردم. فردای آن روز شنیدم بعد از نماز آیت‌الله اراکی طلبه‌ها تظاهرات مفصلی کرده و حسابی شعار داده بودند. من بسیار متأسف شدم که دستم از این برنامه‌ها کوتاه شد. لذا همان روز برای جبران مافات به فیضیه رفتم و تصمیم گرفتم شب را بمانم؛ شاید مجدداً خبری شود. برای اقامه نماز، به امامت آیت‌الله اراکی وارد مدرسه شدم. بعد از نماز چرخی زدم و تا میدان آستانه و حتی مقابل گذر و مدرسه خان هم آمدم، ولی دیدم ظاهراً برنامه‌ای نیست. باز وسوسه شدم که به مدرسه امیرالمؤمنین برگردم، اما به فیضیه مراجعت کردم.

کم‌کم جو شعار و تظاهرات ایجاد شد و بسیار خوشحال شدم. منتها اصلاً به ذهنم خطور نمی‌کرد در مدرسه بسته شود و برنامه حصر و هجوم مأموران و دستگیری پیش بیاید. خلاصه شب خوبی را با شعار دادن و اعلام انزجار علیه شاه پشت سر گذاشتیم. صبح روز بعد دیدیم صحبت از محاصره میدان آستانه و مدرسه فیضیه است. این امر کاملاً برای ما غیرمنتظره بود. حتی دنبال راه‌هایی برای خروج می‌گشتیم. بعضی‌ها راهروهای باریکی را که در دیوار دارالشفا به سمت رودخانه وجود داشت، پیشنهاد می‌کردند. الان که به حافظه‌ام رجوع می‌کنم، چیزهایی هم در خصوص پیشنهاد مأموران رژیم ظاهراً به سرکردگی افاضلی برای خروج مسالمت‌آمیز طلاب به خاطر دارم. نمی‌دانم سمت اصلی‌اش در شهربانی یا ساواک چه بود، اما آنچه لااقل برایم مسلم بود، خبث طینتش بود.

در چند صحنه این بشر را دیدم. یکی روز 19 دی سال 56 که به چشم خودم دیدم که در چهارراه بیمارستان قم ایستاده بود و به سمت خیابان ارم تیراندازی می‌کرد. در قضیه راهپیمایی برای شهید غفاری هم که از فیضیه به سمت وادی‌السلام انجام شد، ناگهان افاضلی سوار بر جیپ سر رسید. از ماشین پیاده شد و جمعیت چند صد نفری را با باتوم و احتمالاً تیراندازی هوایی متفرق کرد. شعاری که آن وقت داده می‌شد، این مصراع معروف امام حسین(ع) بود: «یا دهر افٍ لک من خلیل»، منتها چون عربی بود، برای خیلی‌ها سؤال بود که معنی‌اش چیست؟ من به سمت رودخانه فرار کردم و چون آبش کم بود، داخل آب شدم و پس از طی عرض رودخانه به آن سو رفتم. در قضیه فیضیه چندان خبری از اینکه گردانندگان کیانند یا اساساً گرداننده‌ای هست یا نه، نداشتیم. به ما گفتند: «چوب‌های مدرسه را بکنید و برای مقابله احتمالی آماده کنید.» ما هم چنین کردیم. هر چند چوب‌ها بعداً علیه خود ما استفاده شد!


عصر روز 17 خرداد، با بلندگو شروع به تضعیف روحیه ما کردند که مقاومت بیهوده است. وقتی از بالای بام عِدّه و عُدّه گاردی‌ها را دیدیم، احساس کردیم جای مقاومت نیست و عملاً در محاصره‌ایم. البته نه فقط در محاصره قوای نظامی و ظاهراً مسلح چون عده زیادی شاه‌دوست کمک و همیار گاردی‌ها بودند. انصافاً مردم سال 54 با مردم سال 57 متفاوت بودند. قیافه وحشتناک گاردی‌ها و ابزار‌آلاتشان که گویی برای راه انداختن یک جنگ تمام عیار در اختیار گرفته شده بود، ما را به درون حجره‌ها راند. درها از پشت قفل شد؛ به این خیال که ان‌شاءالله آنها به شکستن قفل اقدام نخواهند کرد! ناگهان صدای «جاوید شاه» دیوارهای فیضیه را لرزاند و متعاقب آن درهای حجره‌ها یک به یک از پاشنه درآمد. وقتی به حجره ما که در طبقه همکف، سمت چپ کتابخانه فیضیه بود، رسیدند دست‌های ما را گرفتند و «جاوید شاه»گویان به وسط حیاط پرت کردند.

من روی زمین کشیده شدم و شلوار و پیراهنم پاره شد. ناگهان یکی دیگر از گاردی‌ها چوبی را که احتمالاً از همان درختان مدرسه فیضیه بود به سمتم پرت کرد که تا به خود بجنبم به سرم اصابت کرد. خون بر صورت و لباس‌هایم جاری شد. دیگری می‌خواست با چوب دیگر به قول ما طلبه‌ها اکرام را تمام کند که کماندوی سوم انصاف داد و گفت: «سر این بدبخت شکسته است.» دست ما را گرفت و به بیرون مدرسه برد و به همراه چند نفر دیگر سوار یک ماشین آرای که صندلی‌هایش را برداشته بودند، کرد. رفتیم تا یک شب مهمان شهربانی قم واقع در خیابان باجک باشیم.

در شهربانی مرا لب باغچه نشاندند و سرم را بدون اینکه بی‌حس کنند، با نخ و سوزن بخیه و باندپیچی کردند. در اتاق نشسته بودیم که افاضلی به یکی از طلاب گفت: «علیه امام چیزی بگو.» طلبه مزبور نپذیرفت. افاضلی هم یک خودکار در بینی او گذاشت و مشت محکمی به آن زد و خون سرازیر شد. من با سر پانسمان‌شده به جمع طلاب بازگشتم و آن شب را در یک حیاط خلوت کوچک به صورت نشسته خوابیدم. در اتوبوسی که قرار بود ما را به تهران ببرد، آقای علیرضا حسینی صدر و محمد بدیعی و ظاهراً شهید سید حسن شاهچراغی هم بودند. گرچه ما را داخل ماشین اذیت فیزیکی نکردند، ولی از نظر روحی تحت فشار بودیم، چون در عقب اتوبوس یک نفر سرکرده مأموران رژیم نشسته بود که پیوسته از دهانش فحش و فضاحت می‌بارید. تا تهران هم دست برنداشت و به امام، روحانیت و ما توهین کرد. احتمالاً چون می‌دانست ما جوان و بچه‌سال هستیم و لذا برای آزار دادن ما حتی از تعریف و توصیف یکسری مسائل نگفتنی و خصوصی درباره زناشویی مضایقه نمی‌کرد.

در زندان اوین

نصف شب بود که در زندان اوین بعد از تحمل سختی‌های بسیار پلوقیمه به عنوان شام به ما دادند. بعد ما را در اتاق‌ها جای دادند و حدوداً هر ده نفر را در یک اتاق گذاشتند. در مجموع خواب و استراحت بد نبود. خود منطقه اوین هم هوای تمیزی داشت. بعد از چند روز آقای عندلیب شیرازی را آوردند، آن قدر به کف پای ایشان شلاق زده بودند که نمی‌توانست راه برود. شیخ احمد کروبی هم آنجا بود و در کمال شجاعت و جسارت به ما می‌گفت: «اگر از شما پرسیدند چه کسی شما را تحریک کرد، بگویید: کروبی!» طی دو سه هفته‌ای که آنجا بودیم، سه چهار بار مرا برای بازجویی بردند و چون سرم پانسمان بود، سخت می‌گرفتند و می‌گفتند: «همین زخم نشان می‌دهد که تو با مأموران درگیر شده و مقاومت کرده‌ای.» از قبل به ما آموخته بودند هر وقت بازجوها خواستند شما را بزنند، شروع به بیهوده داد و فریاد زدن کنید تا اعصابشان خرد و در کارشان اخلال ایجاد شود. یک بار یکی از بازجوها مرا خواباند تا شلاق بزند، قبل از اینکه شلاقش بر بدنم فرود آید، جیغم بلند شد. برگشت گفت: «فلان فلان شده! من که هنوز شلاق را پایین نیاورده‌ام!» موقع شکنجه جیغ و داد ما، بچه‌های دیگر را آزرده خاطر می‌کرد. لذا مانده بودیم چه کار کنیم. از شیوه‌هایی که در موقع برخورد با شکنجه‌گرها داشتیم، این بود که خودمان را به نادانی بزنیم.

یک بار من به یکی از اینها گفتم: «سرکار!» با وجودی که می‌دانستم این اصطلاح را در مورد پاسبان‌ها به کار می‌برند و این جماعت بازجو شأن خودشان را اجلّ از این حرف‌ها می‌دانند. تا گفتم سرکار، پرخاش‌کنان گفت: «سرکار باباته!» گفتم: «مگر چیه؟ مگر پاسبان کم چیزی است؟» عصبانی شد و بد و بیراه گفت. گفتم: «آخر شما که اسمت را نمی‌گویی. اسمت را بگو تا بدانیم.» گفت: «بگو دکتر!» ما هم گفتیم: «سرکار دکتر!» برافروخته شد و هرچه از دهانش درآمد به ما گفت. خلاصه با این روش آنها را به قول معروف سر کار می‌گذاشتم و خودمان را «بَبو» جلوه می‌دادیم! موقع جواب دادن به سؤالات سعی می‌کردیم اطلاعات غلط بدهیم. می‌پرسیدند: «چند تا برادر داری و چه کاره‌اند؟» نمی‌گفتم برادرم روحانی و داماد آقای خزعلی است، چون آیت‌الله خزعلی آن موقع در گناوه و مدتی هم در دامغان تبعید بود و آوردن اسم ایشان صلاح نبود. گفتم: «برادرم در یکی از دهات اطراف مشهد جارو درست می‌کند.» پرسیدند: «فیضیه آمده بودی چه غلطی بکنی؟» جواب دادم: «آمدم بروم کتابخانه.» آنجا کتابخانه‌ای دارد که مال طلبه‌هاست. گفت: «مگر کتابخانه در قم قحط است.» گفتم: «کتاب‌هایی که مورد نظر ما بود، آنجا بود. ما هم رفتیم و گیر افتادیم و نتوانستیم خارج شویم. گاردی‌های شما ریختند و سر ما را شکستند.»

آزادی

نهایتاً این جواب‌های ساده و این سبک برخورد باعث شد بعد از دو هفته حدود نیمی از افراد را صدا کردند و در حیاط زندان برای آنها صحبت‌های ارشادی کردند که کشور چنین است و شما چنانید، حال که قرار است آزاد شوید، سعی کنید طوری گام بردارید که دیگر گذرتان به اینجا نیفتد و از این قبیل حرف‌ها. بعد به هر کدام از ما یک پاکت محتوی حدود 50 تومان کرایه سفر دادند و ما را با چشمان بسته سوار مینی‌بوس و در تجریش پیاده کردند. ما هم از آنجا آمدیم چهارراه مولوی و توسط یکی از آشناهایمان به مشهد زنگ زدیم و خبر آزاد شدنمان را به اطلاع خانواده‌مان رساندیم. فردای آن روز هم به قم مراجعت کردیم.

*******

حجت‌الاسلام والمسلمین محمد کیانی نژاد

در واقعه 17 خرداد، در شمار طلابی بودم که عزممان را جزم کرده بودیم تا به‌‌رغم خواست مأمورین ساواک که ما را به تسلیم و ختم مسالمت‌آمیز تحصن در مدرسه فیضیه دعوت می‌کردند، بمانیم و مراسم یادبود شهدای 15 خرداد را با انعکاس وسیع در سطح شهر قم و اگر شد، کل کشور برگزار کنیم. برنامه اعتراضی را به خوبی شروع کردیم که درخلال آن حمله نیروهای نظامی شروع شد. من از لای دست و پا فرار کردم و رو به جانب دارالشفا آوردم و در حجره 9 پناه گرفتم. دیدم در آنجا دوستان دیگری هم هستند، اما وقتی کماندوها از پاکسازی فیضیه فارغ شدند، به دارالشفا هجوم آوردند و سرانجام گذارشان به حجره ما افتاد و چون با در بسته مواجه شدند، با ضربه‌ای در حجره را شکستند و به جان ما افتادند. بعد ما را کشان‌کشان به حیاط دارالشفا بردند و به خط کردند و سپس روی زمین نشاندند تا بعد سوار اتوبوس کنند. در این حال یأس و سرخوردگی عجیبی بر ما مستولی شده بود و می‌اندیشیدیم آیا ممکن است حتی نوه‌ها و نتیجه‌های ما خواب جمهوری اسلامی را ببینند؟

در اتوبوس نیروهای مخصوصی را گذاشته بودند که چهره‌ها را کنترل می‌کردند تا ببینند اگر کسی تا اینجا از کتک خوردن قسر در رفته است، نقداً به حسابش برسند. از قضا چهره من در شمار دست نخورده‌ها بود، چون در نوبت قبلی که به زندان افتاده بودیم، به یاری برخی از دوستان دفاع شخصی کار کرده بودم. آن تجربه‌ها در این واقعه به دردم خورد و توانستم شگردهایی به کار ببرم تا باتوم به سر و صورتم نخورد و تنها دستم قدری آسیب دید. منتها در اتوبوس یکی از مأمورین وقتی صورت سالم مرا دید، چنان مشت محکمی به صورتم نواخت که من هم همرنگ جماعت شدم! شب سختی را در زندان شهربانی گذراندیم. خوابیدن در آن محیط تنگ برای ما مشکل بود. دو نفر از بچه‌ها سرهایشان را روی زانوهایم گذاشتند و خوابیدند. صبح برای ثبت‌نام ما آمدند و شرح حال بچه‌ها را پرسیدند و یادداشت کردند.

نزدیکی‌های ساعت 9 صبح ناگهان چند نفر آمدند و مرا از میان این جمع بیرون کشیدند و در اتاق دیگری بردند. به خیال خودم گمان کردم شاید سابقه من کار دستم داده باشد، ولی در کمال تعجب دیدم برخورد خوبی با من کردند و یکی از مأمورین گفت: «ما مقدماتی فراهم کرده بودیم تا شما آزاد شوید.» من با خوشحالی به میان جمع برگشتم. بعدازظهر حدود ساعت یک و نیم بود که نوبت بازجویی من شد. یکسری سؤالات مختلف از من پرسیدند و سرانجام گفتند: «آیا شما سابقه‌دارید؟» من هم ترجیح دادم واقعیت را بگویم. اینجا بود که گفتند: «پس حسابت پاک است.» بعد که مرا به میان جمع بازگرداندند، مأموری که وعده آزادی داده بود، پیشم آمد و گفت: «ما تلاشمان را کردیم، منتها کاری از دستمان برنیامد. از تهران دستور آمده است که حتماً افراد سابقه‌دار را به مرکز بفرستید، چون این فتنه‌ها همه زیر سر آنهاست.» نزدیکی‌های غروب ما را به تهران بردند. گفتنی است جو مسموم و تبلیغات گسترده رژیم علیه ما باعث شده بود وقتی ما را از خیابان باجک، محل شهربانی عبور می‌دادند، جلوی مسجد امام و سرپل جمعیت انبوهی ایستاده بودند و کف می‌زدند.

بازجویی در اوین

با توجه به اینکه می‌دانستم در اوین نسبت به افرادی که عکسشان را در قضیه فیضیه داشتند یا سابقه‌دار بودند، سختگیری بیشتری اعمال می‌کنند، لذا سعی‌ام بر این بود تا آنجا که ممکن است، وانمود کنم ناخواسته پایم به این ماجرا باز شده است. منتها بازجوها و مأموران شکنجه قدیمی بودند و با دقت در چهره افراد و رجوع به حافظه‌شان تلاش می‌کردند آنها را به یاد آورند. خود من با وجود اینکه مراحل بازجویی‌ام در شرف اتمام بود، اما از بخت بد گرفتار یکی از مأمورین خوش‌حافظه شدم که تا مرا دید، به بازجویم گفت: «جناب سرهنگ! این نامرد را ولش نکنید که از سابقه‌دارهاست.» اینجا بود که چند نفری به جانم افتادند و مرا مثل توپ فوتبال به همدیگر پاس می‌دادند. نهایتاً با لگد یکی از آنها که به پهلویم اصابت کرد، بیهوش شدم.

دیگر به این راحتی نمی‌خواستند دست از سرم بردارند. علی‌الخصوص که عکس یکی از دوستان هم در میان آلبومی که از فیضیه در اختیار داشتند، به‌شدت شبیه من بود و کار دستم داد. یکی دیگر از دوستان ما، آقای امینی چون عکسش به‌وضوح در حال شعار دادن گرفته شده بود و جای انکار هم نداشت را برای شلاق زدن بردند و آنقدر با کابل به پاهایش زدند که متورم شد و تاول‌ها ترکید و به‌ناچار باندپیچی کردند. در نوبت بعد از آنجایی که دیگر امکان زدن روی پای پانسمان شده‌اش نبود، آنقدر به دست‌هایش زدند که خون‌آلود شد و باندپیچی‌اش کردند. در نوبت سوم ریش‌های ایشان را خشک خشک با تیغ تراشیدند و خون‌آلود کردند.


خاطره‌ای که در همین ایام در زندان برایم جالب بود، آشنا شدن با طلبه جوانی بود که با 15، 16 سال سن او را برای شکنجه می‌بردند و او هم با شهامت خاصی با صدای بلند می‌گفت: «امام زمان! قبول کن!» در آخرین جلسه بازجویی ما را بین دو امر مخیر کردند؛ دادگاه و سربازی. من گفتم: «یک شب به من وقت بدهید تا فکر و مشورت کنم. فردا جواب می‌دهم.» شب با رفقا مشورت کردیم و نظرشان این بود که دادگاه را قبول نکن، چون سربازی نهایتاً دو سال است، اما در دادگاه بعید نیست با توجه به سابقه‌ای که داری، حداقل هشت الی ده سال برایت زندان ببرند. فردای آن روز که مرا به اتاق بازجویی بردند، در مقابل این سؤال آنها که چرا می‌خواهی به سربازی بروی؟ گفتم: «می‌خواهم به این مملکت خدمت کنم.» پرسیدند: «تو؟» جواب دادم: «بله من!» دیگر محرز شد که باید به سربازی بروم.

بچه‌ها را که حدود 150 نفر بودند در یک سالن بزرگ جمع کردند و اسامی آنهایی را که بایستی به سربازی بروند، خواندند. نام من هم در شمار هفتاد و خرده‌ای نفر بود که به خط شدیم و به راه افتادیم تا به پادگان برویم. همین طور که از کنار اتاق‌ها به ستون یک عبور می‌کردیم، ناگهان شکنجه‌گری که به من لگد زده بود، مرا دید و گفت: «بیا کارت دارم.» وقتی رفتم، گفت: «پیراهنت را بالا بزن ببینم هنوز جایش هست یا نه؟» گفتم: «البته که هست.» گفت: «بیرون که رفتی، جایی نگویی، اگر بگویی دو باره جایت اینجاست.» من فکر کردم که منظورش از بیرون، پادگان است. بعد به‌تدریج دیدم که نه! گویا می‌خواهند مرا آزاد کنند!

منبع: جوان

انتهای پیام/
خبرگزاری تسنیم: انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر می‌شود.

 
قیمت ارز و طلا
لیگ ایران و جهان
tasnim
tasnim
tasnim
رازی
مادیران
شهر خبر
fownix
بیمه بازار
غارعلیصدر
بانک صادرات
پاکسان
طبیعت
میهن
گوشتیران
triboon
تبلیغات
  • طراحی سایت
  • بازرگانی سیب
  • بهترین پزشک برای درمان انحراف ستون فقرات
  • سئو سایت
  • دکتر اورولوژی
  • آیا بیماری اسکولیوز خطرناک است؟
  • تور کیش اقساطی
  • استعلام شرکت
  • درباره ما
  • ارتباط با ما
  • پربیننده‌ترین اخبار
  • پیوندها
  • بازار
  • قیمت ارز و طلا
  • لیگ ایران و جهان
  • آرشیو اخبار ؛ جدیدترین اخبار لحظه به لحظه امروز
ما را دنبال کنید:
  • RSS
  • تلگرام
  • اینستاگرام
  • توییتر
  • آپارات
  • سروش
  • آی‌گپ
  • گپ
  • بله
  • روبیکا
  • ایتا

All Content by Tasnim News Agency is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License.