بخش اصلی تفکر ابنسینا، مشرقی است نه یونانی/ تنها سنت غربی از روایت تاریخ فلسفه را دیدهایم
خبرگزاری تسنیم: عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی گفت: من نمیخواهم منکر اهمیت و قدر و عظمت فلسفه یونان شوم، اما در طول تاریخ اندیشه، تنها این سنت خوانده شده و حکمت خسروانی و حکمت مشرقی ما کاملا از خوانش و مطالعه دور مانده است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، چهره فکری ابنسینا از مدتها پیش با یک معمای تاریخی تقریبا بغرنج همراه بوده؛ از سویی او را یک فیلسوف مشایی تمامعیار میدانند که بیشتر آموزههای فلسفیاش، موضوعاتی است که ارسطوی یونانی پیشتر آنها را مطرح کرده بوده و ابنسینا علاوه بر شرح آن آموزهها در مواردی هم چیزی بر موضوعات مورد بحث ارسطو افزوده است. اما این فقط بخش نخست شخصیت رازآمیز فیلسوف ایرانی است؛ از سوی دیگر ابنسینا از نیل به شیوه جدیدی از حکمت و اندیشه سخن گفته و آن را حکمت مشرقی نامیده است. او علاوه بر این اعتراف و تاکیداتی که در برخی دیگر از آثارش داشته، ولی متاسفانه در کوران جنگهای قومی قبیلهای و مذهبی در ایران از میان رفتهاند، سه رساله تمثیلی هم دارد که در آنها به شیوهای رمزی از تفکر اشراقی سخن گفته است؛ سلامان و ابسال، حیبن یقظان و رسالةالطیر.
همه اینها شخصیت فکری این فیلسوف برجسته ایرانی را با این سوال روبرو میکند که آیا او اندیشمندی مشایی و ارسطویی است و از این جهت عقلانیت فلسفی را به دیگر منابع شناختی رحجان میدهد، یا یک حکیم مشرقی است که علاوه بر اندیشه عقلانی، به اشراق قلبی معرفت هم قائل است و بیش از آنکه یونانی و فلسفی باشد، ایرانی و عرفانی است؟ برای پاسخ به چنین پرسشی سخت میتوان به نتیجهای زودهنگام و محصل رسید و بحث درباره آن همچنان هم ادامه دارد.
در ماههای آغازین امسال کتابی با عنوان «ابنسینا و حکمت مشرقی» به اهتمام قاسم پورحسن منتشر شد که به این بحث درازدامن دوباره دامن زد. همچنین پورحسن در گفتوگویی که چندی پیش با تسنیم داشت اظهار کرد که قرار است دنبالههای بحث از پیشینه شرقی فلسفه اسلامی را در ابعاد گستردهتری در قالب یک مجموعه 5 جلدی از تاریخ فلسفه پی بگیرد. گویا این استاد دانشگاه و پژوهشگر فلسفه اسلامی در دورههای اخیر قصد کرده بستر نوعی برای بحث از فلسفه بومی ما باز کند تا ببینیم مانند بسیاری از مقولات امروزین حوزه فرهنگ میتوان از فلسفه ایرانی اسلامی هم سخن گفت. آنچه در ادامه میآید گفتوگوی تسنیم با قاسم پورحسن است درباره کتاب «ابنسینا و حکمت مشرقی» و مباحث حاشیهای آن:
*تسنیم: آقای پورحسن، امسال به اهتمام شما کتابی منتشر شد با عنوان «ابنسینا و حکمت مشرقی»؛ بحث محوری این کتاب همان موضوع تاریخی است که حکمت مشرقی یا اشراقی ابنسینا خوانده شده است؛ با توجه به اینکه مدتها است این موضع میان اهالی فلسفه اسلامی و مورخان اندیشه در اسلام مطرح است، کتاب شما چه نکات جدیدی را درباره این موضوع مطرح کرده است که پیشتر مطرح نبوده. نوآوریهای این اثر چیست؟
کتاب «ابنسینا و حکمت مشرقی» که یک مجموعه مقالات است و در بهار 92 توسط بنیاد حکمت صدرا منتشر شده، یک دغدغه محوری را دنبال میکند و آن این است که تفکر ابن سینا ادامه تفکر یونان نیست. ابنسینا در برخی از آثارش این مسئله را ذکر میکند، ولی متاسفانه در تمام تاریخ فلسفهها و همه پژوهشهایی که مستشرقین نوشتهاند، غیر از یکی دو مورد از آثاری که به طور خاص هانری کربن درباره ابن سینا انجام داده، عمدتا ابن سینا را شارح ارسطو میدانند یا او را ادامهدهنده سنت یونانی میپندارند. با چنین رویکردی فلسفه ابنسینا یک فلسفه بدیع و ابتکاری و مستقل تلقی نمیشود و ما قصد داشتیم در برابر این رویکرد موضعگیری کنیم.
*تسنیم: چه دلایل تاریخیای برای اثبات این ادعا وجود دارد؟ بارها گفته شده که ابنسینا دارای نوعی از اندیشه بوده که در دوره دوم تاریخ زندگی فکریاش مطرح کرده، اما شواهد و مدارک کافی برای تبیین درست آن اندیشه وجود ندارد؛ یعنی مستندات آن از بین رفته است. چطور میتوان در برابر فهم ابنسینا به عنوان یک فیلسوف ارسطویی صرف ایستاد؟
شما ببینید چرا ابن رشد به ابنسینا اشکال میگیرد و میگوید ابنسینا ارسطو را بد فهمیده و یا چیزهایی که به ارسطو نسبت میدهد، حرفهای خود ارسطو نیست. عدهای هم از این اشکالات استفاده میکنند و میگویند ابنسینا فهم دقیقی نسبت به ارسطو نداشته، در حالی که فهم ابنرشد از ارسطو دقیقتر از ابنسینا است. دلیل این امر واضح است، ابنسینا حرفهای خودش را میگوید و استقلال فکریاش را از ارسطو حفظ میکند، اما ابنرشد و دیگران تصور میکنند که ابنسینا میخواسته ارسطو را شرح دهد، در حالی که اینطور نبوده است.
هیچ نوشته مستقلی برای دفاع از حکمت مشرقی ابنسینا نداشتیم
نکته اینجاست که ما تاکنون هیچ نوشته مستقلی برای دفاع از حکمت مشرقی ابنسینا نداشتیم و اینکه پیشترها گفته شده ابنسینا حکمت مشرقی دارد، تنها به خاطر مقدمه حکمتالمشرقیین بوده که ابنسینا در آن این مسئله را ذکر کرده است. گاهی هم نوشتههایی که به بحث رسالههای تمثیلی ابنسینا میپردازد، زینتبخش آن مقدمه میشد و بر این وجه اندیشه ابنسینا تاکید میکردیم؛ یعنی هیچ کسی در تاریخ فلسفه بحث اشراق و مشرق و حکمت مشرقی را به طور رسمی با ابنسینا شروع نمیکند و نکرده است و آن را با سهروردی آغاز میکنند و حتی اظهارات سهروردی را هم ذکر میکنند که گفته «پیش از من ابنسینا مطالب پراکندهای در این باب گفته ولی آنها چندان جایگاهی ندارد و من (سهروردی) هستم که بنیانگذار این تفکر هستم».
*تسنیم: پس داعیه شما در کتاب «ابنسینا و حکمت مشرقی» این است که باید اندیشه اشراقی یا حکمت مشرقی را رسما از ابنسینا آغاز کنیم؟
همینطور است. بحث نخست ما در این کتاب این بود که نشان دهیم فلسفه ابنسینا فلسفهای نیست که فقط سنت یونانی را شرح کرده باشد و استمرار آن باشد. عبارتهای ابنسینا در تقسیمبندی فیلسوفان غربی و شرقی بسیار صریح است. تاکیدات ابنسینا بر اینکه خللی در فلسفه یونانی وجود دارد که اصلاح آنها بدون تبیین و تدوین حکمت مشرقی ممکن نیست کاملا مشهود است و این موضوعات را ما در این کتاب آورده و شرح دادیم.
*تسنیم: بدینترتیب شما معتقدید که ابنسینای ارسطویی یا به عبارت دیگر همان فیلسوفی که عموما یک مشایی تمامعیار لحاظ شده، نمیتواند همه وجوه اندیشه این فیلسوف را در بر بگیرد و ابنسینا چیزی بیش از یک مشایی است؟
دقیقا. من تاکید دارم که اگر نتوانیم ابنسینا را در درون حکمت باطنی، یا در درون تفکر اسماعیلی و شیعی بسنجیم و مطالعه کنیم و رشد ابنسینا را در فضایی که این تفکر و حکمت باطنی گسترش داده ببینیم، نمیتوانیم با بیشتر نوشتههای ابنسینا مواجهه درستی داشته باشیم و فهم دقیقی از آنها حاصل کنیم.
معتقدم لازمه ارائه و فهم بسیاری از مباحثی که ابن سینا در آثارش مطرح میکند این است که میزان تاثیری که او از حکمت مشرقی، باطنی، شیعی و اسماعیلی و به عبارت عامتر حکمت غیریونانی داشته را در نظر بگیریم. همچنین من اعتقاد دارم که اساسا دغدغه ابنسینا و فلسفه اصلی او - غیر از دوره اولی که خود گفته بر اساس فهم جمهور آثارش را نوشته - این نوع خاص تفکر بوده است و این نکتهای است که کمتر مورد تاکید قرار گرفته است. پس اتفاقا اگر بخواهیم آرای ابنسینا را درست بشناسیم، ناگزیریم که بعد مشرقی اندیشه او را به رسمیت بشناسیم.
*تسنیم: چه فکتهایی در خود آثار ابنسینا برای اثبات این داعیه وجود دارد؟ وقتی میگوئیم فهم درست آثار او منوط به اذعان به اندیشه اشراقی اوست، چه نمونههایی را میتوان برای آن ذکر کرد؟
یکی از نمونهها این است که چرا بحث انسانشناسی در کانون توجه و فلسفه ابنسینا قرار گرفته؟ چیزی که تا پیش از ابنسینا شکل نگرفته بود. او در هر سه رسالهاش دغدغه انسانشناسی دارد و جالب اینجاست که هیچ کدام از این رسالهها بر اساس فلسفه یونانی شکل نگرفته است.
همچنین نمط 3 کتاب اشارات را در نظر بگیرید، این نمط به هیچ وجه نه شرح فلسفه یونان است نه امتداد آن. دقت در قرائت آثار ابنسینا نشان میدهد که او به درستی فهمی از حکمت مشرقی داشته و خودش عنوان میکند که من در کتاب «الانصاف» که شامل 25 هزار مساله بوده آن حکمت را آوردهام؛ اما متاسفانه این اثر در حمله غزنویان از بین رفت. ابنسینا پس از آن در چند جا عنوان میکند که من حتما آن کتاب را مجددا خواهم نوشت، ولی به لحاظ عمر فرصت دیگری برای او پیش نمیآید تا این کار را انجام دهد.
از سوی دیگر اکهارت اندیشمند بزرگ مسیحی مطرح میکند که تفسیری که ابنسینا در نمط نهم از مقامات العارفین دارد و یا بحثی که درباره لذت و سه مرتبه آن در نمط هشتم مطرح میکند، هیچ کدام از آنها پیش از ابنسینا مطرح نبوده و عنوان میکند که ابنسینا از این حیث در زمره بزرگترین فیلسوفان است.
به نظر من این شواهد میتواند قابل توجه باشد و ما خواستیم در کتاب «ابنسینا و حکمت مشرقی» مطرح کنیم که حکمت ابنسینا اساسا حکمت مشرقی است. من بر خلاف بسیاری از مورخان که برای حکمت مشرقی ابنسینا جایگاهی قائل نیستند و تنها به سرودههایی درباره اندیشه مشرقی او بسنده میکنند و سعی دارند القا کنند که این حکمت مشرقی تاثیری در فرایند تفکر فلسفی نداشته، خواستیم نشان دهیم که اینگونه نیست، بلکه اندیشه مشرقی بخش اصلی تفکر ابنسینا است.
*تسنیم: ممکن است عدهای بگویند این یک ادعا است، همانطور هم که پیشتر هم در قالب یک ادعا مطرح شده. پاسخ شما چه چیست؟
این رویکرد به ابنسینا اصلا یک ادعای لفظی نیست. ما نشان دادیم که تفاوت جدیای میان حکمت مشرقی ابنسینا و فلسفه یونان وجود دارد. حتی امیدوارم در مجموعه تاریخ فلسفهای که در آینده خواهم نوشت پیشینههای حکمت خسروانی را به عنوان نخستین پیشینه فلسفه اسلامی معرفی کنم و در پرتو آن به پیشینه فلسفه یونانی هم راه پیدا خواهیم کرد. پس از انتشار این تاریخ فلسفه بهتر میتوان در خصوص ادعا بودن یا نبودن این قول نتیجهگیری کرد.
*تسنیم: ممکن است کسی با شما موافقت کند که ابنسینا ادامه دهنده راه ارسطو نیست یا فلسفه او تداوم فلسفه یونانی نیست، اما در بخش دوم با شما همراه نشود که باید او را حکیمی مشرقی بدانیم؛ چون به دلایل زیادی میتوان نشان داد که ابنسینا یک فیلسوف مشائی است. آیا اثبات اینکه تفکر ابنسینا تداوم تفکر یونانی نیست، برای اثبات اینکه مشرقی است کفایت میکند؟
چند نکته را باید مستقلا تذکر بدهم. اول اینکه من نگفتم که ابنسینا با ارسطو آشنایی نداشته یا شرح و فهم و تبیینی از ارسطو و فلسفه یونانی ندارد. بلکه عنوان کردم که او فیلسوف صرف مشائی نیست، مانند چیزی که به ابنرشد نسبت میدهیم. در مغرب زمین از ابنرشد به عنوان شارح یاد میشود، ولی ما میگوئیم «فلسفه ابنسینا»؛ اگر قرار باشد که همه دستاوردهای ابنسینا شرح بر ارسطو باشد، معنا ندارد که بگوئیم «فلسفه»ی ابنسینا. پس ابنسینا فیلسوف صرفا مشایی نیست.
نکته دوم این است که حالا اگر ابنسینا فیلسوف صرف مشایی نیست، ما در آثار و نوشتهها و مدعیات ابنسینا تقسیمبندیای میبینیم با عنوان فیلسوفان غربی و شرقی. او صریحا میگوید غربیان و شرقیان چنین و چنان ادعایی را دارند. پس او خود نیز به چنین تفکیکی قائل است.
نکته بعدی اینکه ما هنوز برای نشان دادن پیشینههای شرقی اندیشهمان در ابتدای راه هستیم و تلاشمان را تازه شروع کردهایم، وقتی تمام تاریخ فلسفهها را نگاه میکنید، میبینید که هیچ کدام از آنها تا به حال هیچ سنت فلسفیای را غیر از سنت فلسفی یونانی مطرح نکردهاند. بنابراین اثبات اینکه یک فیلسوف، حکمت مشرقی داشته کار دشواری است و من این را میپذیرم؛ حتی در همان کتاب هم عنوان کردم که نهتنها اثبات این امر دشوار است، بلکه به دلیل فقدان منابع قابل توجه، باید سالها تلاش کنیم که وجوه حکمت خسروانی را که برخی از آنها در سهروردی وجود دارد، در پیشینه فکری سنت فلسفه اسلامی نشان داده و به اثبات برسانیم.
*تسنیم: در حال حاظر تا چه حد میتوانیم این وجوه حکمت خسروانی و ایرانی را در فلسفه اسلامیمان نشان دهیم و آیا این رگهها برای ارائه یک روایت نو از فلسفه اسلامی کفایت میکند؟
من در کتاب «ابنسینا و حکمت مشرقی» سعی کردهام که در ابنسینا این مایهها و رگههای سنت فکری ایرانی و خسروانی را به عنوان تذکرات و اشارههایی ذکر کنم و شواهد و منابعی هم برای آنها آوردهام. همچنین در نوشته دیگری که درباره «آناکساگوراس» است، آوردهام که وقتی به اندیشه مغان و حکمت خسروانی نگاه میکنیم، بحثی تحت عنوان «فرهوشی» وجود دارد. این نظریه قبل از افلاطون در ایران مطرح بوده و ما در زندگینامه افلاطون چندینبار میخوانیم که قصد ایران کرده است. همچنین در افلاطون میخوانیم که او به لحاظ فکری به حوزههای «لیدی» و «سارد» بسیار نزدیک بوده؛ دو حوزهای که ایران در ابتدای دوره هخامنشی آنها را تصرف میکند و با آتن هممرز و همسرزمین میشود.
نظریه «فرَوَشی» در آن زمان بزرگترین و مهمترین نظریه بعد از نظریه «امشاسپندان» در حوزه حکمت خسروانی بوده است و فحوای آن این بود که «تمام موجودات مادی دارای اصل و اساسی روحانی هستند». ما بعدها این معنا را در قالب «نظریه مثل» یا «نظریه ربالنوع» در یونان میبینیم. حرف من این است که این مسائل اتفاقی شکل نمیگیرد. چطور است که 600 یا 400 سال پیش از افلاطون، ما نظریه فوقالعاده مهم و بزرگ «فَرَوَشی» را داریم و بعد از آن همان معنا در نظریه مثل افلاطونی یافت میشود؟
یا در آموزه «امشاسپندان» آمده که دومین امشاسپند، «اَشَه» است که گاهی تحت عنوان اردیبهشت هم نامیده میشود؛ این فرشته راستی و عدالت و نظم است. وقتی نظریه «نوس» آناکساگوراس را بررسی میکنید، میبینید که نوس همان اَشَه است و تمام ویژگیهایی که آناکساگوراس برای نوس برمیشمرد در اشه وجود دارد؛ هم عدالت هم راستکرداری و هم نظم، همه اینها در نوس آناکساگوراس هست. خود فردریک کاپلستون مهمترین مورخ فلسفه غرب در مقدمه تاریخ فلسفهاش با وجود اینکه انکار میکند که ایرانیان بر غربیان تاثیر فلسفی گذاشته باشند، اما وقتی میخواهد فلسفه آناگوراس را در چند صفحه محدود مطرح کند، میگوید آناکساگوراس با سپاه ایران وارد آتن شد و اساسا اتهام آناکساگوراس ایرانی بودنش بوده و به این اتهام وی را محاکمه کردهاند. همچنین میگوید که پادشاه ایران آناکساگوراس را نجات داده است.
یا مثلا سقراط در رساله فایدون درباره آناکساگوراس میگوید که او نخستین کسی است که مسئلهای به عنوان روح معنوی و مجرد را برای نفس مطرح میکند و او نخستین آموزگاری است که من از او آموختهام. ببینید همه اینها استشهاداتی است که باید روی آنها مطالعه و کار شود. من به هیچوجه نمیخواهم منکر اهمیت و قدر و عظمت فلسفه یونان شوم. همچنین نمیخواهم تاثیرگذاری فلسفه یونان بر فیلسوفان مسلمان را انکار کنم. اما بحث این است که در طول تاریخ اندیشه، تنها این سنت خوانده شده و حکمت خسروانی، حکمت مغانی و حکمت مشرقی کاملا از خوانش و مطالعه ما دور مانده است. به طوری که امروزه تصور میشود که فقط در سنت باستانی خود تنها با سرودههای گاهانی مواجه هستیم.
ما باید به پیشینه و تاثیرگذاری سنتهای مغفول مانده خود توجه نشان دهیم، به نظر من این سنت قابل مطالعه است و من تاکید دارم که سهروردی بیدلیل صادر اول را «وهومنه» تلقی نمیکند. این پایه و بنیادی در اندیشه زرتشتی و حکمت خسروانی دارد و میتواند مایهای برای پژوهشهای جدید ما قرار بگیرد.
انتهای پیام/