ویژه نامه رحلت پیامبر اعظم صلی الله و علیه و آله و سلم
خبرگزاری تسنیم: ماه فرو ماند از جمال محمد سرو نروید به اعتدال محمد قدر فلک را کمال ومنزلتى نیست در نظر قدر با کمال محمد وعده دیدار هر کسى به قیامت لیله اسرى شب وصال محمد آدم و نوح و خلیل و موسى وعیسى آمده مجموع در ظلال محمد ...
به گزارش خبرگزاری تسنیم، مهمترین عناوین این ویژه نامه به شرح ذیل است:
تأسی به پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) از منظرمقام معظم رهبری
پیامبر رحمت در کلام امام صادق (علیه السلام)
سیره رسول نور(صلی الله علیه و آله و سلم) در کلام وحی
ویژگی ها و شایستگى های پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)
تأملی بر چند شبهه پیرامون پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله)
دانستنی هایی درباره نبی رحمت صلیاللهعلیهوآلهوسلم و رحلتشان
خصایص نبی اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)
ادله شهادت پیامبر اکرم (ص)
در سوگ اسوه حسنه
شاخه های برتری رسول اکرم بر پیامبران
تأسی به پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) از منظرمقام معظم رهبری
لزوم اقتدایمسلمانانبه پیامبراعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)
پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)جدای از خصوصیات معنوی و نورانیت و اتصال به غی ب و مراتب و درجاتی که حتی امثال بنده هم از فهمیدن آن ها قاصر هستیم، از لحاظ شخصیت انسانی و بشری ، یک انسان فوق العاده، طراز اول و بی نظیر است.
یک شخصیت عظیم، با ظرفی ت بی نهایت و با خلق و رفتار و کردار بی نظیر، در صدر سلسله انبیا و اولیا قرار گرفته است و ما مسلمانان موظف شده ایم که به آن بزرگوار اقتدا کنیم چرا که فرمود «لکم فی رسول الله اسوة حسنة».[1] ما باید به پیامبر، اقتدا و تأسی کنیم نه فقط در خواندن چند رکعت نماز بلکه در رفتار، گفتار، معاشرت و معاملهمان هم باید به او اقتدا کنیم، پس باید او را بشناسیم.
لزوم تبیین ابعاد شخصیت والای پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) از سوی گویندگان و نویسندگان
ذکر نام مقدس پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)و شرح گوشه هائی از زندگی آن بزرگوار انصافاً کم است و چهرة نورانی آن درة التاج آفری نش و آن گوهر یگانة عالم وجود برای بسیاری از افراد آنچنان که شایسته است، روشن نیست. نه تاریخ زندگی ، نه اخلاق و رفتار فردی و سیاسی آن بزرگوار. تمام خصوصیات مثبت یک انسان والا در او جمع بود و واقعاً ساعتها وقت لازم است که انسان دربارة خصوصی ات اخلاقی پیامبر حرف بزند. من فقط برای عرض ارادت و برای اینکه به گویندگان و نویسندگان، عملاً عرض کرده باشم که نسبت به شخصیت پیامبر، قدری کار شود و ابعاد آن تبیین گردد – چون دریای عمیقی است – این چند دقی قه را صرف می کنم.
لزوم تبیین اخلاق شخصی پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) و تبعیت عملی مسلمانان از آن
مقام معظم رهبری بارها گوشه هائی از اخلاق شخصی پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)را بر شمردهاند و مسلمانان را به تأسی و اقتدا به این اخلاق پیامبرانه دعوت فرموده اند. برخی از جوانب اخلاقی مورد نظر مقام معظم رهبری، عبارتنداز:
الف- امانتداری
مقام معظمرهبری در این زمینه می فرمایند:
امین بودن و امانتداری او آن چنان بود که در دوران جاهلیت او را به امین نام گذاری کرده بودند و مردم هر امانتی که برایش خیلی اهمیت قائل بودند، دست او می سپردند و خاطر جمع بودند که این امانت به آن ها سالم بر خواهد گشت. حتی بعد از آنکه دعوت اسلام شروع شد و آتش دشمنی با قریش بالا گرفت، در همان احوال هم با همان دشمنها اگر می خواستند چیزی را در جایی به امانت بگذارند، می آمدند و به پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)می دادند.
ب- بردباری
از دیدگاه مقام معظم رهبری ، بردباری پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)بسیار قابل توجه است و تأسی مسلمین به آن حضرت در این زمینه، مشکلات زیادی را حل می کند. ایشان میفرمایند: بردباری او این اندازه بود که چی زهایی که دیگران از شنیدنش بی تاب می شدند در آن بزرگوار بی تابی به وجود نمی آورد. گاهی دشمنان آن بزرگوار در مکه رفتارهایی با او می کردند که وقتی جناب ابی طالب یا حمزه می شنیدند، عصبانی شده و از خود واکنش شدید نشان می دادند، اما پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)همین مناظر را با بردباری تحمل کرده بود.
ج- جوانمردی
مقام معظم رهبری با تکیه بر جوانمردی پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)به عنوان یکی از بارزترین صفات شخصیتی آن حضرت، دیدگاهی جامع ارائه می دهند و میفرمایند: جوانمردی او طوری بود که دشمنان شخصی خود را مورد عفو و اغماض قرار می داد. اگر در جایی ستمدیده ای بود، تا وقتی به کمک او نمی شنافت، دست بر نمی داشت. بارها با دشمنان مغلوب خود رفتاری کرد که برای آنها قابل فهم نبود. مانند روز فتح مکه که فرمود «امروز روز گذشت و بخشش است.»[2] لذا انتقام نگرفت. این، جوانمردی آن بزرگواربود.
د- درست کرداری
در این زمینه مقام معظم رهبری به دوران قبل از بعثت پیامبر که به تجارت مشغول بودند، استناد می کنند: در دوران جاهلیت، تجارت می کرد و شرکایی داشت. یکی از شرکای دوران جاهلیت او بعدها می گفت او بهترین شریکان بود، نه لجاجت می کرد، نه جدال می کرد، نه بار خود را بر دوش شریک می گذاشت و نه به مشتری دروغ می گفت. درست کردار بود.
ه- نظافت و تمیزی
این بعد از شخصیت پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)نتایج بسیار جالبی به همراه داشت که مقام معظم رهبری چنین بیان می کنند: از دوران کودکی ، موجود نظیفی بود. در دوران نوجوانی ، سرشانه کرده، بعد در دوران جوانی محاسن وسرشانه کرده، بعد از اسلام که مرد مسنی بود، کاملاً مقید به نظافت بود. لباس پیامبر وصله زده و کهنه، اما تمیز بود. این ها در معاشرت، در رفتار، در وضع خارجی و بهداشت، خیلی مؤثر است. این چیزهای به ظاهر کوچک، در باطن خیلی مؤثر است.
و- خوش رفتاری
رفتار خوب پیامبر با اطرافیانش از بیان مقام معظم رهبری شنیدنی است: رفتارش با مردم، رفتار خوش بود. در جمع مردم همیشه بشاش بود، تنها که می شد، آن وقت غم هایی که داشتت، ظاهر می شد، به همه سلام می کرد، اجازه نمی داد در حضور او به کسی دشنام دهند واز کسی بدگوئی کنند، خود او هم به هیچ کس دشنام نمی داد و از کسی بدگوئی نمی کرد. با ضعفا کمال خوشروی ی داشت و با اصحاب خود شوخی می کرد.
ز- عبادت
گرچه هیچ کس نمی تواند در عبادت خداوند، هم از حیث کمیت و هم کیفیت مانند پیامبراعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)باشد، امام این بعد از اخلاق شخصی ایشان هم از دیدگاه مقام معظم رهبری ، برای تأسی مسلمانان لازم و مفید است. ایشان می فرمایند: عبادت او آن چنان عبادتی بود که پاهای او از ایستادن در محراب عبادت ورم می کرد. بخش عمده ای از شب ها را به بیداری و عبادت و تضرع و گریه و استغفار و دعا میگذرانید. در جواب اصحاب که به او میگفتند: یا رسولالله تو که گناهی نداری، این همه دعا و عبادت و استغفار چرا؟ میفرمود: «آیا بنده سپاسگذار خدا نباشم که این همه به من نعمت داده است.»[3]
ح- استقامت
مقام معظم رهبری دلیل تمامی موفقیتهای پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)در نشر دین اسلام در شرایط آن زمان عربستان را استقامت آن بزرگوار می دانند و میفرمایند: استقامت او استقامتی بود که در تاریخ بشری نظیر او را نمیشود نشان داد. آنچنان استقامتی نشان داد که توانست این بنای مستحکم خدایی را که ابدی است، پایه گذاری کند. با استقامت او یاران آنچنانی تربیت شدند. با استقامت او در آنجایی که هیچ ذهنی گمان نمی برد، خیمة مدنیت ماندگار بشری در وسط صحراهای بی آب و علف عربستان برافراشته شد.
این مجموعه اخلاق شخصی پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)که مجموعهای گرانبها برای همه مسلمانان محسوب میگردد، انسان حقیقت جو و عدالت طلب را به سوی خود میکشد و مسلمانان که امروز بیش از هر زمان دیگری به وحدت کلمه و عدالت و حقیقت طلبی نیاز دارند، با گرایش به اخلاق نیکو و پسندیده پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)، مشکلات فردی و اجتماعی خود را تا حدود زیادی برطرف میکنند.
لزومتبییناخلاق حکومتی پیامبراعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) و تبعیت عملی مسلمانان از آن
از دیدگاه مقام معظم رهبری، اخلاق پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)به دو دسته اخلاق شخصی و اخلاق حکومتی تقسیم میشود که مجموعه اخلاق شخصی آن حضرت در قسمت قبل بررسی گردید. در اینجا اخلاق حکومتی پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)، که شاید بیشتر در زمینه اخلاق مسئولان و زمامداران و دولتمردان جامعه اسلامی، بیان شده است، تشریح می گردد.
الف- عادل و با تدبیر
مقام معظم رهبری از حیرت تاریخ از تدبیر پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)یاد میکنند و آن را چنین توصیف میکنند: کسی که تاریخ ورود پیامبر به مدینه را بخواند – آن جنگهای قبیلهای،آن حمله کردنها، آن کشاندن دشمن از مکه به وسط بیابانها، آن ضربات متوالی، آن برخورد با دشمن عنود – انسان آن چنان تدبیر قوی و حکمت آمیز و همه جانبهای در خلال این تاریخ مشاهده می کند که حیرت آور است.
ب- حافظ و نگهدارندة ضابطه و قانون
تبعیت پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)از قانون، در حالی که میتوانست اینگونه نباشد،نظر هر کسی را جلب میکند. مقام معظم رهبری این اخلاق پسندیده آن حضرت را چنین بیان میکنند:
او حافظ و نگهدارنده ضابطه و قانون بود، نمیگذاشت قانون نقض شود، چه توسط خودش، چه توسط دیگران. خودش هم محکوم قوانین بود، آیات قرآن هم بر این نکته ناطق است. طبق همان قوانینی که مردم باید عمل میکردند، خود آن بزرگوار هم دقیقاً و به شدت عمل میکرد و اجازه نمیداد تخلفی بشود.
ج- عهدنگهداری و رازداری
این اخلاق ممکن است از نظر سیاست مردود باشد اما پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله وسلم)، با تمام مشاغل سیاسی که داشت آن را رعایت میکرد. مقام معظم رهبری هم این صفات نیکو را چنین توصیف می کنند: از دیگر خلقیات حکومتی او این بود که عهدنگهدار بود. هیچ وقت عهدشکنی نکرد. قریش با او عهدشکنی کردند، اما او نکرد. یهود بارها عهدشکنی کردند، او نکرد. او همچنین رازدار بود. وقتی برای فتح مکه حرکت میکرد، هیچ کس نفهمید پیامبر کجا میخواهد برود. کاری کرد که تا نزدیک مکه قریش هنوز خبر نداشتند که پیامبر دارد به مکه میآید. د- رفتار متفاوت در برابر دشمنان
بسیار مشکل خواهد بود که انسان رفتارهای متفاوتی در برابر دشمنان خود داشته باشد. مقام معظم رهبری این اخلاق پیامبراعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)را به زیبایی هر چه تمامتر بیان میکنند: دشمنان را یک طور نمیدانست، این از نکات مهم زندگی پیامبر است. بعضی از دشمنان، دشمنانی بودند که دشمنیشان عمیق بود، اما پیامبر اگر میدید که اینها خطر عمدهای ندارند با اینها کاری نداشت و نسبت به آنها آسان گیر بود. بعضیها هم بودند که خطر داشتند،اما پیامبر آنها را مراقبت میکرد و زیر نظر داشت. اما پیامبر با دشمنانی که از ناحیه آنها خطر وجود داشت، به شدت سختگیر بود و دستور داد خائنان بنی قریظه را در یک روز به قتل برسانند وبنی نظیر و بنی قینقاع را بیرون کردند و خیبر را فتح کردند، چون اینها دشمنان خطرناکی بودند.
پی نوشتها:
1.احزاب / 21.
2.بحارالانوار، ج21، ص109، باب26.
3.الکافی، ج2، ص95، ح6، باب الشکر.
منبع: نگین آفرینش،ج1، ص370.( گرفته شده از مجموعه مقالات همایش پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم)
پیامبر رحمت در کلام امام صادق (علیه السلام)
در طول تاریخ بشریت، کم تر انسانى وجود دارد که مانند پیامبراسلام تمام خصوصیات زندگى اش به طور واضح و روشن بیان و ثبتشدهباشد.
خداوند متعال در قرآن کریم کتابى که خود حافظ اوست (1) و بدونهیچ تغییرى تا قیامتباقى استبا زیباترین عبارات و کاملترینبیانات، آن حضرت را معرفى نموده و با عالىترین صفات ستوده است.
خداوند متعال مىفرماید: «انک لعلى خلق عظیم»; (2) اى پیامبر!
تو بر اخلاقى عظیم استوار هستى.
نیز مىفرماید: «محمد رسولالله و الذین معه اشداو على الکفاررحماء بینهم. » (3) محمد(ص) فرستاده خداست و کسانى که با اوهستند در برابر کفار سر سخت و در میان خود مهربانند.
محققان، تاریخ نویسان و دانشمندان در ابعاد گوناگون زندگى حضرتمحمد(ص) سخن گفتهاند.
اما ائمه علیهم السلام با نگاهى ژرف و دقیق سیماى آن شخصیتبىنظیر و در یکتاى عالم خلقت را به تماشا نشسته، به معرفى زندگى،مبارزات و آموزههاى آن حضرت پرداختند.
در این نوشتار بر آنیم تا گوشه هایى از زندگى و شخصیتحضرتمحمد(ص) را از نگاه امام صادق(ع) به تماشا بنشینیم.
تولد نور
امام صادق(ع) به نقل از سلمان فارسى فرمود: پیامبر اکرم(ص)فرمود: خداوند متعال مرا از درخشندگى نور خودش آفرید (4) نیز امام صادق(ع) فرمود: خداوند متعال خطاب به رسول اکرم(ص)فرمود: «اى محمد! قبل از این که آسمانها، زمین، عرش و دریا راخلق کنم. نور تو و على را آفریدم...». (5)
ثقهالاسلام کلینى(ره) مىنویسد: امام صادق(ع) فرمود: «هنگام ولادتحضرت رسول اکرم(ص) فاطمه بنت اسد نزد آمنه (مادر گرامى پیامبر)بود. یکى از آن دو به دیگرى گفت: آیا مىبینى آنچه را منمىبینم؟
دیگرى گفت: چه مىبینى؟ او گفت: این نور ساطع که ما بین مشرق ومغرب را فرا گرفته است! در همین حال، ابوطالب(ع) وارد شد و بهآنها گفت:
چرا در شگفتید؟ فاطمه بنت اسد ماجرا را به گفت. ابوطالب به اوگفت: مىخواهى بشارتى به تو بدهم؟ او گفت: آرى. ابو طالب گفت:
از تو فرزندى به وجود خواهد آمد که وصى این نوزاد، خواهد بود (6)
نامهاى پیامبر
کلبى، از نسب شناسان بزرگ عرب مىگوید: امام صادق(ع) از منپرسید: در قرآن چند نام از نامهاى پیامبر خاتم(ص) ذکر شده است؟
گفتم: دو یا سه نام.
امام صادق(ع) فرمود: ده نام از نامهاى پیامبر اکرم در قرآنآمده است: محمد، احمد، عبدالله، طه، یس، نون، مزمل، مدثر، رسولو ذکر.
سپس آن حضرت براى هر اسمى آیهاى تلاوت فرمود. نیز فرمود:
«ذکر» یکى از نامهاى محمد(ص) است و ما (اهلبیت) «اهل ذکر»هستیم. کلبى! هر چه مىخواهى از ما سؤال کن.
کلبى مىگوید: (از ابهت صادق آل محمد(ع» به خدا سوگند! تمامقرآن را فراموش کردم و یک حرف به یادم نیامد تا سؤال کنم. (7)
برخى چهارصد نام و لقب پیامبر(ص) که در قرآن آمده است، را برشمردهاند. (8)
عظمت نام محمد(ص)
جلوه نام محمد(ص) براى امام صادق(ع) به گونهاى بود که هر گاهنام مبارک حضرت محمد(ص) به میان مىآمد، عظمت و کمال رسولخدا(ص) چنان در وى تاثیر مىگذاشت، که رنگ چهرهاش گاهى سبز وگاهى زرد مىشد، به طورى که آن حضرت در آن حال، براى دوستان نیزنا آشنا مىنمود. (9)
امام صادق(ع) گاهى بعد از شنیدن نام پیامبر(ص) مىفرمود: جانمبه فدایش. اباهارون مىگوید: روزى به حضور امام صادق(ع) شرفیابشدم. آن حضرت فرمود: اباهارون! چند روزى است که تو را ندیدهام.
عرض کردم: خداوند متعال به من پسرى عطا فرمود. آن حضرت فرمود:
خدا او را براى تو مبارک گرداند چه نامى براى او انتخابکردهاى؟ گفتم: او را محمد نامیدهام.
امام صادق(ع) تا نام محمد را شنید (به احترام آن حضرت) صورتمبارکش را به طرف زمین خم کرد، نزدیک بود گونههاى مبارکش بهزمین بخورد.
آن حضرت زیرلب گفت: محمد، محمد، محمد. سپس فرمود: جان خودم،فرزندانم، پدرم و جمیع اهل زمین فداى رسول خدا(ص)باد! او رادشنام مده! کتک نزن! بدى به او نرسان! بدان! در روى زمینخانهاى نیست که در آن نام محمد وجود داشته باشد، مگر این که آنخانه در تمام ایام مبارک خواهد بود.
سیماى محمد(ص) (10)
امام جعفر صادق(ع) فرمود: امام حسن(ع) از دائىاش، «هند بن ابىهاله» (11) که در توصیف چهره پیامبر(ص) مهارت داشت، در خواستنمود تا سیماى دل آراى خاتم پیامبران(ص) را براى وى توصیفنماید. هند بن ابى هاله در پاسخ گفت: «رسول خدا(ص) در دیدههابا عظمت مىنمود، در سینهها مهابتش وجود داشت .قامتش رسا، مویشنه پیچیده و نه افتاده، رنگش سفید و روشن، پیشانیش گشاده،ابروانش پرمو و کمانى و از هم گشاده، در وسط بینى برآمدگىداشت، ریشش انبوه، سیاهى چشمش شدید، گونه هایش نرم و کمگوشت.دندان هایش باریک و اندامش معتدل بود. آن حضرت هنگام راهرفتن با وقار حرکت مىکرد. وقتى به چیزى توجه مىکرد به طور عمیقبه آن مىنگریست، به مردم خیره نمىشد، به هر کس مىرسید سلاممىکرد، همواره هادى و راهنماى مردم بود.
براى از دست دادن امور دنیایى خشمگین نمىشد. براى خدا چنان غضبمىنمود که کسى او را نمىشناخت. اکثر خندیدن آن حضرت تبسم بود،برترین مردم نزد وى کسى بود که، بیشتر مواسات و احسان و یارىمردم نماید...» (12)
سعدى با الهام از روایات، در اشعار زیبایى آن حضرت را چنینتوصیف نمود:
ماه فرو ماند از جمال محمد سرو نروید به اعتدال محمد قدر فلک را کمال ومنزلتى نیست در نظر قدر با کمال محمد وعده دیدار هر کسى به قیامت لیله اسرى شب وصال محمد آدم و نوح و خلیل و موسى وعیسى آمده مجموع در ظلال محمد عرصه گیتى مجال همت او نیست روز قیامت نگر مجال محمد و آنهمه پیرایه بسته جنت فردوس بو که قبولش کند بلال محمد شمس و قمر در زمین حشر نتابد نور نتابد مگر جمال محمد همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمد شاید اگر آفتاب و ماه نتابد پیش دو ابروى چون هلال محمد چشم مرا تا بخواب دید جمالش خواب نمیگیرد از خیال محمد سعدى اگر عاشقى کنى و جوانى عشق محمد بس است و آل محمد (13)
اوصاف پیامبر در تورات و انجیل
خداوند متعال در وصف پیامبر(ص) فرمود:«الذین ءاتینهم الکتبیعرفونه کما یعرفون ابناءهم و ان فریقا منهم لیکتمون الحق و همیعلمون» (14)
کسانى که کتاب آسمانى به آنان دادیم، او را همچون فرزندان خودمىشناسند; (ولى) جمعى از آنان، حق را آگاهانه کتمان مىکنند.
امام صادق(ع) فرمود:«یعرفونه کما یعرفون ابناءهم» زیراخداوند متعال در تورات و انجیل و زبور، حضرت محمد(ص)، مبعث،مهاجرت، و اصحابش را چنین توصیف نمود:«محمد رسولالله و الذینمعه اشداء على الکفار رحماء بینهم...»
محمد(ص) فرستاده خداست; و کسانى که با او هستند در برابر کفارسرسخت و شدید و در میان خود مهربانند. پیوسته آنها را در حالرکوع و سجود مىبینى، در حالى که همواره فضل خدا و رضاى او راطلبند. نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است. این،توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است... . (15)
امام صادق(ع) فرمود: این، صفت رسول خدا(ص) و اصحابش در تورات وانجیل است. زمانى که خداوند پیامبر خاتم(ص) را به رسالت مبعوثنمود اهل کتاب (یهود و نصارى) او را شناختند اما نسبتبه اوکفر ورزیدند، همان گونه که خداوند متعال فرمود: «فلما جاءهمما عرجوا کفروا به» (16) هنگامى که این پیامبر نزد آنها آمد که(از قبل) او را شناخته بودند، به او کافر شدند. (17)
خداوند متعال در قرآن کریم، در وصف پیامبر(ص) مىفرماید: «و ماارسلناک الا رحمه للعالمین» (18) ما تو را جز براى رحمت جهانیاننفرستادیم. قرآن نیز مىفرماید:اشداء على الکفار رحماءبینهم...»،
در برابر کفار سرسخت و شدید و در میان خود مهربانند. این دوچگونه با هم جمع مىشوند؟
توجه به این آیه براى طرفدارى اندیشه تسامح و تساهل ضرورى است.
آیا ممکن است کاملترین انسان، که با کاملترین کتاب آسمانى براىهدایت تمام جهانیان مبعوث گردیده است در مقابل دشمنان دین هیچعکس العملى جز مهربانى نداشته باشد؟!
براى اداره جامعه دینى و بقاى آن باید در مقابل دشمنان دینایستاد شدت عمل نسبتبه کافران و مبارزه با آنها براى از بینبردن موانع هدایت عین رحمت است.
برترین مخلوق
حسین بن عبدالله مىگوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: آیا رسولخدا(ص) سرور فرزندان آدم بود؟ آن حضرت فرمود: قسم به خدا، اوسرور همه مخلوقات خداوند بود. خدا هیچ مخلوقى را بهتر ازمحمد(ص) نیافرید (19)
امام صادق(ع) در حدیث دیگرى فرمود: چون رسول خدا(ص) را بهمعراج بردند جبرئیل تا مکانى با وى همراه بود و از آن به بعداو را همراهى نمىکرد. پیامبر(ص) فرمود: جبرئیل، در چنین حالىمرا تنها مىگذارى؟! جبرئیل گفت: تو برو. سوگند به خدا در جایىقدم گذاشتهاى که هیچ بشرى قدم نگذاشته و بیش از تو بشرى به آنجا راه نیافته است (20)
معمر بن راشد مىگوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: یک نفریهودى خدمت رسول خدا(ص) رسید و به دقت او را نگریست.
پیامبر اکرم(ص) فرمود: اى یهودى! چه حاجتى دارى؟ یهودى گفت:
آیا تو برترى یا موسى بن عمران; آن پیامبرى که خدا با او تکلمکرد و تورات و انجیل را بر او نازل نمود، و به وسیله عصایشدریا را براى او شکافت و به وسیله ابر بر او سایه افکند؟
پیامبر(ص) فرمود: خوش آیند نیست که بنده خود ستایى کند ولکن(در جوابت) مىگویم که حضرت آدم(ع) وقتى خواست از خطاى خود توبهکند، گفت: «اللهم انى اسالک بحق محمد و آل محمد لما غفرت لى»،خدایا! به حق محمد و آل محمد از تو مىخواهم که مرا عفو نمایى.
خداوند نیز توبهاش را پذیرفت. حضرت نوح(ع) وقتى از غرق شدن دردریا ترسید گفت «اللهم انى اسالک بحق محمد و آل محمد لماانجیتنى منالغرق»; خدایا به حق محمد و آل محمد از تو در خواستمىکنم. مرا از غرق شدن نجات بدهى. خداوند نیز او را نجات داد.
حضرت ابراهیم(ع) در داخل آتش گفت:«اللهم انى اسالک بحق محمد وآل محمد لما انجیتنى منها»; خدایا! به حق محمد و آل محمد ازتو مىخواهم که مرا از آتش نجات دهى. خداوند نیز آتش را براى اوسرد و گوارا نمود.
حضرت موسى(ع) وقتى عصایش را به زمین انداخت و در خود احساس ترسنمود گفت: «اللهم انى اسالک بحق محمد و آل محمد لما امنتنى»;خدایا! به حق محمد و آل محمد از تو در خواست مىنمایم که مراایمن گردانى. خداوند متعال به او فرمود:«لاتخف انک انتالاعلى» (21) نترس. مسلما تو برترى.
اى یهودى، اگر موسى(ع) امروز حضور داشت و مرا درک مىکرد و بهمن و نبوت من ایمان نمىآورد. ایمان و نبوتش هیچ نفعى به حال اونداشت.
اى یهودى! از ذریه من شخصى ظهور خواهد کرد به نام مهدى(ع) کهزمان خروجش عیسى بن مریم براى یارى او فرود مىآید و پشتسر اونماز مىخواند. (22)
سیاستمدارى پیامبر(ص)
در عرف جهانى امروز «سیاست» را به معناى نیرنگ و دروغ براىکسب قدرت و سلطه بر مردم تعریف مىکنند، اما «سیاست» در لغت،به معناى «اداره کردن امور مملکت و حکومت کردن است». خداوندمتعال پیامبر خاتم(ص) جانشینان بر حق او، ائمه معصومین را ازبهترین سیاستمداران شمرده است در زیارت جامعه، در وصف ائمهعلیهم السلام که پرورش یافتگان مکتب نبوتند، آمده است: «وساسهالعباد».
فضیل بن یسار مىگوید: از امام صادق(ع) شنیدم که به بعضى ازاصحاب قیس ماصر فرمود: خداوند عز و جل پیغمبرش را تربیتکرد و نیکو تربیت فرمود. چون تربیت او را تکمیل نمود، فرمود:
«انک لعلى خلق عظیم»; تو بر اخلاق عظیمى استوارى. سپس امر دینو امت را به او واگذار نمود تا سیاست و اداره بندگانش را بهعهده بگیرد، سپس فرمود: «ما اتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکمعنه فانتهوا» (23) ، آنچه را رسول خدا براى شما آورد، بگیرید،(و اجرا کنید) و از آنچه نهى کرد، خود دارى نمایید. رسولخدا(ص) استوار، موفق و موید به روح القدس بود و نسبتبه سیاستو تدبیر خلق هیچ گونه لغزش و خطایى نداشت و به آداب خدا تربیتشده بود،... . (24)
زهد و وارستگى
حضرت محمد(ص) هرگز نسبتبه دنیا و لذایذ زودگذر آن میلى نشاننداد و به آن، توجهى نکرد. آن حضرت براى هدایت مردم و رساندنآنها به سعادت دنیا و آخرت وارد عرصه سیاستشد.
امام صادق(ع) مىفرماید: روزى رسول خدا(ص) در حالى که محزونبود، از منزل خارج شد فرشتهاى بر او نازل شد، در حالى که کلیدگنجهاى زمین را به همراه داشت. فرشته گفت: اى محمد(ص)، اینکلیدهاى گنجهاى زمین است. پروردگارت مىفرماید: این کلیدها رابگیر و در گنجهاى زمین را باز کن و آنچه مىخواهى از آن استفادهنما. بدون این که نزد من ذرهاى از آنها کم شود.
پیامبر(ص) فرمود: دنیا خانه کسى است که خانه (واقعى) ندارد.
کسانى دور آن جمع مىشوند که عقل ندارند.
فرشته گفت: به آن خدایى که تو را به حق مبعوث نمود! وقتى درآسمان چهارم کلیدها را تحویل مىگرفتم، همین سخن را از فرشتهدیگرى شنیدم. (25)
ابن سنان مىگوید: امام صادق(ع) فرمود: مردى نزد پیامبر(ص) آمد،در حالى که آن حضرت روى حصیرى نشسته بود که زبرى آن بر بدن آنحضرت اثر گذاشته بود، و بر بالشى از لیف خرما تکیه نموده بود،که بر گونههاى گلگونهاش نفوذ کرده بود. آن مرد در حالى کهجاهاى اثر کرده را مسح مىنمود، گفت: کسرى و قیصر (پادشاهانایران و روم) هرگز چنین راضى نمىشوند و بر حریر و دیبامىخوابند و تو (که سرور مخلوقات خدایى) بر این حصیر!
پیامبر(ص) فرمود: به خدا من از آنها برتر و گرامىتر هستم. منکجا و دنیا کجا! مثال زورگذر بودن دنیا، مثال شخصى است که بردرختى سایه دار عبور مىکند، لحظه هایى از سایه درخت استفادهمىکند و وقتى سایه تمام شد، از آن جا کوچ مىکند و درخت را رهامىکند. (26)
هیچ زمینهاى از زندگى پیامبر(ص) نیست، مگر این که امام صادق(ع)در آن زمینه سخنانى با ارزش دارد.
به عنوان حسن ختام، به ذکر خطبهاى از آن حضرت در توصیفپیامبر(ص) اکتفا مىکنیم.
خطبه امام صادق(ع) در وصف حضرت محمد(ص)
برد بارى، وقار و مهربانى خدا سبب شدتا گناهان بزرگ و کارهاىزشت مردم مانع نشود که دوستترین و شریفترین پیغمبرانش، یعنىمحمد بن عبدالله(ص) را براى مردم بر گزیند.
محمد بن عبدالله(ص) در حریم عزت تولد یافت: در خاندان شرافتاقامت گزید، حسب و نسبش آلوده نگشت، صفاتش را دانشمندان بیانکردند و حکمیان در وصفش اندیشه نمودند، او پاکدامنى بى نظیر،هاشمى نسبى بى مانند و بى مانندى از اهل مکه بود.
حیا صفت او بود و سخاوت طبیعتش، بر متانتها و اخلاق نبوت سرشتهشده بود. اوصاف خویشتن دارىهاى رسالتبر او مهر شده بود تا آنگاه که مقدرات و قضا و قدر الهى عمر او را به پایان رسانید وحکم حتمى پروردگار او را به سرانجامش منتهى ساخت. هر امتى، امتپس از خود را به آمدنش مژده داد. نسل به نسل از حضرت آدم تاپدر بزرگوارش، عبدالله، هر پدرى او را به پدر دیگر تحویل داداصل و نسبش به ناپاکى آمیخته نشد و ولادت او با ازدواج نا مشروعپلید نگشت. ولادتش در بهترین طایفه، گرامىترین نواده (بنىهاشم)، شریفترین قبیله (فاطمه مخزومیه) و محفوظترین شکم باردار (آمنه دختر وهب) و امانت دارترین دامن بود.
خدا او را برگزید، پسندید و انتخاب کرد سپس کلیدهاى دانش وسرچشمههاى حکمت را به او داد. او را مبعوث نمود تا رحمتبربندگان و بهار جهانیان باشد.
خداوند کتابى را بر او نازل کرد، که بیان و توضیح هر چیزى درآن است و آن را به لغت عربى، بدون هیچ انحرافى قرار داد، بهامید این که مردم پرهیزکار شوند. آن را براى مردم بیان کرد ومعارف آن را روشن ساخت و با آن، دینش را آشکار ساخت و واجباتىرا لازم شمرد و حدودى را براى مردم وضع نمود و بیان کرد. آنهارا براى مردم آشکار نمود و آنها را آگاه ساخت. آن حضرت در آنامور، راهنمایى به سوى نجات و نشانههاى هدایتبه سوى خدامىباشد.
رسول خدا(ص) رسالتش را تبلیغ کرد، ماموریتش را آشکار ساخت،بارهاى سنگین نبوت را که به عهده گرفته بود، به منزل رسانید وبه خاطر پرورگارش صبر کرد و در راهش جهاد نمود.
با برنامهها و انگیزههایى که براى مردم پى ریزى نمود و منارههایى که نشانههاى آن را بر افراشت، براى امتش خیر خواهى کرد، وآنها را به سوى نجات و رستگارى فرا خواند و به یاد خدا تشویق وبه راه هدایت دلالت کرد، تا مردم پس از او گمراه نشوند. آن حضرتنسبتبه مردم دلسوز و مهربان بود.(27)
پىنوشت:
1- حجر، آیه9. «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون»
2- قلم، آیه 4.
3- فتح، آیه29.
4- مصباح الشریعه، ترجمه زین العابدین کاظمى، ص126.«خلقنىالله من صفوه نوره...»
5- جلاء العیون. ص 11.
6- همان، ص36.
7- بحار الانوار، ج16، ص101.
8- مناقب، ج 1، ص 150.
9- سفینه البحار، ج 1، ص433.
10- بحار الانوار، ج17، ص 30،
11- هند بن ابى هاله، فرزند حضرت خدیجه(س) از شوهر قبلى اش بودکه در خانه پیامبر اسلام رشد و نمو نمود.
12- بحار الانوار، ج16، ص 147148.
13- کلیات سعدى، فصل طیبات، ص533 532.
14- بقره، آیه146.
15- فتح، آیه29.
16- بقره، آیه89.
17- تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 138 و ج 5، ص77.
18- انبیاء، آیه107.
19- اصول کافى، ترجمه سید جواد مصطفوى، ج 2، ص 325.
20- همان، ص 321.
21- طه، آیه 68.
22- بحار الانوار، ج16، ص366. به نقل از جامع الاخبار،ص 98.
23- حشر، آیه7.
24-اصول کافى،ج 2 ص 5 و 6.
25-بحارالانوار،ج 16 ص 266.
26-بحارالانوار،ج 16 ص 282 و 283.
27-اصول کافى ج 2 332 و 333.
سیره رسول نور(صلی الله علیه و آله و سلم) در کلام وحی
مقدمه
تمام اعمال، حرکات، سکنات، گفتهها و اوصاف نفسانی که سیره و سنت پیامبر نام دارد از طریق وحی انجام میگیرد از این رو سنت و سیره آن حضرت حجت است لذا اطاعت از سنت و سیره اطاعت خداوند است، «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ.»[1]
«کسی که از پیامبر اطاعت کند همانا اطاعت خداوند را نموده» پس بنابراین این دو از هم جدا نخواهند بود، زیرا تمام آنچه را میگوید و انجام میدهد از ناحیه خداوند است و هرگز از روی هوی و هوس نمیباشد، «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی[2]» «هرگز از روی هوای نفس سخن نمیگوید، آنچه آورده چیزی جز وحی نیست که به او وحی شده است».
إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما یُوحی[3] «تنها از آنچه به من وحی میشود پیروی میکنم».
و چون پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ برای همگان اسوه حسنه است «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ»[4] پس باید آنچه که رسول خدا برای مردم آورده بگیرند و اجراء کنند و آنچه که از او نهی کرده از آن خودداری کنند. «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا[5] آنچه که پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ برای شما آورده بگیرید و آنچه را که از آن نهی کرده از آن خودداری کنید.»
این آیه سند روشنی برای حجت بودن سنت رسول خدا[6] ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ است.
سیره پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در قرآن:
در مورد سیره پیامبر در قرآن بحث گستردهای است ولی ما به طور اختصار به بعضی از آنها اشاره میکنیم.
دلسوزی نسبت به امت
پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ آن قدر به مردم دلسوز بود و در صدد هدایت آنها بود که قرآن آن را این گونه بیان میفرماید: فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً[7] «شاید جان خود را به دنبال آنان، آن گاه که به رسالت تو ایمان نیاوردند از دست بدهید.»
این نشان از سعی و تلاش پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ اسلام در هدایت امت دارد تا جایی که خود را در پرتگاه هلاکت و نابودی قرار میدهد تا مردم را هدایت کند.
خداوند در جوابی دیگر میفرماید: وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لا تَکُنْ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ[8]
«بر گستاخی کافران غم مخور، از مکر و حیله آنان بر خود فشار مده.»
باز میفرماید: فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَصْنَعُونَ[9].
«جان خود را به اثر شدت تأسف به آنها از دست مده، خداوند از آنچه که انجام میدهند آگاه است.»[10]
تطهیر امت اسلامی
یکی از کارهای پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ این است که پاک کنندهی امت اسلامی است چون خود پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ پاک و مطهر است لذا امت خویش را پاک میکند: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ[11].
«از اموال آنها صدقهای بگیر تا به وسیله آن پاک و پاکیزهشان سازی برایشان دعا کن زیرا دعای تو برای آنان آرامش است».
زکات در این آیه به عنوان نمونه است بلکه تمام دستورات اسلامی پاک کننده است و کسی که دستورات اسلام را انجام بدهد به طهارت میرسد، در آیه فوق به پیامبر خطاب میکند و این جمله «تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ» وصف صدقه نیست زیرا ضمیر «ـها» به صدقه بر میگردد لذا ضمیر «هم» در تطهیرهم و تزکیهم به صدقه بر نمیگردد با این توصیف معنای آیه این میشود که ای پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ : با گرفتن صدقه از اموال مردم، خود مردم را تطهیر و تزکیه میکنی.[12]
رأفت و رحمت پیامبر نسبت به امت
رحمت و رأفت از صفات خداوند است، رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ مظهر این صفات الهی است وقتی که پیامبر از مردم زکات میگیرد خداوند به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ میفرماید: وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ[13] «ای پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ برای آنها دعا کن زیرا تو برای آنها آرامشی» یعنی ای پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ تو برای آنها رحمتی پس برای آنها دعا کن که دعای مستجاب تو باعث آرامش و سکون آنها خواهد شد اگر چه دادن زکات جز وظایف آنها است ولی باز پیامبر با آن رحمت خاصهی خود برای آنها دعا میکند.
لذا خود پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ میفرماید: حیوتی خیره لکم و مماتی خیر لکم، «زندگی من برای شما خیر است مرگ من هم برای شما خیر است»[14]
صبر و پایداری
خداوند مسئولیت سنگینی بر عهده پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ قرار داد و فرمود: إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً[15] «ما گفتار سنگینی را به تو وحی میکنیم» این گفتار سنگین همان رسالت جهانی اوست، انجام این رسالت جز با پایداری و صبر ممکن نیست لذا خداوند در آیات متعددی پیامبر را دعوت به صبر میکند: وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ[16] «برای خدا در طریق ابلاغ رسالت بردبار باش». فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ[17] «بسان پیامبران اولوا العزم صبر نبی و درباره آنها عجله نکن.[18]»
فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ[19] «بنابراین همان گونه که فرمان یافتهای استقامت کن همچنین کسانی که با تو به سوی خدا آمدهاند».
پس از این استفاده میشود این سیره پیامبر که همان صبر و استقامت باشد وظیفه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به تنهایی نیست بلکه تمام کسانی که از شرک به سوی ایمان باز گشتهاند باید استقامت کنند.[20]
سراسر زندگی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ با مشکلات همراه بوده آزارها و اذیتهای فراوانی نسبت به او روا میداشتند او را سنگباران میکردند، محاصره اقتصادی و سیاسی مینمودند، یاران او را شکنجه و آزار میدادند او را دشنام و ناسزا میگفتند، گاه او را دیوانه و گاه ساحر خطاب میکردند اما در تمام این مشکلات شیکبا و صبور بود و با این صبر و استقامتی که پیشه کرد باعث شد که دینش جهانی شود، باید مؤمنین به این سیره اقتداء کنند لذا علی ـ علیه السّلام ـ میفرماید: صبر و استقامت به رهبران و زمامداران واجب است زیرا خداوند به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ، همین معنا را بر دوستان و اهل طاعتش نیز واجب کرده است چرا که میگوید برای شما در زندگی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ اسوه نیکویی است.[21]
خلق عظیم
« وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ[22]، تو بر خویی بزرگ هستی» یکی از ویژگیهای برجسته پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در قرآن به عنوان خلق عظیم است «فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ،[23] در پرتو رحمت الهی در برابر تندی آنها نرم شدی و اگر خشن و سنگدل بودی از اطراف تو پراکنده میشدند.»
قرآن در جایی دیگر رمز نفوذ در مردم و قیام به وظایف رهبری را این گونه بیان میفرماید: وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَهُ وَ لاَ السَّیِّئَهُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ[24] «هرگز بدی و نیکی یکسان نیست بدی را با نیکی دفع کن، تا دشمنان سرسخت مانند دوستان گرم و صمیمی شوند»
در طول زندگی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ موارد بسیار زیادی از عطوفت و مهربانی رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ چه در رابطه با کفار و چه در رابطه با مسلمین وجود دارد، مثلاً در جریان فتح مکه، با آن که مردم مکه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ را انواع آزارها و اذیتها کرده بودند امّا وقتی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ مکه را فتح کرد همه را آزاد کرد و فرمود: امروز بر شما سرزنشی نیست خدا همگان را میبخشد.[25]
گذشت و عفو
یکی از خصایص رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ گذشت و عفو بود، هر چه انسانیت انسان قویتر شود گذشت او بیشتر خواهد شد و چون پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ رحمه للعالمین است و از طرفی هم خدا میدانست که پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ اهل چنین خصلتی است لذا او را امر به عفو و گذشت کرد و فرمود: فاعف عنهم[26] «پس از آنها در گذر» پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ آن قدر اهل گذشت بود که حتی از وحشی که قاتل عمویش حمزه بود گذشت کرد زیرا وقتی که وحشی مسلمان شد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ از او سؤال کرد تو وحشی هستی؟ گفت: بله، فرمود: عمویم حمزه را چگونه کشتی؟ او جریان را برای پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ گفت، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ گریه کرد و او را بخشید.[27]
مشورت کردن
مشورت کردن با مردم یک نوع احترام به رأی آنها است، اگر شخصی با کسی مشورت کند در حقیقت با این کارش به او میفهماند که تو دارای معرفت و عقل و درایت هستی که من با تو مشورت میکنم و اگر انسانی همچون پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ چنین کاری را انجام دهد باعث افتخار آن طرف میشود لذا خداوند به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ میفرماید با مردم مشورت کن، وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ[28] «در کارها با آنها مشورت کن» لذا پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در جنگ بدر با اصحابش مشورت کرد[29].
عبادت
وقتی که آیه: یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ قُمِ اللَّیْلَ إِلاَّ قَلِیلاً[30] «ای جامه به خود پیچیده شب را جز کمی به پا خیز» بر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ نازل تمام شب را به عبادت میپرداخت تا این که پاهایش متورم شد لذا خداوند فرمود: ما انزلنلا علیک القرآن لتشقی[31]؛ ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که به زحمت افتی» و همچنین خداوند به پیامبرش فرمود: «فاقروا ما تیسر من القرآن؛[32] اکنون آنچه که برای شما میسر است قرآن بخوانید». معلوم میشود که خداوند به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ دستور میدهد که به خودش آسان بگیرد.[33]
یا این که نماز شب که برای دیگران مستحب است اما بر پیامبر واجب است، «و من اللیل فتهجد به نافله لک؛[34] مقداری از شب را برخیز و نماز بخوان که آن خاص تو است». و به خاطر این عبادت بود که به مقام محمود رسید «عسی ان یبعثک ربک مقاماً محموداً؛[35] امید است که پروردگارت تو را به مقام در خور ستایش برانگیزد».
پی نوشتها:
[1] . سورهی نساء، آیه 218.
[2] . سورهی نجم، آیه 2 و 3.
[3] . سورهی انعام، آیه 50.
[4] . سورهی احزاب، آیه 21.
[5] . سورهی حشر، آیه 7.
[6] . تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، (قم، دارالکتب الاسلامیه، چاپ 12، 1374)، ج 23، ص 507.
[7] . سورهی کهف، آیه 6.
[8] . سوره نمل، آیه 70.
[9] . سورهی فاطر، آیه 80.
[10] . منشور جاوید، جعفر سبحانی، (قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ 1، 1367)، ج 6، ص 245.
[11] . سورهی توبه، آیه 103.
[12] . تفسیر المیزان، محمد حسین طباطبائی، (بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات، چ 2، 1391 هـ)، ج 9، ص 377.
[13] . سورهی توبه، آیه 103.
[14] . ناسخ التواریخ (زندگانی پیامبر)، محمد تقی سپهر، (تهران، انتشارات اساطیر، چ 1، 1381)، ج 4، ص 1813.
[15] . سورهی مزمل، آیه 5.
[16] . سورهی مدثر، آیه 7.
[17] . سورهی احقاف، آیه 35.
[18] . جعفر سبحانی، منشور جاوید، همان، ص 249.
[19] . سورهی هود، آیه 112.
[20] . تفسیر نمونه، همان، ج 9، ص 257.
[21] . همان، ج 21، ص 384.
[22] . سورهی قلم، آیه 40.
[23] . سورهی آل عمران، آیه 159.
[24] . سورهی فصلت، آیه 34 ـ 35.
[25] . منشور جاوید، همان، ص 245.
[26] . سورهی آل عمران، آیه 159.
[27] . محمد فی القرآن، سید رضی صدر، (قم، مرکز انتشارات اسلامی، چ 2، 1420)، ص 78.
[28] . سورهی آل عمران، آیه 159.
[29] . محمد فی القرآن، همان، ص 81.
[30] . سورهی مزمل، آیه 1 ـ 2.
[31] . طه، آیات 1 ـ 2.
[32] . مزمل، آیهی 20.
[33] . محمد فی القرآن، همان، ص 109.
[34] . اسراء، 79.
[35] . اسراء، 79.
ویژگی ها و شایستگى های پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)
نویسنده:آیت الله جعفرسبحانى(دامت برکاته)
در میان مقامات اجتماعى، هیچ مقامى ارزشمندتر و در عین حال پیچیدهتر از منصب رهبرى نیست و تا فردى داراى مجموعهاى از کمالات و سجایاى انسانى و محاسن اخلاقى نباشد، نمىتواند شایسته این مقام گردد، و به دیگر سخن: رهبر باید داراى تودهاى از خوبیهاى متضاد باشد که در هر مناسبتى از آنها بهره بگیرد مثلاً قاطعیت را با دور اندیشى، درستى را با نرمى، شکوه را با درویشى، خوش بینى را با احتیاط لازم، به هم آمیزد، و با روانشناسى و موقعشناسى کامل در هر فرصتى ابزار مناسب آن را به کار گیرد.
اگر در رهبر یک سلسله صفات مثبت لازم است پیراستگى از یک رشته اوصاف منفى نیز دست کمى از لزوم صفات مثبت ندارد، مثلا آدمى که تحمل انتقاد، و شنیدن عقیده مخالف را ندارد و در مشکلات فاقد شکیبایى لازم است و بر او روح «قبضه کردن مناصب و توقع اطاعت کور کورانه دیگران» حکم فرما است، رهبرى او زیانبار و فاجعهانگیز است چه بهتر به اصلاح خویش بپردازد، آنگاه درباره «قیادت» بیندیشد.
نایابى اجتماع یک چنین اوصاف مثبت و منفى، سرانجام مسأله رهبرى را به صورت «کبریت احمر» درآورده و با مشکلاتى فراوان روبرو ساخته است و به خاطر همین پیچیدگى است که بشر امروز در حل امور مربوط به رهبرى به تشکیل کنگرهها، سمینارها و شوراها و کنفرانسهاى میهنى و بینالمللى دست زده و خواسته است از این طریق گره رهبرى را بگشاید.
اگر مسأله رهبرى، امروز مورد توجه جهان غرب گردیده، از دیر باز پیشوایان بزرگ اسلام، بحثهاى تکان دهندهاى پیرامون آن انجام دادهاند که نمونههاى آن را در فرمان امام على (ع) به مالک و وصیت او به فرزندش امام حسن (ع)، و پیام فشردهاش به محمد بن ابى بکر مشاهده مىکنیم.
اگر در رهبرى اجتماعى با کلاف سر درگمى روبرو هستیم، و هر چه بیشتر سعى مىکنیم، شایستگان آن مقام را کمتر مىیابیم، در مسأله «قیادت الهى» که در انسانهائى به نام پیامبر و رسول تجلى مىکند و مهندسى انسانها را در تمام شؤون زندگى اعم از مادى و معنوى بر عهده مىگیرند، با مشکل دو چندان یا ده و صد چندانى روبرو مىباشیم، زیرا تحمل مسؤولیت عظیم الهى آنچنان امتیازات بزرگ و برجستگیهاى فزون از حد لازم دارد که دارندگان آنها را از نظر قدرت به صورت عنقاى مغربى درآورده که گاهى در میان امت بزرگ فقط یک نفر شایسته آن مقام مىگردد و اگر تاریخ نبوت، پیامبران فزونى را معرفى مىکند، ولى پیامبران صاحب کتاب و بالاتر از آن صاحب شریعت بسیار کم بوده و خاتم آنان به یک فرد منحصر مىباشد.
صفات پیامبر اکرم در قرآن مجید
دشوارى رهبرى پیامبر خاتم: رهبرى پیامبر گرامى به خاطر جهانى بودن آن از یک طرف، و خاتم و آخرین سفیر بودن او از طرف دیگر، با دشواریهاى فراوانى همراه بود، اقوامى که هدایت آنها را بر عهده گرفته بود، از نظر فرهنگ و تمدن آگاهى و بینش ، اخلاق و انضباط، در یک سطح نبودند، خود این اختلاف، امواجى از مشکلات را در طریق رهبرى او پدید آورده بود خداوند به خاطر پیروزى بر این سختیها او را با استعدادى بس فراوان که مظهر مجموعهاى از کمالات انسانى بود،آفرید و پس از چهل سال تربیت زیر نظر بزرگترین فرشته از فرشتگان جهان1، او را براى رهبرى برگزید.
در پرتو اندیشههاى حکیمانه، و علاقه به هدف و دلسوزى بر امت، مشکلات را حل کرده و تمدنى را پىریزى کند که براى آن تاکنون نظیرى دیده نشده است.
خدا در قرآن با بیانى زیبا به کمالات روحى و علل پیروزى او در معرکه رهبرى اشاره مىنماید چه بهتر در این بحث با صفات برجسته این شخصیت الهى آشنا شویم:
1- علاقه و دلسوزى به هدف
علاقه به هدف، عامل خودکارى است که مدیر یک مجتمع بزرگ و یا کوچک را بر سعى و تلاش، و تفوق بر مشکلات وادار مىسازد، و غبار خستگى را از چهره جان او پاک مىکند و اگر مدیر از درون، به کارى که براى آن گمارده شده است، احساس علاقه نکند، چنین مدیریتى فاجعهانگیز است .
قرآن به علاقه قابل تحسین پیامبر بر هدایت مردم تصریح مىنماید:
«فلعلک باخع نفسک على آثار هم ان لم یومنوا بهذا الحدیث اسفا» (کهف /6)
«شاید جان خود را به دنبال آنان آنگاه که به رسالت تو ایمان نیاورند از دست بدهى!»
این جمله حاکى از نهایت علاقه یک طبیب اجتماعى است که در راه مداواى بیمار خود تا آن حد مىکوشد که در پرتگاه هلاک و نابودى قرار مىگیرد و در آیه دیگر مىفرماید:
«ولا تحزن علیهم ولا تکن فى ضیق مما یمکرون» (نمل /70)
«برگستاخى کافران غم مخور، از مکرو حیله آنان بر خود فشار مده»
باز مىفرماید: «فلا تذهب نفسک علیهم حسرات ان الله علیم بما یصنعون» (فاطر /80)
«جان خود را بر اثر شدت تأسف بر آنها از دست مده، خداوند از آنچه که انجام مىدهند آگاه است».
«فلا یحزنک قولهم انا نعلم ما یسرون و ما یعلنون» (یس /76)
«سخنان آنان تو را غمگین مسازد، ما از کارهاى پنهانى و آشکار آنان آگاهیم».
آیات در این مورد که حاکى از علاقه عمیق و فزون از حد این رهبرى آسمانى به هدایت امت خود است بیش از اینها است و ما براى فشرده گویى به همین اندازه اکتفاء مىکنیم.
2- مظهر خلق عظیم
خشونت و تند خویى و فقدان روح انعطاف و گذشت، رهبر را با مشکلات زیاد و سرانجام با شکست روبرو مىسازد سرانجام مردم که هنوز مزه تربیت و انضباط را نچشیدهاند، از دور او پراکنده شده و صحنه یارى را ترک مىکنند؛ امیر مؤمنان در یکى از سخنان کوتاه خود مىفرماید:
«آلة الریاسة سعة الصدور 2: ابزار رهبرى، گشادگى روح و روان است».
پیامبر به تصریح قرآن از نظر نرمش و انعطاف، آنجا که باید رهبر از خود گذشت و نرمش نشان دهد در حد اعلاى این شیوه اخلاقى بود، وحى الهى، یکى از علل پیروزى پیامبر را عطوفت و مهربانى او مىشمرد و مىفرماید:
«فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظّاً غلیظ القلب لا نفضّوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر» (آل عمران /159)
«در پرتو رحمت الهى، در برابر تندى آنها، نرم شدى و اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراکنده مىشدند، از آنان درگذر، و درباره آنان طلب آمرزش کن و در کارها مشورت بنما».
قرآن در یکى از سورههاى مکى، راه نفوذ در مردم و قیام به وظایف رهبرى را چنین بیان مىکند:
«ولا تستوى الحسنه و لا السیئة ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بینک و بینه عداوة کانه ولىّ حمیم و ما یلقیها الا الذین صبروا و ما یلقیها الا ذو حظ عظیم»(فصلت /34-35).
«هرگز بدى و نیکى یکسان نیست بدى را با نیکى دفع کن تا دشمنان سرسخت، بسان دوستان گرم و صمیمى شوند. به این شیوه اخلاقى افرادى نائل مىشوند که داراى صبر و برد بارى بوده و بهره عظیمى (از ایمان و تقوا) داشته باشند.
علت تأثیر این شیوه اخلاقى از این جهت است که افراد بدکار در انتظار انتقام و کیفرند، آنگاه که بر خلاف انتظارشان، بدى را با خوبى پاسخ شنیدند وجدان ملامت گر (نفس لوامه) آنان بیدار شده و از درون آنان را به باد انتقاد و سرزنش مىگیرد، در این موقع است که جاى عدواتها و کینههارا، کم کم مهر و محبت و صفا و خلوص مىگیرد.
طبیعى است رهبر موقع شناس از این شیوه اخلاقى در موردى استفاده مىکند که هنوز شخصیت انسانى آنان به کلى محو نشده و «نفس لوامه» آنان آسیب ندیده باشد و گرنه باید با آنان به صورت دیگر معامله کرد و به تعبیر رسول گرامى (صلی الله علیه و آله و سلم) «من الناس من لا یقیمهم الا السیف 3: برخى از مردم به اندازهاى لجوج و بدسگال هستند که فقط زیر ضربات خرد کننده شمشیر، آدم مىشوند و دست از کردار زشت خود بر مىدارند».
قرآن شیوه رفتار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را با گروه کافر به نحو بس شایستهاى توصیف مىکند و آن را با لفظ «عظیم» که در قرآن موضوعات بس محدودى با آن توصیف شده است، توصیف مىکند و مىفرماید:
«و ان لک لاجراً غیر ممنون و انک لعلى خُلُق عظیم فستبصر و یبصرون بایّکم المفتون» (قلم /3-6)
«تو برخویى بزرگ هستى به زودى مىبینى و مىبینند که کدامیک، مجنون است».
مراتب عطوفت و مهربانى رسول گرامى (صلی الله علیه و آله و سلم) در فتح مکه به روشنى تجلى نمود، آنگاه که بر مردم مکه که سالیان درازى او را اذیت کرده ونبردهاى خونینى بر ضد او به راه انداخته بودند، دست یافت - در چنین شرایطى - روبهآنان کرد و گفت: «ماذا تقولون؟ و ماذا تظنون: چه مىگوید و چه درباره من مىاندیشید؟» مردم اسیر و بهت زدن ناگهان به یاد جوانمردى وبزرگوارى و خلق عظیم و او افتادند و همگى گفتند: «لا نظنّ الا خیراً اخ کریم و ابن اخ کریم: جز نیکى درباره تو نمىاندیشیم، تو را برادر بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار خود مىدانیم» در این لحظه موجى از رحمت سراسر مردم مکه را فرا گرفت رو به همگان کرد و فرمود: «لا تثریب علیکم الیوم یغفرالله لکم و هو ارحم الراحمین. امروز سرزنشى بر شما نیست، خدا همگان را مىبخشد او بخشاینده است» سپس افزود و با این که رسالت مرا تکذیب کردید و مرا از خانهام بیرون ساختید ولى با این همه، من بند بردگى از گردن شما باز مىکنم و اعلام مىکنم که «اذهبوا و انتم الطلقاء: بروید! همه شما آزاد شده هستید» 4.
خوى زیبا و عطوفت انسان دوستى پیامبر پیوسته زبانزد جهانیان در طول قرون بوده و سرایندگان اسلامى که به مدح و ثناى او پرداختهاند، غالباً بر این شیوه اخلاقى او تکیه کردهاند؛ ابو عبدالله شرف الدین بوصیرى متوفاى 694 که از مشاهیر شعراء و ادباى قرن هفتم است، در مدح حضرت صاحب رسالت قصیده معروفى به نام «قصیده برده» 5 دارد و در آن بر این شیوه اخلاقى اشاره مىکند و مىگوید:
فاق النبیین فى خلق و فى خلق
ولم یدانوه فى علم ولا کرم
اکرم بخلق نبى وانه خلق
بالحسن مشتمل بالبشر متسم
«بر تمام پیامبران از نظر آفرینش و خوى برترى یافت و هیچ کدام در دانش و کرم به او نمىرسند چه زیبا آفرینشى و چه زیبا اخلاقى است که با زیبایى آمیخته و تبسمى بر لب دارد».
حقاً که راست و درست گفتهاند: «حسنت جمیع خصاله او با خصال بس زیبا آفریده شده است».
او با اخلاق زیبا و پسندیده خود تحقق بخش خطاب قرآنى است که به او دستور مىدهد: که: «و اخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین فان عصوک فقل انّى برىء مما تعملون (شعراء/215و216): بالهاى رحمت خود را بر مؤمنان فروآور، و اگر کافران به مخالفت با تو برخاستند، بگو من از کارهاى شما بیزارم».
3- صبر و بردبارى
خدا در آغاز بعثت او را از مسؤولیت سنگینى که بر عهده گرفته است آگاه ساخت و فرمود: «انا سنلقى علیک قولا ثقیلاً (مزمل /5): ما گفتار سنگینى را بر تو وحى مىکنیم» این قول سنگین، رسالت جهانى او است که اداء آن بر او و عمل به آن نیز بر رهروانش سنگین مىباشد.
انجام چنین رسالت خطیرى بدون یک روح مقاوم و صبور و شکیبا و بردبار، امکانپذیر نیست از این جهت در آیات متعددى او را به صبر و شکیبائى دعوت مىنماید که برخى را یادآور مىشویم:
در آغاز نزول وحى، و در سوره مدثر او را چنین مورد خطاب قرار مىدهد: «و لربک فاصبر (مدثر /7): براى خدا در طریق ابلاغ رسالت بردبار باش» بار دیگر، صبر واستقامت پیامبر مصمم را یادآور مىشود و مىگوید:
«فاصبر کما صبر اولو العزم من الرسل ولا تستعجل لهم» (احقاف /35)
«بسان پیامبران اولوالعزم صبر بنما و درباره آنان، عجله مکن».
4- نیایش نیمه شب
روح خضوع و حالت نیایش در انسان، رمز شعور و نشانه آگاهى او از وجود قدرت بزرگ و علم بى پایان در صفحه هستى، و تعلق ذاتش به آن مقام بزرگ است احساس وابستگى به وجود برتر، انسانها را به ابراز خشوع وإمىدارد و سرانجام خشوع در قالب «عبادت» تجلى مىکند ولى نیایشگران گروه واحدى نیستند که آنها را گروهاى مختلفى تشکیل مىدهد.
گروهى براى رفع نیاز و جلب سود و یا بیم از عذاب، به این احساس «لبیک» مىگویند، در حالى که گروه دیگرى که از معرفت بیشترى برخوردارند، به خاطر درک کمال مطلق و «مهرى» که به خدا مىورزند، به پرستش او مىپردازند، البته اختلاف در انگیزهها تأثیرى روى اصل قداست عمل نمىگذارد، بلکه همگان در پرتو اصل «ولکلّ درجات مما عملوا و ما ربک بغافل عما یعملون» * در پیشگاه خدا مأجور و مثاب و داراى پاداش بزرگ مىباشند.
در حدیثى امام صادق (ع) نیایشگران را به سه گروه تقسیم مىکند و در این مورد سخن بس جالبى دارند که اینک یادآور مىشویم:
«قوم عبدوا الله خوفا فتلک عبادة العبید، و قوم عبدوا اللّه تبارک و تعالى طلب الثواب فتلک عبادة الاُجراء، و قوم عبدوا اللّه حبا له فتلک عبادة الأحرار و هى افضل العبادة» 6.
«گروهى بسان بردگان از ترس به نیایش مىپردازند و گروهى دیگر مانند مزد گیران به انگیزه پاداش، او را عبادت مىکنند در حالى که گروه سوم، روى مهرى که به او مىورزند به نیایش بر مىخیزند، و نیایش این گروه بهترین پرستشها است».
کلمه «حُبّاً له» رمز شعور عمیق و آگاهى ژرف از عظمت مربوب و کمال گسترده است و از این جهت، در انسان، عشق و علاقه عظیمى به کانون کمال مىآفریند و در نتیجه از روى اخلاص و مهر، بدون چشمداشت پاداش، یا بیم از کیفر به عبادت بر مىخیزد، و در خضوع و خشوع خود، لذت مىبرد، لذتى که دیگر «لذتها» را به دست فراموشى مىسپارد.
قرآن و نیایش پیامبر - عبادتهاى نیمه شب اولیاى الهى که همراه با اشک شوق و سوز دل است، معلول شناخت عظیمى است که از خدا دارند، نتیجه شوق و عشق به کمال است که در دل خود احساس مىنمایند و سرانجام عبادت با لذت شهود معبود، در کامشان شیرین شده و خواب لذیذ و بالش ناز، و فراش گرم به دست فراموشى سپرده مىشود و ساعاتى به راز و نیازبا او مىپردازند تا آنجا که رسول گرامى برخى از اوقات گاهى دو سوم شب را، به عبادت برگزار مىکرد بنابراین چه بهتر با نیایش او آشنا شویم:
1- خدا در سوره أسراء به پیامبر دستور «تهجّد» مىدهد که همان عبادت در نیمه شب است چنانکه مىفرماید:«و من اللیل فتهجد به نافلة لک عسى ان یبعثک ربک مقاماً محموداً» (اسراء /79)
«برخى از شب را برخیز! با قرآن و یا نماز به عبادت بپرداز، و این یک برنامه اضافى است، شاید خدا تو را به مقام شایستهاى برگزیند».
2- خداوند در سوره مزمل به بیان کم و کیف عبادت در دل شب مىپردازد، وقت آن را شب، و مقدار آن را، بین دو سوم الى یک سوم شب اعلام مىدارد و فلسفه قیام و تهجد در شب را امرى مىداند که در پیشبرد اهداف او کاملاً مؤثر است .
ما در اینجا این بخش از آیات را یک جا مىآوریم تا روابط منطقى آیات کاملاً روشن گردد:
«یا ایّها المزّمل قم اللیل الا قلیلاً، نصفه او انقص منه قلیلاً، اوزد علیه و رتل القران ترتیلاً، انا سنلقى علیک قولا ثقیلاً، ان ناشئة اللیل هى اشدّ وطاً و اقوم قیلاً ان لک فى النهار سبحا طویلاً و اذکراسم ربک و تبتّل الیه تبتیلاً» (مزمل /1-8)
«اى جامه به خود پیچیده، شب را جز اندکى بپاخیز، نیمى از شب یا اندکى از آن کم کن یا بر آن بیفزا، قرآن را با ترتیل (با تأنى و آرام) بخوان، به همین زودى گفتار گران بر تو القاء مىکنیم ساعات و اوقات شب، مایه تأثیر عمیق و استوارى گفتار است. براى تو در روز، رفت و آمد طولانى است. نام پروردگار خود را به یادآر و به او توجه نما».
بیایید در مضامین این آیات کمى دقت کنیم! خدا در آغاز رسالت پیامبر و آغاز نزول وحى - که شأن نزول آیات حاکى از آن است - به پبامبرش دستور«عبادت در دل شب» را مىدهد، و او را از نظر کمیت، میان دو سوم و یا نصف و یا یک سوم شب، مخیر مىسازد، تا برحسب شرائط و امکانات به یکى از سه صورت، به نیایش خدا بپردازد و این قسمت با جملههاى «قم اللیل الا قلیلا نصفه او انقص منه قلیلا اوزد علیه» بیان شده است .
قیام در دل شب، نباید با نماز گزاردن پایان پذیرد، بلکه باید با تلاوت قرآن، آن هم به صورت «ترتیل» که در آن به الفاظ و معانى کاملاً توجه مىشود، همراه گردد، اگر بنده حق با گزاردن نماز با خدا سخن مىگوید و ارتباط برقرار مىکند، خدا هم از طریق قرآن که سخن او است با بنده خود سخن مىگوید و در نتیجه ارتباط برقرار مىگردد و این مطلب با جمله «ورتّل القران ترتیلاً» بیان شده است .
در آیه بعد به راز این تکلیف (عبادت نیمه شب) اشاره شده است و آن این که به همین زودى، بارى گران و مسؤولیتى خطیر که تحمل و ابلاغ رسالت است بر تو القاء خواهد شد و براى انجام آن لازم است به خود سازى بپردازى و ارتباط مستمر با مبدأ قدرت برقرار کنى چنانکه مىفرماید: «انّا سنلقى علیک قولا ثقیلاً».
آیه بعد، علت گزینش شب را براى تهجد بیان مىکند و آن این که مقدار تأثیر عبادت به آرامش محیط و فراغت قلب بستگى دارد، از این جهت، عبادت نیمه شب، از نظر تأثیر، عمیقتر، و از نظر گفتار، استوارتر است و در این شرائط، گفتار از دل بر مىخیزد و با آن تطبیق مىکند در حالى که روز فارغ از غوغا و سعى و تلاش و رفت و آمد نیست و با این گرفتارى نه وقت کافى هست و نه فراغت قلب، چنانکه مىفرماید: «انّ ناشة اللیل هى اشدّ وطاً و اقوم قیلاً انّ لک فى النهار سبحا طویلاً».
انسان کامل به حکم این که یک موجود امکانى و از نظر قوا و نشاط روحى محدود است به هنگام انجام وظیفه، خصوصاً به وقت مقابله با جاهلان و افراد نادان، با یک نوع کم نشاطى و افسردگى روبرو مىگردد که اگر افزایش یابد مایه دلسردى در انجام وظیفه مىشود، براى زدودن هر نوع زنگار دل، عبادت بهترین وسیله ارتباط با کانون قدرت و مرکز کمال است که به روح و روان، نیرو و نشاط بیشترى مىبخشد.
3- در سوره مزمل آیاتى است که حاکى از قیام پیامبر با گروهى از مؤمنان براى عبادت در شب مىباشد، چنانکه مىفرماید: «ان ربّک یعلم انک تقوم ادنى من ثلُثَى اللّیل و نصفه و ثلثه و طائفة من الّذین معک» (مزمل /20)
«خداى تو مىداند که تو با جمعى از افرادى که با تو هستند نزدیک به دو سوم و یا نصف و یک سوم شب را به عبادت مىگذارنى».
در حالى که خدا عبادت در شب را براى رسول گرامى «نافله» مىداند ولى با این حال، حضرتش به اندازهاى به آن امر قیام کرد که قدمهاى او ورم کرد و آیه ذیل در این مورد نازل گردید:
«طه ما انزلنا علیک القرآن لتشقى الاّ تذکرة لمن یخشى» (طه /2-3)
«قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به زحمت بیفکنى بلکه مایه یادآورى است براى کسانى که از مخالفت خدا بترسند».
5- علم و آگاهى گسترده
پیامبر گرامى داناترین و آگاهترین انسانى است که گام بر پهنه گیتى نهاده است و قرآن علم و آگاهى او را چنین توصیف مىفرماید:
«و انزل الله علیک الکتاب و الحکمة و علمک ما لم تکن تعلم و کان فضل الله علیک عظیماً» (نساء /113)
«کتاب و حکمت را بر تو فرو فرستاد و آنچه را که نمىدانستى به تو آموخت، و کرم خدا درباره تو بزرگ است».
دقت در جملههاى سه گانه این آیه، ما را به وسعت علم او هدایت مىکند:
1- «و انزل الله علیک الکتاب و الحکمة: خداوند کتاب و حکمت را بر تو فرو فرستاد»، مقصود از کتاب، قرآن و منظور از حکمت، دانشهاى استوار است که در هر دوره زندگى، سعادت آفرین مىباشد و نمونههایى از آن در گفتار لقمان حکیم آمده است ولى هرگز منحصر به آن نوع دستورها نیست، بلکه از آن گستردهتر است .
2- «و علمک ما لم تکن تعلم: آنچه را که نمىدانستى، به تو آموخت»، علم و آگاهىاى که در این جمله آمده است،
به حکم قانون «تغایر معطوف و معطوف علیه» غیر از کتاب و حکمت است که در جمله پیش وارد شده است و در پایه عظمت آن همین بس که در جمله سوم آن را چنین توصیف مىنماید:
3- «و کان فضل الله علیک عظیماً: کرم و لطف خدا که علم و آگاهى تو یکى از شاخههاى آن است، بزرگ است»، هیچ کرامتى بالاتر از علم و دانایى نیست و توصیف کرم به عظمت، به گونهاى مشعر و گواه بر عظمت علم اوست. علمى که خدا او را عظیم توصیف مىکند، تکلیف آن روشن است.
آدم نخستین، پیامبر الهى است که به حکم آیه: «و علّم ادم الاسماء کلّها» (بقره /31) از اسرار هستى آگاه گشت، علمى را فرا گرفت که فرشتگانرا از آن بهرهاى نبود و بدین جهت بر آنها برترى جست و مسجود آنان قرار گرفت و خاتم پیامبران به اتفاق روایات و امت اسلامى برترین، پیامبران و سرآمد آنها به شمار مىرود از این جهت باید از نظر کمالات نفسانى و ملاکات فضیلت و برترى، بالاتر از همه و از آدم ابوالبشر باشد.
«برید» که یکى از شاگردان امام باقر و امام صادق (ع) است نقل مىکند که یکى از این دو بزرگوار، بر وسعت علم و آگاهى پیامبر با آیه زیر استدلال فرمود:
«و ما یعلم تاویله الا اللّه و الراسخون فى العلم (آل عمران /7): تأویل متشابه یا قرآن را جز خدا و راسخان در علم نمىدانند».
امام چنین فرمود: «و رسول الله افضل الراسخین فى العلم قد علمه الله عزوجل جمیع ما انزل علیه من التنزیل و التأویل و ما کان الله لیننزل علیه شیئا لم یعلمه تأویله» 7
«پیامبر خدا برجستهترین راسخنان در علم است، خدا تنزیل و تأویل قرآن را به او آموخت و در شأن خدا نیست که چیزى را بر او فرو بفرستد و او را از حقیقت آن آگاه نسازد».
علم امیر مؤمنان (ع) و دیگر امامان معصوم پرتوى از علم نبوى است و مجموع احادیث صحیح و استوارى که در اختیار داریم، همگى به او منتهى مىگردد و مطالعه این بخش، گواه روشنى بر علم عظیم پیامبر خاتم است.
6-مایه مصونیت مردم از عذاب
اعمال زشت انسان واکنشى در این جهان و پى آمدى در سراى دیگر دارد، یکى از آثار گناه در جامعه نزول عذاب است که در آیات قرآن و احادیث بر آن تصریح شده است و کافى است که در این مورد آیات مربوط به نابودى اقوام سرکش را مطالعه نماییم.
ولى یکى از آثار وجود پیامبر این است که تا او در میان مردم است خدا آنان را با نزول عذاب مجازات نمىکند و به این ویژگى در آیه زیر تصریح شده است:
«و ما کان اللّه لیعذّبهم و انت فیهم و ما کان الله معذّبَهم و هم یستغفرون» (انفال /33)
«هرگز خدا آنان را مجازات نمىکند تا تو در میان آنان هستى همچنانکه عذاب نمىفرستد تا طلب آمرزش مىنمایند».
نخستین کسى که چنین ویژگى را از قرآن استخراج نمود، امیر مؤمنان على (ع) است وى در یکى از کلمات قصار خود مىفرماید:
«کان فى الارض امانان من عذاب الله و قد رفع احد هما فد ونکم الاخر فتمسکوابه، « اما الامان الذى رفع فهو رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و اما الامان الباقى فالاستغفار قال الله تعالى: و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم...» 8
«در روى زمین دو وسیله امنیت مؤثر وجود دارد: یکى برداشته شد، به دیگرى چنگ بزنید، آنچه برداشته شد، پیامبر خدا است،و آنچه باقى است طلب آمرزش است خدا مىفرماید: شأن خدا نیست که آنان را مجازات کند تإ؛ّّّ تو در میان آنان هستى...»
7- شفیع روز جزا
همگى با واژه شفاعت آشنایى کامل داریم، هنگامى که سخن از جرم و گناه، و محکومیت یک فرد به میان مىآید، و شخصى پا به میان مىگذارد تا درباره فردى فعالیت و وساطت کند تا او را از مرگ و اعدام یا زندان و توقیف نجات بخشد، مىگوییم: فلانى در حق او «شفاعت» کرد.
لفظ شفاعت از ماده شفع به معنى جفت، در مقابل «وتر» به معنى طاق، گرفته شده است، علت این که به وساطت شخص براى نجات گنهکار شفاعت گفته مىشود، این است که مقام و موقعیت شفاعت کننده، و نیروى ثأثیر او، با عوامل نجاتى که در وجود شفاعت شونده هست (هر چند کم و اندک باشد) ضمیمه (و جفت مىشوند) و هر دو به کمک هم، موجب خلاصى شخص گنهکار مىگردند.
معناى شفاعت اولیاى خدا براى گنهکاران در ظاهر این است که عزیزان الهى، روى قرب و موقعیتى که در پیشگاه خداوند دارند، مىتوانند براى مجرمها و گنهکاران وساطت کنند، و از خداوند بزرگ بخواهند که از تفصیر و گناه آنان درگذرد، البته شفاعت کردن و پذیرفته شدن شفاعت آنان در گرو یک رشته شرائطى است که برخى مربوط به شخص گنهکار، و برخى مربوط به مورد شفاعت (گناه) مىباشد.
به عبارت دیگر، شفاعت همان کمک کردن اولیاى خدا است با اذن خدا، به افرادى که در عین گنهکار بودن پیوند ایمانى خود را با خدا، و پیوند معنوى خویش را با اولیاى خدا قطع نکردهاند.
و به یک معنا، شفاعت این است که یک موجود مادون - که استعداد جهش و پیشرفت دارد - از موجود بالا، به صورت یک امر قانونى استمداد و مدد طلبد، البته مدد خواه از نظر کمال روحى، باید به حدى سقوط نکند که نیروى جهش و تکامل را از دست بدهد، و امکان تبدیل او به یک انسان پاک ازمیان برود.
عقیده به شفاعت به اندازهاى در میان مسلمانان رسوخ دارد که هرکجا برویم و از هر که بپرسیم این اعتقاد را از عقاید اسلامى خویش مىشمارد، و در اصالت آن از نظر اسلام هیچ گونه تردیدى نشان نمىدهد. همه مىبینیم که در مواقع راز و نیاز مسلمانها با خدا، و نیز در کنار قبر پیشوایان بزرگ اسلام، دلها و اندیشههاى افراد گنهکار، بسوى شفیعان درگاه الهى کشیده مىشود و از آنان مىخواهند که از پیشگاه خداى بزرگ بخواهند تا مورد عفو و رحمت الهى قرار گیرند.
یک چنین عقیده راسخ و پا برجایى، نمىتواند ساختگى و غیر اصیل باشد، قطعاً توجه جامعه اسلامى به سوى این عقیده معلول ورود آن در قرآن مجید و احادیث اسلامى است، زیرا معنى ندارد یک جمعیت یک میلیارد نفرى و بخصوص دانشمندان آنها به دنبال عقیدهاى بروند که هرگز در کتاب آسمانى و مدارک دینى آنها وارد نشده باشد.
البته باید اعتراف کرد که این مسأله اصیل اسلامى بسان برخى دیگر ازمعارف بلند آن، با برخى از پیرایههاى غلط همراه شده است و از همین رو، بر دانشمندان است که مردم را در این زمینه روشن سازند و مطالب اصیل اسلامى را از غیر آن جدا نمایند.
مسأله شفاعت و کمک کردن موجود عالى به فرد پائین، غیر از مسأله پارتى بازى و وسیله تراشى ظالمانه دستگاههاى بشرى است، حالا اگر یک فرد نا اهل یا گروه غیر وارد، این اصل اسلامى را از محور صحیح آن منحرف کرده، و چهره آن را کریه ساختهاند، مربوط به اندیشه صحیح اسلامى نیست .
البته برخى شاید چنین تصور کنند: روز رستاخیز شافعان راستین الهى، یزیدها و حجاجها و چنگیزها را زیر بال و پر شفاعت خود قرار خواهند داد، و همه آنان از حوزه معنویت و نورانیت شافعان بهرهمند گردیده، و در کانون وجود آنان جهشى به سوى پاکى پیدا خواهد شد.
ولى آنان در این اندیشه سخت در اشتباهند، زیرا شفاعت شافعان واقعى از آن کسانى است که روح و روان آنان دارایى نیروى جهش به سوى کمال و پاکى باشد، ولى کسانى که در سراسر وجود آنان نقطه قوت و کمالى پیدا نمىشود، هرگز نورانیت شافعان، وجود تاریک آنان را روشن نخواهد کرد.
باید درباره شفاعت چنین بیندیشیم: مردى را فرض کنیم که پاسى از عمر خود را در فساد و ناپاکى گذرانده است ولى بر اثر برخورد با صالحان و پاکان، جرقهاى در دل او روشن مىگردد، و انقلابى در او پدید مىآید، و او را انسان دیگرى مىسازد. مشابه این جریان را درباره انسانهاى اخروى بیندیشیم، انسانهایى که در روح و روان آنان آلودگى وجود داردولى در عین حال نیروى جهش به سوى کمال ازروان آنان به کلى رخت بر نبسته است، در این موقع بر اثر برخورد با شخصیتهاى سازنده الهى و قرار گرفتن در حوزه نورانیت انسانهاى نورانى، یک نوع دگرگونى در وجود آنان رخ مىدهد و جرقه انقلاب و جهش به سوى کمال در روح و روان آنان روشن مىگردد.
این، تصویر نارسا و کمرنگى از حقیقت شفاعت اخروى است که به وسیله شافعان راستین به اذن الهى انجام خواهد گرفت و تا خود به آن گام ننهیم، به حقیقت آن واقف نخواهیم شد.
باید درباره شفاعت همانطور بیندیشیم که درباره توبه و ندامت مىاندیشیم، جاى شک نیست که توبه و ندامت از اعمال گذشته با شرایطى که گفته شده است انسان را شستشو داده و جرقه انقلاب را در کانون وجود انسان روشن مىسازد، و هرگز کسى نگفته است که تشریع توبه مایه جرأت تبهکاران مىگردد. همچنین نباید موضوع اعتقاد به شفاعت را مایه جرات و وسیله گسترش گناه بیندیشیم، بلکه باید آن را روزنه امیدى به سوى بازگشت به طهارت و پاکى تلقى کنیم .
سازندگى و آثار تربیتى اعتقاد به شفاعت: از آنجا که در این گفتار، حقیقت شفاعت را به طور فشرده بیان کردیم، شایسته است که پیرامون آثار تربیتى و خصوصیات این ایده مذهبى بحث کنیم:
امروز از دید بسیارى از خوانندگان، اهمیت و لزوم بحث پیرامون یک ایده مذهبى، در گروه آثار تربیتى و سازندگى آن است - لذا - اگر یک ایده مذهبى در این مسیر قرار نگیرد، آن را از مسائل درجه دو مذهبى مىشمارند و احیانا خود را موظف به غور و بحث در آن نمىدانیم.
روى این لحاظ براى نشان دادن اهمیت بحث و این که ایده «شفاعت» حتى روى مقیاسى که آنان براى درجه بندى مسائل مذهبى ترتیب دادهاند، از مسائل درجه یک مىباشد، بحث پیرامون آثار تربیتى و اصلاحى آن را بر دیگر بحثها مقدم داشته ابتدا در این مورد به بحث و گفتگو مىپردازیم:
شفاعت مایه امیدوارى است: اعتقاد به شفاعت پدید آورنده امید در دل گنهکاران، و مایه بازگشت آنان در نیمه زندگى، به سوى خدا است، و اگر حقیقت شفاعت درست مورد بررسى قرار گیرد، خواهیم دید که اعتقاد به شفاعت اولیاى خدا، نه تنها مایه جرات و موجب سرسختى با خدا نمىباشد، بلکه سبب مىشود که گروهى به امید این که راه بازگشت به سوى خدا به روى آنان باز است، و مىتوانند به وسیله اولیاى خدا، آمرزش الهى را نسبت به گذشته جلب کنند، از عصیان و سرکشى و سرسختى دست برداشته و به سوى حق باز گردند.
نه تنها شفاعت در زندگى انسانها این نقش را بر عهده دارد، بلکه پذیرش توبه، و در سطح وسیعتر، موضوع «انتظار فرج» و امید به بهبود وضع آینده اجتماع، از عوامل سازندهاى است که براى دگرگون ساختن اوضاع و نابسامانىهاى بشر به انسان نیرو بخشیده و او را از محیط تیره و تار یأس و نومیدى، به فضاى روشن رجاء و امیدوارى وارد مىکند.
اعتقاد به شفاعت اولیاء خدا (البته با شرایط خاصى) درباره گنهکاران سبب مىشود که فرد گنهکار معتقد گردد که وى از این به بعد مىتواند سرنوشت خود را دگرگون سازد و اعمال دیرینه وى طورى نیست که براى او یک سرنوشت شوم قطعى و غیر قابل تغییر ساخته باشد، بلکه او از همین حالا به کمک اولیاى خدا و تصمیم راسخ خود بر اطاعت و فرمانبردارى از خدا، مىتواند سرنوشت خود را عوض کند،و درهاى سعادت را به روى خود بازکند؛ ولى بر عکس، یأس و نومیدى و این که دیگر کارى از او و دیگران ساخته نیست، چراغ امید را در شبستان عمر انسان ،خاموش مىسازد.
جوانى که در طول زندگى گناهان و لغزشهائى داشته است هرگاه معتقد گردد که کارهاى زشت پیشین او، آنچنان کاخ سعادت وى را ویران کرده که دیگر قابل ترمیم نیست،و براى او یک سرنوشت قطعى پدید آورده که به هیچ وسیلهاى نمىتوان آن را دگرگون ساخت، و آمرزش خدا را به خویش جلب نمود،و حتى توبه و پشیمانى ،و شفاعت و کمک خواهى از اولیاى حق نمىتوانند سرنوشت او را دگرگون سازند، چنین اعتقادى نه تنها از حجم گناه او نمىکاهد، بلکه سبب مىشود که پرونده زندگى وى روز به روز سیاهتر، و بار گناه او سنگینتر شود. زیرا او با خود چنین فکر مىکند: اکنون که راه باز گشت به روى من باز نیست، و از این به بعد هر نوع قدم نیکى در راه اطاعت خدا بر دارم، سودى به حال من نخواهد داشت، دیگر جهتى ندارد که من در نیمه عمر رنج اطاعت را بر خود هموار سازم و از گناهان لذت بخش دست بردارم. ولى بر عکس اگر روزنه امید را به روى خود باز ببیند و بداند که از همین حالا مىتواند وضع خود را در آینده دگرگون سازد، در این صورت کوشش مىکند که گذشته را جبران کند و به وضع خود در آینده بهبود بخشد.
از این گذشته همانطور که مىدانیم: شفاعت اولیاى خدا منوط به اذن پروردگار جهان است و تا اجازه خدا نباشد، هیچ کس نمىتواند شفاعت نماید، ناگفته پیدا است که اذن خدا بى جهت و بى حکمت نخواهد بود، در این صورت باید گفت اذن خدا شامل حال کسانى مىشود که براى عفو و اغماض، شایستگى دارند و اگر در طول زندگى لغزش و گناهى داشتهاند، به مرحله پرده درى و طغیان نرسیده است، و اگر رابطه خود را در بعضى از جهات ضعیف کردهاند، ولى به کلى آن را قطع نکردهاند. چنین افرادى که پیوندهاى گوناگون خود را با حق و حقیت نگسستهاند، مشمول و شایسته شفاعت مىشوند.
نوید شفاعت با این شرایط، خود هشدارى است به گنهکاران که به هوش باشند و هر چه زودتر از ادامه گناه باز گردند، و همه پیوندهاى خود را پاره نکنند، و پردهها را ندرند، و از شعاع شفاعت دور نگردند که در غیر این صورت راه نجاتى براى آنان نخواهد بود.
همین احساس و توجه، دربازگشت افراد گنهکار به راه حق و تجدید نظر در برنامههاى غلط، موثر مىگردد، و در حقیقت روزنه امیدى براى پاک ساختن برنامه زندگى از نقاط تاریک محسوب مىشود.
تجربه نشان داده است که اگر روزنه امیدى به روى افراد مجرم گشوده شود و احساس نمایند که اگر در برنامه غلط و نارواى خود تجدید نظر کنند، راه نجاتى براى آنها هست، بسیارى از آنها بیراهه، به راه باز مىگردند.
در قوانین جزائى و کیفرى ملتها، قانونى بنام «عفو زندانیان و مجرمان بزرگ و محکومان به حبسابد» وجود دارد، نکته آن این است که روزنه امیدى براى این افراد باز شود، و در برنامه زندگى خود تجدید نظر نمایند، و اگر این روزنه نبود، علت نداشت که در همان محیط، آرام بنشینند و دست به جنایت نزنند زیرا بالاتر از سیاهى (زندان ابد) رنگى نیست .
شفاعت درباره افراد لایق و شایسته، جز روزنه امید براى امکان تجدید حیات دینى و اخلاقى چیزى نیست، و مخصوص کسانى است که روابط خود را با خدا و اولیاى دین حفظ کردهاند، ولى کسى که داراى اعمال نیک نبوده و از ایمان به خدا بهره نداشته باشد و عمرى در گناه و فساد به سر برده است، هرگز مشمول شفاعت نخواهد بود.
فرق این دو طایفه را مىتوان با مثالى مجسم ساخت:
فرض کنید سربازانى مامورگشودن دژى بر فراز کوهى مىباشند، و گشودن آن دژ، در حفظ کشور آنان از تجاوز خارجى فوق العاده مؤثر است، فرمانده ماهر و ورزیده، وسایل لازم پیشروى وگشودن دژ را در اختیار آنان مىگذارد، و فرمان بالا رفتن را صادر مىنماید.
آن گروه از سربازان بى انضباط و ترسو که گوش به فرمان فرمانده نداده، و در پائین کوه مىمانند، هیچگاه مشمول حمایت او نمىگردند، اما آن گروه که فداکارند و به سرعت از کوه بالا مىروند، اگر چه در بعضى از گذرگاهها بلغزند، و یا سعود و بالا رفتن در بعضى از نقاط حساس کوه براى آنها مشکل باشد، فرمانده دلسوز، مراقب حال آنها بوده و در نقاط حساس به آنها کمک کرده و از لغزشگاه عبورشان مىدهد.
این نوع مراقبت و کمک، یک نوع شفاعت از آن افرادى است که در مسیر هدف گام بر مىدارند، و هیچ اشکالى ندارد که فرمانده دلسوز پیش از صعود به کوه این مطلب را اعلام کند و بگوید اگر شما در نقاط حساسى از سعود باز بمانید، از کمکهاى بیدریغ من محروم نخواهید ماند، و من با تمام قوا کوشش مىکنم که شما را در این هدف کمک کنم.
یک چنین اعلام قبلى، افراد را براى کار دلگرم کرده و نور امید را در دل آنان پدید مىآورد و بر قدرت و پایدارى آنان مىافزاید، و در حقیقت یک نوع تربیت و وسیله تکامل است .
در اینجا باید بگوییم که: اعتقاد به شفاعت درصورتى مىتواند مؤثر و سازنده باشد که دور از هر نوع عوام فریبى تفسیر شود و حساب شفاعتى که قرآن و حدیث و یا عقل و خرد ما را به سوى آن دعوت مىکند، از شفاعتى که در اذهان برخى از دور افتادگان از تعالیم اسلام وجود دارد، جدا گردد، زیرا گاهى تفسیرهاى غلط براى شفاعت ازطرف افراد ناروا، مردم را از درک حقیقت شفاعت باز مىدارد و ما را به یاد شعر شاعرى (حاجب) نام مىاندازد که فکر مىکرد در روز رستاخیز دست على درباره شفاعت گنهکاران آنچنان باز است که علاقهمندان وى به اطمینان شفاعتش هر چه بخواهند مىتوانند گناه کنند، ازاین جهت به افتخار امام قصیدهاى سرود که نخستین بیت آن این است:
حاجب اگر معامله حشر با على است
من ضامنم تو هر چه بخواهى گناه کن
ولى همین شاعر، طبق گفته خویش - در عالم رؤیا امام را به خواب دید و خشم حضرت را از سرودن چنین شعر خرافى حس کرد و امام خواستار آن شد که قسمت دوم از شعر خود را عوض کند و چنین بگوید:
حاجب اگر معامله حشر با على است
شرم از رخ على کن و کمتر گناه کن
خواه این جریان، حقیقت داشته باشد و یا افسانه و پندارى بیش نباشد، حقیقت همین است که در این داستان آمده است .
جوانان عزیز و علاقهمندان به مکتب پیامبر، باید معارف دینى خود را از دانشمندان محقق و کتابهاى اصیل اسلامى بگیرند تا شفاعت حقیقى را از شفاعت تحریف یافته به خوبى باز شناسند و به گفته هر درویش معرکه گیر، یا داستانسراى حرفهاى، و یا نوشتههاى مبتذل که به خامه افراد فاقد صلاحیت نوشته مىشود، اعتماد نکنند.
شفاعت پیامبر اسلام: این بحث اجمالى، پیرامون واقعیت شفاعت، و آثار سازنده آن مىتواند پاسخگوى بسیارى از پرسشها باشد، ولى بحث گسترده آن، نیاز به طرح بحثهاى دیگرى دارد که فعلاً مجال بازگوئى آنها نیست افرادى که بخواهند با دیگر بحثهاى مربوط به شفاعت آشنا شوند، به کتاب «شفاعت در قلمرو عقل و قرآن و حدیث» مراجعه بفرمایند.9
آنچه که فعلاً موضوع این نوشته ایجاد مىکند، بیان دلائل قرآنى «شفیع بودن پیامبر در روزرستاخیز» است و در این مورد به دو آیه بسنده مىکنیم:
1- «و من اللیل فتهجدبه نافلة لک عسى ان یبعثک ربک مقاماً محموداً (اسراء /79): براى نماز نافله در برخى از شب برخیز تا خدا تو را براى مقام بس پسندیدهاى برانگیزد».
اکنون باید دید مقصود از مقام محمود چیست؟ مقامى که هر کس پیامبر را بر آن مقام ببیند، به تحسین او مىپردازد؟
طبرسى مىگوید: مفسران اسلامى اتفاق نظر دارند که مقصود از آن، همان مقام شفاعت است و مىگویند: پیامبر در روز رستاخیز لواء الحمد (پرچم سپاس و ستایش) را به دست مىگیرد و همه پیامبران زیر آن لواء گرد مىآیند و او نخستین کسى که شفاعت مىکند و شفاعت او پذیرفته مىشود 10.
زمخشرى مىنویسد: چه مقامى بالاتر از مقام شفاعت که مایه ستایش تمام اهل محشر مىگردد 11 روایات اسلامى در این مورد اتفاق نظر دارند که مقصود از آن همان مقام شفاعت است. سیوطى در کتاب الدر المنثور و سید هاشم بحرانى در تفسیر برهان احادیثى را که «مقام محمود» را به شفاعت تفسیر مىکنند آوردهاند. 12
2- «وللاخرة خیرلک من الاولى ولسوف یعطیک ربک فترضى (الضحى /5-6): سراى دیگر براى تو از این جهان بهتر است، خدا به زودى آن قدر به تو مىبخشد که راضى شوى!»
از این که آیه نخست پیرامون روز رستاخیز سخن مىگوید، طبعاً زمان و کمال این «عطاى رضایت آفرین» در همان زمان خواهد بود.
از آنجا که پیامبر رحمة للعالمین است، نمىتواند در چنین روزى از فکر امت بیرون آید، و آنچه که مىتواند رضایت او را تحصیل کند نجات گروههائى از امت است که پیوند ایمانى خود را با خدا، و ارتباط وحى خود را با پیامبر نبریده باشند، و این کار در پرتو شفاعت انجام مىگیرد.
روایات اسلامى نیز آیه را به شفاعت پیامبر تفسیر کرده است و از ابن عباس نقل مىکنند که او گفته است «رضاه ان تدخل امته الجنة: رضایت او در این است که امت خود را وارد بهشت سازد».
8- رؤؤف و مهربان
یکى دیگر از ویژگیهاى پیامبر، علاقه و رأفت و مهربانى او به جامعه با ایمان است قرآن در این باره مىفرماید:
«لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤف رحیم» (توبه /128).
«پیامبرى از خود شما به سویتان آمد، که مشقت و رنجهاى شما بر او سخت و گران است، بر ایمان آوردن شما، حریص و علاقمند، به مؤمنان رؤوف و مهربان است» .
«فان تولوا فقل حسبى الله لااله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم (توبه /129)
«اگر از پیروى روى گردان شوند (نگران مباش) بگو خداوند مرا کافى است بر او توکل کردهام و او صاحب عرش بزرگ است».
9- صاحب کوثر
دو فرزند ذکور پیامبر به نام قاسم و عبدالله درگذشتند دشمنان قسم خورده او مانند عاص بن وائل و غیره او را «عقیم» و «ابتر» نامیدهند؛ در این مورد، قرآن او را با سوره خاصى که در مکه نازل شده است مورد خطاب قرار داد و فرمود:
«انا اعطیناک الکوثر فصل لربک و انحر ان شانئک هو الابتر: ما به تو خیر کثر دادیم (به شکرانه این نعمت) براى خدا نماز بگرزار و دستهاى خود را در حال نماز تاگلو، بالا ببر (یا قربان کن) بدخواه تو، عقیم است».
مفسران در معناى «کوثر» اختلاف فراوانى دارند، ولى هر چه دامنه اختلاف گسترش یابد نمىتوان «نسل گسترده» او را از مصادیق و جزئیات آن ندانست زیرا ظاهر آیه این است که جمله نخست، به عنوان پاسخ به گفتار بدخواه آمده است که پیامبر را عقیم و ابتر خوانده بود و لازمه چنین گفتارى این است که کوثر به گونهاى تفسیر شود که بتواند پاسخگوى گفتار آن بدخواه گردد و آن جز با این نسیت که بگوییم که بر خلاف اندیشه آن بدخواه، تو نه تنها ابتر و عقیم نیستى بلکه داراى نسل گستردهاى هستى که در جهان نمىتوان بر آن نظیرى یافت.
مفاد آیه یکى از اخبار غیبى قرآن است که براى همگان ملموس و محسوس است، با این که فرزندان پیامبر در بسیارى از اعصار، به وسیله جلادان اموى و عباسى به صورت فردى و یا جمعى جام شهادت نوشیدهاند. 13
- مع الوصف - جهان اسلام امروز، خبر غیبى قرآن را پیرامون گستردگى نسل رسول خدا کاملاً لمس کرده و شاهد نسل روز افزون رسول خدا مىباشد.
فخر رازى در تفسر خود، به هنگام بحث از مفاد کوثر مىنویسد مقصود این است که خدا نسل پیامبر را در طول زمان حفظ مىکند آنگاه مىافزاید:
«فانظرکم قتل من اهل البیت ثم العالم ممتلى منهم و لم یبق من بنى امیه فى الدنیا احد یعبأ به ثم انظرکم فیهم فى الا کابر من العلماء کالباقر و الصادق و الکاظم و الرضا علیهم السلام و النفس الزکیة و امثالهم 14.
«بنگر چقدر افراد، از اهل بیت پیامبر کشته شدهاند و باز جهان مملو از آنها است ولى از خاندان امیه یک نفر که قابل ذکر باشد باقى نمانده است، آنگاه بنگر که چه علماى بزرگى در میان اهل بیت پیامبر هست مانند حضرت باقر، حضرت صادق ، حضرت کاظم ، حضرت رضا،و نفس زکیة و مانند آنان».
وى این سخن را در قرن ششم مىگوید و ما اکنون در اوائل قرن پانزدهم هجرى هستیم و جهان اسلام از مغرب و تونس و الجزائر و مصر گرفته تا برسد به عربستان و شامات و ترکیه و ایران، و غیره شاهد نسل درخشنده رسول خدا مىباشیم و همگى مىگوییم: «صدق الله العلى العظیم؛ انا اعطینا الکوثر».
در این جا تذکر نکتهاى مناسب است و آن این که در اعصار گذشته به خصوص از عصر حضرت رضا به بعد، مقامى به نام «نقابة الطالبیین» وجود داشت که مبرزترین آنان عهده دار آن مقام مىباشد؛ بدین صورت که در هر نقطه و منطقهاى، «نقیبى» براى «طالبیین» معین مىشد و بارزترین آنان «نقیب النقبا» لقب مىگرفت و تاریخ از دو شخصیت بزرگ که یکى امام معصوم و دیگرى فرزند او است نام مىبرد که داراى چنین منصب گستردهاى بودند و این دو نفر عبارتنداز حضرت رضا (ع) در عصر مأمون و شریف رضى در سال 380 در عصر بهاء الدوله.
کار نقیب، حفظ انساب و ضبط موالید و وفیات و آشنا ساختن آنان با آداب متناسب با خاندان آنها و بازدارى آنان از کارهاى پست و دون شأن، جلوگیرى از ارتکاب گناه و غیره که «ماوردى» در کتاب «احکام سلطانیه» درباره آنها به صورت مفصل سخن گفته است 15.
10- شاهد بر اعمال امت
آخرین ویژهگى از نظر بازگوئى در اینجا 16، شهادت و گواه بودن او بر اعمال امت است، و این مقام در آیات یاد شده وارد شده است:
«یا ایها النبى انا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً و داعیاً الى الله باذنه و سراجاً منیراً(احزاب /45)
«اى پیامبر ما تو را به عنوان گواه و بشارت و بیم دهنده و دعوت کننده به سوى خدا به فرمان او، و چراغ فروزان، فرستادیم».
در این آیه رسول گرامى با اوصاف پنجگانهاى توصیف شده که هر کدام در خور بحث و گفتگو است:
1- شاهداً 2- مبشراً 3- منذراً 4- داعیاً الى الله 5- سراجا منیراً.
توصیف پیامبر به عنوان «شاهد» در آیات دیگرى نیز وارد شده که گاهى از نظر تعبیر با آیه یاد شده یکسان است 17، و گاهى با هم اختلاف دارد مانند: «فکیف اذا جئنا من کل امّة بشهید و جئنابک على هولاء شهیداً (نساء /41): حال آنان چگونه است آن روز که براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مىآوریم و تو را گواه بر اعمال آنها قرار مىدهیم»
در این آیه، پیامبر شاهد و گواه بر پیامبران پیشن است در حالى که در آیات یادشده و در آیهاى که هم اکنون یادآور مىشویم، وى شاهد و گواه بر اعمال امت خود مىباشد: «و قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المؤمنون و ستردون الى عالم الغیب و الشهادة فینبکم بما کنتم تعملون (توبه/ 105): بگو هر کارى مىخواهید انجام دهید به زودى خدا و رسول او و افراد با ایمان اعمال شما را مىبینند و به زودى به سوى خداى آگاه از پنهانى و آشکار، باز گردانیده مىشوید، و شما از آنچه که انجام دادهاید، گزارش مىدهد».
در این آیه مؤمنون بسان خود پیامبر، آگاه از اعمال منافقان معرفى شدهاند، مسلماً مقصود، همه افراد با ایمان نیست، بلکه گروه خاصى هستند که از آنان به افراد معصوم تعبیر مىآوریم .
حالا آگاهى پیامبر از اعمال امت چگونه انجام مىگیرد، مورد بحث ما نیست ولى مسلم است که اعمال آنان بر او عرضه مىشود.
چه بهتر که سخن خود را با سخن خدا - که بیانگر صفات دهگانه از رسول خود مىباشد - به پایان برسانیم:
«الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوباً عندهم فى التوریة والانجیل یامرهم بالمعروف و ینهیهم عن المنکر و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث ویضع عنهم اصرهم و الاغلال التى کانت علیهم فالّذین آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئک هم المفلحون» (اعراف /157)
«آنها از فرستاده خدا (رسول) و پیامبرامى - درس نخوانده - پیروى مىکنند، کسى که صفات او را در تورات و انجیلى که نزدشان است مىیابند. آنها را به خوبیها فرمان مىدهد و از بدیها باز مىدارد پاکیزهها را بر آنها حلال مىشمرد و ناپاکیها را تحریم مىکند و بارهاى سنگین و زنجیرهایى را که بر آنها بود (از دوش آنان) بر مىدارد، پس آنها که به او ایمان آورده و او را احترام نموده و یارى نمودهاند و از نورى که بر او فرود آمده پیروى کردهاند، همانا رستگارند».
صفات دهگانه پیامبر که در این آیه آمده است به صورت زیر است:
1- الرسول :فرستاده شده 2- النبى: پیامبر 3- الامى: درس نخوانده 4- مکتو با عندهم فى التوراة و الانجیل: خصوصیات او در تورات و انجیل نوشته شده است 5- یأمرهم بالمعروف: به کارهاى نیک فرمان مىدهد. 6- و ینهیهم عن المنکر: از کارهاى بد باز مىدارد 7- و یحل لهم الطیبات: چیزهاى پاکیزه را براى آنان حلال مىشمرد 8- و یحرّم علیهم الخبائث: ناپاکیها را براى آنانه تحریر مىکند 9- ویضع عنهم اصرهم: بارها سنگین (تکالیف شاق مربوط به امت بنى اسرائیل) از دوش آنان بر مىدارد، 10- والاغلال التى کانت علیهم: عادت زشت و خرافات را که به صورت غل و زنجیر به دست و پاى آنان بسته شده است، از دست و پایشان باز مىکند.
پی نوشتها:
1- (نهج البلاغه، خطبه اشباح، خطبه 178 ط عبده).
2- غررالحکم، باب الف، ج 1، ص 44.
3- وسائل الشیعه، ج 1، کتاب جهاد.
4- مغازى واقدى، ج 3، ص 835 - بحارالانوار، ج 21، ص 107 - 132.
5- قصیده «برده» از سرودههاى بس معروف جهان است که بر آن شروح زیادى نوشته شده است و شایسته هر انسان عربى دانى است که آن را حفظ کند.
* - براى هر کدام نسبت به اعمال خود درجه و رتبهاى است، پروردگار تو غافل از کارهاى آنان نیست. سوره انعام، آیه 132.
6- اصول کافى، ج 3، ص 131، باب عبادت، ح 5.
7- بحار الانوار، ج 17، ص 130.
8- نهج البلاغه، بخش حکمت، شماره 85.
9- این کتاب اثرآیت الله سبحانى است، مباحث دهگانهاى را پیرامون شفاعت مطرح کرده است و در سال 1354 منتشر شده است .
10- مجمع البیان، ج 3، ص 35.
11- کشاف، ج 3، ص 435.
12- الدرالمنثور، ج 4، ص 197 - برهان، ج 2، ص 438 - 440.
13- و به اعتراف مورخان منصف اگر پیامبر درباره خاندان خود، به جاى سفارش به مودت و محبت، بر خلاف آن، توصیه کرده بود، بیش از این مورد بى مهرى قرار نمىگرفتند، و نیز تاریخ زندگى طالبیها، حسنیها و حسینیها و موسویها گواه روشن بر کشتار بى رحمانهاى که درباره آنان انجام گرفته است، و کافى است در این مورد به کتاب «متقاتل الطالبیین» تألیف ابوالفرج اصفهانى متوفاى 356 مراجعه فرمائید ؛ در این کتاب، حوادث دردناک و تلخ فرزندان ابوطالب که در گوشه و کنار جهان اسلام و یا در میدان مبارزه با طوغوتها زمان کشته شدهاند نگارش یافته است .
14- مفاتیح الغیب، ج 8، ص 498، ط مصر، 1308.
15- الاحکام السلطانیه، ص 82 - 86 علاقمندان به این کتاب که وظایف نقاب خاصه را از نقابت عامه جدا کرده است، مراجعه بفرمایند.
17- به سورها فتح آیه 8 و مزمل آیه 15 مراجعه شود.
منبع:تفسیر منشور جاوید، آیت الله جعفرسبحانى(دامت برکاته)، ج 6، صص 268 - 243
تأملی بر چند شبهه پیرامون پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله)
چکیده: این نوشتار تلاشی است برای پاسخگویی به سه مورد از شبهاتی که در دایرة المعارف «the encyclopedia of islam » توسط نویسندگان آن علیه پیامبر عزیز اسلام صلی الله علیه و آله مطرح شده است. در شبههی نخست کوشیده شده شهرت پیامبر به صفت «امین» را نه ناشی از امانت و درستکاری ایشان، بلکه به لحاظ انتساب به مادرش آمنه بوده است. در شبههی دوم با مسلم انگاشتن افسانهی غرانیق، گنجانیدن اسامی بتها در سورهی نجم را تاکتیکی برای حفظ جان مهاجرینِ حبشه در بازگشت به مکه دانسته است. و در شبههی سوم نیز با تکیه بر یکی دو روایت ضعیف مبنی بر جانسپاری پیامبر در دامان عایشه، سعی در هوسران معرفی کردن ایشان است.
در بررسی این شبهات تلاش شده با تکیه بر اصول عقلی و روایات صحیح، ضمن پاسخ به آنها غرضورزی نسبت به اسلام در تدوین این دائرة المعارف نشان داده شود. خواهیم دید که صفت امین به خاطر شهرت پیامبر به درستکاری بوده و افسانهی غرانیق نیز نه تنها اساساً کذب است بلکه نمیتواند انگیزهای برای حفظ مهاجرین حبشه بوده باشد. در نهایت با اثبات جانسپاری پیامبر در دامان برادر و جانشینش علی علیه السلام و بررسی سیره و منش پیامبر در مییابیم که هوسرانی از مقولههایی است که هر با انصافی آن را از ساحت اقدسش دور میداند.
شبهه اول
امین نه به معنای امانت دار بلکه مذکر آمنه که نام مادر پیامبر اسلام بوده میباشد.
«منابع مکررا از محمد [صلی الله علیه و آله] در دوران جوانی خویش به نام امین یاد میکنند . امین یک شایع و معمولی در عرب است که معنایش امانت دار و با ایمان ا ست . امین مذکر آمنه و از یک ریشه است مثل محمدة که مونث محمد است و برای زنان در عرب استعمال میشود .»(1)
این مطالب ادعاهای نویسنده است درحالیکه با کوچکترین آشنایی نسبت به زبان و فرهنگ عربی کمترین تردیدی باقی نمیماند که نویسنده بدون اطلاع و آگاهی سخن رانده و این ادعاهایی است واهی که هیچ ارزش علمی برای بحث کردن ندارد. اما از آنجا که این دائرة المعارف در مغرب زمین به صورت منبعی برای تحقیق در آمده، میتوان آن را بهانه ای قرار داد تا گوشه ای از سجایای اخلاقی پیامبر خدا صلیالله علیه وآله که از کودکی قرین او بوده را مرور کنیم .
اولا امین مذکر آمنه نیست (اگر چه هر دو از یک ریشهاند ) مذکر «آمنه » ،«آمن» است . امین یک صفت مشبهه است و «آمن » که مونث آن «آمنه» است اسم فاعل است .
ثانیا امین هیچ گاه نه در گذشته و نه در حال یک اسم شایع و معمولی در عرب نیست و اگر گاهی به عنوان صفت برای کسی به کار برده شود معلوم میگردد به مسمای آن توجه دارند و با توجه به صفات و اخلاق شخص یک صفت برای او انتخاب میکنند (بر خلاف نام و نامگذاری). از این رو در منابع علت اطلاق اسم امین را بر حضرت همین صفات متناسب با این اسم بر شمردهاند. از باب نمونه میتوان به گفتهی مسعودی در مروج الذهب اشاره کرد:
« کانوا یعرفونه بالأمین، لوقاره و هدیه و صدق اللهجة، و اجتنابه القاذورات و الأدناس»(2)
قرآن کریم همهی اینها را با تعبیر «خُلق عظیم » یاد کرده و میفرماید: ای پیامبر تو دارای اخلاق بزرگی هستی.(3)
ثالثا به چه منظور این شخص ادعا کرده اسم مادر پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله را بر ایشان اطلاق کردهاند؟ چنین مطلبی در فرهنگ عرب به هیچ وجه مرسوم نیست به خصوص اینکه زن در فرهنگ عربی به خصوص در زمان جاهلیت ارزشی نداشته(4) که به جهت افتخار و یا مطالبی از این دست بر کسی اطلاق شود. اگر یتیم متولد شدن حضرت به عنوان علت ذکر گردد، از دنیا رفتن مادر در سن شش سالگی و دور بودن ایشان در همین مدت کم از مادر گویای نادرستی این مدعاست.
رابعا وقتی ما سیره و زندگانی حضرت را مطالعه میکنیم متوجه میشویم که انتخاب صفت امین برای رسول الله صلی الله علیه و آله با روحیات و اخلاق ایشان مناسب بوده و از همین روی معروف به این نام شدهاند. برخی نمونههای آن عبارتند از :
1- داستان نصب حجر الاسود : این واقعه بسیار معروف بوده و در جریان آن حکمیت پیامبر عزیز صلی الله علیه و آله برای نصب این سنگ مقدس مورد پذیرش همگان قرار گرفت.(5) علت این اقبال عمومی اشتهار ایشان به صداقت و درستکاری بوده است.
2- واقعهی حلف الفضول : در این ماجرا که در جوانی پیامبر صلی الله علیه و آله اتفاق میافتد ایشان به همراه تنی چند از جوانان قریش پیمانی با یکدیگر میبندند که از محرومان و مستضعفان حمایت کنند.(6) همواره ایشان به این پیمان نامه افتخار میکردند.(7)
3- اعتماد خدیجه به ایشان در تجارت : از آنجا که حضرت خدیجه از ثروتمندان قریش محسوب میشدند و علاوه بر آن از اشراف بودند(8) باید کسی را برای تجارت انتخاب کنند که کاملا مورد اعتماد باشد که برای این مهم حضرت محمد صلی الله علیه و آله را انتخاب میکند و علت این انتخاب بنابر نص منابع و روایات، امانتداری و سجایای اخلاقی ایشان بوده است.(9)
4- ازدواج خدیجه با ایشان : حضرت خدیجه، که سجایای ایشان را دیده بود، علیرغم منع زنان قریش درخواست ازدواج با ایشان کرد.(10) وقتی خدیجه خواستهی خود را با محمد امین مطرح کرد، در بیان علت این امر گفت :
«یا بن عمّ. إنی قد رغبت فیک لقرابتک، وسطتک فی قومک و أمانتک و حسن خلقک، و صدق حدیثک، ثم عرضت علیه نفسها»(11) ؛ ای پسر عمو! من به تو علاقه دارم به سبب : خویشاوندی، اعتبار قومی، امانت داری، حسن خلق و راستگویی.
5- تصدیق امانت و صداقت ایشان در آغاز دعوت عمومی توسط مردم : وقتی آیهی « فاصدع بما تؤمر»(12) نازل شد و پیامبر مأموریت یافت تا دعوتش را علنی کند، بر بالای کوه صفا رفته و مردم را به دور خود جمع کردند و فرمودند : اگر به شما بگویم دشمنان در پشت این کوه در کمین شما هستند مرا تصدیق میکنید ؟ مردم گفتند : آری ما هرگز از تو دروغی نشنیده ایم.(13) سپس حضرت دعوت علنی خود را شروع کردند .
6- عدم نقطه ضعف : وقتی که قریش میخواست جنگ روانی بر علیه حضرت به راه بیاندازد هیچ گونه مستمسکی برای متهم کردن ایشان نداشت بنابراین دنبال حربه و تهمتی میگشتند که با آن محمد صلی الله علیه و آله را منفعل کنند ایشان را ساحر خواندند(14) اگر کوچکتترین نقطهی ضعفی در زمینهی کذب و خیانت و .... پیدا میکردند، قطعاً از اتهامزنی دریغ نمیکردند.
اینها مربوط به دوران جوانی حضرت بود با نگاهی به سیره و منش آن حضرت در دوران پیامبری در مییابیم که ایشان برای پیشبرد اهداف خود هیچ گاه از غدر و خیانت استفاده نکرده و همواره صداقت و امانت سرلوحهی برنامه های حضرت بود. که علاقه مندان میتوانند به مقاله ای که در جواب افسانهی غرانیق نوشتیم مراجعه کنند .
با آن مقدمه و این سیرهای که از محمد امین بیان میشد جای تردیدی باقی نمیماند که شهرت ایشان به «امین» به خاطر سجایای اخلاقی والای او بوده است.
شبهه دوم
افسانه غرانیق ؛ تاکتیکی برای حفظ جان مهاجرین به حبشه
آیا گنجانیدن اسامی بتهای قریش و تجلیل از آنها در سورهی نجم تاکتیک پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در حفظ جان مهاجرین به حبشه در بازگشت به مکه بوده است ؟
نویسنده encyclopedia of islamمینویسد:
«داستان دیگر راجع به بازگشت مهاجرین از حبشه آمده است که باید بررسی شود . در کتاب طبری دربارهی سورهی نجم آمده است که در این سوره تعدادی از بتهای مکه مورد پذیرش واقع شدهاند این سوره هنگامی که تلاوت شد تعدادی از مشرکین در مسجد کنار محمد صلی الله علیه و آله حضور داشتند در حالی که در آخر سوره هم آمده است به خدایان سجده کنید بر اساس این داستان میتوان گفت که یک نوع آشتی و توافق بین محمد و اهل مکه ایجاد شده بود در همین زمان مهاجران به حبشه شروع به باز گشت کردند و وقتی که آنان با امنیت رسیدند فرشته بزرگ جبرئیل به محمد ص وحی کرد که این آیات غرانیق جزو قرآن نبوده و آنها را شیطان داخل در متن سوره نموده است»(15)
نویسنده این مقاله ابتدا داستان غرانیق را مسلم فرض کرده است و سپس در صدد بر آمده با تحلیل و تبیین آن در درجهی اول هرگونه شک و شبهه را در مورد این داستان از ذهنها بزداید و در ادامه منش و سیرهی پیامبر خدا را زیر سوال ببرد. ما بر آن هستیم تا به حول و قوهی الهی ابتدا نشان دهیم که این داستان از اساس باطل است و در ادامه ثابت خواهیم کرد که این گونه تاکتیکها و نرمشها به هیچ وجه در سیره و زندگی اجتماعی و سیاسی پیامبر عظیم الشان صلی الله علیه و آله وجود نداشته است.
اما اصل این افسانه را اولین بار طبری در تاریخ خودش، از محمد بن کعب که از یهودیان بنی قریظه است(16) و ظاهراً مسلمان شده نقل کرده است. غیر از طبری در هیچ یک از منابع پیش از طبری مانند سیرهی ابن هشام و ابن اسحاق و... نیامده است. حتی معاصرین او مانند مسلم و بخاری نیز این داستان را در کتابهای خود نقل نکردهاند. این جُدای از این است که در منابع شیعی، این مطلب یافت نمیشود ). با توجه به این نکتهی مهم نمیتوان به خبر یک یهودی الاصل که آن هم در سال 40 هجری یعنی 30 سال پس از رحلت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به دنیا آمده و اصلا ایشان را ندیده است اعتماد کرد، مخصوصا اینکه به گواه قرآن و تاریخ، یهودیان از دشمنان درجه یک اسلام هستند و از شیوههای مختلف همچون جعل خبرهای ساختگی و موهن در صدد ضربه زدن به اسلام هستند .
زمانی باطل بودن این داستان روشنتر میشود که بدانیم خداوند تسلط شیطان بر «مخلصین»(17) که مسلماً مصداق کامل آن شخص پیامبر محسوب میشوند نفی کرده و نیز در ابتدای همین سورهای که افسانهی غرانیق در خلال آن آمده است یعنی سورهی نجم، تمامی صحبتهای پیامبر را وحیانی و حق معرفی کرده و میفرماید :
«وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى»(18)
پس چگونه میتوان آنگونه که در این داستان آمده است باور کرد که شیطان بر حضرت تسلط پیدا کرده است و گفتارهایی را بر زبان ایشان جاری کرده است ؟ البته ممکن است کسی بگوید من این قرآن را از جانب پیامبر نمیدانم که بخواهم با تمسک به آن تسلط شیطان بر ایشان را نفی کنم اما باید توجه داشت که این قرآن حداقل کلام خود پیامبر است و ایشان نمیتواند در ابتدای سوره بگوید همهی کلام من وحیانی و دور از دسترس شیطانم و بعد در شیطان را مسبب گنجانده شدن تجلیل از بتها در این سوره بداند .
بنابراین به سادگی میتوان دریافت که داستان غرانیق از اساس باطل است و نه تنها برای مسلمانان قابل پذیرش نیست چه آنکه بر اساس قرآن کریم، تسلط شیطان بر پیامبر و القای سخنان ناصواب بر او غیر ممکن میدانند، بلکه، دیگران نیز با ملاحظهی کلمات و سیرهی پیامبر و اتقان آیات قرآن و نیز با توجه به اینکه اصل داستان توسط یک یهودی زاده نقل شده است میتوانند به حقیقت ماجرا پی ببرند.
اما این سخن که تاکتیکها و نرمشهای سیاسی اینچنینی در سیرهی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله راه ندارد بر اساس دلائل و مستندات تاریخی فراوانی است که شمارش آن خارج از حد احصاء است اما به بعضی از آنها اشاره میشود؛
1- پیامبر عزیز اسلام صلی الله علیه و آله همواره از بتها بیزار بوده و در مقاطع مختلف عمر شریفش از آنها ابراز انزجار میکرد. با مطالعهی تاریخ زندگی حضرت متوجه میشویم سابقه این اعلام برائت نه تنها به قبل از بعثت میرسد، بلکه از کودکی ایشان نیز سخنانی بر ضد همین بتها در تاریخ نقل شده است. «مسیره» غلام خدیجه برای ایشان نقل میکند: زمانی که محمد صلی الله علیه و آله هنگام تجارت با تاجری اختلاف مالی پیدا کرده بود، آن تاجر از او درخواست میکند تا به «لات» و «عزی» قسم بخورد تا سخنت را بپذیرم . حضرت به او گفته بودند: حاضرم از ادعای خود دست بردارم اما هیچ گاه به بتها قسم نمیخورم. تو نیز از این دو بت رویگردانی کن .(19) نیز قبل از این داستان و در کودکی، هنگامی که با عموی خود مسافرتی به شام داشتند و در آنجا با بحیری ملاقات میکنند راهب بصری (گویا از روی امتحان) به حضرت عرض میکند: «تو را به لات و عزی و قسم میدهم که آنچه از تو میپرسم پاسخ بده»؛ حضرت به او میفرمایند: هرگز مرا به این دو، قسم مده که چیزی نزد من از پرستش این دو مبغوضتر نیست.(20) با این حال پیامبر صلی الله علیه و آله چگونه میتواند پس از سالیان درازی که نه تنها از بتها کوچکترین تمجیدی نکرده، بلکه از آنها برائت میجسته است، به یکباره، و پس از شروع مبارزه برضد شرک و بتپرستی، تغییر جهت بدهد و از بتان تجلیل و تمجید به عمل آورد؟ وانگهی، مخالفان حضرت، چگونه سخن ایشان را پس از این همه مبارزه با شرک و بتها و تنها در اثر جملهای کوتاه در تمجید آنها میپذیرفتهاند ؟
2- نرمش در جزئیات و صلابت در اصول : با مطالعهی سیره و اخلاق نبوی به خوبی روشن میشود که ایشان در مسائل جزئی و فردی مردی بسیار بخشنده ، کریم و بزرگوار بوده و سختگیری بیجا نمیکرده است. منش رفتاری او، در اینگونه مواردِ شخصی، مدارا و تساهل، و مَنشی کریمانه بوده که با یک بررسی اجمالی میتوان به نمونههای زیادی دست یافت. شهید مطهری در کتاب خود؛ سیری در سیره نبوی به این موضوع پرداخته است.(21)
با این حال، در مسائل اصولی به هیچ وجه اهل نرمش و مدارا نبوده و قاطعانه بر آنها اصرار و ایستادگی میکردند به نحوی که محاسبات عرفی خلاف آنرا از ایشان انتظار داشت. یعنی گاه اطرافیان ایشان برای پیشبرد مقاصد اسلام پیشنهاد بعضی ملاحظات سیاسی و اجتماعی میدادند. آن نرمشهای فردی و این صلابتهای اصولی، نمونههای فراونی دارد، ولی به لحاظ اختصار به ذکر نمونههایی چند، اکتفاء میشود .
شهید مطهری نقل میکند : شخصی [یهودی] در کوچه جلوی پیغمبر را میگیرد و مدعی میشود که من از تو طلبکارم ، طلب مرا الان باید بدهی . پیغمبر میگوید اولا تو از من طلبکار نیستی و بیخود داری ادعا میکنی ، و ثانیا الان پول همراهم نیست ، اجازه بده بروم . میگوید یک قدم نمیگذارم آن طرف بروی . (پیغمبر هم میخواهد برود برای نماز شرکت کند ) همین جا باید پول من را بدهی و دین مرا بپردازی . هر چه پیغمبر با او نرمش نشان میدهد او بیشتر خشونت میورزد تا آنجا که با پیغمبر گلاویز میشود و ردای پیغمبر را لوله میکند ، دور گردن ایشان میپیچد و میکشد که اثر قرمزیش در گردن پیغمبر ظاهر میشود . مسلمین میآیند که چرا پیغمبر دیر کرد ، میبینند یک یهودی چنین ادعایی دارد . میخواهند خشونت کنند ، پیغمبر میگوید کاری نداشته باشید من خودم میدانم با رفیقم چه بکنم . آنقدر نرمش نشان میدهد که یهودی همان جا میگوید : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انک رسول الله و میگوید تو با چنین قدرتی که داری اینهمه تحمل [ نشان میدهی ؟ ! ] این تحمل ، تحمل یک فرد عادی نیست ، پیغمبرانه است. (22)
اما داستانی پیرامون استقامت و پایداری در اصول :
ظاهرا در فتح مکه است : زنی از اشراف قریش دزدی کرده است . به حکم قانون اسلام دست دزد باید بریده شود. وقتی قضیه ثابت و مسلم شد و زن اقرار کرد که دزدی کردهام، میبایست حکم درباره او اجرا میشد. اینجا بود که توصیهها و وساطتها شروع شد . یکی گفت: یا رسول الله ! اگر میشود از مجازات صرف نظر کنید، این زن دختر فلان شخص است که میدانید چقدر محترم است، آبروی یک فامیل محترم از بین میرود. پدرش آمد ، برادرش آمد ، دیگری آمد که آبروی یک فامیل محترم از بین میرود . هر چه گفتند ، فرمود : محال ممتنع است ، آیا میگوئید من قانون اسلام را معطل کنم ؟ ! اگر همین زن یک زن بی کس میبود و وابسته به یک فامیل اشرافی نمیبود همه شما میگفتید بله دزد است باید مجازات بشود . آفتابه دزد مجازات بشود ، یک فقیر که به علت فقرش مثلا دزدی کرده مجازات بشود ، ولی این زن به دلیل اینکه وابسته به اشراف قریش است و به قول شما آبروی یک فامیل اشرافی از بین میرود مجازات نشود ؟ ! قانون خدا تعطیل بردار نیست . ابدا شفاعتها و وساطتها را نپذیرفت . پس پیغمبر در مسائل اصولی هرگز نرمش نشان نمیداد در حالی که در مسائل شخصی فوق العاده نرم و مهربان بود ، و فوق العاده عفو داشت و با گذشت بود . پس اینها با یکدیگر اشتباه نشود .(23)
گواه این صلابت و قاطعیت نه تنها در تاریخ آمده بلکه به امضای قرآن نیز رسیده است. در مقاطع مختلف کتاب خدا تایید و تاکید میکند که پیامبر حق تخطی از اصول را ندارد؛ به طور نمونه وقتی مشرکین برای ایجاد صلح و آتش بس به پیامبر صلی الله علیه و آله پیشنهاد دادند: یک سال ما خدای تو را بپرستیم و یک سال تو خدایان ما را آیات سوره کافرون نازل شد و قاطعانه این پیشنهاد رد شد(24) و در نتیجه پیامبر صلی الله علیه و آله به آنها فرمود:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دینِ»(25)
نیز در سورهی یونس آیه 41 میفرماید :
«وَ إِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ لی عَمَلی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ أَنْتُمْ بَریئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَریءٌ مِمَّا تَعْمَلُون»
و اگر تو را تکذیب کردند، بگو: «عمل من به من اختصاص دارد، و عمل شما به شما اختصاص دارد. شما از آنچه من انجام مىدهم غیر مسئولید، و من از آنچه شما انجام نمىدهید غیر مسئولم.»
نیز آمده است:
«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویلِ*لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ*ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتینَ »(26)
و اگر پارهاى گفتهها بر ما بسته بود، دست راستش را سخت مىگرفتیم، سپس رگ قلبش را پاره مىکردیم.
3- صلابت و قاطعیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از همان ابتدای ماموریت و رسالت یعنی زمانی که هنوز قدرت ظاهری و سیاسی چندانی هم نداشت، در منش و سیرهاش مشهود است ؛ ابن هشام گزارش میکند: وقتی سران قریش دیدند پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در راه خود مصمم است و بر بتها ایراد میگیرد، چند بار نزد ابوطالب علیه السلام عموی ایشان آمدند و از فرزند برادرش (پیامبر) شکایت کردند . وقتی وی این موضوع را به پیامبر عظیم الشان منتقل کرد، حضرتش فرمود: ای عمو به خدا قسم اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپم قرار دهند تا دست از دعوت خویش بردارم هرگز چنین نمیکنم تا اینکه یا خدا دینش را پیروز گرداند یا در این راه از بین بروم(27). این صلابت و استقامت و کوتاه نیامدن از مواضع اصولی، در طول تاریخ راهبردی برای پیروان و دستپروردگان او محسوب شده است: در همان اوایل بعثت مشرکین تازه مسلمانان به خصوص ضعیفان جامعه را تحت فشار قرار داده بودند که از آئین اسلام دست بردارند از جمله بلال حبشی. وی در گرمای سوزان حجاز سنگ سنگین را روی سینهی خود تحمل میکرد اما حاضر نبود کوچکترین کلمهی شرک آلودی بر زبان جاری کند.(28) چه گونه میتوان پذیرفت شاگردان پیامبر، زیر بار عدول از مواضع اصولی نروند، اما رهبرشان به سادگی حرف شرک آلودی، آن هم در قرآن که نقشهی راه دین محسوب میگردد، وارد کند؟ چه گونه این پیروان میتوانستند در راه آرمانهای چنین رهبری چنان جانفشانیها کنند . این طرز تفکر بعدها نیز توسط اصحاب و جانشینان پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله ادامه پیدا کرد. به طور نمونه در جریانی برادر امیرالمومنین علیه السلام یعنی عقیل به شدت به پولی احتیاج داشت و وقتی از حضرت درخواست کمک از بودجهی بیت المال نمود ایشان آهن گداخته شدهای را نزدیک دست او برده و فرمودند : چنان که تو از این آتش میترسی من هم از آتش جهنم میترسم.(29)
4- کیفیت استخدام وسیله : مطلب دیگری که با نگاهی مو شکافانه به زندگی شریف پیامبر به دست میآوریم، کیفیت استخدام وسیله به منظور رسیدن به اهداف، در سیروسلوک ایشان صورت خاصی داشته است. ایشان برای رسیدن به هدف متوسل به هر وسیلهای نمیشدند بلکه به کیفیت و نوع آن ابزار نیز توجه داشتند . توضیح اینکه از نگاه اسلام و پیامبر عزیزش نه تنها باید در هدف مسلمان بود یعنی اهداف توحیدیِ عالی و مقدس را سر لوحه عملکرد زندگی قرارد داد و به عبارت دیگر نه تنها باید نیت پاک داشت، بلکه برای عملی کردن نیّات و رسیدن به این اهداف نیز باید از وسایل مقدس استفاده کرد. خلاصه اینکه باید در انتخاب وسائل هم باید مسلمان بود. البته بوده و هستند مکتبهایی که شعار «هدف وسیله را توجیه میکند» را مستمسک قرار داده و به بهانهی اهداف عالی و مقدس، هر عملی را مجاز شمرده و هر زشتی را زیبا دانسته و مرتکب میشوند.(30)
عجالتاً و در حد اختصار این وجیزه، به نمونههایی از مقاطع حساس زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله که زمینهی استفاده از ابزار ناصحیح فراهم بوده و عقل مادی و غیرتوحیدی هرکس را برای پیشبرد اهدافش به این امر وسوسه میکند اشاره میشود؛
الف) در سال چهارم بعثت مقارن با وفات ابراهیم؛ فرزند پیامبر اسلام یک خورشید گرفتگی نیز رخ میدهد. در مدینه شایع میشود، خورشیدگرفتگی امروز نیست مگر به خاطر وفات فرزند عزیز پیامبر صلی الله علیه و آله . این شایعه میتوانست به شدت موقعیت پیامبر در بین پیروانش و دولت تازه تأسیس اسلام تحکیم ببخشد. در اینگونه مواقع افراد ذینفع اگر خود به شایعه دامن نزنند، لااقل با سکوت معناداری از موقعیت پیشآمده بهرهبرداری لازم را میبرند. اما....
رسول خدا صلی الله علیه و آله در این هنگام نه تنها این شایعه راتایید نکرد، بلکه به شدت از رواج آن جلوگیری گرد و اینگونه سخنان را خرافهای بیش ندانست و حتی از نظایر آن نهی هم کرد و این توضیح را هم اضافه کرد که : خورشید برای مرگ کسی نمیگیرد. خلاصه اینکه او از این وسیلهی نامقدس یعنی خرافه برای تحکیم موقعیت خویش استفاده نکرد.(31)
ب) نمونهی دیگر اجتناب از وسایل نامقدس در سیرهی پیامبر اسلام مربوط است به جریانی که در اوایل اسلام رخ داد. در ضمن این واقعه ایشان میتوانست تنها با یک دروغ ساده! شمار اندک مسلمین را افزایش چشمگیری ببخشد؛
یکی از قبایل قریش به نام ثقیف، تمایل خود را برای اسلام آوردن به پیامبر اعلام کرد اما این امر را مشروط به این شرط کرد که جانشین پیامبر بعد از او از بین قبیلهی مزبور باشد . اگر رسول خدا اهل این گونه تاکتیکها و پلیتیکهای سیاسی بود باید این خواسته را قبول میکرد. چه آنکه در این مقطع زمانی، اسلام و پیامبر به شدت محتاج نیروی انسانی بود . محمد صلی الله علیه و آله میتوانست با قبول این شرط –راست یا دروغ- به اهداف مقدس و والایش برسد – و پس از مدتی که هم آبها از آسیاب افتاد و هم اسلام قدرت را در دست گرفت مطابق مصحلت جدید عمل کند، اما ایشان چنین نکرد و وعدهی باطل به آنها نداده و فرمودند: امر جانشینی من با خداست و من از خود نمیتوانم به کسی وعده بدهم.(32) نظیر این واقعه برای جانشینش، امیرالمومنین علیه السلام نیز اتفاق افتاد. امام برای تثبیت خلافت خود، پیشنهادِ امضای حکمرانی معاویه، را از اطرافیانش نپذیرفت و نیز طلحه و زبیر را هم وعدهی سرِ خرمن نداد.(33)
5- در نهایت باید گفت، افسانهی غرانیق که به اعتراف آنچه که در اصل قصه طرح شده بیش از یک صبح تا بعد از ظهر طول نکشیده نمیتوانسته عامل و انگیزهای برای به سلامت برگشتن مهاجرینِ حبشه طراحی شده باشد، چه آنکه این مدت زمان کوتاه نمیتواند منشأ تصمیمگیری برای بازگشت کسانی باشد که در فاصلهای دور یعنی حبشه به سر میبرند و آمده و شد بین حبشه و حجاز چندین هفته طول میکشد. لذا این که گفته شده مهاجرینِ حبشه پس از این داستان گمان کردند قریش مسلمان شده و یا لا اقل صلحی بین مسلمانان و قریش صورت گرفته است و تصمیم گرفتند به مکه بازگردند صحیح نمیباشد به خصوص اینکه نویسنده میگوید تا بازگشت مهاجرین به مکه شیطانی بودن این فرازها ابراز نشده نبود . اگر دنبال دلیلی برای بازگشت آنها باشیم (هرچند ضرورتی برای پیدا کردن دلیل خاصی احساس نمیشود، زیرا علاقهی وافر مسلمانان برای بازگشت به وطن و قرار گرفتن در بین سائر مسلمین بهترین دلیل است ) میتوان به واقعهی خورده شدن توافقنامهی محاصرهی اقتصادی توسط موریانه اشاره کرد.(34) بعد از واقعه و به سبب فسخ شدن قرارداد محاصرهی سیاسی اقتصادی شعب ابیطالب بازگشت آنها به مکه هموار شد زیرا برطرف شدن این محاصره، باعث امیدواری آنها به امنیت بیشتر در مکه شده است. مقریزی نیز به این قضیه اشاره دارد.(35)
6- از اینها گذشته در این تردید نمیتوان کرد که قرآن ، چنان سرشار از فصاحت و بلاغت است که خود ملاک کلمات فصیح و بلیغ شده است. نمیتوان در آن کلماتی پیدا کرد که از فصاحت و بلاغت به دور باشد و اگر اینگونه بود تحدی قرآن و اعجازش زیر سوال میرفت(36) با این مقدمه بیان میکنیم که لفظ «غرانیق» نه تنها از فصاحت و بلاغت دور است بلکه این لفظ که به معنی پرندگان است در هیچ یک از متون و اشعار بلیغان عرب در زمان جاهلیت و بعد از آن به کار برده نشده و آنچه در متون کهن مشاهده میشود لفظ «غرنوق » است. افسانهای که در طبری آمده از آنجایی که داستانسرایش یهودی الاصل بوده نتوانسته دروغ خود را خوب ساخته و پرداخته کند و این اشتباه لفظی را مرتکب شده است.(37)
در پایان ثابت میشود که نه تنها اصل افسانهی غرانیق صحیح نبوده است بلکه این نوع تاکتیک و سیاسیت با روش و سیرهی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله سازگاری ندارد .
شبهه سوم
جان سپردن پیامبر در دامان عایشه .
«بالاخره محمد [صلی الله علیه و آله] در آغوش همسر مورد علاقه اش، عایشه در سال 9 هجری در 13 ربیع الاول روز دوشنبه درگذشت .»(38)
این فراز از مقالهی نویسنده به خوبی نشان میدهد که وی یا اصلا اهل تحقیق نبوده و یا اینکه منابع کافی برای تحقیق در دسترس نداشته است . به هرحال چنین کسی نمیتواند و نباید در مسائلی که نیاز به تحقیق وسیع تاریخی دارد اظهار نظر کند. جای تعجب نیست اگر چنین فردی مطالبی بیان کند که یا واقعیت تاریخی ندارد، مانند آنچه در شبههی قبل پیرامون صفت «امین» بیان شد، و یا اینکه مطلب شاذ و نادرستی را از مسلمات تاریخی فرض کند و نیز اعداد و ارقام را به اشتباه به کار برد.
از اشتباهات بسیار فاحش نویسندهی این بخش از دائرة المعارف encyclopedia of islam آن است که رحلت جانسوز پیامبر صلی الله علیه و آله را در روز 13 ربیع الاول سال نهم هجری بیان میکند. در حالی که تردیدی نیست که این واقعه در سال یازده رخ داده و شیعه و سنی بر این گفته اتفاق دارند. روز حادثه نیز به اجماع فریقین درست نیست چرا که شیعه آن را در 28 صفر سال یازدهم(39) و مشهور اهل سنت، آن را در 12 ربیع الاول همان سال میدانند، هر چند در اینباره، دوم همان ماه نیز ذکرشده است.(40) اما در هیچ یک از منابع 13 ربیع الاول نیامده است.
اما اینکه پیامبر در آخرین لحظات در آغوش چه کسی رحلت فرمودند چندان اهمیت ندارد(41) ، اما از آنجا که نویسنده با این بیان میخواسته است اتهام شهوترانی -که در جاهای دیگر نیز به آن پرداخته است - متوجه پیامبر عزیز خدا صلی الله علیه و آله نماید، مناسب است چندی در این باره صحبت شود .
اولاً انکار نمیکنیم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به زنان خود و به طور کلی زنان اهمیت زیاد میداد و نه تنها خود به آنها احترام میگذاشت بلکه همواره به پیروان خود دستور میداد که مبادا زنان خود را اذیت کنند. ایشان دوست داشتن زنان را از ایمان میدانست.(42)
البته در این میان بعضی زنان مانند حضرت خدیجه(43) و حضرت زهرا(44) علیهما السلام جایگاههای ویژهای داشتند.
این اهمیت و احترامی که پیامبر برای زنان قائل شدند برای مبارزه با تعصبات جاهلی بسیار لازم بود؛ زیرا در زمان جاهلیت جنس مونث چنان مبغوض بود که حتی تحمل وجود او را نداشتند. قرآن کریم حالات اعرابی که دختردار میشدند، چنین گزارش میکند :
«وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظیمٌ * یَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلى هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ»(45)
وقتی به یکی از آنها میگفتند دختردار شدهای رنگ چهرهی او سیاه و عصبانی میشد و از این خبر بدی که به او داده شد از قوم خود فرار میکرد و نمیدانست؛ با خفت و خواری این فرزند دختر را نگه دارد یا اینکه او را در خاک [زنده به گور] کند.
علاوه بر این که حضرت با این احترامها قصد تکریم زن و اعطای جایگاه از دست رفته به آنها داشتند (که هنوز نیز در هیچ مکتبی به ارزش واقعی زنان توجه نمیشود) منظور دیگر ایشان تحکیم بنیان خانواده بود. توضیح اینکه هیچ جامعه ای مترقی نخواهد شد الا با رشد فکری و فرهنگی خانوادهها و معلوم است که مسئول مستقیم تربیت و آموزش و پرورش در خانواده زنان هستند از این رو، زمانی «زن» میتواند این مسئولیت بسیار مهم را انجام داد که جایگاه آنها مشخص و در هالهای از احترام و تقدس باشد. برای رسیدن به این مقصود سمت و سوی سیرهی عملی حضرت محمد صلی الله علیه و آله نقش ارزندهای داشت.
بنابراین سفارشات و احترامهایی که پیامبر عزیز خدا صلی الله علیه و آله نسبت به زنان داشت در راستای تحولی بزرگ در سنتهای جاهلی و ایجاد انقلابی فکری در امتیاز دادن به جنس زن تلقی میشود.
اگر کسی بخواهد با مستمسک قرار دادن تعداد همسران پیامبر اتهامی به ایشان وارد کند باید به او متذکر شد که تنها با یک بررسی اجمالی در مورد زنان پیامبر متوجه میشویم، اکثر آنها بیوه زنانی سالخورده بودند که مناسب شهوترانی نبوده و همین دلیل کافی است تا انسان منصف را بر آن دارد تا علت حقیقی این ازدواجها را بررسی کند. محققین از مدتها قبل جواب این سوال را دادهاند. در کتاب تاریخ اسلام تا سال چهلم هجری این موضوع مختصر و جامع مورد بررسی قرار گرفته و علاقهمندان میتوانند بدان مراجعه کنند.(46) برخی دلایل در مورد این ازدواجها عبارتاند از: تحکیم روابط با قبایل مختلف (چنانچه در گذشته مرسوم بوده است) توصیهی عملی برای رعایت حال بیسرپرستان و محرومان ( با توجه به اینکه بیشتر این زنان بی سرپرست بودهاند ) و....
اما از همهی این مطالب گذشته، واقعا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آغوش چه کسی رحلت کردند؟
اولا باید دانست، در منابع تاریخی هم نام عایشه آمده است و هم نام امیرالمومنین علیه السلام . بنابراین لااقل باید اذعان داشت که نحوهی رحلت پیامبر چنان که نویسندگان THE ENCYCLOPEDIA OF ISLAM مسلّم پنداشتهاند نیست.
در کتاب طبقات ابن سعد دو باب باز کرده به نام های:
باب : ذکر من قال إن رسول الله صلی الله علیه و آله . لم یوص و إنه توفی و رأسه فی حجر عائشة»(47) ؛
باب : ذکر من قال توفی رسول الله صلی الله علیه و آله فی حجر علی بن أبی طالب.(48)
در اولی آورده است:
1- عن طلحة بن مصرف قال: قلت لعبد الله بن أبی أوفى أ أوصى النبی. ص. المسلمین بالوصیة؟
قال: أوصى بکتاب الله. قال مالک و قال طلحة قال هزیل بن شرحبیل: أ أبو بکر کان یتأمر على وصی رسول الله صلی الله علیه و آله ؟ ود أبو بکر أنه وجد من رسول الله. ص. عهدا فخزم أنفه بخزامة.
همانطور که مشاهده میکنید، این روایت اصلاً ربطی به جان سپردن در دامان عایشه ندارد. بلکه تنها راوی در صدد آن است که وصایت حضرت امیر علیه السلام را زیر سوال ببرد.
2- عن مسروق عن عائشة قالت: ما ترک رسول الله صلی الله علیه و آله . دینارا و لا درهما و لا شاة و لا بعیرا و لا أوصى بشیء.
این سخن نیز که از شخص عایشه نقل شده است، تنها مدعایی که در آن وجود دارد، عدم وصایت و نیز عدم ارث از سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله است.
3- أخبرنا معاذ بن معاذ العنبری و محمد بن عبد الله الأنصاری قالا أخبرنا ابن عون عن إبراهیم عن الأسود قال: قیل لعائشة أ أوصى رسول الله صلی الله علیه و آله ؟ قالت: کیف أوصى و لقد دعا بالطست لیبول فیها فانخنث فی حجری و ما شعرت أنه مات. و ما مات إلا بین سحری و نحری.
4- أخبرنا عفان بن مسلم. أخبرنا وهیب. أخبرنا ابن عون عن إبراهیم عن الأسود قال: قیل لأم المؤمنین عائشة أ کان رسول الله صلی الله علیه و آله أوصى إلى علی؟ قالت: لقد کان رأسه فی حجری فدعا بالطست فبال فیها فلقد انخنث فی حجری و ما شعرت به.فمتى أوصى إلى علی؟
این روایت و ماقبل آن را سندش را تماماً نقل کنیم که ثابت شود ؛ این دو، نه تنها در مضمون یکسان هستند، بلکه راویان آن تا «ابن عون» همسانند. بنابراین این دو نقل، یک روایتاند.
5- إبراهیم قال: قبض رسول الله صلی الله علیه و آله و لم یوص. و قبض و هو مستند إلى صدر عائشة.
این روایت اگرچه بیان کرده، رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله در دامن عایشه اتفاق افتاده است، اما قبل از این سخن باز سخن از نفی وصایت رانده شده و میرساند که راوی با استناد به سخنان خود عایشه که رحلت پیامبر را در آغوش خود میداند، در نفی وصایت استدلال کند.
6- یزید بن بابنوس عن عائشة قالت: بینا رسول الله صلی الله علیه و آله ذات یوم على صدری و قد وضع رأسه على عاتقی إذ مال رأسه فظننت أنه یرید شیئا من رأسی و خرجت من فیه نطفة باردة فوقعت على ثغرة نحری فاقشعر لها جلدی. فظننت أنه قد غشی علیه فسجیته بثوب.
در این روایت عایشه ادعایی در مورد رحلت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله ، در دامان خود ندارد. تنها میگوید روزی پیامبر سرش را بر شانهی من قرار داده و ... تا اینکه ایشان در دامن او مدهوش میشوند! اما اگر بخواهیم بگوییم منظورش توضیح جریان رحلت است، باید گفت، این روایت با سخنانی که از خود عایشه در روایت شماره (3) و روایت بعد (7) آمده منافات دارد. وی در مجموع سه سخن در نحوهی رحلت حضرت بیان میدارد ؛ در روایت (3) میگوید: رفتم برای پیامبر صلی الله علیه و آله تشتی بیاورم تا حضرت بول کنند، که ناگهان ایشان در دامنم افتاده و رحلت کردند! و در روایت شماره (7) که خواهد آمد، میگوید:
7- قالت عائشة توفی رسول الله صلی الله علیه و آله فی بیتی و بین سحری و نحری. و کان جبریل یدعو له بدعاء إذا مرض فذهبت أدعو له. فرفع بصره إلى السماء و قال: فی الرفیق الأعلى! قالت: فدخل عبدالرحمنبنأبیبکر و بیده جریدة رطبة فنظر إلیها فظننت أن له بها حاجة. قالت: فمضغت رأسها و نفضتها و طیبتها فدفعتها إلیه فاستن بها کأحسن ما رأیته مستنا. ثم ذهب یتناولها فسقطت من یده أو سقطت یده. فجمع الله ریقی و ریقه فی آخر ساعة من الدنیا و أول یوم من الآخرة.
یعنی: ... در این هنگام عبدالرحمن بن أبی بکر وارد شد در حالی که در دستانش تکه چوبی بود. حضرت به آن نگاهی کردند. احساس کردم ایشان آن را نیاز دارند. من هم سر چوب را جویدم (که نرم شود) و معطرش ساختم. حضرت به وسیلهی آن چنان مسواک زدند که بی نظیر بود. ولی ناگهان نمیدانم مسواک (تکه چوب) از دستش افتاد یا خود دست رها شد(حضرت جان سپرد). بنابراین آب دهان من و آب دهان ایشان در لحظهی آخر مخلوط شد. (چون من مسواک ایشان را برای نرم شدن جویده بودم).
این معنای روایت است که به خوبی تضاد آن با دو سخن قبلی وی آشکار است و نیاز به توضیح ندارد.
8- عبادبن عبدالله عن عائشة قالت: إن من نعمة الله علی أن نبیالله صلی الله علیه و آله مات بین سحری و نحری و فی بیتی و فی دولتی لم أظلم فیه أحدا.
9- عبادبن عبدالله عن عائشة قالت: توفی رسول الله صلی الله علیه و آله بین سحری و نحری و فی دولتی لم أظلم فیه أحدا.
این هر دو روایت که در آن از خود عایشه نقل شده، حضرت در دامن او جان سپرده است، نه تنها مضمون یکسان دارد، بلکه اصلا یک روایت محسوب میشود. زیرا هر دو را عباد بن عبدالله از عایشه نقل میکند.
10- عن عروة عن عائشة قالت: توفی رسول الله. ص. بین سحری و نحری و فی دولتی لم أظلم فیه أحدا. فعجبت من حداثة سنی أن رسول الله. ص. قبض فی حجری فلم أترکه على حاله حتى یغسل. و لکن تناولت وسادة فوضعتها تحت رأسه ثم قمت مع النساء أصیح و ألتدم. و قد وضعت رأسه على الوسادة و أخرته عن حجری.
به طور کلی میتوان مضمون این روایات را در این خلاصه کرد که پیامبر در لحظات آخر در مورد وصایت سخنی نگفته ، چه آنکه ایشان در دامن عایشه جان داده و او این موضوع را انکار میکند.
اما در دیگر باب (که ) آورده است:
1- عن جابر بن عبد الله الأنصاری: أن کعب الأحبار قام زمن عمر فقال و نحن جلوس عند عمر أمیر المؤمنین: ما کان آخر ما تکلم به رسول الله. ص؟ فقال عمر: سل علیا. قال: أین هو؟ قال: هو هنا. فسأله فقال علی: أسندته إلى صدری فوضع رأسه على منکبی فقال: الصلاة الصلاة! فقال کعب: کذلک آخر عهد الأنبیاء و به أمروا و علیه یبعثون. قال: فمن غسله یا أمیر المؤمنین؟ قال: سل علیا.
قال فسأله فقال: کنت أنا أغسله و کان عباس جالسا و کان أسامة و شقران یختلفان إلی بالماء.
در این روایت که از قول جابربن عبدالله انصاری نقل شده است، کعبالاحبار که در صدد است اطلاعاتی راجع به نحوهی رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله کسب کند به خلیفهی دوم مراجعه میکند. خلیفه امیرالمومنین علی علیه السلام را به او معرفی میکند. امام علی علیه السلام میگوید: رحلت پیامبر در دامان او اتفاق افتاده است. باز کعب الاحبار از کسی که پیامبر صلی الله علیه و آله را غسل داده سوال میکند. خلیفه بار دیگر او را به سمت امام علی علیه السلام راهنمایی میکند. یعنی از میگوید پیرامون این یکی نیز از علی علیه السلام سوال کن. همانطور که پیداست، این روایت و نظر صریح آن، (وقوع رحلت در دامان علی علیه السلام ) مورد نظر چهار تن از بزرگان اسلام شامل 3 تن از صحابه و دیگری کعب الاحبار است.
2- عبد الله بن محمد بن عمر بن علی بن أبی طالب عن أبیه عن جده قال: قال رسول الله. ص. فی مرضه: ادعوا لی أخی. قال: فدعی له علی فقال: ادن منی فدنوت منه فاستند إلی فلم یزل مستندا إلی و إنه لیکلمنی حتى إن بعض ریق النبی صلی الله علیه و آله لیصیبنی ثم نزل برسول الله صلی الله علیه و آله و ثقل فی حجری فصحت یا عباس أدرکنی فإنی هالک! فجاء العباس فکان جهدهما جمیعا أن أضجعاه.
در این روایت نیز که از عمر بن علی فرزند امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است، رحلت پیامبر در آغوش حضرت علی بیان گردیده است.
3- عبد الله بن محمد بن عمر بن علی عن أبیه عن علی بن حسین قال: قبض رسول الله. ص. و رأسه فی حجر علی.
این روایت به نظر میرسد گوشه ای از روایت قبل باشد
4- عن الشعبی قال: توفی رسول الله صلی الله علیه و آله و رأسه فی حجر علی و غسله علی و الفضل محتضنه و أسامة یناول الفضل الماء.
5- عن أبی غطفان قال: سألت ابن عباس أ رأیت رسول الله صلی الله علیه و آله توفی و رأسه فی حجر أحد؟ قال: توفی و هو لمستند إلى صدر علی. قلت: فإن عروة حدثنی عن عائشة أنها قالت توفی رسول الله صلی الله علیه و آله بین سحری و نحری! فقال ابن عباس: أتعقل؟ و الله لتوفی رسول الله صلی الله علیه و آله و إنه لمستند إلى صدر علی. و هو الذی غسله و أخی الفضل بن عباس و أبى أبی أن یحضر و قال: إن رسول الله صلی الله علیه و آله کان یأمرنا أن نستتر فکان عند الستر.
در این روایت که نشانگر این است که اختلاف در مورد نحوهی جانسپاری پیامبر بحثی قدیمی بوده است. ابی غطفان در این مورد از ابن عباس سوال میکند. ابن عباس امام علی علیه السلام را معرفی میکند. او به اختلاف در این باره و عایشه سوال میکند. ابن عباس جواب میدهد: آیا عقل نداری؟ به خدا قسم پیامبر در حالی از دنیا رفت که در آغوش امام علی علیه السلام بود. او کسی است که پیامبر را غسل داد. و برادرم فضل و پدرم حاضر بودند...
برای بررسی این حقیقت که کدام دسته روایات قویتر است بررسی همین کتاب کافی است و از مراجعه به دیگر منابع بی نیاز میشویم چرا که تقریبا دیگر منابع نیز تکرار همین روایتها است پس بررسی همین کتاب ما را راهنمایی میکند که تسلیم کدام دسته روایتها بشویم .
در باب اول، ابن سعد روایتهایی آورده است که همه از قول خود عایشه نقل شده و در آنها وی ادعا کرده است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در دامن او از دنیا رفتهاند که به نظر میرسد این روایتها صحیح نباشد چرا که:
1- اولا همهی روایاتی که اشعار به در آغوش عایشه از دنیا رفتن پیامبر دارد از قول خود عایشه نقل شده است (به جز یک مورد). همین مسئله موجب میشود این روایتها متهم شوند. چه آنکه نقل فضلیت توسط شخصی برای خودش جای سوال دارد. به دلیلی که ذکر خواهیم کرد آن یک روایت هم که غیر عایشه نقل کرده مخدوش است.
2- در این روایتهایی که رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آغوش عایشه نقل شده است تکیه کلام روی یک نکته است و گویا ادعا در مورد نحوهی جانسپاری پیامبر، برای نفی همان یعنی وصیت به جانشینی امیرالمومنین علیه السلام است . در این روایتها راوی در صدد است تا وصیت کردن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را نفی کند و به این منظور مجبور میشود که ادعا کند در لحظات آخر پیامبر خدا نزد او بوده و او هم در این مورد چیزی نشنیده است ! همین مطلب در آن روایتی که گفتیم از قول عایشه نقل نشده است صدق میکند. یعنی به صراحت از این مسئله در راستای نفی وصایت امام علیه السلام بهرهبرداری شده است.
3- عایشه از آنجایی که یک زن است و حس حسادت در او موج میزده است کما اینکه در موارد متعددی خود وی اعتراف کرده است (تا جایی که خودش میگوید با اینکه خدیجه علیها السلام را ندیده است نسبت به او خیلی حسادت داشته است(49)) به نظر میرسد ادعاهای وی از روی حسادت بوده است کما اینکه حسادت نسبت به امیرالمومنین را در مواردی نیز اظهار داشته است : احمد در مسندش نقل میکند که روزی ابوبکر میخواست وارد خانهی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شود که صدای عایشه را شنید که داد میزد : به خدا سوگند میدانم تو علی علیه السلام را از من و پدرم بیشتر دوست داری(50). امیرالمومنین علی علیه السلام نیز این موضوع را تصدیق کرده است.(51) افروختن جنگ (جمل) توسط عایشه بر علیه امام علیه السلام آن هم در زمانی که ایشان رسماً خلیفهی مسلمین بودند، شاهد بسیار گویای بر این مطلب است.
نیز در تاریخ طبری (که در کتمان فضائل حضرت علی علیه السلام بسیار زبردست است) در ضمن نحوهی رحلت رسولخدا صلی الله علیه و آله آمده است:
عایشه نقل میکند: .... و از آنها (سایر زنان پیامبر) موافقت خواست که در خانه من پرستارى شود، آنها نیز موافقت کردند و پیامبر در میان دو تن از کسان خود که یکیشان فضل بن عباس بود و یک مرد دیگر برون آمد و پاهاى خود را به زمین مىکشید و سر خویش را بسته بود و در خانه من جاى گرفت.
عبید الله گوید: این حدیث را با ابن عباس گفتم، او به من گفت: «مىدانى آن مرد دیگر کى بود؟» گفتم: «نه». ابن عباس گفت: «علىبنابىطالب بود. ولى عایشه نمىتوانست درباره على( علیه السلام ) خیرى به زبان آرد.» گوید: آنگاه پیمبر بىخود شد و دردش شدت گرفت ..(52)
اما در مقابل روایتهایی که در باب دوم یعنی بابی که قائل است حضرت محمد صلی الله علیه و آله در آغوش پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رحلت کردند، قابل اطمینانتر است چرا که راویان آن متعددند و علاوه بر امیر المومنین علیه السلام افراد دیگری چون ابن عباس نیز آن را نقل کردهاند. نیز خلیفهی دوم در جواب کعب الاحبار که میخواست اطلاعاتی دربارهی رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به دست بیاورد وی را به امیر المومنین علیه السلام حواله داد و این به معنای تایید فرمایشات ایشان از سوی خلیفه است. در این روایت ایشان در ضمن بیان نحوهی جانسپردن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به لحظهی آخر رحلت و اینکه در آغوش چه کسی از دنیا رفتهاند اشاره شده است. ابنعباس نه تنها از این نظریه طرفداری میکرده بلکه آن را از بدیهیات میشمرده است. او در جواب کسی گفت: «میگویند پیامبر در آغوش عایشه رحلت کرده است» به شدت موضع گیری کرده و میگوید : أتعقل ؟ یعنی آیا عقل نداری ؟ گویا موضوع رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آغوش امیرالمومنین علیه السلام یک امر چنان بدیهی و واضح بوده که اینگونه سوالات بی عقلی محسوب میشده است .
نیز از دیگر کسانی که قائلند رسول خدا صلی الله علیه و آله در دامن امیرالمؤمنین از دنیا رفتند علی بن حسین علیهما السلام و نیز الشعبی است.(53)
این حال کتابهایی است که به اهل سنت منسوب هستند اما در میان کتب شیعه اجماع وجود دارد که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آغوش امیرالمومنین علیه السلام از دنیا رفتند. و عجیب این که خود عایشه نیز از ناقلان این واقعه است:
علامه مجلسی در بحار الانوار از امالی شیخ طوسی این روایت را نقل میکند : عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَلْقَمَةَ بْنِ الْأَسْوَدِ عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَمَّا حَضَرَهُ الْمَوْتُ ادْعُوا لِی حَبِیبِی فَقُلْتُ ادْعُوا لَهُ ابْنَ أَبِی طَالِبٍ فَوَ اللَّهِ مَا یُرِیدُ غَیْرَهُ فَلَمَّا جَاءَهُ فَرَّجَ الثَّوْبَ الَّذِی کَانَ عَلَیْهِ ثُمَّ أَدْخَلَهُ فِیهِ فَلَمْ یَزَلْ مُحْتَضِنَهُ حَتَّى قُبِضَ وَ یَدُهُ عَلَیْه(54)
پی نوشت ها :
1- THE ENCYCLOPEDIA OF ISLAM, NEW EDITED BY A NUMBER OF LEADING ORIANTALISTS EDITED BY C. E. BOSWORTH, E. VAN DOZEL, W. P. HEINRICHS AND THE LATE UNDER THE PATRONAGE OF THE INTERNATIONAL UNION OF ACADEMIES. VOLUME VII. LIEDEN – NEW YORK. E. J. BRILL 1993. P. 361
2- مروج الذهب – مسعودی ج 2 ص 272
3- سوره قلم آیه 4
4- سوره نحل 58 و 59: وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظیمٌ * یَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلى هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ
5- مروج الذهب – مسعودی ج 2 ص 272 و السیرة النبویه ج 1 ص 192
6- السیرة النبویه : ابن هشام ج 1 ص 133 – دار المعرفه – بیروت
7- همان ص 134
8- همان ص 187
9- همان ص 187 و کامل ابن اثیر ج 2 ص 39 دار صادر بیروت
10- کامل ابن اثیر ج 2 ص 39
11- سیره ابن هشام ج 2 ص 189.
12- حجر 94 : آنچه را دستور دارى آشکار کن.
13- الطبقات الکبری – ابن سعد ج 1 ص 200 به نقل از : تاریخ اسلام تا سال چهل هجری : ص 85 – اصغر منتظر القائم .
14- فرازهایی از تاریخ اسلام ص 140 تا 144 – جعفر سبحانی
15- THE ENCYCLOPEDIA OF ISLAM, VOLUME VII, P. 368
16- تاریخ اسلام تا سال 40 هجری ص 54 دکتر منتظر القائم انتشارات سمت
17- سوره حجر آیات 39 و 40
18- آیات 2تا 4 سوره ی نجم: و هرگز از روى هوى و هوس سخن نمىگوید. آنچه مىگوید به جز وحیى که به وى مىشود نمىباشد.
19- الطبقات الکبری ج 1 ص130
20- تاریخ الخمیس ج 1 ص 258 به نقل از فرازهایی ا ز تاریخ اسلام – شیخ جعفر سبحانی – نشر مشعر 1377
21- سیری در سیره ی نبوی شهید مطهری ص 237 انتشارات صدرا
22- سیری در سیره ی نبوی ص 235
23- همان ص 236
24- تفسیر فرات بن ابراهیم به نقل از بحار الانوار ج 18 ص 239
25-. به نام اللَّه بخشنده به عموم، و مهربان به خواص. بگو هان گروه کفر پیشه!. من نمىپرستم آنچه را که شما مىپرستید. و شما هم نخواهید پرستید آنچه را که من مىپرستم. من نیز براى همیشه نخواهم پرستید آنچه را شما مىپرستید. و شما هم نخواهید پرستید آنچه را من مىپرستم. دین شما براى خودتان و دین من هم براى خودم.
26- حاقه : 44 تا 46
27- سیره ابن هشام ج 1 ص 266
28- همان ص 317
29- نهج البلاغه خطبه 224 (شیخ محمد عبده ج 2 ص 217)
30- آنچه امروز در سیاستهای ایالات متحده میبینیم که به بهانهی گسترش آزدای و دموکراسی به دیگر کشورها حمله کرده و علاوه بر غارت نفت و دیگر منابع آن کشور، به قتل جرح انسانهای بیگناه اعم از کودک و زن و ...می پردازند، نمونهای از عملی کردن شعار «هدف وسیله را توجیه میکند» است. – در این مورد ر.ک: مرتضی مطهری ، سیری در سیره نبوی و همو، حماسه حسینی
31- محاسن برقی به نقل از بحار الانوار ج 88 ص 155
32- سیری در سیره ی نبوی ص 133
33- همان 132
34- این دلیل را جعفر سبحانی در فروغ ابدیت ج 1 ص 317 ذکر میکند .
35- امتاع الاسماع ج 1 ص 45
36- بقره 23
37- دراینباره بنگرید: فروغ ابدیت ، جعفر سبحانی ، ص 339
38- THE ENCYCLOPEDIA OF ISLAM, VOLUME VII, P. 374
39- بحار الانوار علامه مجلسی : ج 21 ص 410
40- تاریخ طبری ج 3 ص 200 و الکامل لابن الاثیر ج 2 ص 323
41- مگر اینکه بتوان مفهومی همچون وصایت از آن استخراج کرد.
42- قال رسول الله صلی الله علیه و آله : کلما ازداد العبد ایمانا ازداد حبا للنساء : میزان الحکمه ج 4 ص 2875 محمدی ری شهری .
43-. عایشه نقل میکند : من هرگز خدیجه را ندیده بودم اما بیش از همه نسبت به او حسادت دارم از بس که پیامبر عزیز صلی الله علیه و آله او را یاد میکردند . کنز العمال ج 13 ص 693
44- در کنز العمال که از متقی هندی دانشمند اهل سنت است آمده است : روزی خلیفه ی دوم به منزل حضرت زهرا علیهاالسلام وارد شد و به ایشان عرض کرد : والله هیچ کس در نزد پیامبر از تو محبوبتر نیست . کنزالعمال ج 13 ص 674 – موسسة الرسالة بیروت
45- سوره ی نحل آیه 58 و 59 : و چون یکىشان را بشارت دختر دهند چهرهاش تیره گردد و غمزده شود. از قباحت چیزى که بدان بشارتش دادهاند از قوم نهان شود و نداند آن را به ذلت نگهدارد یا در خاکش نهان کند؟ چه بد است قضاوتى که مىکنند.
46- تاریخ اسلام تا سال چهلم هجری ص 236 انتشارات سمت و نیز رجوع شود به الصحیح من سیرة النبی الاعظم اثر علامه سید جعفر مرتضی که این موضوع در تلخیص آن به نام سیرت جاودانه ج 2 ص 32 آمده است
47- الطبقات الکبری ج 2 ص 200
48- همان ج 2 ص 201
49- رجوع کنید کنز العمال ج 13 ص 693 و نیز رجوع کنید نقش عایشه در تاریخ اسلام ج 1 ص 92 علامه سید مرتضی عسکری
50- همان ص 94
51- همان
52- تاریخالطبری/ترجمه،ج4،ص:1315
53- رجوع شود به: الطبقات الکبری ج 2 ص 201
54- بحار ا لانوار ج 22 ص 455 روایات دیگری در این جلد در این باره وجود دارد که میتوان رجوع کرد .
فهرست منابع :
1. قرآن کریم
2. نهج البلاغه
3. إمتاع الأسماع بما للنبى من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تقى الدین أحمد بن على المقریزى، تحقیق محمد عبد الحمید النمیسى، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الأولى، 1420.
4. بحارالأنوار، علامه مجلسی، الوفاء، بیروت ، 1404.
5. تاریخ اسلام تا سال چهلم هجری ، اصغر منتظر القائم ، انتشارات سمت ، 138 صلی الله علیه و آله
6. تاریخ الأمم و الملوک، أبو جعفر محمد بن جریر الطبری، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث ، ط الثانیة، 1387ق.
7. سیرت جاودانه ، سید جعفر مرتضی ، ترجمه دکتر محمد سپهری/ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی ، 1385
8. سیری در سیره نبوی، شهید مطهری، صدرا ، 1378
9. السیرة النبویة، عبد الملک بن هشام الحمیرى المعافرى، تحقیق مصطفى السقا و ابراهیم الأبیارى و عبد الحفیظ شلبى، بیروت، دار المعرفة، بى تا.
10. الطبقات الکبرى، محمد بن سعد بن منیع الهاشمی البصری، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، ط الأولى، 1410
11. فرازهایی از تاریخ اسلام ، جعفر سبحانی ، نشر مشعر ، 1377
12. فروغ ابدیت، جعفر سبحانی ، بوستان کتاب ، 1388
13. کنز العمال، متقی هندی ، موسسة الرسالة ، بیروت ، 1409
14. الکامل فی التاریخ، عز الدین أبو الحسن على بن ابى الکرم المعروف بابن الأثیر، بیروت، دار صادر، بیروت، 1385ق
15. مروج الذهب و معادن الجوهر، أبو الحسن على بن الحسین بن على المسعودی، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، چ دوم، 1409.
16. میزان الحکمة ، محمدی ریشهری ، دار الحدیث ، 141 صلی الله علیه و آله .
17. نقش عایشه در تاریخ اسلام ، سید مرتضی عسکری ، ترجمه عطا محمد سردار نیا ، نشر منیر ، 1387
18. THE ENCYCLOPEDIA OF ISLAM, NEW EDITED BY A NUMBER OF LEADING ORIANTALISTS EDITED BY C. E. BOSWORTH, E. VAN DOZEL, W. P. HEINRICHS AND THE LATE UNDER THE PATRONAGE OF THE INTERNATIONAL UNION OF ACADEMIES. VOLUME VII. LIEDEN – NEW YORK. E. J. BRILL 1993.
دانستنی هایی درباره نبی رحمت صلیاللهعلیهوآلهوسلم و رحلتشان
زندگینامه فشرده پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم
خاتم الانبیا حضرت محمد بن عبدالله در سال 571 م که مصادف با روز جمعه هفده ربیعالاول بود، در مکه چشم به جهان گشودند و در چهلسالگی از طرف خداوند متعال به پیامبری برگزیده شدند. حدود سیزده سال در مکه به صورت پنهان و نیمهپنهان به تبلیغ دین اسلام پرداختند. سپس در نتیجه فشارهای روزافزون کفار و مشرکان به مدینه هجرت کردند. پس از ده سال تبلیغ و تبیین احکام نورانی اسلام و تشکیل نخستین حکومت اسلامی در سن 63 سالگی در روز دوشنبه 28 صفر سال یازدهم هجری به ندای حق لبیک گفتند و چشم از جهان فانی فرو بستند. مرقد مطهرشان در مدینه منوره در کنار مسجدالنبی قرار گرفته است و همهساله سیل عاشقان نبوت، بهویژه در ایام پیش و پس از مراسم حج، از سراسر عالم به زیارتشان میشتابند.
آخرین هشدار پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم
در آخرین ساعتهای زندگی پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، وقتی غم و اضطراب و دلهره سراسر مدینه را فرا گرفته بود و یاران باوفای آنحضرت با دیدگانی اشکبار و دلهای آکنده از اندوه در کنار خانه رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم جمع شده بودند تا از سرانجام کسالت آنحضرت آگاه شوند، دختر گرامی رسولخدا، حضرت فاطمه علیهاالسلام ، در کنار بستر پدر با قلبی سوزان و دیده گریان به زمزمه کردن اشعاری که حضرت ابوطالب علیهالسلام در وصف آنحضرت سروده بودند مشغول شد. چون به این بیت رسید که میگوید: «[ای صاحب] آن چهره نورانی که به احترام آن مردم از ابرها باران درخواست میکنند و شخصیتی که پناهگاه یتیمان و بیوهزنان و درماندگان است»، ناگهان رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم چشم خود را باز کردند و با صدای آهسته به دختر بزرگوارشان فرمودند: دخترم به جای این اشعار آن آیه را تلاوت کن که میگوید: «محمد پیامبر خداست و پیش از او نیز پیامبرانی آمدند و رفتند. آیا اگر او رحلت کند یا کشته شود به آیین و اعتقادات قبلی خود باز میگردید؟ [بدانید] هرکس دست به چنین کاری بزند به خدا زیان نمیرساند».
سخنان امام علی علیهالسلام در سوگ پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم
نقل کردهاند وقتی حضرت علی علیهالسلام بر طبق وصیت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم پس از رحلت آنحضرت مشغول غسل و کفن رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم شدند، در حالی که اشک از دیدگانشان جاری بود با این جملهها درد فراق پیامبر را تسکین میبخشید: «پدر و مادرم فدای تو ای رسول خدا! با مرگ تو رشتهای بریده شد که جز در مرگ تو چنان گسستنی دیده نشده است. با مرگ تو رشته پیامبری و فرود آمدن پیامهای آسمانی از هم گسست. مصیبت رحلت تو دیگر مصیبتدیدگان را به شکیبایی وا داشت و همگان را در مصیبت تو یکسان عزادار کرد. اگر تو خود ما را به شکیبایی امر نمیکردی، آنقدر اشک میریختیم که اشک دیدگان با گریستن بر تو پایان پذیرد، با این همه، دردِ جانکاهِ فراق تو همیشه با ما خواهد بود و این اندوه هرگز از ما جدا نخواهد شد و صدالبته که این در مقابل عظمت مصیبت فقدان تو امر ناچیزی است. اما چه میشود کرد؟ نه امکان بازگرداندن دوباره زندگی میسر است و نه میتوان مانع وقوع مرگ شد.
سفارش به عترت و کتاب خدا
پس از برگشتن از «حجةالوداع» پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم به مناسبتهای مختلف از رحلت خود سخن به میان میآوردند و یاران و پیروانشان را آماده میکردند که اوضاع پس از رحلت پیامبر را بتوانند تحمل کنند. نقل میکنند در این ایام فراوان خطبه میخواندند و مردم را نصیحت میکردند و از فتنههای پس از خود باخبر میساختند. از جمله به آنها توصیه میکردند: «مبادا پس از من از سنت من دست بردارید و به بدعتگذاری در دین بپردازید. بدانید که بعد از من با فتنهها و آزمایشهای زیادی مواجه خواهید شد. اگر میخواهید در همه این پیشامدها از خطر در امان باشید، از کتاب خدا و عترت من دست برندارید. ای مردم، من در بین شما این دو چیز را به یادگار میگذارم و در روز قیامت از آنها سؤال خواهم کرد».
وداع با مردم
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم در یکی از آخرین روزهای حیات مبارکشان، در حالیکه علی علیهالسلام دست راست و فضل بن عباس دست چپ او را گرفته بودند به مسجد آمدند و برای مردم خطابهای را با این عبارت خواندند: «ای مردم طولی نخواهد کشید که من از میان شما به عالم بقا منتقل شوم. بنابراین به هرکس وعدهای دادم یا به هرکس مدیونم، آن را از من طلب کند تا به جای آورم. ای بندگان خدا، جز از طریق اطاعت خدا کسی به خیری دست نیافته، از شرّ و بدیها دور نمیشود. کسی ادعا نکند که بدون عمل رستگار شده است. هیچ آرزومندی بدون تبعیت از احکام الهی رضای خدا را بهدست نمیآورد. سوگند به خدایی که مرا به پیامبری مبعوث کرد، انسان از عذاب الهی جز از طریق رحمت خدا و عمل صالح نجات پیدا نخواهد کرد. منِ پیامبر هم اگر به گناه و معصیت آلوده شوم هلاک خواهم شد».
آخرین نماز جماعت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم
همانگونه که پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم اولین نماز را به همراه حضرت خدیجه و علی بن ابیطالب علیهالسلام به جماعت خواندند، در پایان عمر مبارکشان نیز آخرین نماز را در مسجد و به جماعت به جای آوردند. نقل کردهاند در آخرین ساعات حیات رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم در حالی که در بستر بیماری بودند ناگهان صدای اذان بلال حبشی را شنیدند و متوجه شدند وقت نماز فرا رسیده است. رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم به علی بن ابیطالب علیهما السلام و فضل بن عباس فرمودند: «کمک کنید تا به مسجد بروم». چون به کمک آندو به مسجد رسیدند، نماز را به جماعت به جا آوردند و این آخرین نماز جماعت آنحضرت بود. بعد از آنکه به خانه برگشتند دیری نگذشت که روح مبارکشان به ملکوت اعلا و جوار قرب حضرت حق پرواز کرد.
تأملی در صلوات بر حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)وآل پاکشان
چراغ هدایتگرى بشر، همواره روشن است؛ چنانکه نام پیامبر اعظم صلىاللهعلیهوآله وسلم جاوید است. روزهاى مقدس خدا، یادوارههایى از فضایلند و امروز، رنگ و بوى صلوات گرفتهایم. امروز در فضایى آکنده از بغض و غزلگریه، دل را قرین عطر صلوات مىکنیم و در غمِ گلهاى محمدى شریک مىشویم. انگیزهاى فراهم شده تا با ارج نهادن به تلاشهاى بىوقفه حبیب خدا، از خوان پر کرامت صلوات بهرهمند شویم. فرصتى مهیا شده تا پس از بررسى «معناى این ذکر شریف» و «چگونگى درود عرشیان و فرشیان»، و نیز بررسى «صلوات در قرآن کریم» و «نماز»، به مساحت معنوى این ذکر کوتاه بیشتر پى ببریم. از جمله بدانیم: «صلوات گناهان را از میان مىبرد»، «وسیله برآمده شدن حاجات است»، «فقرزدایى مىکند»، «باعث استجابت دعا مىشود»، «نقش مهمى در قیامت و در سنجش اعمال دارد» و «در محو شدن گناهان مؤثر است».
با هم به سمت دشت اشراق صلوات گام برمىداریم: اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد.
در حزن بىشمار
مسجدالنبى در تراکم سوگواژههاى وداع، غمگنانهترین تصویر امروز است. صلوات و محراب و منبر، در جامه اشکند و مهرانگیزترین خانه وحى، در حزن بىشمار. صحیفههاى رسولان پیشین، در محضر شریف قرآن با دستهگلهاى تسلى نشستهاند. سرتاسر امروز، دریاى تیره ماتم است. بوى شرجى عزا، سرزمین شعرهاى آیین را فرا گرفته است. بیست و هشتم صفر، پاى هموارترین بیانها را نیز به تیغستان اندوه کشانده است. تاریخ که روزگارى هجرت طربناک پیامبر را تا مدینه عاشق دیده بود، اینک این هجرت غمبار را چگونه روایت کند؟ دستى کو تا غبار تلخ مرثیه را بزداید؟ همه هستى مصیبت زدهاند. با کوچ زبده وجود، گرداگرد دین برگزیده، شیونهایى از تبار غروب است و ماتمسرایى. نگاه کن کنار رسالت سبزى که بر دوش قلم نهاده شده، داغ بیست و هشتم صفر را.
معناى صلوات
صلوات در اصل به معناى دعاست و نماز را به دلیل دربرداشتن دعا، «صلاة» مىگویند. در عرف، صلاة را بر دو چیز اطلاق مىکنند: یکى «درود»، که دعایى خاص است و دیگرى «نماز» که عبادتى مخصوص است.
گفتهاند حقیقت دعا آن است که بنده با تمام اعضا خدا را بخواند. درود دهنده نیز باید گاه فرستادن صلوات، دلش با زبان موافق باشد و این الفاظ کوتاه و روشن را با تأمّل و توجه جان، همراهى کند.
پژوهش بیشتر در ترجمان صلاة، ما را به احتمالهاى دیگرى در این زمینه رهنمون مىسازد: گروهى صلاة را از «صله» دانستهاند و بر این عقیدهاند که نمازگزار حقیقى آن است که در حال نماز، از خلق منفصل و به خالق متصل گردد، و درود دهنده کامل نیز آن است که از آثار بدعت، منقطع و به انوار سنت متصل شده باشد. دسته دیگر، ریشه صلاة را «تصلیه» مىدانند که به معناى پیروى است. بر این اساس، نمازگزار، پیرو شارع در امر او و درود دهنده، تابع پروردگار و فرشتگان خواهد بود، به فرموده آیه شریف: «إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ». (احزاب: 56)
صلوات در قرآن کریم
قرآن مجید در آیات فراوانى، از آخرین سفیر الهى و این شخصیت پرفروغ عالم هستى، به شکلهاى گوناگون سخن گفته و چهره مقدس و ملکوتىاش را به تصویر کشیده است. گاه نام مقدسش را با تعظیم یاد مىکند. زمانى اطاعت از او را اطاعت از پروردگار و نافرمانى او را نافرمانى خدا برمىشمارد. گاهى به وجود پربرکتش سوگند یاد مىکند و وقتى دیگر به دفاع از او برمىخیزد.
خداى کریم افزون بر بیان اوصاف پیامبراعظم صلىاللهعلیهوآله وسلم در قرآن مجید، احترام به آن حضرت را یکى از واجبات مسلمانان برشمرده و در آیاتى، همگان را به این امر مهم و وظیفه شرعى فراخوانده است. از جمله مصداقهاى آشکار احترام پیامبر اعظم صلىاللهعلیهوآله وسلم، مسئله صلوات است. جالب این که پروردگار پیش از آنکه چنین دستورى را صادر کند، نخست خود و فرشتگانش براى پیامبر، صلوات مىفرستند و سپس مىفرمایند: «اى مؤمنان! شما نیز به دلیل اداى احترام و رعایت حقوق رسول خدا صلىاللهعلیهوآله وسلم بر او صلوات و درود بفرستید». (احزاب: 56)
پیوند صلوات و نماز
در تفسیر منسوب به امام حسن عسکرى علیهالسلام آمده است: «از حقوق نماز این است که پس از نماز، با اعتقاد به اینکه پیامبر و آلش بهترین انتخاب شدگان هستند، بر آنها صلوات بفرستى». از امام صادق علیهالسلام نیز روایت شده است: «روزه با دادن زکات فطره تمام مىشود، همانطور که نماز با صلوات بر محمد و آلش به پایان مىرسد. کسى که روزه بگیرد و عمدا زکات فطره ندهد، روزهاش، روزه نیست، همانگونه که اگر کسى نماز بخواند و عمدا صلوات بر محمد و آلش را ترک کند، نمازش، نماز واقعى نخواهد بود».
صلوات، برطرف کننده نیاز
پیامبر اعظم صلىاللهعلیهوآله وسلم مىفرمایند: «صلوات فرستادن شما بر من، باعث روا شدن نیازهایتان است. در این صورت، خدا را از شما راضى مىگرداند و اعمالتان را پاکیزه مىکند.» امام صادق علیهالسلام روش خواستن حاجت را اینگونه شرح مىدهد: «هرگاه اراده کردید چیزى از نیازمندىهاى دنیا را از خداوند سبحان بخواهید، ابتدا باید خدا را بستایید و سپس بر محمد و آل محمد صلوات بفرستید. آنگاه حاجت خود را از خداوند کریم درخواست کنید.» نیز از آن حضرت است که: مردى وارد مسجد شد و پس از بهجا آوردن نماز، دست به سوى درگاه خدا بلند کرد و نیازهاى خود را طلبید. پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله وسلم که در مسجد حضور داشت، با مشاهده این وضع فرمودند: این بنده در خواسته خود از خدا تعجیل کرد. سپس شخص دیگرى آمد و دو رکعت نماز گزارد و ثناى خدا را بهجا آورد. آنگاه بر محمد و آل محمد صلىاللهعلیهوآله وسلمصلوات فرستاد و خدمت حضرت رسید. رسول خدا صلىاللهعلیهوآله وسلم به او فرمودند: «دعایت در آستانه اجابت است».
برطرف شدن فقر با صلوات
فرستادن صلوات، توانگرى مىآورد و فقر را از انسان مىزداید. گویند: فقیرى در حال تنگدستى پیامبر را در خواب دید. حضرت به او فرمودند: اگر مىخواهى بىنیاز شوى و خداوند براى تو از آسمان روزى برساند، بر من صلوات بفرست. پس از این خواب، آن مرد شروع به فرستادن صلوات کرد. چند روزى نگذشته بود که در راه عبور از خرابهاى، پایش به خشتى خورد و هنگامى که خشت کنار رفت، ناگهان چشمش به گنجى از طلا افتاد، ولى با خود گفت: پیامبر فرموده که خدا از آسمان برایم روزى خواهد فرستاد. از این رو، به آن دست نَزَد و به خانه رفت. در خانه جریان را براى همسرش تعریف مىکرد که به طور اتفاقى مرد یهودىاى که همسایه آنها بود، صداى او را از پشت بام شنید و از محل گنج آگاه شد. یهودى، غلام خود را صدا کرد و سراغ گنج رفتند. وقتى به آن محل رسیدند، به غیر از چند مار و عقرب چیزى دیگر ندیدند. یهودى مار و عقربها را جمع کرد و به قصد انتقام از دروغپردازى آن مردم مسلمان، آنها را به خانه آورد و از سوراخ پشتبام به خانه مرد مسلمان ریخت. همه مار و عقربها دوباره به طلا تبدیل شدند و آن مرد فقیر مسلمان به آرزوى خود رسید و خدا از آسمان برایش روزى فرستاد. یهودى از شدت شگفتى فریاد زد: این چه سرّى است که کوزه پیش من پر از مار و عقرب بود و نزد شما پر از دینار؟ آن مرد مسلمان گفت: پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله وسلم به من فرمودند: اگر مىخواهى بىنیاز شوى، بر من صلوات بفرست. در این هنگام مرد یهودى اسلام آورد و مسلمان شد.
اگر از آفت دوران شکستهحال شوى
امان طلب ز جناب مقدس نبوى
و گر سهام حوادث تو را نشانه کند
پناه بر به حصار درود مصطفوى
استجابت دعا با صلوات
دعا براى رسیدن به مرحله استجابت، نیازمند صلوات است. امام صادق علیهالسلام مىفرمایند: «هر کس، اگر حاجتى داشته باشد، باید اول بر محمد و آل محمد صلوات بفرستد، سپس حاجت خود را بخواهد و در پایان دعا نیز صلوات بفرستد؛ زیرا حق تعالى، کریمتر از آن است که دو طرف دعا را قبول کند و وسط دعا را نپذیرد. صلوات بر محمد و آل محمد صلىاللهعلیهوآله وسلم، حجابها را برطرف مىکند.» بیان دیگر ایشان چنین بر جانها مىنشیند: «همیشه میان دعا و مستجاب شدنش، حجابى مىآید و مانع مىشود، و تا بر محمد صلىاللهعلیهوآله وسلم صلوات فرستاده نشود، آن حجاب برطرف نمىگردد».
بىبدرقه درود او هیچ دعا
البته به منزل اجابت نرسد
ارتباط پیامبران پیشین با صلوات
صلوات، مهریه حوّا بوده است. در أمالى شیخ صدوق آمده است که حضرت آدم علیهالسلام ده بار بر پیامبر صلوات فرستاد تا خداوند حوا را به ازدواج او درآورد.
امام هادى علیهالسلام به عبدالعظیم حسنى فرمودند: حق تعالى ابراهیم را خلیل خود گردانید به دلیل آنکه بسیار بر محمد و آل او صلوات مىفرستاد.
خداوند به موسى علیهالسلام وحى کرد: اى موسى! آیا مىخواهى من به تو، از کلامت به تو، از نگاهت به چشم تو، از روحت به بدن تو و از اندیشهات به دل تو نزدیکتر باشم؟ موسى علیهالسلام عرض کرد: آرى. خطاب رسید: اکنون که جویاى این سعادت هستى، بر حبیب من، محمد مصطفى صلىاللهعلیهوآله وسلم صلوات بفرست؛ زیرا صلوات بر او، رحمت و نور است.
صلوات و رنج شیطان
روزى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله وسلماز راهى عبور مىکرد. شیطان را دید که خیلى ضعیف و لاغر شده است. از او پرسید: چرا به این روز افتادهاى؟ گفت: اى رسول خدا! از دست امت تو رنج مىبرم. پیامبر فرمودند: مگر امت من با تو چه کردهاند؟ گفت: امت شما شش ویژگى دارند که من طاقت دیدن آنها را ندارم: اول آنکه هر وقت به هم مىرسند، سلام مىکنند؛ دوم اینکه با هم مصافحه مىکنند؛ سوم آنکه هر کارى مىخواهند انجام دهند، ان شاءالله مىگویند؛ چهارم از گناهان استغفار مىکنند؛ پنجم تا نام شما را مىشنوند، صلوات مىفرستند و ششم آنکه ابتداى هر کار بسم الله الرحمن الرحیم مىگویند.
معرفى منابعى براى پژوهش درباره صلوات
1. سیدمحمدتقى مقدم، شرح صلوات و فواید و خواص آن، چاپ مشهد.
2. سید حسن رضوى قمى، درود محمدى صلىاللهعلیهوآله وسلم، چاپ 1385 قمرى.
3. سید محمد بن زین العابدین رضوى، متخلص به فنائى، صلوات و فضایل آن، چاپ اصفهان.
4. على درى اصفهانى، حکایتهاى شنیدنى از فضایل و آثار صلوات بر محمد و آل محمد صلىاللهعلیهوآله وسلم، انتشارات نبوغ.
5. على میرخلف زاده، داستانهایى از صلوات بر محمد و آل محمد صلىاللهعلیهوآله وسلم، انتشارات مهدىیار.
6. امیرحسین خادمى آملى، ختم صلوات، انتشارات مدین.
7. احمد بن محمد الحسینى اردکانى، شرح و فضایل صلوات، انتشارات میقات.
در روایتى مىخوانیم: «فرداى قیامت در ترازوى عدل الهى، چیزى سنگینتر از ذکر صلوات بر محمدو آل محمد صلىاللهعلیهوآله وسلم نیست».
محو شدن گناهان با صلوات
امام رضا علیهالسلام مىفرمایند: «کسى که نمىتواند با چیزى گناهانش را پاک کند، پس بر محمد و آل محمد صلىاللهعلیهوآله وسلم زیاد صلوات بفرستد؛ زیرا صلوات، گناهان را نابود مىسازد.» امام على علیهالسلام هم فرموده اند:
«صلوات فرستادن بر پیامبر اعظم صلىاللهعلیهوآله وسلم در محو کردن گناهان، از فرونشانیدن آب بر آتش، شدیدتر است».
در تاریخ آمده است: زنى، پسر نابینا و ناشنوایى داشت. روزى خدمت پیامبر اعظم صلىاللهعلیهوآله وسلم رسید و درخواست کرد بچه او را شفا دهد. حضرت فرمودند: اى زن! اگر مىخواهى شفا یابد، بر من صلوات بفرست. آن زن برخاست و در مسیر خانه، هر گامى برمىداشت، یک صلوات مىفرستاد. هنگامى که به خانه رسید، فرزند خود را سالم دید. پس خدمت پیامبر بازگشت و موضوع شفا یافتن فرزندش را به آن حضرت عرض کرد. حاضران در مجلس، شادمان گشتند. آنگاه جبرئیل نازل شد و عرض کرد: خداوند مىفرمایند: همانگونه که او را به برکت صلوات شفا دادم، در روز قیامت، گناهان امت تو را نیز به برکت صلوات مىآمرزم.
سر خیل رُسُل، شافع روز عَرَصات
بنمود به امت از کَرَم راه نجات
فرمود خدا جمله گناهش بخشد
هر کس که براى من فرستد صلوات
گوشهای از فضایل رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم
گوهر حُسن
زمین عربستان، آشنای گامهای مردی است از جنس آسمان که در نگاهش ملکوت موج میزد و آیینش مهرورزی بود. اَبَرمردی که خُلق نیکویش مایه مباهات خدای سبحان و سریر شوکتش بر قلبهای امتش استوار بود. خلیفة اللهی که کلیددار خزائن الهی و باب رحمت خدا بر زمین بود. پیامبری از جنس مردم که آسمانه نگاهش عرشی بود، ولی بر روی زمین بین بردگان غذا میخورد. آری، او رسول عدالت بود و برپا کننده داد که دنیا را توشه خویش نساخت، بلکه بدان غبار غمی از چهره مظلوم زدود.
سیمای پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله وسلم
چهره حضرت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله وسلم همچون ماه شب چهارده میدرخشید و همیشه لبخند بر لبانش جاری بود. با این همه، اندوهی همیشگی همچون هاله ماه به دور چهره فروزانش میچرخید. رنگ چهره آن حضرت سفید متمایل به سرخی بود. چشمان نافذ ایشان درشت و سیاه بود و ریش مبارکش انبوه بود. حضرت، پیشانی گشادهای داشت. دندانهای ایشان سفید و برّاق و اندامشان قوی و خوشنما بود. در هنگام راه رفتن گویی از بلندی به طرف پایین حرکت میکرد. هرگاه دستان مبارکش را به چیزی میکشید یا با کسی دست میداد، بوی خوش دستش تا مدتی به مشام میرسید.
کانون رحمت
خداوند متعالی، رسول گرامی اسلام را رحمتی فراگیر معرفی کرده و خطاب به آن حضرت فرموده است: «تو را نفرستادیم جز آن که میخواستیم رحمتی به مردم جهان ارزانی داریم». رسول خدا مظهر رحمت و محبت الهی بود و خود میفرمودند: «من به عنوان رحمتی فراگیر برانگیخته شدهام». سیره رفتاری آنحضرت نیز بر پایه همین محبت بنا شده بود و ایشان با مردم به مهربانی و دلسوزی رفتار میکرد. خداوند در قرآن کریم، به بهترین شیوه، سیره رفتاری آن حضرت را توصیف کرده و فرموده است: «به موجب لطف و رحمت الهی بر ایشان نرمدل شدی که اگر تندخوی و سخت دل بودی، از پیرامونت پراکنده میشدند». نیز فرمودند: «هر آینه پیامبری از خود شما به سویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت است و بر هدایت شما اصرار دارد و در مورد مؤمنان رئوف و مهربان است». پیامبری که روز فتح مکه را که بر جان و مال کافران تسلط کامل داشت، روز رحمت نامید و فرمودند: «امروز، روز رحمت و مهربانی است».
پدری مهربان
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله وسلم در انجام رسالت خویش و هدایت مردم از هیچ کوششی فروگذار نبود و در این راه، رنجهای فراوانی به جان خرید؛ گرسنگیها و تشنگیها، سفر در بیابانهای طولانی و سوزان، سرزنشها و آزارها، زخمها و جراحتها نمونه بسیار کوچکی از این بلاها به شمار میآید. البته اینها، کوچکترین خللی در روح بزرگ و هدف والای ایشان وارد نساخت. ایشان همواره امت خویش را همچون فرزندان و پارههای تن خود میدانست و برای سعادت و نجات آنها از هلاکت و تباهی، خویش را سخت میآزرد و پدرانه به ایشان مهر میورزید. به همین دلیل، خداوند که تأسّف و دلسوزی پیامبر را بر کافران و منکران حق مشاهده کرد، وحی فرو فرستاد که: «گویی میخواهی جان خود را از شدت غم و اندوهِ اینکه آنها ایمان نمیآورند از دست دهی».
بردباری پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله وسلم
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله وسلم در مسیر رسالت خویش، با رنجهای بسیاری روبهرو بود. در این میان، کفار قریش برای منصرف ساختن پیامبر از دعوت الهی خویش، از هیچ کاری فروگذار نمیکردند؛ به نحوی که با آغاز دعوت آشکار پیامبر، آن حضرت را تحت بدترین فشارهای روانی قرار دادند؛ او را مسخره میکردند و کودکان و غلامان خود را برای آزار آن حضرت گسیل میداشتند تا بدیشان سنگ بیندازند و بدنش را مجروح سازند. آنها اهانتها و بیادبیهایشان را تا جایی رساندند که در حال سجده، شکنبه شتری را بر سر آن حضرت انداختند. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله وسلم تمام این صحنهها و آزارها را میدید، ولی نفرین نمیکرد و میفرمودند: «خدایا! قوم مرا هدایت کن؛ زیرا آنها آگاه نیستند». همین شکیبایی ایشان، موجب گردید که مردمان، گروه گروه به دین او بگروند.
بندگی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله وسلم
شبی حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله وسلم در خانه امسلمه بود. نیمههای شب، ام سلمه از خواب بیدار شد و پیامبر را در بسترش نیافت. ناگاه متوجه گردید که پیامبر در گوشه اتاق مشغول عبادت است. ایشان دست به دعا برداشته، میگرید و میگوید: «خدایا! مرا به بدیهایی که از آنها رهانیدهای برنگردان. خدایا! مرا دشمن شاد نفرما. خدایا! مرا یک لحظه و یک چشم به هم زدن به خود وامگذار». ام سلمه پس از شنیدن این سخنان، بیاختیار شروع به گریستن کرد. چون حضرت رسول صدای او را شنید فرمودند: امسلمه! برای چه میگریی؟ گفت: یا رسول اللّه! چرا نگریم در حالی که شما با آن جایگاه و منزلتی که نزد خدا داری، چنین میگویی و میگریی؟ حضرت فرمودند: «ای ام سلمه! چگونه ایمن باشم که خداوند متعالی حضرت یونس را به قدر چشم به هم زدنی به خود واگذاشت؛ آمد بر سرش آنچه آمد».
جلوههای رفتاری پیامبراعظم صلیاللهعلیهوآله وسلم
آداب مجلسی پیامبر صلیاللهعلیهوآله وسلم
حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله وسلم در هیچ مجلسی جز با یاد خدا نمینشست و از آن برنمیخاست. ایشان در مجالس عمومی جای ویژهای برای خود در نظر نمیگرفت. هنگامی که داخل مجلسی میشد، در هرجا که خالی بود مینشست و مردم را نیز به این کار امر میفرمود. با جملات کوتاه و پرمعنا سخن میگفت و هیچ گاه سخن دیگری را قطع نمیکرد و با کسی مجادله نمینمود. آن گاه که در برابر مخاطب قرار میگرفت، به رسم جباران به گوشه چشم به او نمینگریست. معاشرت او در اجتماع چنان ساده و بیپیرایه بود که اگر در میان جمعی مینشست، شناخته نمیشد. مجلس پیامبر، مجلس بردباری، حیا و رازداری بود؛ به نحوی که در حضور ایشان از کسی بَد گفته نمیشد و اگر از کسی خطایی سر میزد نقل نمیگردید. حضرت، به یاران خود بسیار احترام میکرد، پاهای خود را بین آنها دراز نمینمود و وقتی مکان مجلسی تنگ میشد، برای اصحاب خود جا باز میکرد.
همنشینی با مردم
پیامبر با مردم انس میگرفت و بزرگ هر قومی را گرامی میداشت و میفرمودند: «هرگاه بزرگ قومی نزد شما آمد، او را احترام کنید». نیازمندان را بهترین دوست خود میشمرد و هرگز فقیری را تحقیر نمیکرد. با آنها مینشست و از بیمارانشان عیادت میکرد و به تشییع جنازههای آنها میرفت. دعوت همگان را میپذیرفت و هدیه آنها را، هرچند کم ارزش قبول میکرد. در خوراک و پوشاک با بردگان و کنیزانش امتیازی نداشت و هرگز آزارش به کسی نمیرسید.
هرگاه در نماز بود و شخصی نزد او میآمد و مینشست، نمازش را کوتاه میکرد تا حاجت او را جویا شود و در روا کردن آن بکوشد. گاه میشد که خدمتکاران مدینه، ظرفهایی از آب را بعد از نماز صبح به حضور پیامبر میآوردند تا آن را متبرک سازد و چه بسا صبحهای سردی که حضرت دست خود را داخل آب سرد مینمود و اظهار هیچگونه نارضایتی نمیکرد.
اخلاق پیامبراعظم صلیاللهعلیهوآله وسلم
حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله وسلم با مردم با خوشرویی برخورد میکرد و همیشه لبخند بر لبانش جاری بود. در سلام کردن بر همگان پیشی میجست. به روش متکبّران راه نمیرفت. در معاشرت با دیگران بسیار مهربان و جذاب بود و با هر شخصی چنان رفتار میکرد که میپنداشت گرامیترین خلق نزد اوست. اگر با شخصی دست میداد، دستش را نمیکشید تا آن مرد دستش را بکشد. هنگام سخن گفتن ترشرو نبود و کلمات خشن و ناهنجار به کار نمیبرد. پیامبر هرگاه فردی از یارانش را غمگین مییافت، او را با مِزاح و شوخی خرسند میساخت و میفرمودند: «خداوند کسی را که در روی برادرش چهره درهم کشد، دشمن میدارد». همچنین از ایشان روایت است که: «محبوبترین و نزدیکترین شما به من در روز قیامت خوش اخلاقترینتان است».
مهربانی با مردم
حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله وسلم به بندگان خدا، مهربان بود و میفرمودند: «خدای متعالی مهربان است و مهربانی را دوست دارد». سیرهنویسان پیامبر را اینگونه توصیف کردهاند که: «پیامبر قلبی رقیق داشت و به همه مسلمانان مهر میورزید». از حضرت علی علیهالسلام در وصف پیامبر نقل است که: «پیامبر صلیاللهعلیهوآله وسلم ، نرمخوترینِ مردمان بود». در اینباره انس بن مالک میگوید: من در حضور پیامبر بودم که ناگاه مردی اعرابی آمد و عبای آن حضرت را که حاشیهای ضخیم داشت محکم کشید، به نحوی که گردن آن حضرت خراشید. سپس گستاخانه گفت: از مال خدا که در نزد توست به من دِه. پیامبر اندکی سکوت کرد و گفت: مال، مالِ خداست و من بنده خدا هستم. آنگاه فرمودند: ای اعرابی این آسیبی را که به من رساندی به تو برسانم؟ اعرابی گفت: نه. پیامبر فرمودند: چرا؟ اعرابی گفت: زیرا تو بدی را با بدی پاسخ نمیدهی. پیامبر از سخن او خندید و او را مالی چند بخشید.
کمک به دیگران
پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله وسلم در همه سختیها پا به پای دیگر مسلمانان شرکت داشت و چون دیگران، بخشی از بار مشکلات را به دوش میکشید. همین مسئله موجب میشد نشاط همکاری و همگامی در مسلمانان فزونی یابد؛ چنانکه وقتی خبر لشگرکشی احزاب و تهاجم به مدینه به آن حضرت رسید و تصمیم بر آن شد که با کندن خندق، جلو تجاوز آنها را بگیرند، پیامبر خود شخصا مشغول کار شد و بیل و کلنگ میزد و گاه کیسههای خاک را به دوش میکشید.
همچنین نقل است که وقتی کار ساخت نخستین مسجد در مدینه آغاز شد، مسلمانان با شور و علاقه در فراهم کردن وسایل و ساخت آن شرکت کردند و رسول خدا نیز مانند دیگران کار میکرد. آنان از «حرّه» سنگ میآوردند و حضرت نیز سنگ میآورد. وقتی به ایشان میگفتند: ای رسول خدا! اجازه بدهید ما این سنگ را ببریم، میفرمودند: «من خود این را خواهم برد، شما سنگی دیگر بیاورید».
فروتنی
حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله وسلم ، برترین نمونه تواضع با مردم خویش بود. با آنکه والاترین مقام و رتبه را نزد خدای متعالی و مردم داشت، هرگز جز به فروتنی با مردم برخورد نمیکرد و همین مسئله، او را در دیدگان مردم بالاتر میبرد و محبتش را در دلها افزون میساخت.
ابوسعید خدری در توصیف رفتار پیامبر میگوید: «رسول خدا صلیاللهعلیهوآله وسلم خود شتر را علف میداد و زانوی آن را میبست. خانه را جارو میکرد و شیر گوسفند را میدوشید. کفش پینه میکرد و لباس وصله میزد. با خدمتکار خود همغذا میشد و چون خدمتکارش در کار آسیا کردن گندم خسته میگردید، آن حضرت کار را به عهده میگرفت. خود به بازار میرفت و خرید میکرد و شخصا آنچه خریده بود به خانه حمل میکرد. با بزرگ و کوچک دست میداد و در برخورد با همه افراد، ثروتمند، فقیر، سیاه، سفید و از هر طبقه و نژاد، در سلام کردن پیشی میگرفت».
رسول عدالت
جامعهای که بر اصول عدالت اداره میشود، جامعهای استوار و ارزشمند است. در مقابل، آنجا که عدالت ظهور ندارد، انحراف و کفران چنان مردمان را در خود میپیچد که هشدارها، فریادها و صدای فرو ریختن بنیانها را نمیشنوند. سیره حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله وسلم ، سیره عدالت و سخن او عدل و منطقش جدا کننده حق از باطل بود. رسول خدا به هیچیک از نزدیکان خود اجازه نمیداد رعایت مساوات را در اجرای حق و قانون برهم زنند. در این باره نقل است که: ام سلمه، همسر پیامبر کنیزی داشت که از اموال قبیلهای دزدی کرد. او را برای اجرای حکم نزد پیامبر آوردند. ام سلمه با آن حضرت سخن گفت و شفاعت آن کنیز را کرد، ولی پیامبر به وی فرمودند: «ای امسلمه! این حدّی از حدود خداوند است که ضایع نمیگردد».
مشورت با دیگران
یکی از عوامل موفقیت پیامبر در پیشبرد هدفهای اسلامی، مشورت با دیگران بود. خداوند متعالی پیامبر را به مشورت سفارش کرد و آن حضرت نیز فراوان با یاران خود مشورت میکرد؛ زیرا به خوبی میدانست مشورت، مایه الفت اجتماعی، پیوند مردم، ارزش یافتن آنها و مشخص شدن قدر و جایگاهشان در امور اجتماعی است. یکی از نمونههای بارز مشورت پیامبر با دیگران، درجنگ احد است که آن حضرت در نحوه مقابله با لشگر قریش، شورای نظامی تشکیل داد و به دیدگاههای مختلف را شنید و سرانجام نظر اکثریت را مبنی بر خروج از شهر و مقابله رودر رو با دشمن پذیرفت.
حامی مستضعفان
خاتم پیامبران الهی، خود را از نیازمندان میدانست؛ با ایشان همنشین بود و با بیچارگان غذا میخورد و با دست به آنها غذا میداد. نقل است که: مردم درباره چگونگی تقسیم غنیمتهای جنگ بدر به اختلاف افتادند. رسول خدا دستور داد همه آنها را به بیتالمال برگردانند و سپس فرمود که غنیمتها به طور مساوی بین ضعیفان و دیگر اقشار مردم تقسیم شود. سعد بن ابی الوقّاص از این کار ناخشنود شد و گفت: آیا سوارکاری که قوم را حمایت کرده، باید با ضعیف و ناتوان مساوی باشد؟ پیامبر فرمودند: «مگر شما جز به وسیله ضعیفانتان یاری شدید؟»
رعایت نظم و انضباط
پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله وسلم ، اسوه نظم و انضباط بود. هنگامی که به منزل میرفت، زمانهای خویش را به سه قسمت تقسیم میکرد: قسمتی را برای عبادت خدا، قسمتی را برای اهل خانه خود و قسمتی را به خود اختصاص میداد که آن را هم با مردم تقسیم میکرد. رسول خدا در همه امور بر رعایت نظم و انضباط تأکید داشت که از آن جمله میتوان به منظم ساختن صفهای نماز از سوی ایشان اشاره کرد. ایشان در این باره میفرمودند: «صفهایتان را منظم کنید و نامرتب نباشید که دلهایتان پراکنده میشود». همچنین وقتی ابراهیم فرزند آن حضرت از دنیا رفت، پس از دفن او، پیامبر شکافی را که در قبرش وجود داشت با دست خود پر و محکم کرد و فرمودند: «هر یک از شما که کاری انجام میدهد، باید آن را محکم و استوار به پایان برساند».
مبارزه با خرافات
اسلام، دین دانش، آگاهی و معرفت است. از این رو، نمیتواند با اوهام و خرافات هماهنگ باشد و آنها را ترویج یا در برابرش سکوت کند. پیامبر والامقام اسلام که رسالتی تبلیغی و اجرای شریعت الهی را برعهده داشت، تمام تلاش خویش را در راه آگاهی مردم و سوق دادن آنها به سوی واقعیتها به کار برد. پیش از بعثت حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله وسلم ، خرافات بر سرزمین حجاز سایه افکنده و فضای اذهان را تاریک کرده بود، ولی با تلاش پیامبر بسیاری از آنها از صفحه دل و ذهن مردم پاک شود. از آن جمله میتوان به فوت ابراهیم فرزند پیامبر اشاره کرد که در آن روز به ناگاه خورشید گرفت و در میان مردم مدینه پیچید که خورشید به سبب اندوهی که بر دل پیامبر وارد گردید، گرفته است. گرچه این کار سبب افزایش عقیده و ایمان مردم به پیامبر بود، ولی آن حضرت که قصد سوء استفاده از ناآگاهی مردم نداشت، بر بالای منبر رفت و فرمودند: «خورشید گرفتگی به خاطر مرگ فرزند من نبود، بلکه خورشید و ماه گرفتگی، از آیات الهی است».
احترام به ارزشها
پیامبر گرامی اسلام، در بزرگداشت ارزشهای انسانی و اخلاقی تمام تلاش خود را به کار میبست. برای نمونه، هنگامی که اسیران قبیله «طی» را آوردند، زنی در میان آنها به پاخاست و پیامبر گفت: «به مردم بگو مزاحم من نشوند و با من خوشرفتاری کنند؛ زیرا من دختر رئیس قبیله خویش هستم. پدرم کسی بود که به عهد و پیمانها وفادار میماند، اسیران را آزاد و گرسنگان را سیر میکرد، به سلام کردن مبادرت میورزید و هرگز نیازمندی را از خود نمیراند؛ من دختر حاتم طائی هستم». در این هنگام پیامبر صلیاللهعلیهوآله وسلم فرمودند: «این صفاتی که گفتی، نشانههای مؤمنان حقیقی است. اگر پدرت مسلمان بود، بر او رحمت میفرستادم». سپس فرمودند: «او را رها کنید و کسی مزاحم او نشود؛ زیرا پدرش کسی بوده که مکارم اخلاق را دوست داشته و خداوند مکارم اخلاق را دوست دارد».
شایستهسالاری
پیامبر در سپردن امور، فقط شایستگیهای افراد را ملاک کار خویش میساخت و برخلاف رسم و رسوم زمانه، جوانان شایسته را در مسئولیتهای مهم به کار میگمارد؛ چنانکه «عَمرو بن حزم» را در حالی که جوانی هفده ساله بود به فرمانداری نَجران در یمن برگزید و «عَتّاب بن اُسیّد» را که جوانی بیست و چند ساله و زاهد و پرهیزکار بود، فرماندار مکه قرار داد. همچنین، فرماندهی سپاهش را به «اُسامة بن زید» که جوانی بیش نبود سپرد. برخی از بزرگان انصار و مهاجر به این مسئله اعتراض کردند، ولی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله وسلم که در بستر بیماری به سر میبرد، از این نافرمانی به خشم آمد و به مسجد رفت و برفراز منبر فرمودند: «فرماندهی اُسامه را بپذیرید که او شایسته فرماندهی است».
آراستگی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله وسلم
پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله وسلم ، مظهر پاکیزگی و آراستگی در میان امت خویش بود و ایشان را بدان امر میکرد. آن حضرت در نظافت لباس و پاکی بدن بینظیر بود و بیشتر روزها خود را شستوشو میداد. به عطر بسیار علاقه داشت و برای خرید آن بیشتر از غذا خرج میکرد. از هر راهی که عبور میکرد، بوی خوش عطرش میوزید. حضرت زیاد مسواک میزد و موهایش را با شانهای از عاج شانه میفرمود. هنگام بیرون آمدن از منزل، در آینه یا آب نگاه میکرد و با آراستگی و زیبایی تمام از خانه خارج میشد. در تاریخ آمده که مردی ژولیده مو با ریش بلند و نامنظم خدمت رسول اکرم رفت. حضرت فرمودند: «این مرد روغن پیدا نکرده تا موهایش را صاف و منظم کند؟ بعضی از شما نزد من میآیید، در حالی که قیافه شیطان دارید».
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله وسلم و خانواده
انس و الفت، بنیان خانواده است و هر عاملی که سبب استواری آن گردد، در دین اسلام مهم تلقی میشود. سیره پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله وسلم در بین خانواده خویش بهترین الگو در این زمینه است. در زندگی ایشان، محبت و گذشت از لغزشها، به عنوان دو رکن اساسی برای حفظ بنیان خانواده به چشم میخورد. از ایشان در مورد محبت و عشق به همسر روایت است که: «از دنیای شما سه چیز مورد پسند من است: عطر، همسر و نماز؛ البته آرامش و شادابی من در نماز است». پیامبر در خانواده خود مظهر عشق و علاقه به شمار میرفت و اصحاب و امت خویش را نیز بدان امر میفرمود که: «بهترین شما، نیکوکارترینتان با خانوادهاش است و من نیکوکارترین شما بر خانواده خویش هستم». پیامبر صلیاللهعلیهوآله وسلم هیچ کاری را بر همسران خویش تحمیل ننمود. ایشان کارهای شخصی خود را خود انجام میداد و در کارهای منزل هم به همسرانش کمک میکرد. همچنین، از هر خطا و لغزشی در خانواده میگذشت و کسی را در برابر آن بازخواست نمیکرد.
احترام به بانوان
پیش از بعثت پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله وسلم ، جامعه عرب ارزشی و منزلتی برای زنان قائل نبود و در مورد حقوق فردی و اجتماعی او کوتاهی میکرد. با بعثت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله وسلم زنان به جایگاه واقعی خویش دست یافتند. پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله وسلم برای بانوان احترام به سزایی قائل بود و همواره امت خویش را به نکوداشت مقام آنها در جامعه فرا میخواند.
همسان با کودکان
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله وسلم با شخصیت و کرامتی که داشت، در برابر کودکان، خود را همسان آنان قرار میداد با آنها به بازی میپرداخت و انس میگرفت و میفرمودند: «هر کس کودکی دارد، باید با او کودکانه رفتار کند». پیامبر صلیاللهعلیهوآله وسلم حسنین علیهماالسلام را بر دوش خود سوار میکرد و با آنها به بازی میپرداخت. با کودکان انس میگرفت و آنها را در آغوش خود میکشید و به یاران خود هم توصیه میکرد که با فرزندان خود چنین کنند. در این مورد نقل است که: پیامبر روزی دید که حسین علیهالسلام در کوچه با بچهها در حال بازی است. آغوش باز کرد که او را بگیرد، ولی حسین به این طرف و آن طرف میدوید.حضرت نیز در پی او میدوید تا وی را بگیرد.
اشعار سعدی در توصیف پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم
ماه فرو ماند از جمال محمّد صلیاللهعلیهوآلهوسلم
سرو نروید به اعتدال محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظر قدر با کمال محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم
وعده دیدار هر کسی به قیامت
لیله اسری شب وصال محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی
آمده مجموع در ظِلال محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم
عرصه گیتی مجال همت او نیست
روز قیامت نگر مجال محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم
و آنهمه پیرایه بسته جنت فردوس
بو که قبولش کند بلال محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم
سخنان کوتاه از پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم
فضیلت کسب حلال
اَلعِبادَةُ سَبْعَةُ اَجْزاءٍ، اَفْضَلُها طَلَبُ الحَلالِ؛
عبادت هفت جزء دارد که با فضیلتترین آن کسب حلال است.
برترین نوع جهاد
اَفْضَلُ جَهادِ اُمَّتی اِنْتظارُ الفَرَجِ؛
برترین جهاد امت من منتظر فرج بودن است.
اهمیت حسن خلق
اَفْضَلُکُم اِیمانا اَحْسَنُکُمْ اَخْلاقا؛
با فضیلتترین شما از نظر ایمان خوشاخلاقترینِ شماست.
اثر حسن خلق
حُسْنُ الْخُلْقِ وَ یُثْبِتُ المَوَدَّةَ؛
اخلاق نیکو دوستی را پایدار میسازد.
ذم عمل بدون علم
مَنْ عَمِلَ عَلی غَیْرِ عِلْمٍ کانَ ما یُفْسِدُ اَکْثَر مِمّا یُصْلِحُ؛
کسی که بدون آگاهی اقدام به کاری کند، زیان و خرابکاریاش از اصلاحش بیشتر خواهد بود.
توصیه به کارهای خیر
لا تَعْمَلُ شَیْئا مِنْ الخَیْرِ رِئاءا وَ لا تَدَعَهُ حَیاءا؛
هیچ کار خیری را از روی ریا انجام نده و هرگز به بهانه شرم و حیا کار خیری را ترک مکن.
زهد چیست؟
الزُّهْدُ فِی الدُّنیا قَصْرُ الاَمَلِ وَ شُکْرُ کُلّ نِعْمَةٍ وَالوَرَعُ عَنْ کُلِّ ما حَرَّمَ اللّهُ؛
زهد در دنیا عبارت است از کوتاه کردن آرزوها و سپاسگزاردن در برابر همه نعمتها و پرهیز کردن از تمام آنچه خداوند حرام کرده است.
فضیلت بینیازی
نِعْمَ العُونُ عَلی تَقْویَ اللّهِ الغِنی؛
دارایی و بینیازی چه کمک کار خوبی است برای پارسایی.
فضیلت احترام به پدر و مادر
نَظَرُ الوَلَد اِلی والِدَیْه حُبّا لَهُما عِبادَةٌ؛
نگاه کردن فرزند به چهره پدر و مادر از روی محبت عبادت است.
ذم غضب
اَلغَضَبُ یُفْسِدُ الایمانَ کَما یُفْسِدُ الخِلَّ العَسَلَ؛
خشم ایمان را تباه میکند همانگونه که سرکه عسل را فاسد میسازد.
سرنوشت عالم بیعمل
مَنْ تَعَلَّمَ العِلْمَ وَ لَمْ یَعْمَلْ بِما فِیهِ حَشَرَهُ اللّهُ یَوْمَ الِقیامَةِ اَعْمی؛
کسی که دانش بیاموزد ولی به آن عمل نکند، خداوند در روز قیامت او را نابینا محشور میکند.
منابع:
1.ماهنامه گلبرگ،ش2
2.ماهنامه گلبرگ،ش29(میرصادق سیدنژاد)
3.ماهنامه گلبرگ،ش49 (منیره زارعان)
4.ماهنامه گلبرگ،ش61 (حمزه کریم خانی)
5.ماهنامه گلبرگ،ش73 (مهدی خوئی )
6.ماهنامه گلبرگ،ش96 (محمدکاظم بدرالدین)
7. ماهنامه نسل فردا
8. www. Rasoolnoor.com
9. www.nabiaazam.com
10. www.payambaraazam.ir
خصایص نبی اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)
نویسنده: آیت الله سبحانى
در میان مقامات اجتماعى، هیچ مقامى ارزشمندتر و در عین حال پیچیدهتر از منصب رهبرى نیست و تا فردى داراى مجموعهاى از کمالات و سجایاى انسانى و محاسن اخلاقى نباشد، نمىتواند شایسته این مقام گردد، و به دیگر سخن: رهبر باید داراى تودهاى از خوبیهاى متضاد باشد که در هر مناسبتى از آنها بهره بگیرد مثلاً قاطعیت را با دور اندیشى، درستى را با نرمى، شکوه را با درویشى، خوش بینى را با احتیاط لازم، به هم آمیزد، و با روانشناسى و موقعشناسى کامل در هر فرصتى ابزار مناسب آن را به کار گیرد.
اگر در رهبر یک سلسله صفات مثبت لازم است پیراستگى از یک رشته اوصاف منفى نیز دست کمى از لزوم صفات مثبت ندارد، مثلا آدمى که تحمل انتقاد، و شنیدن عقیده مخالف را ندارد و در مشکلات فاقد شکیبایى لازم است و بر او روح «قبضه کردن مناصب و توقع اطاعت کور کورانه دیگران» حکم فرما است، رهبرى او زیانبار و فاجعهانگیز است چه بهتر به اصلاح خویش بپردازد، آنگاه درباره «قیادت» بیندیشد.
نایابى اجتماع یک چنین اوصاف مثبت و منفى، سرانجام مسأله رهبرى را به صورت «کبریت احمر» درآورده و با مشکلاتى فراوان روبرو ساخته است و به خاطر همین پیچیدگى است که بشر امروز در حل امور مربوط به رهبرى به تشکیل کنگرهها، سمینارها و شوراها و کنفرانسهاى میهنى و بینالمللى دست زده و خواسته است از این طریق گره رهبرى را بگشاید.
اگر مسأله رهبرى، امروز مورد توجه جهان غرب گردیده، از دیر باز پیشوایان بزرگ اسلام، بحثهاى تکان دهندهاى پیرامون آن انجام دادهاند که نمونههاى آن را در فرمان امام على (ع) به مالک و وصیت او به فرزندش امام حسن (ع)، و پیام فشردهاش به محمد بن ابى بکر مشاهده مىکنیم.
اگر در رهبرى اجتماعى با کلاف سر درگمى روبرو هستیم، و هر چه بیشتر سعى مىکنیم، شایستگان آن مقام را کمتر مىیابیم، در مسأله «قیادت الهى» که در انسانهائى به نام پیامبر و رسول تجلى مىکند و مهندسى انسانها را در تمام شؤون زندگى اعم از مادى و معنوى بر عهده مىگیرند، با مشکل دو چندان یا ده و صد چندانى روبرو مىباشیم، زیرا تحمل مسؤولیت عظیم الهى آنچنان امتیازات بزرگ و برجستگیهاى فزون از حد لازم دارد که دارندگان آنها را از نظر قدرت به صورت عنقاى مغربى درآورده که گاهى در میان امت بزرگ فقط یک نفر شایسته آن مقام مىگردد و اگر تاریخ نبوت، پیامبران فزونى را معرفى مىکند، ولى پیامبران صاحب کتاب و بالاتر از آن صاحب شریعت بسیار کم بوده و خاتم آنان به یک فرد منحصر مىباشد.
صفات پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در قرآن کریم
دشوارى رهبرى پیامبر خاتم: رهبرى پیامبر گرامى به خاطر جهانى بودن آن از یک طرف، و خاتم و آخرین سفیر بودن او از طرف دیگر، با دشواریهاى فراوانى همراه بود، اقوامى که هدایت آنها را بر عهده گرفته بود، از نظر فرهنگ و تمدن آگاهى و بینش ، اخلاق و انضباط، در یک سطح نبودند، خود این اختلاف، امواجى از مشکلات را در طریق رهبرى او پدید آورده بود خداوند به خاطر پیروزى بر این سختیها او را با استعدادى بس فراوان که مظهر مجموعهاى از کمالات انسانى بود،آفرید و پس از چهل سال تربیت زیر نظر بزرگترین فرشته از فرشتگان جهان1، او را براى رهبرى برگزید.
در پرتو اندیشههاى حکیمانه، و علاقه به هدف و دلسوزى بر امت، مشکلات را حل کرده و تمدنى را پىریزى کند که براى آن تاکنون نظیرى دیده نشده است.
خدا در قرآن با بیانى زیبا به کمالات روحى و علل پیروزى او در معرکه رهبرى اشاره مىنماید چه بهتر در این بحث با صفات برجسته این شخصیت الهى آشنا شویم:
1- علاقه و دلسوزى به هدف
علاقه به هدف، عامل خودکارى است که مدیر یک مجتمع بزرگ و یا کوچک را بر سعى و تلاش، و تفوق بر مشکلات وادار مىسازد، و غبار خستگى را از چهره جان او پاک مىکند و اگر مدیر از درون، به کارى که براى آن گمارده شده است، احساس علاقه نکند، چنین مدیریتى فاجعهانگیز است .
قرآن به علاقه قابل تحسین پیامبر بر هدایت مردم تصریح مىنماید:
«فلعلک باخع نفسک على آثار هم ان لم یومنوا بهذا الحدیث اسفا» (کهف /6)
«شاید جان خود را به دنبال آنان آنگاه که به رسالت تو ایمان نیاورند از دست بدهى!»
این جمله حاکى از نهایت علاقه یک طبیب اجتماعى است که در راه مداواى بیمار خود تا آن حد مىکوشد که در پرتگاه هلاک و نابودى قرار مىگیرد و در آیه دیگر مىفرماید:
«ولا تحزن علیهم ولا تکن فى ضیق مما یمکرون» (نمل /70)
«برگستاخى کافران غم مخور، از مکرو حیله آنان بر خود فشار مده»
باز مىفرماید: «فلا تذهب نفسک علیهم حسرات ان الله علیم بما یصنعون» (فاطر /80)
«جان خود را بر اثر شدت تأسف بر آنها از دست مده، خداوند از آنچه که انجام مىدهند آگاه است».
«فلا یحزنک قولهم انا نعلم ما یسرون و ما یعلنون» (یس /76)
«سخنان آنان تو را غمگین مسازد، ما از کارهاى پنهانى و آشکار آنان آگاهیم».
آیات در این مورد که حاکى از علاقه عمیق و فزون از حد این رهبرى آسمانى به هدایت امت خود است بیش از اینها است و ما براى فشرده گویى به همین اندازه اکتفاء مىکنیم.
2- مظهر خلق عظیم
خشونت و تند خویى و فقدان روح انعطاف و گذشت، رهبر را با مشکلات زیاد و سرانجام با شکست روبرو مىسازد سرانجام مردم که هنوز مزه تربیت و انضباط را نچشیدهاند، از دور او پراکنده شده و صحنه یارى را ترک مىکنند؛ امیر مؤمنان در یکى از سخنان کوتاه خود مىفرماید:
«آلة الریاسة سعة الصدور 2: ابزار رهبرى، گشادگى روح و روان است».
پیامبر به تصریح قرآن از نظر نرمش و انعطاف، آنجا که باید رهبر از خود گذشت و نرمش نشان دهد در حد اعلاى این شیوه اخلاقى بود، وحى الهى، یکى از علل پیروزى پیامبر را عطوفت و مهربانى او مىشمرد و مىفرماید:
«فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظّاً غلیظ القلب لا نفضّوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر» (آل عمران /159)
«در پرتو رحمت الهى، در برابر تندى آنها، نرم شدى و اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراکنده مىشدند، از آنان درگذر، و درباره آنان طلب آمرزش کن و در کارها مشورت بنما».
قرآن در یکى از سورههاى مکى، راه نفوذ در مردم و قیام به وظایف رهبرى را چنین بیان مىکند:
«ولا تستوى الحسنه و لا السیئة ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بینک و بینه عداوة کانه ولىّ حمیم و ما یلقیها الا الذین صبروا و ما یلقیها الا ذو حظ عظیم»(فصلت /34-35).
«هرگز بدى و نیکى یکسان نیست بدى را با نیکى دفع کن تا دشمنان سرسخت، بسان دوستان گرم و صمیمى شوند. به این شیوه اخلاقى افرادى نائل مىشوند که داراى صبر و برد بارى بوده و بهره عظیمى (از ایمان و تقوا) داشته باشند.
علت تأثیر این شیوه اخلاقى از این جهت است که افراد بدکار در انتظار انتقام و کیفرند، آنگاه که بر خلاف انتظارشان، بدى را با خوبى پاسخ شنیدند وجدان ملامت گر (نفس لوامه) آنان بیدار شده و از درون آنان را به باد انتقاد و سرزنش مىگیرد، در این موقع است که جاى عدواتها و کینههارا، کم کم مهر و محبت و صفا و خلوص مىگیرد.
طبیعى است رهبر موقع شناس از این شیوه اخلاقى در موردى استفاده مىکند که هنوز شخصیت انسانى آنان به کلى محو نشده و «نفس لوامه» آنان آسیب ندیده باشد و گرنه باید با آنان به صورت دیگر معامله کرد و به تعبیر رسول گرامى (ص) «من الناس من لا یقیمهم الا السیف 3: برخى از مردم به اندازهاى لجوج و بدسگال هستند که فقط زیر ضربات خرد کننده شمشیر، آدم مىشوند و دست از کردار زشت خود بر مىدارند».
قرآن شیوه رفتار پیامبر (ص) را با گروه کافر به نحو بس شایستهاى توصیف مىکند و آن را با لفظ «عظیم» که در قرآن موضوعات بس محدودى با آن توصیف شده است، توصیف مىکند و مىفرماید:
«و ان لک لاجراً غیر ممنون و انک لعلى خُلُق عظیم فستبصر و یبصرون بایّکم المفتون» (قلم /3-6)
«تو برخویى بزرگ هستى به زودى مىبینى و مىبینند که کدامیک، مجنون است».
مراتب عطوفت و مهربانى رسول گرامى (ص) در فتح مکه به روشنى تجلى نمود، آنگاه که بر مردم مکه که سالیان درازى او را اذیت کرده ونبردهاى خونینى بر ضد او به راه انداخته بودند، دست یافت - در چنین شرایطى - روبهآنان کرد و گفت: «ماذا تقولون؟ و ماذا تظنون: چه مىگوید و چه درباره من مىاندیشید؟» مردم اسیر و بهت زدن ناگهان به یاد جوانمردى وبزرگوارى و خلق عظیم و او افتادند و همگى گفتند: «لا نظنّ الا خیراً اخ کریم و ابن اخ کریم: جز نیکى درباره تو نمىاندیشیم، تو را برادر بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار خود مىدانیم» در این لحظه موجى از رحمت سراسر مردم مکه را فرا گرفت رو به همگان کرد و فرمود: «لا تثریب علیکم الیوم یغفرالله لکم و هو ارحم الراحمین. امروز سرزنشى بر شما نیست، خدا همگان را مىبخشد او بخشاینده است» سپس افزود و با این که رسالت مرا تکذیب کردید و مرا از خانهام بیرون ساختید ولى با این همه، من بند بردگى از گردن شما باز مىکنم و اعلام مىکنم که «اذهبوا و انتم الطلقاء: بروید! همه شما آزاد شده هستید» 4.
خوى زیبا و عطوفت انسان دوستى پیامبر پیوسته زبانزد جهانیان در طول قرون بوده و سرایندگان اسلامى که به مدح و ثناى او پرداختهاند، غالباً بر این شیوه اخلاقى او تکیه کردهاند؛ ابو عبدالله شرف الدین بوصیرى متوفاى 694 که از مشاهیر شعراء و ادباى قرن هفتم است، در مدح حضرت صاحب رسالت قصیده معروفى به نام «قصیده برده» 5 دارد و در آن بر این شیوه اخلاقى اشاره مىکند و مىگوید:
فاق النبیین فى خلق و فى خلق
ولم یدانوه فى علم ولا کرم
اکرم بخلق نبى وانه خلق
بالحسن مشتمل بالبشر متسم
«بر تمام پیامبران از نظر آفرینش و خوى برترى یافت و هیچ کدام در دانش و کرم به او نمىرسند چه زیبا آفرینشى و چه زیبا اخلاقى است که با زیبایى آمیخته و تبسمى بر لب دارد».
حقاً که راست و درست گفتهاند: «حسنت جمیع خصاله او با خصال بس زیبا آفریده شده است».
او با اخلاق زیبا و پسندیده خود تحقق بخش خطاب قرآنى است که به او دستور مىدهد: که: «و اخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین فان عصوک فقل انّى برىء مما تعملون (شعراء/215و216): بالهاى رحمت خود را بر مؤمنان فروآور، و اگر کافران به مخالفت با تو برخاستند، بگو من از کارهاى شما بیزارم».
3- صبر و بردبارى
خدا در آغاز بعثت او را از مسؤولیت سنگینى که بر عهده گرفته است آگاه ساخت و فرمود: «انا سنلقى علیک قولا ثقیلاً (مزمل /5): ما گفتار سنگینى را بر تو وحى مىکنیم» این قول سنگین، رسالت جهانى او است که اداء آن بر او و عمل به آن نیز بر رهروانش سنگین مىباشد.
انجام چنین رسالت خطیرى بدون یک روح مقاوم و صبور و شکیبا و بردبار، امکانپذیر نیست از این جهت در آیات متعددى او را به صبر و شکیبائى دعوت مىنماید که برخى را یادآور مىشویم:
در آغاز نزول وحى، و در سوره مدثر او را چنین مورد خطاب قرار مىدهد: «و لربک فاصبر (مدثر /7): براى خدا در طریق ابلاغ رسالت بردبار باش» بار دیگر، صبر واستقامت پیامبر مصمم را یادآور مىشود و مىگوید:
«فاصبر کما صبر اولو العزم من الرسل ولا تستعجل لهم» (احقاف /35)
«بسان پیامبران اولوالعزم صبر بنما و درباره آنان، عجله مکن».
4- نیایش نیمه شب
روح خضوع و حالت نیایش در انسان، رمز شعور و نشانه آگاهى او از وجود قدرت بزرگ و علم بى پایان در صفحه هستى، و تعلق ذاتش به آن مقام بزرگ است احساس وابستگى به وجود برتر، انسانها را به ابراز خشوع وإمىدارد و سرانجام خشوع در قالب «عبادت» تجلى مىکند ولى نیایشگران گروه واحدى نیستند که آنها را گروهاى مختلفى تشکیل مىدهد.
گروهى براى رفع نیاز و جلب سود و یا بیم از عذاب، به این احساس «لبیک» مىگویند، در حالى که گروه دیگرى که از معرفت بیشترى برخوردارند، به خاطر درک کمال مطلق و «مهرى» که به خدا مىورزند، به پرستش او مىپردازند، البته اختلاف در انگیزهها تأثیرى روى اصل قداست عمل نمىگذارد، بلکه همگان در پرتو اصل «ولکلّ درجات مما عملوا و ما ربک بغافل عما یعملون» * در پیشگاه خدا مأجور و مثاب و داراى پاداش بزرگ مىباشند.
در حدیثى امام صادق (ع) نیایشگران را به سه گروه تقسیم مىکند و در این مورد سخن بس جالبى دارند که اینک یادآور مىشویم:
«قوم عبدوا الله خوفا فتلک عبادة العبید، و قوم عبدوا اللّه تبارک و تعالى طلب الثواب فتلک عبادة الاُجراء، و قوم عبدوا اللّه حبا له فتلک عبادة الأحرار و هى افضل العبادة» 6.
«گروهى بسان بردگان از ترس به نیایش مىپردازند و گروهى دیگر مانند مزد گیران به انگیزه پاداش، او را عبادت مىکنند در حالى که گروه سوم، روى مهرى که به او مىورزند به نیایش بر مىخیزند، و نیایش این گروه بهترین پرستشها است».
کلمه «حُبّاً له» رمز شعور عمیق و آگاهى ژرف از عظمت مربوب و کمال گسترده است و از این جهت، در انسان، عشق و علاقه عظیمى به کانون کمال مىآفریند و در نتیجه از روى اخلاص و مهر، بدون چشمداشت پاداش، یا بیم از کیفر به عبادت بر مىخیزد، و در خضوع و خشوع خود، لذت مىبرد، لذتى که دیگر «لذتها» را به دست فراموشى مىسپارد.
قرآن و نیایش پیامبر - عبادتهاى نیمه شب اولیاى الهى که همراه با اشک شوق و سوز دل است، معلول شناخت عظیمى است که از خدا دارند، نتیجه شوق و عشق به کمال است که در دل خود احساس مىنمایند و سرانجام عبادت با لذت شهود معبود، در کامشان شیرین شده و خواب لذیذ و بالش ناز، و فراش گرم به دست فراموشى سپرده مىشود و ساعاتى به راز و نیازبا او مىپردازند تا آنجا که رسول گرامى برخى از اوقات گاهى دو سوم شب را، به عبادت برگزار مىکرد بنابراین چه بهتر با نیایش او آشنا شویم:
1- خدا در سوره أسراء به پیامبر دستور «تهجّد» مىدهد که همان عبادت در نیمه شب است چنانکه مىفرماید:«و من اللیل فتهجد به نافلة لک عسى ان یبعثک ربک مقاماً محموداً» (اسراء /79)
«برخى از شب را برخیز! با قرآن و یا نماز به عبادت بپرداز، و این یک برنامه اضافى است، شاید خدا تو را به مقام شایستهاى برگزیند».
2- خداوند در سوره مزمل به بیان کم و کیف عبادت در دل شب مىپردازد، وقت آن را شب، و مقدار آن را، بین دو سوم الى یک سوم شب اعلام مىدارد و فلسفه قیام و تهجد در شب را امرى مىداند که در پیشبرد اهداف او کاملاً مؤثر است .
ما در اینجا این بخش از آیات را یک جا مىآوریم تا روابط منطقى آیات کاملاً روشن گردد:
«یا ایّها المزّمل قم اللیل الا قلیلاً، نصفه او انقص منه قلیلاً، اوزد علیه و رتل القران ترتیلاً، انا سنلقى علیک قولا ثقیلاً، ان ناشئة اللیل هى اشدّ وطاً و اقوم قیلاً ان لک فى النهار سبحا طویلاً و اذکراسم ربک و تبتّل الیه تبتیلاً» (مزمل /1-8)
«اى جامه به خود پیچیده، شب را جز اندکى بپاخیز، نیمى از شب یا اندکى از آن کم کن یا بر آن بیفزا، قرآن را با ترتیل (با تأنى و آرام) بخوان، به همین زودى گفتار گران بر تو القاء مىکنیم ساعات و اوقات شب، مایه تأثیر عمیق و استوارى گفتار است. براى تو در روز، رفت و آمد طولانى است. نام پروردگار خود را به یادآر و به او توجه نما».
بیایید در مضامین این آیات کمى دقت کنیم! خدا در آغاز رسالت پیامبر و آغاز نزول وحى - که شأن نزول آیات حاکى از آن است - به پبامبرش دستور«عبادت در دل شب» را مىدهد، و او را از نظر کمیت، میان دو سوم و یا نصف و یا یک سوم شب، مخیر مىسازد، تا برحسب شرائط و امکانات به یکى از سه صورت، به نیایش خدا بپردازد و این قسمت با جملههاى «قم اللیل الا قلیلا نصفه او انقص منه قلیلا اوزد علیه» بیان شده است .
قیام در دل شب، نباید با نماز گزاردن پایان پذیرد، بلکه باید با تلاوت قرآن، آن هم به صورت «ترتیل» که در آن به الفاظ و معانى کاملاً توجه مىشود، همراه گردد، اگر بنده حق با گزاردن نماز با خدا سخن مىگوید و ارتباط برقرار مىکند، خدا هم از طریق قرآن که سخن او است با بنده خود سخن مىگوید و در نتیجه ارتباط برقرار مىگردد و این مطلب با جمله «ورتّل القران ترتیلاً» بیان شده است .
در آیه بعد به راز این تکلیف (عبادت نیمه شب) اشاره شده است و آن این که به همین زودى، بارى گران و مسؤولیتى خطیر که تحمل و ابلاغ رسالت است بر تو القاء خواهد شد و براى انجام آن لازم است به خود سازى بپردازى و ارتباط مستمر با مبدأ قدرت برقرار کنى چنانکه مىفرماید: «انّا سنلقى علیک قولا ثقیلاً».
آیه بعد، علت گزینش شب را براى تهجد بیان مىکند و آن این که مقدار تأثیر عبادت به آرامش محیط و فراغت قلب بستگى دارد، از این جهت، عبادت نیمه شب، از نظر تأثیر، عمیقتر، و از نظر گفتار، استوارتر است و در این شرائط، گفتار از دل بر مىخیزد و با آن تطبیق مىکند در حالى که روز فارغ از غوغا و سعى و تلاش و رفت و آمد نیست و با این گرفتارى نه وقت کافى هست و نه فراغت قلب، چنانکه مىفرماید: «انّ ناشة اللیل هى اشدّ وطاً و اقوم قیلاً انّ لک فى النهار سبحا طویلاً».
انسان کامل به حکم این که یک موجود امکانى و از نظر قوا و نشاط روحى محدود است به هنگام انجام وظیفه، خصوصاً به وقت مقابله با جاهلان و افراد نادان، با یک نوع کم نشاطى و افسردگى روبرو مىگردد که اگر افزایش یابد مایه دلسردى در انجام وظیفه مىشود، براى زدودن هر نوع زنگار دل، عبادت بهترین وسیله ارتباط با کانون قدرت و مرکز کمال است که به روح و روان، نیرو و نشاط بیشترى مىبخشد.
3- در سوره مزمل آیاتى است که حاکى از قیام پیامبر با گروهى از مؤمنان براى عبادت در شب مىباشد، چنانکه مىفرماید: «ان ربّک یعلم انک تقوم ادنى من ثلُثَى اللّیل و نصفه و ثلثه و طائفة من الّذین معک» (مزمل /20)
«خداى تو مىداند که تو با جمعى از افرادى که با تو هستند نزدیک به دو سوم و یا نصف و یک سوم شب را به عبادت مىگذارنى».
در حالى که خدا عبادت در شب را براى رسول گرامى «نافله» مىداند ولى با این حال، حضرتش به اندازهاى به آن امر قیام کرد که قدمهاى او ورم کرد و آیه ذیل در این مورد نازل گردید:
«طه ما انزلنا علیک القرآن لتشقى الاّ تذکرة لمن یخشى» (طه /2-3)
«قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به زحمت بیفکنى بلکه مایه یادآورى است براى کسانى که از مخالفت خدا بترسند».
5- علم و آگاهى گسترده
پیامبر گرامى داناترین و آگاهترین انسانى است که گام بر پهنه گیتى نهاده است و قرآن علم و آگاهى او را چنین توصیف مىفرماید:
«و انزل الله علیک الکتاب و الحکمة و علمک ما لم تکن تعلم و کان فضل الله علیک عظیماً» (نساء /113)
«کتاب و حکمت را بر تو فرو فرستاد و آنچه را که نمىدانستى به تو آموخت، و کرم خدا درباره تو بزرگ است».
دقت در جملههاى سه گانه این آیه، ما را به وسعت علم او هدایت مىکند:
1- «و انزل الله علیک الکتاب و الحکمة: خداوند کتاب و حکمت را بر تو فرو فرستاد»، مقصود از کتاب، قرآن و منظور از حکمت، دانشهاى استوار است که در هر دوره زندگى، سعادت آفرین مىباشد و نمونههایى از آن در گفتار لقمان حکیم آمده است ولى هرگز منحصر به آن نوع دستورها نیست، بلکه از آن گستردهتر است .
2- «و علمک ما لم تکن تعلم: آنچه را که نمىدانستى، به تو آموخت»، علم و آگاهىاى که در این جمله آمده است،
به حکم قانون «تغایر معطوف و معطوف علیه» غیر از کتاب و حکمت است که در جمله پیش وارد شده است و در پایه عظمت آن همین بس که در جمله سوم آن را چنین توصیف مىنماید:
3- «و کان فضل الله علیک عظیماً: کرم و لطف خدا که علم و آگاهى تو یکى از شاخههاى آن است، بزرگ است»، هیچ کرامتى بالاتر از علم و دانایى نیست و توصیف کرم به عظمت، به گونهاى مشعر و گواه بر عظمت علم اوست. علمى که خدا او را عظیم توصیف مىکند، تکلیف آن روشن است. آدم نخستین، پیامبر الهى است که به حکم آیه: «و علّم ادم الاسماء کلّها» (بقره /31) از اسرار هستى آگاه گشت، علمى را فرا گرفت که فرشتگانرا از آن بهرهاى نبود و بدین جهت بر آنها برترى جست و مسجود آنان قرار گرفت و خاتم پیامبران به اتفاق روایات و امت اسلامى برترین، پیامبران و سرآمد آنها به شمار مىرود از این جهت باید از نظر کمالات نفسانى و ملاکات فضیلت و برترى، بالاتر از همه و از آدم ابوالبشر باشد.
«برید» که یکى از شاگردان امام باقر و امام صادق (ع) است نقل مىکند که یکى از این دو بزرگوار، بر وسعت علم و آگاهى پیامبر با آیه زیر استدلال فرمود:
«و ما یعلم تاویله الا اللّه و الراسخون فى العلم (آل عمران /7): تأویل متشابه یا قرآن را جز خدا و راسخان در علم نمىدانند».
امام چنین فرمود: «و رسول الله افضل الراسخین فى العلم قد علمه الله عزوجل جمیع ما انزل علیه من التنزیل و التأویل و ما کان الله لیننزل علیه شیئا لم یعلمه تأویله» 7
«پیامبر خدا برجستهترین راسخنان در علم است، خدا تنزیل و تأویل قرآن را به او آموخت و در شأن خدا نیست که چیزى را بر او فرو بفرستد و او را از حقیقت آن آگاه نسازد».
علم امیر مؤمنان (ع) و دیگر امامان معصوم پرتوى از علم نبوى است و مجموع احادیث صحیح و استوارى که در اختیار داریم، همگى به او منتهى مىگردد و مطالعه این بخش، گواه روشنى بر علم عظیم پیامبر خاتم است.
6- مایه مصونیت مردم از عذاب
اعمال زشت انسان واکنشى در این جهان و پى آمدى در سراى دیگر دارد، یکى از آثار گناه در جامعه نزول عذاب است که در آیات قرآن و احادیث بر آن تصریح شده است و کافى است که در این مورد آیات مربوط به نابودى اقوام سرکش را مطالعه نماییم.
ولى یکى از آثار وجود پیامبر این است که تا او در میان مردم است خدا آنان را با نزول عذاب مجازات نمىکند و به این ویژگى در آیه زیر تصریح شده است:
«و ما کان اللّه لیعذّبهم و انت فیهم و ما کان الله معذّبَهم و هم یستغفرون» (انفال /33)
«هرگز خدا آنان را مجازات نمىکند تا تو در میان آنان هستى همچنانکه عذاب نمىفرستد تا طلب آمرزش مىنمایند».
نخستین کسى که چنین ویژگى را از قرآن استخراج نمود، امیر مؤمنان على (ع) است وى در یکى از کلمات قصار خود مىفرماید:
«کان فى الارض امانان من عذاب الله و قد رفع احد هما فد ونکم الاخر فتمسکوابه، « اما الامان الذى رفع فهو رسول الله (ص) و اما الامان الباقى فالاستغفار قال الله تعالى: و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم...» 8
«در روى زمین دو وسیله امنیت مؤثر وجود دارد: یکى برداشته شد، به دیگرى چنگ بزنید، آنچه برداشته شد، پیامبر خدا است،و آنچه باقى است طلب آمرزش است خدا مىفرماید: شأن خدا نیست که آنان را مجازات کند تإ؛ّّّ تو در میان آنان هستى...»
7- شفیع روز جزا
همگى با واژه شفاعت آشنایى کامل داریم، هنگامى که سخن از جرم و گناه، و محکومیت یک فرد به میان مىآید، و شخصى پا به میان مىگذارد تا درباره فردى فعالیت و وساطت کند تا او را از مرگ و اعدام یا زندان و توقیف نجات بخشد، مىگوییم: فلانى در حق او «شفاعت» کرد.
لفظ شفاعت از ماده شفع به معنى جفت، در مقابل «وتر» به معنى طاق، گرفته شده است، علت این که به وساطت شخص براى نجات گنهکار شفاعت گفته مىشود، این است که مقام و موقعیت شفاعت کننده، و نیروى ثأثیر او، با عوامل نجاتى که در وجود شفاعت شونده هست (هر چند کم و اندک باشد) ضمیمه (و جفت مىشوند) و هر دو به کمک هم، موجب خلاصى شخص گنهکار مىگردند.
معناى شفاعت اولیاى خدا براى گنهکاران در ظاهر این است که عزیزان الهى، روى قرب و موقعیتى که در پیشگاه خداوند دارند، مىتوانند براى مجرمها و گنهکاران وساطت کنند، و از خداوند بزرگ بخواهند که از تفصیر و گناه آنان درگذرد، البته شفاعت کردن و پذیرفته شدن شفاعت آنان در گرو یک رشته شرائطى است که برخى مربوط به شخص گنهکار، و برخى مربوط به مورد شفاعت (گناه) مىباشد.
به عبارت دیگر، شفاعت همان کمک کردن اولیاى خدا است با اذن خدا، به افرادى که در عین گنهکار بودن پیوند ایمانى خود را با خدا، و پیوند معنوى خویش را با اولیاى خدا قطع نکردهاند.
و به یک معنا، شفاعت این است که یک موجود مادون - که استعداد جهش و پیشرفت دارد - از موجود بالا، به صورت یک امر قانونى استمداد و مدد طلبد، البته مدد خواه از نظر کمال روحى، باید به حدى سقوط نکند که نیروى جهش و تکامل را از دست بدهد، و امکان تبدیل او به یک انسان پاک ازمیان برود.
عقیده به شفاعت به اندازهاى در میان مسلمانان رسوخ دارد که هرکجا برویم و از هر که بپرسیم این اعتقاد را از عقاید اسلامى خویش مىشمارد، و در اصالت آن از نظر اسلام هیچ گونه تردیدى نشان نمىدهد. همه مىبینیم که در مواقع راز و نیاز مسلمانها با خدا، و نیز در کنار قبر پیشوایان بزرگ اسلام، دلها و اندیشههاى افراد گنهکار، بسوى شفیعان درگاه الهى کشیده مىشود و از آنان مىخواهند که از پیشگاه خداى بزرگ بخواهند تا مورد عفو و رحمت الهى قرار گیرند.
یک چنین عقیده راسخ و پا برجایى، نمىتواند ساختگى و غیر اصیل باشد، قطعاً توجه جامعه اسلامى به سوى این عقیده معلول ورود آن در قرآن مجید و احادیث اسلامى است، زیرا معنى ندارد یک جمعیت یک میلیارد نفرى و بخصوص دانشمندان آنها به دنبال عقیدهاى بروند که هرگز در کتاب آسمانى و مدارک دینى آنها وارد نشده باشد.
البته باید اعتراف کرد که این مسأله اصیل اسلامى بسان برخى دیگر ازمعارف بلند آن، با برخى از پیرایههاى غلط همراه شده است و از همین رو، بر دانشمندان است که مردم را در این زمینه روشن سازند و مطالب اصیل اسلامى را از غیر آن جدا نمایند.
مسأله شفاعت و کمک کردن موجود عالى به فرد پائین، غیر از مسأله پارتى بازى و وسیله تراشى ظالمانه دستگاههاى بشرى است، حالا اگر یک فرد نا اهل یا گروه غیر وارد، این اصل اسلامى را از محور صحیح آن منحرف کرده، و چهره آن را کریه ساختهاند، مربوط به اندیشه صحیح اسلامى نیست .
البته برخى شاید چنین تصور کنند: روز رستاخیز شافعان راستین الهى، یزیدها و حجاجها و چنگیزها را زیر بال و پر شفاعت خود قرار خواهند داد، و همه آنان از حوزه معنویت و نورانیت شافعان بهرهمند گردیده، و در کانون وجود آنان جهشى به سوى پاکى پیدا خواهد شد.
ولى آنان در این اندیشه سخت در اشتباهند، زیرا شفاعت شافعان واقعى از آن کسانى است که روح و روان آنان دارایى نیروى جهش به سوى کمال و پاکى باشد، ولى کسانى که در سراسر وجود آنان نقطه قوت و کمالى پیدا نمىشود، هرگز نورانیت شافعان، وجود تاریک آنان را روشن نخواهد کرد.
باید درباره شفاعت چنین بیندیشیم: مردى را فرض کنیم که پاسى از عمر خود را در فساد و ناپاکى گذرانده است ولى بر اثر برخورد با صالحان و پاکان، جرقهاى در دل او روشن مىگردد، و انقلابى در او پدید مىآید، و او را انسان دیگرى مىسازد. مشابه این جریان را درباره انسانهاى اخروى بیندیشیم، انسانهایى که در روح و روان آنان آلودگى وجود داردولى در عین حال نیروى جهش به سوى کمال ازروان آنان به کلى رخت بر نبسته است، در این موقع بر اثر برخورد با شخصیتهاى سازنده الهى و قرار گرفتن در حوزه نورانیت انسانهاى نورانى، یک نوع دگرگونى در وجود آنان رخ مىدهد و جرقه انقلاب و جهش به سوى کمال در روح و روان آنان روشن مىگردد.
این، تصویر نارسا و کمرنگى از حقیقت شفاعت اخروى است که به وسیله شافعان راستین به اذن الهى انجام خواهد گرفت و تا خود به آن گام ننهیم، به حقیقت آن واقف نخواهیم شد.
باید درباره شفاعت همانطور بیندیشیم که درباره توبه و ندامت مىاندیشیم، جاى شک نیست که توبه و ندامت از اعمال گذشته با شرایطى که گفته شده است انسان را شستشو داده و جرقه انقلاب را در کانون وجود انسان روشن مىسازد، و هرگز کسى نگفته است که تشریع توبه مایه جرأت تبهکاران مىگردد. همچنین نباید موضوع اعتقاد به شفاعت را مایه جرات و وسیله گسترش گناه بیندیشیم، بلکه باید آن را روزنه امیدى به سوى بازگشت به طهارت و پاکى تلقى کنیم .
سازندگى و آثار تربیتى اعتقاد به شفاعت: از آنجا که در این گفتار، حقیقت شفاعت را به طور فشرده بیان کردیم، شایسته است که پیرامون آثار تربیتى و خصوصیات این ایده مذهبى بحث کنیم:
امروز از دید بسیارى از خوانندگان، اهمیت و لزوم بحث پیرامون یک ایده مذهبى، در گروه آثار تربیتى و سازندگى آن است - لذا - اگر یک ایده مذهبى در این مسیر قرار نگیرد، آن را از مسائل درجه دو مذهبى مىشمارند و احیانا خود را موظف به غور و بحث در آن نمىدانیم.
روى این لحاظ براى نشان دادن اهمیت بحث و این که ایده «شفاعت» حتى روى مقیاسى که آنان براى درجه بندى مسائل مذهبى ترتیب دادهاند، از مسائل درجه یک مىباشد، بحث پیرامون آثار تربیتى و اصلاحى آن را بر دیگر بحثها مقدم داشته ابتدا در این مورد به بحث و گفتگو مىپردازیم:
شفاعت مایه امیدوارى است: اعتقاد به شفاعت پدید آورنده امید در دل گنهکاران، و مایه بازگشت آنان در نیمه زندگى، به سوى خدا است، و اگر حقیقت شفاعت درست مورد بررسى قرار گیرد، خواهیم دید که اعتقاد به شفاعت اولیاى خدا، نه تنها مایه جرات و موجب سرسختى با خدا نمىباشد، بلکه سبب مىشود که گروهى به امید این که راه بازگشت به سوى خدا به روى آنان باز است، و مىتوانند به وسیله اولیاى خدا، آمرزش الهى را نسبت به گذشته جلب کنند، از عصیان و سرکشى و سرسختى دست برداشته و به سوى حق باز گردند.
نه تنها شفاعت در زندگى انسانها این نقش را بر عهده دارد، بلکه پذیرش توبه، و در سطح وسیعتر، موضوع «انتظار فرج» و امید به بهبود وضع آینده اجتماع، از عوامل سازندهاى است که براى دگرگون ساختن اوضاع و نابسامانىهاى بشر به انسان نیرو بخشیده و او را از محیط تیره و تار یأس و نومیدى، به فضاى روشن رجاء و امیدوارى وارد مىکند.
اعتقاد به شفاعت اولیاء خدا (البته با شرایط خاصى) درباره گنهکاران سبب مىشود که فرد گنهکار معتقد گردد که وى از این به بعد مىتواند سرنوشت خود را دگرگون سازد و اعمال دیرینه وى طورى نیست که براى او یک سرنوشت شوم قطعى و غیر قابل تغییر ساخته باشد، بلکه او از همین حالا به کمک اولیاى خدا و تصمیم راسخ خود بر اطاعت و فرمانبردارى از خدا، مىتواند سرنوشت خود را عوض کند،و درهاى سعادت را به روى خود بازکند؛ ولى بر عکس، یأس و نومیدى و این که دیگر کارى از او و دیگران ساخته نیست، چراغ امید را در شبستان عمر انسان ،خاموش مىسازد.
جوانى که در طول زندگى گناهان و لغزشهائى داشته است هرگاه معتقد گردد که کارهاى زشت پیشین او، آنچنان کاخ سعادت وى را ویران کرده که دیگر قابل ترمیم نیست،و براى او یک سرنوشت قطعى پدید آورده که به هیچ وسیلهاى نمىتوان آن را دگرگون ساخت، و آمرزش خدا را به خویش جلب نمود،و حتى توبه و پشیمانى ،و شفاعت و کمک خواهى از اولیاى حق نمىتوانند سرنوشت او را دگرگون سازند، چنین اعتقادى نه تنها از حجم گناه او نمىکاهد، بلکه سبب مىشود که پرونده زندگى وى روز به روز سیاهتر، و بار گناه او سنگینتر شود. زیرا او با خود چنین فکر مىکند: اکنون که راه باز گشت به روى من باز نیست، و از این به بعد هر نوع قدم نیکى در راه اطاعت خدا بر دارم، سودى به حال من نخواهد داشت، دیگر جهتى ندارد که من در نیمه عمر رنج اطاعت را بر خود هموار سازم و از گناهان لذت بخش دست بردارم. ولى بر عکس اگر روزنه امید را به روى خود باز ببیند و بداند که از همین حالا مىتواند وضع خود را در آینده دگرگون سازد، در این صورت کوشش مىکند که گذشته را جبران کند و به وضع خود در آینده بهبود بخشد.
از این گذشته همانطور که مىدانیم: شفاعت اولیاى خدا منوط به اذن پروردگار جهان است و تا اجازه خدا نباشد، هیچ کس نمىتواند شفاعت نماید، ناگفته پیدا است که اذن خدا بى جهت و بى حکمت نخواهد بود، در این صورت باید گفت اذن خدا شامل حال کسانى مىشود که براى عفو و اغماض، شایستگى دارند و اگر در طول زندگى لغزش و گناهى داشتهاند، به مرحله پرده درى و طغیان نرسیده است، و اگر رابطه خود را در بعضى از جهات ضعیف کردهاند، ولى به کلى آن را قطع نکردهاند. چنین افرادى که پیوندهاى گوناگون خود را با حق و حقیت نگسستهاند، مشمول و شایسته شفاعت مىشوند.
نوید شفاعت با این شرایط، خود هشدارى است به گنهکاران که به هوش باشند و هر چه زودتر از ادامه گناه باز گردند، و همه پیوندهاى خود را پاره نکنند، و پردهها را ندرند، و از شعاع شفاعت دور نگردند که در غیر این صورت راه نجاتى براى آنان نخواهد بود.
همین احساس و توجه، دربازگشت افراد گنهکار به راه حق و تجدید نظر در برنامههاى غلط، موثر مىگردد، و در حقیقت روزنه امیدى براى پاک ساختن برنامه زندگى از نقاط تاریک محسوب مىشود.
تجربه نشان داده است که اگر روزنه امیدى به روى افراد مجرم گشوده شود و احساس نمایند که اگر در برنامه غلط و نارواى خود تجدید نظر کنند، راه نجاتى براى آنها هست، بسیارى از آنها بیراهه، به راه باز مىگردند.
در قوانین جزائى و کیفرى ملتها، قانونى بنام «عفو زندانیان و مجرمان بزرگ و محکومان به حبسابد» وجود دارد، نکته آن این است که روزنه امیدى براى این افراد باز شود، و در برنامه زندگى خود تجدید نظر نمایند، و اگر این روزنه نبود، علت نداشت که در همان محیط، آرام بنشینند و دست به جنایت نزنند زیرا بالاتر از سیاهى (زندان ابد) رنگى نیست .
شفاعت درباره افراد لایق و شایسته، جز روزنه امید براى امکان تجدید حیات دینى و اخلاقى چیزى نیست، و مخصوص کسانى است که روابط خود را با خدا و اولیاى دین حفظ کردهاند، ولى کسى که داراى اعمال نیک نبوده و از ایمان به خدا بهره نداشته باشد و عمرى در گناه و فساد به سر برده است، هرگز مشمول شفاعت نخواهد بود.
فرق این دو طایفه را مىتوان با مثالى مجسم ساخت:
فرض کنید سربازانى مامورگشودن دژى بر فراز کوهى مىباشند، و گشودن آن دژ، در حفظ کشور آنان از تجاوز خارجى فوق العاده مؤثر است، فرمانده ماهر و ورزیده، وسایل لازم پیشروى وگشودن دژ را در اختیار آنان مىگذارد، و فرمان بالا رفتن را صادر مىنماید.
آن گروه از سربازان بى انضباط و ترسو که گوش به فرمان فرمانده نداده، و در پائین کوه مىمانند، هیچگاه مشمول حمایت او نمىگردند، اما آن گروه که فداکارند و به سرعت از کوه بالا مىروند، اگر چه در بعضى از گذرگاهها بلغزند، و یا سعود و بالا رفتن در بعضى از نقاط حساس کوه براى آنها مشکل باشد، فرمانده دلسوز، مراقب حال آنها بوده و در نقاط حساس به آنها کمک کرده و از لغزشگاه عبورشان مىدهد.
این نوع مراقبت و کمک، یک نوع شفاعت از آن افرادى است که در مسیر هدف گام بر مىدارند، و هیچ اشکالى ندارد که فرمانده دلسوز پیش از صعود به کوه این مطلب را اعلام کند و بگوید اگر شما در نقاط حساسى از سعود باز بمانید، از کمکهاى بیدریغ من محروم نخواهید ماند، و من با تمام قوا کوشش مىکنم که شما را در این هدف کمک کنم.
یک چنین اعلام قبلى، افراد را براى کار دلگرم کرده و نور امید را در دل آنان پدید مىآورد و بر قدرت و پایدارى آنان مىافزاید، و در حقیقت یک نوع تربیت و وسیله تکامل است .
در اینجا باید بگوییم که: اعتقاد به شفاعت درصورتى مىتواند مؤثر و سازنده باشد که دور از هر نوع عوام فریبى تفسیر شود و حساب شفاعتى که قرآن و حدیث و یا عقل و خرد ما را به سوى آن دعوت مىکند، از شفاعتى که در اذهان برخى از دور افتادگان از تعالیم اسلام وجود دارد، جدا گردد، زیرا گاهى تفسیرهاى غلط براى شفاعت ازطرف افراد ناروا، مردم را از درک حقیقت شفاعت باز مىدارد و ما را به یاد شعر شاعرى (حاجب) نام مىاندازد که فکر مىکرد در روز رستاخیز دست على درباره شفاعت گنهکاران آنچنان باز است که علاقهمندان وى به اطمینان شفاعتش هر چه بخواهند مىتوانند گناه کنند، ازاین جهت به افتخار امام قصیدهاى سرود که نخستین بیت آن این است:
حاجب اگر معامله حشر با على است
من ضامنم تو هر چه بخواهى گناه کن
ولى همین شاعر، طبق گفته خویش - در عالم رؤیا امام را به خواب دید و خشم حضرت را از سرودن چنین شعر خرافى حس کرد و امام خواستار آن شد که قسمت دوم از شعر خود را عوض کند و چنین بگوید:
حاجب اگر معامله حشر با على است
شرم از رخ على کن و کمتر گناه کن
خواه این جریان، حقیقت داشته باشد و یا افسانه و پندارى بیش نباشد، حقیقت همین است که در این داستان آمده است .
جوانان عزیز و علاقهمندان به مکتب پیامبر، باید معارف دینى خود را از دانشمندان محقق و کتابهاى اصیل اسلامى بگیرند تا شفاعت حقیقى را از شفاعت تحریف یافته به خوبى باز شناسند و به گفته هر درویش معرکه گیر، یا داستانسراى حرفهاى، و یا نوشتههاى مبتذل که به خامه افراد فاقد صلاحیت نوشته مىشود، اعتماد نکنند.
شفاعت پیامبر اسلام: این بحث اجمالى، پیرامون واقعیت شفاعت، و آثار سازنده آن مىتواند پاسخگوى بسیارى از پرسشها باشد، ولى بحث گسترده آن، نیاز به طرح بحثهاى دیگرى دارد که فعلاً مجال بازگوئى آنها نیست افرادى که بخواهند با دیگر بحثهاى مربوط به شفاعت آشنا شوند، به کتاب «شفاعت در قلمرو عقل و قرآن و حدیث» مراجعه بفرمایند.9
آنچه که فعلاً موضوع این نوشته ایجاد مىکند، بیان دلائل قرآنى «شفیع بودن پیامبر در روزرستاخیز» است و در این مورد به دو آیه بسنده مىکنیم:
1- «و من اللیل فتهجدبه نافلة لک عسى ان یبعثک ربک مقاماً محموداً (اسراء /79): براى نماز نافله در برخى از شب برخیز تا خدا تو را براى مقام بس پسندیدهاى برانگیزد».
اکنون باید دید مقصود از مقام محمود چیست؟ مقامى که هر کس پیامبر را بر آن مقام ببیند، به تحسین او مىپردازد؟
طبرسى مىگوید: مفسران اسلامى اتفاق نظر دارند که مقصود از آن، همان مقام شفاعت است و مىگویند: پیامبر در روز رستاخیز لواء الحمد (پرچم سپاس و ستایش) را به دست مىگیرد و همه پیامبران زیر آن لواء گرد مىآیند و او نخستین کسى که شفاعت مىکند و شفاعت او پذیرفته مىشود 10.
زمخشرى مىنویسد: چه مقامى بالاتر از مقام شفاعت که مایه ستایش تمام اهل محشر مىگردد 11 روایات اسلامى در این مورد اتفاق نظر دارند که مقصود از آن همان مقام شفاعت است. سیوطى در کتاب الدر المنثور و سید هاشم بحرانى در تفسیر برهان احادیثى را که «مقام محمود» را به شفاعت تفسیر مىکنند آوردهاند. 12
2- «وللاخرة خیرلک من الاولى ولسوف یعطیک ربک فترضى (الضحى /5-6): سراى دیگر براى تو از این جهان بهتر است، خدا به زودى آن قدر به تو مىبخشد که راضى شوى!»
از این که آیه نخست پیرامون روز رستاخیز سخن مىگوید، طبعاً زمان و کمال این «عطاى رضایت آفرین» در همان زمان خواهد بود.
از آنجا که پیامبر رحمة للعالمین است، نمىتواند در چنین روزى از فکر امت بیرون آید، و آنچه که مىتواند رضایت او را تحصیل کند نجات گروههائى از امت است که پیوند ایمانى خود را با خدا، و ارتباط وحى خود را با پیامبر نبریده باشند، و این کار در پرتو شفاعت انجام مىگیرد.
روایات اسلامى نیز آیه را به شفاعت پیامبر تفسیر کرده است و از ابن عباس نقل مىکنند که او گفته است «رضاه ان تدخل امته الجنة: رضایت او در این است که امت خود را وارد بهشت سازد».
8- رؤؤف و مهربان
یکى دیگر از ویژگیهاى پیامبر، علاقه و رأفت و مهربانى او به جامعه با ایمان است قرآن در این باره مىفرماید:
«لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤف رحیم» (توبه /128).
«پیامبرى از خود شما به سویتان آمد، که مشقت و رنجهاى شما بر او سخت و گران است، بر ایمان آوردن شما، حریص و علاقمند، به مؤمنان رؤوف و مهربان است» .
«فان تولوا فقل حسبى الله لااله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم (توبه /129)
«اگر از پیروى روى گردان شوند (نگران مباش) بگو خداوند مرا کافى است بر او توکل کردهام و او صاحب عرش بزرگ است».
9- صاحب کوثر
دو فرزند ذکور پیامبر به نام قاسم و عبدالله درگذشتند دشمنان قسم خورده او مانند عاص بن وائل و غیره او را «عقیم» و «ابتر» نامیدهند؛ در این مورد، قرآن او را با سوره خاصى که در مکه نازل شده است مورد خطاب قرار داد و فرمود:
«انا اعطیناک الکوثر فصل لربک و انحر ان شانئک هو الابتر: ما به تو خیر کثر دادیم (به شکرانه این نعمت) براى خدا نماز بگرزار و دستهاى خود را در حال نماز تاگلو، بالا ببر (یا قربان کن) بدخواه تو، عقیم است».
مفسران در معناى «کوثر» اختلاف فراوانى دارند، ولى هر چه دامنه اختلاف گسترش یابد نمىتوان «نسل گسترده» او را از مصادیق و جزئیات آن ندانست زیرا ظاهر آیه این است که جمله نخست، به عنوان پاسخ به گفتار بدخواه آمده است که پیامبر را عقیم و ابتر خوانده بود و لازمه چنین گفتارى این است که کوثر به گونهاى تفسیر شود که بتواند پاسخگوى گفتار آن بدخواه گردد و آن جز با این نسیت که بگوییم که بر خلاف اندیشه آن بدخواه، تو نه تنها ابتر و عقیم نیستى بلکه داراى نسل گستردهاى هستى که در جهان نمىتوان بر آن نظیرى یافت.
مفاد آیه یکى از اخبار غیبى قرآن است که براى همگان ملموس و محسوس است، با این که فرزندان پیامبر در بسیارى از اعصار، به وسیله جلادان اموى و عباسى به صورت فردى و یا جمعى جام شهادت نوشیدهاند. 13
- مع الوصف - جهان اسلام امروز، خبر غیبى قرآن را پیرامون گستردگى نسل رسول خدا کاملاً لمس کرده و شاهد نسل روز افزون رسول خدا مىباشد.
فخر رازى در تفسر خود، به هنگام بحث از مفاد کوثر مىنویسد مقصود این است که خدا نسل پیامبر را در طول زمان حفظ مىکند آنگاه مىافزاید:
«فانظرکم قتل من اهل البیت ثم العالم ممتلى منهم و لم یبق من بنى امیه فى الدنیا احد یعبأ به ثم انظرکم فیهم فى الا کابر من العلماء کالباقر و الصادق و الکاظم و الرضا علیهم السلام و النفس الزکیة و امثالهم 14.
«بنگر چقدر افراد، از اهل بیت پیامبر کشته شدهاند و باز جهان مملو از آنها است ولى از خاندان امیه یک نفر که قابل ذکر باشد باقى نمانده است، آنگاه بنگر که چه علماى بزرگى در میان اهل بیت پیامبر هست مانند حضرت باقر، حضرت صادق ، حضرت کاظم ، حضرت رضا،و نفس زکیة و مانند آنان».
وى این سخن را در قرن ششم مىگوید و ما اکنون در اوائل قرن پانزدهم هجرى هستیم و جهان اسلام از مغرب و تونس و الجزائر و مصر گرفته تا برسد به عربستان و شامات و ترکیه و ایران، و غیره شاهد نسل درخشنده رسول خدا مىباشیم و همگى مىگوییم: «صدق الله العلى العظیم؛ انا اعطینا الکوثر».
در این جا تذکر نکتهاى مناسب است و آن این که در اعصار گذشته به خصوص از عصر حضرت رضا به بعد، مقامى به نام «نقابة الطالبیین» وجود داشت که مبرزترین آنان عهده دار آن مقام مىباشد؛ بدین صورت که در هر نقطه و منطقهاى، «نقیبى» براى «طالبیین» معین مىشد و بارزترین آنان «نقیب النقبا» لقب مىگرفت و تاریخ از دو شخصیت بزرگ که یکى امام معصوم و دیگرى فرزند او است نام مىبرد که داراى چنین منصب گستردهاى بودند و این دو نفر عبارتنداز حضرت رضا (ع) در عصر مأمون و شریف رضى در سال 380 در عصر بهاء الدوله.
کار نقیب، حفظ انساب و ضبط موالید و وفیات و آشنا ساختن آنان با آداب متناسب با خاندان آنها و بازدارى آنان از کارهاى پست و دون شأن، جلوگیرى از ارتکاب گناه و غیره که «ماوردى» در کتاب «احکام سلطانیه» درباره آنها به صورت مفصل سخن گفته است 15.
10- شاهد بر اعمال امت
آخرین ویژهگى از نظر بازگوئى در اینجا 16، شهادت و گواه بودن او بر اعمال امت است، و این مقام در آیات یاد شده وارد شده است:
«یا ایها النبى انا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً و داعیاً الى الله باذنه و سراجاً منیراً(احزاب /45)
«اى پیامبر ما تو را به عنوان گواه و بشارت و بیم دهنده و دعوت کننده به سوى خدا به فرمان او، و چراغ فروزان، فرستادیم».
در این آیه رسول گرامى با اوصاف پنجگانهاى توصیف شده که هر کدام در خور بحث و گفتگو است:
1- شاهداً 2- مبشراً 3- منذراً 4- داعیاً الى الله 5- سراجا منیراً.
توصیف پیامبر به عنوان «شاهد» در آیات دیگرى نیز وارد شده که گاهى از نظر تعبیر با آیه یاد شده یکسان است 17، و گاهى با هم اختلاف دارد مانند: «فکیف اذا جئنا من کل امّة بشهید و جئنابک على هولاء شهیداً (نساء /41): حال آنان چگونه است آن روز که براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مىآوریم و تو را گواه بر اعمال آنها قرار مىدهیم»
در این آیه، پیامبر شاهد و گواه بر پیامبران پیشن است در حالى که در آیات یادشده و در آیهاى که هم اکنون یادآور مىشویم، وى شاهد و گواه بر اعمال امت خود مىباشد:
«و قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المؤمنون و ستردون الى عالم الغیب و الشهادة فینبکم بما کنتم تعملون (توبه/ 105): بگو هر کارى مىخواهید انجام دهید به زودى خدا و رسول او و افراد با ایمان اعمال شما را مىبینند و به زودى به سوى خداى آگاه از پنهانى و آشکار، باز گردانیده مىشوید، و شما از آنچه که انجام دادهاید، گزارش مىدهد».
در این آیه مؤمنون بسان خود پیامبر، آگاه از اعمال منافقان معرفى شدهاند، مسلماً مقصود، همه افراد با ایمان نیست، بلکه گروه خاصى هستند که از آنان به افراد معصوم تعبیر مىآوریم .
حالا آگاهى پیامبر از اعمال امت چگونه انجام مىگیرد، مورد بحث ما نیست ولى مسلم است که اعمال آنان بر او عرضه مىشود.
چه بهتر که سخن خود را با سخن خدا - که بیانگر صفات دهگانه از رسول خود مىباشد - به پایان برسانیم:
«الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوباً عندهم فى التوریة والانجیل یامرهم بالمعروف و ینهیهم عن المنکر و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث ویضع عنهم اصرهم و الاغلال التى کانت علیهم فالّذین آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئک هم المفلحون» (اعراف /157)
«آنها از فرستاده خدا (رسول) و پیامبرامى - درس نخوانده - پیروى مىکنند، کسى که صفات او را در تورات و انجیلى که نزدشان است مىیابند. آنها را به خوبیها فرمان مىدهد و از بدیها باز مىدارد پاکیزهها را بر آنها حلال مىشمرد و ناپاکیها را تحریم مىکند و بارهاى سنگین و زنجیرهایى را که بر آنها بود (از دوش آنان) بر مىدارد، پس آنها که به او ایمان آورده و او را احترام نموده و یارى نمودهاند و از نورى که بر او فرود آمده پیروى کردهاند، همانا رستگارند».
صفات دهگانه پیامبر که در این آیه آمده است به صورت زیر است:
1- الرسول :فرستاده شده 2- النبى: پیامبر 3- الامى: درس نخوانده 4- مکتو با عندهم فى التوراة و الانجیل: خصوصیات او در تورات و انجیل نوشته شده است 5- یأمرهم بالمعروف: به کارهاى نیک فرمان مىدهد. 6- و ینهیهم عن المنکر: از کارهاى بد باز مىدارد 7- و یحل لهم الطیبات: چیزهاى پاکیزه را براى آنان حلال مىشمرد 8- و یحرّم علیهم الخبائث: ناپاکیها را براى آنانه تحریر مىکند 9- ویضع عنهم اصرهم: بارها سنگین (تکالیف شاق مربوط به امت بنى اسرائیل) از دوش آنان بر مىدارد، 10- والاغلال التى کانت علیهم: عادت زشت و خرافات را که به صورت غل و زنجیر به دست و پاى آنان بسته شده است، از دست و پایشان باز مىکند.
پىنوشت:
1- (نهج البلاغه، خطبه اشباح، خطبه 178 ط عبده).
2- غررالحکم، باب الف، ج 1، ص 44.
3- وسائل الشیعه، ج 1، کتاب جهاد.
4- مغازى واقدى، ج 3، ص 835 - بحارالانوار، ج 21، ص 107 - 132.
5- قصیده «برده» از سرودههاى بس معروف جهان است که بر آن شروح زیادى نوشته شده است و شایسته هر انسان عربى دانى است که آن را حفظ کند.
* - براى هر کدام نسبت به اعمال خود درجه و رتبهاى است، پروردگار تو غافل از کارهاى آنان نیست. سوره انعام، آیه 132.
6- اصول کافى، ج 3، ص 131، باب عبادت، ح 5.
7- بحار الانوار، ج 17، ص 130.
8- نهج البلاغه، بخش حکمت، شماره 85.
9- این کتاب اثرآیت الله سبحانى است، مباحث دهگانهاى را پیرامون شفاعت مطرح کرده است و در سال 1354 منتشر شده است .
10- مجمع البیان، ج 3، ص 35.
11- کشاف، ج 3، ص 435.
12- الدرالمنثور، ج 4، ص 197 - برهان، ج 2، ص 438 - 440.
13- و به اعتراف مورخان منصف اگر پیامبر درباره خاندان خود، به جاى سفارش به مودت و محبت، بر خلاف آن، توصیه کرده بود، بیش از این مورد بى مهرى قرار نمىگرفتند، و نیز تاریخ زندگى طالبیها، حسنیها و حسینیها و موسویها گواه روشن بر کشتار بى رحمانهاى که درباره آنان انجام گرفته است، و کافى است در این مورد به کتاب «متقاتل الطالبیین» تألیف ابوالفرج اصفهانى متوفاى 356 مراجعه فرمائید ؛ در این کتاب، حوادث دردناک و تلخ فرزندان ابوطالب که در گوشه و کنار جهان اسلام و یا در میدان مبارزه با طوغوتها زمان کشته شدهاند نگارش یافته است .
14- مفاتیح الغیب، ج 8، ص 498، ط مصر، 1308.
15- الاحکام السلطانیه، ص 82 - 86 علاقمندان به این کتاب که وظایف نقاب خاصه را از نقابت عامه جدا کرده است، مراجعه بفرمایند.
17- به سورها فتح آیه 8 و مزمل آیه 15 مراجعه شود.
ادله شهادت پیامبر اکرم (ص)
چکیده :در این پژوهش به اثبات یکی از مهمترین وقایع تاریخی اسلام یعنی شهادت رسول خدا (ص) پرداخته شده است. و در آن سعی شده است از قرآن و کتاب های معتبر فریقین استفاده شود.
ابتدا نظر عامه در مورد شهادت پیامبر (ص) و مسموم شدن ایشان به دست زن یهودیه در خیبر بیان شده است وسپس به نقد آن پرداخته ایم. و در ادامه نظر شیعه را در این باره بیان شده است. و در پایان قاتلان آن حضرت معرفی شده اند.
مقدمه
دین مقدس اسلام به اصول و فروع تقسیم می شود. فرق بین اصول و فروع این است که اصول دین مواردی هستند که هر کس به حسب امکان، باید با درک و بینش به آنها معتقد شود و نمی تواند بر اساس تردید و تقلید به آن دست یابد. این درک مربوط به قلب است و فروع دین التزام عملی به اصول دین است. یعنی: مکلف هم لازم است اعتقاد به وجوب نماز داشته باشد و هم به آن عمل نماید، به خلاف توحید که اعتقاد به آن کفایت می کند. در فروع دین اعتقاد تنها کافی نیست و انسان نمی تواند بگوید: من به نماز و روزه و خمس و زکات و حج و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و تولی و تبرّی اعتقاد دارم ولی به آن عمل نمی کنم، چون اعتقاد تنها در فروع دین کافی نیست.
در مورد تمام فروع دین کتاب های مستقل و مفصلی نوشته شده است اما به موضوع تبرّی کمتر پرداخته شده است. تبرّی به معنای بیزاری جستن از دشمنان خداوند است که با توجه به شرایط، گاهی تنها وظیفه زبان و گاه وظیفه زبان و جوارح است. و بدیهی است که تبری جز با شناختن دشمنان خدا محقق نمی شود.
یکی از شیوه هایی که دشمنان، برای خاموش کردن نور خدا به کار می گرفتند، کشتن اولیا خدا بوده است که این روش بارها درباره اهل بیت (ع) به کار گرفته شده است. بنا بر این باید قاتلان ایشان را به خوبی بشناسیم تا بتوانیم از آنان تبری کنیم.
روایات متضافره ای که درباره شهادت همه معصومین رسیده است، ثابت می کند همه ایشان به شهادت رسیده اند و هیچ یک با فوت طبیعی از دنیا نرفته اند و پیامبر گرامی اسلام نیز از این عموم خارج نیستند.
متأسفانه به دلایلی کمتر به موضوع شهادت پیامبر اکرم (ص) پرداخته می شود با این که یکی از وظایف ما شناخت قاتل یا قاتلان ایشان است تا از آنان تبرّی کنیم.
از مشکلاتی که در راستای این تحقیق وجود داشت این بود که کتاب مستقلی در این باره نوشته نشده و منابع بسیار پراکنده بود.
موضوعاتی که لازم دیدیم در این تحقیق مورد بررسی قرار دهیم عبارتند از:
1، آیا شهادت پیامبر اکرم (ص) از قرآن قابل اثبات است؟
2، نظر عامه در مورد شهادت پیامبر اکرم (ص) چیست؟
3، نظر شیعه درباره مسموم شدن پیامبر اکرم (ص) در خیبر چیست؟
4، نظر شیعه درباره شهادت پیامبر اکرم (ص) چیست؟
5، قاتل یا قاتلان پیامبر (ص) چه کسانی بوده اند؟
فصل اول: اثبات شهادت پیامبر (ص) از قرآن
﴿وَ ما مُحَمَدٌ إلا رَسُولٌ قَد خَلت مِن قَبلِهِ الرُّسُل أفإن ماتَ أَو قُتِلَ إنقَلَبتُم عَلی أَعقابِکُم وَ مَن یَنقَلِب عَلی عَقِبَیهِ فَلن یَضُرَّ اللهَ شَیئاً وَ سَیَجزی اللهُ الشاکِرینَ﴾(1)
«و محمد تنها فرستاده ای از جانب خداوند است که فرستادگان دیگری پیش از او گذشته اند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود شما به گذشته خویش(دوران جاهلیت) باز می گردید؟ و هر آن کس به گذشته خویش بازگردد، هرگز به خدا زیانی نمی رساند و خداوند به زودی سپاس گزاران را پاداش خواهد داد».
یکی از مهمترین آیاتی که در مورد شهادت پیامبر اکرم (ص) در روایات و کتاب های تفسیر به آن اشاره شده است، این آیه شریفه است.
شأن نزول این آیه شکست مسلمانان در جنگ احد بوده است. در جنگ احد مشرکین شایع کردند رسول خدا به شهادت رسیده است و این موجب نوعی شکست، عقب نشینی و تردید در مسلمانان سست ایمان شد و خداوند این آیه را برای سرزنش آنان فرو فرستاد.
هر چند محور سخن در این آیه، انقلاب و ارتداد صحابه رسول خدا (ص) بعد از ایشان است، لکن استفاده های دیگری نیز می توان از این آیه نمود.
در علم نحو برای حرف «أو» سه معنا ذکر شده است: 1، عاطفه غیر ناصبه، 2، عاطفه ناصبه، 3، اضراب.
نوع اول معانی متعددی دارد از جمله:1، تخییر، 2، اباحه، 3، شک، 4، تقسیم، 5، ابهام.
چهار معنای اول در این آیه صحیح نیست ولی نوع پنجم که ابهام است در این آیه احتمال دارد. به این بیان که خداوند می داند پیامبر به شهادت خواهد رسید اما این مطلب را در هاله ای از ابهام قرار می دهد.
ممکن است این ابهام به این دلیل باشد که اگر خداوند تبارک و تعالی صراحتاّ اعلام می فرمود که پیامبر به شهادت خواهد رسید، مشرکین و منافقین با اعتماد به صدق کلام خداوند بر انجام این کار سرعت می گرفتند و زودتر برای انجام این کار برنامه ریزی و اقدام می کردند. (2)
نوع دوم هم شرایطی دارد که هیچ یک از آنها در این آیه موجود نیست.
و اما نوع سوم اضراب است که به معنای «بل» می باشد، در این صورت معنای آیه این گونه خواهد شد: «أفإن مات بل قتل» یعنی: «آیا اگر پیامبر بمیرد بلکه کشته شود». این احتمال هم در آیه صحیح به نظر می رسد و «أو» به معنای «بل» در موارد متعددی در قرآن آمده است:
1، ﴿وَ أرسَلناهُ إلی مِائَةِ ألفٍ أو یَزیدُون﴾(3)، «و او (یونس (ع)) را به سوی صد هزار نفر بلکه بیشتر فرستادیم».
2، ﴿ثُمَّ قَسَت قُلُوبُکُم مِن بَعدِ ذلکَ فَهیَ کَالحِجارَةِ أو أشدُّ قَسوَةً﴾(4)«سپس دل های شما سخت شد، به سختی سنگ ها بلکه سخت تر از آن».
3، ﴿فَإذا قَضَیتُم مَناسِکَکُم فَاذکُروا اللهَ کَذِکرِکُم أباءَکُم أو أشَدَّ ذِکراً﴾(5)«پس چون اعمال و عباداتتان را به انجام رساندید، خدا را آن سان که پدران خود را ذکر می کنید یاد کنید، بلکه بالاتر از آن».
4، ﴿وَ ما أمرُ السّاعَةِ إلاّ کَلَمحِ البَصَرِ أو هُوَ أَقرَبُ﴾(6) «و کار قیامت نیست جز مانند یک چشم بر هم زدن بلکه نزدیک تر از آن».
فصل دوم: نظر عامه در مورد شهادت پیامبر اکرم (ص)
بزرگان عامه بر این باورند که پیامبر عظیم الشأن اسلام (ص) به شهادت رسیده اند. از آن جمله:
1، وقال البیهقی: أنبأنا الحاکم، أنبأنا الأصم، أنبأنا أحمد بن عبد الجبار عن أبی معن عن الأعمش عن عبدالله بن نمرة عن أبی الأحوص عن عبدالله بن مسعود قال:
«لئن أحلف تسعاً أنّ رسول الله (ص) قتل قتلاً أحبّ إلیّ من أن أحلف واحدة أنّه لم یقتل وذلک أنّ الله إتّخذه نبیّاً واتّخذه شهیدا».(7)
«اگر نُه بار قسم بخورم که رسول خدا (ص) کشته شده، برای من بهتر است از این که یک بار قسم بخورم که او کشته نشده است، و این به خاطر آن است که خداوند او را نبی گردانید و او را شهید کرد».(8)
و از دلایل شهادت پیامبر (ص):
علی بن ابی طالب (ع) و فضل و أسامه در قبر رسول خدا (ص) داخل شدند پس مردی از انصار که او ابن خولی گفته می شد گفت:
«قد علمتم أنی کنت أدخل قبور الشهداء و رسول الله (ص) أفضل الشهداء فأدخل معهم».(9)
«به تحقیق می دانید من در قبور همه شهدا داخل می شدم و رسول خدا (ص) با فضیلت ترین شهدا هستند، پس با ایشان داخل قبر شد». و هم چنین حاکم نیشابوری می گوید: «قال الشعبی: والله سمَّ رسول الله (ص)»(10) شعبی گفت: «به خدا قسم رسول خدا (ص) مسموم از دنیا رفت».
قال ابن سعد: جاء فی روایة: «ومات مسموماً وله ثلاثٌ وستون سنة. هذا قول ابن عبدة.»(11) ابن سعد گفت: در روایتی آمده است: «و(پیامبر (ص)) مسموم از دنیا رفت در حالی که شصت و سه سال داشت. این قول ابن عبده است».
با بررسی کتاب های اهل سنت به این نتیجه می رسیم که پیامبر (ص) به وسیله سمّ به شهادت رسیده اند.
حال سوال این است که عامه کدام سمّ را عامل شهادت پیامبر اکرم (ص) می دانند.
فصل سوم: نظر عامه در مورد کشته شدن پیامبر (ص) به سمّ خیبر
اکثر عامه و اهل خلاف بر آنند که شهادت پیامبر (ص) به واسطه سمّی بوده که زن یهودیه در جنگ خیبر به ایشان داده است.
بخاری از عایشه نقل کرده است که گفت: «رسول خدا (ص) در مرضی که با آن مرض از دنیا رفت می فرمود: ای عایشه! دائماً درد غذایی که در خیبر خوردم را احساس می کنم و حال وقت آن است که رگ قلبم از آن سمّ قطع شود».(12)
ولی این نظر به دلایل مختلفی مردود است:
دلیل اول: نظر شیعه طبق نظر اهل بیت (ع) خلاف این مطلب را بیان می کند، و اهل بیت (ع) بر آن چه سبب شهادت پیامبر (ص) است آگاه ترند چرا که ایشان اهل بیت آن حضرت هستند و «اهل البیت أدری بما فی البیت»(13)، و دیگر این که ایشان به تصریح قرآن از هر عیب و ناپاکی دور هستند و کلامی که ایشان بفرمایند بر قول دیگران مقدم است.(14)
دلیل دوم: جریان سم دادن زن یهودیه به پیامبر (ص) مربوط به اوایل سال هفتم هجری است، و شهادت ایشان در سال یازدهم هجری اتفاق افتاده است. پس این مطلب بسیار بعید است که شهادت ایشان به سبب سمی باشد که چهار سال قبل خورده اند و تأثیر سمّ معمولاً تا این اندازه باقی نمی ماند و اگر هم باقی بماند باید آثار آن به تدریج آشکار شود، و مسموم را اندک اندک از پا در آورد، و حال آن که پیامبر از فتح خیبر تا چند روز قبل از شهادت هیچ علامتی از مسمومیت و بیماری نداشتند و با سلامت و عافیت کامل در جنگ ها و غزوات شرکت می فرمودند، بدون این که نشانه و اثری در وجود مبارک ایشان باشد.
دلیل سوم: بعضی روایات که از مصادر مهم عامه نقل شده است به اثبات می رساند که پیامبر اکرم (ص) اصلاً از این غذای مسموم که زن یهودیه آورده تناول نکرده اند و خداوند ایشان را از این موضوع آگاه فرمود و ایشان هم اصحاب را از خوردن آن نهی فرمودند، و این یکی از معجزات حضرت و دلیلی از دلایل نبوت ایشان است. ابو داوود و بیهقی و خطیب از ابو هریره نقل می کنند که گفت:
«همانا زنی از یهود گوسفند (بریان) مسمومی برای پیامبر (ص) هدیه آورد. ایشان به اصحابشان فرمودند: دست نگه دارید، این گوسفند مسموم است. بعد پیامبر (ص) به آن زن فرمودند: دلیل تو بر این کار چه بود؟ زن گفت: می خواستم بدانم که اگر تو پیامبری، خدا به تو خبر خواهد داد که این غذا مسموم است و اگر دروغ گو هستی (در ادعای نبوت صادق نیستی) مردم را از وجود تو راحت کنم! راوی می گوید: پیامبر (ص) متعرض او نشدند.»(15)
و هم چنین بخاری و دارمی از ابو هریره روایت کرده اند که گفت:
«زمانی که خیبر فتح شد، برای پیامبر (ص) گوسفند بریانی هدیه آورده شد که در آن سمّ بود. پیامبر فرمود: یهودیانی که در این جا هستند را جمع کنید. آنان را جمع کردند. پیامبر به ایشان فرمود: من سوالی از شما دارم، آیا اگر بپرسم در جواب صادق خواهید بود؟ گفتند: بله، ای ابوالقاسم! پیامبر پرسید: پدر شما کیست؟ گفتند: فلانی. حضرت فرمود: دروغ گفتید، بلکه پدر شما فلانی است.گفتند: راست گفتی. پیامبر پرسید: آیا اگر سوالی از شما بپرسم، راستش را می گویید؟ گفتند: بله، ای ابوالقاسم! و اگر دروغ بگوییم، دروغ ما را خواهی فهمید، همان طور که آن را در مورد پدرانمان فهمیدی. پیامبر پرسید: چه کسانی اهل آتش هستند؟ گفتند: ما در آتش می باشیم و شما پشت سر ما خواهید آمد. رسول خدا (ص) فرمودند: شما در آتش باشید. به خدا سوگند ما بعد شما در آتش نخواهیم آمد. سپس به ایشان فرمود: آیا اگر سوالی بپرسم راست می گویید؟ گفتند: بله. پیامبر پرسید: آیا شما در این غذا سم ریختید؟ گفتند: بله. سپس پرسید: دلیل شما برای این کار چه بود؟ گفتند: می خواستیم اگر دروغگو هستی از دست تو راحت شویم و اگر پیامبر بودی به تو ضرری نمی رساند».(16)
از این دو روایت و روایات مشابه آن اثبات می شود که پیامبر (ص) اصلاً از این غذای مسموم در خیبر تناول نفرموده اند.
دلیل چهارم: بعضی روایات عامه تأکید دارند بر این که پیامبر اکرم (ص) متعرض زینب بنت الحارثه نشده و او را مجازات نکرده اند. همان طور که در دلیل سوم روایت آن ذکر گردید و هم چنین طبری روایت کرده است: «فضحک نبی الله (ص) و ترکها»،(17) «پس پیامبر خدا (ص) خندید و او را رها کرد».
و هم چنین عبدالرزاق صنعانی و ابن حجر عسقلانی از زهری روایت کرده اند که: «آن زن اسلام آورد پس پیامبر (ص) او را رها کرد»(18)
و روایت بخاری و مسلم نیز این مطلب را تأیید می کند:«زمانی که از پیامبر (ص) سوال شد: آیا نکشیم او (زن یهودیه) را؟ فرمود: نه»(19)
مسلّم است که آن زن جنایتی مرتکب نشده بود که پیامبر (ص) او را به خاطر آن عقاب کنند، پس ایشان از آن غذای مسموم تناول نکرده اند که مسموم شده باشند.
دلیل پنجم: اگر ما مضمون روایاتی که می گویند: پیامبر از آن غذای مسموم بدون (این که بدانند مسموم است) تناول کرده اند را قبول کنیم، موجب طعن در نبوت و تکذیب ادعای ایشان در نبوت و رسالت خواهد بود، چرا که آن زن یهودیه در مقام تعلیل آن چه انجام داده بود گفت: «می خواهم بدانم اگر تو پیامبری، خدا تو را از این کار آگاه خواهد کرد و اگر دروغگو باشی، مردم را از شر تو راحت کنم». و اگر این مطلب درست باشد که خدا رسولش را از مسموم بودن غذا آگاه نکرده باشد و پیامبر (ص) از آن غذا، اگر چه یک لقمه، خورده باشند، به کذب پیامبر از دیدگاه آن زن یهودیه و یهودیان دیگر منجر می شود و این کار از خدای حکیم محال است که فرستادگانش را در مانند این جریانات و مواقف تحدی یاری نکند، تا موجب این شود که مردم ایشان را تکذیب کنند. همان طور که در تاریخ انبیای گذشته می بینیم که هرگاه مردم در مقام تحدی معجزه ای را از پیامبری درخواست کرده اند، خداوند انبیا را یاری کرده تا ایشان موجب تصدیق مردم واقع شوند.
هم چنین ما نمی توانیم قائل شویم به این که پیامبر اکرم (ص) بدون علم و إخبار الهی حتی کمی از آن غذای مسموم را تناول کرده است، سپس خداوند تبارک و تعالی به ایشان خبر داده غذا مسموم است! به خاطر این که این کار در نظر زن یهودیه و یهودیان دیگر معجزه و اطلاع از غیب به حساب نمی آید و از دلایل نبوت و موجب تصدیق پیامبر (ص) نخواهد بود چرا که آنان می گویند: پیامبر بعد از این که لقمه ای در دهان گذاشت، احساس کرد این غذا مسموم است و برای همین از غذا دست کشید، پس این کار معجزه و دلیلی بر ثبوت قطعی نبوت پیامبر اکرم (ص) نبوده است.
و هم اکنون نیز یهودیان و مسیحیان در شبکه های ماهواره ای و سایت های اینترنتی با استدلال به بعضی روایات جعلی در صحیح بخاری و صحیح مسلم که از امثال عایشه و ابو هریره نقل شده است که پیامبر وقتی لقمه ای در دهان گذاشتند، غذا به سخن در آمد و گفت: «من مسموم هستم». نبوت پیامبر عظیم الشأن اسلام (ص) را زیر سوال برده و می گویند: اگر ایشان پیامبر بود، باید خداوند او را از این مطلب آگاه می نمود.
دلیل ششم: تنها کسی که روایت کرده شهادت پیامبر به واسطه غذای مسموم در خیبر بوده، عایشه است. و روایت او قابل قبول نیست چون:
اولاً: او یکی از جاعلین روایت است که روایت زیادی را از زبان رسول خدا (ص) جعل و به آن حضرت نسبت داده است.
ثانیاً: او در جریان شهادت پیامبر (ص) یکی از متهمان است، پس نقل او برای رفع تهمت از خودش بوده و قابل پذیرش نیست.
ثالثاً: آیات و روایاتی که در مذمت او وارد شده است او را از وثاقت و عدالت ساقط می نماید و در هر آن چه او نقل کرده، متهم به کذب است مادامی که خلاف آن ثابت شود.
رابعاً: روایاتی که عایشه در مورد وفات پیامبر اکرم (ص) نقل کرده تناقضات فراوانی دارند، مثلاً:
عایشه در روایتی می گوید: «سبب شهادت پیامبر (ص) سمی بوده که در خیبر خورده است»، ولی خود او در روایت دیگری می گوید: «مات رسول الله (ص) من ذات الجنب»(20)، «پیامبر (ص) از بیماری ذات الجنب فوت کرد».(21) در حالی که خود عایشه روایتی را از رسول خدا (ص) نقل کرده که این بیماری از شیطان است:
فقد روی الحاکم عن عروة عن عایشه انّها حدّثته «إنّ رسول الله (ص) قال حین قالوا: خشینا برسول الله ذات الجنب؛ قال إنّها من الشیطان وما کان الله لیسلطه علیَّ».(22) «وقتی گفتند: ترسیدیم رسول خدا (ص) بیماری ذات الجنب داشته باشند. رسول خدا فرمود: این بیماری از شیطان است و خدا شیطان را بر من مسلط نمی کند.»
پس آن چه عایشه در مورد مسموم شدن پیامبر در خیبر نقل کرده است قابل پذیرش نیست.
نتیجه
روایاتی که از عامه در مورد مسموم شدن پیامبر (ص) در خیبر و شهادت ایشان به سبب همین سم رسیده است تناقضات فراوانی با یکدیگر دارند:
1، بعضی روایات می گویند: پیامبر (ص) فرمود: «دست نگه دارید این غذا مسموم است.»(23) و دسته ای از روایات می گویند: «گوسفند بریان به سخن در آمد و گفت: «من مسموم هستم».(24)
2، بعضی روایات می گویند: بعد از آن که پیامبر لقمه ای در دهان گذاشت، گوسفند بریان به سخن در آمد و گفت: «من مسموم هستم».(25) و در بعضی روایات آمده است: «پیامبر قبل از این که از آن غذا تناول کنند، فرمودند: این غذا مسموم است.»
3، در بعضی روایات چنین آمده است: «أهدیت لرسول الله شاة فیها سمٌّ فقال رسول الله (ص): أجمعوا من کان هاهنا من الیهود».(26)«برای رسول خدا (ص) گوسفندی (بریان) که در آن سم بود هدیه آورده شد. پس پیامبر فرمودند: یهودیانی که در این جا هستند را جمع کنید.» و در بعضی دیگر آمده است: «زن یهودیه گوسفند مسموم را آورد و بعد پیامبر (ص) او را حاضر فرمود».
با تناقضاتی که در روایات عامه وجود دارد نمی توان این روایات را پذیرفت.و اما آن چه می تواند تناقض این روایات را بر طرف کند نظر اهل بیت (ع) در این باره است که حقیقت را آشکار و شبهه را بر طرف می نماید.
فصل چهارم: نظر شیعه درباره مسموم شدن پیامبر اکرم (ص) در خیبر
در تفسیر شریف منسوب به امام حسن عسکری (ع) جریان آوردن غذای مسموم برای پیامبر را با تفاصیل آن نقل شده است:
«و اما سخن ذراع مسموم: پس زمانی که پیامبر (ص) از خیبر به مدینه با فتح و پیروزی بازگشتند، زنی از یهود نزد ایشان آمد و اظهار اسلام کرد و همراه او ذراع (گوسفند) بریان شده مسمومی بود و آن را در مقابل حضرت قرار داد. رسول خدا (ص) سوال کردند این چیست؟ گفت: پدر و مادرم فدای شما ای رسول خدا! وقتی شنیدم شما به طرف خیبر برای جنگ خارج شده اید غمگین شدم، چون می دانستم آنان مردان پر قدرتی هستند. و این بچه گوسفندی بود که مثل فرزندم آن را بزرگ کردم و دانستم که محبوب ترین غذا نزد شما غذای بریان است و بهترین بریان در نظر شما دست گوسفند است، برای همین نذر کردم که اگر خداوند شما را از خیبر به سلامت باز گرداند، این گوسفند را ذبح کنم و از دست بریان شده آن شما را طعام دهم و الآن خدا شما را از آنان به سلامت باز گرداند و شما را بر آنان پیروز کرد، پس این را آوردم تا به نذرم وفا کنم. براء بن معرور و علی بن ابی طالب (ع) همراه رسول خدا (ص) بودند. پیامبر فرمود: نان بیاورید. نان آوردند. براء بن معرور دست دراز کرد و لقمه ای از آن برداشت و در دهان گذاشت. علی بن ابی طالب (ع) فرمود: ای براء! زودتر از رسول خدا (ص) شروع نکن. براء گفت: یا علی! گویا تو رسول خدا (ص) را بخیل می دانی! علی (ع) فرمود: من رسول خدا (ص) را بخیل نمی دانم لکن او را بزرگ می دارم و احترام می کنم. نه من و نه تو و نه هیچ یک از مخلوقات حق ندارند بر رسول خدا پیشی بگیرند، نه در کار و نه در خوردن و نه در نوشیدن.
براء گفت: من رسول خدا (ص) را بخیل نمی دانم. حضرت علی (ع) فرمود: برای این نگفتم، بلکه برای این گفتم که این غذا را این زن یهودیه آورد و ما نمی دانیم او چگونه است، پس اگر با امر رسول خدا (ص) می خوردی او ضامن سلامتی تو از این غذا بود و زمانی که بدون اذن او از این غذا خوردی به خودت واگذار می شوی. علی (ع) این فرمایش را فرمود در حالی که براء لقمه را می جوید، ناگهان خداوند ذراع را به سخن در آورد و گفت: ای رسول خدا! از من نخور که من مسموم هستم! و براء در سکرات موت بر زمین افتاد و وقتی او را برداشتیم، مرده بود.
رسول خدا (ص) فرمود: آن زن را برای من بیاورید. او را آوردند. پیامبر (ص) به او فرمود: چرا این کار را کردی؟ زن گفت: به من ظلم بزرگی کردی! پدر و عمو و برادر و شوهر و پسرم را کشتی! من هم این کار را کردم و گفتم اگر او پادشاه است، انتقامم را از او می گیرم و اگر همان طور که می گوید پیغمبر است و خدا به او وعده فتح مکه و پیروزی بر اهل آن را داده است، پس خدا او را از این غذا حفظ می کند و هرگز ضرری به او نمی رساند. پس رسول خدا (ص) فرمود: ای زن! راست گفتی. سپس رسول خدا (ص) فرمود: فلانی و فلانی را فرا خوانید و گروهی از بهترین اصحابش را که از جمله آنان سلمان و مقداد و عمار و صهیب و ابوذر و بلال و ... که جمعاً ده نفر می شدند و علی بن ابی طالب (ع) نیز در میان آنان بود. پس پیامبر (ص) فرمود: بنشینید و دور این غذا حلقه بزنید. بعد رسول خدا (ص) دست مبارک را بر ذراع مسموم گذاشتند و بر آن دمیدند و فرمودند: «بسم الله الرحمن الرحیم، بسم الله الشافی، بسم الله الکافی، بسم الله المعافی، بسم الله الذی لا یضرُّ مع اسمه شیءٌ و لا داء فی الارض و لا فی السَّماء و هو السَّمیع العلیم». سپس فرمودند: به نام خدا بخورید پس رسول خدا (ص) از آن تناول فرمود و ایشان هم خوردند تا سیر شدند و بعد آب نوشیدند. سپس امر فرمود که آن زن را حبس کنند.
وقتی روز دوم شد آن زن نزد رسول خدا (ص) آوردند و حضرت به او فرمود: آیا اینان در حضور تو از آن سم نخوردند؟ پس چگونه دیدی که خدا این شر را از پیامبرش و اصحاب او دفع کرد؟ آن زن گفت: ای رسول خدا! تا الآن در نبوت تو شک داشتم ولی اکنون یقین کردم که تو حتماً رسول خدایی، پس شهادت می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و شریکی ندارد و این که تو عبد و رسول خدایی. و اسلام او نیکو شد.(27)
با دقت در این روایت، تناقضاتی که در روایات عامه وجود دارد بر طرف می شود و معلوم می شود تناول پیامبر (ص) از آن غذای مسموم بعد از آگاهی ایشان از مسموم بودن آن بوده است و دیگر جای اشکالی برای یهودیان باقی نمی ماند که رسالت و نبوت پیامبر اکرم (ص) را تکذیب نماید.
علاوه بر این، معلوم می شود سمی که سبب شهادت پیامبر (ص) شده، گوسفند بریان مسموم در خیبر نبوده است و چگونه ممکن است این سم بعد از چهار سال! در پیامبر اثر کرده باشد ولی در آن ده نفر دیگر که اهل خلاف هرگز نامی از آنها به میان نیاورده اند اثر نکرده باشد.
و اما آن چه سبب شهادت پیامبر (ص) شده است، در فصل های بعد به آن اشاره خواهد شد.
فصل پنجم: نظر شیعه درباره شهادت پیامبر اکرم (ص)
همه علمای بزرگ شیعه بر این باورند که پیامبر اکرم (ص) به سبب سم به شهادت رسیده اند. هر چند بعضی از ایشان به خاطر رعایت تقیه وخفقان موجود در زمان حکومت های ظالم به این مطلب تصریح نکرده اند ولی هیچ یک از ایشان مطلبی را که دال بر این باشد که رسول خدا (ص) با فوت طبیعی از دنیا رفته اند را نقل نکرده اند.
شیخ مفید رحمه الله می گوید: «ایشان در 28 صفر سال دهم هجری در سن 63 سالگی در مدینه منوّره مسموم به شهادت رسید.»(28)
شیخ طوسی رحمه الله نیز همین مطلب را در تهذیب الاحکام یادآور می شود.(29)
و مرحوم مجلسی رحمه الله می نویسد: شهادت پیامبر (ص) در سال یازدهم هجری بوده است.(30)
علامه حلی رحمه الله نیز شهادت پیامبر را با سمّ تایید می کند.(31)
مرحوم محمد علی اردبیلی رحمه الله نیز می گوید: پیامبر (ص) در مدینه با سمّ به شهادت رسید.(32)
علاوه بر اجماع علمای شیعه بر این مطلب که پیامبر (ص) به شهادت رسیده اند، روایاتی نیز در این باره رسیده است، که این روایات را می توان به دو دسته کلی تقسیم کرد:
1، روایاتی که عموماً در مورد شهادت همه معصومین (ع) وارد شده است.
2، روایاتی که در مورد شهادت پیامبر اکرم (ص) وارد شده است.
دسته اول
روایاتی که در مورد شهادت همه معصومین (ع) رسیده است، اگر نگوییم به حد تواتر رسیده است، حداقل می توان گفت مستفیضه هستند که به اختصار بیان خواهیم کرد.
1- رسول خدا (ص) فرمودند: «ما من نبیٍّ أو وصیٍّ إلا شهیدٌ»(33)، «هیچ نبی و یا وصی نیست مگر این که شهید می شود».
2- در روایت دیگری فرمود: «ما منا إلا مسمومٌ أو مقتول»(34) «هیچ یک از ما نیست مگر این که یا مسموم یا کشته می شود».
3- امام مجتبی (ع): «والله ما منّا إلا مقتول شهید»(35) «به خدا سوگند هیچ یک از ما نیست مگر این که مقتول و شهید است». همین روایت از امام صادق و امام رضا علیهما السلام هم نقل شده است.
از این روایات می توان فهمید تمام اهل بیت به شهادت رسیده اند چون حرف نفی و «الا» در یک کلام افاده عموم می دهد و همه ایشان را شامل می شود مگر این که با دلیل محکم و یقینی یکی از ایشان خارج شود که چنین دلیلی موجود نیست.
دسته دوم
روایاتی که به خصوص در مورد شهادت پیامبر (ص) رسیده اند اگر چه تعدادشان به اندازه دسته اول نیست، لکن از نظر سند صحیح و غیر قابل خدشه هستند.
1، سلیم بن قیس هلالی از عبدالله بن جعفر نقل می کند که رسول خدا (ص) خطبه ای خواندند و فرمودند: «ای مردم! زمانی که من شهید شوم، علی أولی به نفس شماست، و زمانی که علی به شهادت برسد، فرزندم حسن أولی به نفس مؤمنین است و وقتی فرزندم حسن به شهادت برسد، فرزندم حسین أولی به نفس مؤمنین است و زمانی که فرزندم حسین به شهادت برسد، فرزندم علی بن حسین أولی به نفس مؤمنین است، با وجود او امر به دست مؤمنین نیست. سپس رو کردند به علی (ع) و فرمودند: یا علی! تو او را درک خواهی کرد پس سلام مرا به او برسان.
و زمانی که او به شهادت برسد، فرزندش محمد أولی به نفس مؤمنین است و تو یا حسین! او را به زودی درک خواهی کرد، پس سلام مرا به او برسان. سپس بعد از محمد مردانی هستند یکی بعد از دیگری و با وجود ایشان امر در اختیار مؤمنین نخواهد بود و این فرمایش را سه مرتبه تکرار کردند و فرمودند: هیچ کدام از ایشان نیست مگر این که أولی به نفس مؤمنین است، با وجود او امر در دست مؤمنین نیست، همه ایشان هدایت گر و هدایت شده اند، نُه نفر از فرزندان حسین.
پس علی بن ابی طالب (ع) ایستاد و در حالی که گریه می کرد، فرمود: پدر و مادرم فدایت ای پیامبر خدا! آیا کشته می شوی؟! حضرت فرمود: بله، به وسیله سمّ به شهادت می رسم، و تو با شمشیر کشته می شوی و محاسنت از خون سرت خضاب می شود و فرزندم حسن نیز با سمّ کشته می شود! و فرزندم حسین با شمشیر کشته می شود، او را ظالم پسر ظالم! زنا زاده پسر زنا زاده! منافق پسر منافق می کشد».(36)
2، امام صادق از پدرانشان (ع) روایت کرده که فرمودند: امام حسن (ع) به اهل بیتشان فرمودند: «من با سمّ کشته می شوم همان طور که رسول خدا (ص) با سمّ به شهادت رسید. پرسیدند: چه کسی این کار را با شما می کند؟ فرمودند: همسرم جعده دختر اشعث، معاویه او را فریب می دهد و او را به این کار امر می کند. پس گفتند: او را از منزلتان بیرون کنید و از خودتان دور کنید! فرمود: چگونه او را بیرون کنم و بعد از آن کاری نکند! و اگر او را بیرون کنم کسی غیر از او مرا به قتل نمی رساند.(37)
3، هم چنین عیاشی از حسین بن منذر روایت کرده که گفت: «از امام صادق (ع) در مورد قول خداوند ﴿أفإن مات أو قتل إنقلبتم علی أعقابکم﴾ پرسیدم: آیا قتل بوده یا موت؟ فرمود: اصحابش کردند آن چه کردند(یعنی: ایشان را به شهادت رساندند).(38)
تا این جا از آیات و روایات استفاده شد که پیامبر عظیم الشأن اسلام به شهادت رسیده اند و شهادتشان به سبب سمّ بوده است البته نه آن سمّی که در خیبر خورده اند.
حال سؤال این است که اگر عامل شهادت پیامبر سمّ خیبری نبوده پس کدام سمّ بوده است؟ و قاتل یا قاتلان پیامبر چه کسانی بوده اند؟
فصل ششم: قاتل یا قاتلان پیامبر (ص)
طبق نظر صحیح عایشه و حفصه به تحریک ابوبکر و عمر پیامبر (ص) را مسموم کرده اند.
1، علی بن ابراهیم قمی در سبب نزول آیات اول سوره تحریم چنین روایت می کند:
«سبب نزول این سوره این بود که رسول خدا (ص) در خانه (اتاق) بعضی از زنانشان بودند و ماریه قبطیه همراه پیامبر (ص) بود و به ایشان خدمت می کرد. روزی که پیامبر در خانه حفصه بودند، حفصه برای حاجتی بیرون رفت. پس رسول خدا (ص) ماریه را در آغوش گرفتند. پس حفصه از این جریان با خبر شد و غضب کرد. خدمت رسول خدا (ص) آمد و گفت: ای رسول خدا! در روزی که نوبت من است و در خانه من و بر روی بستر من! پس پیامبر از او شرم کرد و فرمود: دست نگه دار (و برای این که او را راضی کند فرمود:) ماریه را بر خود حرام کردم و بعد از این هرگز با او همبستر نخواهم شد و من رازی را برای تو فاش میکنم که اگر آن را به کسی بگویی لعنت خدا و همه ملائکه و همه مردم بر تو باد. حفصه گفت: قبول می کنم. آن راز چیست؟ حضرت فرمود: همانا بعد از من ابوبکر خلافت را به دست می گیرد و بعد از او پدر توست. حفصه پرسید: چه کسی این را به تو خبر داده است؟ فرمود: خداوند دانا و خبیر به من خبر داده است. پس حفصه در همان روز این خبر را به عایشه داد و عایشه هم این خبر را به ابوبکر داد. و ابوبکر نزد عمر آمد و به او گفت: عایشه از قول حفصه خبری به من داده که اطمینان به قول او ندارم! پس تو از حفصه سؤال کن. عمر نزد حفصه آمد و به او گفت: این چیست که عایشه از قول تو نقل می کند؟ حفصه منکر شد و گفت: من چیزی به عایشه نگفتم! عمر به او گفت: اگر این خبر صحیح است، به ما بگو تا آن را جلو بیندازیم! حفصه گفت: بله، رسول خدا (ص) چنین فرمود. پس چهار نفری جمع شدند که رسول خدا (ص) را مسموم کنند.
پس جبرئیل همراه این سوره بر پیامبر (ص) فرود آمد. گفت: ﴿وَأَظهَرهُ اللهُ عَلَیهِ﴾(39)یعنی: خدا برای پیامبر (ص) آشکار کرد که حفصه سرّ را برای دیگران فاش کرده و آنان اهتمام به قتل پیامبر کردند. ﴿عَرَّفَ بَعضَهُ﴾ یعنی: پیامبر (ص) بعضی از آن چه را که خداوند به او خبر داده بود را به حفصه گفت و فرمود: چرا آن چه را به تو گفته بودم به دیگران خبر دادی؟ ﴿وَ أعرَضَ عَن بَعضٍ﴾ یعنی: پیامبر (ص) به او خبر نداد که می داند آنان اهتمام به کشتن ایشان کرده اند.»(40)
2، عیاشی از عبد الصمد بن بشیر از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود: «تدرون مات النبی (ص) أو قتل؟ إنّ الله یقول: ﴿أفإن مات أو قتل إنقلبتم علی أعقابکم﴾ فسمَّ [قبل الموت!] إنّهما سقتاه! فقلنا إنّهما وأبویهما شرُّ من خلق الله».(41)«می دانید که پیامبر (ص) فوت کرد یا کشته شد؟ خداوند می فرماید: «آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود عقب گرد می کنید؟» پس پیامبر (ص) قبل از موت مسموم شد! آن دو به ایشان سم خوراندند! ما گفتیم: آن دو و پدرانشان بدترین کسانی هستند که خدا خلق کرده است».
و معلوم است که منظور از آن دو عایشه و حفصه و پدرانشان ابوبکر و عمر هستند.
3، مرحوم بیاضی روایتی را از امام صادق (ع) نقل کرده که فرمود: «إنه أعلم حفصه أن أباها و أبابکر یلیان الأمر، فأفشت إلی عایشة، فأفشت إلی أبیها، فأفشی إلی صاحبه، فاجتمعا علی أن یستعجلا ذلک علی أن یسقیاه (ص) سُمّا».(42)«پیامبر (ص) حفصه را آگاه کردند که پدرش (عمر) و ابوبکر امارت را بدست می گیرند، حفصه این سرّ را برای عایشه فاش کرد و عایشه هم برای پدرش گفت: و ابوبکر هم به عمر گفت. پس آن دو (ابوبکر و عمر) جمع شدند برای این که این امر زودتر اتفاق بیفتد، پیامبر را مسموم کنند».
از روایات اهل بیت عصمت و طهارت (ع) انسان یقین پیدا می کند که قاتلان پیامبر(ص) همان چهار نفر بوده اند و نیازی به استدلال به کتب عامه نیست اما برای اسکات خصم به شواهدی که کتب عامه بیان کرده اند نیز اشاره خواهیم کرد.
بخاری و مسلم روایت کرده اند:
«عن عایشه قالت: لددنا (43) رسول الله فی مرضه و جعل یشیر إلینا أن لا تلدّونی، فقلنا: کراهیة المریض بالدواء! فلمّا أفاق قال: ألم أنهکم أن تلدّونی؟! قلنا: کراهیة الدواء! فقال (ص): لا یبقی منکم أحد إلا لدّ و أنا أنظر، إلا العباس فإنه لم یشهدکم.»(44)
عایشه گفت: «به پیامبر در مرضش دوا خوراندیم، پیامبر به ما اشاره کرد که به من دوا نخورانید. گفتیم: به خاطر کراهت مریض از دواست! پس وقتی حالشان افاقه پیدا کرد فرمود: آیا شما را نهی نکردم که به من دوا نخورانید؟ گفتیم: (گمان کردیم سخن شما به خاطر) کراهت دواست! پس پیامبر فرمود: هر کس در خانه است در برابر چشم من باید دوا بخورد به جز عمویم عباس که در کنار شما حضور نداشت.»
احمد بن حنبل از عایشه روایت کرده که گفت: «لددنا رسول الله (ص) فی مرضه، فأشار إلینا أن لا تلدّونی، قلت: کراهیة المریض الدواء! فلما أفاق قال: ألم أنهکم أن لا تلدّونی؟! قال: لا یبقی منکم أحد إلا لدّ غیر العباس فإنه لم یشهد کنّ.»(45)
«به پیامبر در مرضش دوا خوراندیم، پس به ما اشاره کرد که به من دوا نخورانید، گفتم: به خاطر کراهت مریض از دواست. وقتی پیامبر حالشان افاقه پیدا کرد فرمود: آیا شما را نهی نکردم که به من دوا نخورانید؟! فرمود: هیچ یک از شما باقی نمی ماند مگر این که دوا بخورد، غیر از عباس چون او شاهد شما زنان نبود.»
ابن کثیر از بیهقی از عایشه نقل کرده که گفت: «رسول خدا (ص) حالشان بهتر شد، پرسیدم: چه کسی این کار را کرد؟ گفتند: عمویت عباس! ترسید که شما بیماری ذات الجنب داشته باشید. پس رسول خدا (ص) فرمود: این بیماری از شیطان است و خدا آن را بر من مسلط نمی کند. هر کس در خانه است باید به او دوا بخورانید، مگر عمویم عباس.»(46)
روایات بسیاری در زمینه دوا خوراندن به پیامبر از عامه نقل شده است که ما به اختصار به بعضی از آن اشاره کردیم تا مورد بررسی قرار گیرد. آن چه از این روایات به وضوح آشکار است این است که:
1، در روزهای آخر عمر شریف پیامبر (ص) ماده عجیبی را در دهان ایشان ریخته اند که ادعا می کنند «لدود» است.
2، این ماده به نفع رسول خدا (ص) نبوده و گرنه ایشان آنان را از این کار نهی نمی فرمودند.
3، اگر این کار از طرف زنان پیامبر کار پسندیده ای بود، پیامبر ایشان را مجبور نمی کرد که همگی از آن ماده بخورند. (47)
4، این کار، کار خطرناک و بدی بوده که وقتی پیامبر (ص) پرسیدند: «چه کسی این کار را کرده؟ گفتند: عمویت عباس!» این اتهام به عباس برای این بود که از تبعات آن می ترسیدند و برای خلاصی از آن، آن کار را به گردن عباس انداختند.
5، کسانی که جرأت کردند آن ماده را به پیامبر (ص) بنوشانند، از بین زنان ایشان بوده اند که روایت احمد حنبل (یشهد کنّ) بر آن دلالت می کند.
6، عایشه سر دسته کسانی بوده که این کار را کرده اند، چرا که در روایت بخاری از عایشه نقل می کند: «لددنا»، «ما دوا خوراندیم». و در روایت احمد حنبل عایشه می گوید: «قلت:کراهیة المریض الدواء»، «گفتم: به خاطر کراهت مریض از دواست».
7، این کار وقتی صورت گرفته که پیامبر (ص) در حال اغما یا خواب بوده اند و همه روایات به این اشاره دارد که وقتی حال پیامبر (ص) افاقه پیدا کرد و بهتر شد، «پرسیدند: چه کسی این کار را کرده است؟» و آن زنان می دانستند که نمی توانند این کار را در حال بیداری پیامبر (ص) انجام دهند، برای همین منتظر فرصتی بودند که بتوانند نقشه شوم خود را عملی کنند.
8، کسانی که این کار را کرده اند یک نفر نبوده اند، بلکه این کار گروهی بوده که از لفظ «لددنا» و «لا تلدّونی» فهمیده می شود.
9، این که عایشه گفت: «کراهیة المریض الدواء» برای گمراه کردن اذهان دیگران بوده تا بتواند در آن لحظه کار خود را به پایان برساند و دیگران او را از این کار منع نکنند، چرا که هر عاقلی می داند که رسول خدا (ص) مانند کودک خردسال نیستند که مصلحت و مفسده خود را ندانند، تا دیگران مجبور باشند به زور دوا را در دهان ایشان بریزند.
10، نهی پیامبر (ص) از این کار قبل از شروع این کار بوده است و جملة «ألم أنهکم أن لا تلدّونی» بر آن اشاره دارد.
11، کسانی که در این کار شریک بوده اند همگی در آتش دوزخ مخلد خواهند بود، زیرا آنان با علم به این که پیامبر (ص) آنان را نهی کرده چنین کرده و خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم می فرماید: ﴿وَ مَن یَعصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَإنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فِیها أَبَداً﴾(48) «هر که خدا و رسولش را نافرمانی کند، قطعاً برای او آتش جهنم است که جاودانه در آن خواهد ماند».
12، آن چه به عقل و حکمت نزدیک تر است، این است که اگر در این کار خیری بود، نزدیکان و ارحام پیامبر (ص) در این کار شریک می شدند، ولی در این جریان هیچ اسمی از فاطمه زهرا علیها السلام و امیر مؤمنان علی بن ابی طالب (ع) و فرزندان أبی طالب و بنی هاشم به چشم نمی خورد. حتی وقتی آن زنان گناه را به گردن عباس می اندازند، پیامبر (ص) او را از این کار مبرّا می داند.
تنبیه
در روایاتی که از اهل بیت (ع) و عامه نقل گردید، به ظاهر اختلافاتی وجود دارد و آن اختلاف این است که در بعضی روایات، ابوبکر و عمر را قاتلان پیامبر (ص) معرفی می کند و در روایات دیگر عایشه و حفصه و در برخی دیگر هر چهار نفر را با هم قاتل آن حضرت معرفی می کند.
آن چه مسلّم است این است که «عایشه و حفصه» مباشر قتل پیامبر (ص) بوده اند و این دو بودند که سمّ را به زور در دهان پیامبر اکرم (ص) ریخته اند و نقش ابوبکر و عمر، تهیه سمّ و کشیدن نقشة قتل بوده است و آن دو بوده اند که دخترانشان را برای این کار ترغیب و تشویق نموده اند تا بتوانند حکومت را زودتر غصب نمایند.
نتیجه گیری
بررسی آیات و روایات و تاریخ ما را به این نتیجه می رساند که نبی مکرم اسلام، حضرت محمد مصطفی (ص) به فوت طبیعی از دنیا نرفته اند بلکه به وسیله سمّ به شهادت رسیده و قاتلان ایشان ابوبکر و عمر و دخترانشان، عایشه و حفصه بوده اند. و کسانی که اندک تأملی در سیره و تاریخ این منافقین کرده باشند، می دانند که ترور پیامبر (ص) توسط آنان امر دور از ذهنی نیست و آنان قبل و بعد از آن هم برای به دست آوردن حکومت به جنایات بزرگی دست زده اند، هم چون: ترور پیامبر در بازگشت از تبوک توسط ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و ...، غصب خلافت امیرمؤمنان علی (ع)، آتش زدن بیت نبوّت، به شهادت رساندن حضرت محسن و حضرت زهرا سلام الله علیهما، غصب فدک، جنگ جمل، تیر باران کردن بدن مبارک امام حسن مجتبی (ع) و هزاران جنایت دیگر، که در این مختصر نمی گنجد.
در پایان از همة عزیزانی که این صفحات را مطالعه می کنند، خواستارم تا معارف حقّة تشیع را بیاموزند و به دیگران نیز منتقل نمایند، به این امید که بتوانیم با این کار، از ظلمی که به ساحت مقدّس نبی مکرم اسلام (ص)، در چهارده قرن گذشته شده بکاهیم و مرهمی بر قلب داغدار مولایمان حضرت بقیه الله الأعظم روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء بگذاریم.
پی نوشت ها :
1. سورة آل عمران (2) آیة 144.
2. محقق نجاح الطائی در کتاب السیره النبویه از صفحه 17 تا صفحه 77 موارد متعددی که مشرکین و منافقین قصد کشتن پیامبر اکرم (ص) را داشتند، را ذکر کرده است که ما برای رعایت اختصار از بیان آن خودداری کردیم.
3. سورة صافات (37) آیة 147.
4. سورة بقره (2) آیة 74.
5. سورة بقره (2) آیة 200.
6. نحل (16) آیه 77.
7. السیرة النبویه، ابن کثیر الدمشقی، ج 4، ص 449؛ مسند أحمد بن حنبل ج 1، ص 408؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج 10، ص 109؛ مصنف، صنعانی، ج 5؛ ص 268.
8. ممکن است این تعلیل به خاطر روایاتی باشد که می فرماید: «هیچ نبی و وصی نیست مگر این که شهید می شود.» که به آن اشاره خواهد شد.
9. انساب الأشراف، بلاذری، ج 1، ص 576.
10. المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری ج 3، ص 60، ح 4395/99، باب المغازی والسرایا.
11. المجدی فی الانساب، محمد بن محمد العلوی، ص 6.
12. صحیح بخاری، ج 5، ص 137.
13. اهل خانه آگاه ترند به آن چه در خانه است.
14. روایات اهل بیت (ع) در این زمینه خواهد آمد.
15. السیره النبویه، ابن کثیر، ج 3، ص 396، از بیهقی و ابی داوود و تاریخ بغداد، ج 7، ص 384 و ... .
16. صحیح بخاری، ج 4، ص 66؛ سنن دارمی، ج 1، ص 33 و ... .
17. تهذیب الآثار، طبری، ج 6، ص381.
18. مصنف، صنعانی، ج 11، ص 28؛ و از او سیره ابن کثیر ج 3، ص 398؛ و الإصابه فی تمییز الصحابه، ابن حجر عسقلانی، ج 8، ص 155.
19. صحیح بخاری، ج 3، ص 141؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 15.
20. مسند ابی یعلی، ج 8، ص 258.
21. ذات الجنب نام نوعی بیماری است که نام علمی آن پلورزی می باشد. المنجد
22. مستدرک الحاکم،محمد بن عبد الله نیشابوری، ج 4، ص 405.
23. السیره النبویه، ابن کثیر، ج 3، ص 396.
24. الشفا بتعریف حقوق المصطفی (ص)، قاضی عیاض، ج 1، ص 317.
25. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 57.
26. فتح الباری، ابن حجر عسقلانی، ج 7، ص 497.
27. تفسیر امام حسن عسکری (ع)، ص 177 و از او بحارالانوار، ج 17، ص 317.
28. المقنعه، شیخ مفید، ص 456.
29. تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج 6، ص 1.
30. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 22، ص 514.
31. منتهی المطلب، علامه حلی، ج 2، ص 887.
32. جامع الروات، محمدعلی اردبیلی، ج 2 ص 463.
33. بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفّار، ص 148؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 17، ص 405 و ج 40، ص 139.
34. وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج 14، ص 2 و ص 18؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 45، ص 1؛ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج 4، ص 17.
35. کفایه الاثر، خزاز قمی، ص 227؛ اعلام الوری، طبرسی، ج 2، ص 132 از امام صادق (ع)؛ عیون الاخبار، شیخ صدوق، ج 1، ص 287 از امام رضا (ع).
36. اسرار آل محمد (ص)، سلیم بن قیس هلالی ص 362؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 33، ص 266.
37. اثبات الهداه، شیخ حر عاملی، ج 2، ص 558، از خرائج و جرائح راوندی؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 43، ص 327، از مناقب ابن شهر آشوب.
38. تفسیر عیاشی، محمد بن عیاش، ج 1، ص 200.
39. سورة تحریم، (66) آیه 3.
40. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم، ج 2 ص 376؛ و از او بحارالانوار مجلسی، ج 22، ص 239.
41. تفسیر عیاشی، ج 1، ص 200؛ البرهان، ج5،ص419؛ الصافی، ج5، ص194؛ نور الثقلین، ج5،ص367،ح3؛ کنز الدقایق، ج13، ص325؛ تفسیر شریف لاهیجی، ج4، ص518.
42. الصراط المستقیم، علی بن یونس نباطی بیاضی، ج 3، ص 168؛ و از او بحارالانوار مجلسی، ج 22، ص 246.
43. اللدود: آن چیزی است که به انسان، در یک طرف دهان می نوشانند؛ الطب النبوی، ابن قیّم جوزی، ج 1، ص 66. لدد: اللدود: از دواهایی است که به مریض می نوشانند؛ کنزالعمال، متقی هندی، ج 7، ص 267.
44. صحیح بخاری، ج 8، ص 42؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 42 و بسیاری دیگر از کتب عامه.
45. مسند احمد، ج 6، ص 53.
46. السیره النبویه، ابن کثیر، ج4، ص 446، از بیهقی.
47. ظاهراً این قسمت از روایت (هر کس در خانه است باید دارو بخورد.) توسط عایشه جعل شده است تا مردم به او شک نکنند که به پیامبر (ص) زهر خورانده است. زیرا قطعاً آن ماده به اندازه ای نبوده که برای همه کفایت کند و با دقت در سیره پیامبر در می یابیم که چنین رفتاری که مناسب با پادشاهان ستمگر بوده، هرگز از پیامبر (ص) سر نزده است.
48. سورة جن، (72)، آیة 23.
منابع و مآخذ
1، قرآن کریم
2، بخاری، محمد بن اسماعیل بن ابراهیم، صحیح بخاری، بیروت، دار القلم.
3، بغدادی، ابوبکر احمد بن علی، تاریخ بغداد،بیروت، دار الکتب العلمیه.
4، بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر،انساب الاشراف، بیروت، مؤسسه اعلمی.
5، دمشقی، ابن کثیر، السیره النبویه، بیروت، دار الکتب العلمیه،1412.
6، سلمی، محمد بن عیاش، تفسیر عیاشی، تهران، مکتب علمیه،1410.
7، صفار، محمد بن حسن،بصایر الدرجات،قم، شرکه طباعه النشر، 1402.
8، صدوق، شیخ محمد، عیون اخبار الرضا، تهران، منشورات اعلمی.
9، طایی، نجاح، زندگینامة پیامبر محمد (ص) و ابوبکر، قم، دارالهدی لاحیاء التراث
10، طایی، نجاح، السیره النبویه، بیروت، دار الهدی لاحیاء التراث،1415.
11، عاملی،جعفر مرتضی، الصحیح من سیره النبی الاعظم، بیروت، دار السیره.
12، عاملی،محمد بن الحسن الحر، وسایل الشیعه، بیروت، دار الاحیاء التراث العربی.
13، عسقلانی، احمد بن علی بن حجر، فتح الباری، چاپ چهارم، بیروت،دار الکتب العلمیه، 1408.
14، قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، قم، ذوی القربی،1421.
15، مجلسی،علامه محمد باقر، بحار الانوار، بیروت، مؤسسه وفا.
16، نیشابوری، محمد بن عبد الله، المستدرک، بیروت، دار الکتب العلمیه.
17، نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، بیروت، دار الاحیاء التراث العربی.
18، هلالی، سلیم بن قیس، اسرار آل محمد (ع)،تحقیق انصاری،قم، نشر الهادی،1420.
19، یاسر الحبیب، الفاحشه الوجه الآخر لعایشه، چاپ اول، لندن،1431.
در سوگ اسوه حسنه
حضرت محمد بن عبد اللهصلیاللهعلیهوآله وسلم ، آخرین سفیر الهى و بزرگ رهبر جهان اسلام، در سحرگاه روز جمعه 17 ربیع الاول سال 571 میلادى در مکه مکرمه و در دامن پاک حضرت آمنه، دیده به جهان گشود . آن حضرت که قبل از تولد، پدر گرامیش را از دست داده بود، در شش سالگى شاهد درگذشت مادرش گردید . حضرت محمدصلیاللهعلیهوآله وسلم در 8 سالگى از وجود بزرگ حامى خود، حضرت عبدالمطلب محروم شد و به همراه تنها سرپرستخویش ابوطالب، دوران نوجوانى خود را سپرى کرد . پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله وسلم در 25 سالگى در حالى که به خردمندى، پاکدامنى، امانت و دانایى در میان مردم شهرت داشتبا حضرت خدیجه ازدواج نمود، و در 40 سالگى با نزول آیاتى در غار حراء به رسالت الهى مبعوث گردید .
13 سال بعد از بعثت، در حالى که منزل آن حضرت با تدبیر سران لجوج 0و کوتهاندیش قریش به محاصره در آمده بود، با هجرت به یثرب زندگى نوینى را آغاز کرد . بعد از اینکه رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله وسلم به یارى خداوند متعال توطئهها و نقشههاى کافران را یکى پس از دیگرى خنثى کرده و موانع را از سر راه برداشت و مکتب حیاتبخش خود را در اقصى نقاط جهان گسترش داد، در سال دهم هجرت با انجام مباهله و حجة الوداع موقعیتخود را تثبیت نموده و در غدیر خم از طرف پروردگار متعال، امیر مؤمنان علىعلیه السلام را به جانشینى خویش برگزید . و سرانجام در 63 سالگى و در هنگام ظهر روز دوشنبه 28 صفر سال 11 هجرى قمرى، مطابق سال 633 میلادى، در منزل خود در مدینه به ملاقات معبود شتافت . حضرت علىعلیه السلام پیامبر را غسل داد و کفن نمود و به همراه سایر مسلمانان بر آن گرامى نماز گزارده و پیکر مقدس حضرت خاتم الانبیاءصلیاللهعلیهوآله وسلم را در منزل مسکونىاش به خاک سپرد . با رحلت پیامبر خاتمصلیاللهعلیهوآله وسلم ، مصیبتبزرگى در اسلام و انحراف عمیقى در میان مسلمانان پدید آمد، که تا امروز اثر آن ضربه سهمگین پیکر اسلام و مسلمانان را مىآزارد .
در این فرصتبا نقل فرازهایى حساس، از واپسین روزهاى حیات آن بزرگوار به برخى از حوادث آموزنده آخرین لحظات حیات پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله وسلم اشاره خواهیم کرد، به امید اینکه بتوانیم، با بکارگیرى رهنمودهاى راهگشاى آن بزرگوار در ردیف پیروان واقعىاش قرار گرفته و با عبرتاندوزى از حوادث آن دوران، در اعتلاى آیین نجاتبخش اسلام سهیم باشیم .
بزرگترین نگرانى پیامبرصلیاللهعلیهوآله وسلم
پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله وسلم تا آخرین روزهاى رحلتخویش از یک نگرانى و ناراحتى درونى شدیدا رنج مىبرد . اساسا براى یک شخصیت والاى آسمانى که نتیجه تمام زحمات خود را در تداوم رهبرى آینده اسلام بوسیله فردى شایسته مىاندیشید، مسئله امامت و رهبرى امت اسلام، مهمترین دغدغه خاطر به شمار مىآمد . حضرت رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله وسلم که از اندیشه برخى افراد فرصتجو و ریاست طلب در انحراف مسئله جانشینى، آگاهى داشت و از سرنوشت آن شدیدا بیمناک بود، بارها بر این مهم تصریح نموده و به جانشینى علىعلیه السلام بعد از رحلتخویش تاکید کرده بود . اوج این رهنمودها در حادثه غدیر بود که 70 روز قبل از رحلت آن حضرت اتفاق افتاد . در آن روز تاریخى که با حضور یکصد هزار تن از مسلمانان و بعد از نزول آیه بلاغ ، وصایت و ولایتحضرت امیر مؤمنان علىعلیه السلام رسما اعلام گردید و با نزول آیه اکمال ، این مراسم سرنوشتساز پایان پذیرفت، باز هم نگرانى حضرت رسولصلیاللهعلیهوآله وسلم رفع نشد . پیامبر دوراندیش اسلامصلیاللهعلیهوآله وسلم پیش بینى مىکرد که در آیندهاى نزدیک رهبرى حکومت اسلامى را عدهاى از محور خارج کرده و افراد جاه طلب، علىعلیه السلام را از خلافت دور نموده و مسلمانان را از رهبرى آن یگانه دوران محروم کنند . بدین جهت گاهى این نگرانى خود را اظهار نموده و به علىعلیه السلام مىفرمود: «من مىترسم اگر با آنان بر سر خلافت و رهبرى پافشارى کرده و به نزاع برخیزى، تو را به قتل برسانند .»
آخرین وداع با یاران
پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) در یکی از روزهای بیماری در حالی که سرش را با پارچهای بسته بود و علی علیه السلام و فضل بن عباس زیر بغلش را گرفته بودند و پاهایش بر زمین کشیده میشد، وارد مسجد شد و روی منبر قرار گرفت و شروع به سخن فرمود و گفت: مردم وقت آن رسیده است که من از میان شما غائب گردم، اگر به کسی وعده دادهام، آمادهام انجام دهم و هر کس طلبی از من دارد، بگوید تا بپردازم. در این موقع مردی برخاست و عرض کرد: چندی قبل به من وعده دادید که اگر ازدواج کنم، مبلغی به من کمک کنید، پیامبر فورا به فضل دستور داد که مبلغ مورد نظر او را بپردازد و از منبر پایین آمد و به خانه رفت. سپس روز جمعه، سه روز پیش از وفات خود، بار دیگر به مسجد آمد و شروع به سخن نمود و در طی سخنان خود فرمود: هر کسی حقی بر گردن من دارد برخیزد و اظهار کند، زیرا قصاص در این جهان، آسانتر از قصاص در روز رستاخیز است.(1)
در این موقع سوادة بن قیس برخاست و گفت: موقع بازگشت از نبرد "طائف" در حالی که بر شتری سوار بودید، تازیانه خود را بلند کردید که بر مرکب خود بزنید، اتفاقا تازیانه بر شکم من اصابت کرد، من اکنون آماده گرفتن قصاصم.
درخواست پیامبر یک تعارف اخلاقی نبود؛ بلکه جداً مایل بود حتی یک چنین حقوقی را که هرگز مورد توجه مردم قرار نمیگیرد جبران نماید. گذشته از این، چون اصابت تازیانه بر شکم سواده عمدی نبود، از این نظر او حق قصاص نداشته است، بلکه با پرداخت دیهای جبران میگردید. مع الوصف پیامبر، خواست، نظر وی را تامین کند.
پیامبر دستور داد، بروند همان تازیانه را از خانه بیاورند، سپس پیراهن خود را بالا زد تا سواده قصاص کند. یاران رسول خدا با دلی پر غم و دیدگانی اشکبار و گردنهای کشیده و نالههایی جانگداز، منتظرند که جریان به کجا خاتمه میپذیرد؛ آیا سواده واقعا از در قصاص وارد میشود؟ ناگهان دیدند سواده بی اختیار، شکم و سینه پیامبر را میبوسد؛ در این لحظه پیامبر او را دعا کرده، گفت: خدایا! از سواده بگذر، همانطور که او از پیامبر اسلام در گذشت.(2)
راز انکار رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله وسلم)
رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآله وسلم) در آخرین سفرحج (در عرفه)؛ در مکه؛ در غدیرخم؛ در مدینه قبل از بیمارى و بعد از آن در جمع یاران یا در ضمن سخنرانى عمومى، با صراحت و بدون هیچ ابهام، از رحلت خود خبر داد. چنانکه قرآن، رهروان رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله وسلم) را آگاه ساخته بود که پیامبر هم در نیاز به خوراک و پوشاک و ازدواج و وقوع بیمارى و پیرى مانند دیگر افراد بشر است و همانند آنان خواهد مُرد.
در حجة الوداع در هنگام رمى جمرات فرمود: مناسک خود را از من فراگیرید، شاید بعد از امسال دیگر به حج نیایم. هرگز مرا دیگر در این جایگاه نخواهید دید.
هنگام بازگشت نیز در اجتماع بزرگ حاجیان فرمود: نزدیک است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم.
عبدالله بن مسعود گوید:
پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله وسلم) یک ماه قبل از رحلت، ما را از وفات خود آگاه نمود... عرض کردیم: اى رسول خدا! رحلت شما در چه موقع خواهد بود؟ فرمود: فراق نزدیک شده و بازگشت به سوى خداوند است.
زمانى نیز فرمود: نزدیک است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم و من دو چیز گران در میان شما مىگذارم و مىروم: کتاب خدا و عترتم؛ اهلبیتم... و خداوند لطیف و آگاه به من خبر داد که این دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. پس خوب بیندیشید چگونه با آن دو رفتار خواهید نمود.
روزى به آن حضرت خبر دادند که مردم از وقوع مرگ شما اندوهگین و نگرانند. پیامبر در حالى که به فضل بن عباس و على بنابىطالب(علیه السلام) تکیه داده بود به سوى مسجد رهسپار گردید و پس از درود و سپاس پروردگار، فرمود: به من خبر دادهاند شما از مرگ پیامبر خود در هراس هستید. آیا پیش از من، پیامبرى بوده است که جاودان باشد؟! آگاه باشید، من به رحمت پروردگار خود خواهم پیوست و شما نیز به رحمت پروردگار خود ملحق خواهید شد... .
در فرصتى دیگر مردم را به رعایت حقوق انصار سفارش و در خطاب به انصار فرمود: اى گروه انصار، زمان فراق و هجران نزدیک است، من دعوت شده و دعوت را پذیرفتهام... بدانید دو چیز است که از نظر من بین آن دو هیچ تفاوتى نیست. اگر بین آن دو مقایسه شود به اندازه تار مویى بین آن دو فرقى نمىگذارم. هر کس یکى را ترک کند مثل این است که آن دیگرى را هم ترک کرده است... آن دو کتاب آسمانى و اهلبیت رسالت هستند... سفارش مرا در مورد اهلبیت من رعایت کنید و ...
(نیز فرمود:) آیا شما را به چیزى راهنمایى نکنم که اگر بدان چنگ زنید، پس از آن هرگز به ضلالت نیفتید؟ گفتند: بلى، اى رسول خدا. فرمود: آن(چیز) على است. با دوستى من دوستش بدارید و به احترام و بزرگداشت من، او را محترم و بزرگ بدارید. آنچه گفتم جبرئیل از طرف خداوند به من دستور داده بود.
ابن حجر هیثمى گوید: پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله وسلم) در بیمارى خود که به رحلتش انجامید، فرمود:
مرگ من به همین زودى فرا مىرسد و من سخن خود را به شما رساندم و راه بهانه و عذر را بر شما بستم. آگاه باشید، من کتاب پروردگارم و اهلبیت خود را در میان شما مىگذارم و مىروم. (سپس دست على را گرفت و بالا برد و فرمود:) این شخص على بن ابى طالب است که همراه با قرآن است و قرآن با على است و از یکدیگر جدا نشوند تا روز قیامت که با من ملاقات نمایند.
در روز دوشنبه آخرین روز از زندگى رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآله وسلم) آن بزرگوار در مسجد پس از انجام نماز صبح فرمود: اى مردم! آتش فتنهها شعلهور گردیده و فتنهها همچون پارههاى امواج تاریک شب، روى آورده است.
رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله وسلم) در حالى جان سپرد که سر در دامن على بنابىطالب(علیه السلام) داشت. على(علیه السلام) شیونکنان، رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله وسلم) را به اطرافیان خبر داد. در این زمان ابوبکر به محل سکونت خود در «سنح» رفته بود و عایشه به دنبال وى فرستاد تا بىدرنگ به شهر آید.
انکار رحلت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله وسلم)
چون خبر وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله وسلم) زمزمه شد، عمر به نهیب فریاد برآورد: هرگز چنین نیست. این بعضى از منافقانند که مىپندارند پیامبر مرده است! مردم بدانید، به خدا سوگند، رسول خدا نمرده است بلکه به سوى پروردگار خود رفته، به همان گونه که موسى به سوى پروردگار خود رفت، او چهل روز از پیروان خود غایب بود و پس از این که گفته شد او مرده است به نزد ایشان بازگشت. به خدا سوگند، رسول خدا باز مىگردد و دست و پاى کسانى را که گمان بردهاند او مرده است، قطع خواهد کرد.
او بى وقفه مردم را بیم مىداد و در هراس و تردید مىگذارد و آن کلمات را به قدرى تکرار کرد که دهانش کف نمود. مىگفت: هر کس بگوید او مرده است با این شمشیر سرش را از تن جدا خواهم کرد. خداوند تا وعدههایش را به دست او عملى نسازد، وى را نزد خود نمىبرد.
در آن هنگامه از خانواده حضرت کسى تردید در رحلت رسول گرامى(صلیاللهعلیهوآله وسلم) نداشت و از همین رو جز عباس، شنیده نشد که کسى با عمر سخن گفته و به او توجهى کرده باشد. جز این که برخى چون آشوب آفرینى عمر را دیدند، گفتند: او چه مىگوید!! از وى بپرسید مگر رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله وسلم) در این باره به تو چیزى فرموده که این گونه سراسیمه و آشفته سخن مىگویى! و او در پاسخ گفت: نه، اصلا.
موضوع رحلت براى خاندان پیامبر و مردم چنان قطعى و بدیهى بود که ابن ام مکتومِ نابینا نیز که جسد مطهر رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله وسلم) را نمىدید همانند عباس در اعتراض به عمر گفت: تو از خود چه مىگویى؟! مگر قرآن نیست که مىفرمایند: "و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابکم و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزى الله الشاکرین".
محمد جز فرستادهاى که پیش از او هم پیامبرانى(آمده و) گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود از عقیده خود، (به شیوه جاهلیت) بر مىگردید! هر کس از عقیده خود بازگردد هرگز هیچ زیانى به خدا نمىرساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مىدهد.
عباس مىافزود: تردید نیست که رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله وسلم) مرده است. بیایید او را دفن کنیم. (با فرض قطعى که وى مرده است.) آیا خداوند شما را یک بار طعم مرگ مىچشاند و رسولش را دو بار؟! او بزرگوارتر از آن است که دو بار بمیرد. بیایید او را دفن کنیم. اگر راست باشد که او نمرده بر خداوند دشوار نیست که خاک را از روى او به یک سو زند و ... .
با این حال، عمر بدون کمترین توجه به اعتراض آنان، بر نظر خود پافشارى مىکرد تا آن که چند ساعتى بعد ابوبکر از محل سکونت خود در سنح رسید. و چون چشم به جسد مطهر پیامبر(صلیاللهعلیهوآله وسلم) دوخت، همان آیه را که پیشتر دیگران خوانده بودند خواند و عمر را به سکوت فراخواند و او نیز ساکت بر زمین نشست و گفت: گویا این آیه را پیش از این نشنیده بودم. آیا این از قرآن است؟!
انگیزه انکار رحلت
محققان و مورخان اهل تسنن بر پایه اعتراف عمر انگیزه او را زمینه سازى براى رسیدن ابوبکر به مدینه یاد کردهاند.
ابن ابىالحدید مىنویسد: عمر با این اقدام مىخواست فرصتى براى رسیدن ابوبکر به محل فراهم آورده باشد؛ زیرا او در فرداى «سقیفه» قبل از سخنرانى ابوبکر در مسجد، ضمن عذرخواهى از اظهارات روز گذشته در انکار وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله وسلم) ، گفت: وقتى فهمیدم رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله وسلم) از دنیا رفته است، ترسیدم بر سر زمامدارى، جنجال و آشوب به پا شود و انصار و دیگران، زمامدارى را به دست گیرند یا از اسلام برگردند. در حقیقت اظهارات عمر، به منظور حفاظت از دین و دولت بود.(!) تا ابوبکر برسد ... چنین دروغ مصلحت آمیز در هر آیینى مشروع مىباشد.
او مردم را در مورد مرگ حضرت تا حدى به شک انداخت و آنها را از فکر در مورد اوضاع بعد از پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله وسلم) و حوادثى که انتظار وقوع آن مىرود، غافل نمود.
عمر هر چند براى اندیشیدن و چارهجویى به منظور توفیق در تصمیم خود فرصت نداشت، طرح وى جوانب فراوانى را در برداشت:
1- طرح او براى مردم دوستدار پیامبر امیدوار کننده بود. آنها آرزو مىکردند این سخن راست در آید و رهبر خود را بدین زودى از دست ندهند.
2- آن طرح با خود شاهدى از قرآن داشت و نوید مىداد که محمد خاتم(صلیاللهعلیهوآله وسلم) نیز چون موسى به ملاقات خدا شتافته و به زودى باز مىگردد.
3- بر پایه آن ادعا چون پیامبر زنده است نیازى به کوشش براى تعیین جانشین او نیست.
4- فرد معتقد به مرگ پیامبر، منافق است و اقدام به بیعت با جانشین او علامت نفاق و تلاش براى ایجاد اختلاف میان مسلمانان است.
5- با آن که به مرگ پیامبر اعتقاد یابد و با کسى به عنوان جانشین پیامبر بیعت کند باید دست و پایش را قطع کرد.
6- این که عمر تا پیش از ورود ابوبکر به سخن هیچ کس توجه نکرد و چون ابوبکر رسید و جملهاى مىگوید و عمر آرام مىگیرد؛ زیرکانه نقش ابوبکر را بزرگ مىنمایاند. این واقعه حتى اگر صحنه سازى از پیش طراحى شده نبود، تا همین جا مىتوانست مردم را به نقش ابوبکر در رهبرى جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجه سازد.
بسى جاى تعجب و تاسف است که برخى نویسندگان غیر شیعه، گاه در دفاع و توجیه واکنش عمر مىنویسند: این رفتار عمر از شدت علاقهاش به پیامبر و به موجب دهشت زدگى او از رحلت حضرت بود! حال آنکه عمر خود در فرداى آن روز در حضور مردم در مسجد پیرامون رفتار دیروزش مطالبى گفته است که هیچ این توجیه و جانبدارى را تایید نمىکند.
ابن ابىالحدید عذرخواهى عمر را چنین نقل کرده است: وقتىفهمیدم رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله وسلم) از دنیا رفته است، ترسیدم بر سر زمامدارى، جنجال و آشوبى به پا شود و انصار و دیگران، زمامدارى را به دست گیرند یا از اسلام بازگردند.
افزون بر این، باید پرسید:
1- اگر رفتار او از دهشت وى از مرگ پیامبر(صلیاللهعلیهوآله وسلم) بود، مىبایست پس از اعلام قطعى ابوبکر، بر دهشت وى افزوده مىشد نه این که آرام گیرد و بر زمین نشیند!
2- پس از اطلاع چرا در مراسم عزادارى و تغسیل و تشییع پیامبر شرکت نجست و بىدرنگ به سقیفه شتافت؟
3- چرا جز او کسی چنین هراسان و دهشت زده نشد؟ آیا اندوه وى از دختر گرامى پیامبر بیشتر بود؟
4- آیا آن رفتار نیز از علاقه به پیامبر بود که در حال حیات حضرت به وى نسبت هذیان و بیهودهگویى داد و به دیگران نیز نهیب زد که گوش به حرف او ندهید، درک و حواس درستى ندارد که چه مىگوید؟!
5- چرا شبهه وفات نکردن پیامبر تنها براى عمربن خطاب پیش آمد؟ او از کجا و به کدام آیه و روایت چنین حدس زد که رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله وسلم) نمرده است و چون موسى به میقات رفته و به زودى باز مىگردد و دست و پا قطع مىکند؟!
6- هنگامى که اسامه براى تاخیر در حرکت سپاه خود عذر مىآورد که نخواستم از مسافران حال تو را جویا شوم، خوب بود عمر مىگفت: این بیتابى چرا؟! خداوند بر شما منت نهاده است که تا وعدههایش محقق نشود، پیامبر(صلیاللهعلیهوآله وسلم) از دنیا نخواهد رفت. این که عمر خود عذر مىآورد که در این روزهاى حساس نباید پیامبر را بدین حال تنها گذاشت دلیل آن است که آنها همه مىدانستند که به زودى رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله وسلم) رحلت خواهد کرد.
7- چرا او پیش از تحقیق و اطمینان، این گونه جنجال برانگیخت؟
8- چه حکمتی داشت که تنها با تایید ابوبکر آرام گرفت نه با سخن دیگران؟ «آیاتى که ابوبکر خواند، نباید سبب شود که او تغییر عقیده دهد، زیرا مفاد آیات جز این نیست که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله وسلم) نیز بسان مردم مىمیرد، در صورتى که خلیفه منکر امکان مرگ او نبود بلکه مىگفت: هنوز وقت مرگ وى فرا نرسیده است، زیرا هنوز کارهایى ناتمام مانده و رسالتهایى انجام نگرفته است.»
به اعتراف ابنابىالحدید آن جنجال همه بهانه اتلاف وقت براى رسیدن ابوبکر بود و جز این، علتى نداشت.
پیامدهاى رحلت پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم) در نگاه شاهد آن ایام
رحلت پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم) براى حکومت اسلامى و امت اسلام حادثهاى سخت و جانسوز بود . چنانکه امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرمایند:
« بابی انت و امی یا رسول الله (صلیاللهعلیهوآله وسلم) لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک من النبوة والانباء و اخبارالسماء . خصصت حتى صرت مسلیا عمن سواک و عممت حتى صار الناس فیک سواء و لولا انک امرت بالصبر و نهیت عن الجزع، لانفدنا علیک ماءالشؤون . و لکان الداء مماطلا و الکمد محالفا و قلالک . . . (3) ؛ پدر و مادرم فدایت اى پیامبر خدا، با مرگ تو رشتهاى پاره شد که در مرگ دیگران چنین قطع نشد و آن نبوت و فرود آمدن پیام و اخبار آسمانى بود . مصیبت تو دیگر مصیبت دیدگان را تسلى دهنده ست یعنى پس از مصیبت تو دیگر مرگ ها اهمیتى ندارد . و از طرفى این یک مصیبت همگانى است که عموم مردم به خاطر تو عزادارند . اگر نبود که امر به صبر و شکیبایى فرمودهاى و از بىتابى نهى نمودهاى آنقدر گریه مىکردم که اشک هایم تمام شود . و این درد جانکاه همیشه در من مىماند و حزن و اندوهم دائمى مىشد. که همه اینها در مصیبت تو کم و ناچیز است.»
سختى مصیبت رحلت پیامبر به قدرى بود که امام على مىفرمایند: « فضجت الدار الافنیة(4)؛ گویا در و دیوار خانه فریاد مىزد.»
علل موفقیت پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم) در زمان حکومت
شاید تصور آن روز براى خیلىها امرى مشکل به نظر مىرسید، چرا که پیامبر توانسته بود در مدت کمى علاوه بر ایجاد الفت و اخوت و صفا و صمیمیت بین مردم، حکومتى عدل گستر و نظامى قانونمند را پى ریزى کند که مردم خصوصا طبقه عامه از آن بهره مند باشند.
چنانکه حضرت امیرمؤمنان(علیه السلام) مىفرمایند: « فانظروا الى مواقع نعم الله علیهم حین بعث الیهم رسولا . فعقد بملته طاعتهم . و جمع على دعوته الفتهم، کیف نشرت النعمة علیهم جناح کرامتها و اسالت لهم جداول نعمتها والتفت الملة بهم فى عوائد برکتها فاصبحوا فى نعمتها غرقین . و فى خصرة عیشها فکهین . قد تربعت الامور بهم فى ظل سلطان قاهر . و آوتهم الحال الى کنف عز غالب، و تعطفت الامور علیهم فى ذرى ملک ثابت . فهم حکام على العالمین و ملوک فى اطراف الارضین یملکون الامور على من کان یملکها علیهم، و یمضون الاحکام فیمن کان یمضیها فیهم لاتغمزلهم قناة ولا تقرع لهم صفاة (5) ؛ حال به نعمت هاى بزرگ الهى که به هنگامه بعثت پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله وسلم) بر آنان فرو ریخت بنگرید . که چگونه اطاعت آنان را دین خود پیوند داد . و با دعوتش آنها را به وحدت رساند. چگونه نعمتهاى الهى بال هاى کرامت خود را بر آنان گستراند و جویبارهاى آسایش و رفاه برایشان روان ساخت و تمام برکات آیین حق، آنها را در بر گرفت در میان نعمتها غرق شدند و در خرمى زندگانى شادمان . امور اجتماعى آنان در سایه حکومت اسلام استوار شد . در پرتو عزتى پایدار آرام یافتند و به حکومتى پایدار رسیدند . آنگاه آنان حاکم و زمامدار جهان شدند و سلاطین روى زمین گردیدند و فرمانرواى کسانى شدند که در گذشته حاکم بودند و قوانین الهى را بر کسانى اجرا مىکردند که مجریان احکام بودند و در گذشته کسى قدرت درهم شکستن نیروى آنان را نداشت و هیچ کس خیال مبارزه با آنان را در سر نمىپروراند .»
شمهاى از حالات فرصت طلبان عصر پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم)
شرایط قبل از اسلام و حتى بعد از حکومت اسلامى پیامبر به گونهاى نبود که تمام کسانى که در جزیرة العرب آن روز مىزیستند از جان و دل تسلیم اوامر حکومت نبوى شوند و چه بسا بودند کسانى که نه از سر تسلیم بلکه از ناچارى به بیعت حکومت حضرتش درآمده بودند . و حتى کسانى که در حیات حضرت نتوانستند کارى کنند .
چنانکه امام على (علیه السلام) مىفرمایند: « فاراد قومنا قتل نبینا واجتیاح اصلنا و هموا بنا الهموم و فعلوا بنا الافاعیل و منعونا العذب واحلسونا الخوف واضطرونا الى جبل وعر واوقدوا لنا نارالحرب فعزم الله لنا على الذب عن حوزته والرمى من وراء حرمته (6) ؛ خویشاوندان ما از قریش مىخواستند پیامبرمان (صلیاللهعلیهوآله وسلم) را بکشند و ریشه ما را درآورند و در این راه اندیشهها از سر گذراندند و هر چه خواستند نسبت به ما انجام دادند. و زندگى خوش را از ما سلب کردند . و با ترس و وحشت به هم آمیختند و ما را به پیمودن کوههاى صعب العبور مجبور کردند و براى ما آتش جنگ افروختند . اما خدا خواست که ما پاسدار دین او باشیم و شر آنان را از حریم دین بازداریم .
آنان منتظر رحلت پیامبر بودند تا بتوانند به مطامع نفسانى خود دست یازند .
چنانکه امام على (علیه السلام) خطاب به برادرش عقیل نوشتند: « فدع عنک قریشا و ترکاضهم فی الضلال و تجوالهم فى الشقاق و جماحهم فی التیه، فانهم قد اجمعوا على حربی کاجماعهم على حرب رسول الله (صلیاللهعلیهوآله وسلم) قبلی ... (7) ؛ قریش را بگذار تا در گمراهى بتازند و در جدایى سرگردان باشند . و با سرکشى و دشمنى زندگى کنند همانا آنان در جنگ با من متحد شدند آنگونه که پیش از من در نبرد با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله وسلم) هماهنگ بودند.»
البته بیانات پیامبراکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم) در حق امیرالمؤمنین و در راس آنها در غدیر خم توانسته بود از شدت و حدت آن بکاهد .
چنانکه حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند:
«... کانکم لم تعلموا ما قال یوم غدیر خم، والله لقد عقد له (على علیهالسلام) یومئذ الولاء لیقطع منکم بذلک منها الرجاء ... (8) ؛ گویا از آن چه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله وسلم) در روز غدیر خم فرمود، آگاهى ندارید؟ سوگند به خدا که ایشان در آن روز ولایت و رهبرى امام على (علیه السلام) را مطرح کرد و از مردم بیعت گرفت تا امید شما فرصت طلبان تشنه قدرت را قطع نماید.»
گروهى نیز توان و توفیق معرفت پیامبر و حکومت حضرتش را پیدا نکرده بودند . چنانکه خداوند متعال مىفرمایند:
« قالت الاعراب آمنا، قل لم تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فى قلوبکم.» (9)
شرایط حاد و تاسف بار بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم)
این عوامل و عواملى دیگر دست به دست هم داده بود تا بعد از رحلت پیامبر اکرم جامعه آن روز با مشکلات خاصى مواجه شود. چنانکه امام على (علیه السلام) مىفرمایند:
«... حتى رایت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام، یدعون الى محق دین محمد (صلیاللهعلیهوآله وسلم) فخشیت ان لم انصر الاسلام و اهله ان ارى فیه ثلما او هدما تکون المصیبة به اعظم من ولایتکم ... (10) ؛ تا آنجا که دیدم گروهى از اسلام بازگشته، مىخواهند دین محمد (صلیاللهعلیهوآله وسلم) را نابود سازند. پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یارى نکنم، رخنهاى در آن بینم یا شاهد نابودى آن باشم که مصیبت آن بر من سختتر از رها کردن حکومت بر شماست.»
پیامدهاى رحلت از لسان مبارک حضرت زهرا (سلام الله علیها)
در اینجا پیامدهاى رحلت پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم) از نگاه تنها یادگارش، حضرت فاطمه سلام الله علیها که بضعة الرسول است (11) و به تعبیر امام على (علیه السلام) بقیة النبوة (12) است و به اعتراف دیگران، خیرة النساء و ابنة خیر الانبیاء، صادقة فی قولک، سابقة فی وفور عقلک است. (13)، بیان می شود.
او که خلیفه اول در جمع مردم مدینه دربارهاش چنین گفته است: انت معدن الحکمة و موطن الهدى و الرحمة و رکن الدین و عین الحجة است. (14)
و حتى عایشه نیز گفته است: « ما رایت احدا کان اصدق لهجة من فاطمة الا ان یکون الذی ولدها. » (15)
او که هم مردمان مکه و مدینه را دیده و هم شاهد حیات پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم) بوده و هم در کنار پیامبر و حضرت امیر(علیه السلام) حوادث ریز و درشت عصر نبوت و روزهاى بعد از رحلت و حوادث تلخ و دردناک آن ایام کوتاه را به دقت زیر نظر داشته است . آرى او مىتواند پیامدهاى تاسف بار رحلت پیامبر را خوب بیان کند . در اینجا به مواردى از آنها مىپردازیم:
آن حضرت در خطبه فدکیه (16) و خطبهاى که بعدا در جمع زنان مدینه که به عیادت ایشان آمده بودند (17) ایراد فرمودهاند، پیامدهاى رحلت پیامبر را بیان مىکنند از جمله آنها عبارتند از:
1. ایجاد ضعف و سستى در میان مردم .
استومع وهنه « یا وهیه.» (18)
حضرت در خطبهاى که در حضور زنان مدینه که به عیادت ایشان آمده بودند نیز این امر را تذکر دادند و با تاسف فرمودند:
« فقبحا لفلول الحد واللعب بعد الجد و قرع الصفاة (19) ؛ چه زشت است سستى و بازیچه بودن مردانتان پس از آن همه تلاش و کوشش .»
2. تفرقه و اختلاف به وجود آمد .
«استنهر فتقه وانفتق رتقه (20) ؛ تشتت و پراکندگى گسترش یافت . و وحدت و همدلى از هم گسست.»
استنهر از نهر به معناى وسعت و زیادى است، فتق به معناى جدایى و پاره پاره شدن است. انفتق از انفتاق یعنى شکافتن و رتق هم به معناى همبستگى و اتحاد است .
در قرآن کریم نیز آمده است که: «ان السموات والارض کانتا رتقا ففتقناهما (21) ؛ (آیا کافران ندیدند) که آسمان ها و زمین به هم پیوسته بودند و ما آنها را از یکدیگر باز کردیم .»
3. امید و آرزوهاى مسلمانان به ناامیدى تبدیل شد.
آنان که به پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم) و احکام عالیه اسلام ناب حضرتش دلخوش کرده بودند از نعمت دین الهى و حکومت اسلامى بهره مند گشته بودند. اکنون با دیدن حوادث بعد از آن حضرت مایوس شده و امیدشان به یاس مبدل گشت .
« واکدت الامال.» (22)
4 . به حریم پیامبر بى حرمتى شد .
« اضیع الحریم و ازیلت الحرمة عند مماته (21)؛ هنوز جسد مبارک پیامبر بر زمین است. در اجتماع سقیفه (22) بدون نظرخواهى از خاندان پیامبر به تعیین جانشین براى آن حضرت مىپردازند. و حق اهل بیت حضرتش را ضایع مىکنند .
چنانکه حضرت على(علیه السلام) مىفرماید:" فوالله ما کان یلقى فى روعى، ولا یخطر ببالى ان العرب تزعج هذا الامر من بعده (صلیاللهعلیهوآله وسلم) عن اهل بیته ولا انهم منحوه عنی من بعده" (24) ؛ به خدا سوگند نه در فکرم مىگذشت و نه در خاطرم مىآمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا از اهل بیت او بگرداند. یا مرا پس از وى از عهده دار شدن حکومت باز دارند.»
و حتى در لحظات واپسین عمر حضرت و هنگام رحلت ایشان، هنگامى که قلم و لوحى طلب فرمودند به آن حضرت بى حرمتى کردند و نداى " فانه یهجر" سر دادند. (26)
و مدتى هم از رحلت حضرت نگذشت که به در خانه تنها یادگارش آمدند و چه بى حرمتی ها که نکردند. چنانکه حضرت زهرا فرمود: یا ابتاه یا رسول الله هکذا کان یفعل بحبیبتک وابنتک ... . (27)
یا ابتاه یا رسول الله ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب وابن ابى قحافة (28) ؛ بابا اى رسول خدا پس از تو از دست زاده خطاب و زاده ابى قحافه چه بر سر ما آمد. (29)
5 . خط نفاق و دورویى آشکار شد .
« ظهر فیکم حسکة النفاق.» (30)
حضرت در جاى دیگرى از همین خطبه، با کنایه زیبایى به این نفاق افکنى پرداخته است و فرموده است:
« تشربون حسوا فى ارتغاء و تمشون لاهله و ولده فى الخمر والضراء و نصبر منکم على مثل حز المدى، و وخز السنان فى الحبشاء (31) ؛ شیر را اندک اندک با آب ممزوج نمودید و به بهانه این که آب مىنوشید، شیر را خوردید. کنایه از نفاق است که تظاهر به عملى مىشود که در واقع خلاف آن است (32) و براى نابودى اهل بیت او در پشت تپهها و درختان کمین کردید . و ما بر این رفتار شما که مانند بریدن کارد و فرو بردن نیزه در شکم، دردآور و کشنده است صبر مىکنیم .»
6 . دین و معنویت کم رنگ شد .
« و سمل جلباب الدین.» (33)
«جلباب» چادر یا عبایى که بدن انسان را مىپوشاند، حضرت زهرا (سلام الله علیها) تعبیر به جلباب دین فرموده . چون دین نیز تمام زوایاى زندگى فردى و اجتماعى انسان را در بر مىگیرد، همانگونه که چادر و عباء تمام بدن انسان را در بر مىگیرد. (34)
و در عبارتى دیگر فرمودهاند: «... اطفاء انوار الدین الجلى و اهمال سنن النبى الصفى (35) ؛ به خاموش کردن انوار درخشان دین و بىاهمیت کردن و مهمل گذاردن سنتهاى پیامبر برگزیده خدا همت گماردید.»
7 . مردم دچار بىتفاوتى شدند .
حضرت خطاب به انصار که با جان و مال پیامبر را کمک کرده بودند چنین فرمودند:
« یا معاشر الفتیة و اعضاء الملة، و حضنة الاسلام ما هذه الغمیزة فی حقی و السنة عن ظلامتى (36) ؛ اى گروه جوانمرد، اى بازوان ملت و یاوران اسلام، این غفلت و سستى و ضعف شما در حق من و تغافل و بىتفاوتى و خواب آلودگى درمورد دادخواهى من، چیست؟»
8 . مردم پیمان شکنى کردند .
فرمودند:« فانى حرتم بعد البیان و اسررتم بعد الاعلان و نکصتم بعد الاقدام (37) ؛ پس چرا بعد از بیان حق حیران و سرگردانید، و بعد از آشکار کردن عقیده پنهان کارى مىکنید و بعد از آن پیشگامى و روى آوردن به عقب برگشته پشت نمودهاید.»
حضرت زهرا سلام الله علیها، در این فراز به حادثه غدیر اشاره مىکند که پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم) آن را براى مردم بیان فرمود و به آنها اعلام کرد و آنان نیز با على (علیه السلام) بیعت کردند . اما اکنون بیعت خود را شکستند .
9 . مردم دچار وسوسههاى شیطانى شدند .
« تستجیبون لهتاف الشیطان الغوى (38) ؛ به شیطان گمراه کننده پاسخ مثبت دادید.»
و در جاى دیگر از خطبه فرمودهاند:« اطلع الشیطان راسه من مغزره هاتفا بکم فالفاکم لدعوته مستجیبین (39) ؛ شیطان سر خود را از مخفی گاه به در آورد. شما را فراخواند، دید که پاسخگوى دعوت باطل او هستید... .»
«مغزر» یعنى مخفى گاه . در اینجا شیطان به سنگ پشت و خارپشت تشبیه شده است. چون آن هم وقتى دشمن را مىبیند، سرش را در لاک خود فرو مىبرد. اما وقتى که محیط را بدون خطر احساس کرد، سر خود را بیرون مىآورد. شیطان نیز تا وقتى که پیامبراکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم) زنده بودند، سرش را در لاک خود فرو برده بود و جرات نمىکرد خود را نشان دهد . ولى بعد از آن سرش را بیرون آورد و به تحریک مردم پرداخت. (40)
10. شتاب در شنیدن حرف هاى بیهوده و بىاساس .
« معاشرالناس المسرعة الى قیل الباطل المغضیة على الفعل القبیح الخاسر (41) ؛ اى گروه مردم که به سوى شنیدن حرف هاى بیهوده شتاب مىکنید، و کردار زشت زیانبار را نادیده مىگیرید.»
11. نطفه مظاهر فساد روئیدن گرفت .
در پایان خطبه عیادت خطاب به زنان مهاجر و انصار فرمود:
« اما لعمری لقد لقحت فنظرة ریثما تنتج ثم احتلبوا ملء القعب دما عبیطا و ذعافا مبیدا(42) ؛ به جان خودم سوگند نطفه فساد بسته شد، باید انتظار کشید تا کى مرض فساد پیکر جامعه اسلامى را از پاى درآورد که پس از این از پستان شتر به جاى شیر خون بدوشید و زهرى که به سرعت هلاک کننده است .
12. فرصت طلبان به سر کار آمدند .
حضرت سلام الله علیها در فرازهایى از خطبه فدکیه به گروه هاى فرصت طلب که منتظر بودند تا بعد از رحلت پیامبر از موقعیت بهره برند پرداخته است . و ویژگىهاى آنها را نیز بیان فرموده است .
گروه هاى فرصت طلب
الف: گمراهان ساکت و منتظر .
« نطق کاظم الغاوین (43) ؛ گمراهان خاموش به سخن درآمدند.»
اینان که در حیات پیامبر جرات حرف زدن هم نداشتند با رحلت ایشان وارد میدان شدند . کسانى مانند ابوسفیان را مىتوان جزو این گروه نام برد.
ب: فرومایگان بى نام و نشان .
« و نبغ خامل الاقلین (44) ؛ آدم هاى پست و بىارزش با قدر و منزلت شدند .»
کسانى که نه از سابقه در دین و نه فداکارى در جنگهاى پیامبر برخوردار بودند . به بهانه ترس از فتنه در حالى که بدن پیامبر بر زمین بود در تعیین خلیفه پیامبر مردم را تحریص مىکردند .
ج . شجاعان و دلاور مردان از اهل باطل .
« و هدر فنیق المبطلین (45) ؛ شتر اهل باطل بانگ برآورد و در میدانهاى شما به جولان درآمد.»
ویژگىهاى فرصت طلبان
حضرت در جاى دیگرى از همین خطبه ویژگىهاى آنان را چنین بیان مىکند .
1 . در ظاهر ساکت و آرام بودند،" وادعون" فروگذاران .
2. اهل خوشگذرانى بودند، " فاکهون" .
3. راحت طلب و رفاه زده بودند، " انتم فی رفاهیة من العیش" .
4. منتظر پیش آمد حوادث براى پیامبر و اهل بیت بودند، " تتربصون بنا الدوائر" .
5 . اخبار و رویدادها را دنبال مىکردند، " تتولفون الاخبار" .
6 . در جنگها عقب نشینى و یا فرار مىکردند، " تنکصون عند النزال و تفرون من القتال." (46)
مىتوان با مطالعه تاریخ به عنوان نمونه ملاحظه کرد که در جنگ احد چه کسانى عقب نشینى کردند و یا فرار کردند و چه کسانى تا آخرین لحظات در کنار پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم) باقى بودند . (47)
هر چند ممکن است با قدرى دقت و تامل موارد دیگرى از این پیامدهاى تاسف بار را از بیانات حضرت زهرا (سلام الله علیها) به دست آورد، اما در این نوشتار به همین دوازده مورد اکتفا مىشود .
متاسفانه جامعه امروز نیز با بعضى از این پیامدها گریبان گیر است . امید است با بهره گیرى از اسلام ناب و مکتب اهل بیت علیهم السلام در پیرایش این آفات کوشا باشیم .
پی نوشتها:
1- القصاص فی دار الدنیا احب الی من القصاص فی دار الاخرة.
2- مناقب آل ابیطالب ج1، ص164 .
3 . نهج البلاغه (صبحى صالح) خطبه 235 .
4. همان، خ 197 .
5 . همان، خ192، بندهاى 98 - 102 .
6 . همان، نامه 9 .
7 . همان، نامه 36 .
8 . نهج الحیاة فرهنگ سخنان فاطمه علیهاالسلام، 138، حدیث 59 .
9 . حجرات (49) آیه14 .
10 . نهج البلاغه، نامه 62 .
11 . بحارالانوار، ج43، ص23، حدیث17 .
12 . الاحتجاج، (اسوه) ج1، ص282 .
13 . همان، 270 .
14 . همان، 277 .
15 . الغدیر (دارالکتب آخوندى) ج2، ص312 .
16 . این خطبه در منابع متعددى آمده است . از جمله: الاحتجاج طبرسى (چاپ اسوه) ج1، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید معتزلى، ج16، ص211 به بعد . و در کتاب هاى مستقلى نیز ترجمه و شرح آن نوشته شده است از جمله: درس هایى از خطبه حضرت زهرا، حسینعلى منتظرى . شرح خطبه حضرت زهرا در دو جلد . عزالدین حسینى زنجانى، قطرهاى از دریا . على ربانى گلپایگانى .
17 . ر . ک به الاحتجاج، ج1، بحارالانوار، ج43، ص158 به بعد .
18 . الاحتجاج، ج1، ص270 .
19 . همان، ص287 .
20 . همان، ص270 .
21 . انبیاء، 30 .
22 . الاحتجاج، ج1، ص270 .
21 . همان .
24 . درباره سقیفه از جمله ر . ک به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج2، ص20 - 60 و ج6، صص 5 - 50 .
25 . نهج البلاغه، نامه62 .
24 . الارشاد شیخ مفید، ترجمه آقاى رسولى محلاتى چاپ دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ج1، ص250 .
27 . نهج الحیاة فرهنگ سخنان فاطمه سلام الله علیها، 147 .
28 . همان، 250 .
29 . امام على، عبدالفتاح عبدالمقصود، (ترجمه به فارسى) ج1، ص328 .
30 . الاحتجاج، ج1، صص263 و 264 .
31 . همان، 266 .
32 . ر . ک به قطرهاى از دریا، شرح خطبه حضرت زهرا، 126 .
33 . الاحتجاج، ج1، ص264 .
34 . درس هایى از خطبه حضرت زهرا، ص 118 .
33 . الاحتجاج، ج1، ص266 .
36 . همان، 269 .
37 . همان، 272 .
38 . همان 266 .
39 . همان 264 .
40 . درس هایى از خطبه حضرت زهرا، ص120 .
41 . الاحتجاج، ج1، ص278 .
42 . همان، ص 290 .
43 . همان، ص 264 .
44 . همان .
45 . همان .
46 . همان، ص 263 .
47 . ر . ک شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج15، صص20 - 25 .
منابع:
1.فروغ ابدیت، آیت الله جعفر سبحانی، جلد2
2. سیری گذرا در سیرهی رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) ، آیت الله کریمی جهرمی
3.آموزههایى از واپسین روزهاى حیات پیامبرصلیاللهعلیهوآله وسلم وسلم، عبدالکریم پاکنیا
4.راز انکار رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ، یوسف بوشهرى
www.payambarazam.ir.5.
www.hawzah.net.6.
7. www.porseman.net
شاخه های برتری رسول اکرم بر پیامبران
مقدمه: پرواضح است که هدف ازارسال رسل هدایت بشر می باشدکه برای این منظورپیامبران زیادی ازجانب حضرت حق فرستاده شده اند. اما در این میان برخی پیامبران دارای ویژگی های ممتازی بوده اند. همانطورکه درقرآن کریم می خوانیم:
(( تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلىَ بَعْض...)) (1) که این آیه وامثال آن خود گواه براین مطلب است درباره ی حضرت مسیح می خوانیم که وی درگهواره سخن گفت واین از ویژگی مختص وی بوده است که درآیه 29و30سوره ی مریم بدان اشاره شده است. از میان تمام پیامبران ، پیامبرخاتم حضرت محمد مصطفی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیز دارای ویژگی و خصوصیات منحصربه فردی درمیان انبیاءالهی بوده است. پیامبرخاتم مزایای مربوط به نبوت عامه راداراست،چراکه هرپیغمبری باید دارای چنین مزایایی باشد. همچنین مزایای خاصی که مربوط به هرکدام ازانبیاست درخصوص پیامبر اسلام جمع است چون وی خاتم انبیاءوافضل ازانبیای دیگراست.
مزایای دیگری نیزهست که مخصوص خودآن حضرت است که نه جزءمزایای عامه است تا مشترک بین همه ی آنها باشد ونه به مزایای خاصّه ی آنها برمی گردد،بلکه آن مزایای مخصوص ،خاصّ شخص رسول اکرم است.
خداوندازمیان همه پیامبران درباره ی انبیای اولوالعزم مزیّت های خاصّی رابیان کرده است که برای دیگرپیامبران بیان نکرده است دراین میان بین خود انبیای اولوالعزم نیزفضیلت هائی رابیان کرده است.بنابراین برتری رسول اکرم نیزبابررسی آیاتی که برتری آن حضرت را برپیغمبران اولوالعزم اثبات می کندمعلوم می گردد.دراین مقال سعی کرده ایم درحدّ بضاعت وتوان خود با بهره گیری ازتفاسیرمعتبرویژگی هایِ خاصّ پیامبراکرم و امتیازات ایشان رانسبت به سایرپیامبران جمع آوری کنیم .
1) ره آورد آسمانی رسول اکرم(کمال علمی پیامبرخاتم درقرآن ظهورکرده است)(2) :
همه ی انبیاء حق آوردندولی کتب انبیای گذشته،زیر هیمنه (3)و سیطره ونفوذ قرآن کریم حفظ می شود. خداوند خطاب به پیغمبر می فرماید: (( برتوقرآن فرستادیم که کتب آسمانی پیشین را تصدیق می کند وبرآنها سیطره،اشراف ونفوذعلمی دارد ونمی گذارد آنها ازدست بروند، تحریف آنها را تصحیح می کند به گونه ای که موارد تحریف شده ی آنها پس ازعرضه ی برقرآن کریم به خوبی می توان تشخیص داد واصلاح کرد.)) (4)
حاصل آنکه،وقتی خدا قرآن را مُهیمِن برکتب انبیای گذشته قرارداده ، چون کمال علمی هرپیامبری درکتب آسمانی اوظهورمی کند،کمال علمی پیامبرخاتم نیز در قرآن ظهور می کند ؛ پس ره آوردرسول خدا بالاتر ازکتب انبیای پیشین است وهرپیامبری امتش رابه محتوای کتابش دعوت می کند. واینکه مقام وشخصیت معنوی هرپیغمبردر کتاب آسمانی اوتجلی می کند، مقام موسای کلیم درحدّ تورات ومقام عیسای مسیح در حدّ انجیل و مقام وشخصیت پیامبر خاتم نیزدرحدّ قرآن جلوه گرشده است.ووقتی سیطره وفضیلت قرآن درهمه ی کتابهای انبیای گذشته ثابت شود،سیطره وفضیلت رسول خاتم نیزبردیگر انبیاءثابت می شود، زیرا پیغمبر درحدّ قرآن است وقرآن مهیمن است.
((وَأَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْه...))(5) پس رسول اکرم نیز مهیمن است.
2) ختم صحیفه ی نبوت پیامبران به وجود رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)(6) :
شواهدی وجوددارد که دلالت قطعی برخاتمیت رسول الله دارد:
آ) ازآن جمله این آیه که می فرماید:
((...مَّاکاَنَ محَُمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَ لَکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّنَ وَکاَنَ اللَّهُ بِکلُِّ شىَْءٍ عَلِیمًا)) (7)
ومقصود از خاتمیّت هم تاخّروخاتمیّت زمانی وهم خاتمیّت رتبی درقوس صعود منظوراست .خاتم درلغت به معنای مهراست که درپایان نوشته ها قرارمی گیرد،وقتی نویسنده هرچه که لازم بود بیان کرد،پایان نوشتارخود را مهرکرده وختم آن را اعلام می کند،خداوندنیز که با جهانیان سخن ها دارد،ازراه فرستادن وحی برای انسان هابرنامه دارد لذا خداوند نیزپس ازپایان گفتار و کلماتش سلسله ی نبوت پیامبران رابا فرستادن پیامبراکرم ختم ومهرکرده است و هرگز جایی برای رسالت ونبوت دیگری نیست.
همان طورکه رسول اکرم درقوس نزول سرسلسله ی انسان ها ی کامل است چون ((اول ما خلق الله))است،درقوس صعود نیز دراوج وقله ی غایی رسالت است چون خاتم انبیاست.
وتاروزقیامت احدی بهترازپیامبر اسلام نخواهدآمد زیرا رسول خدا انسان کامل است،واگر برتر ازپیغمبرخاتم انسانی تاروزقیامت ظهورکند،قطعا پیغمبراسلام،پیغمبرخاتم نیست وحتما باید او به مقام خاتمیت می رسید نه رسول اکرم وهرگزآن انسان اکمل وافضل،ازاین انسان کامل وفاضل پیروی نکرده جزو امت اونیست،چون اگرانسانی کمالی برترداشت متاع ومتبوع خواهدبود و دیگران رانیزبه مقام خود وآن کمال برترهدایت می کندواوباید شاهدجهانیان واسوه ی امت ها باشد نه رسول اکرم. حاصل آنکه ،اگرتاروز قیامت انسانی کاملترازپیامبراسلام بیاید دیگررسول اکرم ،خاتم الانبیاء نیست وچون آن حضرت به طورقطعی خاتم پیامبران است پس افضل از آن حضرت وجودنخواهدیافت.چون قرآن کریم خاتمیّت پیغمبراسلام را مسجّل کرده،هم درباره ی گذشته ی تاریخ اظهارنظر کرده وهم درباره ی آینده ی تاریخ داوری قاطع می کند و تنها شاهدجهانیان وشهید شاهدان رسول اکرم خواهدبود.
ب) شاهد دوم برخاتمیّت آن حضرت:
این آیه می باشد((الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتمَْمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتىِ وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْاسْلَامَ دِینًا...))(8) که درچنین روزی هم دین کامل شده وهم نعمت خدا تکامل یافته وهم خداوندآیین اسلام رابه عنوان آیین نهایی مردم جهان پذیرفته است.
ج) شاهد سوم برخاتمیّت: این آیه می باشد ((وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاس))(9) که مورد بحث سخن ازنبوت پیامبراسلام است که به وسعت دعوت پیامبروعمومیّت نبوّت اوبه همه ی انسانها اشاره کرده می گوید: ما تورا نفرستادیم مگربرای همه ی مردم جهان درحالیکه همگان رابه پاداش های بزرگ الهی بشارت می دهیم.
3) تجلیل درخطاب (10):
خداوندازنظر ادب محاوره،حرمتی خاص برای رسول خاتم قایل است که برای انبیای پیشین قایل نبوده است.انبیای گذشته رابانام مخصوص آنها خطاب می کند،اماهرگز نام پیغمبراسلام را به عنوان یامحمد نمی بردبلکه همیشه ازاو باتعبیرات تجلیل آمیز مانند:یاایُّهَاالنبی(11) ،یاایُّهاالرسول(12) یاد می کند وبه بندگان نیزمی آموزد که هرگاه خواستید پیامبررا صدابزنید اورا مانند فردی عادی صدانزنید، بلکه هم نحوه ی صدا زدن وهم اصل آن آمیخته باتجلیل وتکریم باشد.
4) محبوب ومجذوب خدا (13):
سالک محبّ خداست ومجذوب محبوب اوست،چون بین سلوک وجذبه فرق ها وجود دارد. سالک،لنگان لنگان می رود ولی مجذوب باسرعت می رود یعنی بین رفتن وبردن فرق ها وجود دارد.
بنابراین ابتدا بایدکوشید تاخدا شما را دوست داشته باشد تاشما را به سمت خودببرد،دراین صورت بقیّه ی راه شما رامی برد،یعنی ابتدا چون محبّید آهسته آهسته قدم برمی دارید، وقتی محبوب خدا شدید اومحبوب خود را باجذبه به سمت خود می کشاند.
خداوندگاه می فرماید: فلان پیغمبربه طرف خدا رفت وگاه می فرماید:من فلان پیغمبر را به طرف خود بردم.همه ی انبیاء محبوب خدایند امادرجه ی محبّت فرق می کند،درباره ی موسای کلیم می فرماید : ((وَ لَمَّا جَاءَ مُوسىَ لِمِیقَاتِنَا))(14) ودرباره ی حضرت ابراهیم می فرماید:(( اِنىِّذَاهِبٌ إِلىَ رَبىِّ ))(15) .
پس درباره ی ابراهیم وموسی سخن ازرفتن است اما درباره ی پیغمبرخاتم سخن از بردن است. (( سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ...))(16) بنابراین موسی وابراهیم،خودبه طرف خدا رفتند ولی خداپیغمبر را برد.
5)مابه تو خیرفراوان دادیم (17) :
((إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَر)) (18)
روی سخن دراین سوره به پیامبراکرم است.علّامه ی طباطبایی درترجمه ی این آیه گفته: مابه توخیر کثیر دادیم.(فاطمه)
دراین سوره منّتی بررسول خدا نهاده به اینکه به آن حضرت کوثر داده است واین به آن منظور است که آن جناب رادلخوش سازد وبفهماند که آنکس که به وی زخم زبان می زند که اولاد ذکور ندارد واجاق کور است،خودش اجاق کور است.
مفسّرین درتفسیر کوثرواینکه کوثرچیست اختلافی عجیب کرده اند:
آ) بعضی گفته اند نهری است دربهشت که خداوند آنرا به پیغمبرش(درعوض مرگ فرزندش عبدالله)به او داد.
ب) حوض خاصّ رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربهشت ویادرمحشر است.
پ) اولاد رسول خداست یا کثرت فرزندان وذریّه ی اوکه همه ی آنهاازنسل دخترش فاطمه به وجودآمدند و آنقدر فزونی یافته اند که ازشماره بیرونند و تا دامنه ی قیامت یاد آور وجود پیغمبر اکرم اند.
ت) بعضی آنرا به نبوّت تفسیر کرده
ث) بعضی به کثرت اصحاب ویاران تفسیر کرده
ج) بعضی به قرآن
چ) بعضی به شفاعت
ح) بعضی به علمای امت او
خ) بعضی به اسلام
د) بعضی به توحید
ذ) و بعضی به مقام محمود و... تفسیر کرده اند.
به هر حال تمام مواهب الهی برشخص پیامبراکرم در تمام زمینه ها حتی پیروزی هایش در غزوات بر دشمنان وحتّی علمای امّتش که درهر عصر وزمان مشعل فروزان قرآن و اسلام راپاسداری می کنند وبه هرگوشه ای ازجهان می برند،همه دراین خیرکثیر وارد هستند. و فراموش نباید شود که این سخن را خداوند زمانی به پیغمبرش می گویدکه آثاراین خیرکثیر هنوز ظاهر نشده بود.
6)وجوب نماز شب (19):
((وَ مِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسىَ أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا محَّْمُودًا))((و پاسى از شب را (از خواب برخیز، و) قرآن (و نماز) بخوان! این یک وظیفه اضافى براى توست امید است پروردگارت تو را به مقامى در خور ستایش برانگیزد!))(20).
(نافلة لک) بسیاری ازمفسّرین این جمله را دلیل برآن دانسته اند که نماز شب برپیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) واجب بوده است زیرانافله به معنای زیادی است واشاره به این دارد که این فریضه ی اضافی مربوط به توست ودرپایان آیه نتیجه ی این برنامه ی الهی(نمازشب)راچنین بیان می کند که در پرتو این عمل خداوند تورا به مقام محمود،مقامی که ستایش برانگیز است،مبعوث کند.
وازآنجا که این کلمه به طور مطلق آمده است شاید اشاره به این باشد که ستایش همگان را از اولین وآخرین متوجه تو می کند. و طبق روایات اسلامی نیز که نقل شده،مقام محمود را به عنوان مقام شفاعت کبری تفسیر کرده است،چون پیامبر،بزرگترین شفیعان درعالم دیگر است.
7)رحمة للعالمین (21):
((وَ مَا أَرْسَلْنَکَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِین))(22)
یعنی عموم مردم دنیا اعم ازمومن وکافرهمه مرهون رحمت توهستند چرا که نشرآئینی را به عهده گرفتی که سبب نجات همگان است،حال اگر گروهی ازآن استفاده کردند وگروهی نکردند این مربوط به خودشان است وتاثیری برعمومی بودن رحمت نمی گذارد. مانند آنکه بیمارستان مجهزی برای درمان همه ی دردها با پزشکان ماهرو انواع داروها تاسیس کنند و درهای آنرا به روی همه ی مردم بدون تفاوت بگشایند،آیا این وسیله ی رحمت برای همه ی افراد آن اجتماع نیست؟ حال اگربعضی از بیماران لجوج خودشان ازقبول این فیض عام امتناع کنند تاثیری درعمومی بودن آن نخواهد داشت.
وتعبیربه عالمین تمام انسان ها را دراعصاروقرون شامل می شود ولذا این آیه را اشاره ای بر خاتمیت پیامبر اسلام نیزمی دانند،چراکه وجودش برای همه ی انسان های آینده تا پایان جهان رحمت است.
پی نوشت ها :
1- بقره ، 253.
2- تفسیرموضوعی ، سیره ی رسول اکرم درقرآن ، ج 8 ، ص22 ، آیت الله جوادی آملی
3- هیمنه یعنی سیطره ونفوذ علمی، نه نفوذمادّی،چون انبیاء هیمنه ی مادّی ندارند واگرسیطره ای باشد همان سیطره علمی است.
4- نساء ، 48.
5- مائده ،48.
6 - تفسیرموضوعی ، سیره ی رسول اکرم درقرآن ، ج 8 ، ص23 ، آیت الله جوادی آملی
7- احزاب ،40.
8- مائده ، 3.
9- سبأ ، 28.
10- تفسیرموضوعی ، سیره ی رسول اکرم درقرآن ، ج 8 ، ص57 ، آیت الله جوادی آملی
11- انفال ،64و65و70
12- مائده ، 67
13- تفسیرموضوعی ، سیره ی رسول اکرم ،ج 8 ، ص 252
14- اعراف ، 142 و143
15- صافات ، 99
16- اسراء ، 1
17- تفسیرنمونه ،ج 27، ص371 ، وتفسیرالمیزان ،ج20 ،ص 638
18- کوثر ، 1
19- تفسیر نمونه ، ج12، ص225
20- اسراء ،79
21- تفسیر نمونه ، ج13، ص 526
22- انبیاء ،107
معاونت سیاسی شورای سیاستگذاری ائمه جمعه
انتهای پیام/