جلسات دادگاه آیت الله العظمی خامنه ای تا آستانه زندان چهارم

جلسات دادگاه آیت الله العظمی خامنه ای تا آستانه زندان چهارم

خبرگزاری تسنیم: یک سال خانه به‌دوشی در تهران، سه ماه دربه‌دری زن و فرزند در مشهد، بی‌خانه، بی‌اثاث... ساواک آرامش او را دزدیده بود، دادگاه تجدیدنظر پیش‌رو بود؛ اینها آغوشی نداشتند. کوشید آشیانه‌ای برای خانواده‌اش دست‌وپا کند.

نخستین جلسه دادگاه
کیفرخواستی که دادستان، سرهنگ حبیب‌اللهی، برای آقای خامنه‌ای نوشت، فرقی با قرار مجرمیتی که بازپرس، سرهنگ سعیدی، نگاشته شده بود نداشت. اینک نوبت انتخاب وکیل تسخیری بود که قرعه آن به نام یک سرهنگ دیگر، اما بازنشسته افتاد. طبق روالی که باید طی می‌شد، پرونده را به سرهنگ شفیعی، وکیل تسخیری سپردند تا در مدت پنج روز آن را مطالعه کند.
جلسه مقدماتی دادگاه روز بیستم تیر برگزار شد. اعضاء دادگاه به این نتیجه رسیدند که مطالعه کتاب آینده در قلمرو اسلام، برای بررسی دقیق مفاد پرونده ضروری است. سرهنگ جبلی روشن، رئیس دادگاه، با موکول شدن جلسه به بیست‌وچهارم تیر موافقت کرد.
بیش از سه ماه از حبس آقای خامنه‌ای می‌گذشت. شاید به توصیه وکیل و پس از مشورت با او، و شاید با تصمیم شخصی، به این نتیجه رسید که از دادگاه بخواهد قرار تأمین او را تغییر دهند؛ وثیقه‌ای بگذارد و موقتاً آزاد شود. پیش از برپایی جلسه مقدماتی دادگاه نامه‌ای به رئیس آن نوشته بود: «چنان که استحضار دارید اینجانب مدتی بیش از سه ماه است که به استناد اتهامی بی‌اساس در بازداشت بسر می‌برم و چون طبق کیفرخواست، بزه اینجانب منطبق با نوع جنحه است و موجبات بازداشت از قبیل بیم تبانی و امحاء آثار جرم و غیره در مورد اینجانب منتفی است و از طرفی به خاطر گرفتاری‌های فوق‌العاده مزاجی و خانوادگی به واسطه طول مدت توقیف در معرض خسارات غیرقابل جبران می‌باشم، متمنی است برابر قسمت اخیر ماده 38 آیین‌ دادرسی کیفری، بازداشت اینجانب را به قرار تأمینی از نوع دیگر تبدیل فرمایند. در انتظار بذل توجه. سیدعلی خامنه‌ای. 19/4/46.»
دادگاه با درخواست تغییر قرار تأمین موافقت نکرد. گفت: «بیم پنهان شدن و عدم دسترسی به متهم می‌رود.» بهانه‌ای بود برای سخت‌گیری. پیش از نخستین جلسه دادگاه، آقای خامنه‌ای را به محکمه آورده، پرونده را برای مطالعه پیش رویش گذاشته بودند.
روز بیست‌وچهارم تیر، در نخستین جلسه دادگاه، پس از قرائت کیفرخواست، وقتی سرهنگ جبلی روشن، رئیس دادگاه از آقای خامنه‌ای پرسید: «آیا به بزه‌های منتسب به خود اعتراف دارید یا خیر؟» گفت که «قبول ندارم.» سرهنگ شروع کرد به خواندن مطالبی از کتاب آینده در قلمرو اسلام و از آنها به عنوان مصادیق اتهام (اقدام علیه مصالح داخلی کشور، تحریک و تحریض مردم و اهانت به رئیس مملکت) یاد کرد.
آقای خامنه‌ای به موارد یادشده پاسخ داد [تفصیل آن در لایحه دفاعیه می‌آید.] سپس سرهنگ شفیعی،‌ وکیل، متنی را که در دو صفحه نگاشته بود در دفاع از موکل خود خواند. او به تک تک اوراقی که ساواک به عنوان موارد اتهام به دادگاه فرستاده بود اشاره کرد و آنها را مصداق بزه ندانست. سپس دادستان در اثبات کیفرخواست تنظیمی خود سخن گفت. سرهنگ حبیب‌اللهی گفت که کتابی از سیدقطب که دولت مصر نتوانسته او را تحمل کند و اعدامش کرده، توسط متهم ترجمه و با افزودن پاورقی‌هایی منتشر شده است. دادستان افزود که چه در ترجمه متن و چه در نگارش پاورقی‌ها نشانه‌هایی هست که مستقیم و غیرمستقیم حکایت از تحریک مردم و اهانت به شخص اول مملکت می‌کند. «متهم حاضر فردی نیست [که] تنها در لباس روحانیت در پی ارشاد صحیح خلق باشد؛ و در زیر ماسک روحانیت مبادرت به اعمالی می‌کند که مخالف شئون اسلام است؛ آن هم ضدیت و مخالفت و تحریک و ... توهین به سلطنت مشروطیت ایران و اهانت به شخص اول مملکت و تحریک مردم به شورش.» وی با اشاره به دستگیری‌ها و آزادی‌های آقای خامنه‌ای در سال 42 گفت که «حداقل ایشان بایستی متنبه می‌شد... ولی متأسفانه هر موقع که دولت دست به اصلاحات و اقداماتی می‌زده است، متهم حاضر، در منابر مخالفت خود را... در علن اظهار می‌داشته است و حتی به این گفته‌ها نیز اکتفا ننموده و با انتشار کتاب آینده در قلمرو اسلام مطالب توهین‌آمیزی» اشاعه داده است. دادستان، پاورقی‌ها را کتابی داخل کتاب دیگر توصیف کرد که حاوی «افکار انقلابی» است و خواستار مجازاتی مطابق اتهامات مطرح شده در کیفرخواست برای زندانی، سیدعلی خامنه‌ای شد.

دومین جلسه دادگاه
جلسه بعدی دادگاه روز بیست‌وپنجم تیرماه برگزار شد و یک ساعت به درازا کشید. ابتدا وکیل مدافع، سرهنگ شفیعی، در دفاع از موکل خود لایحه‌ای خواند و اظهارات دیروز دادستان را رد کرد. اما معلوم نیست آقای خامنه‌ای توانست لایحه دفاعیه خود را در حضور دادگاه بخواند یا نه. وی در این نوشته هفت صفحه‌ای مأموران ساواک را تحقیر کرده، به نفهمی منتسب نموده بود، و کیفرخواست دادستان را ظالمانه دانسته بود. لایحه دفاعیه، بیش از همه به کتاب آینده در قلمرو اسلام پرداخته بود و ضمن دفاع از سیدقطب، کتاب را نه تنها مضر مصالح کشور ندانسته، بلکه آن را مفید جامعه توصیف کرده بود. ظاهر این لایحه هر چند دفاع از خود و رد اتهامات است، اما در درون آن می‌توان رگه‌های محاکمه زندانبان توسط یک زندانی روشنفکر را ملاحظه کرد. مبنای این لایحه جنگ اندیشه است که سرهنگ‌ها را باید طرف بازنده آن دانست.
لایحه دفاعیه سیدعلی خامنه‌ای
25/4/46
بسم‌الله‌الرحمن الرحیم و به استعین
با استمداد از لطف عمیم پروردگار و به استظهار و اتکاء شرافت و استقلال و وجدان قضائی دادرسان محترم، مدافعات خود را به طور خلاصه و موجز در محضر منزه دادگاه معروض می‌دارد. به این امید که این گفته‌ها که به مقتضای ایمان و صداقت از دل برمی‌خیزد، بر دل نشیند و بتواند حقی را احقاق و ظلمی را مرتفع سازد و اگرنه اتمام حجتی برای دادگاه خداوندگار قهار باشد...
موضوعاتی که اتهامات منتسبه به اینجانب را تشکیل داده و از نظر آقای دادستان منطبق با مواد استنادی کیفرخواست می‌باشد عبارت است از: سخنرانی‌های مذهبی شهرستان‌های بیرجند و زاهدان در سال 1342، مطالب مضره کتاب آینده در قلمرو اسلام، سخنرانی مسجد گوهرشاد در 6 فروردین 1346 و بالاخره تحریک آیات‌الله میلانی و قمی. اینک مطالبی که پیرامون اتهامات فوق و دلائل موجود در کیفرخواست باید به عرض برسانم:
1- در مورد سخنرانی‌های مذهبی سال 42 چون سرکار وکیل مدافع محترم در جلسه گذشته آنچه را باید گفت بیان کرده‌اند بنده عرضی ندارم فقط یک نکته را برای مزید توضیح به عرض می‌رسانم و آن این است که رفع توقیف اینجانب پس از گرفتاری سال 42 برخلاف تصور سرکار دادستان به منظور ارفاق و گذشت نبوده بلکه به شهادت برگ 10 پرونده صرفاً به خاطر برائت و بی‌گناهی اینجانب بوده است. برگ‌های 10 تا 19 پرونده که مورد استناد آقای دادستان و از دلائل اتهام به شمار رفته هیچ‌یک کوچکترین دلالتی بر بزه اینجانب نداشته و حتی برخی از آنها مانند برگ 10 مزبور و برگ 18 گواه برائت و بی‌گناهی است. این تنها سابقه باصطلاح سوئی! است که سرکار دادستان محترم در جلسه قبل به استناد آن، اینجانب را غیرروحانی و سوءاستفاده‌چی از ماسک روحانیت خواندند و چون این سخن متکی به دلیل نبوده و فقط یک دشنام است و محضر دادگاه محل مبادله توهین و دشنام نیست بنده خود را بی‌نیاز از این می‌دانم که درصدد پاسخگویی برآمده و مثلاً برای اثبات شخصیت روحانی خود دلیل و شاهد ذکر کنم.
2- در مورد کتاب «آینده در قلمرو اسلام» ابتداءً لازم است در مقام دفاع از مؤلف دانشمند آن عرض کنم که سیدقطب برخلاف تصور سرکار دادستان محترم، یک فرد ماجراجو و ناراحت نبوده؛ یک موجود خطرناک و غیرقابل تحمل نبوده؛ بلکه اصولاً یک انسان عادی و معمولی نبود... او متفکری بزرگ و دانشمندی عالی‌مقام و نویسنده‌ای چیره‌دست و خلاصه پدیده‌ای در جهان اسلام بود... من نمی‌دانم سرکار دادستان که درباره آن فقید چنین قضاوتی فرمودند، تا چه اندازه با افکار و آثار وی آشنایند؟ آیا تألیفات گرانبهای او را که در حدود 20 عنوان کتاب است دیده‌اند؟ آیا تفسیر قرآن او را که در 30 جلد تدوین شده و توسط یکی از معروفترین مترجمین ایران  به فارسی ترجمه شده مطالعه کرده‌اند؟ آیا رنج مطالعة همین کتاب حاضر را که توسط این بنده به فارسی برگردانیده شده بر خود هموار فرموده‌اند؟ یقیناً اگر چنین می‌بود آن قضاوت را درباره سیدقطب نمی‌فرمودند.
بلی سیدقطب غیرقابل تحمل بود ولی برای که؟ برای کسی مثل عبدالناصر! که آقای دادستان از دستگاه حکومت وی به عنوان دولت اسلامی مصر نام بردند. چطور شد ایشان در این مورد عمل ناصر را تصویب می‌کنند ولی تظاهرات عجیب مسلمانان پاکستان و اظهار تأسف قاطبة دانشمندان اسلامی سراسر جهان را که به نفع سیدقطب انجام گرفت و حتی همدردی و مساعدت مطبوعات و جامعة روحانیت ایران را به حساب نمی‌آورند؟ مگر عبدالناصر معصوم است که به دلیل مخالفت با وی سیدقطب را گناهکار بدانیم؟
و اما در مورد مطالب کتاب آینده در قلمرو اسلام، ناگزیرم یک قسمت از عبارت‌هایی را که به تشخیص ممیزین ساواک و سرکار دادستان محترم مضر شناخته شده و به پرونده منضم گردیده است، توضیح دهم:
عبارت اول: پس از به وجود آمدن انقلاب صنعتی و پیدایش کارخانجات معظم و مصنوعات جدید در اروپا، غربیان چشم طمع به نفت و سایر مواد خام زیرزمینی که در کشورهای آسیایی و آفریقایی وجود داشت دوختند (ص 2). بنده پس از مطالعه این عبارت متحیر ماندم که کدام جمله یا کدام کلمة آن متضمن اقدام برخلاف مصالح عالیه یا تحریک بر ضد امنیت یا اهانت به رئیس مملکت است. ما در این عبارت موضوع ساده و روشنی را بیان کرده‌ایم که خود غربیان نیز هرگز نخواسته‌اند آن را انکار کنند. کارخانه، نفت و مواد خام دیگر لازم دارد و نفت و این مواد هم در آسیا و آفریقاست و خیلی طبیعی است که کارخانه‌دار، چشم طمع به نفت نفت‌دار بدوزد...
عبارت دوم: از آن تاریخ دست‌اندازی‌های غاصبانة غربیان به ممالک شرقی به صورت‌های گوناگون آغاز شد و میسیونهای مذهبی، کمپانی‌های تجارتی، وام‌های طویل‌المدت، کمک‌های بلاعوض، مستشاران نظامی و... به این کشور سرازیر گشت (ص 11) ممیز ساواک زیر جملة «کمک‌های بلاعوض و مستشاران نظامی» را خط قرمز کشیده و بدین‌وسیله فهمانیده است که به نظر وی نکته حساس و مضر مطلب همین جمله است. برای رفع سوءتفاهم لازم است عرض شود که در این عبارت یک مطلب کلی و جهانی منظور است نه مطلبی که با اوضاع سیاسی ایران ارتباط داشته باشد. و لذا در شمارش وسائلی که استعمار را با خود به کشورهای عقب‌افتاده آوردند نام کمپانی‌های تجارتی و میسیون‌های مذهبی جلوتر از همه ذکر شد. در حالی که در ایران هیچ‌وقت کمپانی خارجی معروفی شبیه کمپانی هند شرقی در هندوستان و امثال آن وجود نداشته و همچنین هرگز میسیون‌های مذهبی با آن وضعی که در کنگو و الجزایر و حبشه دیده شده، کسی در ایران سراغ ندارد. ما در این عبارت وسائل نفوذ استعمار را با افق دیدی وسیع و جهانی بیان کرده‌ایم و دیگر به هیچ‌وجه نظر خاص و عیبجویانه‌ای نسبت به دولت و حکومتی معین یا کشوری معین نداشته‌ایم.
اتفاقاً امروز با پیشرفت و رشد افکار ملت ایران، این‌گونه حرف‌ها در ردیف حرف های تازه نیست. در اغلب مطبوعات سنگین کشور می‌توان این‌گونه مطالب را از زبان رجال سیاسی، شخصیت‌های علمی روزنامه‌نگاران و نویسندگان ممتاز مطالعه کرد. در اینجا از باب نمونه به یکی دو مورد اشاره می‌شود: در مجله خواندنیها شماره 72 مورخه 6 خرداد 1346 در مقاله‌‌ای مفصل، مسئله کمک و وام کشورهای بزرگ به کوچک را سومین حلقه اسارت این کشورها دانسته و می‌نویسد: 80 درصد از این کمک‌ها و وام‌ها در بازارهای آمریکا خرج می‌شود... و پس از چند سطر اضافه می‌کند: بهره این وام‌ها و مخارج ارزی استفاده از خدمات فنی کارشناسان خارجی به حدی است که کشورهای وام‌گیرنده جز ضرر چیزی عایدشان نمی‌شود... ملاحظه می‌فرمایید که اگر بنده فقط نام کمک خارجی را آورده‌ام یک مجلة پرتیراژ این طور به این کمک‌ها می‌تازد و هرگز کسی یا مقامی به نویسنده یا ناشر ایراد و اشکالی وارد نمی‌آورد. در شماره 79 همین مجله مورخه 30 خرداد 46 با صراحت تمام مستشاران آمریکا و انگلیس را جاسوس می‌نامد. و از همه مهم‌تر و بالاتر سخنان نخست‌وزیر است که مجله معروف روشنفکر در شماره 710 مورخه پنجشنبه 11 خرداد 46 ضمن مقاله‌ای نقل کرده... ایشان بنابر نقل این مجله می‌گوید: «در آن زمان که مستشاران خارجی در کشور ما موج می‌زدند و ثروت مملکت ما را چون سیل به خارج روان می‌ساختند چه گلی به سر ما زدند.» و سپس در همین مقاله می‌نویسد: «تایمز لندن ضمن انتشار سخنان آقای هویدا نوشت: نخست‌وزیر ایران از کشوری که مستشاران خارجی آن باعث رکود پیشرفت ایران شده‌اند نامی نبرد ولی همه می‌دانند که اشاره هویدا به کدام کشور است.»
اگر بخواهم اینگونه مطالب را که در مجلات و کتاب‌های معروف عنوان شده و همه‌جا با قبول و تحسین محافل دولتی و ملی مواجه گشته است به عنوان شاهد ذکر کنم موجب تطویل کلام می‌گردد. اگر بردن نام مستشار نظامی و یا کمک خارجی و استعمار و استعمارگر گناه و موجب مجازات و تعقیب و زندانی کردن و محرومیت دادن بود می‌بایست اول شخص نخست‌وزیر و سپس نویسندگان و ناشرین مقالات فوق را مستوجب دانست که از بنده خیلی صریح‌تر و تندتر گفته‌اند. اگر من به نحو کلی گفته‌ام آنها حتی نام ایران و نام کشورهای بزرگ آمریکا و انگلیس را هم ذکر کرده‌اند.
امثال اینجانب وقتی نظیر این مطالب را برای همه آزاد و برای خود ممنوع و موجب محاکمه و مجازات می‌بینند آیا حق ندارند ضابطین قضائی و مخصوصاً دستگاه ساواک را دارای سوءنظر و یا سوءتدبیر بدانند؟ در همین مورد هم قضاوت عادلانه به عهده دادستان محترم...
عبارت سوم: زیرا اسلام با تعلیمات خاصی که به مسلمانان تلقین می‌کند که از همه امت‌ها و جمعیت‌ها برتر و بالاترند، آنان را حزب خدا می‌نامد و حزب خدا را تنها حزب پیروزمند و رستگار معرفی می‌کند...
در مورد این عبارت هم هر چه فکر می‌کنم یک کلمه که منطبق با اتهامات بی‌اساس و مواد استنادی کیفرخواست باشد پیدا نمی‌کنم. مثل این که آقای ممیز ساواک و همچنین سرکار دادستان محترم هیچ توجه نداشته‌اند که این عبارت بدون کم و کاست ترجمه آیات قرآنی است و آیات کریمة: «کنتم خیر ام‍ة اخرجت للناس» و «اولئک حزب‌الله الا ان حزب الله هم المفلحون» و «الا ان حزب‌الله هم الغالبون» را در قرآن نخوانده‌اند و این برای بنده راستی مایة تأسف است.
عبارت چهارم: و اینجاست که علت اصلی کارشکنی‌های خادمان استعمار به هر شکل و به هر لباس با گسترش تعلیمات دینی و آشنا ساختن توده با حقایق مکتوم اسلامی آشکار می‌گردد، همچنان که فلسفه عدم ممانعت یا احیاناً پشتیبانی و همکاری آنان نسبت به برپا داشتن شعائر و تشریفات مذهبی روشن می‌شود... (پاورقی ص 5)
به عنوان مزاح باید عرض کرد ظاهراً کلمه توده، ممیز ساواک را به وهم انداخته و موجب حساسیت در مقابل این جمله شده است، وگرنه آخر کجای این عبارت با اوضاع ایران منطبق است؟! بنده مطلب را کلی گفته‌ام و نمونه آن را هم در همین ممالک اسلامی معروف می‌توانم نشان دهم ولی آن آقای ممیزی که زیر این جمله را خط کشید و آن را اشکالدار دانست آیا فکر نکرد که با این عمل به طور ناخودآگاه دارد می‌فهماند که در ایران هم وضع چنین است؟ بنده وقتی در تاریخ می‌خوانم که مثلاً در شبه قاره هند (پیش از تقسیم) عده‌ای از نوکران استعمار در لباس دین مردم را به تظاهرات مذهبی تشویق می‌کردند ولی در معنا هندو را با مسلم و سنی را با شیعی به جان یکدیگر می‌انداختند و از حکم آموزندة اسلامی یعنی اتحاد و اتفاق عملاً مردم را دور نگاه می‌داشتند، یا مثلاً در همین کشور مصر هر هفته نماز جمعه را باشکوه و ابهت هر چه تمام‌تر برگزار می‌کنند ولی سیدقطب این دانشمند اسلامی بزرگ را تیرباران می‌کنند... وقتی این نمونه‌ها را می‌بینم و می‌خوانم آزادانه این حقیقت را در کتاب می‌نویسم و اصلاً به خاطرم خطور هم نمی‌کند که ممکن است کسی از روی کج‌فهمی یا سوءنیت آن را با اوضاع ایران تطبیق کند و در ضمن آن که با این تطبیق نابجا دشنامی به حکومت ایران می‌دهد بی‌گناهی را هم به عمل ناکرده‌ای متهم می‌سازد. عجبا در همان حال که ما با این سخن، دشمنان دولت ایران را آماج قرار داده‌ایم، آیا دستگاه قضائی ایران با غیرقانونی شناختن آن و بازداشت نویسنده‌اش می‌خواهد مصداقی تازه برای همین مطلب درست کند؟ در مورد دو عبارت صفحات 164-165 و 170 که دیروز توسط ریاست معظم دادگاه قرائت شد چنان که در آن جلسه در محضر دادگاه معروض گشت، نظر خصوصی و مربوط به زمان و مکان خاصی مطرح نیست، عبارت، آن قدر کلی است که نه تنها تمامی کشورهای اسلامی بلکه کشورهای مسیحی و به طور عموم همه جوامعی را که به مذهبی پای‌بندند شامل می‌شود و آوردن و محدود کردن آن به ایران و منظور خاصی برای آن تراشیدن، تفسیر مالا یرضی صاحبه [= تفسیری که مقصود مفسر نیست] است. در مورد جمله ثمن بخس که به معنی بهای اندک است چنان که در جلسه پیش به عرض رساندم چون در مورد دین و به ازای گرانبهاترین متاع جهان هستی است، اهانتی از آن انتزاع نمی‌شود. اگر کسی از شما بپرسد آیا اعلیحضرت شاه بنده خدا هست یا خیر؟ چه جواب خواهید داد؟ بندگی، یعنی بردگی و غلامی را به کسی نسبت دادن هر چند شخص معمولی باشد دشنام است و بالاتر از اهانت، چه رسد به این که آن کس یک پادشاه باشد. ولی با این وصف اگر از شخص ریاست معظم دادگاه یا شخص سرکار دادستان سئوال شود آیا اعلیحضرت شاه بنده خدا هستند یا خیر... بی‌شک جواب ایشان مثبت خواهد بود. از خود معظم‌له هم اگر کسی سئوال کند جواب همین است؛ بلکه حتی افتخار به بندگی خدا می‌کنند. اگر این توهین است ثمن بخس هم توهین است. ولی فکر نمی‌کنم هیچ‌کس به خود حق دهد که این جمله‌ها را توهین‌آمیز بداند.
باری، تصور می‌کنم ذکر همه عبارت‌هایی که به وسیله ساواک از کتاب اینجانب استخراج و به عنوان سند مجرمیت پیوست پرونده شده است موجب تطویل و کسالت گردد. نمونه اشکالات را ملاحظه نموده و حق سخن را نیز که از روی صداقت و ایمان معروض داشته و بر آن اصرار می‌ورزم استماع فرمودید. بقیه اشکالات نیز همه از این قبیل بلکه حتی گاهی براستی خنده‌آور است. مثلاً یک جا به این مناسبت که نام «انقلاب کبیر فرانسه» در متن کتاب آمده، بنده در پاورقی تاریخچة این انقلاب را در دو سه سطر نوشته‌ام. کنترل‌گر ساواک گویی به دفاع از لوئی شانزدهم پادشاه فرانسه که انقلاب در زمان وی واقع شده، این عبارت را هم دارای اشکال دانسته است. در جای دیگر که باز نام تزار و حکومت تزاری در متن آمده، اینجانب برای تشریح وضع آن حکومت، یک فراز از متن کتابی را که درباره تاریخ روسیه نوشته شده عیناً در پاورقی آورده‌ام که اتفاقاً از اصلاحات ارضی ناقص زمان تزارها نام می‌برد، کنترل‌چی ساواک مناسبت این نقل را نفهمیده، از کتاب دیگر بودن عبارت را نفهمیده و بالاتر از همه این که نفهمیده سخن از اصلاحات ارضی روسیه آن هم روسیه تزاری و مربوط به نیم قرن قبل است نه اصلاحات ارضی ایران. و بر اثر این نفهمیدن‌ها به این عبارت هم اشکال کرده و آن را یکی از ادلة مجرمیت اینجانب قرار داده و سرکار دادستان محترم هم به استناد آن و مطالبی مانند آن برای بنده کیفرخواست صادر کرده و تقاضای مجازات نموده‌اند. در یک جای دیگر مؤلف عالیقدر فقید، از برتراند راسل سخنی نقل می‌کند که وی گفته است روسها شانس نفوذ و حکومت در آسیا را هنوز دارند و سپس خود مؤلف در متن کتاب با تفصیل فراوان و در طی چندین صفحه این سخن راسل را رد می‌کند. کنترل‌چی ساواک مانند آن عرب بیابانی که لاتقربوا الصلوة را در قرآن می‌خواند و انتم سکاری را در دنبال آن نمی‌آورد و به گمان خود به استناد نهی صریح الهی نماز نمی‌گزارد، گفتار راسل را دیده و چندین صفحه سخنان مؤلف را در پاسخ به آن ندیده یا نخواسته ببیند... بنده پس از مشاهدة این اشکالات سست که نشانه کج‌فهمی و بداندیشی مأمورین کنترل است و آفت جان مردم بی‌نظر و بی‌غرض، به درد دل مرحوم بهار رسیدم آنجا که می‌گوید:
     دل من خون شد در آرزوی فهم درست    ای جگر نوبت تست
     جان بلب آمد و نشنید کَسَم جـان کلام    داد از دسـت عـوام
ریاست معظم و دادرسان محترم دادگاه! این است اشکالات ساواک به کتاب اینجانب، و این همان اشکالاتی است که کیفرخواست سنگین و ظالمانة سرکار دادستان محترم بدان مستند و متکی است. و چنان که ملاحظه فرمودید حتی در یک مورد هم اشکال بجا و معقول و قابل قبولی به مطالب کتاب وارد نشده است.
چه خوب بود مأمورین کنترل و ضابطین قضائی به جای ایراد این‌گونه اشکالات بی‌اساس و موهوم، قدری از روی بی‌نظری کتاب را مطالعه می‌کردند، مطالب آموزندة آن را می‌خواندند، در شاهکار فکری متفکر بزرگ اسلامی به دیده تحقیق می‌نگریستند، حربه‌های برّایی را که دستگاه‌های تبلیغاتی دولت ایران می‌جویند و نمی‌یابند در این کتاب می‌دیدند و بالاخره آن را به صورت یک سرمایه فکری که به نفع سیاست ملی و مستقل کشور ما قابل استفاده است تلقی می‌کردند و از آن بهره‌برداری می‌نمودند.
چنان که در بازجویی‌ها به عرض رسیده مؤلف فقید در یکی از فصول این کتاب به نحوی کاملاً بدیع و جالب، رژیم‌های کمونیستی جهان را مردود می‌سازد و مکتب مارکسیسم و کمونیسم را با قیافة کریه واقعی آن معرفی می‌کند. در فصل دیگری با قلم طنزآمیز خاص خود داعیة ناسیونالیسم عربی را که امروز بهانه جاه‌طلبی برخی از زمامداران کشورهای عربی است محکوم می‌سازد و با بیانی محکم شالودة وحدت اسلامی – نه عربی – را در جان خواننده استوار می‌کند. فصول دیگر این کتاب نیز هر یک کمکی است به پیشرفت و رشد فکری و دینی مسلمانان و ملتهای اسلامی؛ یعنی آنچه هم‌اکنون زعمای این ملت‌ها در همه جا از آن دم می‌زنند و در مقام عمل باید دید کدام راست می‌گویند... آیا جای تأسف نیست که دستگاه‌های انتظامی به جای بهره‌برداری از جنبه‌های مثبت این کتاب به خیال خود نقطه ضعف‌هایی برای آن درست کنند و مترجم آن را که با اخلاص و ایمان رنجی تحمل کرده و پاداشی نخواسته مانند مجرمین در زندان بیندازند و وصله ناجور اقدام علیه مصالح یا اهانت به رئیس مملکت را به وی ببندند؟ کجای این کتاب اهانت به شخص اول یا اقدام علیه مصالح است؟ ما در این کتاب علیه کمونیستی [= کمونیسم] سخن گفته‌ایم؛ آیا کشور ما کمونیستی است؟ راستی جواب یک عده مسلمان را چه می‌دهید که خواهند گفت یک روحانی به جرم نوشتن مطالب ضدکمونیستی دستگیر و محکوم شد؟ به طوری که در بازپرسی به عرض رسانیده‌ام از نظر بنده مطالب کتاب تماماً نافع و قابل دفاع و منطبق با موازین شرعی و قانونی است و در تشخیص این مطلب فقط امید و اتکالم به ذهن منصف و بی‌طرف دادرسان محترم است.
موضوع لاز‌م‌التذکر این است که سرکار دادستان محترم اعتراف اینجانب به ترجمه کتاب را اعتراف به جرم تلقی کرده و در کیفرخواست آن را یکی از ادلة مجرمیت به حساب آورده‌اند. برای رفع اشتباه باید عرض کنم بنده هرگز ترجمة کتاب را منکر نبوده و دلیلی هم برای چنین انکاری سراغ ندارم. چنان که مشاهده فرمودید اشکالات موردنظر ایشان همگی مخلوق ذهن بدبین و بهانه‌گیر ممیز ساواک است. در بازجویی‌ها به عرض رسانده‌ام که به فرض، پاره‌ای از مطالب کتاب مضر تشخیص داده شود یقیناً از روی بی‌نظری بوده. آقای دادستان همین را اعتراف به جرم تلقی کرده‌اند. باز با کمال ادب باید عرض کنم این را اصطلاحاً تنزل می‌گویند نه اعتراف. من نه تنها در بازجویی‌ها بلکه تا ابد هم نمی‌توانم بپذیرم مطالب کتاب مضر و برخلاف مصالح حالیه است. در همان بازجویی‌ها هم اگر ایشان در چند سطر بالاتر از این جمله دقیق می‌شدند جملة «که مسلماً تشخیصی برخلاف واقع خواهد بود» را در میان پرانتز می‌دیدند که برای پیشگیری از چنین توهمی نوشته بودم.
از این عجیب‌تر جمله‌ای است که سرکار دادستان محترم پس از این اظهار بنده اضافه کرده‌اند. ایشان می‌نویسند: ادعای متهم دائر بر بی‌نظری و خالی‌الذهن بودن، برخلاف واقع است زیرا با توجه به سایر اعمال متهم معلوم می‌شود که این مطالب از روی بی‌نظری نوشته نشده است. بنده با کمال مسرت توجه دادرسان محترم را به اعتراف ضمنی آقای دادستان جلب می‌کنم. خود همین اظهار معظم‌له تلویحاً اقرار به بی‌نظری اینجانب است. زیرا اگر این نوشته‌ها واقعاً متضمن عمل خلافی بود لازم نبود آقای دادستان برای اثبات سوءنظر اینجانب به سایر اعمالم استشهاد کنند، پس همین که ایشان سایر اعمال مرا دلیل سوءنظر می‌دانند خود دلیل وافی و کاملی است بر اینکه این نوشته‌ها را نمی‌توان متضمن عمل خلاف دانست و باید به زور قرائن و شواهد خارجی چنین رنگی بدان بخشید و این حقیقتی است که خداوند بصیر و دانا بر قلم ایشان جاری فرموده است. حال از ریاست محترم دادگاه تمنا می‌کنم از ایشان سئوال بفرمایید کدام یک از اعمال و سوابق بنده موجب چنین استنباطی است. مهمترین دلیل برائت زندگی گذشته من این است که پیشینه کیفری ندارم و اگر هم یکی دو مرتبه به خاطر سوءتفاهم بازداشت شده‌ام پس از مدت کوتاهی با قرار برائت و همراه عذرخواهی و پوزش فراوان از طرف دستگاه‌های مربوطه، از زندان آزاد گردیده‌ام.
باری مطالب کتاب چنان که به اثبات رسید کوچکترین نقطه ضعفی از لحاظ اصطکاک با مصالح مملکتی ندارد. حال اگر استدلالات حقیر موجه جلوه نکند، لازم می‌دانم نظر ریاست معظم و دادرسان محترم را به ماده 23 قانون مجازات عمومی جلب کنم. به مقتضای این ماده در کلیه جرائمی که از نوع جنحه باشد شروع به جرم، جرم نیست، بنابراین بر فرض محال که انتشار مطالب کتاب آینده در قلمرو اسلام، جرم محسوب شود، چون انتشار آن عملی نشده و فقط به مقدمات انتشار یعنی به چاپ آن مبادرت شده و سپس بلافاصله توسط مأمورین انتظامی توقیف گردیده است، لذا این جرم هرگز انجام نشده و بر طبق ماده 23 مزبور قابل تعقیب نیست. بدیهی است نوشتن مطالبی که هرگز به دست مردم نرسیده و روح کسی از آن مطلع نگشته از نظر هیچ قانونی جرم و گناه نیست و اساساً عنوان اقدام علیه مصالح یا توهین به رئیس مملکت یا تحریک بر ضد امنیت بر آن صدق نمی‌کند. علاوه بر این که اساساً ماده 79 قانون مجازات عمومی که یکی از مواد استنادی کیفرخواست است صریحاً قید می‌کند که اوراق مضره میان مردم منتشر شده باشد.
در اینجا می‌خواستم راجع به افسانه مضحک و خنده‌آور تواری اینجانب از مشهد در تاریخ 21/3/45 شرحی معروض دارم که چون دفاعیات اینجانب طولانی شده صرف‌نظر می‌کنم فقط چون همین موضوع بی‌اساس موجب جواب رد دادگاه نسبت به تقاضای قانونی تبدیل تأمین اینجانب شده به طور خیلی خلاصه عرض می‌کنم تاریخ حرکت اینجانب به تهران که با زن و بچه انجام گرفته، حدود نیمة فروردین 45 است یعنی یک ماه و نیم به تاریخ تعقیب اینجانب. آن وقت هنوز کتاب زیر چاپ بود و آزادانه بدون اینکه کوچکترین احتمال چنین وضعی برود پیش می‌رفت و در تاریخ تعقیب یعنی 1 یا 21 فروردین اینجانب در تهران در یکی از معروفترین مساجد به اقامه جماعت و وعظ و تبلیغ اشتغال داشتم و روحم از موضوع کتاب و توقیف بی‌جای آن مطلع نبوده تا متواری شوم.
3- در مورد اتهام سخنرانی اینجانب در مسجد گوهرشاد و تحریک آقایان آیات عظام میلانی و قمی بنده به عنوان یک فرد روحانی و مبلغ آموزش‌های مذهبی لازم می‌دانم به سرکار دادستان محترم و همه کسانی را که در مراحل مختلف یک اتهام دارای تأثیرند به گناه بزرگ و نابخشودنی اظهارنظر و قضاوت بناحق منعطف سازم. مگر آقایان توجه ندارند که یک قضاوت نابجا و یک اظهار خلاف واقع گاه ممکن است به قیمت هستی یک شخص یا خانواده تمام شود... باید خطاب به آقایان عرض کرد: آگه از رنج اسیری نه‌ای ای مرغ چمن/ سخنِ دامی و اسم قفسی می‌شنوی... آقای دادستان[!] کدام مدرک بر این سخنرانی یا بر تحریک آقایان در دست دارید؟ اگر در مورد اتهامات گذشته فقط کج‌فهمی و سوءتعبیر در میان بوده در مورد این اتهام عجیب و غریب یقیناً سوءغرض در کار است. مثل این که دستگاه انتظامی چون در سرتاسر پروندة اینجانب یک نقطه که مستوجب مجازات و دلیل وافی اتهام باشد ندیده این فقره را بر پرونده افزوده تا جرم را مسجل و منجز کند. بنده نه تنها در تاریخ 6 فروردین، بلکه در مدت عمر حتی یک مرتبه هم در مسجد گوهرشاد سخنرانی نکرده‌ام. و لذا هیچ تردیدی ندارم که این اتهام و اتهام تحریک آیات‌الله قمی و میلانی صرفاً از روی غرض و سوءنظر انجام گرفته. ممکن است برای ریاست معظم و دادرسان محترم این مطلب به آسانی قابل قبول نباشد ولی آیا با توجه به 12 روز بازداشت غیرقانونی اینجانب (از تاریخ 14 تا 26 فروردین 46) این سوءنظر تأیید نمی‌شود؟ اگر سوءنیتی در کار نیست به چه دلیل باید قرار بازداشت 12 روز پس از دستگیری اینجانب صادر شود؟ مگر 12 روز از خانه و زندگی و زن و فرزند دور بودن و در شرایطی دشوار بسر بردن کار آسانی است؟ این نیست مگر سوءنیت و عدم توجه به مسئولیت خطیر اینگونه عملیات. آن وقت سرکار دادستان محترم به استناد این گزارش غرض‌آلود، موضوع را مسلم دانسته و در کیفرخواست آن را منعکس می‌سازند. آیا کدام یک از تحقیقات آقای بازپرس به این نتیجه رسیده است که بنده سخنرانی یا تحریک علما بر علیه مصالح کرده باشم؟ اکنون برای این که سستی این گزارش برای شخص آقای دادستان هم روشن شود توجه شخص ایشان و حضرات دادرسان معظم را به تاریخی که برای این عمل در کیفرخواست تعیین شده جلب می‌کنم. این تاریخ بنابر آن چه در کیفرخواست آمده 6 فروردین است و سخنرانی بنا به اظهار آقایان برای تأیید آیت‌الله قمی و تعطیل نمازها به نفع ایشان بوده است. در حالی که گرفتاری و تبعید آیت‌الله قمی که به قول آقایان زمینه سخنرانی اینجانب است در تاریخ 10 فروردین یعنی چهار روز پس از تاریخ تعیین شده برای سخنرانی انجام گرفته است. فکر می‌کنم در این مورد نیز همین اندازه برای روشن شدن موضوع کافی باشد. در خاتمه لازم است به موضوع تبانی و ارتباط با شیخ‌محمدجواد حجتی کرمانی که به عنوان یکی از دلایل مجرمیت اینجانب در کیفرخواست ذکر شده اشاره کنم. بنده به طوری که در بازپرسی به عرض رسانیده‌ام مشارالیه را می‌شناسم و نه تنها من بلکه صدی نود از طلاب و فضلای قم ایشان را که از فضلای معروف قم است می‌شناسند. آیا شناسایی دلیل تبانی و ارتباط است؟ اگر ایشان دلیل دیگری بر تبانی اینجانب با ایشان دارند در محضر دادگاه بیان کنند. ولی اگر صرف شناسایی دلیل تبانی باشد چنانکه عرض شد باید اکثریت طلاب قم را که بنده هم یکی از آنها بوده و سالها در قم گذرانیده‌ام، محکوم ساخت.
این بود مدافعات اینجانب که با همه تطویل باز به طور خلاصه در محضر منزه دادگاه معروض گشت چنان که در طلیعة سخن معروض شد امیدوارم که این گفته‌ها که به مقتضای ایمان و صداقت از دل برخاسته بر دل نشیند و بتواند حقی را احقاق و ظلمی را مرتفع سازد. و اگر نه، اتمام حجتی برای دادگاه خداوندگار قهار باشد.
والسلام علی من اتبع‌الهدی - سیدعلی خامنه‌ای

رأی دادگاه نظامی
دادگاه نظامی ساعت یازده صبح وارد شور شد. واقعیت این است که لابه‌لای آن هشتاد و اندی صفحه پرونده، مدرک جان‌داری که اتهامات سه‌گانه (اهانت به رئیس مملکت، اقدام علیه مصالح کشور و تحریک و تحریص مردم) را اثبات کند وجود نداشت. مضاف بر این که تخصص این نوع دادگاه‌ها بیشتر روی محاکمه افرادی بود که عضو گروه‌های کمونیستی بودند و یا دست به اقدام مسلحانه می‌زدند. سرهنگ‌های دادگاه نظامی مهارت ویژه‌ای در برابر مبارزان فرهنگی، آن هم از ناحیه روحانی مجتهد و صاحب استدلالی که سه سال از آبداده شدنش در کوران نهضت می‌گذشت، نداشتند. بی‌جهت نبود که در همان شور اول [به احتمال زیاد] به این نتیجه رسیدند که اتهام‌های وارده، قابل اثبات نیست. اما او سه ماه را در زندان گذرانده بود؛ پس باید جرمی را که جریمه‌اش سه ماه زندان است به او نسبت می‌دادند. و دادند. دادگاه نظامی نمی‌توانست تعقیب یک ساله ساواک را بی‌پاسخ بگذارد و اتهامات دستگاه اطلاعاتی را یکسره نادیده بگیرد؛ و بنا نداشت بگذارد بسته‌ای که ساواک با اتهامات ریز و درشت به واسطه ترجمه کتاب المستقبل لهذا الدین و حضور چند روزه‌اش در مشهد برای او پیچیده بود پوچ از آب درآید.
روز بعد، رأی صادر شد و زندانی [سیاسی] سیدعلی خامنه‌ای از اتهامات اهانت به شخص اول مملکت و اقدام علیه مصالح داخلی کشور تبرئه گردید، اما برخی پاورقی‌های کتاب آینده در قلمرو اسلام، به علاوه تحریک طلاب برای تظاهرات علیه تبعید آقای سیدحسن قمی و سخنرانی تحریک‌آمیز در مسجد گوهرشاد، هیأت دادرسان را به این نتیجه رساند که «بزه تحریک و تحریص مردم بر ضد امنیت داخلی کشور محرز [است]... و از این جهت متهم غیرنظامی سیدعلی خامنه‌ای فرزند سیدجواد به استناد ماده 79 قانون مجازات عمومی به مدت سه ماه حبس تأدیبی با احتساب قبلی از 26/1/1346 به بعد محکوم می‌نمایند.»
سرهنگ حبیب‌اللهی، دادستان، از این که کیفرخواست تنظیمی‌اش هوا شد، و آقای خامنه‌ای از این جهت که سه ماه ظالمانه او را در بند نگه داشته بودند، به این حکم اعتراض کردند و تقاضای تجدیدنظر دادند.
زمان آزادی رسیده بود. سرهنگ‌ها پذیرفتند که وجه‌الکفاله‌ای به مبلغ یکصد هزار ریال بسپارد و آزاد شود. آقای جعفر احدیان، دایی همسرش، از بازاریان مشهد، داوطلب کفالت شد. سند آورد. به او گفتند می‌دانی جرم دامادتان چیست؟ وقتی پاسخ منفی داد، گفتند؛ تحریک مردم علیه امنیت کشور. «با وجود این حاضر به قبول کفالت به مبلغ یکصد هزار ریال» هستید؟ پاسخ مثبت داد. از او پرسیدند متعهد می‌شوی هر وقت آقای خامنه‌ای را احضار کردیم، معرفی‌اش کنی، وگرنه مبلغ وجه‌الکفاله به صندوق دولت ریخته می‌شود؟ پذیرفت. دستور آزادی 26 تیر صادر شد.

دادگاه تجدیدنظر
نمی‌توان گفت به آغوش زندگی بازگشت. یک سال خانه به‌دوشی در تهران، سه ماه دربه‌دری زن و فرزند در مشهد، بی‌خانه، بی‌اثاث... ساواک آرامش او را دزدیده بود، دادگاه تجدیدنظر پیش‌رو بود؛ اینها آغوشی نداشتند. کوشید آشیانه‌ای برای خانواده‌اش دست‌وپا کند. خانه‌ای در کوی فرهنگ اجاره کرد، ماهی 190 تومان. «خانه کوچکی بود با دو سه اتاق که هر وقت یادم می‌آید، از آن خانه دلم می‌گیرد. یک بچه ما [مرتضی، شش ماهه] توی آن خانه مُرد و خود خانه هم وضع دلگیری داشت.»
تدریس دوباره رسائل و مکاسب را آغاز کرد. صبح‌ها راه حوزه علمیه را در پیش می‌گرفت و پس از درس به خانه بازمی‌گشت. سپس سری به خانه پدر می‌زد. پیاده می‌رفت و برمی‌گشت. نه ایامی بود، نه کامی.
نهم مرداد شهربانی مشهد به سراغ آقای جعفر احدیان رفت و از او خواست آقای خامنه‌ای را به دادگاه نظامی بیاورد. مقدمات تشکیل دادگاه تجدیدنظر را آماده می‌کردند.
این بار سرهنگ بازنشسته دیگری را به عنوان وکیل تسخیری او برگزیدند. چند روزی به تشکیل دادگاه مانده بود که سری به ساواک زد. کتاب، تقویم و خرده‌کاغذ‌ها و بریده روزنامه‌ای که هنگام دستگیری گرفته بودند، پس دادند و رسید گرفتند. «کتاب نهج‌البصیره و تقویم و مقداری کاغذجات و نوشته‌هایی که در حین بازداشت اینجانب در تاریخ 14/1/46 در ساواک مشهد مضبوط گشته بود در تاریخ 19/5/46 به این جانب مسترد گشت.» نخستین جلسه دادگاه تجدیدنظر روز پنجم مهر برپا شد. این بار سرهنگ‌های جدیدی عهده‌دار کار دادگاه بودند. سرهنگ محمدتقی مصباحی رئیس دادگاه تجدیدنظر بود. دادستان جدید، سرهنگ انورشکویی نام داشت. در ابتدای جلسه، دادستان، اعتراض همردیف قبلی خود را به رأی دادگاه بدوی وارد دانست. همچنین آقای خامنه‌ای نیز حکم آن دادگاه را در حق خود غیرقابل قبول خواند. سپس سرهنگ علی‌محمد سبزواری، وکیل مدافع، لایحه‌ای را که در دفاع از موکل خود نوشته بود خواند.
این بار نیز آقای خامنه‌ای لایحه‌ای در دفاع از خود تهیه کرده بود که بسیار کوتاهتر از قبلی بود. کوتاه نوشته بود، چرا که همه استدلال‌های خود را در میان سطور لایحه دفاعیه پیشین بیان کرده بود و توجه دادگاه را به آن کافی می‌دانست.
بسم‌الله الرحمن الرحیم     وبه اتوکل و ایاه استعین
با احترام معروض می‌دارد:
غیر نطق و غیر ایماء و سجل  صد هزاران ترجمان خیزد زدل
گمان می‌رود هیأت محترم دادرسان به سائقة ایمان و شرافت و وجدان قضائی با مطالعه پرونده متشکلة مربوطه و قرائت لایحه دفاعیه اینجانب در دادگاه عادی، ماهیت قضایا را کشف کرده و از بُن دندان به برائت اینجانب معتقد شده باشند. در این صورت نیازی به مدافعه و استدلال نیست ولی با این حال بی‌مناسبت نمی‌دانم به دنبال بیانات سرکار وکیل مدافع محترم اینجانب نیز عرایض دفاعیه خود را در نهایت اختصار معروض دارم. مگر که چهره مشوه این پرونده بیش از پیش موجه گردد:
1- در مورد ماده 5 قانون مُقْدِمین علیه مصالح کشور باید عرض کنم؛ متن ماده مزبور با هیچ جای پرونده اینجانب تطبیق نمی‌کند. این ماده می‌گوید: «هر کس برای یکی از جرم‌ها و یا مجرمین مذکور در مواد 1 و 2 و 3 (یعنی تشکیل جمعیت اشتراکی یا ضدسلطنتی، تجزیه قسمتی از ایران، قیام مسلحانه) تبلیغ کند محکوم به 1 تا سه سال حبس است» و بدیهی است که حتی یک سطر از پرونده اینجانب قابل انطباق با مطالب مزبور نیست. بنابراین اساساً استناد به این ماده سهو‌القلم سرکار دادستان بوده و ای کاش با اعمال مراقبت و دقت لازم این‌گونه اشتباهات و سهو‌القلم‌ها که غالباً به قیمت‌های گران برای بی‌گناهان و در معنا برای خود اشتباه‌کنندگان تمام می‌شود تکرار نگردد.
2- در مورد ماده 81 نیز به طوری که در مدافعات دادگاه عادی معروض گشته در سرتاسر کتاب آینده در قلمرو اسلام حتی یک جمله که متضمن اهانت به رئیس مملکت باشد وجود ندارد. قسمت‌هایی که به عنوان کلمات و جملات توهین‌آمیز از کتاب مزبور انتخاب شده حاوی مطالبی است که کوچک‌ترین مساسی با توهمات و خیالات باطله آقایان ممیزین و ضابطین محترم ندارد. و حتی به ذهن افراد معمولی هم خطور نمی‌کند که متضمن اهانت به مقامی باشد.
چنان که خاطر مبارک دادرسان محترم مستحضر است تحقق اهانت متوقف است بر دو چیز؛ اول: کار یا گفتاری که آشکارا متضمن اهانت باشد؛ و دوم: قصد اهانت. در صورتی که یکی از این دو وجود نیابد توهین نیز متحقق نخواهد شد. عملی که توهین‌آمیز نیست هر چند با قصد اهانت انجام گیرد اهانت نیست، همچنان که هرگونه عمل توهین‌آمیزی در صورتی که با قصد توهین توأم نبوده و از روی بی‌نظری و عدم توجه انجام گیرد باز اهانت نمی‌باشد. در مورد مطالبی که به نظر سرکار دادستان توهین‌آمیز جلوه کرده سئوال می‌کنم: آیا جملات موردنظر به صراحت متضمن اهانت به رئیس مملکت است؟ و آیا به فرض چنین صراحتی، نویسنده قصد اهانت داشته یا خیر؟... اگر سرکار دادستان می‌توانند چنین صراحتی را ادعا کنند و همچنین اثبات نمایند که اینجانب قصد اهانت داشته‌ام، بنده به اجرای ماده مزبور اعتراضی نخواهم داشت، ولی جملات مزبور نه تنها به صراحت بلکه به احتمال و اشاره هم متضمن کوچک‌ترین اهانتی به رئیس مملکت نیست (توضیح این مطلب در ضمن مدافعات دادگاه بدوی و هم در خلال بازپرسی‌ها مفروض گشته است.) علاوه سرکار دادستان هرگز نخواهند توانست ادعا کنند که اینجانب از نوشتن جملات مزبور قصد اهانت داشته‌ام زیرا که دانای نهان و بینای سراچة دل انسان جز خدای بزرگ کسی نیست.
علاوه بر همه اینها چنانکه معلوم است کتاب مزبور منتشر نشده و ماده 23 قانون مجازات عمومی شروع به جرم را در جهاتی که از نوع جنحه است جرم و قابل تعقیب نمی‌داند.
3- در مورد ماده 79 که بر اتهام سخنرانی‌های مضره سال 42 و چیزی از این قبیل منطبق شده است باید عرض کنم. اما سخنرانی‌‌های سال 42 گمان می‌رود گواهی صریح ساواک (برگ 10 پرونده) بر بی‌گناهی اینجانب دلیلی وافی و کافی باشد و اما در مورد سایر اتهامات منطبقه بر این ماده یعنی اتهام سخنرانی در مسجد گوهرشاد در فروردین 46 و تحریک و تحریص آقایان مراجع بر اقدامات ضددولتی، که تنها سند محکومیت اینجانب در دادگاه عادی شده است به مدافعات دادگاه عادی (پیوست پرونده) اکتفا می‌کنم. ولی ذکر این نکته را هم ضروری می‌دانم که هیأت محترم قضات دادگاه عادی در این مورد گزارش مأمور را حجت دانسته و بدون در دست داشتن کوچکترین شاهدی اینجانب را محکوم نمودند. در حالی که گزارش مأمور به هیچ‌وجه برای محکومیت یک فرد و وارد دانستن اتهام، صالح و کافی نیست. اگر گزارش مأمور که بی‌شک از شائبه غرض و خطا برکنار نیست، برای اثبات جرم کافی باشد، پس وظیفه بازپرس چه می‌شود. همین که کسی را به عنوان بازپرس برای تحقیق از متهم و هم تحقیقات محلی منصوب کرده‌اند، دلیل بر این است که گزارش مأمور کافی نیست و لازم است کسی درباره مفاد آن گزارش از همه سو تحقیقات کند و در صورت یافتن دلیل، اتهام را وارد بداند. حال سئوال می‌کنم: آیا سرکار بازپرس دلیلی بر صحت این اتهامات اقامه کرده‌اند؟ آیا در مورد اتهام سخنرانی مسجد گوهرشاد که بر فرض واقعیت باید به ملاحظه وضع زمان و مکان چند هزار فقط شاهد حضوری داشته باشد از یک نفر استشهاد فرموده‌اند؟ با مطالعه قرار مجرمیت و کیفرخواست نتوانستم دلیلی بر این مطالب بیابم تا نظر صائب و واقع‌بین آقایان چه باشد.
5 مهرماه 46                 والسلام علیکم و رحم‍ةالله سیدعلی خامنه‌ای
اینک نوبت رئیس دادگاه بود. بعد از چند پرسش مقدماتی درباره دو دستگیری قبلی، سئوال‌های رئیس دادگاه رفت به طرف سیدقطب و آثارش. آقای خامنه‌ای همچون دو جلسه دادگاه بدوی و لایحه دفاعیه، این بار نیز آشکارا از سیدقطب و نوشته‌های او دفاع کرد. آن عناوین از آثار سید را که در ایران ترجمه و منتشر شده بود، نام برد. کتاب‌های ترجمه نشده‌اش را نیز تا جایی که دیده و خوانده بود معرفی کرد و به تفصیل از مفاد کتاب آینده در قلمرو اسلام دفاع نمود.
روز بعد، جلسه دوم دادگاه تجدیدنظر، با پرسش‌هایی از ترجمه کتاب شروع شد که از نظر رئیس دادگاه می‌شد با وضعیت ایران تطبیق داد. سرهنگ‌های جدید، آماده‌تر نشان می‌دادند. ظاهراً سرهنگ مصباحی‌مقدم، رئیس دادگاه، صبغه‌‌ای از طلبگی داشت. چه بسا انتخاب او برای دادگاه تجدیدنظر بی‌ارتباط با دستان خالی محکمه از دانش کسی که به عنوان متهم شناخته می‌شد، نبود. آنها از این که متهم‌شان کوتاه نمی‌آمد و از کتاب، ترجمه، پاورقی‌ها و سید قطب دفاع می‌کرد ناخرسند بودند. تا این که رئیس دادگاه پرسش‌ها را کشاند به نقطه‌ای حساس. «منظورتان از روحانیت شیعه فعلی کیست؟ سلف صالح منظور که بوده است؟ تعدیات و بدعت‌های حاکمان منظورتان مورداً چیست؟ و از حاکمان کافرمنش، به خصوص چه کسانی منظورند؟ زعیم بالاستحقاق تشیع و اشاره به زندان و تبعید ابوذرصفتانه شده، و باید با این قید ذکر شده شخص بخصوصی مراد باشد؟ و همچنین رجال دینی که از این شخص به خصوص پیروی کرده و به علت تبعیت... آنها را ستوده‌اید چه کسانی هستند؟ و سر باززده‌های از ایشان که به آنها نفرین فرموده‌اید کیانند؟ توضیح فرمایید؟»
رئیس دادگاه روی حساس‌ترین بخش از پاورقی‌ها دست گذاشته بود. او با سئوالات ریز و درشت، زمینه‌ای فراهم کرده بود که آقای خامنه‌ای را به گوشه‌ای بکشاند و او را مجبور به اعتراف کند، اما هر بار راهی برای خروج از آستین بیرون کشیده بود. رئیس دادگاه نخواست یا جرأت نکرد نام خمینی را ببرد و بگوید که این توضیحات شما متوجه کسی نیست جز آقای خمینی که سه سال پیش تبعید شده است. اما پاسخ چه بود؟
بنده در این ساعت احساس می‌کنم که اشتباه عجیبی شده؛ اشتباه در تطبیق. و الآن که مشغول قرائت این سطور بودید، سرکار ریاست محترم، احساس کردم که ذهن‌تان به کلی منعطف است، در حالی که با یک توضیح مختصر، مخصوصاً برای شخص جنابعالی که سابقه روحانی دارید، مطلب روشن می‌شود. یقیناً داستان تبعید پر سر و صدای مرحوم آیت‌الله اصفهانی را به قم سرکار شخصاً شنیده‌اید که البته جزو همراهان ایشان یکی هم مرحوم آیت‌الله نایینی استاد بزرگ فقاهت بود و کیست که نداند مرحوم اصفهانی از بزرگترین زعمای شیعه در دوره معاصر ما هستند؟ با توجه به این که روحانیت شیعه از اوان مشروطیت با ماجراهای بزرگ و مقابله با حاکمان کافرمنش سر و کار داشته‌اند و با توجه به این که ماجرای سیاسی عراق در همین دوره معاصر ما منجر به تبعید بزرگانی از قبیل آیتین اصفهانی و نایینی شد، مطلب کاملاً حل می‌شود و اما سلف صالح. فکر کنم برای ما شیعه این مطلب مخفی نباشد که علمای ما در هر دوره و زمان تا قبل از صفویه مواجه با بزرگترین خطرات بودند و ما در میان مسلمانان، بزرگانی از قبیل شهیدین اول و دوم، علامه حلی و شیخ طوسی و صدها فرد بزرگ و مشخص می‌یابیم. اگر ما سیدابوالحسن اصفهانی مرجع و رئیس شیعیان جهان را دنباله‌رو شهید اول و ثانی بدانیم که آنها کشته شدند و این بزرگوار ابوذرصفت تبعید شد سخنی به گزاف نگفته‌ایم. به طوری که عرض شد تطبیق یک مطلب کلی یا یک عنوان مبهم و یا نامعلوم به یک فرد حاضر... محتاج به یک دلیل کافی و غیرقابل خدشه است.
پرسش‌های رئیس دادگاه همچنان ادامه یافت و پاسخ‌های آقای خامنه‌ای که همان گریزگاه‌های موجود در آستین بود ارائه شد.
سومین جلسه دادگاه، هشتم مهر برگزار گردید.
سرهنگ‌های هیأت منصفه(!) پس از پایان جلسه که یک ساعت به درازا کشید، رأی خود را دادند و در جمع به این نتیجه رسیدند که حکم دادگاه بدوی صائب است. در این بین سرهنگ محمدهادی محصل بیرجندی معتقد بود که مطالب کتاب آینده در قلمرو اسلام متضمن توهین و تحریک علیه حکومت است و با توجه به عدم پشیمانی و ندامت، جرم متهم در اهانت به رئیس مملکت نیز ثابت و مستحق تشدید مجازات است. رأی او در اقلیت قرار داشت. این بار نیز آقای خامنه‌ای و دادستان به رأی صادره اعتراض داشتند. دادستان خواستار سخت‌گیری بیشتر و آقای خامنه‌ای به دنبال نشان دادن دستانش بود که بالا نمی‌رود، تسلیم نمی‌شود. هر دو تقاضای فرجام‌خواهی از رأی صادره کردند. موضوع به سرتیپ فرسیو، دادستان ارتش منعکس شد و او طبق روال دادگاه‌های نظامی، خطاب به محمدرضا پهلوی نوشت که «دادستان ارتش نسبت به رأی صادره از دادگاه تجدیدنظر، معروض به علت غیرموجه بودن معترض، استدعاء رسیدگی فرجامی دارد. ضمناً متهم نیز فرجام‌خواهی نموده است.» شاه، موافقت خود را با فرجام‌خواهی اعلام کرد.  پرونده به دیوان عالی کشور فرستاده شد. دیوان هم پس از بررسی آن و لوایح فرجام‌خواهی دادستان و آقای خامنه‌ای، نوشت که «از طرف متهم فرجام‌خواه بیان اعتراض خاصی نشده است تا در این مرحله مورد امعان‌نظر واقع شود و اعتراض دادستانی ارتش با تذکر به دلایل مشروح در کیفرخواست... موجه به نظر نمی‌رسد... حکم فرجام‌خواهی به اتفاق آراء ابرام می‌گردد.»
نظر دیوان عالی کشور مبنی بر این که آقای خامنه‌ای در فرجام خود اعتراض خاصی نکرده درست نیست. لایحه تک‌ صفحه‌ای او، چیزی جز اعتراض‌نامه نبود:
ریاست معظم و دادرسان محترم دیوان عالی کشور
با احترام معروض می‌دارد درباره رأی شماره 92-8/7/46 صادره از دادگاه تجدیدنظر 201 ارتش دوم که نسبت به ماده 79 قانون مجازات عمومی (قسمت اخیر ماده) بزه منتسبه به اینجانب را وارد دانسته و به محکومیت اینجانب رأی صادر نموده‌اند، به دلائل زیر اعتراض داشته و تقاضای نقض رأی مزبور را می‌نمایم:
1- رأی مزبور متکی به دلیل قطعی نبوده و تنها مستند آن قرائن و شواهد مختلف است که با اندک دقت در پروندة امر، سستی و بی‌پایگی این استدلال روشن می‌گردد.
2- تاریخ سخنرانی تحریک‌آمیز منتسبه به اینجانب در کیفرخواست 6/1/46 و در قرار مجرمیت 8/1/46 ذکر شده است که خود همین اختلاف، دلیل عدم صحت انتساب است.
3- در حالی که یکی از وظائف بازپرس به عمل آوردن تحقیقات محلی در پیرامون اتهام است، در مورد سخنرانی منتسبه به اینجانب که به فرض واقعیت به ملاحظة وضع زمان و مکان باید چند هزار شاهد حضوری داشته باشد، حتی از یک نفر هم استشهاد نشده و در کیفرخواست و همچنین در متن رأی دادگاه، گزارش مأمور انتظامی – که بی‌تردید از شائبه خطا و غرض مبرّی نیست – حجت قطعی و بلامعارض شناخته شده است.
با توجه به مراتب فوق حکم دادگاه موجه و مدلل نبوده و لذا تقاضای نقض آن را می‌نمایم.
25/10/46          با احترام، سیدعلی خامنه‌ای.
به هر حال با رأی دیوان عالی کشور، ده ماه گرفتاری که ساواک روی زندگی آقای خامنه‌ای آوار کرده بود، ظاهراً به پایان رسید.

یوسف آینده
شاید در این اوان بود که شبی آن خواب را دید؛ دوره‌ای که وضع سیاسی مشهد سخت و تاب‌فرسا بود و مبارزان در رنج و خفقان بسر می‌بردند. میدان مبارزه جز تعدادی اندک، خالی از افراد بود، و همان یاران کم‌شمار نیز زیر سیطره دستگاه امنیتی گذران می‌کردند. خواب دید، استاد و مرادش، آیت‌الله خمینی، درگذشته و جنازه‌اش در خانه‌ای نزدیک خانه پدرش، آیت‌الله سیدجواد خامنه‌ای، قرار دارد. خود را در میان جمعیت انبوهی دید که برای تشییع آن‌جا گرد آمده بودند. اندوه و غم قلبش را می‌فشرد. تابوت را از خانه بیرون آوردند، روی دوش مردم قرار گرفت و جمعیت حرکت کرد. دید که در میان گروهی از علمای تشییع‌کننده، پشت تابوت گام برمی‌دارد؛ گریان و نالان. بلند گریه می‌کرد و از شدت تأثر با دو دست بر پایش می‌کوبید. آن‌چه بر ناراحتی او می‌افزود، بی‌خیالی برخی از روحانیان بود. آنان با یکدیگر حرف می‌زدند و می‌خندیدند؛ کاری که در تشییع‌ جنازه زشت است؛ حال چه رسد به تشییع آیت‌الله خمینی. اثری از غم درگذشت رهبر نهضت در چهره‌های آنان نمی‌دید. و او، چاره‌ای جز صبر و دردی جانکاه در خود نمی‌دید. به آخر شهر رسیدند. بیشتر مشایعان بازگشتند. گروهی اندک اما، همچنان به تشییع جنازه ادامه دادند. خود را در میان آن 30-20 نفری دید که همچنان تابوت بر دوش حرکت می‌کردند. به تپه‌ای رسیدند. حال از آن تعداد 5-4 نفر بیشتر باقی نمانده بود. تابوت را بر بلندای تپه‌ای گذاشتند. به طرف پایین تابوت رفت. رفت برای خداحافظی، اما صورت امام را در آن سمت دید؛ دید که آرمیده است. ناگاه برخاست و نشست. چشمان امام، زیر پلک‌های بسته به حرکت درآمد و با انگشت سبابه دست راست به بالا اشاره کرد. وحشت کرد؛ زیاد. آقای خمینی برخاست و نشست. چشمان امام بسته بود. انگشت سبابه‌اش را به پیشانی آقای خامنه‌ای رساند و آن را لمس کرد. با تعجب و حیرت به این صحنه می‌نگریست. امام لب گشود و به فارسی، دوبار به زبان فارسی گفت: تو یوسف می‌شوی... تو یوسف می‌شوی...
بیدار شد. همه جزئیات خواب را مرور کرد. شاید اول بار برای مادرش بازگفت. بانو خدیجه آن را تعبیر کرد و گفت؛ با غصه هم گفت؛ بله، تو یوسف خواهی شد؛ یعنی همواره در زندان خواهی بود.

 

تنگنای زیستن، نوشتن و گفتن

پژوهشی در باب حوزه علمیه مشهد
حتماً در همین ماه‌های تنفس، نیمه دوم سال 1346، به او پیشنهاد شد. دوستی از دانشجویان مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی، وابسته به دانشگاه تهران به او گفت که بخش تحقیقات دینی آن مؤسسه خواهان انجام تحقیقی درباره حوزه علمیه مشهد است. با این که «کاری نامأنوس بود» پذیرفت و قدم به دنیای تتبعات تاریخی گذاشت. شماری از منابع اصلی را شناسایی و شروع به برگه ‌نویسی کرد. مطلع‌الشمس محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه، سفرنامه ابن بطوطه، زینت‌المجالس تألیف مجدالدین محمد حسینی، فردوس‌التواریخ فاضل بسطامی و تاریخ علمای خراسان تألیف ملاعبدالرحمان را مطالعه کرد. در کنار پژوهش‌های کتاب‌خانه‌ای، مطالعات میدانی ضرورت داشت. برخی از اطلاعات مورد نیاز او در کتیبه‌های مدارس علمیه و موقعیت فعلی آنها نهفته بود. بعدها نوشت: «گردآوردن اطلاعاتی بکر و نامعهود، دست تنها و بی‌‌هیچ همکاری و کمک، آن هم برای کسی که به این‌ گونه تتبع‌ها و کنجکاوی‌ها ناآشناست و آن هم با وضع آن روز مشهد و من، زحمت طاقت‌فرسایی داشت. چه ساعت‌های کسل‌کننده‌ای که به سرکشیدن به این و آن مدرسه، و شمردن حجره‌ها و خواندن کتیبه‌ها و پرس‌وجو از خادم و متصدی بی‌خیال و بی‌اعتنا گذشت و چه دردسرها و دلهره‌ها که از نگاه بدبین و تهدیدکننده مأمور اوقاف آن روز مشهد (خدام و متصدیان مدارس غالباً مأموران اوقاف بودند)، که خویشاوندی نزدیکش با ساواک را می‌دانیم، به طلبه زندان رفته و تحت تعقیبی چون من تحمیل شد.»
تقریباً نیمی از کار را به پایان رسانده، به مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی فرستاد. مصمم بود نیم دیگر را که یادداشتهایش آماده بود تدوین کند که از آقای مرتضی مطهری شنید عنصر اصلی بخش تحقیقات دینی مؤسسه یادشده فرد نادرستی است. بلافاصله دست از ادامه کار شست و رهایش کرد. آقای مطهری گفت یا نگفت که این فرد نادرست یک بهایی دوآتشه است و روشن نیست با این گزارش پژوهشی، از یکی از مهم‌ترین مراکز آموزش علوم دینی ایران، چه خواهد کرد. پی‌گیری‌ها و اصرارهای بعدی مؤسسه نتوانست تصمیم او را تغییر دهد. «حادثه ناگهانی دیگری نیز اتفاق افتاد که یکباره این نوشته را برای همیشه از دست و دل من بیرون راند و مرا حتی از یاد آن هم فارغ ساخت؛ و آن این بود که شنیدم جزوه که به شکل پاک‌نویس یک نسخه بیش نبود، گم شده است. گویا همان رئیس و عنصر کذائی، آن را در سفری همراه خود داشته و گم کرده بود. کسی که این خبر را می‌داد یکی از فرستادگان مُصّر همان مؤسسه بود.»
سرنوشت ترجمه‌ها و نوشته‌های او همچنان راه به بن‌بست داشت. او توانسته بود نگارش سه بخش از این کتاب را به پایان برساند: موقعیت تاریخی و جغرافیایی حوزه علمیه مشهد، تشکیلات و وضع درسی حوزه علمیه مشهد، اساتید و طلاب حوزه علمیه مشهد. بخش چهارم که ناقص ماند و دیگر روی قلم به خود ندید، فعالیت‌های حوزه علمیه و اثر رویدادهای جدید حوزه، نام داشت که احتمالاً باید به رخدادهای خرداد 1342 و نهضت روحانیت مربوط می‌شد؛ البته به فراخور امکان طرح و بیان آن؛ توسط کسی که هزینه وابستگی‌اش به این نهضت را با زندان و محکمه نظامی پرداخته بود. واپسین بند بخش سوم این چنین تمام می‌شد: «در مبارزات اخیر روحانیت نیز حوزه مشهد به پیروی از حوزه قم اقداماتی کرده و پذیرای افکار ضددولتی شده و تا هم‌اکنون نیز افکار آزادی‌خواهانه در این حوزه رایج و رو به توسعه است و به این دلیل همیشه عده‌ای از طلاب این حوزه مورد تعقیب و آزار دستگاه‌های انتظامی و یا در زندان می‌باشند.»
جیب‌های فقیر
روزگار با سختی سپری می‌شد. زمستان مشهد خودنمایی می‌کرد. تدریس سحرگاهی تمام شده بود و او در راه خانه بود. پیاده می‌رفت و بازمی‌گشت. مجبور بود. تردد سواره هزینه داشت. بیست‌وپنج دقیقه طول می‌کشید تا به خانه برسد. در میانه راه یادش آمد که خبری از ناهار نیست. کف دست آشپزخانه چیزی برای کندن نداشت. صاحبان دکان‌های اطراف این خانه نواجاره هنوز ناآشنا بودند. نمی‌توانست نسیه بگیرد. نخواست دست خالی پا به منزل بگذارد. «اگر می‌خواستم همین طور خانه بروم، زنم می‌پرسید پس کو گوشت و نان و سبزی؟»
مانده بود چه کند. کسی از عسرت او خبر نداشت. خودش این خبر را درز می‌گرفت. نمی‌گذاشت پخش شود؛ حتی پیش پدر. او پسر یکی از معروف‌ترین پیشنمازهای مشهد بود. خوش می‌پوشید. آراسته بود. در مقایسه با دیگر هم‌ردیفان، ظاهری خوش‌نما داشت. «به هر حال من لباسهایم همیشه مرتب بود و منظم. عینک زده و شق و رق. اصلاً هیچ‌کس باور نمی‌کرد با این قیافه پول توی این جیبها نیست... یحسبهم الجاهل اغنیاء من‌التعفف [بقره/273].»
مَحْرَم او در چنین گره‌گاه‌هایی غلامرضا قدسی بود؛ دوست هم‌ذوق دیرپایش که در کارخانه نخ‌ریسی کار می‌کرد. تصمیم گرفت و راه به طرف کارخانه کج کرد. دور بود. اگر می‌خواست با تاکسی برود، باید پنج ریال می‌پرداخت، نداشت. «راه طولانی بود و من هم به شدت سردم بود. کفشهایم هم خراب بود و این راه را نمی‌توانستم از توی خیابان تهران که منزل ما بود تا کارخانه نخ‌ریسی پیاده بروم. ... متحیر بودم. دیدم دارم پیاده می‌روم طرف کارخانه نخ‌ریسی. بی‌توجه؛ و از توی آب که وسط خیابان جمع شده بود می‌روم. لباس‌هایم و عبایم تمام گلی بود. وضع بسیار بدی داشتم. تصادفاً ... فولکس‌ واگنی مثل یک فرشته نجات رسید و گفت: آقا کجا می‌روی؟ دیده بود من همین‌طور گیج و ویج دارم راه می‌روم، گفت که... شما را برسانم. گفتم: کارخانه نخ‌ریسی. مرا سوار کرد.»
وقتی از کارخانه بازمی‌گشت 200 تومان در جیب داشت. آن روز با دست پر به خانه رفت. ورق تنگ‌دستی آقای خامنه‌ای از سال 1347 به بعد برنگشت؛ زندگی او زیرورو نشد، اما از شمار تنگناهای پیشین کاسته شد. با این که در مناسبت‌ها، به ویژه ماه‌های محرم، صفر و رمضان در مشهد سخنرانی نمی‌کرد، اما برای وعظ به دیگر شهرها مسافرت می‌کرد. درآمد سنتی چنین منبرها و خطابه‌ها، توانست در کنار شناخته شدن روزافزونش در مشهد، وضعیت او را تا حدی تغییر دهد. «مردم مشهد مرا شناخته بودند. مراجعات مالی داشتند. وجوهات‌شان را به من می‌دادند. امام اجازه اخذ وجوه به من داده بود.»

کوتاه‌ترین بازجویی
اواخر ماه رمضان و اوایل دی‌ماه 1346ش بود که مأموران ساواک در تعقیب آقای خامنه‌ای او را در قم یافتند. به چه منظور راهی خاستگاه علمی خود شده بود؟ دانسته نیست. دستگاه امنیتی همچنان در پی یافتن هویت واقعی سعید/ سیدخامنه‌ای بود. ساواک قم به همین جهت او را احضار و وادارش کرد برگه مشخصات را پر کند. عکسی هم از او گرفت و «بیوگرافی ملصق به عکس» را به اداره کل سوم فرستاد. همراه آن یک برگه بازجویی هم بود که سه پرسش آن، دور و بر سیدجعفر طباطبایی قمی می‌گردید. پاسخ‌های داده شده کوتاه بود و تا حدی سربالا.  این کوتاه‌ترین بازجویی او در دوران مبارزه بود. آن روز کاری به کارش نداشتند. پیش از این ساواک تهران از شعبه قم خواسته بود که به هر اندازه که می‌تواند در تعیین هویت سید/ سعید خامنه‌ای بکوشد.  و این احضار و بازجویی، برای ساواک قم کافی بود، که پاسخی برای تهران داشته باشد.

رفیق قرآنی
سال 1347ش با آسودگی شروع نشد. آقای خامنه‌ای همچنان در معرض رصد دستگاه امنیتی بود. اواخر 1346 «اداره دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی» از ساواک خواسته بود که «سجل کیفری» سیدعلی خامنه‌ای را تنظیم کرده، بفرستد. موضوع به ساواک خراسان اطلاع داده شد؛ حتی نشانی منزلش را هم نوشتند که «بیوگرافی ملصق به عکس» او را تهیه کرده به تهران بفرستند.  سرتیپ بهرامی، رئیس ساواک خراسان، از شهربانی خواست تحقیقاتی هم از محل سکونت او انجام دهد. مأموران شهربانی به خانه او مراجعه کردند و با در بسته روبه‌رو شدند. پرس‌وجو از همسایه‌ها روشن کرد که آقای خامنه‌ای به مناسبت ماه محرم و برای سخنرانی و وعظ از مشهد خارج شده است.  دوازدهم فروردین آن سال با اول محرم 1388 برابر بود. در همین اوان ساواک تهران در تکاپوی یافتن سعید خامنه‌ای/ سیدخامنه‌ای بود. ساواک می‌دانست که اگر بتواند سیدجعفر قمی را به دام اندازد، راز سر به مهر سعید خامنه‌ای / سیدخامنه‌ای فاش خواهد شد. حتماً این نام بی‌صاحب کلافه‌شان کرده بود که در به در دنبال سیدجعفر بودند. ساواک می‌دانست که سیدجعفر اگر در تهران باشد، حتماً سری به خانه شیخ‌ضیاءالدین آملی در چهارراه حسن‌آباد خواهد زد. اگر به آن جا نرود، خانه مجتبی قمی، برادرش، و یا حاج‌عباس نجاتی، برادر دیگرش، مکان‌های بعدی هستند. سیدجعفر را در این محل‌ها نیافتند. به مأموران ساواک گفتند که او راهی عتبات شده، اکنون در عراق است.  فراری ماندن سیدجعفر، به تنگ‌تر نشدن اندک مساحت فعالیت‌های آقای خامنه‌ای کمک می‌کرد.
اما دوستی این دو از کی آغاز شد؟ شاید سال 1340 بود. آن زمان، سیاست و فعالیت‌های سیاسی رنگ و لعابی میان طلاب نداشت. همزه وصل این دو سید، هر چه بود، بعدها، هم با سیاست درآمیخت، هم با قرائت قرآن. سیدجعفر قمی نخستین کسی بود که صدای قرائت قرآن را به سبک قاریان مصر به گوش مشهد رساند و به گسترش آن کمک کرد. وی به مصر رفته، نوارهای قاریان آن صفحه را به مشهد آورده بود. آقای خامنه‌ای پس از شنیدن این قرائات بود که متوجه شد چه فاصله‌ای میان قرائت قرآن ایران و مصر وجود دارد. «تجوید را ایرانی‌ها قبل از آن که با قرآن خواندن عرب‌ها آشنا بشوند، ... طور دیگری معنا می‌کردند، طور دیگری می‌فهمیدند. این اخفا و ادغام و مَدهای گوناگون... را اصلاً‌ طور دیگری تلفظ می‌کردند، چون از زبان عرب نشنیده بودند... اول کسی که در مشهد قرآن مصری را به شکل کاملش... آورد و خودش هم می‌خواند و بلد بود آقا [سید] جعفر [قمی] بود... آن وقت من با [قرائت] قرآن‌های مصری آشنا شدم و بعدها دیدم که بله، من خیلی کم دارم از لحاظ قرائت. آنجا تکمیل کردم.»
این آشنایی موجب شد که گاه‌گاه گوش به رادیو بگیرد، موج آن را این ور آن ور کند، رادیو مصر را بیابد و گوش به صدای قاریان آن محال بسپارد. او با صدای ابوالفتاح، شیخ‌مصطفی اسماعیل و محمد رفعت از طریق نوارهایی که سیدجعفر قمی آورده بود آشنا شده، و از این میان، تلاوت شیخ‌مصطفی اسماعیل را بسیار پسندیده و در رواج آن می‌کوشید. اگر متوجه می‌شد آشنایی قصد مسافرت به کشورهای عربی را دارد، از او می‌خواست هر تعداد از نوارهای شیخ‌مصطفی اسماعیل را که می‌تواند با خود بیاورد. مرتضی فاطمی می‌گوید: «رادیو قاهره را به چه زحمتی می‌گرفت. سوت سوت می‌زد، سر و صدا می‌کرد. گاهی هم یک مسافری می‌رفت و از آن طرف‌ها می‌آورد. یکی از فامیل‌های آقای [سید] جعفر طباطبایی [قمی] به نام مرحوم آقای آملی. ایشان رفته بود مصر و یکی دو تا نوار آورده بود... علاقه داشتند. این نوارها را جمع‌آوری می‌کردند و گوش می‌دادند.»  در همین گوش‌سپاری‌ها بود که با صدای راغب مصطفی آشنا شد؛ که بعدها با نام غلوش در ایران شهرت یافت. روزی سیدجعفر قمی به او گفت که «امروز در رادیوی مصر، صدای پسر شیخ‌مصطفی اسماعیل را پیدا کردیم. گفتم: چه طور؟ از کجا فهمیدی پسرش است؟ گفت: نام او راغب است که پسر شیخ‌مصطفی اسماعیل می‌باشد... رفیق من صدای فرزند مصطفی اسماعیل را ضبط کرده بود. من که گوش کردم گفتم قاعدتاً باید همان پسر شیخ‌مصطفی اسماعیل باشد، چون صدایش شبیه شیخ‌مصطفی اسماعیل است. تلاوت هم همان تلاوت آیات معروف بود: واستمع یوم یناد المناد من مکان قریب [ق/41.]»
آقای خامنه‌ای این نوارها را به مرتضی فاطمی که خود از قاریان مشهد و فروشنده دستگاه‌های صوتی بود، می‌سپرد تا تکثیر کند. پای این نوارها کم کم به تهران رسید و قرائت شیخ‌مصطفی اسماعیل در تهران نیز رواج یافت و صدای عبدالباسط را از تنهایی درآورد.

تلاش برای گرفتن گذرنامه
آقای خامنه‌ای، محرم 1388 (1347ش) را در تهران بود. احتمالاً همسر و مصطفای دوساله‌اش نیز با او بودند. گشت‌های امنیتی مأموران انتظامی مشهد می‌گفت که برای تبلیغ از مشهد راهی پایتخت شده است، اما ردّی از سخنرانی‌های او در گزارش‌های ساواک نیست. نیمه دوم فروردین بود که به اداره گذرنامه رفت تا برای خود و خانواده‌اش گذرنامه بگیرد. او هنگام پر کردن برگه مشخصات، در برابر «کشور مقصد» نوشت: عراق؛ و «منظور از مسافرت» را زیارت یاد کرد. آن چه مسلم است نه گنجی پیدا شده بود و نه اتفاق فوق‌العاده‌ای در وضع مالی او رخ داده بود که بخواهد بخشی از آن را صرف زیارت عتبات عالیات کند. در معونه یومیه خود معطل بود. پاسخ هر چه باشد، اداره گذرنامه درخواست او را به ساواک فرستاد و برای صدور گذرنامه از آن سازمان استعلام کرد. پاسخ داده شده بسیار طبیعی بود: «مشارالیه... از هر فرصتی برای تحریک مردم استفاده می‌نماید و پای‌بند به هیچ اصول و همچنین تعهدات خود نمی‌باشد. در صورت تصویب با عزیمت وی به عراق مخالفت شود.» و شد.

آزمونی برای فعالیت‌های تشکیلاتی
روش آقای خامنه‌ای در ادامه راهی که انتخاب کرده بود، بی‌آنکه در محتوا دچار تبدیل شود، در قالب تا حدودی تغییر کرد. به نظر می‌رسد او می‌خواست محور حرکت فردی را به افراد، گروه‌ها و اجتماعات دیگر منتقل کند. فرار از دست مأموران، زندگی پنهانی، دوری از زادگاه، سخنرانی‌های آتشین و پرتاب نیزه‌های سخن به سینه حکومت بی‌فایده نبود؛ خودش را قانع می‌کرد، اما نتایج آن در میان اجتماعات و طبقات گوناگون چه اندازه بود؟ خواسته یا ناخواسته به کارهایی روی آورد که نتیجه آن تغییر در مبانی فکری مردم، گسترش آگاهی اجتماعی، تعمیم معارف دین و در آخر ارتقاء درک فرهنگی و سیاسی همشهریان بود. امامت جماعت این امکان را فراهم می‌کرد که رودررو با مردم بنشیند، بگوید، بشنود و خیلی زود از نتیجه کار خود مطلع گردد. گام دیگری که به این روش جان بیشتری بخشید، برپایی محافل درس جدید، چون تفسیر و عقاید بود. او که سامان‌دهی فکری را بدون سازمان‌دهی افراد ابتر می‌پنداشت، دست به اقدام تازه‌ای زد. «فکر کردم ما باید یک مشت طلبه بپرورانیم که آنها به مبارزه عمیقاً معتقد باشند و در خط مبارزه تلاش کنند. بنابراین روی این مسئله کار کردم و با طلبه‌ها برنامه گذاشته و روی این فکر» متمرکز شدیم.  آن‌چه از نظام تربیتی طلاب در ذهن و ضمیر آقای خامنه‌ای نشسته بود، با آموزش‌های رایج حوزه علمیه تفاوت می‌کرد. او نظام آموزشی حوزه را چند سویه می‌دید که علم‌آموزی یکی از آنها بود. همسو با آموزش دروس جاری، تأمین نیازهای اخلاقی، روانی و اقتصادی طلاب برای او اهمیت داشت. و نیز عمیقاً به گسترش باورهای اجتماعی در میان درس‌آموزان می‌اندیشید. در این میان، آموزش اخلاق برای طلبه‌ها را یک پیش‌نیاز ارزیابی می‌کرد؛ به ویژه برای طلاب روستایی. او اعتقاد داشت طلبه‌های روستایی با وجود برخورداری از استعداد، سلامت روان و دوری از زواید شهرنشینی، رنج محرومیت و فقر را به دوش می‌کشند. چنین افرادی اگر به مراحل عالی تحصیلی و توانایی‌های علمی هم دست یابند، بدون آموزش‌های اخلاقی، نمی‌توانند آن رنج‌ها را به زمین بگذارند؛ پس دچار عقده‌هایی خواهند شد که گشایش آنها برای خود، حوزه علمیه و مردم دردسر‌آفرین خواهد شد.

زلزله کاخک
این سازمان‌دهی در زلزله کاخک نمود پیدا کرد. ساعت 2 بعد از ظهر روز شنبه 9 شهریور 1347 استان خراسان لرزید. مرکز زلزله در کاخک، بخش مرکزی شهرستان گناباد بود. یک روز بعد روزنامه‌ها نوشتند که ده‌ها شهر و روستا ویران شده، در کاخک اثری از زندگی نیست؛ منطقه همچنان می‌لرزد؛ در چند نقطه از قراء اطراف گناباد و کاخک شدت زلزله به اندازه‌ای بود که زمین را شکاف داده است.  این زلزله که به زلزله دشت بیاض و زلزله فردوس نیز شهرت یافت، منشأ تحرکات مردم منطقه گردید. این اقدامات در پس اخبار رسمی جراید که خبر سفر امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر، و سپس محمدرضا پهلوی و همسرش به منطقه را پوشش می‌دادند، ناگفته و نادیده ماند. اما کمک‌های مردمی از مشهد روانه شده بود. «وقتی زلزله پیش آمد، ما از فرصت استفاده کردیم. با بعضی از دوستان تماس گرفتم. گفتم می‌خواهیم برویم فردوس. بعضی از دوستان استقبال کردند. آقای طبسی، آقای هاشمی‌نژاد و یک مشت بازاری علاقه‌مند و عده‌ای از طلاب، 10 الی 15 تا ماشین و 70 الی 80 نفر آدم راه افتادیم و به طرف منطقه زلزله‌زده رفتیم.»
نخستین محموله سه روز پس از حادثه به منطقه راه افتاد. غیر از یادشدگان، سیدمهدی طباطبایی، سیدعباس سیدان، سلطانی، شیخ‌ابوالقاسم تلافی، مقدس گلابگیر، سیدمحمود قمی و سیدجعفر قمی نیز دست‌اندرکار بودند. گزارشگر ساواک که این تحرکات را زیر نظر داشت پس از نام بردن افراد اصلی این کاروان نوشت که دو کامیون خواروبار و پوشاک به محل زلزله‌زده اعزام شد. این گروه پس از ورود به گناباد به دیدن مجروحین رفتند. سپس چادری در فلکه اصلی فردوس به پا کردند و کالاهای همراه را برای توزیع در آن جای دادند. کمک‌رسانی شروع شد، اما خیلی زود با اعتراض سرهنگی که گویا سرپرستی تشکیلات شیر و خورشید را عهده‌دار بود، روبه‌رو گردید. سرهنگ می‌گفت شما چه کاره هستید که می‌خواهید به مردم کمک کنید؟
ما را تهدید کردند و گفتند اگر نروید به زور بیرون می‌کنیم. ما گفتیم نمی‌رویم. دوستان ترسیدند. من گفتم نباید بترسیم، زیرا در وضعی که ما داریم ترس معنی ندارد و علتش هم این است که ما برای کمک به مردم آمده‌ایم و همه امکانات مردم در دست ما است.
تهدیدات سرهنگ مجلسی، رئیس عملیات فردوس، کارگر نیفتاد. موضوع به فرمانداری کشیده شد و پذیرفتند که کاروان مشهد به کارش ادامه دهد. نام کاروان، «پایگاه امدادی روحانیت» بود. هر باری که از مشهد می‌رسید به این پایگاه ملحق می‌شد. ظرف سه روز 12 کامیون کالا از راه رسید.  آن‌چه توسط گروه در میان زلزله‌زدگان پخش می‌شد برنج، نخود، عدس، سیب‌زمینی، لباس، کفش، چراغ خوراک‌پزی، ظرف آب، پتو، لحاف، زیرانداز و چادر بود. کاروان، چند خودرو شخصی همراه داشت که این اقلام توسط آنان به روستاهای اطراف برده می‌شد و توزیع می‌گردید. منبع ساواک در توضیح گزارش خود می‌نویسد که این گروه «با کمک طلاب مدرسه علمیه فردوس با کوشش زیادی به زلزله‌زدگان کمک نموده و شب و روز مشغول فعالیت و کمک به زلزله‌زدگان هستند. احتیاجات ضروری زلزله‌زدگان را به مشهد، آقای عابدزاده و چند نفر از ایادی خود اطلاع داده، آنها تهیه و ارسال می‌نمایند.»  منشأ کمک‌های مردمی فقط مشهد نبود؛ مراجع قم، تهران، شیراز و علمای برخی شهرستان‌ها در این یاری‌رسانی شرکت کردند.
اقدامات روحانیان برای یاری رساندن به زلزله‌زدگان، به خراسان و بعد ایران محدود نشد. آقای سیدمحمد حسینی بهشتی که در این زمان مدیریت مرکز اسلامی هامبورگ را به عهده داشت، مبلغ 43220 مارک که از طرف مرکز جمع‌آوری شده بود، برای آسیب‌دیدگان فرستاد.
دستگاه امنیتی خراسان از این تحرکات ناخشنود بود. می‌دانست که فعالیت امدادی روحانیان نه تنها عوایدی برای حکومت ندارد، بلکه آنان با استفاده از این فرصت، ضعف کمک‌های دولتی را به رخ مردم منطقه خواهند کشید. این بود که از نقار کهنه میان دو دستگاه روحانی مشهد، آقایان میلانی و قمی بهره برد و به اختلاف میان آنها هر چه بیشتر دامن زد. [به احتمال زیاد] ساواک شایع کرد که اقدامات سیدمحمود قمی در کمک به زلزله‌زدگان با همیاری دستگاه امنیتی انجام می‌شود. خودرو لندرور زیر پای سیدمحمود، شک طلاب را برانگیخته بود، چرا که چنین خودرویی معمولاً در اختیار نهادهای دولتی قرار داشت. از سوی دیگر تمایل آیت‌الله میلانی برای حضور در منطقه زلزله‌زده با اقدامات دستگاه آقای قمی و چه بسا دخالت پنهان ساواک، عقیم ماند. مگس ساواک روی این زخم نشسته بود. «چون میلانی تصمیم به رفتن به منطقه زلزله‌زده گرفته، سپس انصراف حاصل می‌نماید و از طرفی یکی از اتومبیل‌های حامل سیدمحمود قمی و ایادی وی لندرور بوده، در بین طلاب حوزه علمیه و طرفداران میلانی شایع است که سیدمحمود قمی را سازمان امنیت به منطقه زلزله‌زده اعزام نموده و حتی اتومبیل و راننده در اختیار وی گذارده‌اند. طرفداران میلانی اظهار می‌نمایند که اگر سیدمحمود قمی با ساواک همکاری نمی‌داشت، چطور از رفتن آیت‌الله میلانی جلوگیری نمودند ولی متعرض سیدمحمود و ایادی وی نشده‌اند. این خبر از ناحیه منابع ساواک هم اشاعه داده شده و روز‌ به ‌روز تقویت می‌گردد. این شایعه باعث لطمه شدیدی به قمی و سیدمحمود شده است.»

خمینی یا خامنه‌ای
آن‌چه برای مردم زلزله‌زده مهم بود، رسیدن مواد اولیه خوراک و اسباب ابتدایی زندگی بود. آنها چه می‌دانستند میان اتباع رؤسای روحانی چه می‌گذرد و دستگاه امنیتی با ریختن نمک روی این زخم چه‌ها که نمی‌کند. اما همان مردم خمینی را می‌شناختند. نام او را شنیده بودند. در آن چند روزی که روحانیان کمک‌رسان مشهدی در منطقه زلزله‌زده بودند، نام او را می‌بردند. گمان می‌بردند همو وارد منطقه شده است. «اوایل که ما آنجا رفته بودیم، تقریباً حدود 10 الی 15 روز مردم اسم مرا با اسم امام خمینی اشتباه گرفته بودند. می‌گفتند آقای خمینی آمده و یک گروهی از دهات و راه‌های دور می‌آمدند که آقای خمینی را ببینند. در آنجا کاملاً معلوم بود که آقای خمینی مال همه است و این طور نیست که ما فقط آقای خمینی را دوستش بداریم. در دهات آنجا و حتی در روستاهای دوردست آقای خمینی اسمش یک اسم محبوب است. بالاخره اسم من [= خامنه‌ای] جا افتاد و مردم شناختند.»
آقای خامنه‌ای تا کی در فردوس ماند؟ تا دو ماه بعد. اما سندها می‌گویند که او 45 روز پس از حضور در منطقه پا را از کمک‌رسانی مادی به زلزله‌زدگان فراتر گذاشت و گاه برای آنان سخنرانی کرد که به مذاق ناظران حکومتی خوش نیامد. 28 مهرماه در هیأت فاطمیه فردوس به منبر رفت و گفت که «چرا شما از حق خود دفاع نمی‌کنید که حق شما را می‌خورند. و چرا مقامات تهران به فکر شما نیستند که خانه درست کنند. بچه‌ها و پیرمردها [در زمستانی که در راه است] از سرما جان می‌دهند.»
از نزدیک دیده بود که امدادهای دولتی، به ویژه اقدامات جمعیت شیر و خورشید کارایی ندارد؛  که علیه خود مردم نیز اقدام می‌کند. این سخنرانی بعدها یکی از اتهامات او شد. اما چه بود ماجرای این سخنرانی؟ آقای خامنه‌ای می‌دید که در یکی از محله‌های ویران‌شده فردوس، حدود پنج هزار نفر زیر چادرها یا در حفره‌های زیرزمینی زندگی می‌کنند. تصمیم گرفت برای این آوارگان حمام بسازد. آجر، عمده‌ترین مصالح موردنیاز بود. کوره آجرپزی فردوس که سالم مانده بود، توسط شیر و خورشید اجاره شده بود. آجرهای تولیدی آن را به گناباد می‌فرستادند. تنها عمارت آجری شهر، ساختمان بهداری فردوس بود که بیش از دو سال از ساخت آن می‌گذشت. گفت‌وگوها برای خرید آجر این ساختمان، در حال پایان بود که بولدوزری به دستور شیر و خورشید ساختمان را با خاک یکسان کرد. بهانه‌شان این بود که ممکن است بخش‌های ویران نشده بهداری فروریزد و آسیبی به مردم برساند. «بنده اول باور نمی‌کردم... صبح روز بعد که برای مشاهده آن محل رفتم از دیدن خاک زردرنگی که از نابود شدن صدها هزار آجر، تمام محوطه بزرگ بهداری را پوشانده بود، بی‌اختیار به صدای بلند گریه کردم و بر بی‌رحمی و بی‌اعتنایی مقامات شیر و خورشید... لعنت فرستادم.»
آقای خامنه‌ای چنان از اقدام شیر و خورشید برآشفت که چاره را در سخنرانی و آگاه کردن مردم یافت.
با این که پس از دو ماه فعالیت، در اوایل آذر به مشهد بازگشت، اما زلزله فردوس، حادثه‌ای دنباله‌دار بود و بر هیچ‌یک از جملات این فاجعه نقطه پایان گذاشته نشد. آقای خامنه‌ای و دوستانش همچنان موضوع را پی‌گیری می‌کردند. از آن جمله بود خرید نخ و پشم برای قالی‌بافی و تقسیم آن میان بیش از دویست خانواده زلزله‌زده. «این کار از نظر [من] این حُسن بزرگ را داشت که مردم آن‌جا را به کار وادار می‌کرد و از صدقه‌گیری آنان و عادت به استفاده از هدایای مردم جلوگیری می‌نمود.»

مراقبت ویژه
هنوز در منطقه زلزله‌زده بسر می‌برد که ساواک تهران در سانسورهای پستی خود متوجه شد نشریاتی مانند ایران آزاد و باختر امروز چاپ خارج از کشور به نشانی او فرستاده می‌شود.
مبدأ ارسال این جراید «مکتب اهل‌البیت» در شهر نجف بود. پرویز ثابتی که آن زمان رئیس اداره یکم عملیات و بررسی و جانشین ناصر مقدم، مدیرکل اداره سوم بود، در نامه‌ای به ساواک خراسان موضوع را به آگاهی رساند و خواست در شش بخش، اطلاعات مربوط به سیدعلی خامنه‌ای را به مرکز بفرستد: [1-] اعلام شخصیت و موقعیت اجتماعی؛ [2-] اعلام خلاصه‌ای از سوابق با مشخص نمودن وضع فعلی؛ 3- تحقیق به نحو کاملاً غیرمحسوس و من غیرمستقیم پیرامون افکار و عقاید و تمایلات سیاسی؛ 4- همین نوع تحقیق در مورد چگونگی فعالیت‌های پنهانی احتمالی؛ 5- همین شیوه تحقیق درباره کیفیت و نحوه ارتباط با فرستنده جراید و دیگر افراد موردنظر در منطقه؛ 6- کنترل مکاتبات.
یک هفته بعد موارد درخواستی ساواک مرکز آماده و ارسال شد:
«1- شخصیت و موقعیت اجتماعی: نامبرده بالا از طلاب طرفدار روحانیون مخالف دولت می‌باشد. پدرش آیت‌الله خامنه‌ای نیز با روحانیون مخالف مانند میلانی تماس و همکاری دارد. آیت‌الله [سیدجواد] خامنه‌ای در نوغان که از محلات قدیمی مشهد است و در بین مردم طبقه سوم که در این محله سکونت دارد محبوبیتی دارد.
2- یک برگ خلاصه سوابق سیدعلی خامنه‌ای و یک نسخه بیوگرافی ملصق به عکس وی به پیوست تقدیم می‌گردد. در حال حاضر سیدعلی خامنه‌ای در مشهد سکونت دارد و فعالیت حادی ندارد.
3- تحقیق در مورد افکار و عقاید و تمایلات سیاسی: همان‌طور که در فوق به عرض رسید نامبرده طرفدار روحانیون مخالف می‌باشد.
4- تحقیق در مورد چگونگی فعالیت‌های پنهانی احتمالی نامبرده: مشارالیه جهت فعالیت‌های پنهانی در آینده آمادگی دارد و چنانچه گروهی از روحانیون در آینده بر علیه دولت تشکیل شود به احتمال قوی وی در این گروه فعالیت شدید خواهد داشت.
5- تحقیق درباره کیفیت و نحوه ارتباط گیرنده با فرستنده: قبلاً نیز نامه‌هایی از شخصی به نام محمدجواد فضل‌الله از نجف با پست جهت نامبرده بالا به مشهد ارسال که فتوکپی آن به بخش 316 تقدیم گردیده (فتوکپی آن به پیوست تقدیم می‌گردد) ممکن است با مکاتبات اخیر وی ارتباط داشته باشد.
6- دو نسخه فرم کنترل مکاتبات نامبرده به پیوست تقدیم می‌گردد. مقرر فرمایند پس از تصویب، یک نسخه آن را اعاده فرمایند.»
با موافقت اداره کل سوم سانسور مکاتبات سیدعلی خامنه‌ای برای شش ماه برقرار شد. تمام مکاتباتی که بین مشهد و تهران، قم، نجف و بالعکس انجام می‌شد تحت مراقبت قرار گرفت. تأکید شد هر مورد مشکوکی، گزارش شده، چنانچه نامه فوق‌العاده‌ای به دست آمد، نسخه‌ای از آن به مرکز فرستاده شود.

آغاز دوباره تفسیر
این دومین باری بود که برای گروهی تفسیر قرآن می‌گفت. اول بار سال 1343ش بود که جمعی از اهالی پایین خیابان از او خواستند به مناسبت ماه رمضان تفسیر قرآن بگوید. این بار، خواهندگان، دو یار گرمابه و گلستان، سیدرضا کامیاب و محمدباقر فرزانه، بودند؛ هر دو اهل گناباد، هم‌محله، هم مدرسه، هم سفره، هم‌راه و هم مباحثه. هر دو با هم نزد سیدعلی خامنه‌ای آمدند و اصرار کردند که غیر از درس‌های معمول، درس عمومی دیگری شروع کند؛ تفسیر، عقاید، اخلاق. این دو، همراه کاروان روحانیان مشهد برای کمک‌رسانی به زلزله‌زدگان کاخک بودند. در این سفر آنان، هر چند محدود، با ابعاد علمی، اجتماعی و سیاسی آقای خامنه‌ای آشنا شده، او را شایسته استادی یافته بودند. آقای خامنه‌ای به تفسیر قرآن اعتقاد ویژه‌ای داشت. از این رو پس از بازگشت به مشهد، سوره مائده، همچون سال 1343 بستر تفسیر قرآن شد. «نمی‌دانم که چطور شد سورة مائده را انتخاب کردم. بعدها هم که درس تفسیر در مشهد شروع کردم در سال 47 برای طلاب... که تا اواخر هم ادامه داشت چند سال، از سوره مائده شروع کردم... و بعد هم انفال... بود.» 
این درس رفته رفته خواهان پیدا کرد. طلبه‌های مشتری افزایش یافتند. پنج‌شنبه‌ها و جمعه‌ها حلقه این درس شکل می‌گرفت. محل آن ابتدا در مسجد صدیقی‌ها در بازار سرشور، و سپس با فزونی شاگردان، در کتاب‌خانه مدرسه میرزاجعفر بود. در میان شرکت‌کنندگان از طلبه خارج‌ خوان تا شاگردان شرح لمعه دیده می‌شدند. سخنان آقای خامنه‌ای ضبط می‌شد. درس تفسیر او خیلی زود از جهت شمار شاگردان در ردیف درس‌های درجه اول مشهد قرار گرفت. دیگر، طلبه‌ها تنها خواهان این درس نبودند؛ جوانان دانش‌آموز و دانشجو و تعدادی از بازاریان نیز در این جلسه حاضر می‌شدند. این حلقه علمی، عمری به کوتاهی بار اول نداشت. سالیانی به درازا کشید، اما در نهایت به دست مأموران امنیتی شکست. «متأسفانه نوارهای آنها از دست رفت. یعنی نفهمیدیم دست کی افتاد؟ چه شد؟ واِلا آنها چیزی بود که الآن به دردمان می‌خورد.»

بار دیگر سعید/ سیدخامنه‌ای
روز اول اسفند اطلاعیه‌ای با عنوان «آگهی محکومیت» به امضاء رئیس دادگاه عادی 206 لشکر 1 گارد در روزنامه کیهان چاپ شد. دادگاه نظامی آن لشکر نتوانسته بود متهمان اصلی پرونده یعنی سیدجعفر قمی و سیدعلی خامنه‌ای را پیدا کند. مکاتبات فراوان با ساواک برای یافتن این دو نیز به نتیجه نرسیده بود. البته از آقای خامنه‌ای مدرکی نداشتند. آنها در پی سعید یا سیدخامنه‌ای بودند. «بدین‌وسیله به اطلاع غیرنظامیان: 1- سیدجعفر طباطبایی [قمی] فرزند حاج‌آقاحسین؛ [2-] سعید خامنه‌ای یا سیدخامنه‌ای می‌رساند برابر رأی شماره 1779-28/9/1347 دادگاه عادی 206 لشکر 1 گارد به اتهام پخش اوراق مضره و تحریک مردم به جنگ و قتال، هر یک به مدت شش ماه زندان تأدیبی محکوم شده‌اید. در صورتی که قبل از حصول مرور زمان در دادگاه حاضر شوید می‌توانید به رأی محکومیت خود اعتراض نمایید.»
ده روز پس از چاپ اطلاعیه، جلسه‌ای برای بررسی همین موضوع در خانه سیدمرتضی طباطبایی قمی برگزار شد. حاضران سیدجعفر قمی (اسم مستعار سیدعلی حائری را برای خود انتخاب کرده بود)، سیدرضا قمی، حاج‌ضیاء آملی، سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد، عباس واعظ‌طبسی و سیدعلی خامنه‌ای بودند. گویا سیدجعفر قمی اول بار اطلاعیه ارتش را دیده بود؛ روزنامه را همراه داشت. آن را خواند و از حاضران نظرخواهی کرد. بنابر آن چه که گزارشگر ساواک نوشته هاشمی‌نژاد می‌گوید که دولت فعلاً رفتار ملایم با روحانیان دارد، می‌خواهد نظر این طبقه را به خود جلب نماید. بنابراین، این دو نباید خود را به لشکر معرفی کنند «زیرا اعلان مندرج در روزنامه کیهان صرفاً اسقاط تکلیف است.» برخی اظهار بی‌اطلاعی کردند و نظری ندادند. آقای خامنه‌ای گفت اگر «خودم را معرفی کنم حق تجدیدنظرم از بین» نمی‌رود. پس از مذاکرات زیاد به این نتیجه می‌رسند که سیدجعفر قمی نباید خود را معرفی کند، چرا که چندین ماه بلاتکلیف در زندان می‌ماند و امکان دارد رأی دادگاه تجدیدنظر با تشدید کیفر نیز همراه شود؛ فراری باشد بهتر است. «کلیه حضار در این مجلس سوگند یاد می‌کنند که مذاکرات‌شان مخفی مانده و در جای دیگری صحبت نشود.»
با این که ساواک خراسان پس از دیدن این گزارش متوجه حضور سیدجعفر قمی در مشهد شد و دستور دستگیری او را به شهربانی داد، اما سیدجعفر موفق گردید مثل گذشته فرار کند. اما دست‌آورد این گزارش برای ساواک، روشن شدن هویت سعید/ سیدخامنه‌ای بود. مفاد گزارش صراحتاً می‌گوید که سعید/ سیدخامنه‌ای، کسی که ساواک تهران، نزدیک به دو سال در تعقیب او بود، همان سیدعلی حاضر در این گزارش است. اما چه چیزی موجب عدم تطبیق هویت این دو شد؟ خواست خدا؟ شاید.

سفر تبلیغی به تهران
اول آذر 1347 مصادف با نخستین روز ماه مبارک بود. ساواک خراسان به اطلاع تهران رساند که عبدالکریم هاشمی‌نژاد روز اول آذر و سیدعلی خامنه‌ای و عباس واعظ‌طبسی، دوم آذر راهی پایتخت شدند. دستگاه امنیتی خراسان از طریق منابع نفوذی خود خبردار شده بود که معدود روحانیان فعال این شهر «در نظر دارند به منظور وعظ و خطابه و استفاده از منبر در ماه رمضان به تهران و سایر شهرستان‌ها عزیمت نمایند.»  ساواک تهران نیز دستور لازم را برای مراقبت از اعمال و رفتار نامبردگان صادر کرد.  در میان سندها، گزارشی از منابر ماه رمضان آقای خامنه‌ای دیده نمی‌شود.
پیش از آن که به دومین سفر تبلیغی خود در روزهای پایانی سال برود، زلزله‌ای دیگر غرب خراسان را لرزاند و دو روستا را در میان سبزوار و اسفراین با خاک یکسان کرد. او چند بار برای کمک‌رسانی و رسیدگی به مردم زلزله‌زده به آن منطقه رفت. رخداد بعدی این فصل غم‌افزا، درگذشت محمداسماعیل خجسته، پدر همسرش بود. با این حال او در 22 اسفند 47 در تهران بود. هفته‌ای به آغاز ماه محرم باقی بود. هر زمان به تهران می‌آمد در نشست روحانیان مبارز تهران که معمولاً هر پنج‌شنبه برگزار می‌شد، شرکت می‌جست. جلسه آن روز در خانه شیخ‌حسین کاشانی برگزار شد و آقایان سیدمحمدرضا سعیدی، سیدمحمود طالقانی، محمد منتظری و سیدعلی خامنه‌ای شرکت داشتند. منبع ساواک، فقط چند جمله‌ای از پایان جلسه نوشت. شاید دیر رسیده بود: «سیدمحمود طالقانی از سیدمحمدرضا سعیدی خواست که تعدادی از اعلامیه فتوای خمینی... به وی بدهد. سعیدی اظهار داشت فعلاً چیزی ندارم، ولی از نجف اعلامیه‌ای که به مهر و امضاء خمینی باشد خواسته‌ام تا عین آن چاپ شود. هر موقع رسید برای شما هم می‌فرستم. طالقانی گفت مگر اعلامیه قبلی را از خمینی نگرفته‌اید؟ سعیدی در جواب گفت [که] نه اعلامیه مذکور از روزنامه نور افست شده است.  در این موقع شیخ‌حسین کاشانی به طالقانی اظهار نمود دو برگ از اعلامیه فتوای خمینی را به من داده‌اند. طالقانی گفت دو برگ به درد نمی‌‌خورد. اقلاً باید آن قدر باشد که اگر سازمان امنیت متوجه شد چیزی گیرشان بیاید.»  اما مسائل مورد بحث در جلسه بیش از این بوده، حتی درباره دو تن که اخیراً توسط حکومت عراق به جرم جاسوسی برای اسرائیل دستگیر شده‌اند خبرهایی داده شد و محمد منتظری گفت که این دو جاسوس اسرائیل [وابسته به دستگاه امنیتی ایران] بوده‌اند.  اما آنچه راجع به فتوای امام خمینی مطرح شد،‌ پاسخ‌هایی است که امام خمینی درباره وجوب مبارزه با اسرائیل و همیاری با مبارزان فلسطینی به نماینده سازمان الفتح داد. امام در پاسخ به پرسش اول مبنی بر امکان پرداخت وجوه شرعی به مجاهدان فلسطینی تحت امر سازمان فتح، در واقع فتوا می‌دهد و می‌نویسد که «اکیداً شایسته، بلکه واجب است که قسمتی از وجوه شرعی مانند زکات و سهم امام به مقدار کافی به این مجاهدان راه خدا اختصاص یابد.» امام در ادامه تأکید می‌کند که «به مجاهدانی که در صفوف نبرد و فداکاری به منظور از بین بردن صهیونیسم کافر ضدبشر می‌جنگند و برای احیاء و بازگرداندن مجد و شرف اسلامی از دست رفته می‌کوشند و برای گرامی‌داشت تاریخ شریف اسلام نبرد می‌کنند و بر هر مسلمانی که به خدا و روز جزا ایمان دارد واجب است که تمام قوا و نیروی خود را در این راه به کار برد...» امام چهار پرسش یادشده را کتباً جواب داد.  حاصل این پرسش و پاسخ توسط سازمان الفتح به چهار زبان عربی، ترکی، انگلیسی و فرانسه ترجمه شد و همراه با اظهارنظر جمعی از علمای اهل سنت و شیعه و از آن جمله آیت‌الله حکیم در سطحی وسیع منتشر گردید. این فتوا به ایران هم رسید. سندها می‌گویند اگر این اعلان به دست ساواک می‌افتاد، یک اتهام به اتهامات دارنده آن اضافه می‌شد.
جلسه پنج‌شنبه آن روز (22/12/47) بی‌واکنش نماند. مقدم، مدیرکل اداره سوم پس از دیدن گزارش یادشده، دستور داد از آنجا که ادامه فعالیت‌های سیدمحمدرضا سعیدی خراسانی «به مصلحت نمی‌باشد» تلفن و مکاتباتش سانسور گردد تا بتوان مدارکی برای دستگیری او به دست آورد. وی اضافه کرد «ضمناً مشخصات بیشتری از محمد منتظری و سیدعلی خامنه‌ای را تهیه و اعلام نمایند.»

صلح امام حسن(ع)
می‌توان احتمال داد که آقای خامنه‌ای در شش ماهه اول سال 1348 در کار ترجمه یا ادامه برگردان کتاب صلح الحسن علیه‌السلام نوشته شیخ راضی آل یاسین بود. متن عربی کتاب حدود چهارصد صفحه حجم داشت و برگردان آن، در کنار فعالیت‌های آموزشی و اجتماعی باید زمان قابل‌توجهی از او گرفته باشد. تدریس علوم حوزوی، ادامه درس‌آموزی نزد آیت‌الله میلانی، تشکیل درس تفسیر، مباحثات هر روزه علمی با پدر و دیگر حلقات آموزشی او همچنان ادامه داشت. حتی در اردیبهشت 1348 برای پی‌گیری و ارائه کمک‌های جدید راهی منطقه زلزله‌زده کاخک شد. شهربانی فردوس، او را به همراه نماینده آیت‌الله میلانی در منطقه و آقای سادسی، از آشنایان بیرجندی، دید، که راهی روستاهای حسین‌آباد، خانکوک و چرمه شدند تا زمینه ساخت حمام و مسجد را در این قریه‌ها فراهم آورند.
ترجمه کتاب صلح‌الحسن علیه‌السلام اما، از آنجا نشأت گرفت که رخداد مصالحه امام دوم شیعیان ایده‌ای در ذهن مترجم پدید آورده بود که می‌خواست آن را بنگارد و در معرض افکار علاقه‌مند قرار دهد. «یادداشت‌هایی جمع کردم و آماده شدم که بنویسم. [در پی‌جویی] منابع کتاب، رسیدم به این کتاب ... نگاه کردم دیدم همه حرف‌های من ... توی این کتاب است. دیدم اگر من کتاب خودم را بنویسم و مطالب این کتاب را در آن نیاورم، کتاب ناقص و بی‌خودی خواهد بود. اگر مطالب این کتاب را بخواهم در آن بیاورم، خوب، مطالب موجود است. چرا؟ من که به اسم خود هوس تألیف ندارم ... اول تصمیم داشتم که هر چه را زیاد [بر این کتاب] می‌فهمم در [آن] ... بگنجانم. بعد که ترجمه کردم، دیدم که این کتاب دریایی است و به فرض که من دو تا نکته اضافه بفهمم، چیز مهمی نیست. همان را به طور کامل ترجمه کردم و ارائه دادم.»

کارگاه ترجمه
دیگر تألیف آقای خامنه‌ای پس از ترجمه صلح امام حسن(ع)، چهره رجالی شیخ‌طوسی بود. این کار به پیشنهاد دانشکده الهیات مشهد برای ارائه به هزاره شیخ‌طوسی  به وی پیشنهاد شد. آن را نگاشت، اما سر وقت نرسید و به ستاد برگزارکننده، نداد.
آقای خامنه‌ای در کنار تدریس دروس عالی حوزه، ترجمه، تشکیل کلاس‌های تفسیر و عقاید، و برپایی جلسه‌های گاه گاه در خانه‌اش،  اقدام به آموزش ترجمه از زبان عربی به فارسی برای تعدادی از طلبه‌های علاقه‌مند کرد. برادرش، سیدهادی، محمدباقر داودی، حبیب‌الله آشوری و سیدعلی‌اصغر امینی از جمله آنان بودند. حلقه‌های این آموزش در مدرسه نواب شکل می‌گرفت. مبنای کار، مشارکت در ترجمه بود. هر یک از افراد موظف بودند در طول هفته چند صفحه متن عربی را به فارسی برگردانند و هنگام حضور در جلسه بخوانند. در این کارگاه آموزشی متون ترجمه شده قرائت، اشکالات آن بررسی و اصلاح می‌شد. این کلاس تا شروع ماه مبارک رمضان برقرار بود، اما با سفر تبلیغی آقای خامنه‌ای به تهران، تعطیل شد و پس از آن دیگر منعقد نگردید.

دبیرستان دخترانه
در این دوره بود که آقای خامنه‌ای اقبال خود را برای تحقق یک آرزوی اجتماعی آزمود؛ و آن تأسیس دبیرستان دخترانه با رگ و پی مذهبی در مشهد بود. وی معتقد بود، رویکرد زنان به دین، بدون سوادآموزی و تجهیز آنان به دانش، موفقیتی در پی نخواهد داشت. نامناسب بودن فضای مراکز آموزشی دختران در آن دوره، نمی‌تواند دلیل کافی برای روی نیاوردن دختران به آموزش باشد. راه منطقی ایجاد مراکز مشابه، بدون معایب و کاستی‌های موجود است. وی ایده خود را ابتدا با آقای سیدّی علوی، رئیس دبیرستان پسرانه علوی مشهد در میان گذاشت. از این طریق بود که با گروهی از فرهنگیان و دانشگاهیان علاقه‌مند به این طرح آشنا شد. شماری از بازاریان نیز به این گروه اضافه شدند. حدود یک سال، هر هفته یا ده روز یک بار، نشست‌هایی در دبیرستان علوی پسرانه برگزار و درباره زیر و بم کار، از اساسنامه گرفته تا تأمین هزینه‌ها گفت‌وگو کردند. برخی از آشنایان به او اشکال می‌گرفتند؛ اگر مدرسه درست شود و دختر فارغ‌التحصیل بدهد، آنان را به سپاه دانش خواهند برد. آقای خامنه‌ای در پاسخ می‌گفت که چه بهتر؛ به جای دخترانی که در مدارس بی‌بند و بار تربیت شده‌اند، دختران این مدرسه که عفیف و متدین هستند به سپاه دانش بروند و دختران و کودکان روستاها را متدین بار آورند. آرزوی او در تأسیس این دبیرستان نمود نیافت و از مرز کاشکی نگذشت.

رمضان 1389 (1348ش)
منش آقای خامنه‌ای در کنش‌های سیاسی خویش، ورود مستقیم و بروز بی‌محابا نبود. این تقید در تدریس، تفسیر، محافل علمی و حلقه‌های آموزشی ملاحظه می‌شد، اما به هنگام وعظ و خطابه، به ویژه در مناسبت‌های مذهبی همچون ماه مبارک و ماه‌های محرم و صفر کمتر رعایت می‌گردید. چه بسا تفاوت در رویارویی با اجتماع روشنفکران و تحصیل‌کردگان حوزه و دانشگاه که با زبان اشاره نیز می‌توان مقصود را بیان کرد، با آن چه که در اجتماعات دیگر باید تبیین گردد، موجب تفاوت در شیوه بیان می‌گردید. از این رو زبان اسناد در انعکاس سخنرانی‌های او در مناسبت‌های مذهبی، گویا و دست‌یاب، اما در مراودات درسی و آموزشی، ساکت و گاه با لکنت همراه است. «درس‌های تفسیر، درس‌های عقاید، پوشش درس تفسیر برای مسائل سیاسی، حتی پوشش درس فقه و اصول برای مسائل سیاسی، ایجاد کلاس‌های ویژه برای طلاب، ایجاد کلاس‌های ویژه برای دانشجویان، ایجاد کلاس‌های ویژه برای بازاریان، من برای همه»  این قشرها درس و کلاس داشته‌ام.
نزدیکان مراقب او، کسانی که هم‌لباسش بودند، اما برای دستگاه امنیتی دسته دسته خبر می‌چیدند و می‌بردند، وی را شخصی کتوم که نمی‌شود از همه کارهای او خبر گرفت یاد می‌کردند.
آقای خامنه‌ای در سفر تبلیغی ماه مبارک رمضان به تهران، همچون منبرهای خود در سال 1342 در بیرجند و زاهدان، تیغ بیانات خود را تا جایی بالا گرفت که مقامات ساواک را به واکنش واداشت. امسال نیز چون پارسال راهی تهران شده بود. به دعوت چه کسی؟ معلوم نیست. اما جایگاه سخنرانی او، مدرسه حاج‌شیخ‌‌عبدالحسین تهرانی در انتهای بازار کفاش‌ها بود؛ مدرسه کسی که از فقیهان نامور قرن 13 ه‍ ق بود که با ثلث میراث امیرکبیر، مدرسه و مسجدی در بازار تهران ساخته بود که نه به اسم امیر، بلکه به نام خود او شهرت یافته بود. آیت‌الله شیخ‌عبدالحسین تهرانی، وصی امیرکبیر و چه بسا تکیه‌گاه فقهی او در زمان سیاست‌ورزی‌اش در منصب صدراعظمی بود.
نخستین گزارشی که منبع کم‌حوصله ساواک از سخنان آقای خامنه‌ای در مدرسه یاد شده تهیه کرد، 25 آبان / پنجم رمضان بود. این گزارش پنج سطری می‌گوید که هفتاد نفر پای سخنان او نشسته بودند و خطاب به آنان گفته است: «در زمان معاویه مردم وجدان نداشتند و گزارش می‌دادند و حالا هم هستند. بعد اضافه نمود رهبران ما ایمان ندارند.»
همین گزارش کوتاه موجب شد که اداره کل سوم از ریاست ساواک تهران بخواهد، درباره صحت و سقم گفته‌ها تحقیق شود و چنانچه درستی آن تأیید شد، سخنران احضار و تذکر لازم [= تهدید و ارعاب] به وی داده شود.
تسلسل گزارش‌ها تا ششم آذر/ شانزدهم رمضان مختل است، اما در این روز، سخنران درباره صلح امام حسن(ع) و مواد آن گفت: «یکی از مواد این بود که به مسلمانان و شیعه علی نباید ظلم و ستم بشود و زیانی به اموال آنها از طرف مأمورین تو [= معاویه] نرسد. حال چرا این ماده را گفت؟ برای این که می‌خواست در بین مسلمانان حزب شیعه در پنهانی تربیت نماید که در موقع مناسب بر علیه ظلم و ستم معاویه قیام کند و خلافت معاویه را با خاک یکسان نماید.»
سخنرانی آقای خامنه‌ای حدود 1:30 بعد از ظهر شروع می‌شد و بیش از یک ساعت ادامه می‌یافت. پس از این مجلس، به محفل دیگری می‌رفت. چنانچه پس از سخنرانی هفتم آذر/ هفدهم رمضان، راهی پاچنار شد و در جلسه‌ای که توسط یدالله فتوت، صاحب خیاطی جنب مسجد سیدنصرالدین، اداره می‌شد شرکت کرد. آقای خامنه‌ای در سخنان امروزش در مدرسه حاج‌شیخ عبدالحسین ملاک افراد را در جامعه اسلامی تقوا توصیف کرد و از ابزارهایی که در حال حاضر جوانان را از فضائل معنوی دور نگاه می‌دارد انتقاد نمود.  وی گفت: «اگر رهبری نتواند افکار جوانان را به کار اندازد از کشورهای دیگری خواهند آمد و نفت را کشف خواهند کرد و نفت و آن مملکت و سرمایه آن مملکت و ثروت آن را خواهند برد.» وی به جشن‌هایی که درصدد برپایی برای پادشاهان و مغان است اشاره کرد و با وصف حکایت فرزند پینه‌دوز دوره ساسانی که امکان دانش‌آموزی برایش فراهم نشد، گفت: «اگر رهبری بتواند مساوات را رعایت کند آن مملکت رو به ترقی است و اگر نتواند آن مملکت رو به زوال است. پس اگر مساوات شد و اگر [با رفع تبعیض] از فکر و افکار بچه‌های جنوب شهر [مثل بقیه طبقات] هم استفاده شد آن مملکت خوب خواهد بود، اما در مملکت ما این طوری نیست. چون رهبری صحیح نیست و نمی‌تواند از فکر و افکار جوانان به نحو احسن استفاده کند.»
پس از رسیدن گزارش این سخنرانی به اداره کل سوم، ناصر مقدم در نامه‌ای خطاب به ریاست ساواک تهران نوشت که سیدعلی خامنه‌ای «از جمله روحانیون ناراحت و مخالف دولت بوده و دارای سابقه بازداشتی و محکومیت می‌باشد.» او با اشاره به افرادی که پای سخنان او نشسته بودند (سعید امانی، علی‌اکبر استاد، ابراهیم استادآقا، اسدالله بادامچی [= بادامچیان]، محمود فقیهی، حسین مهدیان، جواد مقصودی، عبدالعلی ایپکچی، خاموشی) اضافه کرد که تعدادی از آنها نیز سابقه [سیاسی] دارند و گردهم‌آیی آنان درخور توجه است. «دستور فرمایید با استفاده از تمام امکانات موجود نامبردگان و جلسات متشکله آن مراقبت لازم و دقیق و همه‌جانبه‌ای معمول» دارند.
البته این دستور زمانی صادر شد که ماه مبارک رو به پایان بود و جلسه‌های سخنرانی آقای خامنه‌ای تمام شده بود.
مجلسی که در محله پاچنار و در بن‌بست کاغذچی برپا می‌شد از جنس دیگری بود. پنجاه صندلی فلزی چیده بودند. روبه‌روی صف صندلی‌ها تخته‌ای قرار داشت که روی آن با گچ زرد رنگی نوشته بودند «اسلام بالاتر از هر چیز و هیچ چیز بالاتر از اسلام نیست؛ اسلام پاک است و پاکیزگان را دوست دارد؛ با یکدیگر دست بدهید زیرا دست دادن کینه‌ها را از بین می‌برد.» برای شرکت مردم در این مراسم اطلاعیه‌ای هم چاپ و توزیع شده بود: «بدین‌وسیله از جناب‌عالی دعوت می‌شود که در جلسه سخنرانی که از شب چهارشنبه 15 الی آخر ماه مبارک رمضان در ساعت 30/9 تشکیل می‌گردد شرکت فرمایید و از بیانات دانشمند محترم آقای خامنه‌ای استفاده نمایید. خیابان خیام، پاچنار. بین گذر قلی و گذر مستوفی. بن‌بست کاغذچی، پلاک 28. حضور شما در سر وقت نشانه شخصیت شماست.» در این جلسه پس از قرائت قرآن، بحث آزاد شروع می‌شد و سپس آقای خامنه‌ای برای حاضران صحبت می‌کرد.  این جلسه که در خانه آقای غانم تشکیل می‌شد، با عنوان «انجمن اسلامی جوانان» فعالیت می‌کرد.
سخنان روز هشتم آذر/ هجدهم رمضان او در مدرسه حاج‌شیخ‌عبدالحسین چنین گزارش شد: «اگر مردم می‌خواهند به حقوق اجتماعی خود برسند باید از حق خود دفاع نمایند، زیرا حقوق اجتماعی برای همه یکسان است و برای رسیدن به هدف باید مبارزه کرد. اسلام می‌گوید همه مردم باید از مساوات برخوردار باشند و بین گدا و ثروتمند فرقی نیست. هیچ‌کس نمی‌تواند با زور سرنیزه و قدرت، آزادی و مساوات را از مردم بگیرد.»  بعد درباره تبعیضات نژادی در آمریکا صحبت کرد.
در همین روز، رئیس ساواک تهران، نواب، به رئیس ساواک جنوب شرق پایتخت نامه‌ای نوشت و ضمن اشاره به سخنان آقای خامنه‌ای در 25 آبان مبنی بر این که «در زمان معاویه مردم وجدان نداشتند و گزارش می‌دادند و حالا هم هستند... رهبران ما ایمان ندارند» دستور داد میزان صحت و سقم این اظهارات تعیین، و چنانچه صحت آن تأیید گردد، «مشارالیه را احضار و تذکرات لازم به وی داده» شود.  احتمالاً نواب از سوابق این روحانی مقیم مشهد بی‌خبر بود، وگرنه رنگ این دستور، چنین پریده نبود.
روز نهم آذر/ نوزدهم رمضان، موضوع سخنرانی آقای خامنه‌ای مساوات و برابری در جامعه بود. به نظر می‌رسد وی این موضوع را در دوره حاکمیت حضرت علی علیه‌السلام مورد توجه قرار داده، آنگاه با زمان حال مقایسه کرده است. مضامین سخنان او در این روز تندتر از روزهای پیشین بود: «حرف‌ها را در گلو خفه نموده‌اند و نمی‌گذارند مردم حرف‌های خود را بگویند. اگر اجتماع نتواند حرف‌های خوب و بد مملکت خود را بگوید، آن ملت و آن اجتماع از بین خواهد رفت و ظلم و ستم و بیچارگی گریبان‌گیر آنها خواهد شد.» او با یاد نمونه‌های تاریخی از حاکمان ستمگر همچون عبدالملک بن مروان که خود را مالک‌الرقاب مردم می‌دانست گفت: «اگر بگذارند حرف‌های صحیح زده شود اجتماع بیدار خواهد شد و متوجه کارهای بد حاکم و آنهایی که در رأس کار هستند خواهند شد.» دعاهای پایانی سخنران چنین بود: «خدایا تبعیض را از بین افراد ریشه‌کن کن! خدایا زندانیان بی‌گناه را از زندان نجات بده!»
آن روز حدود یکصد نفر به سخنان آقای خامنه‌ای گوش فرا دادند. 
سخنان او در دهم آذر/ بیستم رمضان درباره برابری زن و مرد، ویژگی‌های آنان، وظایف فطری هر یک و ازدواج بود. این بار نیز با دعا برای آزادی زندانیان بی‌گناه سخنان خود را به پایان برد.
آقای خامنه‌ای در یازدهم آذر/ بیست‌ویکم رمضان ویژگی‌های رهبری حضرت علی(ع) را تشریح کرد و گفت که رهبران و سیاستمداران باید از راه و روش رهبری و حکمرانی آن حضرت درس بگیرند و مساوات و برابری را چون او سرمشق قرار دهند. وی تلویحاً ضمن تنقید از حاکمیت ادامه داد که «رهبر باید آنچه که برای ملت می‌گوید خودش هم عمل کند. حاکم آن نیست که خود را فقط رهبر ملت بداند و خودش باشد. باید در گرفتاری‌ها، در بیچارگی‌ها، در بدبختی‌ها خود را از آن ملت بداند.»
در همین روز به دعوت آقای مطهری به حسینیه ارشاد رفت و نخستین سخنرانی خود را آن‌جا ایراد کرد.
در روز دوازدهم آذر/ بیست‌ودوم رمضان تأکید او بر آزادی عقیده و فکر در اسلام بود. «آزادی عقاید و افکار در اسلام وجود دارد. راه انتخاب کردن با خود مردم است و اجتماع احتیاجی ندارد که دیگری برایش [تصمیم بگیرد.] »
شب‌هنگام آقای خامنه‌ای به انجمن اسلامی جوانان رفت. قرار بود همچون بار پیشین پس از قرائت قرآن، تجوید و دیگر برنامه‌ها سخنرانی کند.
موضوع سخنرانی او در سیزدهم آذر/ بیست‌وسوم رمضان، امر به معروف و نهی از منکر بود: «افراد جامعه از حیث روابط و همبستگی‌‌ها باید مانند آجرهای یک ساختمان در هم فرورفته... باشند؛ یعنی اگر یکی از آنها در معرض سقوط بود، سایرین مانع شوند... یا امر به معروف کنید و یا این که بدترین مردم به شما مسلط می‌شوند و به شما رحم نمی‌کنند. و در این موقع اگر خوبان شما هم برای دفع شر دعا کنند مستجاب نخواهد شد.»  ناصر مقدم پس از دیدن این گزارش نامه دیگری به رئیس ساواک تهران فرستاد و برخلاف مراسله پیشین که خواسته بود در صورت درستی سخنان سیدعلی خامنه‌ای به او تذکر داده شود، این بار نوشت که «مدارک مستند و غیرقابل انکاری تهیه» شود؛ که نشان از تصمیم او برای دستگیری آقای خامنه‌ای داشت.
در چهاردهم آذر/ بیست‌وچهارم رمضان حدود 180 نفر پای سخنان او نشسته بودند. برخی از مستمعین عبارت بودند از: اکبر هاشمی رفسنجانی، یدالله فتوت، اسدالله بادامچیان، آقابزرگ مشایخ، ابراهیم استادآقا، قاسم اسماعیلیان، جواد مقصودی، محمدعلی گل‌افشانی، مظاهری دبیر دبیرستان مروی، قدوسی دبیر دبیرستان پهلوی، فرهاد مینایی وکیل دادگستری، محمود فقیهی و عبدالعلی ایپکچی.
در این روز آقای خامنه‌ای دمکراسی غرب را به چالش کشید و انتخاباتی را که نامزد ریاست‌جمهوری، زیبایی زنش را واسطه جمع‌آوری رأی قرار می‌دهد، نادرست خواند. وی حاضران را به کتاب‌خوانی توصیه کرد و خواست که کتاب‌خانه مدرسه حاج‌شیخ‌عبدالحسین با مساعی علاقه‌مندان تکمیل گردد. او با ابراز تأسف گفت: «طبق آمار روزنامه‌ها تعداد کتاب‌خانه‌های تهران از زمان فتحعلی‌شاه تاکنون دو برابر شده در حالیکه باسوادها چندین برابر و تعداد قمارخانه‌ها و مشروب‌فروشی‌ها چندصد برابر» افزایش یافته.
اسدالله بادامچیان که معمولاً در این جلسه‌ها حاضر بود، با ضبط صوت همراه خود، متن سخنان آقای خامنه‌ای را ضبط می‌کرد.
از سخنرانی روز پانزدهم آذر/ بیست‌وپنجم رمضان او همین اندازه که انتصاب حضرت علی(ع) پشتوانه منطقی داشته و میان نصب در امامت و انتخابات عمومی تفاوت‌هایی هست، مطلب بیشتری به ساواک منعکس نشده است.
ظاهراً آخرین سخنرانی او روز هفدهم آذر/ بیست‌وهفتم رمضان در مدرسه حاج‌شیخ‌عبدالحسین ایراد شد. در این مجلس درباره شخصیت انسان از منظر دین و دیدگاه مادیون به تفصیل سخن گفت و دین اسلام را در موقعیت نامطلوب توصیف کرد که فقط اسمی از آن باقی مانده است. «[وقتی] شخصیت برای مردم قائل نشوند و ظلم و ستم به مردم اجتماع بنمایند از اسلام جز [چهره‌ای] زردرنگ و ضعیف چیزی باقی [نمی‌ماند.] قدرت‌های قوی... اسلام را از بین برده‌اند و اجتماع مسلمانان را در اختیار خود قرار داده‌اند. بالاخره آنچه که آنها می‌خواهند باید عمل کنید و آنچه آنها می‌گویند باید شما هم بگویید. پس اسلام از هر طرف محدود شده ... است.»
آقای خامنه‌ای بلافاصله پس از پایان ماه مبارک به مشهد بازنگشت؛ روزهایی از شوال را در تهران بود. شاید یکی از کارهایش پی‌گیری چاپ کتاب صلح امام حسن بود.
بیست‌وهفتم آذر/ هشتم شوال در نشست روحانیان مبارز تهران که معمولاً پنج‌شنبه‌ها برپا می‌شد شرکت کرد. غیر از او سیدمحمدرضا سعیدی، سیدعلی غیوری، علی‌اصغر مروارید، محمد امامی کاشانی، فضل‌الله مهدی‌زاده محلاتی، محمدجواد باهنر، نجم‌الدین اعتمادزاده، حسن لاهوتی، محمدرضا مهدوی کنی، اکبر هاشمی رفسنجانی و جعفر شجونی در خانه شیخ‌حسین کاشانی حاضر بودند. بخشی از گفت‌وگوها درباره اعزام طلاب و واعظان به روستاها برای تبلیغ بود. آقای خامنه‌ای گفت که 48 طلبه از مشهد به طور منظم به روستاها فرستاده می‌شوند. اعزام‌ها با حمایت آیت‌الله میلانی و گروهی از مؤمنان انجام می‌گرفت، ولی در حال حاضر کمک‌های آقای میلانی قطع شده است. آقای هاشمی نیز پیشنهاد کرد چنین اقدامی برای روستاهای اطراف تهران نیز انجام شود. بیشتر حاضران پذیرفتند که هر ماه 200 تومان برای اجرای این پیشنهاد کمک کنند. خبرچین ساواک در پایان گزارش خود این را هم نوشت که سیدمحمدرضا سعیدی عکس قاب شده آیت‌الله خمینی را به شیخ‌حسین کاشانی داد.
آقای خامنه‌ای اواخر آذر یا اوایل دی تهران را به سمت مشهد ترک کرد. ساواک تهران در تعقیب دستور اداره کل سوم برای احضار، تذکر و جمع‌آوری مستندات بیشتر متوجه شد که او در تهران نیست؛ و به اطلاع اداره متبوع خود رساند که جمع‌آوری مدارک علیه او فعلاً امکان ندارد.
دستگاه امنیتی نتوانست توری برای سیدعلی خامنه‌ای در پایتخت پهن کند، از این رو ناصر مقدم نامه‌ای به ساواک خراسان فرستاد و با اشاره به سخنرانی‌های او در مدرسه حاج‌شیخ‌عبدالحسین تهران و مفاد «خلاف مصالح و انتقادآمیز» آن، دستور داد از او مراقبت به عمل آید و «در صورت مشاهده فعالیت مضره و مشکوکی» مراتب به اداره کل سوم انعکاس یابد.

نشید شادی
می‌توان احتمال داد در این زمان بود که سری به انتشارات بعثت در خیابان شاه‌رضا [انقلاب اسلامی]، بین میدان فردوسی و لاله‌زار تهران زد و آگاه شد که دست‌اندرکاران آن در حال آماده‌سازی کتابی درباره فلسطین هستند. یک سالی بود که از تأسیس این بنگاه فرهنگی می‌گذشت. آقای خامنه‌ای در سفرهای یک سال گذشته‌اش به تهران، سراغی هم از کتاب‌های تازه و در دست انتشار بعثت می‌گرفت. وقتی شنید کتابی با عنوان حماسه فلسطین در حال چاپ است، گفت که فردا با هدیه‌ای بازخواهد گشت. او می‌دانست که سیدکریم امیری فیروزکوهی به یاد شهیده فلسطینی «شادیه ابوغزاله» قصیده‌ای سروده است. فردای آن روز با شعر «نشید شادی» آمد:

آن‌جا غزاله‌ای بین خورشید در حبالش
عزمش زهفت مردان رزمش به هفت میدان
بام زمین مجالش شیر برین غزالش
زان آهنین سمندش وان آتشین نصالش

این قصیده 52 بیتی در مقاطع آخر به این‌جا می‌رسد:
آوارگان اسلام بی‌یار و بی‌سرانجام
صهیون و صیحه ظلم فاران و فرّه عدل
ما همچنان در آرام فارغ زاحتیالش
آن عدل و این دلالش و این ظلم و آن ظلالش

و پایان آن این بیت است:
اسلام لایزال است حق است و بی‌زوال است
برهان این مقال است قرآن لایزالش

در ابتدای قصیده، توضیحی توسط ناشر درج شده بود که می‌گفت «شادیه» فلسطینی یک هواپیمای مسافری را که «یکی از اشقیای یهود» نیز در آن بود به زور اسلحه در لبنان فرود می‌آورد و او را تحویل جبهه نجات فلسطین می‌دهد.  شادیه در سن 19 سالگی در عملیاتی علیه اشغالگران فلسطینی در نابلس به شهادت رسید. یک سال بعد کتاب حماسه فلسطین در ناباوری دست‌اندرکارانش که گمان می‌بردند در سانسور وزارت فرهنگ گیر می‌کند، به چاپ رسید که شعر آقای امیری فیروزکوهی در قیاس با دیگر مطالب، منزلتی متفاوت داشت.

منشور اسلامی
آقای خامنه‌ای و همفکران او در تهران، مبنای تحقق آرمان‌های اسلامی را در بستری از کوشش‌های فرهنگی می‌جستند و معتقد بودند خیزش‌های مردمی جز با گسترش آگاهی و دانایی آشکار نخواهد شد. و نیز سرایت کمونیسم، به ویژه در میان تحصیل‌کردگان، درمان نمی‌گردد، مگر با تهیه و تبیین دیدگاه‌های پیشگامانه اسلامی. آنها می‌دیدند که آمال کمونیستی در ذهن روشنفکران جاخوش کرده و به عنوان یک مرام مبارزاتی، طرفدارانی دارد. نظام شاهنشاهی نیز از گسترش این تفکر تا جایی که تهدیدی برای او نباشد و از رشد آگاهی‌های اسلامی جلوگیری کند، استقبال می‌کرد؛ و یا بالعکس، از توسعه اسلام غیرسیاسی برای پیش‌گیری از تمایلات کمونیستی بهره می‌جست. ترفند سوم حکومت، همسو نشان دادن اسلام مبارز و تفکرات مارکسیستی بود تا از روی آوردن توده‌های مسلمان به جنبه‌های سیاسی اسلام جلوگیری کند؛ چیزی که از آن به مارکسیسم اسلامی یاد کرد و بر آن تأکید نمود. پیروان اندیشه اسلام اجتماعی و طرفداران نهضتی که از اوایل دهه چهل شمسی در ایران نمایان شده بود، همواره این قضایا را مدنظر داشتند و از نبود نظریه مدون و قابل ارائه اسلامی که نمایانگر مبانی سیاسی اجتماعی این آیین آسمانی باشد رنج می‌بردند؛ چیزی که بتوان آن را طرح کلی اندیشه اسلامی نامید، نظریه کامل اسلامی، منشور اسلامی، جهان‌بینی اسلامی. آقای خامنه‌ای و هم‌ردیفان فکری او همواره به این موضوع می‌اندیشیدند و نیاز آن را برای ایران دهه چهل که تفکر مارکسیستی جریان غالب فکری دانشگاه‌ها و مجامع روشنفکری شده بود، ضروری می‌دانستند. گام‌های عملی باید برداشته می‌شد. «این اقدام از آنجا آغاز شد که بین من و برخی برادران در مشهد بحثی درگرفت و در ارتباط با برادران دیگرمان در تهران ادامه یافت و منتهی به تشکیل جلسه‌های ماهانه برای بررسی و ارائه طرح اسلامی با عنوان منشور اسلامی در برابر مانیفست کمونیست‌ها شد.»
آیا این تشکل مطالعاتی را می‌توان مبنای تأسیس جامعه روحانیت در سال 1356ش یا حزب جمهوری اسلامی در 1357 دانست؟ بی‌شک پاسخ این پرسش مثبت است.
نخستین نشست کاری باید در سال 1348ش بوده باشد. رفت و آمد آقای خامنه‌ای به تهران، محدود به سخنرانی‌های او در مناسبت‌های مذهبی نبود، بلکه مربوط به شرکت در این جلسه‌های ماهانه نیز می‌شد. اعضای نشست‌ها عبارت بودند از آقایان: سیدمحمود طالقانی، سیدمحمد حسینی بهشتی [پس از بازگشت از آلمان به ایران]، سیدعلی خامنه‌ای، علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی، محمدجواد باهنر، سیدابوالفضل موسوی زنجانی، علی شریعتی، مهدی بازرگان، یدالله سحابی، عزت‌الله سحابی، عباس شیبانی، طاهر احمدزاده، جلال‌الدین فارسی، حبیب‌الله پیمان.
جلسه اول که بسیار هم طولانی بود به این نکته انجامید که با تدوین مبانی مکتب اسلام، می‌توان روشنفکر مسلمان را با دیدگاه اسلام درباره آفرینش، زندگی و جامعه آشنا کرد؛ و نیز تصمیم گرفته شد هر یک از اعضاء در این باره هرچه در ذهن دارد روی کاغذ نگاشته، در نشست آتی بیاورد. چهل‌وپنج روز برای این موضوع زمان گذاشتند. «خبر این جلسه بین جوانان مسلمان پرشور پخش شد و برای آنها مژده بسیار خوبی بود، به طوری که مرحوم محمد حنیف‌نژاد با من تماس گرفت و دربارة آن سئوال کرد. آن زمان او از رهبران سازمان مجاهدین خلق بود.»
در نشست دوم آقایان خامنه‌ای، احمدزاده، طالقانی، بازرگان، سحابی و فارسی نظرات مکتوب خود را همراه داشتند. در گفت‌وگوهای این جلسه مقرر شد نوشته‌ها به جمعی که آقای مرتضی مطهری یکی از آنها بود سپرده شود تا نظر بدهند.
در گردهم‌آیی بعدی، آقای مطهری از ماهیت نوشته‌های آقایان صحبت کرد. روشن شد که تضاد اسلام با پدیده‌های استثمار، استکبار، استعمار، ستم‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی وجه مشترک یادداشت‌های ارائه شده است، اما آقای مطهری از موضوع مبارزه با الحاد به عنوان وجه ممیز نوشته آقای خامنه‌ای یاد کرد و آن را به عنوان امتیاز بر دیگر نگاشته‌ها مطرح نمود. مهندس بازرگان نیز بعدها گفت: «در میان آنها متن پیشنهادی آقای خامنه‌ای جزو برجسته‌ترین بود.»  «بدیهی بود که یکی از مهم‌ترین خصوصیات عقیده اسلامی ضدیت باالحاد بود، ولی تنها کسی که آن را در نوشته‌‌اش آورده بود من بودم و این نبود مگر به واسطه جو فکری‌ای که بر روشنفکران ایرانی در آن روز سایه افکنده بود... تصریح ضدیت اسلام با الحاد موجب خجالت برخی از آن جمع می‌شد... به خاطر دارم که یکی از شخصیت‌های بزرگ نهضت اسلامی یک بار به من به صراحت در آن سالها گفت: آیا تفکر اسلامی می‌تواند در مقابل غول تفکر مارکسیستی بایستد؟! ... من آن نوشته را از مفاهیم قرآن و سنت نبوی آکنده کرده، از آراء صاحب‌نظران مسلمان [همچون] ... متفکر الجزایری، مرحوم مهندس مالک بن نبی [1973م-1905م] بهره برده بودم.»
در چهارمین یا پنجمین جلسه بود که تصمیم گرفتند افرادی کمتر ولی اهل‌‌تر و صاحب‌نظرتر، تدوین منشور اسلامی را به عهده بگیرند و در جلسه عمومی طرح نمایند. آن جمع کوچکِ کاری عبارت بودند از آقایان خامنه‌ای، هاشمی رفسنجانی، باهنر و پیمان. آقای خامنه‌ای هر بار برای مشارکت در آن جلسه، از مشهد به تهران می‌آمد. نشست‌ها در خانه آقایان پیمان و باهنر برگزار می‌شد؛ و گاه در منزل آقای شیبانی؛ که در حالت اخیر از او و خانواده‌اش می‌خواستند آنها را تنها بگذارند. جلسه‌ها، گاه تا 20 ساعت به درازا می‌کشید. یکی از این نشست‌ها در باغی نزدیک تهران که آقای طالقانی آن را مهیا کرده بود، برپا شد. این جلسه‌ها به تعیین موضوعات کلی و جمع‌بندی یادداشت‌های نخستین اعضاء عمومی منتهی شد و با دستگیری آقای خامنه‌ای در سال 1349ش، چندی بعد آقای پیمان و پس از آن آقای هاشمی رفسنجانی موقتاً تعطیل گردید. این دستگیری‌ها تداوم جلسه‌ها را از بین ‌برد. با گسترش دستگیری‌ها تصمیم گرفتند جزوه‌ها، یادداشت‌ها و هر آنچه مربوط به تدوین منشور اسلامی بود در صندوقی در مدرسه دخترانه رفاه به امانت بگذارند تا بعد.

محرم 1390 (1348ش)
اقامت آقای خامنه‌ای در مشهد دو ماه و اندی به درازا کشید و بار دیگر در اسفندماه راهی تهران شد. ماه محرم رسیده بود. 18 اسفند مصادف با اول ماه بود. دستگاه امنیتی زمانی متوجه حضور او در پایتخت شد که روز بیستم اسفند/ سوم محرم در مسجد ابراهیم خلیل برای حاضران سخن رانده بود. بنابر آن چه گزارشگر ساواک می‌نویسد او به مدت ده روز (دهه اول) از طرف جوانان و عزاداران حسینی برای ایراد سخنرانی از مشهد به تهران دعوت شده بود. آن شب حدود 150 نفر در این مسجد شهر ری جمع بودند. آقای خامنه‌ای توحید را مبنای سخنان خود قرار داد. سپس درباره غرب‌زدگی و مصادیق آن گفت. وی در بیان فشرده‌ای از تاریخ صدر اسلام به چگونگی گسترش اسلام اشاره نمود و با ذکر نمونه، از هجرت مسلمانان به حبشه گفت؛ این که این مهاجرانِ با انگیزه توانستند در قلب نجاشی، پادشاه حبشه، نفوذ کنند. «نجاشی با تمام افرادش مسلمان شدند و دین خدا رواج پیدا کرد... یک پادشاه عادل و عاقل که به نفع مملکتش کار کند شخص مفیدی می‌تواند باشد و نجاشی از آن جمله بود.»
امام جماعت مسجد ابراهیم خلیل، سیدابوالقاسم موسوی همدانی بود. وی از حامیان نهضت امام خمینی در شهر ری، و آن سال چهارمین سال گشایش این مسجد و امامت او بود. موسوی همدانی می‌گوید: «قرار بود آقای هاشمی رفسنجانی دو دهه از محرم را در این مسجد سخنرانی کند. نتوانست. آقای هاشمی گفت کسی را بهتر از خودم معرفی می‌کنم. از آقای خامنه‌ای اسم برد. یادم می‌آید می‌خواستند ازش التزام بگیرند که دوروبر سیاست نگردد، اما سخنانش در جهت انقلاب بود.»
از سخنرانی چهارم محرم گزارشی در دست نیست، اما بیست‌ودوم اسفند/ پنجم محرم سخنان او درباره آزادی در اسلام بود. وی مختصات آزادی را در اسلام توضیح داد و گفت آن‌چه از این مقوله در برخی کشورها وجود دارد، فقط عنوان آن است؛ یک اسم توخالی. «کشورها و ملت‌ها را به صورت بنده [و] مستعمره درآورده‌[اند.] عده‌ای از کشورهایی هم که در صورت ظاهر از بندهای استعمار گریخته‌اند، ولی در حقیقت مستعمره می‌باشند.» آن شب تعداد حاضران در مسجد حدود 350 نفر بود.
شمار مستمعین روز بعد (ششم محرم) به حدود 450 نفر رسید. منبع ساواک که سخنان آقای خامنه‌ای را در پنجم محرم «حاوی گوشه [و کنایه]» دانسته بود، این بار نوشت که «سخنان مزبور جنبه تبلیغات سوء داشت.» سخنران، درباره جهاد مسلمانان در صدر اسلام حرف زد و خطاب به حاضران گفت: «آیا شما حاضرید که یک سیلی یا یک باتوم برای اسلام بخورید و یا یک روز به خاطر اسلام مغازه خود را ببندید؟»
او در بخش دیگری از منبر خود اظهار داشت: «کارهای خدا مانند وزارت‌خانه نیست که زورمندان و قلدران و پول‌داران و رشوه‌دهندگان و پارتی‌داران مقدم باشند و یا مانند اداره آگاهی و شهربانی نیست که راپرت بگیرند و برای بندگان خدا حکم نمایند.» او در پایان سخنرانی «در دعا اظهار کرد که خدا توفیق راه شهادت و جهاد را برای اسلام به ما عنایت نماید.»
روز بیست‌وچهارم اسفند/ هفتم محرم ابتدا به هیأت انصارالحسین رفت. این هیأت در 1347ش و با کوشندگی افرادی چون مصطفی حائری‌زاده یزدی، از اعضای هیأت‌های مؤتلفه اسلامی و دوستانش پایه‌گذاری شد. هیأت انصارالحسین سیار بود و هر بار در خانه‌ای برقرار می‌شد. تمام مراسمی که در این هیأت برپا می‌‌گردید، همراه با سخنرانی کسانی بود که تقابلی آشکار و پنهان با حکومت داشتند. از مشهورترین سخنرانان هیأت انصارالحسین می‌توان به آقایان مطهری، بهشتی، خامنه‌ای و رفسنجانی اشاره کرد. آن روز مراسم این هیأت که در خانه عباس باباخانی، در خیابان مازندرانی، منشعب از ادیب‌الممالک برپا بود از سحر شروع ‌شده بود و آقای خامنه‌ای تنها سخنران مجلس نبود. منبع ساواک دو سه جمله از منبر او را نقل کرد که یکی از آنها چنین بود: «در قرآن خداوند دو جماعت را لعنت کرده؛ یکی اشراف و دیگری کسانی که به حکومت‌های ظالم کمک می‌کنند.» پس از وی علی‌اصغر مروارید سخن راند.
شب‌هنگام، سخنان آقای خامنه‌ای در مسجد ابراهیم خلیل‌ در ادامه موضوع آزادی در اسلام بود. او انتخابات را راهی پذیرفته شده برای تقسیم حقوق افراد، چه شاه و چه گدا، توصیف کرد، اما گفت که این آزادی هنوز معنای واقعی خود را نیافته است. وی با اشاره به بی‌بندوباری‌های موجود در جامعه، به ویژه در پوشش زنان [آن را آزادی مورد قبول حاکمیت دانست که بسیار دور از مفهوم واقعی آزادی است.] دعای پایانی سخنرانی او چنین بود: «خدایا برادران مسلمان ما را بر دشمنان‌شان در هر نقطه‌ای که هستند پیروز کن. مراجع عالی‌قدر تشیع به خصوص مرجع عالی‌قدر ما را در کنف امام زمان از گزند بلیات حفظ کن.»
از روز بیست ‌و پنجم اسفند/ هشتم محرم سندی در دست نیست. فردای آن، (تاسوعا)، راهی هیأت انصارالحسین شد. آن روز حاج‌محسن مخبری، بانی مجلس بود که منزلش در خیابان قزوین، کوچه قلمستان قرار داشت. حدود 300 نفر از ساعت 5:30 صبح آن جا جمع بودند. صحبت‌های آن روز را با ویژگی‌های مرجعیت آغاز کرد و گفت که مرجع تقلید علاوه بر امور دینی باید از مقتضیات زمان، امور سیاسی و اقتصادی نیز بهره داشته، اوضاع را درک نماید. «مرجع را باید مردم از جان و دل بپذیرند و هر کس را که علمش و معلومات اجتماعی‌اش از همه بیشتر باشد قبول داشته باشند، نه این که گول تبلیغات را بخورند و دنبال این و آن بروند.» وی با اشاره به تبلیغات دوران معاویه و تلاش او برای دور کردن مردم از حضرت علی(ع) خطاب به مردم گفت که فریب تبلیغات [حکومتی] را برای گزینش مرجع نخورند.
سخنران بعدی این مجلس علی‌اصغر مروارید بود. او با انتقاد از شیوه عزاداری ایرانیان، گفت که این کارها به درد امام حسین(ع) نمی‌خورد. «دنبال هدف امام حسین باید رفت. امام حسین را با مبارزاتش باید نشان داد که جلو زور ایستاد... به جای این هیأت و پرچم درست‌کردن‌ها و چشم و هم‌چشمی‌ها متحد باشید و برنامه حسین را اجرا کنید. از این که یکی این‌جا و یکی آن‌جا توی سر خودش بزند فایده ندارد.» 
مقامات عالی‌رتبه ساواک، دوازدهم فروردین سال بعد (1349ش) این گزارش را دیدند، که نشان می‌دهد فاصله بین وقوع حادثه تا تصمیم‌گیری درباره آن، چه اندازه طولانی بوده است. یکی از همین مقامات در ذیل گزارش نوشته است که «خامنه‌ای و مروارید احضار و شدیداً به آنان تذکر داده که [با] ادامه این وضع... تحت تعقیب قرار خواهند گرفت.» در ادامه دستور داده شد شهربانی مکلف شود که اظهارات این‌گونه افراد را ضبط کند. 
از سخنرانی‌های آقای خامنه‌ای در بیست‌وهفتم اسفند/ روز عاشورا خبری در دست نیست، اما پنج‌شنبه، بیست‌وهشتم/ یازدهم محرم، نشست پرجمعیتی در مسجد الجواد از طرف انجمن اسلامی مهندسین برپا شد که حدود یکهزار نفر شرکت داشتند. این مراسم ساعت 19:30 آغاز شد. سخنران اول سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد و دومین آن سیدعلی خامنه‌ای بود. به احتمال زیاد این دو، فحوای بیانات خود را پیش از آغاز مجلس هماهنگ کرده بودند، چرا که هر دو درباره قیام امام حسین(ع) و ضرورت جهاد در زمان حال گفتند.
هاشمی‌نژاد در میان سخنان خود گفت که «قیام حسینی بر تمام مسلمانان واجب است... باید قیام کرد تا مردم زندگی بهتری داشته باشند.»
آقای خامنه‌ای این بار با صراحت دولت معاویه را با دولت ایران مقایسه کرد: «در آن زمان دولت دیکتاتور معاویه حلال و حرام را یکسان می‌شمرد و الآن هم در مملکت ما دولت دیکتاتور یافت می‌شود که حلال و حرام را از هم تشخیص نمی‌دهند.» وی در بخشی از سخنان خود به درگیری‌های اعراب و اسرائیل اشاره کرد و از این که کمکی به مسلمانان عرب نمی‌شود انتقاد نمود. در آن زمان جنگِ فرساینده‌ای میان مصر و اسرائیل در جریان بود. یک سال پس از جنگ شش روزه 1967م/1346ش که با پیروزی اسرائیل و به دست گرفتن شبه‌جزیره سینا، نوار غزه، بلندی‌های جولان و کرانه باختری و شرق بیت‌المقدس همراه بود، سازمان ملل متحد قطع‌نامه‌ای صادر کرد که در آن به عقب‌نشینی اسرائیل از مناطق یادشده و به رسمیت شناخته شدن اسرائیل از طرف اعراب تأکید شده بود. این درخواست‌ها مورد توجه طرفین درگیر قرار نگرفت و حملات مرزی و گاه به گاه همچنان ادامه داشت. آتش، زیر خاکستر بود. اما در آن زمان که شش ماه از آتش گرفتن مسجد‌الاقصی می‌گذشت، روحیه مسلمانان بیش از پیش جریحه‌دار بود.
یکی از جملات پایانی آقای خامنه‌ای این بود: «آقایان! جهاد در ایران واجب است... خدا قیام حسینی را در کالبد ما جایگزین کند.»
برخی از حاضران در مسجد الجواد، آقایان مهدی بازرگان، سیدمحمود طالقانی، مهندس تاج، مهندس سده‌ای، مرتاضی، مرتضایی، دکتر حائری یزدی بودند.
آخرین سخنرانی آقای خامنه‌ای در سال 1348 روز بیست‌ونهم اسفند و در جلسات سیار هیأت انصارالحسین بود. مراسم آن روز منزل برادران، در بازار آهنگرها، کوچه کلانتری برگزار شد. در این مجلس نیز موضوع سخنان او مشخصات مرجع تقلید بود؛ کسی که از وضع زمان آگاه باشد و سر از امور اجتماعی و سیاسی درآورد. «مثلاً ... در زمان شیرازی بزرگ، وقتی دید پای منافع ایران و ملت مسلمان ایران در میان است فتوا داد که تنباکو حرام است.» و در ادامه سخنان خود نمونه‌های دیگری از دوره مشروطه و نقش مراجع تقلید یاد کرد. همچون جلسات گذشته، علی‌اصغر مروارید به عنوان سخنران دوم به منبر رفت.

دهه دوم محرم
روز اول فروردین 1349 مصادف با سیزدهم محرم 1390ق بود. دعوت هیأت‌ها، مساجد و محافل مذهبی از آقای خامنه‌ای، دو ماه محرم و صفر را دربر می‌گرفت. او در دهه دوم محرم، همچنان در هیأت انصارالحسین و مسجد ابراهیم خلیل برای علاقه‌مندان سخن راند. منبع ساواک فشرده سخنان آقای خامنه‌ای را در سوم فروردین/ پانزدهم محرم در مسجد ابراهیم خلیل، بهتر از دفعات گذشته یادداشت کرد. او مجبور شده بود سحرگاه آن روز ساعت 5:10 در مسجد یادشده باشد تا همه حرف‌ها را بشنود و مهمترین بخش‌هایش را منعکس کند. سخنران از عزت از دست رفته مسلمانان گفت و با طرح این سئوال که «چرا امروز باید مسلمانان خوارترین ملت‌های دنیا باشند و فقر و بی‌سوادی و گرسنگی و ناامنی در جامعه مسلمانان حکومت کند و قابل قیاس با کشورهای دیگر نباشند و اجنبیان بر مملکت و ذخائر آنان مسلط باشند؟» در مقام پاسخ اظهار داشت: «مسلمانان از ظواهر اسلام پیروی می‌کنند نه حقیقت اسلام. کجاست قوه توحید و تفکر؟ کجاست مساوات و برادری؟ کجاست حکومت‌های اسلامی واقعی که بر پایه اسلام باشد؟» وی در ادامه برای رسیدن به باطن اسلام و دستیابی به قدرتی که بتواند آن را به منصه ظهور برساند گفت: «ما مسلمانان بایستی پیروی از امام حسین بنماییم. زیرا امام حسین به پا خاست تا به مسلمانان [که دچار] رکود فکری [شده بودند] ثابت کند که یزیدی‌ها و بنی‌امیه‌ها حکومت‌شان نمی‌تواند عزت‌بخش مسلمانان باشد؛ و محقق بدانید که اگر امام حسین در این زمان بود او هم بلند می‌شد و به خاطر ما مسلمانان کشته می‌گشت تا مردم بیدار شوند.» او در بخش دیگری از منبر آن روز خود خطاب به حاضران اظهار داشت: «زمانی ما مسلمانان پیشرفت می‌کنیم که قرآن در بین ما باشد و حکومت قرآن؛‌ ولی حال ما قرآن داریم لیک حکومت قرآنی نداریم.»
آن روز صبح حدود یکصد وپنجاه نفر در مسجد ابراهیم خلیل حاضر بودند و به خطابه‌ای که یک ساعت تمام به درازا کشید گوش فرا دادند. گزارشگر سحرخیز ساواک فحوای سخنان آقای خامنه‌ای را «تبلیغات سوء» ارزیابی کرد و آن را به ساواک شهر ری داد.
همیشه در گذشته و زمان حال در مقابل مردان حق، زورگویان و قدرتمندان بودند که کوشش می‌کردند مصلحین جهان نتوانند مردم را به راه راست هدایت کنند. توده مردم باید بدانند که خداوند آنها را فقیر و بیچاره و زبون خلق نکرده. باید قیام کنند و حق خود را بگیرند؛ و در تاریخ دیده‌ایم که این افراد موفق هم شده‌اند.
این جملات بخشی از سخنرانی او در سحرگاه هفتم فروردین در هیأت انصارالحسین بود. آن روز مراسم هیأت در کوچه میرهادی، پشت مسجد سپهسالار برگزار می‌شد.
آقای خامنه‌ای در تهران، با کانون‌هایی که به هر نحوی با مبارزات مذهبی گره خورده بودند، در تماس بود و بدانها رفت و آمد می‌کرد. در محافلی که روحانیان برای هم‌اندیشی و چگونگی پیشبرد نهضت برگزار می‌کردند، حاضر بود. از جمله فعالیت‌های سیاسی – اجتماعی آن روز روحانیان مبارز، جمع‌آوری کمک‌های مالی برای رزمندگان فلسطینی بود. آقای خامنه‌ای هم در نشست‌هایی که برای این موضوع برگزار می‌شد حضور داشت.
تا 28 فروردین که بار دیگر برای وعظ به هیأت انصارالحسین رفت، گزارشی از سخنرانی‌های او در دست نیست. آن روز، جمعه، مراسم هیأت در خانه حاج‌مصطفی افخمی در خیابان غیاثی، ایستگاه درختی برقرار بود.

صفر 1390 (1349ش)
سخنرانی‌های آقای خامنه‌ای در مسجد هدایت، نشان می‌دهد که همه، یا برخی از روزهای دهه دوم صفر را به دعوت آیت‌الله طالقانی در این مکان حاضر بوده است. بیست‌ونهم فروردین/ یازدهم صفر بعد از نماز مغرب و عشاء برای حدود هفتاد تن از حاضران در مسجد، ویژگی‌های دوران جاهلیت را با زمان حال مقایسه کرد و شخصیت جامعه را نه به ستون‌ها و احجار تراشیده، بلکه به دانشمندان آن وابسته دانست.
اول اردیبهشت/ چهاردهم صفر برای حدود یکصد نفر در مسجد هدایت سخنرانی کرد و با توضیح پیرامون واژه‌های طاغوت و استعمار به تشریح دیدگاه‌های اسلام درباره آنها پرداخت.
روز دوم اردیبهشت/ پانزدهم صفر در همین مسجد، سخن خود را به زلزله کاخک رساند و از مشاهدات خود برای یکصدوپنجاه نفری که حاضر بودند گفت: «بنده اهل خراسان هستم. چندی پیش که برای کمک به زلزله‌زدگان خراسان رفته بودم، دیدم این مردم از سالیان قبل زلزله‌زده بوده‌اند... به خدا قسم به چشم دیدم بر اثر سرما و نداشتن مسکن فرزندان یک خانواده‌ای به هلاکت رسیدند.»
پس از رسیدن گزارش این مجلس به اداره کل سوم، ناصر مقدم، رئیس اداره یادشده از ساواک تهران خواست که بار دیگر رفتار و اعمال سیدعلی خامنه‌ای تحت مراقبت بیشتر قرار گیرد و نتایج آن به این اداره کل منعکس گردد.
جمعه چهارم اردیبهشت/ هفدهم صفر، هیأت انصارالحسین در خانه سیدمحمد میرزایی در خیابان کرمان دروازه دولاب برقرار بود. پس از دعای ندبه، آقای خامنه‌ای ساعت 7:30 برای حدود یکصدنفری که در این خانه جمع شده بودند سخن راند و گفت اگر اسلام تاکنون زنده مانده، به واسطه امر به معروف و نهی از منکر بوده است. «خیال نکنید که امر به معروف فقط آن است که اگر کسی حلقه طلا به دست داشت بگویند حرام است و او را منع کنید. امر به معروف آن است که وقتی صبح از خواب بیدار شدی فکر برادران چریک عرب باشی، فکر نهضت انقلاب لیبی باشی، فکر نهضت انقلاب سودان و برادران مسلمان خود باشی.»
هیأت جوانان انصار‌المهدی از دیگر محافلی بود که آقای خامنه‌ای در ماه صفر در آنجا منبر رفت. بنابر اطلاعات موجود در اسناد ساواک، هیأت جوانان انصارالمهدی اوایل سال 1348 توسط حسن حسین‌زاده موحد تأسیس شد. جلسه‌های این هیأت، سیار [و گاه] ثابت برگزار می‌شد. حسین‌زاده موحد از پشتیبانی تعدادی از روحانیان مبارز برخوردار بود و دو بار توسط ساواک دستگیر و بازداشت شده بود. مراسم این هیأت شب‌ها در خانه علی‌رضا کبیری در شهباز جنوبی، کوچه دبستان عاصمی برگزار می‌شد. ششم و هفتم اردیبهشت/ نوزدهم و بیستم صفر در آن محل سخنرانی کرد. این هیأت، اطلاعیه‌ای نیز با عنوان «سوگ اسلامی» چاپ و توزیع کرده بود، مبنی بر این که از شب اربعین، ششم اردیبهشت تا آخر صفر میزبان علاقه‌مندان خواهد بود.
روز هشتم اردیبهشت/ بیست‌ویکم صفر آقای خامنه‌ای از این که بیشتر حاضران در هیأت، جوانان هستند ابراز خرسندی کرد و گفت که این مجلس به مجالس پرجمعیت دیگر ترجیح دارد. او خطاب به جوانان ابراز داشت که شغل و حرفه من منبر رفتن و وعظ کردن نیست. من از این سخنرانی‌ها هدف دیگری دارم. وی در ادامه ماهیت استعمار را توضیح داد، مبارزات آیت‌الله سیدحسن شیرازی را به عنوان نمونه مقابله با استعمار مثال زد و به حاضران گفت کسی که مطالعه کند و فکرش روشن شود، زیر بار ترفندهای استعمار نمی‌رود. آقای خامنه‌ای اتحاد شیعه و سنی را با وجود تفاوت در عقاید، برای رویارویی با استعمار ضروری توصیف کرد.
روز بعد، نهم اردیبهشت/ بیست‌ودوم صفر، سخنان او، ادامه موضوع دیروز بود. «جوانان هر کشوری منشأ تحولات و پیشرفت آن کشور هستند. انقلاب کبیر فرانسه را جوانان به وجود آوردند. وقتی جوانان کشوری وقت‌شان را در کافه‌ها و کاباره‌ها و فلان کاخ‌ها که نامش را نمی‌برم به بطالت گذراندند و سرشان گرم شد، دیگر نمی‌توانند برای زندگی فکر اساسی بکنند و استعمار از همین بی‌حالی و حس عدم مسئولیت ما استفاده می‌کند.»
دهم اردیبهشت/ بیست‌وسوم صفر در همین هیأت تعدادی کتاب را برای حاضران معرفی و توصیه کرد آنها را بخوانند: غرب‌زدگی [آل‌احمد]، آینده در قلمرو اسلام، کتاب سیاه گرسنگی [ژوزوئه دوکاسترو]، انسان گرسنه [ژوزوئه دوکاسترو]، اسلام مکتب مبارز [و مولد، مهدی بازرگان]، اسلام و مالکیت [سیدمحمود طالقانی]، جنگ شکر [در کوبا، ژان پل سارتر]، تنبیه‌الامه [و تنزیه‌المله، محمدحسین نایینی].
او تنبیه‌الامه و تنزیه‌المله را کتابی توصیف کرد که درباره مشروطیت واقعی است، «نه این مشروطیت‌های دم پایی.» وی علت اصلی عقب‌ماندگی و بدبختی جوامع مسلمان را رخنه استعمار در آنها دانست و پیرامون آن توضیح داد.
فردای آن، یازدهم اردیبهشت/ بیست‌وچهارم صفر، تاریخ مبارزات هند برای آزادی از استعمار انگلیس و نقش گاندی را در این نهضت برای کسانی که در هیأت جوانان انصارالمهدی گردآمده بودند بازگفت. «شما هم می‌توانید هر یک گاندی زمان خود و اجتماع خود باشید و مبارزه کنید. در زمان گاندی اصلاً مسئله اسلام هم مطرح نبود، ولی شما بدانید که در آینده نزدیک اسلام جهانی خواهد شد و این فکر را در روحیه خود تقویت کنید و احساس مسئولیت نمایید.» آقای خامنه‌ای در پایان این جلسه چنین دعا کرد: «خدایا این خمودی و رکود و بی‌حالی را از اجتماع ما دور کن و به مسلمانان اراده و قدرت تصمیم مرحمت فرما.»
هیأت جوانان انصارالمهدی در دهه آخر صفر غیر از آقای خامنه‌ای از عبدالرسول حجازی نیز برای سخنرانی دعوت کرده بود. آقای خامنه‌ای پس از وعظ حجازی سخنرانی می‌کرد. سخنرانی او در دهه سوم صفر در هیأت انصارالحسین نیز پابرجا بود. دوازدهم اردیبهشت/ بیست‌وپنجم صفر موضوع سخنان او ملت‌های زنده و ملت‌های مرده بود. او شرط زنده بودن ملل مسلمان را، حضور قرآن در میان آنان دانست. «باعث تأسف است که ما مسلمانان از قرآن استفاده نمی‌کنیم. آیات قرآن روح امید و زندگی به انسان می‌دهد. در جنگ ژوئن 1967، اعراب در جبهه‌های جنگ به جای مارش، قرآن تلاوت می‌کردند.» وی همچنین شگردهای استعمارگران در کشورهای تحت سلطه را به حاضران گوشزد کرد و توضیح داد که چگونه استقلال فکری را از ضمیر یک ملت درو می‌کنند و به جای آن شک و تردید می‌کارند.
موضوع استعمار و ملت‌های زنده و مرده، همچنان مفاد سخنان او در روزهای بعد بود. وی در شانزدهم اردیبهشت/ بیست‌ونهم صفر پس از صحبت راجع به صلح جهانی و نقش سازمان ملل متحد در آن، از حاضران خداحافظی کرد و گفت که هفته آینده راهی مشهد خواهد شد. در این ده روزی که وی در هیأت جوانان انصارالمهدی سخن می‌راند، همواره عکسی از امام خمینی در مجلس وجود داشت و هر شب حاضران برای صاحب عکس دعا می‌کردند.
مقام عالی ساواک در ذیل آخرین گزارش از هیأت جوانان انصارالمهدی نوشت که این گزارش‌ها خبر از فعالیت‌های مضره می‌دهد. ساواک تهران باید صاحب‌خانه (علی‌رضا کبیری)، خامنه‌ای و حجازی را بخواهد و شدیداً به آنان تذکر دهد که در صورت ادامه این رویه، ضمن آن که از منبر رفتن منع خواهند شد، تحت تعقیب نیز قرار خواهند گرفت.
آخرین سخنرانی آقای خامنه‌ای در هیأت انصارالحسین، هجدهم اردیبهشت/ دوم ربیع‌الاول بود. محل هیأت این بار در خیابان امیریه، چهارراه معز‌السلطان و خانه حاج‌آقابزرگ میرخانی بود. آن روز جمعه بود. ابتدا دعای ندبه خوانده شد و سپس سخنران مجلس با طرح این سئوال که آیا خداوند دینش را حفظ می‌کند یا ما نیز باید در راه حفظ دین بکوشیم؟ گفت که هر دو در کنار هم هستند. به ویژه در جامعه فعلی ما نمی‌توان ساکت نشست و گفت که خدا کارها را درست می‌کند. «در مملکتی که سینما ساختن خیلی آسان‌تر از یک دبیرستان دخترانه اسلامی» است نمی‌توان دست روی دست گذاشت، گفت خدا خودش دینش را حفظ می‌کند. «در مشهد ما حدود یک سال است که یک دبیرستان یک کلاسه دخترانه اسلامی را هنوز نتوانسته‌ایم آماده کنیم، در حالی که در مدت همین یک سال شاید سه الی چهار سینما در مشهد افتتاح شده است... در این موقع به خاطر پشتیبانی از اسلام باید همه چیز انسان به خطر بیفتد و فعالیت نماید و با مبارزه جلو برود تا دین اسلام پابرجا بماند. واِلا خدا خودش نمی‌آید کارها را درست کند.»
بیست‌ودوم اردیبهشت تهران را به قصد مشهد ترک کرد. این در حالی بود که اداره کل سوم ساواک از این که ساواک تهران آقای خامنه‌ای را احضار نکرده و تذکر و تهدیداتی که دستور داده شده بود، به وی ابلاغ ننموده، ناخرسند بود. از این رو دستور داده شد ساواک خراسان را در جریان فعالیت‌های دوماهه او در تهران قرار دهند.

جَست سیاسی

خروش در حوزه علمیه مشهد
رخدادهایی که در اواخر خردادماه 1349 در حوزه علمیه مشهد روی داد و منجر به دستگیری تعدادی از روحانیان آن حوزه شد، چه بسا مشابهی در هفت سال گذشته خود، از شروع نهضت اسلامی، نداشت. دو حادثه موجب تحرک حوزه علمیه مشهد شد که دومی به اولی دامن زد و نام امام خمینی را بیش از پیش به عرصه اجتماعی شهر کشاند.
آیت‌الله سیدمحسن حکیم در 27 ربیع‌الاول 1390/12 خرداد 1349 در عراق درگذشت. روحانیان انگشت شمار طرفدار امام خمینی در مشهد ضمن ابراز تأسف از این رخداد، درصدد برآمدند مرجعیت آیت‌الله خمینی را تبلیغ کرده، نظر مردم را به تقلید از ایشان جلب نمایند. حکومت پهلوی پس از رحلت آیت‌الله بروجردی برای رجوع مردم به آیت‌الله حکیم و دور شدن مرجعیت شیعه از ایران تلاش ‌کرده بود. از این رو طرح مرجعیت امام که توسط روحانیان جوان طرفدار ایشان از ابتدای دهه چهل آغاز شده بود، بار دیگر اوج گرفت.
واکنش‌های حکومت به درگذشت آیت‌الله حکیم در تلاطم این گروه از روحانیان بی‌تأثیر نبود. محمدرضا پهلوی در پی این رخداد، تلگرام تسلیتی به آقایان سیداحمد خوانساری و سیدکاظم شریعتمداری فرستاد. وزارت دربار نیز اعلام عزای عمومی کرد. سینماها تعطیل و پخش موسیقی از رادیو و تلویزیون موقتاً قطع شد. همه قرائن نشان می‌داد که عملکرد حکومت، در ظاهر حفظ حرمت و تکریم مرجعی درگذشته است، اما در باطن سوق دادن عموم به مراجعی غیر از امام خمینی بود. خبرگزاری رویتر بلافاصله پس از رحلت آیت‌الله حکیم، آیت‌الله سیدابوالقاسم خویی را به عنوان مرجع شیعیان جهان معرفی کرد. مجله لبنانی الاحد نیز در مصاحبه‌ای با آقای خویی وی را مرجع اعلم دانست.  رحلت مرجع تقلید، در هر زمان، خود به خود این پرسش را بر سر زبان‌ها می‌اندازد که در نبود وی از چه کسی باید تقلید کرد؟ طبیعتاً با وفات آیت‌الله حکیم این سئوال، فراوان مطرح ‌شد. اگر تبلیغ مرجعیت امام خمینی در شهری چون قم علنی بود، در مشهد که دچار رکود سیاسی بود، در خفا و مجالس خصوصی بیان می‌شد. نگاه ساواک خراسان به این موضوع چنین بود: «پس از فوت آیت‌الله سیدمحسن حکیم عده‌ای از روحانیان افراطی و مخالف دولت به منظور بهره‌برداری از موقعیت، مبادرت به تبلیغاتی به نفع خمینی نموده؛ البته این تبلیغات به نفع خمینی به علت این که طرفدار خمینی در مشهد و حوزه علمیه خراسان بسیار کم، بلکه ناچیز و قابل توجه نبوده و می‌توان گفت که اصولاً خمینی در مشهد طرفداری ندارد. عده نامبرده بسیار محرمانه و با احتیاط زیادی بعضاً در بین یکی دو نفر و یا بیشتر از اشخاص و به خصوص طلاب که تا حدودی طرف اعتمادشان بوده تبلیغ می‌کردند و این تبلیغ هم به صورت سئوال جواب بوده و به استفسارکنندگان، این که پس از حکیم از چه کسی باید تقلید نمود، پاسخ می‌دهند: آیت‌الله خمینی پس از حکیم مرجع شیعیان است. و این افراد که بعضاً خمینی را مرجع معرفی و برایش تبلیغ می‌نمودند از بیم تعقیب مأمورین امنیتی و انتظامی جرأت این که علنی مبادرت به تبلیغ نمایند نداشته‌»اند.
از معدود افرادی که در مجامع خصوصی بر مرجعیت امام خمینی تأکید داشت، آقای عباس واعظ طبسی بود. در اجتماع کم‌شماری که روز بیست‌ودوم خرداد در خانه آیت‌الله قمی شکل گرفت، طبسی خود را مقلد خمینی معرفی کرد و گفت: «هر کس از من سئوال می‌کند، می‌گویم باید از آقای خمینی تقلید کند و از کتاب تحریرالوسیله آقای خمینی بهره ببرید که واقعاً عالی است و خوب نوشته شده. در زمان حیات آیت‌الله حکیم که به دزفول رفته بودم حتی دو نفر مقلد آقای حکیم نداشت و همه مقلد آقای خمینی بودند.» 
بنابر آن چه که یکی از شاگردان درس تفسیر آقای خامنه‌ای، پس از افتادن به دست ساواک گفت، آقای خامنه‌ای تا حدی آشکارتر بدین مسئله می‌پرداخت. وی در کلاس تفسیر خود در مدرسه میرزاجعفر از حاضران خواست در تبلیغ مرجعیت آیت‌الله خمینی بکوشند. چند روز بعد، تعدادی از درس‌آموزان این جلسه توسط ساواک دستگیر شدند. جرم آنها پیروی از تقاضای آقای خامنه‌ای بود. این گفته یکی از شاگردان دستگیر شده، به بازجوی ساواک بود: «عده‌ای مرا وادار کرده‌اند به نفع خمینی تبلیغ نمایم. آقای خامنه‌ای، آقای طبسی... آقای خامنه‌ای روزی، حدود ده روز قبل در مدرسه میرزاجعفر تفسیر می‌گفتند. [گفتند] بر شما واجب است به نفع [آیت‌الله] خمینی تبلیغ کنید و من هم نفهمیدم؛ این کار را کردم.»
در قم اما، اوضاع متفاوت بود. حدود پنجاه تن استادان و فضلای حوزه علمیه آن شهر با فرستادن تلگرامی خطاب به آیت‌الله خمینی، درگذشت آقای حکیم را تسلیت گفتند که نمایانگر تأیید مرجعیت ایشان و تقابل با خواست حکومت بود. قرار بود این تلگرام در قم چاپ و توزیع گردد که ساواک از ارسال آن به نجف و طبع و پخش آن جلوگیری کرد. البته در نهایت اعلامیه‌ای تحت عنوان «نظریه اساتید بزرگ و حجج اسلام حوزه مقدسه علمیه قم درباره مرجعیت عامه حضرت آیت‌الله‌العظمی خمینی» در قم چاپ و توزیع شد. ساواک دستور دستگیری تعدادی از فضلای قم را صادر کرد. هر چند آقای عبدالرحیم ربانی شیرازی توانست بگریزد، اما آقایان حسینعلی منتظری، علی‌اصغر مروارید، ابوالقاسم خزعلی و صلواتی دستگیر و تبعید شدند.
حادثه دومی که پس از درگذشت آیت‌الله حکیم حوزه علمیه مشهد را به تلاطم واداشت، شهادت سیدمحمدرضا سعیدی در زندان قزل‌قلعه بود. خبر شهادت این روحانی مبارز در بیست‌ودوم خرداد توسط شیخ‌احمد کافی به مشهد رسید. آن روز 48 ساعت از این حادثه می‌گذشت. کافی در خانه حاج‌حسین شاهرودی، پدرزنش، مستقر شده بود و هر کس به دیدنش می‌آمد و یا در محافل بیرون، شهادت آقای سعیدی و دستگیری تعدادی از روحانیان را در قم با تفصیل به اطلاع می‌رساند. البته وقتی او به تهران بازگشت و به دست ساواک افتاد، در بازجویی گفت که خبر شهادت سعیدی را در مشهد و از میرزاجوادآقا تهرانی شنیده است. ساواک علت درگذشت آقای سعیدی را، خودکشی اعلام کرد! اگر خود سعیدی اذعان می‌کرد که قصد خودکشی دارد، کسی از اطرافیان، دوستان، آشنایان، پامنبری‌ها و هر کسی که از دور و نزدیک او را می‌شناخت باور نمی‌کرد تا چه رسد به اعلام این خبر توسط دشمن او. حذف سعیدی در تهران، چیزی جز نشاندن تیر بر پیکر فکری آیت‌الله خمینی نبود.
حجت‌الاسلام سیدمحمدرضا سعیدی، یازدهم خرداد به جرم سخنرانی و پخش اطلاعیه علیه کنسرسیوم سرمایه‌گذاری آمریکا در ایران دستگیر شده بود. او ارتباط مستمری با امام خمینی در نجف داشت. از این که نام و مرام او را در سخنرانی‌های خود تبلیغ کند، ابایی نداشت. در بازجویی‌ها، علناً او را می‌ستود و از این که مشی سیاسی امام خمینی را دنبال می‌کند، هراسی به خود راه نمی‌داد.
پس از رسیدن خبر شهادت سیدمحمدرضا سعیدی به مشهد، معدود افرادی که مرجعیت امام خمینی را با احتیاط ترویج می‌کردند، نیت خود را آشکار نمودند و موضوع را به میان طلاب حوزه علمیه مشهد کشاندند. آنان نزد مدرسان حوزه رفته و با اشاعه خبر، خواستار تعطیلی درسها و همدردی با این حادثه تلخ شدند. همچنین از طلبه‌های علوم دینی خواستند از حضور در درس‌های حوزه خودداری کنند.
گزارشگر ساواک می‌نویسد که بیست‌وچهارم خرداد «عده‌ای از طرفداران خمینی وارد مدرسه میرزاجعفر شده، ابتدا درس میرزاجوادآقای تهرانی مدرس را تعطیل می‌نمایند، سپس به مدارس علمیه رفته و طلاب را تحریک می‌نمایند و از طلاب و مدرسین می‌خواهند که درس خود را تعطیل کنند. این عده عبارتند از شخ‌عباس طبسی، سیدعلی خامنه‌ای، شیخ‌محمدرضا محامی، شیخ‌علی‌آقا تهرانی، شیخ‌احمد کافی، سیدمحمود مجتهدی، شیخ‌عبدالله شکوری که به تحریک آنها عده‌ای از طلاب از جمله سیدحبیب وحیدی و [حبیب‌الله] آشوری و شیخ‌محمدتقی شریفی و احمد ملازاده طلبه مدرسه دو درب اطاق      23 فوقانی و جابری و غفاری، دنبال نامبردگان حرکت کرده، و طلاب را تشویق به تعطیل درس و تظاهر می‌نمایند. هنگام درس میلانی یک نفر جوان کت و شلواری اهل و ساکن تهران به آیت‌الله میلانی مراجعه و آهسته به میلانی اظهار می‌نماید: در تهران سیدمحمدرضا سعیدی را کشته‌اند و به قدری او را در سازمان امنیت کتک زده‌ و شکنجه داده‌اند که تمام بدنش سیاه شده. و شرحی مفصل در این زمینه برای میلانی می‌دهد و از شبستان خارج می‌شود. و پس از رفتن وی شیخ‌محمدرضا محامی و علی‌آقا تهرانی در حالی که افراد نامبرده فوق همراهشان بوده‌اند به سر درس میلانی آمده و شیخ‌علی‌آقا تهرانی (علی‌مراد خانی ارنگه‌) اظهار می‌نماید: آقا مگر خبر نداری که مدرسین و علمای حوزه علمیه قم را گرفته‌اند و زندانی هستند و محمدرضا سعیدی را نیز کشته‌اند؟ چرا می‌خواهید درس بدهید؟ باید درس را تعطیل کرده با آنان همدردی کنید. آیت‌الله میلانی اظهار می‌نماید: هر طور طلاب صلاح بدانند. علی‌آقا تهرانی با صدای بلند به طلاب اظهار می‌نماید: آیا حاضرید برای همدردی برای زندانیان و سعیدی درس تعطیل شود؟ عده‌ای از طلاب موافقت نموده در نتیجه درس میلانی تعطیل می‌شود.»
موضوع بدین‌جا ختم نمی‌شود. نوعی سازمان‌دهی هم میان طلاب شکل می‌گیرد تا تحرک حوزه علمیه مشهد نمود بیشتری بیابد. از آن جمله بود تهیه اطلاعیه‌ای دست‌نویس به امضاء «حوزه علمیه مشهد». این اعلان تا حدودی توزیع شد و در جاهایی چون مدارس علمیه، مسجد گوهرشاد و بست علیا نصب و در معرض دید عموم قرار گرفت. متن اطلاعیه چنین بود:
«ولاتحسبنَّ اللهُ غافلاً عمّا یعملُ الظالمون
ملت مسلمان ایران! اگر عوام‌فریبی دولت حیله‌گر خائن، جنایاتی را که با تزویر مرتکب می‌شود، از چشم شما پنهان داشته، و از تحرک نیروی ایمان هراسیده، بر خدای متعال و پیغمبر اکرم و ائمه طاهرین و قائم آنان، ولی‌عصر علیهم‌ صلوات‌الله، پوشیده نیست. همزمان با رحلت آیت‌الله العظمی آقای حکیم با آن همه تظاهر به عزاداری و تعطیل عمومی برای آن زعیم عالی‌قدر، نیمه شب گروهی اوباش به خانه حجت‌الاسلام والمسلمین آقای سیدمحمدرضا سعیدی که گناهی جز ادای وظیفه و تبلیغ احکام خدای متعال و ترویج دستورات زعیم عالی‌قدر شیعیان حضرت آیت‌الله العظمی حاج‌آقا روح‌الله الموسوی الخمینی نداشت ریخته و در میان نگرانی خانواده و فرزندانش به سازمان سیاه، جلب و با فجیع‌ترین وضعی شهید کردند. ولی به همین قدر اکتفا نکردند و برای به هم زدن بزرگ‌ترین حوزه‌های علمیه مذهب تشیع، بهترین مدرسین قم و عده‌ای از گویندگان تهران را گرفته و به زندان‌های تاریک خود بردند. و ما مطمئن نیستیم که آنها را نیز مانند فقید سعید آقای سعیدی در اثر شکنجه‌های طاقت‌فرسا مقتول و شهید ننمایند.
مسلمانان! این نوشته زاری‌نامه نیست، زیرا خداوند متعال می‌فرماید: ولاتحسبن‌الذین قتلوا فی سبیل‌الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون. بلکه هشداری است که شما مطلع گشته و تا حد امکان از حریم قرآن و مروجین احکام مقدس آن قبل از آن که مستعمرین غرب و سرمایه‌گذاران آمریکایی از یهود و مسیحی محو و نابود نمایند، دفاع نمایید.
حوزه علمیه مشهد»
هم‌زمان با پخش این اعلامیه شعارهای زیادی روی در و دیوار مدارس علمیه نقش بست که همگی در حمایت از آیت‌الله خمینی بود. اما این همه ماجرا، برای به وحشت افتادن ساواک خراسان نبود. در این اثنا جزوه‌ای به نام «درس‌هایی از مرجع معظم جامعه شیعه پیرامون مسئله ولایت فقیه» میان طلاب توزیع شد که به احتمال زیاد توسط طلبه‌هایی که از قم آمده بودند، به مشهد رسیده بود.  این جزوه 42 صفحه‌ای به دست ساواک افتاد. اکنون غیر از اوج‌گیری نام خمینی، نظرات فقهی او برای تأسیس حکومت اسلامی هم در اختیار مردم قرار گرفته بود. دستگاه امنیتی در تحقیقات خود به این نتیجه رسید که جزوه ولایت فقیه توسط شیخ‌عبدالحسین حائری از قم به مشهد آورده شده و از طریق طلبه‌هایی چون شیخ‌جواد حافظی اقدام به تکثیر و توزیع آن شده است. حافظی از هم‌فکران آقای خامنه‌ای در مشهد به شمار می‌رفت و معتقد بود «سیدعلی خامنه‌ای از مردان مبارز و جان‌نثار خمینی است. [و می‌دانست] نوارهای جالب و حائز کمال اهمیت از خمینی را دارد که در منزلش نگهداری می‌شود و در مواقع لزوم از آنها استفاده و بهره‌برداری می‌نماید.»
امام خمینی از ابتدای بهمن 1348 بحث ولایت فقیه را به عنوان درسی از خارج فقه در نجف آغاز کرده بود. این اقدام امام، همانا طرح مبانی حکومت اسلامی محسوب می‌شد. ایشان سیزده جلسه در باب ولایت فقیه سخن گفته بود و پیش از آن که همه آن در پاییز 1349 در بیروت به چاپ برسد، بخش‌هایی به صورت جزوه کوچک در ایران چاپ و توزیع شده بود.  یکی از کوشندگان این کار در ایران سیدمحمدرضا سعیدی بود.

آغاز دستگیری‌ها
ساواک خراسان در بیست‌وچهارم خرداد به شهربانی استان دستور داد سیدعلی خامنه‌ای، عباس واعظ طبسی، محمدرضا محامی و سیدمهدی طباطبایی را دستگیر کند. البته با این توضیح که «اشخاص مشروحه زیر به نفع خمینی تبلیغ می‌نمایند... خواهشمند است دستور فرمایند در این مورد تحقیق و در صورت صحت، نامبردگان را دستگیر و به ساواک تحویل دهند.»
دستور دستگیری شامل عوامل اجرایی قضایای رخ داده نیز می‌شد. این بار نیازی به تحقیق و دریافت صحت موضوع نبود. هر کسی «به نحوی از انحاء مبادرت به تبلیغ بر له خمینی و محمدرضا سعیدی نماید بلادرنگ دستگیر و به این سازمان اعزام دارند.»  نخستین کسانی که بازداشت شدند، شیخ‌علی تهرانی و احمد ملازاده بودند. ملازاده از طلبه‌های بجستانی مدرسه خیرات‌خان بود. دستگیر شده بعدی شیخ‌ابراهیم معدنی بود. او اعتراف کرد که مردم را تشویق به خواندن اعلامیه حوزه علمیه مشهد کرده است. حبیب‌الله آشوری هم پس از بازداشت به بازجوی ساواک گفت که «خمینی را اعلم‌فی‌الارض» می‌داند و از این رو دست به تبلیغ و ترویج او زده است. غلامرضا اسدی و شیرالله غفاری هم باید دستگیر می‌شدند که متواری گشتند.
ساواک، تکلیف شیخ‌علی تهرانی و حبیب‌الله آشوری را به نتیجه رأی کمیسیون امنیت اجتماعی حواله داد و پیشنهاد کرد ابراهیم معدنی و احمد ملازاده به سربازی بروند. تصمیم اولیه آن بود که متواریان: سیدعلی خامنه‌ای، عباس واعظ طبسی، محمدرضا محامی، شیخ‌احمد کافی، غلامرضا اسدی و شیرالله غفاری نیز پس از دستگیری، تبعید شوند.  اما آنها که تبعید شدند، شیخ‌علی تهرانی، احمد ملازاده، حبیب‌الله آشوری و ابراهیم معدنی بودند. محل تبعید آنان ایرانشهر بود.
در سوی دیگر، روحانیان راکد، که خروش نورس حوزه علمیه مشهد را تاب نمی‌آوردند، برای ابراز نگرانی از عواقب کار به خانه آیت‌الله‌زاده اردبیلی رفتند و با تشریح فعالیت‌های چند روز گذشته روحانیان مخالف حکومت، پناه به خدا بردند و گفتند خدا عاقبت این کار را ختم به خیر کند!  برخی دیگر گفتند: «معلوم نیست این دستگاه‌های انتظامی چرا مخالفین و افراد اخلالگر و ناراحت را تنبیه نمی‌کنند؟ باید طرفداران خمینی تنبیه شوند که دیگر کسی جرأت اقدام خلاف و اخلالگری نداشته باشد.»
روحانیان معنون مشهد نیز راه احتیاط در پیش گرفتند و صلاح ندانستند آرامش دیرین حوزه علمیه مشهد را به حوادث اخیر گره بزنند. بیست‌وپنجم خرداد آیت‌الله میلانی از آقایان بهاءالدین محلاتی که آن زمان در مشهد بسر می‌برد، حسنعلی مروارید، میرزاجوادآقا تهرانی و شیخ‌کاظم دامغانی دعوت کرد تا در نشستی در خانه او شرکت کرده، راجع به حوادث اخیر قم، تهران و مشهد رایزنی کرده، تصمیم‌گیری کنند. منبع ساواک که لابد حاضر و ناظر بود از قول آقای محلاتی نوشت که «وظیفه ما این است که حوزه‌های علمیه را حفظ نماییم. نباید با این قبیل اعمال دست دولت را برای کوبیدن روحانیت باز گذاشته و بهانه به دولت بدهیم. باید آرامش محفوظ باشد و ما بتوانیم کارهای دینی و علمی انجام دهیم و این درست نیست که چهار نفر جوان هر چه بخواهند انجام دهند و برای ما تکلیف تعیین کنند. ما هیچ‌گونه پشتیبانی از آنها نمی‌کنیم. باید درس و نماز دایر باشد و عکس‌العملی نشان داده نشود.» همو، از قول آقایان دامغانی، مروارید و تهرانی ادامه می‌دهد که آنان حرف آقای محلاتی را تأیید کردند و از قول دامغانی نوشت: «هر وقت روحانیت با سلاطین و دولت‌های وقت مبارزه کرده‌اند، شکست خورده‌اند و ما وظیفه سر و صدا و مبارزه‌ای نداریم.» آخرین جمله از آقای میلانی چنین منعکس شد: «آقای مروارید! خوب است شما که با این آقایان مربوط هستید و به نماز شما می‌آیند قدری نصیحت کنید و شرایط را به آنها تفهیم نمایید که اسباب زحمت برای خود و دیگران فراهم نکنند. اینها با من نماز می‌خوانند ولی حرف مرا گوش نمی‌دهند.»
اقدام بعدی ساواک ترساندن امامان جماعت و مدرسان حوزه علمیه مشهد بود. بهرامی، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت خراسان، از رئیس شهربانی استان خواست دو گروه یادشده را تهدید کند؛ چنانچه نماز جماعت یا درس را تعطیل کنند، بی‌وطن و خیانتکار شناخته شده، عواقب وخیمی در انتظارشان خواهد بود. و نیز «چنانچه فرد یا افرادی در سر درس و یا در نماز کوچکترین اخلالی نمود، او را به مأمورین معرفی نمایند.»
همچنین به شهربانی دستور داده شد مأموران‌شان در نقاط مختلف شهر به ویژه اطراف حرم و صحن‌ها، مساجد مهم و مدارس علمیه، چشم بچرخانند، «افراد محرک و تبلیغ‌کننده یا توزیع‌کنندگان اعلامیه را شناسایی و با مدارک همراه وی به این ساواک اعزام دارند.»
این دستگاه امنیتی نبود که توانست جَست سیاسی حوزه علمیه مشهد را زیر پا بگیرد، بلکه فرود این فوران به واسطه تنهایی روحانیانی بود که آینده را در دیدگاه‌های رهبرشان، آیت‌الله خمینی جست‌وجو می‌کردند. اول تیرماه همه چیز به حال اول بازگشت؛ بوی کهنگی همچنان به مشام می‌رسید. مقام اطلاعاتی ساواک در این زمان اوضاع را چنین ترسیم کرد: «اغلب علماء و روحانیون از اقدامات خلاف چند نفر طلبه و پشتیبانی و تبلیغ آنان به نفع خمینی به خصوص طبسی و محامی و خامنه‌ای سخت ناراحت و عصبانی می‌باشند و از اقدام دستگاه‌های امنیتی نسبت به تعقیب آنان راضی می‌باشند. شیخ‌احمد کافی به تهران متواری گردیده، شیخ عباس طبسی و محامی و خامنه‌ای مخفی شده‌اند. تعقیب آنها ادامه دارد.»
دیگر مقام اطلاعاتی مشهد با اشاره به شروع تعطیلات تابستانی حوزه علمیه مشهد، پیشنهاد کرد طلبه‌های جوانی که [به عرصه سیاست کشانده می‌شوند] به سربازی فرستاده شوند. این اقدام اولاً موجب وحشت طلاب می‌شود و در ثانی امکان دارد پس از گذراندن دوره سربازی حال و هوای آخوندی از سرشان بیفتد. تبعید این طلاب بی‌اثر است، چون «در محل تبعیدگاه دست از اعمال خلاف خویش برنداشته چه بسا به نفعش تمام شود و مردم عوام و ساده‌لوح را دور خود جمع و از این طریق کسب درآمدی هم بنماید و از طرفی خود را مظلوم و پسر امام وقت معرفی و پس از مراجعت به زادگاه خویش امام‌زاده عصر محسوب و در نتیجه به خمینی‌ها و قمی‌ها اضافه خواهند شد.» همچنین توصیه کرد روحانیان واعظ که علیه سیاست‌های جاری سخن می‌گویند برای همیشه ممنوع‌المنبر شوند.
تحلیلگر دیگر ساواک خلاصه اقدامات روحانیان یادشده را در چند روز گذشته چنین توصیف کرد: «طبسی، محامی و خامنه‌ای پس از ورود شیخ‌احمد کافی و انتشار خبر مرگ محمدرضا سعیدی، اعلامیه "حوزه علمیه مشهد" و نشریه ولایت [فقیه] نوشته خمینی را وسیله چند نفر طلبه جوان که تحت‌تأثیر تحریکات آنان مبادرت به فعالیت خلاف مصالح نموده‌اند، در بین طلاب حوزه علمیه مشهد توزیع و انتشار داده‌اند که تقلید هیچ‌کس جز خمینی جایز نیست و باید او را تقویت کرد که بتواند این دستگاه فاسد را به هم بزند و مسلمانان را از شر اینها نجات دهد. روزی که کاپیتولاسیون قانونی شد خمینی قیام کرد. اگر امروز در ایران می‌بود نمی‌گذاشت آمریکاییها و راکفلر یهودی به اسم سرمایه‌گذاری بر این مملکت مسلط شوند و خون مردم را بمکند. و این شاه و دولت خائن را نابود می‌کرد و همان‌طوری که در نشریه ولایت فقیه، خمینی نوشته، حکومت را روحانیت باید به دست بگیرد.»
وی در ادامه تأکید کرد که نامبردگان باید تأدیب شوند، نه این که به زندان بیفتند و پس از چندی آزاد شوند؛ نه، این شیوه، اعتبار اجتماعی آنان را بالا می‌برد. تنبیه باید به شکلی اعمال گردد که برای همیشه مرعوب و ساکت شوند و عبرت دیگران را در پی داشته باشد. تنبیه باید به نحوی جاری شود که ریشه مخالفت در خراسان قطع شود. «زیرا در خراسان با بودن آیت‌الله میلانی که مرجع است و قریب دوهزاروپانصد طلبه [دارد] اگر آرامش را از دست بدهد گران تمام می‌شود.»  شاید منظور وی حذف همیشگی این افراد بود، کاری مثل ترور یا اعدام که طبعاً در چنین گزارش‌ها و تحلیل‌هایی با صراحت یاد نمی‌شد.
این خط و نشان‌ها در حالی کشیده می‌شد که ساواک مدرک دندان‌گیری از آقای خامنه‌ای نداشت و هر آن چه ادعا می‌کرد، مبتنی بر مسموعات، بازجویی و خبرهای غیرمستقیم و کم‌رنگ بود. این نشان می‌دهد که فعالیت‌ سیاسی آقای خامنه‌ای در مشهد، خالی از دوراندیشی‌های امنیتی نبوده است.
به هر حال چتر وحشت بر سر حوزه علمیه مشهد پهن شد. در میان طلبه‌ها و روحانیان، حرف از شدت عمل دستگاه علیه مخالفان بود. ساواک از اشاعه این گفت‌وگوها استقبال می‌کرد و به آن دامن می‌زد. برخی گفته‌ها چنین بود: دوران رفتار ملایم با معترضان به پایان رسیده، خشونت و اشد مجازات در انتظار دستگیرشدگان است. برخی از روحانیان که از تهران به مشهد می‌آمدند، یا به خواست دستگاه امنیتی و یا در بیان خبرهای نو، از شدت عمل علیه دستگیرشدگان یاد می‌کردند. می‌گفتند که همه در تهران دست و پای خود را جمع کرده‌اند.
موضوع دیگری که به مسرت و خشنودی ساواک منجر گردید، و اندک مبارزان مذهبی شهر مشهد را در گوشه تنهایی و بی‌کسی رها کرد، موضع‌گیری برخی از افراد دستگاه آقای قمی بود. بعضی وابستگان آقای سیدحسن قمی، از این که مبارزه و مخالفت در مشهد، منتهی به تبلیغ و ترویج نام خمینی می‌شود و نه قمی، ناراحت و بلکه خشمگین بودند. می‌گفتند اینان نمک قمی را خورده، نمکدان شکسته‌اند. یکی از این نزدیکان، سیدمحمود قمی بود. او از تهران راهی مشهد شد تا تکلیف این افراد نمکدان‌شکن را روشن کند. وی تفکر آیت‌الله خمینی را خلاف دین اسلام می‌دانست و به او حمله می‌کرد. ساواک با ملاحظه این مواضع، با دامن زدن به اختلافات، تا توانست بهره خود را برای منزوی کردن نام خمینی و پیروان او برد.

ادامه تعقیب
تیمسار بهرامی، رئیس ساواک خراسان، مجدانه در پی دستگیری آقایان خامنه‌ای، طبسی و محامی بود. او در چندین نوبت از رئیس شهربانی استان خواست که سه روحانی یادشده را بازداشت و تحویل آن سازمان بدهد. مأموران ساواک در صورت پی بردن به محل اختفاء آنان، درست یا غلط، نشانی را در اختیار شهربانی می‌گذاشتند تا به سراغ‌شان برود. این تعقیب و گریز بیش از دو ماه طول کشید، تا این که سکان ساواک خراسان را از تیمسار علی پاشا بهرامی شصت ساله گرفته، به احمد شیخان دادند. شیخان پنجاه ساله، مردادماه در مشهد مستقر شد. شیخان پیش از این معاون اداره کل هشتم ساواک (ضدجاسوسی) بود. او نیز همچون بهرامی در مکاتبه با شهربانی پی‌گیر دستگیری روحانیان متواری شد. با گذشت زمانی چند، بدین نتیجه رسید که مأموران شهربانی اقدام مجدانه‌ای برای بازداشت یادشدگان نمی‌کنند. از این رو تنی چند از منابع خود را مأمور جست‌وجو کرد تا مخفی‌گاه آنان را بیابند. در این اثنا، لو رفتن پنهان‌گاه‌های طبسی و محامی با طرح فریب ساواک، آنان را به این تصمیم رساند که خود را به ساواک معرفی کنند. روزهای 22 و 23 شهریور شیخان، جداگانه با واعظ طبسی و محامی به گفت‌وگو نشست و گفت که ساواک در تمام مدتی که آن دو پنهان بوده‌اند، از محل اختفای آنان باخبر بوده و می‌توانسته دستگیرشان کند، و گفت که حکم تبعید آنها داخل کشوی میز و آماده اجرا است. اما «اصولاً هدف ساواک ارشاد افراد فریب‌خورده است... به کسانی که به گناهان خود اعتراف و طلب بخشش نمایند و متعهد شوند که در آینده مرتکب اعمال خلاف نگردند، مساعدت می‌کند.» شیخان که احساس می‌کرد کشتی‌بانی دیگر است و سیاستی دگر باید پیشه کند گفت که این بار از کرده‌های شما صرف‌نظر می‌کنم تا به زندگی عادی بازگردید. رئیس جدید ساواک خراسان در نامه‌ای به رئیس کل ساواک، نعمت‌الله نصیری، ضمن اشاره به مطالب بالا افزود که طبسی و محامی را به وحشت انداخته، آنان را وادار به استدعا و طلب بخشش کردم. وی افزود؛ تبعید چاره‌ساز نیست و موجب شهرت آنان می‌شود. «بنابر عقیده این ساواک اگر به تعهد آنها ترتیب اثر داده شود و ارفاق گردد این مسئله موجب می‌شود که در بیم و امید بسر برده و به احتمال قوی دیگر فعالیت مضره نخواهند کرد. لذا به این اشخاص گفته شد که اگر به تعهد خودشان عمل کردند و از وابستگی‌های خود به قمی و خمینی و تبلیغ به نفع آنان صرف‌نظر نمودند، ساواک مزاحم آنان نخواهد بود. در غیر این صورت اجرای حکم بلافاصله به مرحله اجرا گذارده خواهد شد.»
شیخان که در گفت‌وگوی خود با طبسی و محامی بیش از پیش متوجه شکاف میان دو رئیس روحانی مشهد، میلانی و قمی شده بود از تصمیم دیگر خود به نصیری چنین نوشت: «این ساواک در نظر دارد با تنظیم طرحی از این نفاق و شکاف استفاده نماید.»
شاید یکی از ناکامی‌های ساواک در یافتن آقای خامنه‌ای تغییر مکان او به خانه تازه بود. اوایل بهار 1349 اثاث کشیده بود. خانه‌ای بود کلنگی و شبه مخروبه، در همسایگی خانه سیدعلی طاهایی، از خیرین مشهد، که هفت ماه بنایی، آن را قابل سکونت کرده بود. این خانه از آن خودش بود. این بار قرض‌هایش داشت سر به آسمان می‌زد.

انتهای پیام/

 

پربیننده‌ترین اخبار ویژه نامه‌ها
اخبار روز ویژه نامه‌ها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی