بازجویی، شکنجه و زندان پنجم حضرت آیت الله العظمی خامنه ای

بازجویی، شکنجه و زندان پنجم حضرت آیت الله العظمی خامنه ای

خبرگزاری تسنیم:«در طول مدت شکنجه، یکی از آنها از من می‌خواست تا از فلان کس یا از نهضت اسلامی بیزاری جویم. قبول نمی‌کردم و آنها هم آن قدر مرا می‌زدند تا بی‌هوش می‌شدم.همزمانی شکنجه، قرائت قرآن و روزه‌داری بر چشمانم تأثیر زیادی گذاشت.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، فرازهایی دیگر از مبارزات مقام معظم رهبری که مربوط به دوره زندان پنجم و بازجویی های این دوره است را در ذیل می خوانید:


زندان پنجم

سوغات یک جشن بزرگ
سال 1350ش برای حکومت پهلوی سال تحقق رویایی بود که نطفه آن در اواخر دهه سی بسته شده بود و اینک پس از حدود 12 سال در حال سر بر آوردن از خرابه‌های تخت‌جمشید بود. این رویا، همانا اجرای جشن‌های 2500 ساله شاهنشاهی بود. هیچ‌کس در آن زمان نمی‌توانست گمان برد آنچه با این عنوان در حال تدارک و اجراست، نه جشن، بلکه مراسم ختم نظام سلطنتی در ایران است. محمدرضا پهلوی در نطق افتتاحیه، خطاب به کوروش گفت: «اکنون ما در اینجا آمده‌ایم تا با سربلندی به تو بگوییم که پس از گذشت 25 قرن امروز نیز مانند دوران پرافتخار تو پرچم شاهنشاهی ایران پیروزمندانه در اهتزاز است.»
این نطق در حالی ایراد می‌شد که همو و هم پدرش برآمده از دو کودتا بودند؛ نخستین آن با طراحی بریتانیا و دومین آن با نقشه مشترک انگلیس و آمریکا به اجرا درآمده بود. اگر می‌شد مویی از سخت‌کوشی کوروش یا جنمی از پایمردی داریوش را در تن و روان محمدرضا پهلوی یافت، چشمان تاریخ این‌گونه به تمسخر او در برپایی این جشن‌ها و ادعای در اهتزاز نگه داشتن پرچم شاهنشاهی نمی‌نشست. نه این جشن‌ها، بلکه شیوه حکمرانی او و پدرش، به سبب حراج شخصیت ملی ایرانیان و فروش حیثیت و استقلال ایران، اندک حرمت باقی مانده از سنت پادشاهی را پایمال کرده بود.
اما سال، سال سرمستی حکمرانان بود. سازمان اطلاعات و امنیت کشور موظف بود هر آن‌چه را که مانع یا مزاحمتی برای جشن‌های شاهنشاهی فراهم کند از پیش پا بردارد. جامعه روحانیت از آن جمله بودند. از نظر ساواک افرادی که پیش از این به علت اقدام علیه حکومت دستگیر، زندانی و سپس آزاد شده بودند، استعداد بیشتری برای اخلال در روند جشن‌ها داشتند. از این رو مقرر شد، «با استفاده از تمام امکانات و در صورت لزوم کنترل مکاتبات و تلفن [و گماردن] تیم تعقیب و مراقبت نسبت به شناسایی مجدد و تعیین محل سکونت و کار» آنان اقدام شود. با همین مضمون، نامه‌ای سرّی از اداره کل سوم به ریاست ساواک تهران فرستاده و دستور داده شد اقدامات یادشده در مورد سیدعلی خامنه‌ای به اجرا گذاشته شود.  ساواک تهران هم پاسخ داد که وی ساکن مشهد است؛ مراتب باید به ساواک خراسان اعلام گردد.  غضنفری از مسئولان ساواک خراسان، پس از دریافت این دستور گفت که در دوم بهمن سال 49، شیخان، رئیس ساواک خراسان، تذکرات لازم را به آقای خامنه‌ای داده است. حتی یادداشت بدون تاریخی از او گرفته شده، که ملزم به پاسخگویی در برابر هر اقدام مخالفت‌آمیزی است.
این نامه‌ها و اظهارنظرها اتفاقاً در زمانی ردوبدل می‌شد که آقای خامنه‌ای به تهران سفر کرده بود. او روز چهاردهم مرداد در مسجد هدایت بود و به سخنرانی دکتر محمدجواد باهنر گوش می‌داد. همان روز به تهران رسیده بود. ابتدا سری به خانه آقای هاشمی رفسنجانی زده، غروب هر دو به دیدن آیت‌الله طالقانی در مسجد هدایت رفته بودند. کسی که اخبار رفت‌وآمد او را به ساواک می‌رساند، این خبر را هم داد که پس از چند روز تهران را به قصد قم ترک خواهد کرد.  آقای خامنه‌ای کی با آیت‌الله طالقانی آشنا شده بود؟ این دیدار به فروردین 1343 بازمی‌گشت؛ زمانی که آقای طالقانی در دادگاه تجدیدنظر محاکمه می‌شد. دادگاه در پادگان عشرت‌آباد برپا شده بود و آقای خامنه‌ای به تازگی پا از زندان قزل‌قلعه بیرون گذاشته بود. از آن‌جا که حکم صادره از دادگاه برای آیت‌الله طالقانی 10 سال زندان بود، دیدار بعدی این دو از پشت میله‌های زندان صورت گرفت. «هر وقت که من زندان نبودم به دیدارشان می‌آمدم و در زندان از پشت میله‌ها صحبت می‌کردیم. پیغام‌هایی داشتند برای آقای میلانی در مشهد و برای جریان‌هایی که ما غالباً در آنها شرکت داشتیم. بعد هم که از زندان بیرون آمدند تماس‌های زیادی داشتیم.» 
آیت‌الله طالقانی در سال 1346ش آزاد شد و به مسجد هدایت رونق بخشید. آشنایی‌ها و مناسبات بعدی موجب شد که آقای خامنه‌ای در 14 صفر 1390/1 اردیبهشت 1349 در مسجد هدایت سخنرانی کند. شاید این نخستین سخنرانی او در این مسجد بوده باشد. مراودات این دو به جایی رسید که آقای طالقانی درباره وی چنین قضاوت نماید: «خامنه‌ای از افرادی است که خیلی مایه امیدواری است و در آینده می‌تواند مرجع مطمئنی برای روشنفکران و آزادی‌خواهان باشد و افکارش قابل تقدیر است.»
با این که تفاوت سنی آقای خامنه‌ای و آیت‌الله طالقانی به 30 سال می‌رسید، اما ارتباط این دو محکم و عمیق بود. «ایشان جوانان فعال را دوست می‌داشت و به کسانی که برای تحقق اهداف عالی زندگی می‌کردند عشق می‌ورزید. گاهی با ایشان جلسه‌هایی داشتیم که علی‌رغم سن بالای ایشان دو ساعت به درازا می‌کشید.»
سوغات جشن‌های 2500 ساله شاهنشاهی برای آقای خامنه‌ای چیزی جز پنجمین دستگیری نبود.

پنجمین دستگیری
بنابر دستور ساواک مرکز و بخش‌نامه صادره به شعب (شم‍ 4966/312، مورخ 10/6/50) دستگاه امنیتی خراسان درصدد دستگیری آقای خامنه‌ای برآمد.  این بار همه چیز به سادگی برگزار شد؛ نه فراری در کار بود و نه تعقیب و مراقبتی. چهارم مهرماه 1350، شانزده روز مانده به افتتاح جشن‌ها، او را بازداشت کردند. ساعت یک بعد از ظهر آن روز مأموران ساواک به همراه سروان قدس حسینی، نماینده دادستان دادگاه نظامی، پشت در خانه‌اش بودند.
میزبان آقای مصطفی برقعی بود که همراه خانواده‌اش به مشهد آمده بود. در اتاق میهمانان نشسته بودند؛ بر سر سفره غذا. زنگ در به صدا درآمد. لحظاتی بعد صدای تق تق در اتاق پذیرایی بلند شد. در را باز کرد. همسرش بود که می‌گفت: مأموران ساواک پشت در خانه‌اند. تعجب کرد و پرسید: از کجا چنین حدسی می‌زنی؟ همسرش قسم خورد که مطمئن است خودشان هستند. این را با لحنی جدی گفت. رفت و در را باز کرد. آن پشت گروهی از مأموران ساواک ایستاده بودند. وقتی چشم‌شان به آقای خامنه‌ای افتاد، صدای خنده‌شان بلند شد. «شاید انتظار داشتند من متواری باشم. به هر حال من در دام آنها افتاده بودم و از این که مرا در چنگ خود می‌دیدند خوشحال بودند.»
مأموران ریختند به داخل خانه و نخستین جایی که نگاه آنان را به خود خواند، کتاب‌خانه، هم‌دوش اتاق پذیرایی، بود که دری آنها را به هم می‌رساند. همه کتاب‌ها، کاغذ‌ها، دست‌نوشته‌ها و جزوه‌ها را زیر و رو کردند و هر چه که می‌خواستند برداشتند.
آقای خامنه‌ای دوست نداشت پای مأموران به اتاق میهمانان باز شود و آنان را وحشت‌زده کند. در همین اندیشه بود که یکی از آنها وارد اتاق پذیرایی شد، کنار آن روحانی میهمان نشست و با پرسش‌های پی‌درپی از او بازجویی کرد. پس از کتاب‌خانه، گوشه و کنار خانه را هم بازرسی کرده، حتی از کمد لباس‌های همسرش نگذشتند. یکی از مأموران بر سر گهواره پسرش، مجتبی ایستاد. آن زمان، مجتبی ده ماهه بود. چشم به چهره آرام و زیبای آن نوزاد دوخته، او را نوازش کرد. جست‌وجوها که پایان یافت، آقای خامنه‌ای و مجموعه آن‌چه را که از کتاب‌خانه جدا کرده بودند با خود بردند. 40 کتاب در میان باری که خلاف مصالح حکومتی تشخیص داده شد، وجود داشت: از «حاشیه بر توضیح‌المسائل آقای خمینی» گرفته تا «مورچگان موریس مترلینگ». در پایان، رسیدی هم از آقای خامنه‌ای گرفتند که خسارت مالی به خانه نزده‌ایم! «در این یورش مقدار زیادی از دست‌نوشته‌ها و یادداشت‌های من از بین رفت و حتی یک برگ از آنها را نتوانستم پس بگیرم.»
مرکز ساواک به جای تازه‌ای منتقل شده بود. او را در اتاقی نشاندند. نزدیک یک ساعت گذشت. سپس چشم‌بند زده، با خودرویی بدون پنجره، روان شدند. وقتی خودرو ایستاد و چشم‌بند را برداشتند، خود را در جایی بزرگ با سقفی بلند دید. به انباری بزرگ می‌ماند. پیرامون آن چند اتاق کوچک دیده می‌شد. «بعداً فهمیدم آنجا بخشی از اصطبل بزرگی است که در انتهای اردوگاه نظامی مشهد است و من در گذشته مدتی در آنجا زندانی بودم.»
اسطبل پیشین را پشت سر گذاشتند و به انبار بزرگ دیگری رسیدند. در میانه این انبار دو ساختمان با فاصله کم، رو به روی هم قرار داشت. وارد که شد دید سلول‌های تازه ساخت است؛ و این زندان سیاسی ساواک مشهد بود که به تازگی بنای آن به پایان رسیده بود. هر یک از ساختمان‌ها ده در داشت و روی هم بیست سلول آماده بلعیدن بازداشت‌شدگان بود. مستراح‌ها در دو سوی ساختمان‌ها قرار داشت. آقای خامنه‌ای را به دهان سلول چهار انداختند. «تا آن روز اتاقی به آن کوچکی ندیده بودم. به شکل مربع و هر ضلع آن یک متر و نیم طول داشت. هیچ منفذ و روزنه‌ای نداشت. تاریکی مطلق بر همه جای آن سایه افکنده بود. ساکن آن از دیدن نور محروم بود، مگر در سلول باز می‌شد و یا نگهبان یا یکی از مسئولان زندان می‌خواست از پنجره کوچک روی در با زندانی صحبت کند.»
دو پتو دادند. هوا، سراغی از گرما نداشت. خورشید در حوالی غروب بود. نماز ظهر و عصرش را نخوانده بود. خواست وضو بگیرد. اجازه دادند. از برابر سلول‌ها که می‌گذشت، دریافت شماری از آنها پر است. تصمیم گرفت حضورش را به آگاهی آنان برساند. با صدای بلند از همراهش پرسید که کجا می‌تواند وضو بگیرد؟ قبله کدام سمت است؟ یکی از نگهبان‌ها از آقای خامنه‌ای خواست عمامه‌اش را بردارد. گفت که گذاشتن عمامه در این زندان ممنوع است. «گفتم: من این قانون را قبول ندارم. من تاکنون در هیچ‌کدام از زندان‌های گذشته عمامه‌ام را به کسی تحویل نداده‌ام. برو و این موضوع را از رئیس‌ات بپرس.»
این جمله‌ها را هم با صدای بلند گفت. وقتی به سلول برگشت، اذان و اقامه و ذکرهای رکوع و سجود را هم بلندتر از معمول خواند. نمازش که پایان یافت، اندیشید که چرا دستگیرش کرده‌اند؟ کدام یک از فعالیت‌های او لو رفته؟ خبر کدام جلسه پنهانی‌اش آشکار شده؟
من جلسات پنهانی متعددی داشتم. جلساتی با طلاب علوم دینی که طی آنها موضوعاتی را قبلاً می‌نوشتم و در خلال جلسه به شرح و توضیح آن می‌پرداختم و سپس آنها را به طلاب می‌دادم تا استنساخ نمایند. موضوعات موردنظر، پیرامون مفاهیم حرکت‌آفرین و اندیشه پویای نهضت اسلامی بود. در یکی از آن جلسات شش تن از طلاب و در دیگری سه تن و در جلسه سوم یک نفر که افغانی بود شرکت می‌کردند. آن طلبه افغانی به دست رژیم کمونیست سابق افغانستان که عده زیادی از علماء آن سامان را به قتل رساند، به شهادت رسید. همچنین یک جلسه بسته با جوانان مدارس و دانشگاه‌ها و جلسه بسته دیگری با کسبه و نیز جلسات کار و پی‌گیری با طلاب علوم دینی که طی آنها اوضاع سیاسی را مورد بررسی قرار داده و موضع لازم را اتخاذ می‌کردیم. مثلاً اعلامیه‌هایی صادر و به قم ارسال می‌کردیم و همچنین اعلامیه‌های دریافت شده از آن شهر را بررسی می‌کردیم.
اینها یک طرف، ارتباط او با سازمان مجاهدین خلق طرف دیگر! او با محمد حنیف‌نژاد رابطه‌ای نزدیک و پیوسته داشت. حنیف‌نژاد، نشریه‌ها و بیانیه‌های سازمان را پیش از چاپ، برای آقای خامنه‌ای می‌فرستاد تا از صحت رویکرد و دیدگاه‌های آن مطمئن شود. او می‌دانست که سازمان در اول شهریور آن سال ضربه سختی خورده، بیش از یکصد تن از اعضای آن دستگیر شده بودند. در همان روزها، یکی از رابطین سازمان این خبرها را برایش آورده بود و خواسته بود اسناد و مدارک مربوط به سازمان را از خانه بیرون ببرد و گفته بود کدام جزوه‌ها و نشریه‌هایی را که برای اعلام نظر برایش فرستاده شده بود معدوم نموده و کدام را به تهران و به نشانی فلان کس بفرستد. شاید پیش از دستگیری بود که محمد حنیف‌نژاد و احمد رضایی نزد او آمدند و کتاب شناخت را برایش آوردند. با این که از زاویه ایجاد شده در اندیشه سازمان مجاهدین خلق آگاه بود، اما این کتاب او را مطمئن کرد که تفکرات آنان آمیخته با مارکسیسم است.  «نمی‌دانم آیا یکی از آن جلسات لو رفته بود؟ یا علت بازداشت در درس‌ها و سخنرانی‌هایی که در زمینه تفسیر و مفاهیم اسلامی ایراد می‌کردم نهفته بود؟ اما دلمشغولی عمده، که موجب نگرانی من شده بود، همان جلسات سرّی بود، زیرا به هیچ‌وجه در مقابل دستگاه امنیتی قابل دفاع نبود.»
همان شب، سلول او را عوض کردند. سلول شماره چهارده، جای انفرادی شماره چهار را گرفت. آن جا کمی بزرگ‌تر بود، اما تاریک‌تر. حتی نمی‌توانست تسبیحی را که در دست دارد ببیند.
روز بعد (پنجم مهرماه) ساواک با اتهام همیشگی «اقدام علیه امنیت کشور» از ارتش خواست برایش قرار بازداشت صادر کند.  فردای آن نیز دادستانی دادگاه عادی 18 مشهد نوشت که «درباره غیرارتشی سیدعلی خامنه‌ای متهم به اقدام علیه امنیت کشور و طبق ماده 24 آیین دادرسی و کیفری به منظور تکمیل تحقیقات، قرار بازداشت موقت صادر و اعلام می‌گردد قرار صادره ظرف 24 ساعت قابل اعتراض است.»
خیلی زود با آمد و شدهای روزمره در زندان آشنا شد. روزی سه بار در سلول باز می‌شد و غذای زندانی را می‌دادند. بار چهارم برای نظافت بود. یک جارو می‌دادند دست زندانی که کف سلول را جارو بزند.

هندوانه و عینک
نماز میانْ‌روز را خواند، ناهار خورد و کمی خوابید. بیدار که شد نگهبان را صدا زد، پولی بهش داد و خواست هندوانه‌ای بخرد. پذیرفت. نگهبان پس از مدتی با یک هندوانه بازگشت. پرسید: چاقو داری؟ هندوانه را با یک چاقو به آقای خامنه‌ای سپرد. نگهبان خبطی کرده بود که از آن بی‌خبر بود. در حال قاچ کردن هندوانه بود که یکی از افراد ساواک از برابر سلولش گذشت. از دیدن آن صحنه برآشفت. زندانی در حال رسیدگی به اشتهای خود بود، آن هم با یک سلاح ممنوعه! نگهبان را صدا زد و توبیخ کرد و سپس دستور داد عینک آقای خامنه‌ای را بگیرد. استفاده از عینک ممنوع بود. نگهبان عینک را گرفت و در سلول را بست.

ضمیمه خونین زندان جدید
در زمانی که در سلول باز بود، رفت و آمدهایی به راهرو زندان شد که غیرعادی بود. اینک صدای باز و بسته شدن چند در به گوشش رسید و ناگهان صدای فریاد و شیون شنید. صدا از راه دوری می‌آمد. لحظاتی بعد ضجّه یکی از زندانیان را شنید؛ در حالی که ناله جان‌سوزی سر می‌داد، به طرف سلولش کشیده می‌شد. از شکاف در سلول بیرون را نگاه کرد. چشمش به یکی از روحانیان آشنا افتاد که ریشش را تراشیده بودند و قدرت راه رفتن نداشت.
پس از مدتی در سلولش باز شد. یکی از مأموران ساواک پرسید: تو خامنه‌ای هستی؟ پاسخ داد: بله. گفت: با من بیا. همراه او به انباری که دیروز آن را دیده بود، و به یکی از اتاق‌های پیرامون آن، رفت. شش هفت نفر آنجا بودند. عینک به چشم نداشت. نتوانست کسی را بشناسد. «در آن حالت احساس خطر کردم و از روی عادت و به طور غریزی ... فریاد اعتراض بلند کردم و گفتم: چرا عینک مرا گرفته‌اید؟ من بدون عینک نمی‌توانم ببینم.»
یکی از آنان نزدیک آمد. او را شناخت. یکی از بازجویان زندان سابق بود. آقای خامنه‌ای در دادگاه قبلی این بازجو را متهم به نادانی کرده بود. «به من نزدیکتر شد و با لحنی غضب‌آلود و همراه با استهزاء گفت: خیال می‌کنی این دادگاه به تو اجازه خواهد داد که این طور جسارت کنی؟ سپس با کلفت کردن صدای خود سعی کرد ادای مرا درآورد.»
ناگهان سیلی محکمی بر چهره آقای خامنه‌ای زد. تعادلش به هم خورد، اما خیلی زود خودش را جابه‌جا کرد تا به حالت اول بازگردد که ضربه دوم از راه رسید و او را روی تخت کنار دستش انداخت. می‌خواست برخیزد که یکی از آنها تشر زد: بمان؛ خوب جایی افتادی! پاهایش را به تخت بستند. آن رو به رو، تازیانه‌ها از سینه دیوار آویزان بودند. تفاوت آنها در قطرشان بود. از قطری برابر یک انگشت شروع و کلفت و کلفت‌تر می‌شدند. یکی از آنان تازیانه‌ای برداشت و کف پایش را نشانه گرفت. شروع کرد به زدن. چند دقیقه؟ روشن نیست، اما از کت و کول افتاد و از زدن بازماند. دیگری آمد و شلاق را از او گرفت. آن قدر زد تا از نا افتاد. نفر سوم شلاق را گرفت. او هم از زدن خسته شد. و نفر چهارم. همه افراد آن اتاق امکان استراحت و نفس تازه کردن داشتند، جز آقای خامنه‌ای.  برخی از اینان تازیانه را خیس می‌کردند و آن را بر بدن زندانی فرو می‌آوردند. «در طول مدت شکنجه، یکی از آنها بالای سرم می‌آمد و از من می‌خواست تا از فلان کس یا از نهضت اسلامی بیزاری جویم. من قبول نمی‌کردم و آنها هم آن قدر مرا می‌زدند تا بی‌هوش می‌شدم.»
پیش از این، از شکنجه و شکنجه‌گران شنیده بود. در یکی از گفت‌وگوهای خصوصی به دوستان گفته بود که اگر روزی مجبور به اعتصاب غذا شود و یا تحت شکنجه قرار گیرد، چندان به درازا نمی‌کشد. با اعتصاب غذا و ضعف معده‌ای که دارد فوراً بیمار شده، سر از درمانگاه درخواهد آورد و با شکنجه و ضعف جسمی‌اش، خیلی زود بی‌هوش شده و دست از شکنجه‌اش خواهند کشید. اما شنیده بود که با ریختن یک کاسه آب، بی‌هوشی را چاره خواهند کرد.
کاسه آب را روی سرش خالی کردند. آبی هم به پاهایش پاشیدند. به هوش آمد. بالا پایین شدن شلاق‌ها ادامه یافت. باده شلاق‌ها کی به مستی شکنجه‌گران کفاف داد؟ شکنجه‌گران خسته، پابندها را باز کردند. برخاست. تلو تلو خورد. تاب راه رفتن نداشت. پاها ورم کرده بود. درد، سراپایش را در چنگ خود داشت. شنید که یکی گفت: به سلول‌ات برگرد، اما به زودی دوباره به اینجا خواهی آمد تا بالاخره اعتراف کنی؟
وقتی به سلولش رسید، آن چهاردیواری تاریک و تنگ و دربسته را محل آسایش و امنیت خود یافت. آرامشی در وجودش دوید که سابقه‌ای برای آن نداشت. روی زمین نشست. پاهایش را دراز کرد. سرش را به دیوار گذاشت و لب زد: الحمدلله.

بازجویی پس از شکنجه
هفتم مهر، روز بازجویی بود. چند سئوال را در یک پرسش فشرده کردند؛ شرح فعالیت‌های سیاسی خود را بنویسد و بگوید چه نوع کتاب‌ها و نشریاتی مطالعه می‌کند و فعالیت‌هایی که به نفع خمینی داشته و دارد چیست و آیا ارتباط با دسته‌های سیاسی دارد یا نه؟
نه یک و دویی بود، نه سئوالات تکراری عصب له کن برای گرفتن اقرار؛ هر آنچه باید می‌کردند، روز شکنجه کرده بودند. آقای خامنه‌ای نیز نشست و پنج صفحه کامل، البته با تجربه‌ای که از نزدیک به ده بازجویی و بازپرسی داشت، برایشان نوشت؛ از شروع فعالیت‌هایش از تصویب‌نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، هر آنچه که برای ساواک کشف بود، تا آخرین دستگیری‌اش را نگاشت و با این جملات آن را به پایان برد: «فکر می‌کنم وظیفه‌ام آن است که از اسلام هر چه بیشتر درک کنم و تا آن‌جا که می‌توان و می‌باید اصول اعتقادی و معارف الهی را در حوزه امکان و قدرت خود منتشر سازم و در برابر دشمنان فکری که بالمآل از دشمنان سیاسی آن خطرناکتر و درنده‌ترند و دفع‌شان واجب‌تر است، حصاری از منطق و استدلال بکشم. این است کار من و راه من.»
جمله پایانی او این بود: «فعالیت‌های سیاسی هم باشد برای آنها که برای آن ساخته شده‌اند.» طرفه این که خودش در پس پرده این گزاره، نهان بود و ظاهراً برائت می‌جست.
در این بازجویی بود که برای نخستین بار اصطلاح «مارکسیست‌های اسلامی» را از زبان بازجو شنید.
اداره کل سوم ساواک که پی‌گیر نتایج دستگیری آقای خامنه‌ای بود، از ساواک خراسان خواست که «نتیجه اقدامات معموله» را به آن اداره منعکس کند.  مدرک دندان‌گیری در دست نبود. شیخان، رئیس ساواک خراسان، به این نتیجه رسید که نسخه‌ای از همین یادداشت پنج صفحه‌ای آقای خامنه‌ای را به اسم بازجویی به تهران بفرستد.

بزم، با مزة ...
بیستم مهرماه 1350 آغاز جشن‌های 2500 ساله شاهنشاهی بود. با حتمی شدن برگزاری این جشن در مهرماه، موضع‌گیری‌های مختلفی در سطح جامعه پدید آمد.  اما آن‌چه برای جامعه مذهبی ایران و پیش از آن دستگاه امنیتی اهمیت یافت، مواضع امام خمینی بود. ایشان در اول تیرماه 1350 در مسجد شیخ انصاری نجف خطاب به حاضران در مذمت این اقدام سخن گفته، ریشه آن را در هواهای نفسانی که نگذاشت پس از رحلت پیامبر اسلام «حکومت حق» تشکیل شود دانسته بود. ایشان با آوردن نمونه‌هایی از شیوه حکمرانی حضرت علی(ع) که سطح زندگی‌اش پایین‌تر از اکثریت مردم بود، گفته بود که اگر قرار است جشنی گرفته شود، برای این منش است نه شاهنشاهانی که جنایت‌شان روی تاریخ را سیاه کرده است. امام گفته بود که برای نظام شاهنشاهی باید عزا گرفت نه جشن.  سخنان امام، از رادیو عراق پخش شده بود و به شکل اعلامیه نیز توزیع گشته بود. حسین غزالی و سیدهادی خامنه‌ای از جمله کسانی بودند که گفته‌های امام را در مشهد پراکندند. کشف این موضوع، سیدهادی خامنه‌ای را به چنگ ساواک انداخت، اما حسین غزالی توانست از مشهد بگریزد، که در تهران دستگیر شد.
باید گفت ساواک در تحمیل سکوت و سکون به آن بخش از جامعه که امکان تحرک علیه جشن‌های 2500 ساله شاهنشاهی را داشتند، موفق بود. آن روز صبح وقتی پادشاهان، رؤسای جمهور، نخست‌وزیران و وزرای خارجه 69 کشور جهان، صبحانه خود را با تخم بلدرچین و خاویار ایرانی شروع کردند، آقای خامنه‌ای شانزدهمین روز حبس خود را می‌گذراند.

رمضان 1391 (1350ش)
ماه رمضان از راه رسید؛ حتی در بی‌آسمانی این سلول تاریک. 29 مهر 1350 با اول رمضان 1391 همراه بود. دلش هوای قرآن کرده بود؛ بخواند و به جان بریزد. روزی متوجه حضور رئیس بازجویان ساواک در راهرو زندان شد. صدایش زد. وقتی نزدیک سلول‌اش رسید، در را باز کرد. رئیس، حالش را پرسید. او را «شیخ» خطاب می‌کرد. می‌دانست که او سید است، اما واژه شیخ را به کار می‌برد و برای تحقیر بیشتر شین شیخ را با کسره ادا می‌کرد: شیخ [Sheekh.] به رئیس بازجویان گفت که ماه مبارک در پیش است و نمی‌تواند اعمال این ماه را آن طور که می‌خواهد انجام دهد. «لااقل در این ماه شریف مرا آزاد کنید. او گفت: عجب! ماه رمضان در پیش است؟ این جا بهترین جا برای روزه گرفتن است. و با اشاره به سلول گفت: این جا مسجد؛ و با اشاره به حمام‌های زندان گفت: این‌جا هم حمام. همین‌جا بمان و روزه بگیر و نماز بخوان.»
آقای خامنه‌ای می‌دانست که هیچ زندانبانی، حتی رئیس بازجویان، با چنین درخواست بزرگی موافقت نمی‌کند، اما با این ترفند روانی کاری کرد تا درخواست کوچکش پاسخ نه نگیرد. بلافاصله گفت که پس اجازه دهید یک قرآن برای من بیاورند. موافقت کرد. روز بعد یا چند روز بعد یک قرآن از خانه برایش آوردند. تاریکی زندان خواندن قرآن را ناممکن می‌کرد. از نگهبان خواست، در سلول را کمی باز بگذارد. رفت از مسئولین خود اجازه بگیرد؛ و دادند. حدود ده سانتی‌متر در سلول را باز می‌کرد. «در این ماه به لطف خدا بسیار قرآن خواندم و مقداری هم حفظ کردم... همزمانی شکنجه، قرائت قرآن و روزه‌داری بر چشمانم تأثیر زیادی گذاشت و آنها را ضعیف‌تر کرد.»
برادران خامنه‌ای در زندان
حدود یک ماه از بازداشت او می‌گذشت که سیدهادی خامنه‌ای را نیز دستگیر کردند. سیدهادی همچون دو برادر بزرگش به سلک روحانیت درآمده و در حوزه علمیه به طلبگی اشتغال داشت، اما در رشته شیمی دانشگاه مشهد نیز درس می‌خواند. ساواک در پی فعالیت‌های سیاسی سیدهادی، از نام‌نویسی او در دانشگاه جلوگیری کرده بود. اینک در پی پرس‌وجو و درخواست رفع ممانعت ساواک از ادامه تحصیل به آن سازمان مراجعه کرده، دستگیر شده بود؛ بی‌دلیل.
پیش از آن که رسماً‌ به زندان ارتش بفرستندش، کَت بسته به خانه آیت‌الله سیدجواد خامنه‌ای می‌برندش و چند ساعتی به جست‌وجوی خانه می‌گذرانند. چیزی پیدا نمی‌کنند و برای این که دست خالی بازنگردند، چند جلد کتاب غیرسیاسی همراه می‌آورند. این بار نیز بانو خدیجه میردامادی، مادر، با مأموران ساواک تندی ‌کرده، دائم به آنان اعتراض نموده بود. «بنده را به سلول شماره 10 که در همان زمان تعداد زیادی از دوستانمان هم توی همان زندان محبوس بودند، از جمله آقاسیدعلی خامنه‌ای که در قسمت پشت آن قسمتی که بنده بودم، توی یکی از همان 20 سلول زندانی بود.»
یک هفته‌ای از حبس سیدهادی می‌گذشت که ساواک تصمیم گرفت دو برادر را رودررو کند، شاید اطلاعات تازه‌ای به چنگ آورد. «خوشبختانه در آن برهه ما در فعالیت‌هامان ارتباط کاری نداشتیم و طبیعی بود که از کار همدیگر اطلاع نداشتیم. نه ایشان از من که چه کار می‌کنم و آمدم زندان اطلاع داشت و نه من از کار ایشان. بنابراین از مواجهه نتیجه‌ای نگرفتند.» ابوالقاسم دبیری که هدایت این رودررویی را به عهده داشت سیدعلی خامنه‌ای را تهدید کرد و خطاب به سیدهادی گفت که او حرف‌هایی دارد و نمی‌زند «و ما ایشان را بنا داریم بزنیم و خیلی هم می‌زنیم [اما] خواستیم که شما چیزی بگویید که باعث شود [سیدعلی]  سرعقل بیاید و حرف بزند. ایشان هم چیزی نگفتند و چیزی هم عایدشان نشد.»
سیدهادی برای یکسان کردن حرف خود با دیگر دوستان مرتبط که در زندان بودند، نامه‌ای نوشت و با جلب‌نظر یک سرباز، آن را به دست برادرش رساند. آقای خامنه‌ای نامه را به سلول‌های دیگر منتقل کرد و از این طریق حرف‌هایی که سیدهادی باید در آینده نزدیک به بازجوی ساواک می‌زد، با دیگران یکسان شد. این دو برادر با این پوشش که قرآن می‌خوانند، با زبان عربی با یکدیگر تبادل اطلاعات می‌کردند. سلول‌هایشان پشت به پشت هم بود. «با صدای بلند با هم حرف می‌زدیم... چیزی را من به صورت آیه قرآن می‌گفتم و در واقع سئوال می‌کردم که فلان چیز چه شد؟ ایشان جواب می‌داد که مثلاً حل شد.»
این موضوع برای مسئولان زندان و ساواک آشکار نشده بود، تا زمانی که غلامرضا قدسی‌نژاد در مسجد حجت، هنگام شرکت در مجلس ختم یک دوست، در گفت‌وگو با یکی از هم‌نشینان، از قول آقای خامنه‌ای گفت: «من و برادرم که در زندان ... بودیم حرف‌های خودمان را به صورت خواندن قرآن... برای یکدیگر می‌گفتیم و مأموران خیال می‌کردند که ما قرآن می‌خوانیم.» یک خودشیرین نیز که به این‌ گفت‌وگو گوش سپرده بود، آن را کف دست ساواک گذاشت. البته حدود 20 روزی از آزادی آقای خامنه‌ای می‌گذشت که این خبر به دستگاه امنیتی رسید.

ریش محسود
این پنجمین زندان آقای خامنه‌ای بود. غیر از زندان نخست، که در بیرجند دستگیر شد و به مشهد انتقال یافت، در سه زندان بعدی، ریش او را نتراشیدند. اما ستردن ریش، قانون زندان جدید بود. او زمانی متوجه این موضوع شد که چهره یکی از روحانیان زندانی در نگاهش نشست. چنان محاسن او را رُفته بودند که وحشت‌زده شد. وقتی می‌خواستند در سال 42 ریش او را بزنند، با دستگاه موزن آمده بودند، نه تیغ. می‌دانست که هفته‌ای یک روز نوبت این کار است. منتظر رسیدن آن روز نبود، اما از راه رسید. در این اندیشه بود که مقاومت کند یا تسلیم شود. به نتیجه‌ای نرسید. دست نیازش را به طرف آسمان گرفت و از خدایش خواست او را از این رنج در امان دارد. درهای سلول یکی پس از دیگری باز می‌شد و زندانی را برای ریش‌ ستردن می‌بردند. نوبت او شد. در سلول‌اش را باز کردند. وقتی نگاه مدیر زندان به آقای خامنه‌ای افتاد، گفت: نه، بمان. در را بستند و رفتند. چه روی داده بود؟ نمی‌دانست. تعجب کرد و خدایش را سپاس گفت. خیلی زود خبر بقای محاسن صاحب سلول شماره 14 در زندان پیچید. هفته بعد، وقتی یکی از روحانیان را برای ریش‌تراشی می‌بردند، با صدای بلند اعتراض کرد که چرا ریش مرا می‌زنید؟ چرا ریش زندانی سلول 14 را نمی‌زنید؟ او از این که یکی از هم‌مسلکانش از این رنج رهایی یافته، خوشحال نبود و با فریادهایش، هم آقای خامنه‌ای را به خطر ریش‌تراشی می‌انداخت و هم حسد خود را به گوش همه می‌رساند. ول کن نبود. به نگهبان زندان گفت که برو و به مسئولان زندان بگو که زندانی سلول 14 برای ریش زدن نمی‌رود؛ من هم نمی‌روم. داد و بیداد او مدیر زندان را به داخل کشاند. مدیر، در سلول شیخ را گشود و با فحش او را روانه اتاق ریش‌تراشی کرد. آقای خامنه‌ای یقین کرد با زمینه فراهم شده او را هم خواهند برد، اما در سلول او را باز نکردند.

بازجویی دوم
روز هجدهم آبان او را به مرکز ساواک آوردند تا در مورد ارتباطش با دو نفر بازجویی شود؛ طاهر احمدزاده، نعمت میرزازاده.
آشنایی آقای خامنه‌ای با طاهر احمدزاده به شرکت در جلسه‌های کانون نشر حقایق اسلامی و به سال‌های 45-1344 می‌رسید. دیدارهای هر از گاه آنان که معمولاً در خانه آقای خامنه‌ای صورت می‌گرفت، هم جنبه‌های اجتماعی داشت و هم علمی. گاه که آقای مرتضی مطهری به مشهد می‌آمد، احمدزاده از او و آقای خامنه‌ای دعوت می‌کرد و ساعاتی را با هم می‌گذراندند. پس از دستگیری دختر و دو پسر احمدزاده توسط ساواک، آقای خامنه‌ای با تماس‌های تلفنی و یا حضور در خانه‌اش از او دلجویی کرد. طاهر احمدزاده تقریباً هم‌زمان با آقای خامنه‌ای دستگیر شده بود.
نعمت میرزازاده سه ماه پیش از این بازداشت شده، به پرسش‌های ساواک به تفصیل پاسخ گفته بود و زمانی که از مناسباتش با سیدعلی خامنه‌ای پرسیده بودند، از خویشاوندی خود با خاندان خامنه‌ای از طریق همسرش (دختر محمد کهربایی) خبر داده بود. گفته بود: «خلاصه عقیده آقای خامنه‌ای این است که برای خیر و صلاح جامعه هیچ قانونی بهتر از اسلام نیست و رعایت موازین و مقررات اسلامی می‌تواند جامعه ما را سعادتمند سازد.»
آشنایی آقای خامنه‌ای با میرزازاده به اوایل دهه چهل بازمی‌گشت؛ زمانی که در قم تحصیل می‌کرد و در سفر هر از گاه خود به مشهد در انجمن ادبی نگارنده شرکت می‌جست. میرزازاده غزل‌ها و قصاید خود را که گاه در مدح ائمه بود آنجا می‌خواند. آقای خامنه‌ای به بازجوی ساواک گفت که پس از توقیف کتاب سحوری میرزازاده در تهران به ابعاد سیاسی وی پی برده، اما آن‌چه بر مناسبات آنان سایه انداخته، شعر بوده و شعر. «صحبت ایشان با بنده همیشه پیرامون قصیده‌ای درباره حضرت علی(ع) یا قصیده‌ای در مدح حضرت پیغمبر(ص) یا شعری درباره حضرت حسین علیه‌السلام بوده است. حتی در یکی دو سال پیش به بنده می‌گفتند می‌خواهم شعری درباره امام زمان(ع) بگویم و مایلم اطلاعات بیشتری در این زمینه داشته باشم و بنده چند کتاب به ایشان معرفی کردم که بخوانند. در مبعث سال گذشته که به پیشنهاد حسینیه ارشاد، شعرای همه شهرها شعری در بعثت خاتم‌الانبیاء می‌گفتند، ایشان به بنده مراجعه و خواهش نمودند که آن‌چه درباره ذات مقدس پروردگار آیه در قرآن هست و هم آن‌چه درباره حضرت محمد(ص) هست برای ایشان جمع‌آوری کنم و بنده نیز اجابت کردم و شعر پاکیزه‌ای در این زمینه سرودند که مکرر به چاپ رسیده است.»
این بازجویی‌ها شاید بی‌ارتباط با حوادث بهمن سال 1349 که به رخداد سیاهکل معروف شد و پس از آن به تشکیل سازمان چریک‌های فدایی خلق انجامید، نبود. این سازمان از دو گروه شکل گرفت که یک گروه آن زاده مشهد بود. امیرپرویز پویان یکی از دوستان نعمت میرزازاده، و مسعود و مجید احمدزاده، پسران طاهر احمدزاده، همگی خراسانی بودند که با ملحق شدن به گروه بیژن جزنی، عباس سورکی، علی‌اکبر صفایی فراهانی، محمدرضا صفاری آشتیانی و حمید اشرف بنای سازمان یاد شده را در فروردین 1350ش گذاشتند.

مقاومت موسوی قوچانی
یکی از زندانیان روحانی، سیدعباس موسوی قوچانی بود. او یکی از ده روحانی زندانی این محبس تازه‌ساز بود. بیشتر آنان، شاگردان آقای خامنه‌ای بودند. اگر شمار دانشجویان زندانی را نیز به حساب آوریم، بیشتر 20 سلول آن زندان را شاگردان او تشکیل می‌دادند. زجر آقای خامنه‌ای در این زندان دوچندان بود. یکی، شکنجه‌هایی که بر خودش وارد می‌کردند، و دیگری، شکنجه افرادی که با آنان جلسه‌های سرّی داشت؛ و از آن جمله بود سیدعباس موسوی قوچانی. سیدعباس در سلول شماره 15، سلول سمت راست او زندانی بود. در سلول شماره 13، شیخ‌علی‌اصغر صادقی کاشمری حبس بود. آسان‌ترین کار برای شیخ‌علی‌اصغر زدن ریش بود، که چند تار مو بیشتر به چانه نداشت. رفت و برگشت هر زندانی به اتاق ریش‌تراشی معمولاً ده دقیقه طول می‌کشید، اما آقای صادقی تو نرفته، برمی‌گشت. او را هم زیر تازیانه بردند و اعتراف کرد که اعلامیه‌ها[ی محکومیت جشن‌های 2500 ساله] را از آقای موسوی قوچانی گرفته است. صادقی را به اندازه‌ای زدند که کف پایش ترک برداشت و چیزی شبیه حفره در آن باز شد. به همین دلیل حرف زدن موسوی یعنی باز شدن در جدیدی از اطلاعات به روی ساواک. آقای خامنه‌ای نگران بود. می‌دانست که اگر موسوی اعتراف کند، عده زیادی از رده‌های بالای نهضت اسلامی به خطر خواهند افتاد. در آن زندان کسی نبود که به اندازه آقای موسوی شکنجه شده باشد؛ آن قدر کتک می‌خورد که بی‌اختیار صدای ناله‌اش در راهروی زندان می‌پیچید. یک روز او را برای شکنجه بردند و پس از ضرب و شتم فراوان بازگرداندند. ساعتی بعد بار دیگر او را بردند، شکنجه کردند و برگرداندند. در پایان روز برای بار سوم او را به اتاق شکنجه بردند. نیمه‌های شب بود که برای چهارمین بار به سراغش آمدند و کشان کشان بردند. «من شب و روز صدای فریاد و ناله او را می‌شنیدم و هر ناله‌ای که از سینه او برمی‌خواست گویی قلب مرا سوراخ می‌کرد. به راستی وحشی‌گری و قساوت هولناک و بی‌نظیری بود. آن‌چه در این زندان تنها مایه تسلی خاطر آقای موسوی بود، این که وقتی پس از اتمام شکنجه به سلولش برمی‌گشت، به صدای قرآن خواندن من گوش فرامی‌داد. من هم آیات ویژه‌ای را از قبل انتخاب می‌کردم و برایش می‌خواندم تا مرهم زخمهایش و آرام‌ جانش و آهنین کننده اراده‌اش باشد.»
چندی بعد سلول آقای موسوی را تغییر دادند. می‌خواستند او را از آقای صادقی دور کنند. به یکی از سلول‌های روبه‌رو رفت. تنها شد و دیگر کسی نبود برایش قرآن بخواند و آرامش کند. او برای نزدیک شدن به سلول آقای خامنه‌ای هر ترفندی می‌زد. از بس شکنجه شده بود، نمی‌توانست راه برود. روی باسن، خود را می‌کشید. وقتی می‌خواست به مستراح برود، آن را که نزدیک سلول آقای خامنه‌ای بود انتخاب می‌کرد. نگهبان هم می‌پذیرفت. حتی گاهی او را به کول می‌گرفت و تا مستراح می‌رساند. بعد می‌گفت که می‌خواهد تیمم کند؛ خاک دم مستراح نجس است؛ خاک آنجا، دم سلول آقای خامنه‌ای پاک است. «نزدیک سلول من آمد و شروع به تیمم کرد و در همان حال با زبان عربی و با لحنی شبیه به خواندن دعا، به طوری که شنونده ناآشنا به زبان عربی تصور می‌کرد، دعا می‌خواند، با من صحبت کرد. آنچه از گفته‌های او به خاطر دارم به عنوان مثال این بود: آقا سلام‌علیک. نمی‌دانی چقدر مرا شکنجه کرده‌اند. نمی‌دانم اگر در این حال بمیرم در شمار شهیدان خواهم بود؟ پس از تیمم پایش را دراز کرد و وانمود که نمی‌تواند از جای خود حرکت کند. نگهبان به او گفت: زودباش، زودباش! جواب داد: نمی‌توانم؛ اجازه بده کمی استراحت کنم. نگهبان هم جز موافقت چاره‌ای نداشت. پس از تمام شدن حرف‌هایش، من هم به زبان عربی و با همان لحن قرائت دعا به او پاسخ دادم و گفتم: صبر کن سیدبزرگوار، صبر کن تا این جنایت‌پیشه‌ها از تو ناامید شوند. چیزی نگو. خدا حتماً تو را نجات خواهد داد. آن قدر گفتم تا عزم و اراده‌اش قوی و آمادگی‌اش بیشتر شد و به سلول خود بازگشت.»
آن بیرون صدای جشن‌های 2500 ساله شاهنشاهی به گوش می‌رسید. آقای خامنه‌ای، شاید، زیر لب زمزمه کرده باشد:
شب بد، شب دد، شب اهرمن
شب نور باران، شب شعبده
شب گرگ در پوستین شبان
شب سالروز جلوس دروغ
شب کوی و برزن چراغان شده
شب شب‌چرانی به فرمان دیو
  وقاحت به شادی دریده دهن
شب خیمه شب‌بازی اهرمن
شب کاروان‌داری راهزن
شب یادبود بلوغ لجن
فضاحت ز شیپورها نعره‌زن
شب سور اهریمن و سوگ من
                    (نعمت میرزازاده)


آزادی مشروط
بیست‌ودوم آبان بود که پذیرفتند به قید ضمانت آزاد شود. در گزارشی که برای شیخان تهیه شد، آمده بود که سیدعلی خامنه‌ای «فقط به منظور برگزاری جشن‌های 2500 ساله شاهنشاهی دستگیر گردیده بود؛ و از طرفی مدتی که در زندان بوده، تقریباً او را نرم و مطیع نموده؛ و اکنون برادرش هادی نیز در زندان است، که زندانی بودن دو نفر آنان از نظر افکار عمومی به مصلحت نمی‌باشد. در صورت تصویب علی خامنه‌ای با اخذ تعهد مبنی بر عدم فعالیت مضره علیه کشور آزاد گردد.»
پیش از آن شیخان در بیستم آبان به دادستانی دادگاه عادی 18 مشهد نوشته بود که «بیم تبانی از ناحیه مشارالیه مرتفع گردیده... دستور فرمایید قرار وی را تبدیل و نتیجه را به این سازمان اعلام دارند.»
دو روز بعد (22 آبان) با گرفتن التزام به خارج نشدن از حوزه قضایی و تبدیل قرار بازداشت به پنجاه هزار ریال، از زندان آزاد شد.

دادگاه تجدیدنظر
دادگاه تجدیدنظر آقای خامنه‌ای از دادگاه سال گذشته، که قرار بود اواخر آن سال برگزار شود و نشده بود، اینک در حال برپایی بود. سرهنگ انورشکویی زمان دادرسی را 25 مهر تعیین کرده بود و از کلانتری خواسته بود که تاریخ یاد شده را به اطلاع متهم برساند.  مأمور شهربانی وقتی به خانه آقای خامنه‌ای مراجعه می‌کند، از همسرش می‌شنود که او را چهارم مهر دستگیر کرده، برده‌اند؛ اطلاعات بیشتر دست سازمان امنیت است.
روشن نیست هنگامی که به خانه رسید می‌توانست آسان قدم بردارد، یا می‌لنگید؟ چهره‌اش ردّی از شکنجه را می‌تاباند یا نه؟ همسرش او را چگونه یافت؟ هر چه بود خبر آمدن مأمور شهربانی را داد و آقای خامنه‌ای چهار روز بعد در نامه‌ای به رئیس دادگاه، آمادگی خود را برای حضور اعلام کرد.
سرکار سرهنگ شکویی ریاست محترم دادگاه تجدیدنظر لشکر مشهد
محترماً معروض می‌دارد بر حسب اطلاع این‌جانب برای تاریخ 25/7/50 جهت حضور در جلسه دادگاه به آن محکمه احضار گردیده‌ام. لذا ضرورت یافت به استحضار برسانم که این‌جانب در تاریخ مزبور بر اثر سوءتفاهمی در بازداشت اداره ساواک خراسان بوده و از شرکت در جلسه محاکمه موجهاً معذور بوده‌ام و این بازداشت تا تاریخ 24/8/50 ادامه داشته است. اینک که بحمدلله سوءتفاهم مزبور برطرف گردیده و امکان حضور در آن دادگاه وجود دارد آمادگی خود را به حضور آن جناب اعلام می‌دارم.
با نهایت احترام. سیدعلی خامنه‌ای
26/8/50
روزهای سختی را می‌گذراند. جسم‌اش را چنان کوفته بودند که نیازمند درمان بود. چشم‌اش ضعیف‌تر شده بود. جسم و چشم را به مطب پزشکان رساند. نیاز شدیدی به آرامش و آسایش داشت، اما نمی‌خواست در آورد نابرابر خود و حکومت، درمانده و پس نشسته نشان دهد.
چند روزی به برپایی دادگاه تجدیدنظر در نهم آذرماه 1350 مانده بود که راهی دادگاه نظامی شد تا برخی مقدمات اداری را انجام دهد. آنجا متوجه تمایل افسری جوان به گفت‌وگو با خود شد. نزدیک رفت و از آن افسر شنید: می‌خواهم مطلبی به تو بگویم. از ایراد سخنرانی مانند آنچه که در دادگاه اول کردی بپرهیز. اگر بدانند که با آدم عالم و باشخصیتی طرف هستند، لج می‌کنند. مصلحت تو در سخت‌گیری آنان نیست؛ خودت را به ساده‌لوحی و عوامی بزن؛ قیافه آدم‌های عقب‌افتاده را بگیر؛ بگذار رهایت کنند. آقای خامنه‌ای از آن افسر جوان تشکر کرد و رفت. رفت که روز دادگاه تجدیدنظر بازگردد. «البته می‌دانستم که من هرگز نمی‌توانم در مقابل چنین دادگاه وقیحی که علمای دین را تحقیر می‌کند تظاهر به سادگی و عقب‌افتادگی کنم.» آن روز وقتی وارد تالار دادگاه شد، آن افسر جوان را دید که در مسند کاتب دادگاه نشسته است. آن جلسه با پرسش‌های بی‌امان و پی‌درپی رئیس دادگاه آغاز و انجام یافت. وقتی آقای خامنه‌ای همه پاسخ‌ها را داد، رئیس دادگاه رو به دیگر اعضای دادگاه کرد و گفت که این مرد نیاز به ده سال زندان دارد تا فرصت کافی برای تألیف و نگارش و بحث داشته باشد. آقای خامنه‌ای زیر لب زمزمه کرد «انا لله و انا الیه راجعون». هر چند رئیس دادگاه شوخی می‌کرد، اما زیر آن طنز تلخ، توصیه آن افسر جوان کاتب قابل تشخیص بود.
دادگاه تجدیدنظر، حکم دادگاه بدوی را تأیید کرد. آقای خامنه‌ای رأی را نپذیرفت و تقاضای فرجام‌خواهی نمود. می‌دانست که اداره دادرسی نیروهای مسلح در تهران رأیی خلاف آن چه که دادگاه تجدیدنظر داده، نخواهد داد، اما نمی‌خواست در برابر آنچه که ناحق می‌دید کم بگذارد یا کم بیاورد. محمدرضا پهلوی این بار فرجام‌خواهی او را نپذیرفت.

فلاتی میان دو زندان

محروم از تبلیغ
زندان‌های پیاپی رشته زندگی، فعالیت‌های آموزشی و برنامه‌های ریز و درشت او را مدام پاره می‌کرد. ساواک سایه این باور را که هر لحظه بخواهد دستگیرش خواهد کرد همراهش کرده بود. می‌دانست که مراقبش خواهند بود؛ و بودند. از هم‌مسلکان گرفته تا مأموران خبرچین افتخاری، اخبار آقای خامنه‌ای را به ساواک منتقل می‌کردند، چه رسد به عواملی که نان شب‌شان را از جاسوسی برای ساواک درمی‌آوردند. مواظب رفتار و گفتارش بودند. هر آن‌چه می‌دیدند و می‌شنیدند،‌ تقدیم دستگاه امنیتی می‌کردند. به نظر می‌رسید پابند‌های اختناق بیش از پیش تنگ‌تر شده بود. اوضاع امنیتی و دستگاه‌های مربوط در تحول بودند. سازمان‌هایی که مسلحانه به استقبال مبارزه می‌رفتند، سر از خیابان‌ها درآورده بودند. حادثه سیاهکل و اقدامات دیگری چون ترور سپهبد ضیاء فرسیو، درگیری‌های خیابانی و دزدی از بانک برای تأمین بودجه سازمان‌های مسلح، انفجار هر از گاه بمب، هواپیماربایی و دستگیری‌های گسترده مبارزان مسلح منجر به تغییر روش دستگاه‌های امنیتی شده بود. چهارم بهمن ماه 1350 کمیته مشترک ضدخرابکاری متشکل از ساواک و شهربانی در محل اداره اطلاعات شهربانی تأسیس گردید. هر چند این اقدام برای ایجاد هماهنگی و ارتباط میان ساواک و شهربانی در برخورد با مخالفان حکومت انجام شد، اما بنیان این کمیته، زمینه شکل‌گیری تاریک‌ترین فصل از حکومت پهلوی را فراهم کرد. گردباد توحش در حال وزیدن به پیکر دستگاه امنیتی بود.
بنابر شواهد موجود، آقای خامنه‌ای محرم آن سال (1350) به سفر تبلیغی نرفت، و اگر رفت،‌ آنجا تهران نبود. بنا هم نداشت در مشهد بر کرسی وعظ بنشیند. خبر‌های رسیده به ساواک خراسان نشان می‌دهد که روز عاشورا/ هفتم اسفند در مجلسی حضور داشته که شعرهای انقلابی خوانده می‌شد. عزاداران این مجلس که در خانه افشار صفوی گردآمده بودند، دسته‌ای راه‌ می‌اندازند که شکل تظاهرات داشت. شعاری که عزاداران این دسته سر می‌دادند به این مضمون بود: این پند گهربار حسین است / ای خفتگان بیدار از خواب استعمار. در حوالی چهارباغ جلوی حرکت این دسته توسط مأموران شهربانی گرفته و بلندگوها ضبط می‌شود. عزاداران به طرف حرم حرکت می‌کنند. کارشناس ساواک پس از دیدن این گزارش نوشت: «این عده دو گونه هیأت مذهبی دارند؛ یکی افراد روشنفکر و دانشجویان و تیپ تحصیل‌کرده و دیگری عمومی که هر شب جمعه در منزل یکی از افراد هیأت برگزار می‌کنند.»
این گزارش که برای اداره کل سوم نیز فرستاده شد، مورد توجه آن اداره قرار گرفته، خواستار آگاهی از اقدامات ساواک خراسان نسبت به آن شد.
شاید خارج نشدن آقای خامنه‌ای از مشهد برای سخنرانی در ماه‌ محرم، زندانی بودن برادرش، سیدهادی بود؛ ماند تا بتواند پیگیر آزادی او شود. و چه بسا نخواست خلاف التزامی که به دادگاه نظامی داده، حوزه قضائی را ترک کند. تلاش خانواده خامنه‌ای تا پایان سال 1350 برای ملاقات با سیدهادی بی‌ثمر بود. دوازدهم فروردین سال 1351 بود که نامه‌ای خطاب به رئیس دادگاه عادی شماره 18 مشهد نوشت: «برادر اینجانب، سیدهادی خامنه‌ای، در بازداشتگاه شهربانی و پرونده وی جهت رسیدگی در آن دادگاه می‌باشد. از آن‌جا که نزدیک به پنج ماه از ابتدای بازداشت وی گذشته و تاکنون علی‌رغم احتیاجات یک زندانی که مستلزم ملاقات با بستگان نزدیک است، اجازه ملاقات به برادران وی داده نشده، از آن مقام محترم مستدعی است امر مقرر فرمایند طبق معمول دیگر زندانیان آن بازداشتگاه، به اینجانب و سایر برادران نیز امکان و فرصت ملاقات مقرر داده شود. با احترام فراوان. سیدعلی خامنه‌ای.»
جمله‌ای که زیر این نامه نوشته شد و معلوم نیست چه کسی نوشت این بود که «در این مورد طبق مقررات زندان اقدام گردد.» اگر هم اجازه ملاقات داده باشند، مدت اندکی به آزادی سیدهادی مانده بود.
وی در این زمان همچنان به تدریس در حوزه علمیه مشهد می‌پرداخت. روزانه دو درس از سطوح عالی (رسائل و مکاسب) را به شاگردانش می‌داد. مأموران شهربانی خبر داشتند که او از ساعت شش صبح تا 7:30 برای گروهی از طلاب و زائرین تفسیر می‌گوید و ضمن آن از کسانی چون خمینی به نیکی یاد می‌کند.

سخنرانی در حسینیه ارشاد
حدود یک سال از سخنرانی‌اش در بهار 1350ش در حسینیه ارشاد می‌گذشت. قهر آقای مطهری در اعتراض به مدیریت حسینیه، همچنان با حمایت روحانیان هم‌افقْ او همراه بود. دکتر علی شریعتی جلسات هفتگی اسلام‌شناسی خود را در این مکان پی می‌گرفت، اما جای خالی روحانیان یاد شده، در چشم و دل دوستداران حسینیه باقی بود. حضور گویندگانی چون سیدصدرالدین بلاغی یا سیدمرتضی شبستری و مدتی نیز دکتر حشمت‌الله مقصودی نتوانسته بود آن جای خالی را پر کند. دکتر شریعتی این خلأ را برنتافته بود و از آقای خامنه‌ای مجدانه خواسته بود که میانه را بگیرد و برای جلب نظر آقای مطهری اقدامی کند. خواسته بود گام نخست را خودش بردارد و به مناسبتی در آن‌جا سخن براند، شاید مقدمه‌ای باشد برای آشتی منظور. خواسته بود نظرات آقای مطهری را به اولیای حسینیه بقبولاند. اواخر اسفند 1350 یا اوایل فروردین 1351 بود که دعوت‌نامه حسینیه ارشاد با بلیت هواپیما، برای سخنرانی به مناسبت شهادت امام حسن(ع) به دستش رسید. احتمالاً با همسرش راهی تهران شد. 28 صفر/ 24 فروردین 1351 را با استناد به کتاب صلح امام حسن برای حاضران انبوه سخنرانی کرد. او سخنانش را در دو جلسه ایراد کرد و چهار پنج روزی را در تهران گذراند و ضمن دیدار با مسئولان حسینیه و آقای مطهری کوشید زمینه تفاهم را میان آنان فراهم کند. هر چند آقای خامنه‌ای نتوانست نیت خود را عملی کند، اما برخی گمان کردند که سخنرانی‌های او، بایکوت حسینیه را شکسته و شکاف پیشین پر شده است؛ که چنین نبود.
دیدار با هاشمی
در همین سفر بود که به دیدار آقای هاشمی رفت. آقای هاشمی رفسنجانی در سال 1350 دستگیر شده بود. از او نامه‌ای خطاب به آیت‌الله خمینی یافته بودند تا اگر می‌تواند، کاری بکند دستگیرشدگان سازمان مجاهدین خلق اعدام نشوند؛ و نیز حرکت این سازمان تقویت شود. نامه به دست ساواک می‌افتد و نویسنده‌اش محاکمه و به هفت ماه زندان محکوم می‌شود. زندان او پادگان عشرت‌آباد بود. پیش از آن که آقای هاشمی در پنجم اردیبهشت 1351 از زندان آزاد شود، آقای خامنه‌ای به همراه همسرش راهی تهران می‌شود تا از دوست زندانی خود دیدن کند. شیرینی خرید و از میوه‌ها، گیلاس. دیدار با زندانیان سیاسی شبیه ملاقات‌های معمول با زندانیان عادی نبود. مجبور بود ترفندی بزند. وقتی به در نگهبانی رسیدند، در نقش یک کرمانی نابلد ظاهر شد و با همان لهجه، اشاره به همسرش کرد. «این خواهر آقای هاشمی است که برای دیدار او آمده، من شوهر این خانم هستم.» نگهبان‌ها به هم نگاه کردند و نتوانستند تصمیم بگیرند. قرار شد از فرمانده‌شان بپرسند. فرمانده گفت فقط خواهرش می‌تواند وارد شود. «همسرم دل به خدا سپرد و وارد شد. من هم نگران و دلواپس، از این که این راز آشکار شود که وی خواهر آقای هاشمی نیست، زیرا دیدار محارم با یکدیگر ویژگی خاصی دارد. اما از آنجا که آقای هاشمی فرد زیرکی بود، وقتی از دور همسرم را دید متوجه موضوع شد... کنار یک جوی آب ایستاد، به طوری که همسر من در مقابل وی در طرف دیگر جوی قرار گرفت.»
آقای هاشمی سراغ دوستش را گرفت. وقتی متوجه شد که کنار در نگهبانی است، رفت و از نگهبان‌ها خواست اجازه ورود به شوهرخواهرش(!) را بدهند. «در این وقت یک نظامی دوان دوان به طرف من آمد و اجازه ورود داد. من وارد شدم و آقای هاشمی از دیدار من بسیار شادمان شد.»
در زمانی که آنها کنار یکدیگر به گفت‌وگو بودند، یک نظامی آنجا ایستاده بود و در حالی که لبخندی بر لب داشت به آقای خامنه‌ای خیره بود. «من هم با تبسم متقابل و ادب و نزاکت لازم پاسخ وی را دادم.»
چندی بعد که آقای هاشمی از زندان آزاد شد، از آقای خامنه‌ای پرسید که آن نظامی لبخند به چهره را در زندان عشرت‌آباد شناخته بود؟ «گفتم: نه. گفت: او همان استوار زمانی بود و به احتمال قوی او تو را شناخته بود.» آنجا بود که فهمید این استوار با معرفت زندان قزل‌قلعه در سال 42، این جا هم او را از لطف خود بی‌نصیب نگذاشته است.

ادامه جلسه‌های تفسیر
فروردین سال 1351ش بود که پس از رسیدن خبر تشکیل کلاسهای تفسیر آقای خامنه‌ای به ساواک، خشم مقامات امنیتی برانگیخته شد. این جلسه‌ها از پاییز سال 1350 و بلافاصله پس از آزادی او از زندان در مدرسه میرزاجعفر شروع شده بود. ساواک دستور داد یکی دو خبرچین دائم در اطراف او باشند و گفتار و کردارش را گزارش کنند. این سازمان معتقد بود: «این شخص بالاخره باید از حوزه علمیه طرد گردد. فردی ناراحت و غیرقابل اصلاح است.»
آقای خامنه‌ای از نظر ساواک «ناراحت» بود، چون نسبت به حکم دادگاه نظامی علیه طاهر احمدزاده که همزمان با کشته شدن پسرانش او را به ده سال زندان محکوم کرده بود، معترض بود.  وی از نظر دستگاه امنیتی «غیرقابل اصلاح» بود، چون آن دسته از روحانیان را که در برابر تأسیس کاباره در مشهد واکنشی نشان نمی‌دادند، مرده، بی‌حال و منحط می‌دانست و می‌گفت: «دیگر از این روحانیون پیر که نوکر دولت هستند و جرأت نفس کشیدن ندارند هیچ امیدی نیست، مگر طلاب جوان و روحانیونی که با فکر روشن‌تر وارد اجتماع می‌شوند بتوانند در آینده مایه امیدی باشند.»

واکنش به اعدام مجاهدین
ساواک مشهد مترصد بود اعدام چهار تن از اعضای سازمان مجاهدین خلق (علی باکری، ناصر صادق، علی میهن‌دوست و محمد بازرگانی) که در سی‌ام فروردین 1351 به اجرا درآمد، در مشهد پیامدی نداشته باشد. احکام صادر شده برای اعضا و مرتبطین سازمان بدین قرار بود: 12 تن به اعدام، 16 نفر به حبس ابد، 11 تن به زندان‌های 10 تا 15 سال، 25 نفر به یک تا 10 سال حبس؛ که 9 نفر از 12 نفر محکوم به اعدام در فاصله ماه‌های فروردین تا خرداد آن سال به جوخه آتش سپرده شدند.  خبر محاکمه‌ها وقتی به قم رسید، تعدادی از روحانیان مبارز را وادار به واکنش کرد. آنان برای اعتراض به حکم دادگاه نظامی به سراغ مراجع رفتند؛ حداقل کلاس درس را تعطیل کنند. ساواک قم که متوجه این تحرک شده بود، خیلی زود آقایان مهدی ربانی املشی، محمدعلی گرامی، محمد یزدی، احمد آذری و احمد جنتی را بازداشت کرد.  در تهران نیز تعدادی از علما دستگیر شدند.
در مشهد کسی بازداشت نشد؛ تحرکی شکل نگرفت که منجر به عکس‌العمل ساواک شود؛ اما واکنش همدلانه آقای خامنه‌ای با اعدام‌شدگان از چشم دستگاه امنیتی دور نماند.  همدلی و پیش‌ از آن، حمایت از سازمان مجاهدین خلق، امری پذیرفته شده میان اکثریت روحانیان پیشگام بود. این حمایت تا سال 1354ش، زمانی که این سازمان دچار دگرگونی عقیدتی شد،‌ ادامه داشت. گفتنی است، آقای خامنه‌ای از بدو پیدایش سازمان مجاهدین خلق، به نقص شناخت آنان از اسلام و معارف دینی آگاه بود و پیش‌بینی می‌کرد که این کاستی بینش در آینده، سازمان را با مشکلات عدیده‌ای روبرو کند. یک بار (1349ش) این موضوع را به شاگردان نزدیکش یادآور شد؛ زمانی که بسیاری از وجود چنین سازمانی بی‌خبر بودند، چه رسد به آگاهی از عقاید آنان.
در همین اوان آقای قمی که در ادامه تبعید به خاش اینک در کرج محکومیت خود را سپری می‌کرد، اعلامیه‌ای درباره مظالم حکومت پهلوی منتشر کرد  که ساواک را بیش از پیش حساس نمود، چرا که گمان می‌برد این اعلامیه، اعتراض به دستگیرشدگان قم و تهران را در مشهد علنی خواهد کرد. از این رو مقرر شد به همان روحانیانی که شمارشان از آغاز نهضت تاکنون از تعداد انگشتان یک دست فراتر نرفته بود، تذکر داده شود «در صورتی که کوچک‌ترین عمل خلافی از آنان سر بزند، تحت تعقیب قرار خواهند گرفت.»  ساواک دست این سه چهار روحانی را زیر ساطور خود داشت. نهم خرداد بود که به شهربانی دستور داد مأموری به خانه سیدعلی خامنه‌ای بفرستد و از او بخواهد همراه دو قطعه از آخرین عکس‌هایش خود را به ساواک معرفی کند.
مأمور شهربانی مراتب را به اطلاع آقای خامنه‌ای رساند و او در روزی که هیچ تعریفی نداشت به مقر ساواک رفت. چه کسی؟ معلوم نیست، تهدیدش کرد و گفت که اگر این طرف میله‌های زندان هستی، از صدقه سری ساواک است؛ کوچک‌ترین خلافی تو را به آن سوی میله‌ها خواهد کشاند؛ و یا نه؛ حکم تبعیدت را به اجرا خواهد گذارد. ترجمه این تهدیدها وقتی در نامه‌ای رسمی نشست، چنین بود: «یاد شده به این ساواک احضار گردید، و تذکرات شدیدی به او داده شده است. چنانچه در آینده عملی برخلاف مصالح مملکت انجام دهد تحت تعقیب قانونی قرار می‌گیرد و از منطقه طرد خواهد شد.»
اداره کل سوم، در بهار 1351، حداقل دو بار از ساواک خراسان خواست که مبادا سیدعلی خامنه‌ای بی‌مراقبت بماند. «از اعمال و رفتار نامبرده بالا دقیقاً مراقبت و از نتیجه، این اداره کل را آگاه سازند.»  اما برافروختگی اداره یادشده زمانی رخ نمود که اعتراض آقای خامنه‌ای به سکون روحانیان شهر در برابر تأسیس کاباره در مشهد به دست‌شان رسید. شایع بود این مرکز رقص و آواز، عیش و نوش، بزن و بکوب، در زمین‌های متعلق به آستان قدس رضوی ساخته خواهد شد. از این رو گفته بود: «باید... بر این روحانیت مرده و بی‌حال فاتحه خواند. این روحانیت منحط، جرأت و شهامت ندارد و در برابر همه مظالم سکوت اختیار کرده و فقط به ذکر گفتن قناعت کرده است.»
اداره کل سوم پس از خواندن این گزارش بود که دستور داد مراقبت‌ها از سیدعلی خامنه‌ای به نحوی باشد که «مدارک مستند و غیرقابل انکاری [از او] تهیه» گردد.  و این یعنی زمینه‌سازی برای دستگیری آینده او.
آقای شنبه
هر چند حوزه علمیه مشهد وارد تعطیلات تابستانی شده بود،‌ اما مجالس درس آقای خامنه‌ای ادامه داشت. او هر روز در مدرسه میرزاجعفر حاضر می‌شد و حدود هفتاد نفر علاقه‌مند که بیشترشان جوانان سیزده تا هجده ساله بودند پای درس او می‌نشستند. درس‌های معمول، بخشی از گفته‌های او برای شاگردان بود؛ و درس‌های اجتماعی، بخشی دیگر.
ما سربازان امام زمان باید به خود ببالیم که لباس روحانی داریم و مردم را ارشاد می‌کنیم. نباید از هیچ مقامی ترس و واهمه‌ای داشت. باید گفتارمان را عنوان کنیم. باید حقیقت را گفت. امام موسی کاظم(ع) حرف حساب می‌گفت و بیشتر عمر شریف خود را در زندان بسر می‌برد. ما که پیرو [آن] امام ... هستیم باید درس عبرت بگیریم و حرف‌هایمان را به مردم بزنیم. خیلی از افراد در این [زمان] اطلاع دارم که چون حرف حساب گفته‌اند، در زندان‌ها و جاهای دیگر [= تبعیدگاه‌ها]‌ بدون جهت بسر می‌برند.
این گزارش وقتی به دست دستگاه امنیتی مشهد رسید، مقرر کرد خبرچین یادشده که از عوامل شهربانی بود، خود را هر چه بیشتر به آقای خامنه‌ای نزدیک کرده، خبرهای جان‌دارتری کسب کند. اداره کل سوم منتظر «مدارک مستند و غیرقابل انکار» بود. باید زمان می‌گذشت و تقویم، زندان و بازجویی بعدی او را از راه می‌رساند تا روشن شود دیدارش با نعمت میرزازاده پس از آزاد شدن از زندان  (اوایل مرداد یا اواخر تیر)، ملاقات با دکتر علی شریعتی و گفت‌ و گو از محاکمه مهدی رضایی ، جمع‌آوری و توزیع پول برای کمک به خانواده‌های زندانیان سیاسی  و یا کمک‌هایی که شرکت تعاونی سینا برای پیشبرد امور مذهبی، توسط چند نفر از جمله آقای خامنه‌ای صرف می‌کرد،  برای مجازات او مطرح می‌شوند یا خیر؟ با این حال اداره کل سوم تشخیص داد که مراقبت ویژه‌ای باید از اعمال و رفتار سیدعلی خامنه‌ای انجام گیرد.  از این رو خانه شماره 14 کوچه برنجیان، در یکی از فرعی‌های کوچه دبیرستان فروغ، واقع در خیابان خاکی، که پیش از این با دو چشم مراقبت می‌شد، اینک با چهار چشم تحت نظر قرار گرفت. همچنین بنا شد تمام مکاتبات و مراسلات صاحب این خانه از مشهد به تمام نقاط کشور و بالعکس سانسور شود. مدت این سانسور سه ماه بود.
چیزی که ساواک از تلة پستی خود به دست آورد، چند اعلامیه بود که آنها را ضبط کرد و به مقصد نرساند. اما منبع ساواک موفق شد خود را گاه تا خانه آقای خامنه‌ای نفوذ دهد، کتاب بده بستان کند و برخی حرف‌های مگو را بشنود و کف دست مقامات امنیتی بگذارد. آیا ما مسلمان هستیم، نوشته محمد قطب و ترجمه سیدجعفر طباطبایی یکی از آن کتاب‌ها بود.  و یا کتاب اسلام و دیگران اقتباسی از نوشته سیدقطب، ترجمه سیدمحمد شیرازی، هر دو را از آقای خامنه‌ای گرفت بخواند، اما پیش از آن که چشم بر مطالب آن بدواند گزارشی تهیه کرد و به ساواک داد. البته جلد کتاب اول را گشود و دید که مترجم آن را به سیدهادی خامنه‌ای تقدیم کرده است.  این جاسوس که حتماً نقش مذهبی‌ها را خوب بازی می‌کرد، احتمالاً کتاب‌ها را خواند تا اگر حرفی از محتوای آنها پیش آمد، لطمه‌ای به نقش او نخورد. کتاب‌های بعدی زنان قهرمان در دو جلد نوشته دکتر احمد بهشتی که سال گذشته به چاپ رسیده بود، و پیامبر نور اثر محمد غزالی مصری و ترجمه سیداحمد طیبی شبستری بودند.
این منبع که در عرف گزارش‌نویسی ساواک «شنبه» نامیده می‌شد، روز نوزدهم مهر 1351 از آقای خامنه‌ای شنید که «ما باید همفکران خود را در هر لباسی که باشند بشناسیم و شناخت افراد همفکر، یکی از برنامه‌های حتمی است که باید عملی گردد.» آقای شنبه به حدی خود را خودی جلوه داده بود که اجازه داشت حرف‌های بیشتری گوش گیرد. برخی «مجالس [مذهبی] عنوان مخدر را دارد و افکار مردم را تخدیر می‌کند و دولت هم آنها را دوست دارد. ما باید بکوشیم به جای این مجالس، محافلی به وجود آوریم که به مردم فکر بدهد و آنها را نسبت به مسائل اجتماعی روشن سازد.» آقای خامنه‌ای ضمن تمجید از دکتر شریعتی گفت: «سعی کنید نوشته و جزوه‌های او را بین جوانان انتشار دهید، زیرا برنامه‌های شریعتی، برنامه فکردهنده می‌باشد.»
ساواک می‌دانست که بازخواست هر یک از این موارد از آقای خامنه‌ای، موجب سوخت آقای شنبه خواهد شد. از این رو مراقب بود اگر مجال «تحقیق مستقیم» پیش آمد این موارد مطرح نشود. اما این موجب نمی‌شد که فعالیت‌های اجتماعی او را محدود نکنند. وقتی که هیأت امنای مسجد ولی‌عصر در خیابان راهنمایی به این نتیجه رسید که مناسب‌ترین پیش‌نماز برای این مسجد آقای خامنه‌ای است، پیش از آن که بتواند پیشنهاد خود را مطرح نماید، «ترتیبی داده شد که او را جهت پیش‌نمازی مسجد مورد بحث انتخاب ننمایند.»

به یاد علامه امینی
در همین سال (1351ش) دکتر سیدجعفر شهیدی یا محمدرضا حکیمی از او خواستند با نگارش مقاله‌ای در آماده‌سازی یادنامه‌ای برای علامه عبدالحسین امینی، صاحب الغدیر مشارکت کند. پذیرفت و مقاله‌ای را با عنوان «چهار کتاب اصلی علم رجال» نگاشت. وی ابتدا موضوع، تاریخچه و فایده علم رجال را تشریح کرد و سپس به معرفی و توضیح کتاب‌های اختیارالرجال، الفهرست و الابواب معروف به رجال شیخ طوسی و رجال نجاشی ابوالعباس احمد نجاشی پرداخت. مقاله، دربرگیرنده معرفی تفصیلی دو کتاب اول (اختیارالرجال و الفهرست) بود که در مجلد اول به چاپ رسید. بنا بود یادنامه علامه امینی مجلد دومی نیز داشته باشد که آقای خامنه‌ای معرفی دو کتاب بعدی را بدان حواله داد. با توضیحی که دکتر شهیدی پس از چاپ کتاب به سال 1352ش در مقدمه داد، روشن می‌شود که مجلد دوم یادنامه طبع نگردید. احمد آرام، محمد پروین گنابادی، سیدموسی شبیری زنجانی، حسین رزمجو، کاظم مدیرشانه‌چی، محمد گلبن، محمدتقی جعفری، مهدی اخوان ثالث، محمدمهدی رکنی یزدی، مرتضی مطهری، عبدالمحمد آیتی، سیدجواد مصطفوی خراسانی، علی‌اکبر فیاض، محمدباقر بهبودی، احمد احمدی بیرجندی، سیدضیاءالدین سجادی، عبدالجواد فلاطوری، غلامعلی حداد عادل و محمدرضا حکیمی از دیگر صاحبان مقاله در یادنامه علامه امینی بودند.
دیدار با آقای مطهری
تابستان همین سال بود که آقای مرتضی مطهری سفری به مشهد آمد. او هر گاه همراه خانواده به زیارت امام هشتم می‌آمد، در رُز هتل اقامت می‌کرد. این هتل مورد توجه مذهبی‌ها بود، چرا که صاحب آن از پذیرش افرادی که نسبت به امور مذهبی مقید نبودند، خودداری می‌کرد. دیدار با آقای خامنه‌ای از اولویت‌های حضور او در مشهد بود. گاه به خانه‌اش می‌رفت و گاه آقای خامنه‌ای به رُز هتل می‌آمد. دیدار آنان ساعت‌ها به درازا می‌کشید، به طوری که متوجه گذر زمان نبودند. آقای مطهری به سادگی با هر کسی اُنس نمی‌گرفت، اما ارتباط این دو، هم جنبه عاطفی داشت و هم علمی. نمونه‌ای از مناسبت اخیر را می‌توان در تمایل آقای مطهری به تدوین یکی از سخنرانی‌های خود به دست آقای خامنه‌ای دید. «اسلام و مقتضیات زمان» عنوان سخنرانی‌های آقای مطهری در یکی از ماه‌های رمضان بود که وی شخصی جز آقای خامنه‌ای را شایسته تدوین آن نمی‌دید. هر چند این پیشنهاد پذیرفته شد و آقای خامنه‌ای مدتی را بدان اختصاص داد، اما گرفتاری‌های ریز و درشت بار شده، اجازه نداد تدوین آن را به پایان برساند.
آقای مطهری از اسفند سال گذشته، در اثر اختلافاتی که با ناصر میناچی پیدا کرده بود، رفت و آمدی به حسینیه ارشاد نداشت. میناچی، به عنوان مدیر داخلی حسینیه، دست آقای مطهری را از مدیریت دیگر بخش‌ها کوتاه کرده بود و این موضوع برای آقای مطهری که یکی از سه عضو هیأت امناء و در واقع از مؤسسان حسینیه ارشاد به شمار می‌رفت پذیرفتنی نبود. او «می‌گفت... نمی‌شود ما یک مؤسسه را به وجود آورده‌ایم؛ مردم این‌جا را متعلق به ما می‌دانند؛ ما ندانیم این جا کی سخنرانی می‌کند؛ یا مثلاً چه موقع کتابش می‌خواهد چاپ شود؛ یا چه مطالبی گفته می‌شود.»
دکتر علی شریعتی مشهد بود. او،‌ و آقایان محمدتقی شریعتی، مرتضی مطهری و سیدعلی خامنه‌ای دور هم نشستند تا راجع به این موضوع بحث کنند و راه‌حلی بیابند. دو نشست چهار پنج ساعته برگزار شد. «در این دوره مرحوم شریعتی (دکتر) در مذاکره با من طرح جامعی برای حسینیه فراهم کرده بود و ارائه کرد. من آن را موکول به مشورت با آقایان باهنر و هاشمی کردم... اگرچه در بعضی جزئیات میان ما و او اختلاف نظر بود، لکن اصل وجود چنین طرحی را مثبت می‌شمردیم. یک شرط اساسی این بود که من به تهران بیایم و حتی امامت مسجد حسینیه را که هنوز ناتمام هم بود بر عهده بگیرم. این را من قبول نکردم و این یکی از علل موفق نشدن آن طرح بود. برای آقای مطهری هم در این طرح، در حد عضو هیأت علمی، نقشی در نظر گرفته شده بود.» 
این دومین دیدار آقای خامنه‌ای با دکتر شریعتی در این سال بود. دیدار نخست این دو به اوایل فروردین همین سال (1351ش) بازمی‌گشت؛ زمانی که محمدتقی شریعتی به واسطه ناراحتی قلب در بیمارستان آریا بستری بود و پسر برای ملاقات پدر از تهران به مشهد آمده بود. محمدتقی شریعتی، پس از شنیدن خبر اعدام دو پسر طاهر احمدزاده، قلبش گرفته، بستری گردیده بود.
نتیجه گفت و گوهای آقایان برای رسیدن به تفاهم به آنجا ختم شد که دکتر شریعتی پس از رفتن به تهران گردانندگان حسینیه را وادار به پذیرش طرح خود کند. دکتر شریعتی در این طرح مسئولیت‌های اداری، تبلیغی و تحقیقی را چنان پیش‌بینی کرده بود که می‌توانست نظر طرفین را جلب کند. همچنین بنا شد آقای خامنه‌ای نیز با سفر به تهران جناح آقای مطهری را با طرح یادشده آشنا و به ثمربخش بودن آن مطمئن نماید. چند هفته بعد به تهران رفت و در خانه‌ای که حسینیه برای آقای محمدتقی شریعتی در همان نزدیکی تهیه کرده بود، ساکن شد. عصر روز ورود در روزنامه خواند که حسینیه ارشاد، فردا، میزبان سخنرانی اوست. این اقدام گردانندگان حسینیه او را خوش نیامد و به آنان فهماند که سخنرانی نخواهد کرد. مذاکرات روزهای بعدی او با دوستانش درباره طرح دکتر شریعتی با موفقیت پیش رفت. اما همه چیز منوط به آن شد که طرح، توسط مسئولان حسینیه به ثبت برسد. موضوع را به دکتر شریعتی گفت و به مشهد برگشت. اولیای حسینیه نخواستند یا نتوانستند با این شرط کنار بیایند. با شکست طرح دکتر شریعتی، حسینیه ارشاد نیز از رونق افتاد. حتی دکتر شریعتی نیز در همکاری گذشته خود تجدیدنظر کرد. «حسینیه عملاً بایکوت شد؛ منتها بعد دوستان برای این که چراغ حسینیه خاموش نشود و در ماه محرم و صفر برنامه‌هایش تعطیل نشود، گفتند هفته‌ای یک بار آقای باهنر یک سخنرانی اینجا بکند.» اما چندی بعد ناصر میناچی دکتر شریعتی را قانع کرد که سخنرانی‌های خود را ادامه بدهد. «دکتر میناچی و دیگران، مرحوم دکتر را محاصره کردند که نه، دیر می‌شود و دین از دست می‌رود! این بود که ایشان کلاس‌ها را شروع کرد و عملاً آن طرحی که راجع به حسینیه بود متوقف شد و آقای مطهری هم دیگر با حسینیه آشتی نکرد.»

دیدار با آقای باهنر
احتمالاً همین تابستان بود که آقای محمدجواد باهنر به مشهد آمد و شماری از جزوه‌های «منشور اسلامی» را که در مدرسه دخترانه رفاه نگهداری می‌شد برای آقای خامنه‌ای آورد. تدوین موضوعات تعیین شده نظریه کلی اسلام که با دستگیری‌های پی‌درپی تعدادی از اعضاء نشست‌های منشور اسلامی به سرانجام مشخصی نرسیده بود، اینک بار دیگر، جداگانه، آغاز شد. آقای باهنر جزوه‌های نوشته شده را موضوع‌بندی کرده، آنچه مربوط به تاریخ و جامعه‌شناسی بود همراه داشت تا تحویل آقای خامنه‌ای دهد. بقیه، بین دیگر اعضا توزیع گردیده بود تا به بررسی آن بپردازند. آقای باهنر تأکید کرد که شرایط سیاسی و تعقیب و گریزها، اجازه تجمع اعضا را نمی‌دهد.

رسیدن نام خامنه‌ای به کمیته مشترک
اول آبان سال 1351 بود که گزارشی از فعالیت‌های کاظم نظیفی، مدیر کتابفروشی اسلامیه در بازار بین‌الحرمین تهران تهیه گردید. گزارش با امضاء نعمت‌الله نصیری، رئیس ساواک، خطاب به کمیته مشترک ضدخرابکاری نوشته شده بود؛ و حاکی از آن بود که کاظم نظیفی، اکبر پوراستاد، محمد مدیرشانه‌چی و سیدعلی خامنه‌ای به خانواده‌های زندانیان سیاسی کمک مالی می‌رسانند. این گزارش، دیگر اقدامات نظیفی را که بیشتر متوجه چاپ رساله امام خمینی بود، یاد کرده، که منتهی به دستور دستگیری او گردید.

روش ناکارآمد حوزه مشهد
آقای خامنه‌ای رمضان 1351ش را هم در مشهد ماند و به سفر تبلیغی نرفت. تمایل ساواک به دستگیری او رو به افزایش بود و دائم به مأموران خود گوشزد می‌کرد که دنبال مدارک و اسناد باشند. دستگاه امنیتی یقین داشت که او دست از دخالت در امور سیاسی نخواهد کشید. آن‌چه منابع ساواک تهیه می‌کردند از گفت‌وشنودهای جلسه‌های درس، تفسیر و گردهم‌آیی در خانه‌اش بود. جلسه‌های خصوصی خانگی به کنار، عصرهای جمعه و شب‌های شنبه در خانه‌اش نشست عمومی برگزار می‌شد. در خانه‌اش باز بود. برخی از گفت‌وگوهای خانه او بی‌تأثیر از حرکت مسلحانه‌ای که برخی گروه‌ها آغاز کرده بودند نبود. از آقای خامنه‌ای می‌پرسیدند در چه زمان و موقعیتی جهاد مطرح می‌شود و چه کسانی می‌توانند در آن شرکت کنند؟ و او می‌گفت که جهاد در هر عصری واقع می‌شود، اما همه نمی‌توانند در آن سهیم باشند؛ ایمان به خدا و بی‌اعتنایی به مادیات از جمله شرایط افراد برای شرکت در جهاد است. «در صورتی که حاکم ظلم و تعدی به مردم کند، مردم می‌توانند در هر عصر و زمانی با شرایطی خاص شرکت نمایند و در این مورد هر چه صحبت کنیم کم است و جریان خیلی مفصل می‌باشد.»  این یکی از پرسش‌ و پاسخ‌های مطرح شده در خانه او بود.
در دیگر جلسه خانگی، آقای خامنه‌ای از عقب‌نشینی دین و دین‌داران، اسلام و مسلمانان گفت و عقب‌ماندگی کشور را از همین ناحیه دانست. «ما هرگز نمی‌توانیم از حق حرف بزنیم و نمی‌گذارند دنیایی برای ما باشد و نه برای دین. حالا باید پرسید که با این بی‌خبر از خداها چه باید بکنیم؟»
وی پاسخ این سئوال را می‌دانست. از سال 1341 برای تحقق جواب خود پا به میدان مبارزه گذاشته بود. بیان و قلم، سلاح‌های او برای رسیدن خود و رساندن مردم به پاسخ یاد شده بود. می‌دانست که کلید این پاسخ، آگاهی است؛ این در بسته، فقط با آگاهی مردم باز می‌شود؛ کوفتن بر سینه این در چاره‌ساز نیست؛ هر چند از این درکوبان جوان و پرشور حمایت می‌کرد. در مشهد اما، او به تغییر روش‌های سنتی آموزش در حوزه علمیه می‌اندیشید. روش‌های معمول در مدارس دینی را کافی نمی‌دانست. می‌گفت وظیفه طلبه فقط درس خواندن نیست. در کنار آن باید به مسائل سیاسی و اجتماعی نیز فکر کند. و این استادان هستند که باید آنان را به وادی این تفکر بکشانند. از این رو به روش مدرسان حوزه علمیه مشهد انتقاد داشت. بارها از ناکارآمدی روش تدریس در حوزه با ایشان بحث کرده بود؛ تا مرز تلخ‌ کردن کام خود و آیت‌الله میلانی، پیش رفته، بی‌نتیجه بازگشته بود. او می‌گفت آموزش‌های رایج در حوزه علمیه مشهد طلبه‌ها را با نظام حکومتی اسلام آشنا نمی‌کند؛ روحیه مبارزه با فساد را در وجودشان نمی‌پروراند؛ طلاب علوم دینی باید زنده و مبارز بارآیند؛ آینده ایران با این سیاق تغییر نخواهد کرد. یک بار گفت: «درصدد هستم که اگر پولی تهیه شود، چند نفر طلبه را در یک مدرسه نگهداری و طبق میل و افکارم تربیت کنم و برای این کار با بعضی از بازاری‌ها هم صحبت کرده‌ام.»
او سازمان‌دهی را وسیله‌ای مطمئن برای رسیدن به آن پاسخ می‌دانست، اما هر بار که می‌خواست گامی در این راه بردارد با چاله‌هایی که ساواک بر سر راهش کنده بود، روبرو می‌شد.

تفسیر قرآن در مسجد امام حسن
در پاییز 1351ش، و ماه رمضان، شمع تفسیر قرآن در مسجد امام حسن روشن شد. این مسجد کوچک توسط کسبه محل، افرادی چون حاج‌کاظم وزیری، حاج‌علی طوسی و حاج‌رضا مقدم تأسیس شده بود و به منزل آقای خامنه‌ای بسیار نزدیک بود، اما خانه پیشنماز و مسئله‌گوی مسجد، نه، دور بود و می‌خواستند امامت و تبلیغ را به دیگری واگذارند. وقتی کسبه محل این پیشنهاد را نزد آقای خامنه‌ای آوردند، نپذیرفت. پیش از آن دو مسجد دیگر نیز سراغ او را برای به دست‌گیری سکان امامت گرفته بودند که با همین پاسخ مواجه شده بودند. رفت و آمدها و اصرارهای فراوان کار خودش را کرد. اوایل فقط در کار برپایی نماز جماعت بود. استقبال اهالی برای شرکت در نماز جماعت وقتی به نهایت خود می‌رسید، حدود بیست نفر قامت می‌بستند. ملاحاجی باربر، قهوه‌چی و شاگرد مکانیک محل و پیرمردهای آن خیابان فرعی مشتریان اصلی مسجد امام حسن بودند. همان شب‌های اول امامت بود که پس از اقامه جماعت، برخاست و رو به حاضران گفت: «با این چند شبی که ما این جا دور هم جمع شدیم، حقی شما به گردن من پیدا کردید و حقی هم من به گردن شما پیدا کردم. اما حق شما بر گردن من این است که من قدری برای شما حرف بزنم و حدیثی، چیزی برایتان بخوانم. حق من هم به گردن شما این است که شما حرف‌های مرا گوش کنید و یاد بگیرید... من حق خودم را عمل می‌کنم. آیا شما هم حاضر هستید حق خودتان را ادا کنید؟»
پاسخ آن چند نفر مثبت بود. زمان زیادی نبرد که آوازه حق امام جماعت بر مأمومین در شهر پیچید و جا برای رکوع و سجود تنگ شد. اینک تعداد جوان‌ها بر مو سفیدهای مسجد می‌چربید.
به نظم در اداره مسجد، نماز به هنگام و مؤانست با مردم اعتقاد داشت و به آن عمل می‌کرد. «شاید در طول مدت امام جماعتی من مواردی که من دیر رسیدم به نماز... دوبار، سه بار مثلاً اتفاق افتاده [باشد] واِلا همیشه قبل از وقت [اذان]... توی مسجد بوده‌ام.»
از رفتارهایی که آقای خامنه‌ای در مشهد باب کرد، نشستن رو به مردم بود. پیش از شروع نماز رو به مأمومین می‌نشست؛ عکس آن چه معمول بود. «وقتی وارد مسجد می‌شدم، گاهی هم هیچ‌کس [نیامده بود]... روی سجاده رو به شبستان و پشت به محراب [می‌نشستم.] افراد می‌آمدند، می‌نشستند، صحبت می‌کردیم، حرف می‌زدیم، مسئله می‌پرسیدند. گاه احوالپرسی می‌کردم. گاه لطیفه‌ای می‌گفتند. گاه شکایت می‌کردند... وقت اذان که می‌شد اذان را می‌گفتند، بعد من بلند می‌شدم رو می‌کردم به محراب... آن وقت‌ها هم که [پس از نماز] صحبت نمی‌کردم، باز یک چرخ می‌زدم بین مردم و باز گپ و صحبت» به راه بود.
رفته رفته سخنرانی‌های کوتاه او که ایستاده ایراد می‌شد، مورد استقبال قرار گرفت. تخته سیاهی به مسجد آورد و شروع به ترجمه و شرح معارف دین کرد. اینک شبها، بیرون مسجد، پر می‌شد از دوچرخه‌ها و موتوسیکلت‌هایی که صاحبان جوان‌شان داخل صحن بودند. اینان، نشسته و سر بر روی کاغذ، سخنان آقای خامنه‌ای را از ترجمه و شرح قرآن یادداشت می‌کردند. مأمور شهربانی که چند گزارش از این جلسه‌ها را در آبان و آذر 1351 تهیه کرد، بسیار مبتدی بود، به طوری که گزارش‌ها خالی از جان‌مایه سخنان مفسر است. وجه مشترک این گزارش‌ها، شرکت «عده فوق‌العاده کثیری از محصلین، دانش‌آموزان و دانشجویان» است که در همگی تکرار شده است. آغاز تفسیر هفتگی قرآن در مسجد امام حسن، شاید از دردسرهای آقای خامنه‌‌ای، ناشی از تفسیر قرآن در مدرسه میرزاجعفر، کاسته باشد. حضور طبقات گوناگون بازاری، دانش‌آموز، دانشجو و مردم عادی در میان طلاب، آن هم در محیطی که شهرتش به تدریس علوم دینی بود، همواره شک‌برانگیز و مأمور جذب‌کن بود. اینک می‌شد با جدا کردن طلبه‌ها و دیگر گروه‌های علاقه‌مند به تفسیر قرآن، از آن سوءظن‌های امنیتی کاست. با گرم شدن این مجالس «برنامه‌ای اضافه کردم؛ بدین قرار که پیش از شروع درس، دو نفر از حاضران به داوطلبی و میل خود، برنامه هفته قبل را تکرار کنند. بدین صورت که نفر اول درس را به اجمال بازگو کند و نفر دوم در بیان و گزارش او اگر نظری داشت ابراز دارد؛ چه موافق و چه مخالف. نفر اول را گزارشگر و نفر دوم را انتقادگر نام داده بودم.»
اواخر سال 1351ش بود که تأسیس مدرسه علمیه در مشهد را به مرحله عمل رساند. او می‌خواست این مدرسه از طریق وجوهاتی که مقلدان امام خمینی می‌پردازند تأسیس و اداره شود. حتی به این نتیجه رسیده بود که برای جلوگیری از دخالت ساواک، مدرسه در ظاهر به نام آقای شیخ‌ابوالحسن شیرازی باشد. در این مورد رضایت آقای شیرازی نیز جلب شده بود. ساواک از این موضوع آگاه شد و تصمیم گرفت به هر نحوی که شده از تأسیس چنین مرکزی جلوگیری کند.  خبر تأسیس این مدرسه وقتی به تهران رسید، پرویز ثابتی که به تازگی مدیرکل اداره سوم شده بود، بر جلوگیری از آن تأکید نمود.

محرم 1393 (1351ش)
اول محرم 1393 با شانزدهم بهمن 1351 مصادف بود. با این که پرونده اخیر او در دادگاه نظامی باز بود و با التزام به خارج نشدن از حوزه قضایی مشهد از زندان آزاد شده بود، احتمالاً دور از چشم ساواک، راهی تهران شد؛ و حتماً به دعوت دوستان تهرانی‌اش. سفر او این بار کوتاه بود. یکی از سخنرانی‌های او، بنا بر اسناد، روز عاشورا/ 25 بهمن در مسجد جامع نارمک بود. این مجلس از طرف انجمن اسلامی مهندسین برپا شده بود. آقای خامنه‌ای در سال 1348ش و در چنین مناسبتی، در مسجد الجواد تهران نیز بر کرسی خطابه نشسته بود. آن مجلس نیز از طرف انجمن یادشده برگزار شده بود. انجمن اسلامی مهندسین چند روز از ماه‌های رمضان و محرم را به برپایی مجالس مذهبی اقدام می‌کرد که محل آن معمولاً در مسجد هدایت بود، اما گاه، مکان آن تغییر می‌کرد. سخنرانی آقای خامنه‌ای در روز عاشورای سال 1351ش در مسجد جامع نارمک درباره تحریف در اسلام بود. بنابر آنچه که مأمور دستگاه امنیتی گزارش کرده، وی نمونه‌هایی از تحریفات رخ داده در اسلام، از ساخت مسجد گرفته تا مفهوم جهاد را برای حاضران تشریح کرد، اما بیش از همه، درباره جهاد توضیح داد.  آن روز مسجد جامع نارمک مملو از جمعیت بود.
دو روز بعد، بیست‌وهفتم بهمن/ دوازدهم محرم، در مراسم هیأت انصارالحسین که در خانه حاج سیدعزیزالله ویسیان در خیابان نظام‌آباد برپا بود، حاضر شد. آقای خامنه‌ای پس از غزالی و فضل‌الله محلاتی سخنرانی کرد. شمار حاضران در مجلس حدود چهارصد نفر تخمین زده شد.
در تهران به دیدن دکتر علی شریعتی رفت یا نه، روشن نیست، اما پیش از حرکت به پایتخت می‌دانست که از سخنرانی‌های او در حسینیه ارشاد جلوگیری کرده، برنامه‌های او را به هم زده‌اند. «برنامه‌های دکتر شریعتی شامل دو قسمت بود. یکی طرح و برنامه دادن که نزدیک بود تمام شود و قسمت دوم مرحله عمل و اجرای طرح‌ها بود که البته همه امیدها به قسمت دوم بود.» آقای خامنه‌ای از این که تعدادی از روحانیان وادار شده‌اند علیه دکتر شریعتی اظهارنظر کنند متأسف بود و همین را دست‌آویز حکومت برای جلوگیری از برنامه‌های او می‌دانست. البته او امیدوار بود که فعالیت‌های دکتر شریعتی به شکل‌های دیگری آغاز شده، ادامه یابد.
دکتر علی شریعتی نخستین سخنرانی خود را در حسینیه ارشاد به سال 1347ش و به درخواست آقای مرتضی مطهری ایراد کرده بود. اواسط آبان 1351 غیر از حسینیه ارشاد، مراکزی چون مسجد هدایت و مسجد الجواد نیز که جایگاه سخنرانی روحانیان و روشنفکران مذهبی بود، تعطیل شده بود.
به احتمال زیاد آقای خامنه‌ای در این سفر با آقای مطهری دیدار کرد و درباره ادامه تلاش‌های فرهنگی، به ویژه نگارش کتاب‌های تازه و همکاری‌های مشترک در گسترش مبانی و اصول اسلام به گفت‌وگو پرداخت. و نیز ادامه تبیین منشور اسلامی، از موضوعات مورد علاقه طرفین، مطرح و تصمیمات تازه‌ای درباره آن گرفته شد.

فرستادن وجوهات
اواخر سال 1351ش بود که برای دستگاه امنیتی روشن شد آقای خامنه‌ای رسماً نمایندگی آیت‌الله خمینی را در گرفتن وجوهات شرعی به عهده دارد. وی در اسفند آن سال مبلغ 60 هزار تومان برای آیت‌الله پسندیده، نماینده امام در ایران ارسال کرد.  امام خمینی در 16 تیر 1345/18 ربیع‌الاول 1386 آقای خامنه‌ای را به عنوان نماینده خود در «اخذ سهمین و ایصال دو ثلث سهم و حسبیات»  انتخاب کرده بود. مراجعات مردم به وی از سال 1346ش شروع شده بود، اما این نخستین باری بود که دستگاه امنیتی در جریان این موضوع قرار می‌گرفت. البته بعدها در پی وفات آیت‌الله میلانی، آقای پسندیده اجازه پرداخت شهریه به طلاب علوم دینی حوزه مشهد را به نمایندگان امام در این شهر داد؛ هر چند اسناد می‌گویند که پرداخت شهریه از طرف امام به طلاب مشهدی پیش از این شروع شده بود.

ادامه تفسیر قرآن
آقای خامنه‌ای پس از بازگشت از تهران جلسه‌های تفسیر قرآن را در مسجد امام حسن پی گرفت و با نظم هفتگی، آن را در سال 1352ش ادامه داد. روز هجدهم اسفند 1351 آیه 62 سوره بقره را برای حاضران ترجمه و تفسیر کرد: انَّ ‌الذین آمنوا و الذین هادوا والنّصاری والصابِئینَ مَن آمنَ بِاللهِ والیومِ الآخِر و عَمِلَ صالحاً فَلَهُم اَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِم وَ لا خَوفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونْ. او درباره مؤمن و ویژگی‌های آن، یهودیان همراه حضرت موسی که او را یاری کردند، مسیحیان کوشنده در گسترش آیین عیسی بن مریم و صابئین توضیح داد و تفاوت آنان را با برخی یهودیان زمان حال که در حد دستیاران فرعون هستند و یا برخی مسیحیان که بی‌شباهت به کنستانتین نیستند تشریح نمود. وی گفت: «تمام فرقه‌های مذهبی به نوعی و شکلی به خدا ایمان دارند، اما انحرافاتی در این اعتقادات آنها وجود دارد... پس منظور قرآن از ایمان به خدا ایمانی است منهای این قبیل خرافات.»
آقای خامنه‌ای در فرازی دیگر، کار شایسته [= عمل صالح] را توضیح داد و ماهیت آن را برای حاضران باز نمود.
جلسه‌های تفسیر مسجد امام حسن صبح روزهای جمعه تشکیل می‌شد. روشن نیست تفسیر سوره بقره، از همین آیه بود یا از آیه‌های پیشین. هر چه بود آقای خامنه‌ای به ویژگی‌های قوم یهود پرداخته بود و مطابق سلیقه‌ای که داشت، با یادکرد نمونه‌هایی از زمان حال به تفسیر آن می‌پرداخت. آیا تحرک چریک‌های فلسطینی و اقدامات نظامی اسرائیل در منطقه که از نیمه دوم سال 1351ش اوج گرفته بود، در انتخاب این سلسله از تفسیر‌ها مؤثر بود؟ شاید.
آهنگ ساواک، همانا به دست آوردن مدرک برای دستگیری و پی‌گرد شدید او بود.  از این رو درس‌های تفسیر او را به دقت پی‌گیری می‌کرد و نکاتی را که حکایت‌گر دیدگاه‌های سیاسی آقای خامنه‌ای بود ثبت و ضبط می‌نمود. اقدام دیگر ساواک برای به دام انداختن او، قراردادنش در موضع اتهام و عمل انجام شده بود. روزهای اول سال 1352 بود که زنگ خانه‌اش به صدا در‌آمد. شاید مصطفی بود که در را باز کرد و بسته‌ای تحویل گرفت. آن شخص گفت که این بسته از آن پدرت است. شبیه یک جعبه شیرینی کادوپیچ‌شده بود. آقای خامنه‌ای در حال گرفتن وضو برای رفتن به مسجد و اقامه نماز بود. وقتی متوجه موضوع شد، از همسرش خواست آن را باز کند. درون جعبه پر بود از کاغذهایی که دفاعیه مهدی رضایی روی آنها چاپ شده بود. حدس زد کار مأموران ساواک باشد. به همسرش گفت که راهی مسجد هستم؛ اعلامیه‌ها را خودت نابود کن. و او نیز چنین کرد؛ و به مصطفی قول داد که در اولین فرصت برایش شیرینی خواهد خرید تا بی‌تابی او را برای خوردن شیرینی به زمانی دیگر اندازد.
در همین زمان بود که دستگاه امنیتی از طریق شهربانی متوجه شد، غیر از درس تفسیر در مسجد امام حسن، برای طلبه‌های «جوان و با حرارت» که تمایلات سیاسی دارند، در خانه خود جلسه‌هایی گذاشته، مسائل اجتماعی را به بحث می‌گذارد. مأمور شهربانی در ارائه خبر این توضیح را نوشت که تمام قدرت خامنه‌ای صرف تماس با جوانان می‌شود، و برای پیشرفت مقاصد خودشان، آقای خمینی را سنگر و یا پیراهن عثمان قرار داده‌اند.»
به نظر می‌رسد آقای خامنه‌ای تعدادی از طلبه‌های باتجربه را به عنوان سرگروه تعیین کرده، آنان را به جذب و جلب طلبه‌های دیگر وامی‌داشت؛ کسانی چون محسن دعاگو و صادقی کاشمری از مدرسه نواب، غلامرضا اسدی و سیدرضا کامیاب از مدرسه خیرات‌خان، نامدار از مدرسه حاج‌حسن، مصباح عاملی و عجم گنابادی از مدرسه میرزاجعفر.  این نشست‌ها نیز روزهای جمعه برگزار می‌شد.
دوستداران جلسات تفسیر از همه طبقات بودند، اما دانش‌آموزان و دانشجویان، برآیند چهره مخاطبان را جوان نشان می‌دادند. آقای خامنه‌ای روز هفدهم فروردین 1352 آیه‌های 76 تا 79 سوره بقره را تشریح نمود و مواضع یهودیان حجاز را نسبت به ظهور اسلام بیان کرد.  هفته بعد آیات 79 تا 83 تفسیر شد. وی در این جلسه به احکام اسلام اشاره کرد که «امروزه در محیط ما پوچ و بی‌فایده، حتی گاهی مسخره جلوه می‌کند اما این دلیل بر این نیست که این احکام واقعاً پوچ است، بلکه در محیطی که انحرافات زیادی نسبت به خط سیر ایدئولوژی اسلام دارد حتماً مسخره جلوه خواهد کرد... مثلاً اگر اسلام می‌گوید که هیچ‌گونه اسراری از برادرتان پنهان نکنید، این موضوع در حال حاضر قابل اجرا نیست و نه تنها بایستی اسرار را از همه کس پنهان داشت، بلکه جزئی‌ترین حرف‌ها را هم طبعاً نمی‌توان گفت.»
آقای خامنه‌ای در پایان جلسه با یادآوری درخواست خود در نشست‌های گذشته به «آقایان و خانم‌ها»ی حاضر در مسجد یادآور شد؛ چون زودتر از شروع تفسیر در محل حاضر می‌شوند، «دقایق بی‌کاری را به یک نفر یا چند نفر با نطق‌های پیش از دستور پر کنند، اما توجهی نشد که می‌بایست توجه شود.» پیشنهاد شد یکی از آقایان، آیه‌هایی را که قرار است تفسیر شود بخوانند و زمان را با روخوانی قرآن سپری کنند،  و یا همان پیشنهاد قبلی را به اجرا بگذارند.
سندی از جلسه بعد (31 فروردین) در دست نیست. در هفتم اردیبهشت آیات 87 تا 90 سوره بقره قرائت و ماهیت مخالفت یهود با پیامبران تفسیر شد. وی از امکان برگزار نشدن جلسه در هفته آینده خبر داد و گفت: «در صحبت کردن افراط نموده و چند روز مرتب سخنرانی کرده‌ام؛ حالم خوب نیست و قرار است چند روزی به مسافرت بروم.»  جلسات آقای خامنه‌ای محدود به تفسیر و گردهم‌آییهای خانگی او نبود. از ماهیت و شمار آنها اطلاع دقیقی در دست نیست. شاید چنانچه مأموران ساواک وظیفه مراقبت خود را به درستی انجام می‌دادند، اکنون بیشتر و بهتر می‌شد از آنها خبر داد. برای نمونه او هدایت نشستی را به عهده داشت که مشتریان اصلی آن، دانشجویان بودند.  این جلسه‌ها نیز هفتگی برگزار می‌شد.
دو هفته بعد (21 اردیبهشت) پس از پایان تفسیر آیه‌های 90 تا 95 سوره بقره، یکی از جوانان برای سلامتی آیت‌الله خمینی از حاضران تقاضای صلوات کرد. نام این طلبه جوان که در مدرسه دودر درس می‌خواند علاءالدین حقانی بود. ساواک او را دستگیر کرد و تحت بازجویی قرار داد. پیش از شروع جلسه نیز یکی از جوانان حاضر سخنان دکلمه‌گونه‌ای ایراد کرد که مضمون آن چنین بود: «انتظار یعنی خون؛ انتظار یعنی به خاک و خون کشیدن ستمکاران؛ انتظار یعنی مبارزه با دارالحکومه‌های ننگین و فاسد؛ انتظار یعنی مبارزه در راه به دست آوردن حقوق توده‌ها.» آقای شنبه که برخلاف دیگر حاضران، یادداشت‌های خود را نه برای مرور و یادگیری و تحقیق، بلکه برای تنظیم گزارش به ساواک می‌نوشت، در پایان گزارش آن روز چنین اظهارنظر کرد: «گویندگانی که قبل از خامنه‌ای صحبت می‌کنند همگی جوان و بی‌تجربه هستند. لذا پیش از آن‌چه از عقل خود پیروی کنند تحت‌تأثیر احساسات هستند و همین موضوع باعث شده که آنها خیلی تند و زننده صحبت کنند و جملات مهیج به زبان آورند... جوانی که قبل از خامنه‌ای صحبت کرد، هر چند جملات او ساده به نظر می‌رسید اما مهیج است و شنونده را به هیجان می‌آورد و چنان که من این هیجان را به وضوح در چهره شنونده هنگام استماع سخنان فوق دیدم.»
آقای خامنه‌ای با هر آن‌چه که موجب تعطیلی بی‌جهت جلسه‌های تفسیرش می‌شد مخالف بود؛ حتی اگر این عامل، صلوات برای مرادش، امام خمینی، باشد. «از آقایان می‌خواهم که بگذارند ما کارمان را بکنیم و کار ما را متوقف نکنید. من امروز بیش از هر چیز شناخت قرآن را لازم می‌دانم و لذا این ضرورت را احساس کرده‌ام و در حوزه علمیه قم و مشهد گفتم که بیایید دروس فعلی را به مدت بیست سال متوقف کنیم و به یکباره بپردازیم به قرآن. و خودم مدت شش سال درس تفسیر می‌گویم و بدین وسیله حوزه تا حدی به عقیده من متقاعد شده. لذا من از آقایان می‌خواهم که شعار ندهند؛ چون شعار امروزه نه حرف [مفید] است، نه عمل.»
وی همین موضوع را در سخنانی که برای دانشجویان داشت، تکرار کرد: «با شعار دادن و داد و بی‌داد راه انداختن کارها درست نمی‌شود. بایستی همگی متفق و هم‌قول شویم.»
یک بار میان دو نماز، وقتی که نماز نافله می‌خواند، فردی وارد مسجد شد و پاکتی را کنار سجاده او گذاشت و رفت. پس از پایان نماز متوجه شد که اعلامیه است و آن فرد کنار بقیه نمازگزاران هم گذاشته است. خیلی زود از اولیای مسجد خواست سری به جای مهرها بزنند، از زنان هم پرس و جو کنند، همه جا را بگردند و اعلامیه‌ها را جمع کنند. می‌دانست این کارها یعنی فراهم کردن زمینه برای تعطیلی کارهای او.

نامه آقای مطهری
روش آقای خامنه‌ای در گسترش مبانی مذهب و توسعه معارف اسلام که توأم با رویکردهای اجتماعی و سیاسی بود، بدون تغییر ادامه داشت و همواره از ناحیه فحول دین و سیاست با تمجید روبه‌رو می‌شد. آیت‌الله طالقانی در سال 1350 او را مایه امیدواری، که در آینده می‌تواند مرجع مطمئنی برای روشنفکران و آزادی‌خواهان باشد توصیف کرده بود.  آقای بهشتی که برای سخنرانی به دعوت دانشکده الهیات و معارف اسلامی به مشهد آمده بود، روزهای 24 و 25 اردیبهشت 1352 را در این شهر گذراند و سری هم به خانه آقای خامنه‌ای زد. او در جمعی که نماینده ساواک هم گوش ایستاده بود «ضمن تمجید از افکار سیدعلی خامنه‌ای گفت ما با هم زیاد صحبت کردیم و او را هم بر این راهی که در پیش گرفته است تبریک گفتم. بهشتی افزود برای تربیت جوانان احتیاج به افرادی مانند خامنه‌ای زیاد است و خوشبختانه خامنه‌ای مورد توجه شدید جوان‌های داغ و مسلمان هدف‌دار قرار گرفته است و مایه امیدواری آینده است.»
توصیف آقای بهشتی از تلاش‌های فرهنگی آقای خامنه‌ای بیش از هر مقوله‌ای متوجه اقدامات علمی او در تبیین و گسترش معارف دین اسلام بود. نامه‌ای که آقای مطهری در اردیبهشت 1352 برای آقای خامنه‌ای فرستاد، می‌تواند تا حدودی نشانگر اقدامات یادشده باشد:
«برادر عزیز! از خداوند متعال توفیق بیشتر آن برادر را مسئلت دارم. خوشوقتم که از اوقات عزیز برای کارهای علمی و تحقیقی که سخت دنیای اسلامی حاضر ما بدان نیازمند است استفاده کامل می‌فرمایید. یادداشت‌های اسلام و مقتضیات زمان را بار دیگر توسط آقای دکتر [محمود] روحانی حضور محترم تقدیم می‌دارم و البته یادداشت‌های دیگری اضافه و ضمیمه شده که ملاحظه می‌فرمایید.
چهار برگ تحت عنوان «طرح کلی کتاب» نوشته‌ام، اگر چه خیلی با عجله و بدون مطالعه و مراجعه بوده است ولی شاید مفید باشد، هر طور که خودتان صلاح می‌دانید عمل کنید. انتظار من این است که حضرتعالی مدتی وقت عزیز را از نظر نوشته‌ها به این کار اختصاص دهید و تنها با این نحو می‌توان این بار سنگین را از جلو برداشت.
موضوع مسافرت ما به مشهد در تابستان فعلاً مورد تردید است تا خدا چه خواهد؟ التماس دعا دارم. حضرت والد معظم دامت برکاته را از طرف این بنده سلام ابلاغ فرمایید و همچنین هر یک از اخوان محترم که در مشهد مشرفند. والسلام علیکم و رحم‍ة‌الله.
مرتضی مطهری
11/2/52.»

تعطیلی درس تفسیر
تفسیر روز بیست‌وهشتم اردیبهشت به آیه‌های 96 تا 98 سوره بقره اختصاص یافت. آقای خامنه‌ای آز یهودیان به دنیا را بر مبنای آیه‌های یادشده تفسیر کرد. هفته بعد (چهارم خرداد) یکی از حاضران، از «استاد» انتقاد کرد و از این که عمل طلبه‌ای جوان برای تمجید از آیت‌الله خمینی با واکنش آقای خامنه‌ای مواجه شده، گلایه نمود. «باید بدانیم که شعار، فریاد مظلوم است از دست ظالم و من از استاد توقع چنین گفتاری را نداشتم.» آقای خامنه‌ای از منتقد تشکر کرد و از حاضران خواست درباره آن فکر کرده، نظر دهند. وی سپس به تفسیر آیات 99 تا 102 سوره بقره پرداخت. بازیگر مذهبی ساواک، سخنان آن روز وی را چنین خلاصه و گزارش کرد:
هفته قبل گفتم که یهود به پیامبر گفت که تو کسی را به جز جبرئیل واسطه بین خود و خدا انتخاب کن تا ما به تو ایمان آوریم و اگر جبرئیل را از مرتبه نزول وحی عزل نکنی ما به تو ایمان نخواهیم آورد. توضیح من به شما این است که آیینه بنی‌اسرائیل را در برابر خود بگیرید و از فراز و نشیب و سرنوشت آنها پند بگیرید. خدا در قرآن از آیات بینات اسم می‌برد و این به ما می‌رساند که قرآن برخلاف گفته بعضی که اصرار دارند بگویند قرآن قابل فهم نیست، و از روایاتی برای صحت گفته خود استفاده می‌کنند، اما بزرگ‌ترین دلیل علیه این عقیده خود قرآن است که می‌گوید زبان من ساده است و آیاتم روشنگر و همه کس فهم؛ آنها که این سخنان را می‌گویند توجه ندارند که این عقیده از حنجره چه کسی بیرون آمده و به شدت این عقیده را تبلیغ و اظهار می‌کنند. خیر، قرآن قابل فهم است. یهود همیشه نسبت به تورات تعصب داشته و دارند و حتی حاضرند که کلیه حقایق را کتمان کنند تا گفته تورات را ثابت کنند، اما موقعی که همین تورات با منافع آنها تضاد پیدا می‌کند، تورات را هم کتمان می‌کنند و برای این منظور از لابلای قضایای تاریخی حکایت دو فرشته هاروت و ماروت را بیرون آورده بودند که قرآن به اختصار بیان می‌کند و وارد جزئیات حکایت که انحرافی است نمی‌شود، برخلاف تورات. و به مردم سحر می‌آموختند. چه کسانی؟ حاخام‌ها، علمای مذهبی یهود. و از همین می‌فهمیم که این قدرت مذهبی چقدر می‌تواند منشأ مضرات بسیاری باشد و چقدر می‌تواند منشأ منافع بی‌شمار باشد. یکی دیگر از نکاتی که قابل تذکر است این است که قرآن سحر را رد نمی‌کند اما آن را با کفر برابر می‌داند. ما نمی‌گوییم سحر وجود ندارد، ما می‌گوییم ممکن است سحر وجود داشته باشد، اما آن را محکوم می‌کنیم. ممکن است با سحر این سقف را بشکافیم اما اگر لازم باشد سقف را خراب کنیم کلنگ و بازو لازم است، همین طور برای کارهای دیگر هم وسایل طبیعی لازم است.
پس از رسیدن این گزارش به سازمان اطلاعات و امنیت مشهد، یکی از مقامات آن سازمان ادامه تشکیل جلسات تفسیر را به مصلحت ندانست. او گفت که این جلسه‌ها باید تعطیل شود، اما اگر به دست شهربانی باشد، سروصدا و جنجال ایجاد می‌کند. «در نظر است خامنه‌ای به ساواک احضار و ضمن تفهیم مطالبی که در جلسات وی وسیله افراد افراطی مطرح می‌شود تذکر داده شود که فعلاً ادامه چنین جلسه‌ای به صلاح خودش و مصالح کشور نیست.»
در این جا می‌توان حدس زد که ساواک زمینه رسیدن به این نتیجه را خود فراهم کرده، و اگر آقای خامنه‌ای از کنار شعاری که در تمجید امام خمینی سر داده شد، گذشت و آن را به صلاح ندانست، از بابت گمانی بود که به این زمینه‌سازی داشت.
ساواک برای عمل به نظر یادشده،‌ بلافاصله وارد نشد و جلسه‌های تفسیر آقای خامنه‌ای تا دو هفته بعد ادامه یافت و او توانست تا آیه 109 سوره بقره را شرح دهد.  شیخان، رئیس ساواک مشهد، روز بیست‌ودوم خرداد از رئیس شهربانی خواست به سیدعلی خامنه‌ای ابلاغ کند خود را به ساواک معرفی نماید.
اواخر تیرماه بود که به ساواک رفت. برخوردی که با او شد نباید خارج از این یادداشت مقام ساواک بوده باشد: «با این شخص خیلی شدید صحبت شود. اتفاقاتی که در محل درس او افتاده به طور خلاصه و مبهم به او گفته شود. اتمام حجت کنند در صورت اداره شدن مدرسه به این نحو، مدرسه بسته خواهد شد.»
لابد منظور از مدرسه، جلسه درس و تفسیر است. آقای خامنه‌ای پذیرفت که محفل تفسیر خود را در مسجد امام حسن تعطیل کند. وی گفت: «در مسجد امام حسن نماز می‌خوانم و پس از نماز چند حدیث بیان و درس 15 نفر طلابی که صرفاً جنبه تعلیم دارد ادامه می‌دهم و قصد دارم برای ایام دهه فاطمیه بنا به دعوت آقای دکتر مفتح استاد دانشگاه... به تهران مسافرت کنم.»
جمعه، اول تیرماه، زمانی که حاضران در مسجد امام حسن منتظر ادامه تفسیر آیه‌های سوره بقره بودند، خطاب به آنان گفت که به دلیل «ضعف قوا و گرمای هوا» ادامه تفسیر میسر نیست. شاید منظورش از ضعف قوا، ناتوانی در برابر قدرت ساواک، و گرمای هوا، خفقان حاکم بر فضای جامعه بود! «در این هفته بحث ما در این‌جا خاتمه می‌پذیرد، ولی شما از اطراف قرآن پراکنده نشوید... تمام بدبختی‌های امروز ما در اثر نداشتن علم قرآن است. قرآن مرهم تمام زخم‌ها و جراحت‌ها است... قرآن را فرابگیرید و بشکافید که قرآن هدفش چیست و منظور نهایی آن چه می‌باشد.»
با تعطیلی درس تفسیر، درس زبان عربی هم که چند هفته‌ای بود با حضور آقای سیدهادی خامنه‌ای در مسجد امام حسن برپا شده بود، تعطیل گردید. سیدهادی که در یکی از دبیرستان‌های مشهد زبان عربی تدریس می‌کرد، با انتخاب کتاب «عربی آسان» به عنوان کتاب آموزشی، کلاس درس خود را در این مسجد شروع کرده بود.
شاید همین زمان بود که ضمن آشنایی با آقای محسن قرائتی، از او خواست که به مسجد امام حسن بیاید، و پای تخته سیاه، کلاس درس تشکیل دهد. این دو در همایش دبیران تعلیمات دینی که در مشهد برگزار می‌شد، با یکدیگر آشنا شدند. آقای خامنه‌ای گفت که ممنوع‌المنبر است و نمی‌تواند سخنرانی کند. آقای قرائتی که از امام رضا(ع) خواسته بود چند روزی بیشتر در مشهد بماند، دعایش پای تخته سیاه مسجد امام حسن مستجاب شد. آقای قرائتی به یاد می‌آورد که آقای خامنه‌ای به او گفت: «یک خرده باید تمیزتر از این [که هستی] باشی. برو حمام. ما را فرستاد حمام و تخته سیاهی به ما دادند. خود ایشان هم می‌نشست و گوش می‌داد. جمعیت هم خیلی شلوغ شد. خیلی‌ها آن جلسات یادشان است. 6-5 شب خانه آیت‌الله خامنه‌ای بودیم.»

آغاز پژوهش قرآنی
در نخستین ماه‌های سال 1352ش بود که تصمیم خود را برای تألیف دو پژوهش قرآنی به کار بست. یکی تدوین لغت‌نامه قرآنی بود و دیگری تهیه کشف‌الآیات فارسی که فارسی‌زبان‌ها بتوانند به آسانی آیات قرآن را بیابند و ناچار از دانستن ریشه‌های لغات عربی نباشند. تدوین کشف‌الآیات فارسی، کاری گروهی بود. ابتدا می‌باید همه واژه‌های قرآن کریم فهرست‌برداری می‌شد؛ به شمار کلمه‌های موجود در قرآن فیش تهیه می‌گردید؛ و این کاری بلندمدت بود. ده تن از طلاب را به کار گرفت و در برابر یکی دو ساعت کار روزانه، چهارصد ریال ماهیانه برای‌شان تعیین کرد. برگه‌نویسی‌ها شروع شد. هر چند هفته یک بار برگه‌های آماده جمع می‌شد، آقای خامنه‌ای آنها را بررسی می‌کرد، نواقص و اشکالات‌شان را یادآور می‌شد و کار ادامه می‌یافت. گذشت، تا مهر 1353 که به شکلی اتفاقی آگاه شد که هر دو طرح تحقیقی به وسیله دکتر محمود رامیار، استاد دانشگاه مشهد در حال اجرا است و کشف‌الآیات قرآن مجید نیز به چاپ رسیده است. او ماند و چند هزار فیش از واژه‌های قرآنی.

تلاش برای تأسیس مدرسه علمیه
آقای خامنه‌ای و همفکرانش همچنان به دنبال راهی بودند که بتوانند مدرسه‌ای برای آموزش و تربیت طلبه‌ها تأسیس کنند. آنان می‌خواستند با این کار، در حد توان خود، نظام آموزش علوم دینی را از مداخلات سازمان اوقاف دور نگه داشته، بر تربیت طلبه‌ها نظارت بیشتری داشته باشند. دو سالی از ریاست منوچهر آزمون بر سازمان اوقاف می‌گذشت. روحانیان آگاه، از سوابق او، عضویتش در حزب توده، وابستگی رسمی به ساواک، دیدگاه‌های غیرمعمول درباره وقف و... باخبر بودند. نظر آقایان خامنه‌ای و طبسی را نسبت به اوقاف می‌توان در گزارشی که برای ساواک تهیه شد، دریافت. نفر سوم این دو، آقای محامی بود. در نشستی که اینان در خانه آقای خامنه‌ای داشتند «تصمیم گرفته شد اگر از خامنه‌ای، طبسی و محامی، طلاب علوم دینی راجع به بودن در مدارس که اختیارش در دست اوقاف است سئوال کردند، به آنها گفته شود تا وقتی که اوقاف برنامه‌ای پیاده نکرده، طلاب در مدارس باشند و لکن اگر در آینده برنامه اوقاف در مدارس پیاده شد، طلاب حرف آنها را قبول نکنند تا این که آنها را از مدارس بیرون نمایند و دفتر اوقاف را هم الآن اگر مجبور نیستند، امضاء نکنند و اگر مجبور شدند آن را امضاء کنند.»
اندیشه تأسیس مدرسه علمیه همواره با آقای خامنه‌ای و هم‌ردیفان اندک او بود. این موضوع در سفری که دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی به مشهد کرد، مطرح و با نظر مثبت او روبه‌رو گردید. آنان به این نتیجه رسیدند که می‌توانند شهریه آن تعداد از طلابی را که زیر سقف مدیریت خود گرد می‌آورند، بپردازند؛ و نیز درصدد تهیه مکانی بودند که حداقل شش اتاق داشته باشد. این مکان نه برای اسکان طلبه‌ها، بلکه محلی برای تشکیل کلاس‌های درس بود. آقای خامنه‌ای می‌توانست از طریق وجوهاتی که می‌گیرد ماهانه سه هزار تومان، محامی هزار تومان، شیخ ابوالحسن شیرازی هزار تومان کنار بگذارند و آقای بهشتی هم ماهانه دو هزار تومان از تهران بفرستد. اینان می‌خواستند مدرسه حقانی قم را الگوی کار خود در مشهد قرار دهند. حتی تصمیم گرفته شد که محامی مدیریت داخلی مدرسه را به عهده بگیرد و آقای شیرازی بپذیرد که مدرسه از آن اوست؛ پوششی برای جلوگیری از مزاحمت ساواک. طرفه این که ساواک در جریان همه این جزئیات بود. «به سازمان اوقاف تأکید خواهد شد چنانچه افرادی تقاضای تأسیس چنین مدارسی را داشتند، قبل از این که با تقاضای آنان موافقت نماید، صلاحیت آنان از ساواک استعلام گردد.»  روال کار همین بود. اتفاقاً در همین زمان، ساواک مشغول بررسی اساسنامه "مؤسسه خیریه و علمیه آیت‌الله میلانی" بود. دستگاه امنیتی چندین اصلاحیه را در اساسنامه مؤسسه یادشده ضروری می‌دانست و به سازمان اوقاف ابلاغ کرد در صورت عدم اصلاح اساسنامه، صدور مجوز ممکن نخواهد بود.
می‌توان حدس زد که سفر بعدی آقای بهشتی به مشهد در اواخر تیر 1352 پس از حدود دو ماه و نیم، بی‌ارتباط با موضوع یادشده نبوده است. آقای مطهری نیز در این زمان در مشهد بود و جلسه‌های متعددی را نشستند، گفتند و شنیدند. منبع ساواک از محتوای جلسه‌های آقایان خامنه‌ای و بهشتی خبری به دست نیاورد، اما می‌دانست که در طول مدتی که آقای بهشتی در مشهد بود بیشتر اوقات خود را با آقای خامنه‌ای می‌گذراند. در جایی هم شنید که افکار خامنه‌ای همواره با تجلیل بهشتی روبه‌رو است. و نیز «سیدعلی خامنه‌ای معتقد است دکتر بهشتی مغز متفکر عجیبی دارد که تا به حال صددرصد سالم مانده و هرگز در اختیار دولت قرار نگرفته است.»  تنها جلسه‌ای که منبع ساواک توانست خبری از آن کسب کند، نشست روز دهم مرداد بود. «از ساعت 1800 روز 10/5/52 چند نفر به منظور دیدوبازدید از دکتر بهشتی در محل اقامت او واقع در بازارچه سراب حضور داشتند.
افراد شناخته شده عبارتند از مرتضی مطهری، سیدعلی خامنه‌ای، سیدهادی خامنه‌ای. مطهری با سیدعلی خامنه‌ای به طور آهسته صحبت و در مورد مسائل سیاسی بحث می‌کردند. [سیدعلی] خامنه‌ای اظهار داشته ما از نظر تشکل دارای تشکیلات منظمی برای هماهنگ کردن فعالیت‌های خود نیستیم و این بسیار ضرورت دارد. و مسئله دیگر موضوع شناسایی افراد همفکر است که باید سعی کنیم با آنهایی که دارای ایده و نظریه مشترک هستند آشنا شویم و آنها را در سراسر کشور بشناسیم و بعد هم نگذاریم دست ما را دستگاه بخواند. خامنه‌ای از رفتار دکتر علی شریعتی انتقاد نمود و گفت او مکنونات و محتویات اندرون خود را بیرون ریخت و آنچه در فکرش بود به زبان آورد و دستگاه زود به افکارش پی برد و جلوگیری کرد. این عمل درست نیست و نباید گذاشت اسرار فکری به زودی برملا شود. سپس مطهری به خامنه‌ای اظهار نمود قرار است هاشمی رفسنجانی از تهران برای زیارت به مشهد بیاید، با او هم در موارد نظریات مشترک بحث کنید.»
دکتر بهشتی نزدیک بیست روز همراه خانواده‌اش در مشهد بود. شانزدهم مرداد با خودرو شخصی مشهد را به قصد تهران ترک کرد. «یاد شده ضمن تعریف و تمجید از خامنه‌ای اظهار امیدواری نمود که در آینده خامنه‌ای یکی از علماء موجه ملی و بانفوذ خواهد شد.»
تأسیس مدرسه علمیه به کجا انجامید؟ آن‌چه مسلم است ساواک از تکوین چنین مرکزی جلوگیری می‌کرد. اما مخالفت محامی نیز، چه بسا، به توقف تصمیمات آقایان خامنه‌ای و طبسی کمک کرده باشد. او گفت که «در مدرسه‌ای که ما نتوانیم دخالتی در آن داشته باشیم، جز ضرر چیز دیگری ندارد؛ و اگر در امور آن دخالت کنیم با واکنش سازمان امنیت روبه‌رو خواهیم شد و ما به دست خودمان نام همه طلبه‌هایی که دوستان ما هستند، لو داده‌ایم.»

فعالیت‌های گریز از مشهد
محفل تفسیر آقای خامنه‌ای با تهدید ساواک تعطیل شده بود و دیگر حرفی از تقابل یهود با پیامبر زده نمی‌شد. سالها بعد در یادکرد این مقطع از زندگی خود گفت: «زندگی از لحاظ سیاسی، زندگی سختی بود، یعنی زندگی سیاسی، بسیار زندگی سختی بود. خفقان بود و آزادی نبود. من در دوره مبارزات برای جوان‌ها و دانشجو‌ها در مشهد مدت‌ها درس تفسیر می‌گفتم. به بخشی از قرآن رسیدیم که راجع به قضایای بنی‌اسرائیل بود. قهراً راجع به بنی‌اسرائیل هم تفسیر قرآن می‌گفتیم. یک مقدار راجع به بنی‌اسرائیل و یهود صحبت کردم... جزو بازجویی‌هایی که [بعدها] از من کردند این بود که شما علیه اسرائیل و یهود حرف زده‌اید. وضع سیاسی این گونه بود.»
آقای خامنه‌ای دوم شهریور به زاهدان رفت. این سفر، چهار روز ادامه داشت. اواخر ماه رجب بود. شهربانی توانست از این سفر که با هواپیما انجام شد خبردار شود، اما علت آن را درنیافت. همچنین از بیستم تا بیست‌وسوم شهریور نیز در تهران بود. این روزها با نیمه شعبان مصادف بود. روشن نیست در این سفر 72 ساعته که آن هم توسط هواپیما بود، سخنرانی‌ای در یکی از محافل مذهبی انجام داده باشد یا نه. هر چه بود در تهران به دیدن هم‌قطاران و هم‌فکران خود رفت و به تشریک مساعی پرداخت. مهم‌ترین حادثه‌ای که این روزها برای روحانیان پیش‌گام رخ داده بود، دستگیری و تبعید 25 تن از آنان بود. پیش‌تر، آقای محمدرضا بیک‌یزدی معروف به فاکر نیز دستگیر شده بود و در کمیته مشترک ضدخرابکاری بسر می‌برد. آقایان عبدالرحیم ربانی شیرازی و محمدرضا فاکر در ارتباط با گروه مسلح ابوذر که به تازگی با کشتن یک پاسبان در قم،‌ اسلحه او را به سرقت برده بودند، دستگیر شدند. بقیه نیز با همین دست‌آویز و بیشتر برای نشان دادن زهرچشم حکومت، به تبعید فرستاده شدند.

حلقه‌های جایگزین
حلقه تفسیر تعطیل بود، اما خبرها حکایت از تشکیل دیگر جلسه‌های درسی می‌کرد. مأموران شهربانی یک بار خبر دادند که او در مسجد قبله در روزهای پنج‌شنبه و جمعه تفسیر [اصول اعتقادات] می‌گوید و حدود یکصدوپنجاه طلبه علوم دینی به پای حرف‌های او می‌نشینند. حضور او در مسجد قبله توسط طلاب اطلاع‌رسانی شد. اعلانی در مدرسه دودر چنین می‌گفت: «طلاب محترم مدرسه دودرب مستحضر باشند که از فردا ساعت 7 در مسجد قبله اصول اعتقادات توسط دانشمند معظم، جناب آقای خامنه‌ای شروع می‌شود. روزهای تعطیلی.»
این اعلان توسط شهربانی کشف و از محل الصاق کنده شد. گزارش مأمور شهربانی می‌گوید که وی به این طلبه‌ها که در مسجد قبله جمع می‌شوند کمک مالی هم می‌کند و ماهیانه 150 ریال به آنان می‌پردازد، چرا که «نامبرده از مریدان و معتقدان آیت‌الله خمینی است. پولی که از طرفداران خمینی بابت سهم امام می‌گیرد، بین طلاب تقسیم می‌کند.»  آقای خامنه‌ای هفته‌ای یک روز راهی نیشابور می‌شد. در آن‌جا اصول اعتقادات می‌گفت. این خبر را منبع ساواک از آقای شاندیزی شنید. «واقعاً باید به این شخص آفرین گفت. چون هرگز از پا نمی‌نشیند و هر جلسه را که تعطیل می‌کنند، جلسه‌ای دیگر تشکیل می‌دهد.»  البته مسجد امام حسن سوت و کور نماند. او به جای تفسیر، پس از نماز مغرب و عشا به شرح و تحلیل برخی روایات می‌پرداخت. یک بار این حدیث را از امام صادق(ع) در نسبت با شرایط زمانی آن شرح داد: ای پسر جندب! اگر شیعیان ما پایمردی کنند به یقین فرشتگان آسمان با ایشان دست دوستی خواهند داد و ابر آسمان بر ایشان سایه‌افکن خواهد شد و زندگی‌شان چون روز روشن می‌گردد و از همه رو و همه سو بهره می‌گیرند و از خدا چیزی درخواست نکنند [مگر این] که به اجابت رسد.  آقای خامنه‌ای با تشریح اوضاع سیاسی و اجتماعی زمان امام صادق(ع) به حاضران گفت که ارزش این گفته امام وقتی روشن می‌شود که بدانیم همه‌چیز به نفع دستگاه حکومتی است و آن عده از طرفداران امام که در اقلیت بسر می‌برند و در حال مبارزه با حکومت هستند، حقی ندارند.  او در مثال‌ها و روایات خود همواره به تقابل ظالم و مظلوم و حاکم جور و محکوم می‌پرداخت و اگر اشاره‌ای به زمان حال خود نمی‌کرد، همه مخاطبانی که با سلیقه اجتماعی او آشنا بودند، می‌دانستند که در پشت لایه‌های حرف او چه مقصودی نهفته است.
حلقه تفسیر قرآن در مسجد قبله نیز در تیرماه 1352 با تهدید ساواک تعطیل شد.

دیدار از تبعیدی طبس
آقای حسینعلی منتظری یکی از 25 روحانی تبعیدی بود که اخیراً در قم دستگیر و به مناطق مختلف ایران نفی بلد شده بودند. این عده که همه از طرفداران آیت‌الله العظمی خمینی بودند، عبارت بودند از حسینعلی منتظری (طبس)، عبدالرحیم ربانی شیرازی (چابهار)، حسن صانعی (مشکین‌شهر)، احمد جنتی (اسدآباد همدان)، محمدعلی گرامی (بم کرمان)، احمد منتظری قمی (شاه‌پسند)، نعمت‌الله صالحی نجف‌آبادی (ابهر)، علی مشکینی (ماهان کرمان)، صادق خلخالی (انارک یزد)، محمدصادق کرباسچی تهرانی (نرماشیر کرمان)، علی‌اصغر احمدی (کبوترآهنگ)، احمد آذری قمی (برازجان)، ابوالقاسم خزعلی (گناوه)، یحیی انصاری شیرازی (کوهدشت لرستان)، محمدمهدی ربانی املشی (شوشتر)، محمد جعفری گیلانی (نیریز فارس)، فتح‌الله امید نجف‌آبادی (بندر شاه)، محسن عندلیب (شهربابک یزد)، محمد یزدی (کنگان بندر لنگه)، عبدالمجید معادیخواه (گنبدکاووس)، محمد عبایی (بندر دیلم)، سیدعبدالحمید مولانا (تفت یزد)، محمد موحدی گیلانی (بندر لنگه)، محمد مؤمن (شهداد کرمان)، عباس محفوظی (رفسنجان).
سوم مهر بود که آقای خامنه‌ای همراه تنی چند از دوستان و آشنایان، برای دیدار با آقای منتظری، راهی طبس شد. رفت و برگشت آنان دو روز طول کشید. واعظ طبسی هم با فولکس پسرعمویش به طبس رفت و با آقای منتظری دیدار کرد.  آقای منتظری پیش از این ملاقات در یازدهم مرداد بیانیه‌ای خطاب به علما و مراجع نوشته بود، با این مضمون که فریب توطئه‌های دشمنان را نخورند و علمای شیعه را با تهمت وهابی‌گری ملوث نسازند. روی سخن آقای منتظری با طرفداران و مخالفان کتاب شهید جاوید  بود. ساواک نهایت بهره را از ماجرای شهید جاوید برد و با تحریک افرادی تلاش کرد میان روحانیان صف‌بندی ایجاد کند.
این بیانیه در اختیار آقای خامنه‌ای هم قرار گرفت و با خود به مشهد آورد. بیانیه یادشده تکثیر گردید و در مشهد پخش شد، و ساواک حدس زد پراکندن اعلامیه کار او باشد.  ارتباط آقایان خامنه‌ای و طبسی با آقای منتظری ادامه داشت.  حسین عمادی (شاهرودی) چندی بعد برای ملاقات با آقای منتظری به طبس رفت که احتمالاً با دلالت آقای خامنه‌ای بود. عمادی (شاهرودی) در برگشت تلگرام آقای منتظری خطاب به انورسادات را با خود آورد و تکثیر کرد. این تلگرام به مناسبت جنگ‌های اعراب و اسرائیل، و در حمایت از دولت و ملت مصر در نبرد با اسرائیل و تبریک پیروزی‌های ارتش مصر مخابره شده بود. آن‌چه که به جنگ رمضان در نزد مسلمانان و جنگ یوم کیپور در نزد اسرائیل معروف شد حمله ناگهانی مصر و سوریه در 8 رمضان 1393/14 مهر 1352/6 اکتبر 1973 به صحرای سینا و بلندی‌های جولان بود. این جنگ که فقط 16 روز به طول انجامید، چهارمین جنگ اعراب و اسرائیل بود؛ و گرچه با پیروزی کامل مصر و سوریه همراه نشد اما زهر چشمی بود از شکست‌های پیشین اعراب که از اسرائیل گرفته شد. از دیگر کسانی که با تشویق آقایان خامنه‌ای و طبسی به دیدار آقای منتظری رفت، محامی بود.

رمضان 1393 (1352ش)
پیش از رسیدن ماه مبارک، نظر او را برای اقامه نماز جماعت در مسجد کرامت جلب کرده بودند. موضوع بازمی‌گشت به تغییر کاربری خانه‌ای به یک معبد تازه. حاج‌سیدمحمود کرامت کرمانی خانه خود را تبدیل به مکان عبادت و مراسم مذهبی کرده بود؛ و این کار آخرین مراحل خود را از سر می‌گذراند. حاجی‌غنیان و حاجی‌سررشته‌دار ابتدا از آقای واعظ‌طبسی خواستند که در این مکان امامت جماعت را به عهده بگیرد. نپذیرفت. به آقای خامنه‌ای پیشنهاد کردند؛ و او رضایت داد که نماز ظهر و عصر را در این مسجد نوبنیاد بخواند. البته این رضایت ساده به دست نیامد. پاسخ نخست او، نه بود. می‌دانست که این مسجد، در آن ناحیه پررفت و آمد، خیلی زود زیر ذره‌بین ساواک می‌رود. بارها آمدند و رفتند تا از او پاسخ آری گرفتند.
ماه رمضان از راه رسیده بود و او نتوانست یا نخواست که برای سخنرانی‌های این ماه از مشهد خارج شود. هفتم مهر مصادف با اول ماه مبارک بود. در اندیشه بود که چه برنامه‌ای در مسجد امام حسن به مناسبت این ماه برگزار کند که حساسیت ساواک را برنینگیزد. با مشورت به این نتیجه رسید که پس از نماز ظهر و عصر آیاتی از قرآن را خوانده و ترجمه کند؛ اگر شد خودش ترجمه نماید و اگر نشد آیه‌ها را تعیین کرده، جوان‌های علاقه‌مند حاضر، ترجمه فارسی آن را بخوانند. «چون خود خامنه‌ای ممکن است مورد توجه سازمان امنیت قرار گیرد قرار شد دو نفر از جوان‌ها این آیات را با ترجمه و شرح بخوانند... که هم نظر خامنه‌ای تأمین شده باشد و هم از طرف سازمان جلوگیری به عمل نیاید.»
این خبر که به گوش ساواک رسید در دستورالعملی کلی به شهربانی نوشت که به مسئولان اماکنی که در ماه رمضان مراسم مذهبی دارند «شدیداً تذکر داده شود به غیر از افرادی که اجازه سخنرانی دارند هیچ‌کس حق ندارد سخنرانی کند و چنان‌چه برخلاف رفتار نماید مجلس آنان تعطیل و شدیداً تنبیه خواهند شد.»
تا این نامه به دست شهربانی برسد و به مورد اجرا گذاشته شود، آقای خامنه‌ای روزهایی از رمضان را پس از نماز ظهر و عصر به ترجمه و شرح آیاتی از سوره آل عمران گذرانده بود. او نماز ظهر و عصر را در مسجد کرامت می‌خواند و برای سخنرانی عازم مسجد امام حسن می‌شد. تا برسد، سیدرضا کامیاب نیز نماز میانْ‌ روز را در این مسجد برپا داشته بود. روز دهم مهر/ چهارم رمضان آیه‌های 129 تا 142 آل عمران را خواند و شرح داد. البته آیه‌ها را قاری می‌خواند و او ترجمه و شرح می‌داد. آقای خامنه‌ای در توضیح آیه‌ای که ویژگی‌های متقین را بیان می‌کرد (الذین ینفقون فی‌السّرّاء و الضّرّاء والکاظمین الغیظ والعافین عن‌الناس) گفت: «البته در برابر دشمنان خدا هر چه بیشتر خشمگین [باشی] بهتر [است.] بنده چون خودم دارای این صفتی که قرآن می‌گوید چندان نیستم و نمی‌توانم بر اعصاب خود مسلط شوم بیش از این نمی‌توانم صحبت کنم. و فردی باید درباره این آیه صحبت کند که دارای چنین صفاتی باشد.»  ظاهراً برخی وسط جلسه صحبت کرده، احترام لازم را به جا نمی‌آوردند؛ شاید هم تعمدی برای به هم زدن آرامش مجلس قرآن داشتند. به نظر می‌رسد تعریض بالا (نمی‌توانم بر اعصاب خود مسلط شوم) بیان ذم شبه مدح برای رعایت سکوت در جلسه باشد.
شانزدهم مهر/ دهم رمضان آیه‌های 130 تا 135 سوره اعراف را شرح کرد. او با این توضیح که هدف من تفسیر نیست، بلکه ترجمه آیات است به بازگویی مفهوم حق و باطل پرداخت و درباره «سنت پیشروی حق» و «رکود و جمود باطل» سخن راند. وی چنین نتیجه گرفت «که حکومت الهی بالاخره در جریان تاریخ غلبه پیدا خواهد کرد و بر حکومت باطل پیروز خواهد شد دلیل بارز آن غلبه موسی بر فرعون بود. فرعون کوچک نبود. فرعون از حکومت قوی برخوردار بود. موسی هم که چیزی نداشت. نیروی ظاهری [این دو] متعادل نبود... با نیروی معنوی، با اراده، که همه علوم و صنایع در مقابل آن صفر است، جنگید... در زمان خودمان چه جمعیت‌هایی با نداشتن وسایل مدرن و با داشتن اراده بر ... [بزرگ‌ترین] جهاز سلاحی و نظامی پیروز شدند. این را همه می‌دانند. و همه دیدند که موسی این سلاح را در دست داشت؛ سلاح صبر، جا خالی نکردن، و از راه مبارزه برنگشتن، مأیوس نشدن. به پیروان خود همین سلاح را داد، نه شمشیر. صبر کنید، از خدا کمک بخواهید. با داشتن همین سلاح بر فرعون غلبه پیدا کرد.» در ادامه سخن را به طرف صبر کشاند و گفت که صبر یعنی مقاومت در برابر انگیزه‌های متوقف کننده و منحرف کننده.  او در پایان صحبت‌هایش که شباهتی به ترجمه نداشت و هر چه بود شرح و تفسیر آیات یادشده بود، دو حدیث خواند و گفت که از این روایات که جنبه اجتماعی دارند باید حکمی کلی به عنوان مفهوم تقوا به دست آورد:
1. مؤمن باید در برابر تندباد حوادث همچون گیاهی سبز ناشکننده باشد.
2. هنگام مصیبت نوحه‌گری و هنگام نعمت نغمه‌سرایی نباید کرد که خدا این دو نوا را دشمن می‌دارد.
روز هفدهم مهر/ یازدهم رمضان به سراغ آیه 20 سوره انفال رفت و تا پایان آیه 27 ترجمه و تفسیر کرد. وی در خلال گفته‌هایش، ابراز کرد: «اسلام در عالم زایل‌شدنی نیست و امام زمان حکومت قرآنی و الهی را جهانی خواهد کرد و قبل از او حکومت جهانی بر بقعه‌ای از جهان سایه خواهد افکند.»
دو روایت پایانی او اینها بودند:
1. هر کس بدون استحقاق به رتبه‌ای نایل شود متجاوز است.
2. به گفتار ناطقی که از زبان شیطان سخن می‌گوید نباید گوش داد، زیرا گوش دادن به گفتار هر گوینده به منزله عبودیت منشأ آن گفتار است.
آیه‌هایی که روز نوزدهم مهر/ سیزدهم رمضان ترجمه و تا حدودی شرح داده شد از سوره صف بود.
«همانا خداوند دوست دارد آنهایی را که پیکار می‌کنند در صف بسته‌ای. چنان که گویی از چدن که قاعده‌اش از روی و مس ریخته‌اند؛ استوار و محکم. خداوند دوست دارد کسانی را که پیکار می‌کنند و تکان نمی‌خورند و هیچ‌چیز آنها را نمی‌لرزاند و از هیچ چیز نمی‌ترسند.»
این گفته‌ها، مدیرکل اداره سوم را بد آمد و خطاب به ساواک خراسان نوشت که تذکرات و احضارات [= زندان و شکنجه] تغییری در رویه سیدعلی خامنه‌ای پدید نیاورده است. «ادامه این وضع احتمال انحراف و گرایش عده‌ای از افراد به فعالیت مضره و خرابکارانه متصور است... دستور فرمایید... به منظور اعمال شدت عمل بیشتر و ایجاد محدودیت جهت مشارالیه، مدارک لازم علیه وی جمع‌آوری»  شود.
عید فطر همان سال (1352ش) بود که متوجه شد، رئیس روحانی شهر، آیت‌الله میلانی، به مناسبت جنگ‌های مسلمانان با اسرائیل، دید و بازدید عیدانه را لغو کرده است. تصمیم گرفت در مناسبتی از استادش، که به واسطه نداشتن کنش‌های سیاسی مناسب از او رویگردان شده بود، دیدن کند؛ باشد که این مرجع تقلید علت سردی اندک مبارزان شهر با خود را به یاد آورد. مراسم ختم شیخ‌محمد رشتی، باجناق آقای میلانی، که در تکیه تهرانی‌ها برگزار می‌شد، این فرصت را پیش آورد و آقای خامنه‌ای که مدت‌ها بود در مجالس مرتبط با آقای میلانی شرکت نکرده بود، در مراسم یادشده حاضر شد.

کمک مالی به طلبه‌ها
اواسط سال 1352ش، آقای خامنه‌ای در حال عملی کردن تصمیمی بود که شاید یکی از آرزوهایش به شمار می‌رفت. او فقر را در زشت‌ترین چهره، دیده بود و می‌دانست که طلبه ندار چه سختی‌هایی برای رو به رو شدن با این قیافه کریه می‌کشد. طلبه‌ها را به نسبت نیازمندی‌شان (تأهل و...) به دو دسته تقسیم کرد. با همفکری تنی چند، نام آنان را احصاء نموده بود. در حال جمع کردن پول برای تقسیم میان طلبه‌ها بود. قرار بود 26 تن از اینان [احتمالاً ماهیانه] یکصد تومان، و 18 نفر، چهل تومان دریافت کنند. وقتی به سراغ یکی از هم‌لباسان خود برای تهیه بخشی از کمک مالی رفت، همو تمام جزئیات را به اطلاع سازمان امنیت مشهد رساند و حتی نام طلبه‌ها را نیز ضمیمه کرد.  موضوع برای اداره کل سوم مهم جلوه کرد و پرویز ثابتی در نامه‌ای از ساواک مشهد خواست ضمن تهیه مشخصات کامل افراد، تحقیق کنند که این کمک مالی به چه منظور انجام می‌شود.
رونق مسجد کرامت
کمتر از دو ماه، آقای خامنه‌ای مرکز فعالیت‌های خود را از مسجد امام حسن در خیابان فردوسی به مسجد کرامت در خیابان نادری منتقل کرد. وی علی‌رغم خطرات احتمالی، از این جابه‌جایی خرسند بود، چرا که موقعیت مکان جدید به واسطه توجه مردم و زائران بهتر از محل پیشین بود. بی‌جهت نبود درسهای تفسیر او در مسجد امام حسن پس از حدود چهار ماه با غضب ساواک مواجه شد، اما در این‌جا به واسطه اقبال بیشتر مردم، کار به جایی رسید که مفسر را راهی کمیته مشترک ضدخرابکاری کرد. آقای خامنه‌ای امیدوار بود مسجد کرامت وسیله‌ای برای بالا بردن آگاهی سیاسی و اجتماعی جوانان باشد.
اهمیت مسجد کرامت فقط برای وسعتش نبود، بلکه چون در موقعیت حساس و نزدیک مرکز دینی شهر، یعنی حرم مطهر امام رضا علیه‌السلام و مدارس علوم دینی و از طرف دیگر به جهت مجاورت بخش تازه‌ساز شهر و در کنار دانشگاه و سینماها قرار گرفته بود، از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود. امتیاز دیگر، آن بود که فاصله زیادی با بازار نداشت و تجار و کسبه به آن تردد می‌کردند؛ از این رو مسجد کرامت پاتوق گروه‌های مختلف همچون کسبه، طلاب علوم دینی و دانشجویان دانشگاه که در ظاهر با هم تضادها و اختلافاتی داشتند، شده بود.
آخرین سخنان وی در مسجد امام حسن یکی بیستم آبان بود که به شرح سوره والعصر اختصاص یافت،  و دیگری دوم آذر که درباره ولایت برای حاضران نکاتی یاد کرد.
مجموعه گزارش‌هایی که از ابتدای سال تاکنون برای اداره سوم ساواک فرستاده شده بود، و عمدتاً به انعکاس مجالس تفسیر او اختصاص داشت، آن اداره را به این نتیجه رساند که آقای خامنه‌ای تغییری در روش خود نخواهد داد و ادامه این وضع به جذب بیشتر افراد و افزایش طرفداران او خواهد انجامید. از این رو از نظر آن اداره لازم می‌نمود مقدمات ممنوع‌المنبر شدن یا تبعید او از مشهد فراهم شود. نامه‌ای که پرویز ثابتی خطاب به رئیس ساواک خراسان در این مورد نوشت چنین بود: «به استناد بررسی‌های معموله از سوابق نامبرده فوق [= سیدعلی خامنه‌ای] چنین استنباط می‌گردد؛ با این که تاکنون چندین مرتبه به علت اظهار مطالب خلاف و تحریک‌آمیز در جلسات سخنرانی، احضار و تذکرات لازم به وی داده شده است، لیکن مشارالیه هیچ‌گونه تغییری در رویه قبلی خود نداده و کماکان به ادامه جلسات و بیان مطالب خلاف ادامه می‌دهد و از طرفی با علم به این که در صورت ادامه این وضع احتمال انحراف و گرایش عده‌ای از افراد به فعالیت‌های مضره و خرابکارانه متصور است، علیهذا خواهشمند است دستور فرمایید ضمن ادامه مراقبت از اعمال و رفتار یادشده و کنترل جلسات سخنرانی فرد مورد بحث، به منظور اعمال شدت عمل بیشتر و ایجاد محدودیت‌ جهت مشارالیه مدارک لازم علیه وی جمع‌آوری و نتیجه را به موقع و با اعلام نظریه در زمینه طرد از منطقه یا ممنوع‌المنبر نمودنش این اداره کل را آگاه سازند.»
آقای خامنه‌ای در واقع با رفتن به مسجد کرامت و جایگزین کردن سیدرضا کامیاب در مسجد امام حسن به تکثیر تلاش‌‌های خود پرداخت، چرا که مشی کامیاب در اداره مسجد و سخنرانی‌هایش، همان حساسیتی را که پیش از این در مورد استادش موجب شده بود، این بار درباره خود او برانگیخت.  اداره کل سوم از سازمان اطلاعات و امنیت خراسان خواست از آنجا که کامیاب تحت‌تأثیر خامنه‌ای و از دوستان نزدیک اوست اعمال و رفتارش باید تحت مراقبت قرار گیرد.  سیدرضا کامیاب پس از سخنرانی‌ای که در شب شهادت امام جعفر صادق(ع) در مسجد چهارباغ ایراد کرد و گفت که جنگ بین معاویه و علی، امام حسین و یزید، و امام صادق و منصور تا روز قیامت ادامه دارد و مسلمان‌ها باید بدانند که کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا یک جریان همیشگی است،‌ شدیداً از طرف ساواک مؤاخذه شد؛ او را به محل دستگاه امنیتی احضار کرده، تهدیدش کردند چنانچه حرفهایی مشابه آن‌چه که در شب شهادت امام ششم اظهار کرد، بر زبان براند از منطقه طرد خواهد شد.
برنامه آقای خامنه‌ای در مسجد کرامت بدین ترتیب بود: از شب یکشنبه تا شب چهارشنبه حدیث می‌گفت و در اطراف آن سخن می‌راند. شب پنج‌شنبه جملات نماز را ترجمه و شرح می‌کرد، و شب جمعه پس از تلاوت قرآن، به ترجمه و تفسیر آن می‌پرداخت. همه اینها طبق مشی فکری او، آمیخته به نکات و موضوعات اجتماعی بود. وی در تشریح تسبیحات اربعه، درباره «الحمدلله» گفت: «ستایش مخصوص پروردگار است. اگر انسان بخواهد در برابر قدرتی کرنش کند و او را حمد گوید آن قدرت باید پروردگار باشد و نه هیچ‌کس دیگر. نباید دلش در برابر اندک عنایتی از قدرت‌های طاغوت نرم شود و بداند که قدرت‌های طاغوت همه آلوده‌اند.»
در مسجد کرامت نیز تخته سیاهی داشت که احادیث و روایات، یا آیه‌های قرآن را روی آن می‌نوشت و تشریح می‌کرد. استقبال چشمگیر گروه‌های مختلف از برنامه‌های او به آنجا رسید که یک ربع ساعت، زمانی را که برای سخنرانی در نظر گرفته بود، به یک ساعت رساند.
سه‌شنبه دوم بهمن 1352 به مفهوم صبر پرداخت و مفاهیم متعدد آن را برشمرد و در نهایت گفت که صبر در منطق اسلام یعنی مقاومت در برابر تمام انگیزه‌های فاسدکننده نفس. وی با مثال از صبر خویشان شهدای صدراسلام، از شکیبایی زنانی که گاه در یک جنگ سه تن از جگرگوشگان خود را شهید می‌دیدند، گفت: «واقعاً اگر کسی دلیلی بر حقانیت اسلام نداشته باشد همین صبر و مقاومت معتقدین به این مکتب بهترین دلیل و مدعا بر حقانیت منطق اسلام است.»
روز بیست‌وسوم بهمن به شرح حدیثی با موضوع سخاوت پرداخت و طبق معمول همه سخنان خود، آن را با نمونه‌هایی از مسائل سیاسی اجتماعی توضیح داد: «وقتی که جامعه‌ای رو به فنا باشد و همه چیز یک جامعه اسلامی [در معرض]... فنا و نابودی باشد، شما چه وظیفه‌ای دارید؟ نه تنها باید از مال خود، بلکه باید از جان نیز بگذرید و آن را در راه حق همان‌طور که نظام آفرینش بر اساس حق است، از دست بدهید.»
روز بیست‌وچهارم بهمن آیه ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا وانصرنا علی‌القوم‌الکافرین [بقره/ 250] را تفسیر کرد. «صبر آن است که انسان راه خود را به سوی قله تکامل ادامه دهد؛ ریسمان‌هایی که به پای انسان‌ها بسته شده و آنها را می‌کشد به سوی بردگی، بندگی و اسارت، گناه و تسلیم، آنها را از پیشرفت به سوی قله تکامل باز ندارد. پس صبر یعنی مقاومت.» و برای نمونه بخشی از این آیه را خواند که «ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مأتین» (انفال/ 65)

منع از سخنرانی
سخنان او از قرآن، نماز و روایات حتماً به جای باریکی رسیده بود که ساواک تصمیم گرفت از ادامه مجالس او در مسجد کرامت جلوگیری کند. پیش از آن سعی کرده بود با تبلیغات منفی از مشتاقان مجالس او در این مسجد بکاهد. یکی از مأموران این سازمان هفته‌ای یک بار با سر زدن به مغازه‌های اطراف مسجد به صاحبان آن هشدار می‌داد که در نماز این سید حاضر نشوید؛ او وهابی است.  با مؤثر نشدن این تهمت‌زنی‌ها، ساواک تصمیم گرفت حاج‌محمدتقی کرامت کرمانی را احضار و تهدید کند؛ این که خانه‌ای به آن گشادگی چه ضرری می‌رساند که این بساط تازه را راه انداختی! گزارشی که در ساواک تهیه شد چنین بود: «... سیدعلی خامنه‌ای مدتی است که در بنای کرامت واقع در خیابان نادری بعد از نماز مغرب و عشا به طور ایستاده آیات موردنظر خود را از قرآن تلاوت و تفسیر می‌نماید و چون مسجد مزبور نزدیک حرم می‌باشد اکثر افرادی که قصد زیارت دارند به مسجد مذکور جهت استماع سخنرانی نامبرده می‌آیند و اغلب این افراد از تیپ جوان می‌باشند. مقرر فرمایید در صورت تصویب، حاجی‌ کرامت، صاحب چلوکبابی کرامت احضار و عواقب وخیم کار به او گوشزد و شدیداً به وی تفهیم گردد که هر چه زودتر خامنه‌ای را از مسجد مزبور تعویض و شخصی حائز شرایط دیگری را که مورد تأیید آیت‌الله میلانی است به جای او بگذارد.»
ساعت هشت صبح روز دوم اسفند حاجی کرامت در ساواک بود. مأمور ساواک با تشر به او فهماند که سیدعلی خامنه‌ای دیگر حق ندارد در این مکان سخنرانی کرده، نماز بخواند. موضوع توسط حاجی کرامت به گوش آقای خامنه‌ای رسید، اما «شب گذشته خامنه‌ای در مسجد یادشده جلوی منبر ایستاده و گفته است چون ممنوع‌المنبر هستم لذا منبر نمی‌روم و جلوی منبر صحبت‌های خود را ادامه می‌دهم.»
قرار شد آقای خامنه‌ای به محل ساواک احضار شود، با وجود این به کار خود ادامه داد. روزهای ششم و هفتم اسفند با همان کیفیت برای حاضران سخن راند و پس از تفسیر روایتی از امام صادق(ع) که می‌گفت مؤمن را از امانت‌داری و راستگویی‌اش باید شناخت نه از نمازها و روزه‌هایش ابراز داشت: «در جبهه امام بودن یعنی با جبهه مخالف امام جنگیدن.»
حاجی‌کرامت، رئیس صنف چلوکبابی‌های مشهد و بانی این مسجد، موضوع را به اطلاع آقای خامنه‌ای رسانده بود. گفته بود که ساواک پیغام داده حق امامت نماز جماعت و سخنرانی ندارد. آقای خامنه‌ای هم پاسخ داده بود که اگر چنین پیغامی دادند، خودشان ابلاغ کنند. فروزانفر، مأمور ساواک، از جواب آقای خامنه‌ای بی‌اطلاع بود. حاجی کرامت هم دلیلی نمی‌دید جواب را به اطلاع ساواک برساند. هفتم اسفند، فروزانفر، اتفاقاً حاجی کرامت را در خیابان دید و آن‌جا بود که از علت ادامه سخنرانی آقای خامنه‌ای، آن هم ایستاده، باخبر گردید. وی از رئیس سازمان امنیت خراسان اجازه گرفت تلفنی به سیدعلی خامنه‌ای ابلاغ شود که از نماز و سخن در مسجد خودداری کند و شهربانی نیز از ورودش به این مکان تازه‌ساز جلوگیری نماید. شیخان در پاسخ گفت که مگر او ممنوع‌المنبر نیست؟ اگر نیست فوراً برای ممنوع‌المنبر کردن او اقدام شود. دیگر آن که احضارش کرده، شدیداً بازخواستش کنید و بگویید که تحرک بعدی «بازداشت او را دربر خواهد داشت.» روزی از روزهای اسفند، یکی از مقامات ساواک، تلفنی به او اطلاع داد که دیگر حق ندارد پا به مسجد کرامت بگذارد. ظهر بود. آماده بود به طرف مسجد برود. گوشی را گذاشت و نماز را فرادی خواند.
بنابر آن‌چه که اسناد می‌گویند، آخرین سخنرانی آقای خامنه‌ای در مسجد کرامت در سال 1352ش هفتم اسفند بود.

تأسف آقای مطهری
خبر تعطیلی فعالیت‌های آقای خامنه‌ای، خیلی زود در میان محافل مذهبی و آشنایان او پیچید. آقای مرتضی مطهری که از موضوع باخبر شد «به شدت ناراحت شده و اظهار داشته، همه مراکز حساس را که اثری دارد می‌بندند و دعای ندبه [شیخ‌احمد] کافی را رواج می‌دهند. انسان متحیر می‌ماند چه کند و چه بگوید. وی گفت: سیدعلی خامنه‌ای از نمونه‌های ارزنده‌ای است که برای آینده موجب امیدواری است و در این مدت کوتاه در مشهد کارهای پرثمری انجام داده که یکی از آنها جمع کردن جوانان روشنفکر و بیدار بوده و به همین جهت وی مورد توجه خمینی هم واقع شده و خمینی دستور داده که هواخواهان وی خامنه‌ای را حمایت کنند.»
آقای مطهری که اواخر اسفند 1352 در مشهد بسر می‌برد از روش آیت‌الله میلانی نیز انتقاد کرد.

سفر پنهانی آقای طالقانی به مشهد
آقای طالقانی 28 آبان 1352 دور از چشم ساواک به مشهد آمده بود. دستگاه امنیتی گمان می‌برد او به طالقان رفته، یک هفته‌ای در یکی از روستاهای آن منطقه استراحت ‌کرده است. او در دی‌ماه 1350 به زابل تبعید شده، اواخر بهار 1351 محل تبعید او به بافت کرمان تغییر یافته بود و تا تیرماه 1352 در آن شهر بسر برده بود. اول آذر در خانه آقای خامنه‌ای بود. آقای طالقانی از دیدار اخیر خود با آقای قمی که در کرج تبعید بود گفته بود؛ این که روحیه آقای قمی خوب است «و یک روزی ممکن است در این شهر به درد بخورد. طالقانی گفت اگر نمی‌خواهید از او ترویج کنید، قطع رابطه هم نکنید.» آیت‌الله طالقانی خبر دیگری هم به اندک حاضران خانه آقای خامنه‌ای داده، گفته بود: «سازمان امنیت تصمیم گرفته منابع مالی [= سهم امام] را در تهران و در سایر شهرستان‌ها قطع کند و ترس عمده‌ای که دارند از افراد مذهبی است.» وی حالات ناگوار خود را در تبعید، پس از شنیدن اخبار دستگیری‌ها و اعدام‌های جوانان بازگفته بود. آقای طالقانی جمعه دوم آذر مشهد را به قصد تهران ترک کرده بود.
اواخر همین سال بود که آقای خامنه‌ای از احتمال دوباره سفر آیت‌الله طالقانی در اواخر ماه صفر (اواخر اسفند 52 و اوایل فروردین 53) به مشهد با دوستان خود صحبت کرد و گفت: «دلم می‌خواهد که از او تجلیل به عمل آید؛ گرچه سازمان امنیت نخواهد گذاشت، ولی اگر آمدند، از دوستان هم‌فکر بخواهید که از او دیدن نمایند.» آقای خامنه‌ای با اشاره به احترامی که مردم مشهد از سیدعلی علم‌الهدی که به تازگی درگذشته بود، کردند، گفت: «همه مردم تشخیص دادند که وی مزدور دولت نیست. من آرزوی روزی را می‌کشم که وضع موجود دگرگون شود و ببینیم که مردم آخوندهای دولتی را به روز سیاه افکنده‌اند و به آنها کسی اعتنا ندارد.»

آغاز درس عقاید
اواخر سال 1352 یا اوایل 1353ش بود که به درخواست مکرر گروهی از طلاب، پذیرفت که درس عقاید دهد. جلسه‌های تفسیر قرآن او در مسجد کرامت تعطیل شده بود. پیش از این قصد داشت علم کلام را به عنوان درس خصوصی برای شماری از طلبه‌ها تدریس کند، اما احتیاط از برخوردهای پیوسته ساواک او را از این کار بازداشته بود. درس خصوصی، سوءظن جاری دستگاه امنیتی را پررنگ‌تر می‌نمود. وقتی پذیرفت، تشکیل کلاس را مشروط به حضور طلاب کرد، نه دیگران. مکان آن را مسجد قبله در پایین خیابان قرار داد. پس از زمانی کوتاه استقبال طلبه‌ها چنان فزونی گرفت که محل درس را به مسجد ابدال‌خان منتقل کرد. وسعت بیشتری داشت. کتاب باب حادی عشر  را مبنای گفته‌های خود گرفت و آن را تا مبحث نبوت ادامه داد. دستگیری ششم، ادامه این درس را برید.

در فقدان مدرک
سال 1352 در حالی به پایان رسید که سازمان اطلاعات و امنیت مشهد، همچنان در پی به دست آوردن مدارک و اسنادی بود که بتواند با اتکاء به آنها آقای خامنه‌ای را دستگیر کند. بارها به عوامل این سازمان دستور داده شده بود که دست‌آویزی بیابند که بشود او را «شدیداً تحت پی‌گرد» قرار داد. البته ساواک برای بازداشت افراد نیاز به مدرک محکمه‌پسند نداشت؛ هرگاه اراده‌اش بر دستگیری فردی تعلق می‌گرفت،‌ او را بازداشت می‌کرد. آن‌چه برای سازمان امنیت مشهد مهم می‌نمود، ارائه مدارکی به دادگاه نظامی، فراتر از «اقدام علیه امنیت کشور» بود. سه ماه حبس برای ساواک مشهد، حکم دلچسبی نبود؛ احکامی که پیش از این دو بار برای آقای خامنه‌ای صادر شده بود. بازداشت او در سال 1350 و شکنجه در زندان تازه‌تأسیس در نبود مدرک انجام شده بود؛ او باید در طول برگزاری جشن‌های 2500 ساله شاهنشاهی در زندان بسر می‌برد که برد.
شخصیت آقای خامنه‌ای برای سازمان امنیت مشهد شناخته شده بود. از طرفی او را «روشنفکر» توصیف می‌کرد، چون می‌دانست یک مجتهد مدرس سطوح عالی حوزه علمیه است که در مسائل اجتماعی وارد، با ابزار فرهنگی روز آشنا،  مترجم چند کتاب، سخنران زبردست، صاحب محفلی گرم، دوستدار جوانان و با همه طبقات در حشر و نشر است.  و از طرفی او را «افراطی» می‌خواند، چرا که روی سازش با حکومت نشان نمی‌داد، در مخالفت خود با دستگاه حاکم اصرار می‌ورزید، علیه آن سخنرانی می‌کرد، و در آگاهی دیگران از ماهیت حکمرانی این دستگاه می‌کوشید. او نظام حاکم را از بیخ و بن مردود می‌دانست و آن‌چه در اندیشه‌اش جای داشت، برپایی نظام اسلامی بود. ساواک او را نماینده خمینی می‌دانست؛ و اگر در اواسط دهه چهل در گزارش‌هایش او را طرفدار قمی و خمینی می‌نامید، از اواخر این دهه برایش روشن بود که او نه تنها نماینده وجوهات آیت‌الله خمینی، بلکه پیرو مرام و مسلک اوست. یکی از منابع ساواک در سال 1349 درباره‌اش چنین نوشته بود: «آقای سیدعلی خامنه‌ای از طرفداران صمیمی آقای خمینی است، ولی از سال گذشته به این طرف تبلیغ صریحی از ایشان نشنیده‌ام؛ لکن الآن هم اگر طرفداران آقای خمینی را بشمارند یکی ایشان است. و باز آنچه که برای من به طور اجمال معلوم است این است که در جهت مالی آقای خمینی بی‌دخالت نیست... از سال گذشته به این طرف از وضع کار مالی او صحیحاً اطلاع ندارم ولی بی‌دخالت نیست، و علاقه‌مند به آقای خمینی است. ایشان درس تفسیری دارد در روزهای تعطیلی در مدرسه میرزاجعفر. به طوری که من از رفقای درس ایشان استفسار کرده‌ام درس ایشان برای تزریق افکار ضددولتی بی‌اثر نیست. روزهای جمعه بعد از ظهر جلسه خاصی در منزل خود دارد که عده‌ای از طلاب و احیاناً از غیرطلاب هم شرکت می‌کنند. من به وضع‌ آن جلسه وارد نیستم. مسلماً جلسه روضه‌خوانی نیست؛ جلوس طور [= مانند] است؛ صحبت‌های متفرقه به میان می‌آید. من تا به حال به عنوان بازدید ایشان دو یا سه مرتبه عصر جمعه به منزل ایشان رفته‌ام، همان جلسه بوده است. آن روز‌ها که من رفتم یادم نیست چه صحبتی در بین بود لکن صحبت مؤثری و سیاسی‌[ای] ظاهراً نبود ولی آن نحو جلسه بی‌صحبت از اوضاع روز نخواهد بود. کنترل شود ضرر ندارد. آقای خامنه‌ای بی‌رفاقت با افراد کانون نشر حقایق اسلامی در گذشته نبوده مخصوصاً با آقای [محمدتقی] شریعتی و دکتر شریعتی و طاهر احمدزاده تا وقتی آزاد بود بی‌تماس نبوده؛ اما چه همکاری‌هایی با آنها داشته اطلاعی در دست ندارم، ولی رفاقت قطعاً داشته است. باز آن مقداری که برای من معلوم گردیده، ایشان دخالت در نشریات آقای خمینی ندارد گاهی که رساله می‌خواسته یک دانه از من گرفته است.»
ساواک اینها را می‌دانست، اما همگی در حد گزارش‌های منابع خود بود و برای هیچ‌کدام برگه‌ای به عنوان مدرک در دست نداشت. می‌دانست که همچنان گروهی از مقلدان آیت‌الله خمینی، وجوهات خود را به آقای خامنه‌ای می‌دهند، و او آن را برای آیت‌الله پسندیده می‌فرستد؛  حتی نام افرادی که سهم امام خود را در مشهد به نمایندگان آیت‌الله خمینی می‌دادند و اسامی تعدادی از مقلدان ایشان را شناسایی کرده بود  و 30 نفر از شهروندان مشهدی را که یا دارنده رساله آیت‌الله خمینی هستند و یا آن را با دیگران ردوبدل می‌کنند می‌شناخت.  وکالت و نمایندگی آیت‌الله خمینی توسط آقای خامنه‌ای از زمانی برای سازمان امنیت گران آمد که آقای واعظ طبسی در گفت‌وگویی از موضوع با صراحت یاد کرد: «سیدعلی خامنه‌ای وکیل و نماینده تام‌الاختیار خمینی است. وی توصیه نمود که اگر کسی خواست برای خمینی پول بفرستد به خامنه‌ای مراجعه کند. او ترتیب کار را خواهد داد و رسید پول هم از خمینی دریافت می‌نماید.» پس از رسیدن این گزارش بود که مقام عالی ساواک مشهد گفت: «ساواک مطلع بود که سیدعلی خامنه‌ای نماینده روح‌الله خمینی است، ولی این موضوع تاکنون [= تیر 1353] به دلایل حفاظتی مخفی مانده بود. اکنون ایادی وی مردم را تشویق می‌کنند که سهم امام خود را به نام خمینی و سیدعلی خامنه‌ای بدهند.»
حتماً شهرت وکالت آقای خامنه‌ای، چه در جمع‌آوری سهم امام و چه در ارائه کمک به خانواده‌های زندانیان سیاسی و طلبه‌های مستمند از خراسان گذشته بود که قاسم امیرپور با فرستادن نامه‌ای از گیلان به او، خبر آزادی از زندان و ممنوع‌المنبر بودنش را داد و تقاضا کرد فکری برای وخامت مالی‌اش بکند؛ راهی مشهد است.
اواخر سال 1353، شصت‌وهشت نفر از طلبه‌های حوزه علمیه مشهد از بابت وجوهاتی که به نمایندگان آیت‌الله خمینی پرداخت می‌شد، شهریه می‌گرفتند.  این طلاب غیر از درس‌های معمول، در کلاس‌هایی که برای آنان برپا می‌شد شرکت می‌کردند. روش وعظ و خطابه، زبان عربی روز، شناخت مکاتب فکری، اصول عقاید از جمله این کلاس‌ها بودند.  همه چیز حکایت از پیدایش تشکیلاتی جدید، زنده و پویا، در دل حوزه راکد مشهد می‌کرد.
به لطف یکی از منابع ساواک که حول و حوش آقای خامنه‌ای پرسه می‌زد، اسامی تمام بازاریها، کاسب‌ها و افرادی که مقلد آیت‌الله خمینی بوده، سهم امام خود را به نمایندگان او می‌پرداختند در دست ساواک بود. 
ساواک همچنان درصدد پیدا کردن دست‌آویزی برای بازداشت آقای خامنه‌ای بود.

بار دیگر، مسجد امام حسن
غروب همان روزی که با تهدید ساواک راه مسجد کرامت بر او بسته شد، به مسجد امام حسن رفت و نماز جماعت را به پا کرد. دست از سخنرانی‌های روزانه کشید، مگر شب‌های شنبه؛ برنامه‌ای که پیش از این نیز جاری بود. آقای خامنه‌ای روزهای نخست سال 1353ش را در مشهد بود. در این اوان بود که سیدجعفر شبیری زنجانی، دوست دوران درس و مبارزه‌اش در قم، از تهران به مشهد آمد. آقای شبیری زنجانی آن زمان در تهران ساکن بود و نماز جماعت مسجد طلیعه در میدان گمرک، به امامت او برپا می‌شد. در این دیدار، از اوضاع سیاسی تهران و مشهد و رخدادهای اخیر گفت‌وگو شد. در خلال صحبت، آقای خامنه‌ای از زندانی شدن دکتر علی شریعتی ابراز تأسف و نگرانی کرد. دکتر شریعتی از اواسط 1352ش در کمیته مشترک ضدخرابکاری بسر می‌برد و ساواک درصدد جذب او و خنثی کردن کوشش‌هایش در حسینیه ارشاد بود. به گوش آقای خامنه‌ای رسیده بود که دکتر را شکنجه کرده‌اند، از این رو «به سازمان امنیت نفرین می‌کرد.»
روز چهاردهم فروردین بود که بار دیگر برای ملاقات آقای منتظری راهی طبس شد. خبرها حکایت از آن داشت که وی پس از دیدار با آقای منتظری به یزد رفته، از آنجا به تهران می‌رود. از این رو موضوع به ساواک تهران اطلاع داده شد تا مراقبت او در پایتخت ادامه یابد.  پرویز ثابتی هم از ساواک تهران خواست «با دادن آموزش‌های لازم به منابع و همکاران افتخاری... اعمال و رفتارش تحت مراقبت قرار گیرد.»  در آن دیدار آقای منتظری از حضور آقای خامنه‌ای بسیار خرسند شد و از این که چندین بار او را در تبعید یاد کرده، و از هر کمکی که در توان داشته دریغ نکرده، بسیار تشکر نمود.  همچنین به ساواک یزد نیز خبر دادند که با رسیدن آقای خامنه‌ای به یزد، «طی مدت اقامت، دقیقاً از وی مراقبت» شود.
ساواک تهران مترصد رسیدن آقای خامنه‌ای به پایتخت بود. آیا او از حاشیه کویر، آن هم «به منظور گردش، به اتفاق زن و فرزندانش»  به تهران رفت؟ بله. یک شب و یک روز در طبس ماندند. از آن‌جا به یزد رفتند. در طول دو روزی که در این شهر اقامت داشتند، با شیخ‌محمد فاضل لنکرانی ملاقات کرد. در آن زمان آقای لنکرانی دوره تبعید خود را در یزد می‌گذراند. جرم او حمایت از روحانیانی بود که با نوشتن و پخش اعلامیه‌هایی از نهضت امام خمینی دفاع کرده بودند. در این سفر به تماشای مسجد جامع ایستاد؛ به کتاب‌خانه وزیری رفت؛ با سیدعلی‌محمد وزیری، روحانی کهنسال و مؤسس و واقف کتاب‌خانه نشست و گفت‌وگو کرد؛ به دیدار آیت‌الله صدوقی رفت، اما او را نیافت. شهر بعدی اصفهان بود، با همه بناهای چشم‌نوازش. از آنجا به قم رفتند و سپس وارد تهران شدند. از این سفر، که خالی از جنبه‌های پزشکی هم نبود، خبر و مدرکی به دست ساواک نیفتاد. دل درد هر از گاه بانو خجسته، همان آپاندیسیت بود که بلافاصله پس از رسیدن به مشهد، جراحی شد.
به هر حال او نیمه اول اردیبهشت در مشهد بود و این بار در مسجد امام حسن تفسیر نهج‌البلاغه را برای علاقه‌مندان شروع کرده بود. در غیاب او، سیدرضا کامیاب  و سپس سیدعباس موسوی قوچانی در این مسجد اقامه نماز جماعت کرده، برای حاضران سخن رانده بودند. مأموران شهربانی در اواسط اردیبهشت متوجه شدند که «سیدعلی خامنه‌ای در مسجد امام حسن مجتبی واقع در خیابان فردوسی اقامه جماعت و شب‌های جمعه تفسیر نهج‌البلاغه می‌نماید. و نامبرده صبح‌های جمعه هر هفته نیز در مسجد قبله در پایین خیابان درس تفسیر قرآن به عده زیادی از طلبه‌ها می‌دهد و ضمناً ماهانه به هر کدام از آنها مبلغ صد ریال شهریه می‌پردازد و شایع است که سیدعلی خامنه‌ای نماینده خمینی می‌باشد و این را از طرف خمینی به طلبه‌ها پرداخت می‌نماید.»
چه بسا اقدام آقای خامنه‌ای در کمک به طلاب حوزه علمیه مشهد،‌ غیر از ریختن آبی، هر چند اندک بر فقر سوزان آنان، مبارزه با برنامه‌های سازمان اوقاف نیز بوده باشد. این دومین سالی بود که او و آقای واعظ طبسی در تلاطم و نگرانی پیاده شدن برنامه سازمان یادشده در حوزه علمیه مشهد بودند. آنان بارها در این مورد مشورت کرده بودند. آیا طلبه‌ها پس از اجرای نظام آموزشی موردنظر اوقاف در مدارس بمانند؟ این پرسشی بود که برای یافتن پاسخ آن به آقای منتظری رجوع کردند. از این رو سیدعباس موسوی قوچانی و امیر مجد راهی طبس شدند. نظر آقای منتظری چنین بود: «طلاب در مدارس بمانند و به هیچ‌وجه حرف اوقاف را گوش نکنند.» بنا شد بر همین نهج عمل شود، «طلابی که سئوال می‌نمایند به آنها پاسخ داده شود که در مدارس بمانند و زیر بار اوقاف و برنامه‌های او نروند.»
آوازه آقای خامنه‌ای در این زمان، چه از نظر برپایی جلسات تفسیر و چه از لحاظ شخصیتی، به اندازه‌ای بود که مسجد امام حسن، این معبد کوچک دورافتاده از مرکز شهر را بر سر زبان‌ها بیندازد، و گنجایش خواستاران کلام او را نداشته باشد. «با شروع نماز جماعت در آن مسجد کوچک که به تعبیر حدیث شریف همچون مفحص قطاة (آشیانه مرغ سنگ‌خوار) بود، طلاب و کسبه به آن روی آوردند، به طوری که دیگر جایی نبود و متولیان مسجد مجبور شدند آن را توسعه داده، به حدی که وسعت آن از مسجد کرامت هم بیشتر شد. من به خاطر حساسیت‌زدایی و یا لااقل کم کردن آن، فقط شب‌های شنبه در آنجا نماز می‌خواندم و درس‌هایی از نهج‌البلاغه ایراد می‌کردم که جمع زیادی در آنها شرکت می‌کردند.»

توسعه مسجد امام حسن
جایی برای تازه‌واردان نبود. هنگام سخنرانی، شماری از مردم در خیابان می‌ایستادند. مسجد، برای نماز، به ویژه شب‌های شنبه، یک ساعت به غروب پر می‌شد. گویی می‌خواستند قضای نشنیدن سخنان او را در طول هفته، یک شبه به جا آورند. یک شب، در میان سخنرانی‌اش از ضرورت توسعه مسجد امام حسن گفت. گفت که اگر زمین پشتی خریداری و به مسجد اضافه شود، شاید بتوان پاسخی به استقبال مردم باشد. آنها که باید گامی برمی‌داشتند و دستی به جیب می‌بردند پذیرفتند. به زودی با چاپ قبض‌هایی که میان کسبه اطراف مسجد پخش شد، جمع‌آوری پول آغاز گردید. آقای خامنه‌ای تأکید کرده بود، ریالی از بابت سهم امام برای این کار نخواهد پذیرفت. آن‌چه می‌گرفت به عنوان تبرّع بود، نه چیز دیگر. رفته رفته قبض‌ها به فروش رفت. حدود هفتاد هزار تومان پول جمع شد. آقای خامنه‌ای آن را در اختیار حاج‌علی طوسی معتمد خوشنام محل گذاشت. خرید زمین و ساخت آن شروع شد. وقتی در دی‌ماه 1353 برای دستگیری‌اش آمدند، سقف آن زده شده بود و بخش‌های مهم به پایان رسیده بود.

دست‌آویزی برای بازداشت
پرویز ثابتی در نامه‌ای که به ساواک خراسان فرستاد با اشاره به آخرین گزارش آن ساواک از سخنرانی آقای خامنه‌ای در مسجد کرامت، چنین نتیجه‌گیری کرد که «سیدعلی خامنه‌ای فرزند جواد... از ایدئولوژی‌های گروه به اصطلاح مجاهدین خلق ایران جانبداری می‌نماید... متن سخنرانی‌های مشارالیه را بر روی نوار ضبط» کنید. این نظریه برای ساواک خراسان بی‌شباهت به یک مژده نبود؛ پیدا شدن دست‌آویزی برای دستگیری آقای خامنه‌ای.  از این رو شیخان دستور داد سخنان او را ضبط کرده «و سپس از مرکز تقاضای دستگیری و تحت پی‌گرد قرار گرفتن او را بخواهید.»
این که از نظر ثابتی چه فرازهایی از تفاسیر قرآن، شرح روایات و یا توضیح ذکر‌های نماز او در سال 1352، نماینده طرفداری از عقاید سازمان مجاهدین بود، روشن نیست. یا باید پرویز ثابتی، مدیر اداره کل سوم را محیط بر دیدگاه‌های فقهی سیاسی آقای خامنه‌ای و عقاید اعضای سازمان مجاهدین خلق و برخوردار از توان تطبیق و مقایسه آنها دانست، و یا باید این جمله را دست‌آویزی برای دستگیری آقای خامنه‌ای تلقی کرد: «یادشده در منابر خود به طور تلویحی و غیرمستقیم از ایدئولوژی گروه به اصطلاح مجاهدین خلق ایران جانبداری می‌نماید.» می‌دانیم که پس از آغاز حرکت‌های مسلحانه از سال 1349، که با قلع و قمع موفق دستگاه امنیتی نیز روبه‌رو شده بود، انتساب به این گروه‌ها یک اتهام درشت به شمار می‌رفت که می‌توانست سال‌ها متهم را در سلول‌های کمیته مشترک ضدخرابکاری نگه دارد. دستگاه امنیتی در برخورد با گروه‌های مسلح توانمند نشان داده بود؛‌ اما عجز ساواک در برخورد با اندیشه بود. قدرت مهار آن را نداشت. هر جا سدی برابرش می‌‌ساخت، چون آب، از سوی دیگر راه باز می‌کرد. سیدعلی خامنه‌ای در مشهد، تبدیل به یک جریان شده بود.
طبق دستور مرکز، ساواک خراسان موفق شد سخنان روز چهاردهم خرداد آقای خامنه‌ای در مسجد امام حسن را ضبط کند و به تهران بفرستد.

ایام فاطمیه 1353
آقای خامنه‌ای درصدد بود ایام فاطمیه به تهران برود و در مسجد جاوید سخنرانی کند. آقای محمد مفتح برای ده شب سخنرانی از او دعوت کرده بود. ساواک تهران که از ابتدای سال در جریان مسافرت آقای خامنه‌ای به تهران قرار گرفته بود، در جست‌وجوهای خود برای مراقبت از او، روز یازدهم خرداد به آگهی‌ای برخورد که به دیوار مسجد جاوید نصب شده بود: «از تاریخ 31/3/53 سیدعلی خامنه‌ای به مدت ده شب، بعد از اقامه نماز مغرب در مسجد جاوید واقع در خیابان کوروش کبیر (جاده قدیم شمیران) منبر خواهد رفت.»
31 خرداد تا 9 تیر 1353/ 1 جمادی‌الثانی تا 10 جمادی‌الثانی 1394، مصادف با ایام فاطمیه بود. نگذاشتند این سخنرانی‌ها پا بگیرد. از کیفیت جلوگیری آن خبری در دست نیست. احتمالاً حاج‌عباس جاوید، بانی مسجد را به کلانتری محل احضار کرده، ممنوعیت سخنرانی آقای خامنه‌ای را به او ابلاغ کردند. آقای مفتح در بازجویی که در آبان ماه همین سال توسط ساواک صورت گرفت، گفت که آقای جاوید خبر سخنرانی آقای خامنه‌ای را به کلانتری محل اطلاع داد، اما آقای خامنه‌ای به جهت بیماری پدرش نتوانست در فاطمیه دوم به تهران بیاید و در مسجد جاوید سخنرانی کند.
حتماً خبر به گوش آقای خامنه‌ای رسید که اواخر خرداد همراه خانواده‌اش راهی رفسنجان شد.  حضورش در آن شهر پسته‌خیز؛ به دعوت شیخ‌عباس پورمحمدی بود. روزها، روزهای شهادت حضرت فاطمه(س) بود. به همین مناسبت سخنرانی‌‌هایی در خانه آقای اوحدی ایراد کرد و سی‌ویکم خرداد به کرمان رفت و در مسجد ولی‌عصر سخن راند.
فضائل سیاسی امام علی(ع)
از کرمان راهی تهران شد. ردّ او در تهران به چشم دستگاه امنیتی ننشست تا این که در اول شهریور بار دیگر در مسجد امام حسن رخ نمود. تفسیر نهج‌البلاغه را در این مسجد پی گرفت. این تفسیر جنبه آموزشی داشت. در پی هر جلسه‌ای، خلاصه‌ای از آنچه که گفته می‌شد، تبدیل به جزوه‌ای سه صفحه‌ای می‌گردید و در معرض فروش قرار می‌گرفت؛ گاه سه ریال، گاه پنج ریال قیمت می‌خورد. نام این جزوه‌ها «پرتوی از نهج‌البلاغه» بود. جزوه‌ها با خطی خوانا، توسط شخصی که در نزدیکی خانه آقای خامنه‌ای ساکن بود، خوش‌نویسی می‌شد. از جمله اماکنی که جزوه‌ها در آن تکثیر می‌گردید شرکت تایپ سرویس بود. مقرر شد مدیر این شرکت به ساواک احضار شده، به او فهمانده شود که باید از ادامه این خدمت خودداری کند. طیرانی مدیر شرکت یادشده احتمالاً با چهار قطعه عکس در اواخر سال 1353 در مقر ساواک بود. این جزوه‌ها احتمالاً در مکتب نرجس مشهد نیز تکثیر می‌شده است. 
اول شهریور خطبه معروف به شقشقیه را برای حاضران ترجمه و تفسیر کرد. وی سپس به سه گروهی که پس از به‌دست‌گیری زمام قدرت توسط امام علی(ع) ظاهر شدند (ناکثین، مارقین، قاسطین) اشاره کرد و سردمداران و خصوصیات آنها را بیان نمود.
بیست‌ودوم شهریور، خطبه پانزدهم نهج‌البلاغه را شرح داد و گفت که امام علی(ع) برنامه سیاسی خود را برای حکومت ارائه داد و او «برخلاف تمام رهبران سیاسی دیگر که ابتدا وعده‌های توخالی می‌دهند... وعده می‌دهد و عمل می‌کند. همه امیران در ابتدا وعده صلح و آرامش و آزادی و امنیت می‌دهند ولی بدان عمل نمی‌کنند ولی علی برخلاف همه این امیران حرفی که می‌زند رویش می‌ایستد و عمل می‌کند.» وی با انتخاب آن بخش از فرازهای نهج‌البلاغه که نشان‌دهنده چگونگی به حکومت رسیدن امام علی(ع) و شیوه حکمرانی او بود، حاضران را با ویژگی‌های حکومت اصیل اسلامی آشنا می‌کرد.
تحلیل پایانی منبع ساواک در انتهای گزارشی که از سخنان آقای خامنه‌ای تهیه کرد چنین است: «خامنه‌ای در سخنانش از یک روش معتدل توأم با متانت استفاده می‌کند. نکات انحرافی واضح در سخنانش دیده نمی‌شود. حتی سال قبل بعد از سخنان وی شخصی جهت خمینی صلوات فرستاده بود و خامنه‌ای این عمل را سرزنش کرد و حال این که خود از طرفداران خمینی است. چون او می‌خواهد با سخنان معتدل و متین خود مجالی داشته باشد تا همه را به تدریج شست‌وشوی مغزی دهد که البته این شست‌وشوی مغزی بعدها اثراتی به مراتب خطرناک‌تر و مخرب‌تر خواهد داشت از دهها نطق.»  این تحلیل با آن چه که مقامات ساواک در تهران اعتقاد داشتند چندان تفاوتی نمی‌کرد. پس از رسیدن گزارش شرح خطبه شقشقیه به تهران، در ذیل گزارش نوشته شد که «این فرد به نظر من گرداننده اصلی فعالیت‌های چریکی و براندازی... در مشهد می‌باشد. و به نظر می‌رسد ساواک مذکور نفوذ کافی روی وی ندارد که تاکنون موفق به اخذ مدارک... لازم نشده است. دستورالعملی در مورد وی به ساواک مشهد صادر و توجه ساواک مزبور جلب گردد.»
دیگر نگرانی عمده سازمان امنیت رده سنی و طبقه شرکت‌کننده در جلسه‌های آقای خامنه‌ای بود. این رده را جوانان و آن طبقه را دانشجویان و طلبه‌ها پر کرده بودند.

مجلس ختم آیت‌الله شاهرودی
در این روز (22 شهریور) آقای خامنه‌ای در مجلس ترحیم آیت‌الله سیدمحمود حسینی شاهرودی (1394ق-1293ق) حاضر بود. این عالم بزرگ شیعی و مرجع تقلید در 17 شعبان/ 14 شهریور در نجف اشرف درگذشته، در صحن امام علی(ع) دفن گردیده بود. به پاس یاد و نام او مجلس ختمی در مسجد کرامت برپا شد که بانی آن آقای خامنه‌ای بود. سخنران این مجلس شیخ‌جواد حافظی بود که حتماً با نظر بانی انتخاب شده بود. حضور آقای خامنه‌ای، یعنی آماده‌باش مأموران امنیتی برای تهیه گزارش از این مراسم. «ثقفی و خامنه‌ای در خصوص مرجعیت خمینی صحبت، و خامنه‌ای می‌گفت رساله‌ای از سیدابوالقاسم خویی چاپ شده که حاشیه نه نفر از مراجع تقلید از جمله خمینی در آن هست. بنابراین فتوای خمینی هم در این رساله موجود می‌باشد و در دسترس عموم است و مشکل کمبود رساله خمینی بدین وسیله مرتفع شده و مردم می‌توانند از آن استفاده نمایند. خامنه‌ای هنگامی که می‌خواست مسجد را ترک نماید به طور آهسته به صادقی، استادیار دانشکده [الهیات] گفت فرصت مناسبی است برای توجه دادن دانشجویان به آقا (ظاهراً منظورش از آقا، خمینی است.) صادقی پاسخ داد در فرصت‌های مناسب به وظیفه خود آشنا هستم.»
این تنها مجلس ختم آیت‌الله شاهرودی نبود. بعد از ظهر آن روز در مسجد حاج‌فرهاد، در چهارباغ، مراسمی برگزار شد که محامی، پیش‌نماز این مسجد، عهده‌دار برپایی آن بود. آقای جلالی خمینی که از تهران به مشهد آمده بود، در این مجلس حاضر بود، و نیز آقایان خامنه‌ای، طبسی و هاشمی‌نژاد. پیش از این از طرف آیت‌الله میلانی نیز در پانزدهم شهریور در مسجد جامع گوهرشاد مجلس ختمی برگزار شده بود که شیخ‌رضا نوغانی گوینده آن بود.
برای تشکیل مجالس ختم آیت‌الله شاهرودی در مسجد کرامت و حاج‌فرهاد، نظر مثبت شهربانی جلب شده بود.
فقدان آیت‌الله شاهرودی که مقلدان کم‌شماری در ایران نداشت، پیروان آیت‌الله خمینی را واداشت که بار دیگر مرجعیت ایشان را هر چند محدود مطرح کنند. آقای خامنه‌ای هفتم مهر در نیشابور بود و در جلسه‌ای که روحانیان شهر در آن حاضر بودند، شرکت داشت. ظاهراً وی برای رفع اختلافی که میان دو تن از روحانیان آن منطقه پدید آمده بود، از مشهد راهی نیشابور شده بود؛ حداقل، مأمور شهربانی چنین متوجه شد. اما آنچه برای ساواک مهم جلوه کرد، حرف‌های آقای خامنه‌ای «درباره اعلم بودن خمینی» بود. برای این سفر یک روزه حداقل هشت مکاتبه میان شهربانی نیشابور با مشهد، و شهربانی خراسان با ساواک ردوبدل شد.
رمضان 1394 (1353ش)
مسجد امام حسن در رمضان 1394 (27 شهریور تا 24 مهر 1353) شاهد سخنرانی‌ها و جلسه‌های پرشوری بود. بنابر آن چه که در اسناد آمده، استقبال جوانان، به ویژه دانشجویان از این جلسه‌ها افزایش یافته بود. آقای خامنه‌ای ظهرهای این ماه با تفسیر آیاتی از قرآن، مفاهیم حرکت‌آفرینی از اسلام را برای حاضران بازگو می‌کرد و از ناراستی‌های موجود در جامعه پرده برمی‌داشت. تقابل حکام و پیامبران؛ تقابل اسلام با ظلم و بیداد؛ برابری انسان‌ها و نبود فاصله ارزشی میان غنی و فقیر؛ مانع‌تراشی ثروتمندان، اشراف، رهبانان و حاکمان در برابر پیامبران؛ مبارزه با جهل و بی‌سوادی از جمله موضوعاتی بود که با استفاده از آیه‌های قرآن ترجمه و تفسیر می‌شد. شبها نیز مراسم سخنرانی برپا بود. پیش از آقای خامنه‌ای، امیرمجد برای شرکت‌کنندگان سخن می‌گفت. پیش از او آیه‌هایی از قرآن تلاوت و ترجمه می‌شد. تلقی گزارشگر ساواک این بود که آقای خامنه‌ای «به تشریح اصول انقلابی قرآن و به طور کنایه در لفافه به تشویق و تحریک مردم و به پایداری [در برابر] اختلافات طبقاتی و استثمار و خفقان» می‌پردازد. او از میان گفت‌وگوهای جوانان حاضر در مسجد چنین دریافت که در پس این نشست‌ها سازماندهی دیگری وجود دارد که این جوانان را تبدیل به گلوله‌های آتشین می‌کند. «هر کس قدری دقت و توجه به وضع مجلس مزبور... و نحوه اعمال و گفتار اکثر حضار می‌نمود، درمی‌یافت که جوانها ... [که] بیش از صد نفر بوده و هر یک از آنها یک یا دو و عده‌ای 5 نفر شاگرد را با خود آورده که اکثر از طبقات محصل و دانشجو و کارگر و کارمند جزء و دهاتی‌هایی که در یکی دو سال اخیر به مشهد کوچ کرده‌اند بوده و به طوری که ... می‌گویند این گروه به طور مدام آموزش می‌بیند و تبلیغات آن‌چنان مؤثر است که جوانان را به صورت گلوله آتش درآورده و از هیچ چیز ترس ندارند. مبلغین گروه به عناوین مختلف ثابت می‌کنند که در حال حاضر دستگاه دولتی از حکومت یزید پلیدتر و بدتر است و گفته می‌شود که شماها مانند امام حسن[ع] و علی‌اکبر حسین[ع] هستید؛ دستگیری و احیاناً مرگ برایتان افتخار است و تمام اعضاء وابسته، با ایمان راسخ این ادعا را قبول دارند.»
سخنرانی آقای خامنه‌ای در ظهر روزهای 21 و 22 مهرماه/ 26 و 27 رمضان درباره «ولایت مطلقه امام» بود. او با تأکید بر این که ولی، حاکم مطلق، فرمانروای مردم، باید از طرف خدا منسوب شود، گفت که نقش ولی و امام مانند جان در بدن انسان است. جامعه بدون امام مانند کالبد بی‌جان است. «ولی را خدا معرفی می‌کند، مانند 12 امام، ولی بعد از امام را امام زمان معرفی کرده است. کسی که جانشین من است، چهار شرط باید داشته باشد: صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً لهواه و مطیعاً لامر مولاه.» آقای خامنه‌ای پس از قرائت این نکته خطاب به حاضران گفت: «با این بیان، [جانشین] امام زمان [را] خودتان فکر کنید، قالب‌گیری نمایید و اندازه‌گیری کنید و از آلبوم [علمای بزرگ] آن را انتخاب کنید... قضاوت با خودتان. انتخاب ولی با خود شما.»
سخنان وی به قدری آشکار بود که گزارشگر ساواک در پایان گزارش خود نوشت: «منظور خامنه‌ای از جانشین امام در این شرایط خمینی است.»

طرح کلی اندیشه اسلامی
اوایل آبان 1353 بود که آقای خامنه‌ای کتاب دیگری را آماده چاپ کرد. این کتاب اما، همان سخنرانی‌های او در ماه مبارک رمضان بود. وی موضوعاتی که برای سخنان خود برگزیده بود، شامل عناوین کلی ایمان، توحید، نبوت و ولایت می‌شد. درباره هر یک از این عناوین چند جلسه سخن گفته بود. او پیش از شروع سخنرانی، مطالب را به شکل فشرده نوشته، تکثیر و میان حاضران توزیع می‌کرد. آقای خامنه‌ای آن فشرده‌ها را کنار هم قرار داد، ویرایش دوباره کرد و آماده چاپ نمود. در مقدمه‌ای که برای این کتاب 136 صفحه‌ای نگاشت به سه خصوصیت مهم در مباحث اسلامی اشاره کرد که می‌تواند نمودار فکری‌اش را ترسیم نماید:
نخست آن که معارف و دستگاه فکری اسلامی از تجرد و ذهنیت محض، خارج گشته و همچون همه مکاتب اجتماعی، ناظر به تکالیف عملی و به ویژه زندگی اجتماعی باشد و هر یک از مباحث نظری، از این دیدگاه که چه طرحی برای زندگی انسان و چه هدفی برای بودن او و چه راهی برای رسیدن به این هدف، ارائه می‌دهد مورد بررسی و تأمل و تحقیق قرار گیرد.
دیگر آنکه مسائل فکری اسلام، به صورت پیوسته و به عنوان اجزاء یک واحد مورد مطالعه قرار گیرد و هر یک به لحاظ آنکه جزئی از مجموعه دین و عنصری از این مرکب و استوانه‌ای در این بنای استوار است و با دیگر اجزاء و عناصر، هم‌آهنگ و مرتبط است و نه جدا و بی‌ارتباط با دیگر اجزاء، بررسی شود تا مجموعاً از شناخت این اصول، طرح کلی و همه‌جانبه‌ای از دین به صورت یک ایدئولوژی کامل و بی‌ابهام و دارای ابعادی متناسب با زندگی چند بعدی انسان، استنتاج شود.
دیگر آنکه در استنباط و فهم اصول اسلامی، مدارک و متون اساسی دین، اصل و منبع باشد، نه سلیقه‌ها و نظرهای شخصی یا اندوخته‌های ذهن و فکر این و آن... تا حاصل کاوش و تحقیق، به راستی «اسلامی» باشد و نه هر چه جز آن. برای برآمدن این منظور، قرآن، کاملترین و موثق‌ترین سندی است که می‌توان به آن متکی شد که: «باطل را از هیچ سوی بدان راه نیست» [فصلت/ 42] و «در آن، مایه روشنگری هر چیز هست» [نحل/ 89] و البته در پرتو تدبری ژرف‌پیما که خود، ما را به آن فرمان داده است.
آقای خامنه‌ای تأکید داشت که اسلام مکتبی اجتماعی است و پیش از آن که به فردیت فرد بپردازد، نظر به زندگی جمعی انسان‌ها دارد. این دیدگاه یا مغفول مانده، و یا در تبیین آن، سراغی از منابع اصیل و اساسی اسلام، و در رأس آن قرآن، گرفته نشده است. او در زمانی به نظریه‌پردازی مفاهیم اسلامی پرداخت که شاهد نزدیک اوضاع سیاسی اجتماعی اوایل دهه پنجاه بود. وی با دو اندیشه، یکی ریشه دوانده در حوزه‌های علمیه، به ویژه حوزه مشهد، و دیگری برملا شده در گروه‌های مبارز، به ویژه سازمان مجاهدین خلق، روبه‌رو بود. نه اسلام ساکن و ساکت تبدیل شده به سنت را برمی‌تافت و نه چنگ‌اندازی جوانان مبارز را به مکتب‌های غیراسلامی. او عمیقاً اعتقاد داشت که قرآن، منبعی سرشار، اصیل و سند قاطع و تردیدناپذیر اسلام، راه‌گشای مبارزه با بی‌داد و مبین زندگی اجتماعی انسان‌هاست؛ و بر همین بنیاد به طرح اصولی چون ایمان، توحید، نبوت و ولایت پرداخت. می‌توان احتمال داد که موضوعات او برای پردازش مکتب اسلام به عنوان یک عقیده اجتماعی بیش از اینها بوده است؛ و شاید از همین رو جلسه‌های او با ممانعت حکومت مواجه و تعطیل شد.
یک سال بعد، وقتی که کتاب به آستانه چاپ‌خانه رسید، نام آن را طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن گذاشت.

سفر به فردوس
پاییز 1353ش راهی فردوس شد. آثار تکانی که زلزله سال 1347ش به این منطقه داده بود، همچنان دیده می‌شد. حمامی که آقای خامنه‌ای و همیاران او آن زمان برای مردم ساختند، اینک با شهر تازه‌ای که ساخته شده بود، فاصله داشت. همین مسافت آن را متروکه کرده بود. حمام یک طرف، دیدارش با آقای شیخ‌محمدمهدی ربانی املشی، دوست دیرینش که به تازگی برای گذراندن ادامه تبعید از شوشتر به فردوس منتقل شده بود، او را به این منطقه کشاند. پس از تر و خشک مالی آقای ربانی املشی و رسیدگی به کار حمام به مشهد بازگشت. ساواک از رفت و آمد او به فردوس باخبر بود. یکی از نزدیکان هم لباس او به ساواک گفته بود که او ماهیانه هزار تومان به ربانی املشی کمک می‌کند. معادل همین مبلغ نیز بابت سهم سادات به سیدجعفر طباطبایی قمی می‌دهد.

مسجد جاوید
مسجد جاوید تهران پس از گشایش در سال 1352ش و استقرار آقای محمد مفتح به عنوان پیشنماز و سپس مدیر، توانسته بود در عرض یک سال‌ونیم با وجود سه مسجد دیگر در نزدیکی خود، تبدیل به یکی از مساجد پرآوازه تهران شود. این شهرت به دست نیامده بود مگر با سخنرانی روحانیان سیاسی و چهره‌های مبارز، تشکیل کلاس‌های مختلف و جلب جوانان. آقای مفتح زمانی که امامت جماعت مسجد جاوید را به عهده گرفته بود ممنوع‌المنبر بود. مسجد در بیستم اردیبهشت 1352 با برپایی نماز جماعت آقای مفتح و سخنرانی شیخ‌فضل‌الله محلاتی گشایش یافته بود. در تیرماه سال بعد مسجد چنان موقعیتی پیدا کرده بود که اداره کل سازمان اطلاعات و امنیت کشور در گزارشی نوشته بود که مسجد جاوید و مسجد جلیلی جای اماکنی چون حسینیه ارشاد- که تعطیل شده بود – و مسجد هدایت را گرفته است.
آقای خامنه‌ای در اوایل تابستان آن سال نتوانست به تهران بیاید و طبق برنامه‌ای که چیده شده بود در مسجد جاوید سخنرانی کند. گویا پدرش با این سفر مخالفت کرده بود. آقای مفتح این بار به مناسبت شهادت امام جعفر صادق(ع) از او خواست که برای دو روز 18 و 19 آبان/ 24 و 25 شوال در این مکان سخنرانی کند. ده روز مانده به زمان موعود آگهی آن نیز چاپ و توزیع شد. طبق معمول، حاج‌عباس جاوید باید به کلانتری 5 می‌رفت و برای برنامه آن دو روز مجوز می‌گرفت، اما او از این رفت‌وآمدها خسته شده بود و این بار ترجیح داد راه شمال کشور را در پیش گیرد. آقای مفتح خود دست به کار شد تا از مقامات شهربانی اجازه سخنرانی آقای خامنه‌ای را کسب کند. تلاش‌های او تا روز هجدهم به بار ننشست. موضوع را به اطلاع آقای خامنه‌ای رساند و گفت که اجازه سخنرانی نخواهند داد. آقای خامنه‌ای که بلیت هواپیما گرفته بود، نیم‌بها، پس داد. اما آگهی سخنرانی توزیع شده، مردم در ساعت موعود مسجد را پر کرده بودند. آقای مفتح خطاب به حاضران جملاتی به این مضمون گفت که سخنران امشب، آقای خامنه‌ای، نتوانست به موقع در محل حاضر شود.
اجتماع آن شب که خیلی زود متوجه منظور آقای مفتح شد، با سر دادن الله‌اکبر صدای اعتراض خود را بلند کرد. به گفته یکی از دانشجویان آن زمان مردم در حالی که معترضانه مسجد را ترک می‌کردند با دادن شعارهای ضدحکومتی پا به فرار گذاشتند. کلانتری که اوضاع را خطرناک ارزیابی کرده بود، از آقای مفتح خواست که با شرایطی مراسم سخنرانی فردا را لغو نکند؛ مبادا تظاهرات مشابهی رخ دهد. آقای خامنه‌ای با اصرار بعدی دکتر مفتح بار دیگر به زحمت بلیت خرید و روز نوزدهم خود را به مسجد جاوید رساند. پس از مشورت با آقای مفتح به این نتیجه رسید که ایستاده صحبت کند و بر منبر ننشیند. این‌ها موجب نشد که آقای مفتح تاوان دعوت از آقای خامنه‌ای را ندهد. وی چهارم آذر در تهران دستگیر شد و آقای خامنه‌ای بیست‌ویکم ماه بعد در مشهد.
به احتمال زیاد آقای خامنه‌ای با هواپیما به مشهد بازگشت و همچون برخی از سفرهای پیشین، خودرو را در فرودگاه مهرآباد ایستاند، کلید آن را زیر یکی از چرخ‌ها پنهان کرد و بعد هم با آقای احمد قدیریان تماس گرفت. «رفت و آمدهای زیادی به تهران داشتم و در تهران نیز به لحاظ نیاز به تحرک دائم و سفر از این جا به آنجا نیاز به خودرو شخصی پیدا می‌کردم. برای تأمین خودرو با آقای صادق اسلامی تماس می‌گرفتم و او هم با آقای قدیریان تماس می‌گرفت و آقای قدیریان یا پسرش خودرو را برای من می‌آورد و حدود یک یا دو هفته در اختیار من بود، سپس هنگام ترک تهران آن را یا در توقف‌گاه فرودگاه و یا توقف‌گاه ایستگاه راه‌آهن می‌گذاشتم و کلید آن را زیر یکی از چرخ‌ها قرار می‌دادم. آنگاه به آقای قدیریان اطلاع می‌دادم و او می‌رفت و خودرو را برمی‌داشت... پژو 404، چهار در و متعلق به آقای قدیریان بود.»

آخرین جلسه‌های تفسیر
مجالس تفسیر نهج‌البلاغه در مسجد امام حسن در آذرماه 1353 ادامه یافت. سندها می‌گویند که وی در روزهای 23 و 29 آذر و سیزدهم دی خطبه‌هایی از نهج‌البلاغه را ترجمه و تفسیر کرده است. در همین روزها، جزوه‌های پرتوی از نهج‌البلاغه، فشرده بیانات او در جلسات گذشته، به معرض فروش گذاشته شده است. در بیست‌وسوم آذر وی از علل رویکرد مردم پس از عثمان به حضرت علی(ع) گفت و از ماهیت اختناق صحبت کرد.  در 29 آذر، با تبیین مفهوم حرکت انسان، گفت که «علی نمی‌تواند بر یک عده مردم خام و بی‌خبر حکومت کند؛ درست بر عکس معاویه که نمی‌تواند بر یک عده مردم آگاه و روشن حکومت کند و برای همین هم بود که مردم را در غفلت و ناآگاهی نگه می‌داشت... و اکنون هم که مردم را در غفلت نگه می‌دارند تا بر آنها حکومت کنند، راه معاویه است.»
سیزدهم دی، خطبه چهل‌ودوم نهج‌البلاغه مورد بررسی قرار گرفت: ای مردم! همانا بر شما از دو چیز می‌ترسم؛ هواپرستی و آرزوهای طولانی... آقای خامنه‌ای در هر مورد با آوردن امثله‌ای به تشریح خطبه پرداخت و درباره آرزوهای طولانی نیز اظهار داشت: «آنها که می‌گویند ما در انتظار ظهور امام زمان هستیم و می‌خواهیم جامعه اسلامی تشکیل دهیم، آن هم جامعه جهانی، چون فقط به انتظار اکتفا کرده‌اند، آرزوی آنها دور و دراز است. امید خوب است، اما امیدی که مقرون به حرکت نباشد دیگر امید نیست.»
به احتمال زیاد، این آخرین جلسه تفسیر نهج‌البلاغه وی بود، چرا که در ذیل گزارش یاد شده، شیخان، رئیس ساواک خراسان، این جمله را نوشت: «همان‌طور که گفتم به فعالیت خامنه‌ای باید خاتمه داد.»

سفر به مازندران
اواسط دی بود که خستگی فرساینده‌ای به او دست داد. تمایل زیادی به استراحت و آرامش پیدا کرد. موضوع سفری کوتاه را با همسرش در میان گذاشت. نپذیرفت. چند روز بعد پیشنهاد خود را تکرار کرد. قرار شد به طرف مازندران بروند. مصطفی را که دبستان‌رو بود به مادربزرگش سپردند و مجتبی و محسن (مسعود) را با خود بردند. مجتبی اواخر سال 1349 به دنیا آمده بود و چهار ساله، و محسن که او را مسعود صدا می‌کردند در 1351ش متولد شده بود. جعفر احدیان، دایی همسرش، خانواده و خودرواش، دیگر همراهان بودند. راندند طرف مرکز مازندران.
ساعاتی را که در ساری سپری می‌کردند، همراه مجتبی، پیش از غروب آفتاب به مسجد جامع شهر رفت. آن زمان بزرگ‌ترین مسجد ساری بود. در یکی از شبستان‌های آن نشسته و منتظر اذان مغرب بود که جوانی به او نزدیک شد و سلام کرد. کنارش نشست. اندک زمانی بعد، جوان دیگری سلام کرد. سومی و چهارمی... اذان را که گفتند شمار جوان‌ها به بیست تن رسید. ترسید. با خود گفت نکند زمینه‌چینی برای دستگیری‌اش باشد. بالاخره یکی از آنان پرسید: شما آقای خامنه‌ای هستید؟ پرسنده وقتی فهمید درست شناخته است، ادامه داد: امام جماعت ما می‌شوید؟ گفت: در هر شبستانی از این مسجد نماز جماعت برگزار می‌شود. چرا به یکی از آنها ملحق نمی‌شوید؟ گفتند: آنها را قبول نداریم. پرسید: شبهای دیگر چه می‌کنید؟ گفتند: به امامت فلان کس نماز می‌خوانیم که اکنون در تهران است و جایش خالی است. با اصرار جوانان به شبستان دیگر رفت. جوانان نمازشان را به امامت او خواندند. پس از آن رو به حاضران کرد و سوره حمد را ترجمه و شرح داد و گفت که «در زمان پیامبر سه گروه سد راه تبلیغات اسلامی بودند. گروه سیاسیون، جباران، پادشاهان و زورگویان، گروه دوم ثروتمندان، گروه سوم رهبانان و کشیش‌های یهودی و مسیحی.»  وقتی خواست خداحافظی کند، اصرار کردند که چند روزی در ساری بماند. گفتند که شیخ ما به تهران رفته و کسی نیست که با او نماز بخوانیم و گوش به سخنش بسپاریم. «گفتم: من حتماً باید به مشهد برگردم تا به مجلس شبهای شنبه‌ام برسم. آهی کشیدند و شکوه‌کنان گفتند: ای کاش شیخ ما هم به اندازه شما به مردم مسجدش بها می‌داد... بارها شده که ما را رها کرده و برای کارهای شخصی‌اش به تهران رفته.»
در شاهی [= قائم‌شهر] نیز وقتی با مجتبی سری به کتاب‌خانه شهر زد و مشغول تورق یکی از کتاب‌ها بود، جوانی به او نزدیک شد، سلام کرد و پرسید: شما آقای خامنه‌ای هستید؟ گمان کرد مأمور ساواک است. احتیاط به خرج داد، اما وقتی حرف‌هایش را بیشتر شنید، مطمئن شد که مأمور دستگاه امنیتی نیست. هنگام ورود به کتاب‌خانه نیز مسئول آنجا او را شناخته بود.
کنار دریا که بودند، دیدند صیادی دوان دوان به طرفشان می‌آید. وقتی رسید، چند ماهی که تازه از تورش بیرون کشیده بود، پیشکش کرد. اصرار کردند پولش را بگیرد، نپذیرفت. ماهی‌ها را داد و گفت که این مایه برکت صید من است. صیادان در هنگام صید اگر به سیدی برخوردند آن را به فال نیک می‌گیرند.
این سفر سه روز به درازا کشید.

ماخذ:کتاب شرح اسم/ نویسنده هدایت الله بهبودی/ موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی

انتهای پیام/

 

پربیننده‌ترین اخبار ویژه نامه‌ها
اخبار روز ویژه نامه‌ها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی