به گزارش گروه "رسانههای دیگر" خبرگزاری تسنیم،مطلب پیش رو، سومین بخش از کتاب "ملیتا، سفرنامه مصور لبنان" است که به قلم "احمد قدیری" نگاشته شده است در شرایط حساس امروز منطقه و در شرایطی که حوادث و تحولات اخیر دولتی و انفجارهای تقریباً روزمره لبنان در صدر اخبار جهان است، شناخت دقیق این کشور کوچک مدیترانهای اهمیت مضاعفی یافته که متن حاضر را خواندنیتر میکند.
مشرق چهار فصل اول از مجموعاً پنج فصل کتاب را به مرور در شش بخش منتشر میکند...
سه شنبه- 16 شهریور- 27 رمضان
اندک استراحت قبل و بعد از نماز صبح جان تازهای به من میبخشد. پس از صبحانه، ساعت ده از هتل بیرون میزنیم. برنامهی اوّل بازدید از مؤسسهی جهاد البناء و دیدار با مدیر آن، محمد الحاج معروف به حاج سلطان است.
مطابق توضیح حاج سلطان فعالیتهای این مؤسسه حول دو محور قرار دارد: یکی فعالیتهای عمرانی خصوصاً بازسازی خرابیهای جنگ 33 روزه و دیگری فعالیتهایی در زمینهی کشاورزی، علیالخصوص آموزش و کمک به باغداران جنوب. جالب آنکه ساختمان این مرکز را که سولهای دو طبقه است کشور سوئد اهدا کرده است.
▲ ساختمان مؤسسهی جهاد البناء
▲حاج سلطان با کت توسی
بعد توضیحات حاج سلطان و پخش کلیپی پیرامون فعالیتهای مؤسسه، از قسمتهای دیگر مرکز دیدن میکنیم. اتاقهایی که هر کدام برای یک فعالیت مفید اجتماعی اقتصادی زنان اختصاص یافته. یک اتاق کلاس مهارتهای حرفهای است، اتاق دیگر کارگاه تولید صنایع دستی و بقیه هم به همین منوال. هنگام خروج از مرکز به هر یک از ما یک پاکت مقوایی شکیل میدهند که داخل آن یکی دو اثر دستی ساخته شده توسط زنان فعال در همین مؤسسه قرار دارد.
▲داخل یکی از اتاقهای ساختمان - بخش خیاطی

مقصد بعد، مؤسسه الجرحی یا همان بنیاد جانبازان حزب الله است. بعد از توقف اتوبوس ابتدا به فروشگاهی سر میزنیم که قابهای چوبی و حصیری بسیاری با عکسهایی از امام، آقا، سید عباس موسوی، سید حسن نصرالله و عماد مغنیه دارد. آثار دستی متنوعی نیز در قفسهها به چشم میخورد.
▲داخل فروشگاه
▲یکی از جانبازان روشن دل شاغل در مؤسسه، در حال ساخت وسایل حصیری
با سر آمدن فرصت یکی-دو دقیقهای حضور در فروشگاه، به مؤسسه الجرحی در پشت همان ساختمان میرویم و با حاج ابوحسن دکروب، مدیر مجموعه دیدار میکنیم.
▲فرد ایستاده: محمد دکروب معروف به ابوحسن
بعد از بیست دقیقه ارائهی توضیحات پیرامون مؤسسه و فعالیتهایش که به طور کلی حمایتهای درمانی از حدود چهار هزار و پانصد جانباز تحت پوشش و ایجاد زمینههای اشتغال برای آنان است؛ تابلویی از سید حسن نصرالله را به حسین -به نمایندگی از جمع- اهدا میکنند.
مطابق برنامه، مقصد بعدی مسجد «الامامین الحسنین» واقع در خیابان «حارَه حَریک» در ضاحیه خواهد بود. دومین مسجد بزرگ لبنان به امامت آیت الله محمد حسین فضل الله و اکنون پسرش حجت الاسلام سید علی فضل الله است.
▲کوچهی منزل علامه فضل الله - در مسیر مسجد الحسنین
بیآنکه بتوانیم وسیلهای همراه بیاوریم، پس از بازرسی بدنی داخل میشویم. فضل الله در طبقهی فوقانی محراب مشغول سخنرانی برای جماعتی سی و حداکثر پنجاه نفره است. در پی اذان، دو نماز را با اندک فاصلهای که به دعا میگذرد اقامه میکند. پس از اتمام نماز، همراه با وی وارد اتاقی دوازده متری میشویم که متصل به دفترش است. روی زمین دور صندلی او حلقه میزنیم و خوشامدگویی و تقدیر فضل الله از نقش ایران در منطقه را استماع میکنیم.
▲سید علی فضل الله
با اتمام سخنانش که حدوداً ده دقیقهای به طول میانجامد، خداحافظی کرده برای قرائت فاتحه بر مزار مرحوم فضل الله به طبقهی زیرین مسجد میرویم و بعد از آن به مقصد رستوران new land حرکت میکنیم.
▲آرامگاه علامه فضل الله
از آنجایی که مطابق برنامه دیدار با حجت الاسلام سید هاشم صفی الدین[1] ، رئیس شورای اجرائی حزب الله و پسر خالهی نصر الله، را در پیش داشته و در عین حال وقت چندانی برای رسیدن به مهمترین ملاقات خود نداریم، با ضرب و زور حسین فرصت ناهار را تقلیل میدهیم تا به موقع به قرارمان برسیم.
بعد از حدود نیم ساعت حرکت از رستوران، در طبقهی فوقانی ساختمانی وارد سالنی سی متری میشویم که چند ردیف صندلی پلاستیکی در آن چیده شده. جلوی صندلیها و بالای سکویی کم ارتفاع، یک میز و صندلی قرار دارد. ده دقیقهای را منتظر سید هاشم هستیم و در این میان شعاری عربی را برای استقبال از وی هماهنگ میکنیم.
سید هاشم وارد میشود. همه با شعف بلند شده و آنچه را قرارمان بود سر میدهند. با روی گشاده پشت میز رفته، بعد از تشکر مینشیند و پس از مختصری که حسین جمع را معرفی میکند سید هاشم به زبان خود ما -روان و با اندکی لهجه- سخن میگوید. مسائل مختلفی بیان میشود که این بار فراتر از تعارفات همیشگی است؛ از مسائل روز لبنان میگوید و مشکلات حزب الله و نحوهی مواجههی با آن. از جمله اینکه حزب الله قصد و تلاشی برای بر قراری حکومت اسلامی در لبنان ندارد و این نه به دلیل عدم تمایل که به دلیل عدم توان و اقتضای زمان و مکان است به نحوی که در شرایط کنونی ورود به مقولهی حکومت یعنی بازماندن از مقاومت و بازخواست شدن به خاطر تمام مشکلات موجود. همچنین از جنگ حتمی اسرائیل علیه لبنان در سال آینده سخن میگوید[2] و اینکه حزب الله توانمندتر از همیشه آمادهی مقابله است. نوبت به پرسش و پاسخ میرسد. طبق معمول سؤالها قوی و ضعیف دارد. دوستی از سر اینکه چیزی پرسیده باشد میگوید: «با توجه با اینکه برد موشکهای ایران به اسرائیل نمیرسد(!) در صورت حملهی اسرائیل به کشور به دلیل برنامهی هستهایاش، آیا حزب الله، ایران را یاری میکند؟».
هرچند فرض سؤال غلط، پاسخش اظهر من الشمس و نحوهی بیانش تند است، اما سید هاشم که حقیقتاً اشبه الناس خَلقاً و خُلقاً به سید حسن است آرام و با حوصله پاسخ میدهد و در آن همه چنین میگوید که: «ایران مملکت امام زمان است؛ اگر ما از کشور امام زمان دفاع نکنیم از کجا دفاع کنیم؟». نگارنده نیز از جریان انحرافی «المقاومه الاسلامیه العربیه» در لبنان و رئیس آن «سید محمد علی الحسینی[3]» سؤال میکند و چنین پاسخ میگیرد که: «وی یکی از نیروهای حزب الله بود که برای تحصیل دروس حوزوی به قم رفته و در عین کم سوادی دیدارهایی را به اسم حزب الله با علما ترتیب میدهد و عکسهای ملاقات با آنان را برای مطرح کردن خود در اینترنت نشر داده و بعد هم در رقابت و حسادت با سید حسن نصر الله اعلام استقلال و موجودیت میکند و اکنون هم با حمایت سفارتخانهی یکی از کشورهای غربی افرادی انگشت شمار دور خود جمع کرده و به صورتی مضحک، ادای نصر الله و حزب الله را در میآورد که این فعالیتها تنها محدود به فضای مجازی است و واقعیت بیرونی ندارد». البته در این حین این انتقاد را نیز به مراجع قم بیان میدارد که چرا بدون حصول اطمینان از هویت و ماهیت وی، با پذیرفتن او اسباب زحمت را برای حزب الله فراهم کردهاند. [4]
[1]. برادر سید هاشم، عبد الله صفیالدین، نمایندهی حزب الله در ایران است.
[2]. بیداری اسلامی و تحولات خاورمیانه، سرنگونی نظام سوریه را به جای حمله به لبنان در اولویت راهبردی ائتلاف غربی عبری عربی قرار داد.
[3]. وی که به مواضع شدیداً ضد ایرانی در لبنان شهره است، به عنوان مشتی از خروار، حملهی ارتش عراق به پادگان اشرف را محکوم کرد و کشته شدگان آن را «شهید» خواند.
[4]. عاقبت سید محمد علی الحسینی در خرداد 1390 به جرم جاسوسی توسط دولت لبنان بازداشت شد.
▲حتی آرم خود را نیز مشابه حزب الله طراحی کردهاند!

▲▼مانورهای مضحک گروهک «مقاومت اسلامی عربی»
▲کنفرانس خبری در دفاع از گروهک منافقین
▲در کنار نصر الله، قبل از انحراف
بعد از اتمام پرسش و قبل از پاسخ سید هاشم، خطاب به وی و درحالیکه در ردیف اول و رو به سوی او ایستادهام چنین مطرح مینمایم که: «در ایران رسم است وقتی خدمت آقا میرسند، چفیهی ایشان را میگیرند؛ شما چفیه ندارید، اما اگر تسبیح خدمتتان است ممنون میشوم آن را تبرکاً به بنده بدهید». پس از جلوس بنده و پاسخ او، سید هاشم دست به جیب عبای مشکیاش میبرد و تسبیح ریز دانه و سیاهی را بیرون آورده، مرا مورد اشاره و خطاب قرار میدهد تا تسبیح را از وی بگیرم. من هم بلند شده، نزدیکش میروم و همراه با گرفتن تسبیح از وی اقدام به بوسیدن دست سربازی از سربازان امام زمان(عج) مینمایم؛ عملی که با عکسالعمل سریع وی ناکام میماند. دقیقهای بعد جلسه با پاسخ به سؤالی دیگر پایان مییابد و همه گرداگرد صفی الدین برای ثبت این دیدار جمع میشویم.
با اتمام جلسه، فردی از همراهان که از همه بچه سالتر است، در تقلید و قیاسی معالفارق، از سید هاشم که همراه محافظانش در حال خروج است انگشتر عقیقش را میخواهد و او هم دریغ نمیکند. همه، جا میخوریم. حسین با توضیحی مختصر انگشتر را از وی باز میستاند و به «جهاد عیسی» که هماهنگ کنندهی بسیاری از برنامهها و گاهی اوقات هم همراه مان در دیدارها است، میدهد تا آن را به صفیالدین برگرداند. دقیقهای بعد جهاد بر میگردد و انگشتر را به همان پسر میدهد و از قول سید هاشم میگوید: «این مال شماست و پس گرفته نمیشود».
در آخرین مقصدِ دومین روزِ حضور در بیروت، به دیداری دیگر میرویم. با ورود به ساختمان محل ملاقات، بی آنکه وسیلهای همراه داشته باشیم، منتظر آمدن فردی میشویم که نام و نشانش را نمیدانیم. فقط همین مقدار به ما گفته شده که کسی چون عماد مغنیه است. دقیقهای نگذشته است که «ابو صالح» با لباس روشن و گشاد پلنگی و کلاهی لبه دار که بر سر دارد، همراه با محافظ و دو اسلحهی در پوشش مخصوص وارد میشود. بعد از سلام و خوشامدگویی شروع میکند به شرح مسائلی از درگیری با سربازان اسرائیلی، فناوریهای تسلیحاتی رژیم صهیونیستی و نیز بیان توانمندیهای حزبالله و در آخر هم معرفی دو اسلحهی همراهش. از آنجاییکه به یادگار گرفتن تسبیح سید هاشم صفیالدین، سوژهی طنز رفقا شده، به شوخی -با ترجمهی محمد- به ابوصالح میگویم: «اون اسلحه رو تبرکاً یادگاری نمیدید؟» و مهدی هم خطاب به ابوصالح میگوید: «بهتره یک گلوله برای یادگاری بهش شلیک کنید». همه یکصدا میخندند و ابوصالح هم به همراه جمع. بعد از این دیدار که هیچ کس نتوانست عکس و فیلمی از آن بردارد، به هتل باز میگردیم. اول نمازِ بعد از غذا را میخوانیم و برای برنامهی فردا خواب را به غنیمت میبریم.
منبع:مشرق
انتهای پیام/
خبرگزاری تسنیم: انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر میشود.