ویژه نامه میلاد امیرمومنان علی(علیه السلام)


ویژه نامه میلاد امیرمومنان علی(علیه السلام)

خبرگزاری تسنیم: اکنون که چهارده قرن از زمان حیات امام علی علیه السلام می گذرد، گویی او، انسان امروز جامعه ماست و یکایک ویژگی های وی، به مثال آفتاب عالم تاب، تمامی افراد را از ظلمت های زندگانی رهایی می بخشد.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، عناوین این ویژه نامه به شرح ذیل است:

علی علیه السلام در آینه قرآن
زندگانی امیرمؤمنان علی(علیه السلام)
شمه ای از سیره امام على(ع)
امام علی مصداق کامل اسوه حسنه
امام علی(ع) و ابعاد تقرّب ایشان به پیامبراکرم(ص)
ولادت حضرت امام علی(ع) - روز پدر
علی (ع) مولود کعبه
امام علی (علیه السلام):نمادی از انسان کامل
اخلاق علوی با تأکید بر نهج البلاغه
حقوق مردم در سیره‌ی امیرالمؤمنین (علیه السلام)
دادگری، دادگستری و عدالت محوری در کلام و سیره امیرالمومنین ‌(ع)
شجاعت حضرت علی علیه السلام

علی علیه السلام در آینه قرآن
اشاره : قرآن را که می گشاییم، دهها و حتی صدها آیه روشن گر و الگو بخش می یابیم که نشان از رادمردی جاودانه دارد، والا گوهری که افزون بر مقام عصمت که ارزشی بس گرانبهاست فضایل کیمیاگون او در آینه آیات به خوبی بیان شده است و اکنون که چهارده قرن از زمان حیات امام علی علیه السلام می گذرد، گویی او، انسان امروز جامعه ماست و یکایک ویژگی های وی، به مثال آفتاب عالم تاب، تمامی افراد را از ظلمت های زندگانی رهایی می بخشد و اینک که در ماه رمضان نسیم روح بخش سخنان خداوندی، رواق وجودمان را با عطر خود، معنویتی دیگر می بخشد، برخی از آیات قرآن کریم را درباره امیرمؤمنان علی علیه السلام با نگاه دل می بینیم و سیمای علی را در آینه قرآن نظاره می کنیم:
لیلة المبیت
«ومن الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله والله رؤوف بالعباد*بعضی از مردم [با ایمان و فداکار همچون علی علیه السلام در لیلة المبیت، به هنگام خفتن در جایگاه پیامبر صلی الله علیه و آله]جان خود را در برابر خشنودی خدا می فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است».(1) مفسر معروف اهل تسنن، ثعلبی می گوید: هنگامی که پیامبر اسلام تصمیم به هجرت از مکه به مدینه گرفت، برای تحویل امانت های مردم و پرداخت پول های آنان، علی علیه السلام را به جای خود قرار داد وشب هنگام که به سوی «غار ثور» حرکت نمود و مشرکان اطراف خانه او را محاصره کرده بودند، دستور داد علی علیه السلام در بستر او بخوابد و پارچه سبز رنگی(برد خضرمی)که مخصوص خود پیامبر بود، روی خویش بکشد. در این هنگام خداوند به «جبرئیل» و «میکائیل» وحی فرستاد که من بین شما برادری ایجاد کردم و عمر یکی از شما را طولانی تر قرار دادم ، کدام یک از شما حاضر است ایثار به نفس کند و زندگی دیگری را برخود ترجیح دهد. هیچ یک حاضر نشدند. به آنان وحی کرد اکنون، علی علیه السلام در بستر پیامبر خوابیده است و آماده فدای جان خویش است. به زمین روید و حافظ و نگاهبان او باشید. هنگامی که جبرئیل بالای سر و میکائیل پایین پای علی نشسته بود، جبرئیل می گفت: «به به! آفرین بر تو ای علی! خداوند به واسطه تو بر فرشتگان افتخار می کند». آن گاه آیه «و من الناس ...» نازل شد و در آن صفات علی علیه السلام بیان گردید.(2)
ابن ابی الحدید معتزلی از اهل سنت درباره تفسیر این آیه بر این باور است که حماسه علی علیه السلام در لیلة المبیت - شب خوابیدن به جای رسول الله صلی الله علیه و آله - مورد تایید همگان است و غیر از کسانی که مسلمان نیستند و افراد سبک مغز، آن را انکار نمی کنند.(3)
ابلاغ سوره برائت
«وأذان من الله و رسوله إلی الناس یوم الحج الأکبر أن الله بریء من المشرکین و رسوله فإن تبتم فهو خیر لکم و إن تولیتم فاعملوا أنکم غیر معجزی الله و بشر الذین کفروا بعذاب ألیم* و این اعلامی است از ناحیه خدا و پیامبرش به «عموم» مردم در روز حج اکبر «روز عید قربان» که خداوند و پیامبر او از مشرکان بیزارند، با این حال اگر توبه کنید به نفع شماست و اگر سرپیچی نمایید، بدانید شما نمی توانید خدا را ناتوان سازید [و از قلمرو و قدرتش خارج شوید] و کافران را به مجازات دردناک بشارت ده».(4)
احمد حنبل - پیشوای اهل سنت - از ابن عباس نقل می کند که پیامبر فلان شخص را فرستاد و سوره توبه را به او داد - تا به مردم هنگام حج ابلاغ کند - سپس علی علیه السلام را به دنبال او فرستاد و آن را، از وی گرفت و فرمود: ابلاغ این سوره تنها به وسیله کسی باید باشد که او از من است و من از اویم.(5)
ولایت
در تفسیر عیاشی به اسناد خود از حسن بن زید از پدرش زید بن حسن از جدش روایت می کند که گفت: شنیدم از عمار یاسر که می گفت: در هنگام رکوع نماز مستحبی، سائلی برابر علی بن ابی طالب ایستاد، حضرت انگشتر خود را بیرون کرده و به وی داد، آن گاه نزد پیغمبر آمد و داستان خود را گفت، چیزی نگذشت که این آیه نازل شد: «إنما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون*جز این نیست که ولی شما خداست و رسول او و آنان که ایمان آورده اند، همان ایمان آورندگانی که اقامه نماز و ادای زکات می کنند در حالی که در رکوع نمازند»(6) رسول الله صلی الله علیه و آله آیه را بر ما تلاوت نمود و سپس فرمود: هر که من مولای اویم علی مولای اوست، بارالها! دوست بدار هر که علی را دوست بدارد و دشمن بدار هر که علی را دشمن بدارد.(7)
مباهله
«فمن حآجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و نساء نا و نساءکم و أنفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین» هر گاه بعد از علم و دانش که «درباره مسیح »به تو رسیده «باز» کسانی بر تو به ستیز برخیزند به آنها بگو: بیائید ما فرزندان خود را دعوت می کنیم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت می کنیم، شما هم زنان خویش را، ما از نفوس خود دعوت می کنیم، شما هم نفوس خود، آنگاه مباهله می کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار می دهیم».(8) مباهله به معنای رها کردن و قید و بند را از چیزی برداشتن یعنی بنده را به حال خود گذاشتن و عاقبت کار او را به دست خدا سپردن. انبوه بی شماری از مفسران اهل سنت «ابناءنا» در آیه را اشاره به حسن و حسین علیهماالسلام «نساءنا» را فاطمه علیهاالسلام و «انفسنا» را اشاره به علی علیه السلام دانسته اند. که نشان از چشم گیری مقام علی علیه السلام در عرصه نفرین نمودن دشمنان و آشکار شدن حق و در کنار رسول خدا و حتی همانند جان او گردیدن، بیان شده است.(9)
حقانیت ولایت
«سأل سائل بعذاب واقع. للکافرین لیس له دافع* تقاضا کننده ای تقاضای عذابی کرد که واقع شد! این عذاب مخصوص کافران است و هیچ کس نمی تواند آن را دفع کند . از سوی خداوند ذی المعارج - صاحب فرشتگانی که برآسمان ها صعود می کنند-است».(10) علامه امینی نام سی نفر از عالمان اهل سنت را بیان می کند که همگی علت نزول این آیات را درخواست عذاب از سوی منکر انتصاب و ولایت علی علیه السلام بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله، در صورت حقانیت امانت آن حضرت دانسته اند. داستان از این قرار بود که: چون رسول خدا (ص) علی (ع) را در روز غدیرخم به خلافت منصوب نمود و درباره او فرمود: هر که من مولا و ولی او هستم، علی مولا و ولی اوست، چیزی نگذشت که این سخن در تمامی شهرها منتشر شد. نعمان بن حارث فهری خدمت پیامبر آمد و گفت: تو ما را دستور دادی تا شهادت به یگانگی خدا و رسالت خودت بدهیم، سپس دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زکات دادی، ما همه این ها را پذیرفتیم، اما با این ها راضی نشدی تا این که این جوان - اشاره به علی علیه السلام - را به جانشینی خود منصوب کردی و گفتی: «من کنت مولاه فعلی مولا» آیا این سخن از ناحیه خودت است یا از سوی خدا؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: قسم به خدایی که معبودی جز او نیست، این از ناحیه خدا است، نعمان روی برگرداند و در حالی که می گفت: خداوندا! اگر این سخن حق است و از ناحیه توست، سنگی از آسمان بر ما بباران! این جا بود که ناگهان سنگی بر سرش فرود آمد و او را هلاک کرد. ناگاه آیه «سأل سائل بعذاب واقع. للکافرین لیس له دافع» نازل شد.(11)
راه مستقیم
«اهدنا الصراط المستقیم* ما را به راه راست هدایت فرما».(12)
علامه طباطبایی در المیزان از «فقیه» و «تفسیرعیاشی» نقل نموده که «صراط مستقیم» در این آیه: امیرمؤمنان، علی علیه السلام است.(13)
در سخن دیگری از امام صادق علیه السلام، صراط مستقیم، راه به سوی معرفت خدا تفسیر شده که دو صراط است، یکی صراط در دنیا و دیگری صراط در آخرت، صراط در دنیا امام واجب الاطاعه است، کسی که او را شناخته و از وی پیروی کند بر این صراط است و در آخرت صراطی است که پل دوزخ است وکسانی که در دنیا امام واجب الاطاعه را نشناسند، بر این صراط لغزیده و در آتش دوزخ هلاک خواهند شد.(14)
انفاق
«الذین ینفقون أموالهم باللیل و النهار سرا و علانیة فلهم أجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون* کسانی که اموال خود را در شب و روز، پنهان و آشکار انفاق می کنند، پاداششان نزد پروردگار آنان است و نه ترسی برای آنهاست و نه غمگین می شوند».(15) افزون بر مفسران شیعی، عالمان اهل تسنن نیز در تفاسیر خود نزول این آیه را درباره حضرت علی علیه السلام دانسته اند، کسانی چون این عساکر، طبرانی، ابن حاتم، ابن جریر و امام فخر رازی.(16)
داستانی که شأن نزول و علت نازل شدن آیه را در آن بیان کرده اند آن است که: امام امیرالمؤمنین علیه السلام در حالی که تنها چهار درهم داشت، یک درهم در روز، یک درهم در شب، سومین آن را مخفیانه و درهم آخر را آشکارا در راه خدا انفاق نمود. و حکمت آن این بود که برای هر یک از این 4 نوع انفاق ثوابی خاص است و گاه موقعیت آن را اقتضاء می کند. لذا حضرت اقسام انفاق را انجام دادند.
گوش شنوا
«لنجعلها لکم تذکرة و تعیها أذن واعیه* تا آن - نزول عذاب بر ستم کاران و مستکبران - را وسیله تذکری برای شما قرار دهیم و گوش های شنوا آن را نگه داری می کنند».(17)برخی از مفسران شیعی سی حدیث از اهل تسنن و تشییع در نزول این آیه درباره شخصیت حضرت علی علیه السلام نقل کرده اند که نشان گر عظمت مقام امام علیه السلام نسبت به دانایی اسرار پیامبر و وراثت تمام علوم رسول خدا است.(18)حدیث از آن جا آغاز می شود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله - هنگام نزول آیه «و تعیها أذن واعیة» فرمود: «من از خداوند درخواست کردم گوش های علی را از این گوش های شنوا و نگه دارنده حقایق قرار دهد». به دنبال سخن پیامبر، علی علیه السلام فرمود: «من هیچ سخن بعد از آن از رسول خدا نشنیدم که آن را فراموش کنم تا به همیشه آن را به خاطر داشتم».(19)

مقام نیکان
«إن الأبرار یشربون من کأس کان مزاجها کافورا...و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و أسیرا.إنما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکورا* نیکان از جامی می نوشند که با عطر خوشی آمیخته است... «آنان» غذای - خود را به خاطر محبت به خدا [با وجود آن که نیاز دارند] به مسکین و یتیم و اسیر می دهند - و می گویند - ما شما را برای خدا طعام می دهیم و هیچ پاداش و تشکری از شما نمی خواهیم».(20) 34 نفر از عالمان معروف اهل تسنن، با نقل حدیثی در کتاب های خود، این آیات را درباره ایثار امام علی علیه السلام و خاندان تابناک او دانسته اند.(21) و تمامی عالمان شیعی، هیجده آیه مورد بحث سوره انسان را از افتخارات بی نظیر و فضایل بسیار مهم حضرت علی، فاطمه زهرا و فرزندانشان علیهم السلام شمرده اند.(22) ماجرای نزول آیات بدین گونه بود که حسن و حسین علیهماالسلام بیمار شدند. امام علی و حضرت زهرا سلام الله علیها نذر کردند، هر گاه حسنین علیهماالسلام شفا یافتند، 3 روز، روزه بگیرند. بعد از شفای ایشان همه خانواده، نیت سه روز روزه را نمودند و در طی 3روز هنگام افطار به ترتیب مسکین و یتیم و اسیری مراجعه کرد و خاندان عصمت و طهارت، غذای خود را که هم افطار و هم سحری اشان بود، در راه خدا به ایشان دادند و 3 روز بدون سحری و افطار روزه گرفتند. بعد از آن آیات 5 تا 32 سوره انسان در شأن ایشان نازل شد.(23)
مجاهد در راه خدا
«أجعلتم سقایة الحاج و عمارة المسجد الحرام کمن آمن بالله و الیوم الآخر و جاهد فی سبیل الله لا یستوون عند الله و الله لا یهدی القوم الظالمین* آیا سیراب کردن حجاج و آباد ساختن مسجد الحرام را همانند «عمل» کسی قرار دادید که ایمان به خدا و روز قیامت آورده و در راه او جهاد کرده است. «این هر دو » هرگز نزد خدا مساوی نیستند و خداوند گروه ظالمان را هدایت نمی کند».(24) دانشمند معروف اهل سنت حاکم «ابوالقاسم حسکانی» از «بریده» نقل می کند که شیبه و عباس هرکدام بر دیگری افتخار می کردند. علی علیه السلام از کنار آن دو می گذشت از افتخار نمودن آن دو پرسش نمود عباس گفت: امتیازی به من داده شده که احدی ندارد و آن مسأله آب دادن به حجاج خانه خدا است. شیبه گفت: من تعمیر کننده مسجدالحرام و کلیددار خانه کعبه هستم. علی علیه السلام گفت: با این که از شما حیا می کنم، باید بگویم که با این سن کم افتخاری دارم که شما ندارید. آن دو پرسیدند: کدام افتخار؟ حضرت فرمود: من با شمشیر جهاد کردم تا شما ایمان به خدا و پیامبر - درود خداوند بر او خاندان وی باد - آورید عباس خشمناک برخاست و نزد رسول الله رفت. (و به عنوان شکایت) گفت: آیا نمی بینی، علی با من چگونه سخن می گوید؟ پیامبر علی علیه السلام را خواست و ازچگونگی ماجرا پرسش کرد. در این هنگام جبرئیل نازل شده گفت: ای محمد! پروردگار به تو سلام می فرستد و می گوید این آیات را بر آن ها بخوان : «أجعلتم سقایة الحاج...».(25)
پی نوشت ها :
1- سوره بقره /207.
2- تفسیر نمونه، آیت الله مکارم و جمعی از نویسندگان، ج2، ص 46؛ الغدیر، ج2، ص44.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج3، ص270، احیاءالعلوم، غزالی، ج 3، ص 238، نزهة المجالس، صفوری، ج 2، ص 209، تذکرة الخواص، سبط ابن جوزی حفی، ص 21، مسند، احمد حنبل، ج 1، ص 348، تاریخ طبری، ج2، ص 99، 101، سیره ابن هشام، ج 2، ص 291، تاریخ یعقوبی، ج2، ص 29. 4- توبه/3.
5- مسند احمد حنبل: ج1، ص231(طبع مصر)، همان ج 3، ص 212، همان، ج 1، ص 150، خصایص نسائی، ص28.
6- سوره مائده/7
7- فسیر عیاشی ج 1 ص 327 ح 139.
8- آل عمران/61.
9- صحیح مسلم، ج 7، ص120، مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 185، تفسیر طبری، ج 3، ص 192، مستدرک حاکم نیشابوری، ج 3، ص150، دلائل النبوة، حافظ ابونعیم اصفهانی، ص297، روح المعانی، آلوسی، ج 3، ص 167، کشاف، زمخشری، ج1،ص 193، فصول المهمه ابن صباغ، ص 108 ،الجامع الحکام القرآن ،علامه قربطی،ج 3،ص 104.
10- معارج/1 و 3.
11- تفسیر نمونه، ج 25، ص 7.
12- فاتحه /5.
13- تفسیر المیزان (ترجمه )، ج1، ص49، تفسیر البرهان، علامه بحرانی، ج 1، ص 50.
14- همان.
15- بقره/274.
16- نگاه کنید به تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص290 و 291.
17- الحاقه/12.
18- تفسیر قرطبی، ج1، ص6743، مجمع البیان، روح البیان، روح المعانی، المیزان و تفسیر البوالفتوح رازی، ذیل آیه 12 سوره معارج.
19- مناقب ابن مغازلی شاخصی، ص265.
20- انسان/5 و 8 و 9.
21- الغدیر، ج3، ص 107، احقاق الحق، ج 3، ص157 تا 171.
22- تفسیر نمونه، ج25، ص 345.
23- تفسیر احسن الحدیث، ج12، ص 274، الجدید، ج7،ص283، حجة التفاسیر، ج7، ص 139، الکاشف، ج 4، ص 670، کشف الاسرار، ج10، ص319.
24- توبه/19.
25- تفسیر طبری، فخر رازی و آثار اصحاب النزول واحدی، تفسیر خازن بغدادی، معالم التنزیل بغوی، مناقب ابن مغازلی و جامع الاصول ابن اثیر، برای توضیح بیشتر درباره این حدیث و مشخصات مدارک آن به احقاق الحق مرحوم شوشتری، ج 3، ص 122 تا 127 مراجعه کنید.
زندگانی امیرمؤمنان علی(علیه السلام)
چکیده:  امام علی بن ابی طالب به قول قالب در روز سیزدهم رجب دیده بر جهان گشود. تربیت او را رسول خدا عهده دار گردید. علی در اسلام از دیگران پیشی گرفت و اولین یاور پیامبر اسلام گردید. او در زمان فتنه قریش بر بستر پیامبر قرار گرفت و جان شیرین را در راه پیامبر به خطر افکند تا پیامبر فصل هجرت را بیاغازد. از این پس، همواره در کنار پیامبر بود. در غالب جنگ ها شرکت کرد که سرآمد آنها، جنگ خندق و خیبر است. سال هشتم هجری، سال فتح مکه، بر دوش پیامبر به پاکسازی کعبه از بتان جاهلیت پرداخت. رسول خدا (ص) دو ماه پس از سفر حج به دیدار معبود شتافت؛ در حالی که علی وعده ای از خواص در تجهیز پیامبر بودند، گروهی در سقیفه در فکر حکومت به سر می بردند.
در اسلام مراسم خاکسپاری از اهّم امور است سؤال اینجاست که چرا مسلمانان برای درک فضیلت تجهیز رسول خدا گرد نیامدند؟
بهرحال جدال بالا گرفت و ابوبکر بر مسند خلافت تکیه زد. از این پس کسی به علی روی خوش نشان نداد یا اگر داد دل و زبانش یکی نبود. در آن روزگار تنها کسی که به یاری سنت رسول پرداخت دخت گرامش بود که او نیز چندی نپایید و بدین ترتیب غمی بر غمهای علی (ع) افزود.
پس از رحلت پیامبر(ص) بیشتر قبایل و نو مسلمانان به آیین جاهلیت بازگشتند، چرا که ترک آیین پدران و پرداخت زکات را بر نمی تافتند. اما هوش مندان قریش از جمله ابوسفیان می دانستند که زمان حکومت قبیله ای به سرآمده و باب اسلام هرگز بسته نخواهد شد. لذا ابوسفیان وقت را غنیمت شمرد، نزد علی آمد و دم از هواخواهی او زد. علی (ع) که از نیت او خبر داشت، دانست که باید سکوت کند و با خلفا مدارا نماید. او خلافت را حق می دانست، اما دین و وحدت مسلمانان را از آن واجب تر می پنداشت.
امام(ع) در سال های گوشه نشینی به جمع آوری قرآن پرداخت و پیوسته مسلمین را به خواندن و درک مفاهیم قرآن فرا می خواند.
دوران ابوبکر به سرآمد و دوران عمر و عثمان نیز؛ عثمان به دلیل فساد اقتصادی و تبعیضهای ناروا خود را به دام توطئه شورشیان انداخت. گرچه امام(ع) تا آخرین لحظات از او حمایت کرد ولی شورشیان تاب نیاوردند و او را به قتل رساندند و ازین پس مردم از هر جهت به سوی امام(ع) هجوم آوردند و خلافت را به او تحمیل کردند.
طی 25 سال گذشته هیچ سالی مناسب تر از این سال برای خلافت امام نمی نمود. بسیاری از ارزشها دگرگون شده، احکام الهی معطل مانده، و بیت المال به جای ناحق رفته بود و آداب جاهلی بر مردم مسلط گشته بود.
امام(ع) پس از فراغت از بیعت، عاملان خود را به سوی بلاد اسلامی گسیل داشت، اما چندان با توفیق روبرو نشد. مدینه هم چندان موافق با رأی امام پیش نمی رفت. از مخالفان که بگذریم برخی از موافقان هم چشم به دنیا داشتند، دم از مخالفت زدند. از جمله طلحه و زبیر به همراه ام المؤمنین عایشه (که از امام دل خوش نداشت) آنان پایگاه مقاومتی را در مکه بر علیه مرکز حکومت فراهم آوردند؛ و آهنگ بصره نمودند؛ و بدین ترتیب مقدمات جنگ جمل فراهم آمد. امام (ع) ناچار روانه ی عراق گردید؛ جنگ بین سپاهیان در گرفت و سپاه امام فائق آمد در این نبرد طلحه و زبیر کشته و شتر و کجاوه عایشه بر زمین نشست. با افتادن شتر که پرچم مینمود کار جنگ پایان یافت و بدین ترتیب 6000 تا 10000 تن از مسلمین جان باختند. امام (ع) عایشه را با احترام به همراه چهل زن راهی مدینه کرد و خود راهی کوفه شد.
از دیگر موانع امام(ع) معاویه پسر ابوسفیان بود. امام(ع) جریر را به قصد بیعت نزد او فرستاد. معاویه به بهانه های واهی او را در شام معطل کرد و سرآخر ناکام نزد امام بازگشت. بدین ترتیب مقدمات جنگ صفین فراهم گردید، که با فتنه عمر پسر عاص کار به حکمیت کشید، و در داستان حکمیت با زیرکی عمر ماجرا به سود معاویه رقم خورد، و آنچه امام(ع) کوفیان را از آن بیم می داد به وقوع پیوست. این قضیه مقدمه ی ظهور خوارج بود.
داستان خوارج و جنگ نهروان از شگفت انگیزترین و دردناکترین حوادث دوران خلافت علی (ع) است. آنان نه در پی حکومت، و نه دیده بر خلافت داشتند. بعض آنان شب زنده داری و قاری قرآن بودند؛ و بیشتر آنان آگاه بر فضایل امام(ع) بودند. در هر صورت در نهروان از سپاه امام بیش از ده تن کشته نشد، و از آنان جز ده تن باقی نماند.
از این پس هر چه امام(ع) کوفیان را به نبرد با شامیان فراخواند، کوتاهی کردند و از فرمان امام روی برتافتند. سال های 39 و 40 هجرت برای امام (ع) سال های پررنجی بود. معاویه با نیرنگ توانست بر سرزمین مصر چیره شود مصر در آنزمان به لحاظ موقعیت سیاسی بسیار مهم بود، بدین ترتیب معاویه گامی دیگر به آرزوی خود نزدیکتر شد.
امام (ع) از سویی گستاخی معاویه را میدید و از دیگر سوی سستی مردم خود را؛ خون دل میخورد و به خدا شکایت می برد.
سرانجام امام(ع) با توطئه خوارج به شهادت رسید. در اینکه علی (ع) در شب نوزدهم ماه رمضان به دست ابن ملجم ضربت خورد تردیدی نیست؛ اما آیا کشنده ی او فقط مردی خارجی بود؟ جای تردید است.
ریشه این توطئه را ابتدا در کوفه و نزد اشعث پسر قیس که از امام کینه بر دل داشت، و سپس در دمشق باید جستجو کرد. البته از داستان ساختگی زنی به نام قطام که به این داستان پیوند خورده تا چهره توطئه گران اصلی را پوشش دهد نیز نباید غافل ماند.
امیرمؤمنان، علی(ع)، فرزند ابوطالب، و جدّ او عبدالمطلب پسر هاشم است و هاشم پسر عبدمناف. خاندان هاشم شاخه ای از عبدمناف اند و شاخه ی دیگر آن بنی عبدشمس، نیای امویان است. هر دو خاندان از قریش اند. خاندان هاشم در قریش به بزرگواری و گشاده دستی شناخته بودند؛ هر چند مکنتی چون خاندان عبدشمس نداشتند.
مادرش فاطمه، دختراسد بن هاشم بن عبد مناف است. فاطمه چندی تربیت رسول خدا را عهده دار بود و برای او چون مادر می نمود. رسول خدا پیوسته او را گرامی می داشت و چون درگذشت، او را در پیراهن خود کفن کرد.
کنیه ی مشهور او ابوالحسن و لقب هایش فراوان است. از آن لقب ها آنچه در میان ایرانیان شهرت دارد اسدالله و حیدر است. لقب اسدالله را رسول خدا(ص) بدو داد و مادرش وی را حیدر خواند، و حیدر در لغت عرب به معنای شیر است.
علی(ع) در خانه ی کعبه به دنیا آمد و این شرافت تنها نصیب آن حضرت شده است. ولادت او را روز جمعه، سیزدهم رجب، یا بیست و سوم آن ماه و بعضی نیمه ی شعبان نوشته اند.
تربیت علی(ع) در کنار رسول خدا(ص) انجام گرفت. ابوطالب که در کودکی سرپرستی محمّد(ص) را بر عهده گرفت، فرزندان و عیال بسیار داشت. قریش را سالی سخت پدید آمد. محمّد(ص) عموی خود، عباس را گفت: «برادرت ابوطالب نان خور فراوان دارد و چنین که می بینی، مردم در سختی به سر می برند. بیا نزد او برویم و از آنان بکاهیم. من از برادران او یکی را برمی دارم، تو هم یکی را، و سرپرست آنها می شویم». عباس پذیرفت. نزد ابوطالب رفتند و داستان را با او در میان نهادند. ابوطالب گفت: «عقیل را برایم بگذارید و هر چه خواهید، بکنید». محمّد(ص) علی(ع) و عباس جعفر را گرفت. از این رو علی(ع) در خانه ی محمّد(ص) و در دامان او پرورده شد و خود در این باره چنین گوید:
«در پی او بودم، چنان که شتر بچه در پی مادر. هر روز برای من از اخلاق خود نشانه ای برپا می داشت و مرا به پیروی آن می گماشت».
هرچه بیشتر می بالید، رسول خدا بیشتر به او می پرداخت و بر تربیت او می افزود، و او در این باره چنین فرموده است:
«آنگاه که کودک بودم، مرا در کنار خود نهاد و بر سینه ی خویشم جای داد و مرا در بستر خود می خوابانید؛ چنان که تنم را به تن خویش می سود و بوی خوش خود را به من می بویانید».
هنگامی که رسول خدا در کوه حرا به رتبت پیمبری مشرف گردید و به خانه بازگشت، در خانه ی او خدیجه، علی و زید، پسر حارثه، به سر می بردند. او حالت و رسالت خود را پیش از آن که به دیگران بگوید به این سه تن گفت و هر سه، بی هیچ و چرا بدو گرویدند. باور داشتنی است که علی(ع) نخستین مرد در پذیرفتن دین اسلام باشد. او در این باره چنین می گوید:
«هر سال در حرا خلوت می گزید. من او را می دیدم و جز من کسی وی را نمی دید. آن هنگام جز خانه ای که رسول خدا و خدیجه در آن بود، در هیچ خانه ای مسلمانی راه نیافته بود. من سومین آنان بودم. روشنایی وحی و پیامبری را می دیدم و بوی نبوت را می شنودم».
و در جای دیگر می گوید:
«هیچ کس پیش از من به پذیرفتن حق نشتافت و چون من صله ی رحم و افزودن در بخشش و کرم نیافت».
درآغاز اسلام، خواندن مردم به اسلام پنهانی بود. این مدت را سه سال نوشته اند و چون آیه ی «و أنذر عشیرتک الاقربین» نازل شد، پیغمبر(ص) به علی(ع) گفت: «خدا مرا فرموده است خویشاوندان نزدیکم را به پرستش او بخوانم. گوسفندی بکش و صاعی نان و قدحی شیر فراهم کن».
علی(ع) چنان کرد. در آن روز چهل تن، یا نزدیک به چهل تن، از فرزندان عبدالمطلب فراهم آمدند و همگی از آن خوردنی سیر شدند؛ اما همین که رسول خدا(ص) خواست سخنان خود را آغاز کند، ابولهب گفت: «ای فرزندان عبدالمطلب! گمان ندارم کسی از عرب برای مردم خود بهتر از آنچه من برای شما آورده ام، آورده باشد. دنیا و آخرت را برای شما آورده ام».
آنگاه رسالت خویش را به خویشاوندان رساند و گفت: «کدام یک از شما مرا در این کار یاری می کند تا برادر و وصیّ من و خلیفه ی من در میان شما باشد؟» همه خاموش ماندند. علی(ع) گفت: «ای فرستاده ی خدا، آن منم».
پیغمبر(ص) فرمود: «این وصیّ من و خلیفه ی من در میان شماست. سخن او را بشنوید و از او فرمان برید». از این رو علی(ع) به جانشینی و وصایت رسول خدا(ص) گماشته شد.
قریش، یا دست کم سران آن، از این که محمّد(ص) مردم را به خدای یگانه می خواند، بیمی نداشتند؛ چرا که بتان از روی اعتقاد ارزشی نمی نهادند؛ اما در میان آنچه پیغمبر از زبان وحی بر مردم می خواند، آیه هایی بود که از آن می ترسیدند و آن را برای ثروت خود تهدیدی می دیدند؛ سفارش یتیمان، سخت نگرفتن بر بردگان، پرهیز از اندوختن مال و رعایت حال عیال. چنین کاری پذیرفتنی نیست. چه باید کرد؟ تا محمّد کشته نشود، این شعله خاموش نخواهد شد؛ اما اگر او را بکشند، بنی هاشم خون خواه اویند و هر خانواده از آنها با خانواده هایی پیوند دارد؛ درگیری میان قریش پدید می آید و آرامش به هم می خورد. راهی دیگر باید جست.
سران خانواده ها در دارالنَّدوه که مجلس شورای آنان بود، گرد آمدند. پس از گفت و گوی بسیار، همگان بر این اقدام یک سخن شدند که از هر قبیله جوانی چابک بگزینند و هر یک از آنان شمشیری برنده در دست گیرد، شب هنگام بر محمّد(ص) درآیند و به یکبار شمشیر خود بر او زنند تا تنی خاص کشنده ی او نباشد. چون چنین کنند، بنی هاشم نمی توانند با همه ی قبیله ها درافتند؛ ناچار به خون بها گردن می نهند.
جبرئیل رسول خدا را آگهی داد که باید این شب در بستر خود نخوابی. رسول خدا، علی(ع) را گفت:
«در جای من بخواب و به تو آسیبی نخواهد رسید».
علی(ع) پرسید: «اگر من جای تو بخوابم، تو در امان خواهی ماند».
گفت: «بلی»
علی(ع) لبخندی برآورد وسجده گزارد. آیه ی «و من النّاس من یشری نفسه ابتغاء مرضاة الله».
درباره ی علی(ع) در این حادثه نازل شد.
رسول خدا(ص) اندکی پس از آن که به مدینه رسید، ابوواقد لیثی را با نامه ای به مکه فرستاد و از علی(ع) خواست به یثرب آید.
علی(ع) با فاطمه(س)، دختر پیغمبر(ص)، و فاطمه مادر خود و فاطمه دختر زبیر بن عبدالمطلب، که مورخان از آنان به «فواطم» تعبیر می کنند، روانه ی مکه شد. در میان راه، گروهی ازمشرکان مکه راه را بر او گرفتند. علی(ع) با آنان درافتاد و یکی از آنان را که جناح، مولای حرب بن امیه بود، از پای در آورد. مانده ی آنان پراکنده شدند و علی(ع) با همراهان سالم به یثرب درآمد.
از این پس، علی(ع) پیوسته در کنار رسول خدا به سر می برد و در جنگ هایی که تاریخ نویسان آن را غزوه می نامند، شرکت داشت. در غزوه ی بدر که در سال دوم هجرت رخ داد، بزرگان قریش به قصد سرکوب مردم مدینه هماهنگ شدند و جنگ میان آنان در گرفت. مشرکان مکه سخت شکست خوردند و با آن که نیروی آنان سه برابر نیروی مدینه بود، بیش از هفتاد تن از آنان کشته شدند و همین اندازه هم اسیر گردید. علی(ع) در این جنگ چند تن از سران مشرکان را از پا درآورد. او در یادآوری این روز چنین می گوید:
«من در خردی بزرگان عرب را به خاک انداختم و سرکردگان ربیعه و مضر را هلاک ساختم. شما می دانید مرا نزد رسول خدا چه رتبت است و خویشاوندی ام با او در چه نسبت است».
نبرد بدر، چنان که نوشته شد، به پیروزی مسلمانان پایان یافت و آرامشی درمدینه پدید آمد. زهرا(س)، دختر پیغمبر(ص)، در خانه ی پدر به سر می برد. ابوبکر و عمر، یکی پس از دیگری خواستگاری او آمدند؛ اما رسول خدا(ص) نپذیرفت. آن دو و نیز مردمی از انصار علی(ع) را گفتند: «فاطمه را خواستگاری کن».
علی(ع) به خانه ی رسول خدا(ص) رفت. پیغمبر(ص) پرسید: «پسر ابوطالب برای چه آمده است؟»
ــ «برای خواستگاری فاطمه».
ــ «مرحبا و اهلاً! مردانی از قریش از من رنجیدند که چرا دخترم را به آنان نداده ام. من بدانها گفتم این کار به اذن خدا بوده است».(1)
جنگ احد در سال سوم هجرت رخ داد. ابوسفیان که می خواست شکست جنگ بدر را جبران کند، با سه هزار مرد و دویست اسب و هزار شتر روی به مدینه آورد. رسول(ص) می خواست شهر حالت دفاعی به خود بگیرد. در شورای جنگی، جوانان پرشور اکثریت داشتند و تصمیم به حمله گرفتند. پیش از آغاز جنگ، عبدالله بن ابی که با پیغمبر(ص) به حالت نفاق به سر می برد، با سیصد تن از مردم خود بازگشت. در آغاز نبرد، سپاه مکه عقب نشست و مردم مکه دست به گردآوری غنیمت گشودند. دسته ی تیرانداز هم که مأمور نگهبانی درّه بود، برای به دست آوردن غنیمت، موضع خود را ترک گفت. خالد، پسر ولید، که در پی فرصت بود، حمله آورد و سپاه مدینه از دو سو در محاصره ماند. گروهی از سست ایمانان از گرد پیغمبر(ص) پراکنده شدند. بعضی بانگ برداشتند محمّد(ص) کشته شد. در چنین وقت، علی(ع) در کنار پیغمبر(ص) بود؛ او را از زمین برداشت و مهاجمان را از او دور ساخت. لشکریان چون از زنده بودن رسول(ص) مطمئن شدند، بازگشتند. از آن سو ابوسفیان دست از جنگ کشید و با وعده ی پیکار سال دیگر از احد بازگشت.
رسول خدا(ص) علی(ع) را گفت : «پی اینان برو و ببین اگر شتران خود را سوار شدند و اسب ها را یدک کردند، به مکه می روند، و اگر اسب ها سوارشدند و شترها را پیش راندند، آهنگ مدینه دارند».
علی(ع) بازگشت و گفت: «بر شترها سوار شدند و اسبها را یدک کردند و راه مکه را پیش گرفتند».
ابوسفیان آنچه را می خواست، در جنگ بدر و احد به دست نیاورد؛ در نتیجه اهمیتی را که در دیده ی بزرگان قریش داشت، از دست داد. ناچار برای جبران شکست ها، سپاهی بزرگ تهیه دید و چون سپاه از قبیله های گوناگون فراهم شد، احزاب نام گرفت.
یهودیان بنی نضیر که به خیبر رفته بودند، همچنین یهودیان بنی قریظه با قریش متحد شدند. شمار سپاهیان مکه را میان هفت تا ده هزار تن نوشته اند. دراین جنگ، مدینه حالت دفاعی به خود گرفت و به پیشنهاد سلمان فارسی گرداگرد شهر را خندق کردند. عمروبن عبدود که دلیری نام دار بود، به همراهی عکرمه، پسر ابوجهل، بر آن شدند که از خندق عبور کنند. عمرو از سپاه مدینه هم نبرد خواست؛ اما هیچ کس جرأت درافتادن با او را نداشت. علی(ع) به جنگ او رفت. چون با وی رو به رو شد، او را ضربتی نزد. کسانی که نزد پیغمبر(ص) بودند و از دور می نگریستند، خرده گرفتند؛ پنداشتند علی(ع) ترسیده است. حذیفه به دفاع از این کسان برخاست. پیغمبر(ص) فرمود: «حذیفه! بس کن؛ علی خود سبب آن را خواهد گفت».
علی(ع) عمرو را از پای درآورد و نزد رسول خدا آمد. پیغمبر(ص)پرسید: «چرا هنگامی که با او رو به رو شدی، او را نکشتی؟»
گفت: «مادرم را دشنام داد و برچهره ام آب دهان انداخت. ترسیدم اگر او را بکشم، برای خشم خودم باشد؛ او را واگذاشتم تا خشمم فرونشست، سپس او را کشتم».
از علی(ع) چند بیت درباره ی این جنگ نوشته اند؛ خلاصه ی ترجمه ی آن را می آورم:
«او از بی خردی سنگ(بت) را یاری کرد و من از درست رایی پروردگار محمّد را. او را همچون شاخ درخت خرما بر روی خاک ها واگذاردم. به جامه های او ننگریستم؛ اما اگر او مرا کشته بود، جامه های مرا بیرون می آورد. ای گروه احزاب، مپندارید خدا دین خود و پیغمبر خود را خوار می کند».
درباره ی این روزها مؤلف کشف الغمه از مناقب خوارزمی حدیث ذیل را آورده است:
«پیکار علی بن ابی طالب(ع) با عمرو، پسر عبدود، در روز خندق، برتر از عمل امت من است تا روز رستاخیز».
پی‌نوشت‌ها:
1- برای آگاهی از چگونگی این زناشویی، به کتاب زندگی فاطمه (س) از نویسنده مراجعه شود.
منبع:نشریه النهج شماره 23-24

شمه ای از سیره امام على(ع)
جعفر بن محمد(ع) گوید: چون على(ع) میان دو کار قرار مى‏گرفت که در هر دو رضاى خدا بود، همواره آن را برمى‏گزید که سخت‏تر از دیگرى بود. همیشه از دسترنج خود مى‏خورد و آن را براى او از مدینه مى‏آوردند و اگر خوردن را سویق اختیار مى‏کرد، آن را در انبانى مى‏کرد و بر سر آن مُهر مى‏نهاد مبادا کسى چیزى جز آن بر آن بیفزاید. آیا در دنیا چه کسى زاهدتر از على(ع) تواند بود؟
سُوَید بن حارث گوید: على چند تن از عمالش را گفت که در ماه رمضان براى مردم طعامى بپزند. آنها بیست و پنج تغار غذا پختند و کاسه‏اى نیز براى او آوردند که چند دنده در آن بود. على(ع) دو تا را برگرفت و گفت: «فعلاً مرا بس است؛ وقتى تمام شد، باز هم مى‏گیرم.»‏
مسلم بجلى گوید: على مردم را در یک سال سه بار عطا داد. سپس خراج اصفهان رسید. على ندا درداد که: «اى مردم، فردا بیایید و عطاى خود بستانید. به خدا سوگند من نمى‏توانم خزانه‏دار شما بشوم.» آنگاه فرمان داد بیت‏المال را جاروب کنند و آب بپاشند. پس دو رکعت نماز گزارد و گفت: «اى دنیا، دیگرى جز مرا بفریب.» و از بیت‏المال بیرون آمد. مقدارى ریسمان بر در مسجد بود. پرسید: «این ریسمانها چیست؟» گفتند: «از بلاد کسرى (یعنى ایران) آورده‏اند.» گفت: «آن را هم میان مسلمانان قسمت کنید.» گویى کارگزاران به آن ارجى ننهاده بودند. یکى از آنها را باز کرد، کتان بود که به کار مى‏آمد. مردم براى خریدنش به رقابت پرداختند. در پایان روز بهاى هر ریسمان به چند درهم رسید.‏
عُقبه بن علقمه گوید: بر على داخل شدم در مقابلش ظرفى شیر ترش بود. چنان که ترشى‏اش مرا آزار داد و تکه‏اى نان خشک. گفتم: «یا امیرالمؤمنین، غذاى شما چنین است؟» گفت: «دیدم که رسول‏الله نانى خشک‏تر از این مى‏خورد و جامه‏اى خشن‏تر از این جامه مى‏پوشید (و به جامه خود اشارت کرد) و اگر من همانند او نخورم و نپوشم، مى‏ترسم که به او ملحق نشوم!»‏
امام محمد بن على(ع) گوید: على(ع) در کوفه به مردم نان و گوشت مى‏خورانید و خود طعامى دیگر داشت. کسى دیگرى را گفت: «کاش مى‏توانستیم طعام امیرالمؤمنین را ببینیم که چیست.» روزى به هنگام طعام خوردنش آمدند و طعامش روغن زیتون بود که نان در آن ترید کرده بود و بر روى آن خرما.‏
سوید بن غَفَله گوید: بر امیرالمؤمنین داخل شدم و او در کوفه در دارالاماره بود و در مقابلش کاسه‏اى شیر که بوى ترشیدگى آن به مشامم خورد. قرص نان جوینى در دست داشت که هنوز خردک پوستهاى جو بر رویش پیدا بود. على(ع) از آن نان مى‏شکست و گاهگاهى براى شکستن از سر زانوى خود مدد مى‏گرفت. خادمه‏اش فضه بالاى سرش ایستاده بود. او را گفتم: «آیا از خدا نمى‏ترسید که براى این پیرمرد چنین طعامى مى‏آورید؟ چه مى‏شد اقلاً آرد را مى‏بیختید؟» فضه گفت: «ما مى‏ترسیم که مخالفتش کنیم و گناهکار شویم. از ما قول گرفته که تا با او هستیم، آردش را غربال نکنیم.» على(ع) پرسید: «چه مى‏گوید؟» فضه گفت: «خود از او بپرس.» آنچه به فضه گفته بودم، به او گفتم که: «کاش بفرمایید آردتان را غربال کنند.» على(ع) گریست و گفت: «پدرومادرم فداى کسى باد که هرگز سه روز پى‏درپى خود را از نان گندم سیر نکرد تا رخت از این جهان بربست و آرد خود را هرگز غربال نفرمود.» [یعنى پیامبر].
عدى بن ثابت گوید: براى على ظرفى پالوده آوردند؛ از خوردنش امتناع کرد. صالح گوید که جده‏ام نزد على رفت. على خرما به دوش مى‏کشید. جده‏ام سلام کرد و گفت: «بدهید من برایتان بیاورم.» على گفت: «صاحب زن و فرزند به حمل آن سزاوارتر است.» و گفت: «نمى‏خورى؟» جده‏ام گفت: «نه، میل ندارم.» على آن خرما به منزل خود برد و بازگردید و آن ملحفه را که هنوز پوست خرما به آن چسبیده بود، بر دوش داشت و همچنان به نماز جمعه ایستاد.‏
جعفر بن محمد(ع) گوید: براى على(ع) طعامى آوردند از خرما و مویز و روغن. على(ع) از آن نخورد. گفتند: «حرام است؟» گفت: «نه، ولى بیم دارم که نفس مشتاق آن شود.» از بعضى از اصحاب روایت شده که: على را گفتند: «بسیار صدقه مى‏دهى؛ آیا قدرى امساک نمى‏کنى؟» گفت: «نه، به خدا اگر مى‏دانستم که خدا یکى از این اعمال را که مى‏گزارم پذیرفته است، بس مى‏کردم؛ ولى به خدا سوگند که نمى‏دانم چیزى از من پذیرفته است، یا نه!»‏ عبدالله بن حسن گوید: «على هزار برده را آزاد کرد که بهاى آنها را از پینه دست و عرق پیشانى پرداخت.»‏
جعفر بن محمد(ع) گوید: على هزار برده را از دسترنج خود آزاد کرد. اگر او را دیده بودید، مى‏دیدید که حلوایش خرما و شیر است و جامه‏اش از کرباس. چون لیلى را به زنى گرفت، برایش حجله‏اى بستند، على آن را به کنارى زد و گفت: «خاندان على را همان که دارند، کافى است.»
قدامه بن عتاب گوید: على(ع) ستبرشانه و ستبر بازو بود. عضلات دستش ستبر و پیچیده و عضلات پایش ستبر و پیچیده بود.‏
جعفر بن محمد روایت می‌کند که على(ع) جامه‏اى دراز و فراخ خرید به چهار دهم. پس خیاط را فراخواند و آستینش را کشید و آنچه از انگشتان افزون آمد، برید.‏ عبدالله بن ابى‏هُذیل گوید: على بن ابى‏طالب را دیدم که جامه‏اى بر تن داشت که چون آستینهایش را مى‏کشید، تا سرانگشتانش مى‏رسید و چون رها مى‏کرد، به بالاى مچش مى‏جهید.‏
ابوالاشعث عنزى از پدرش روایت مى‏کند که گفت: على‌بن ابى‏طالب را دیدم که روز جمعه در فرات غسل کرد. سپس جامه‏اى از کرباس خرید به سه درهم و با مردم نماز جمعه گزارد و هنوز گریبان جامه را ندوخته بودند.‏
ابواسحاق سبیعى گوید: در روز جمعه‏اى بر دوش پدرم بودم و على براى مردم اداى خطبه مى‏کرد و خود را به آستینش باد مى‏زد. گفتم: «پدر، امیرالمؤمنین گرمش شده است.» گفت: «نه، نه سردش شده است و نه گرمش. جامه‏اش را شسته است و هنوز‌تر است و جامه دیگر هم ندارد، بادش مى‏دهد تا خشک شود!» ابواسحاق گوید: پدرم مرا بلند کرد على را دیدم، موى سر و ریشش سفید بود و سینه‏اش فراخ.‏
مردى از مردم بصره به نام ابومَطَر گوید: من در مسجد کوفه مى‏خوابیدم و براى قضاى حاجت به رحبه مى‏رفتم و از بقال نان مى‏گرفتم. روزى به قصد بازار بیرون آمدم، کسى مرا صدا زد که: «اى مرد، دامن فراچین تا هم جامه‏ات پاکیزه‏تر ماند و هم براى پروردگارت پرهیزکارى کرده باشى.» پرسیدم: «این مرد کیست؟» گفتند: «امیرالمؤمنین على بن ابى‏طالب است.» از پى او رفتم. به بازار شترفروشان مى‏رفت. چون به بازار رسید، ایستاد و گفت: «اى جماعت فروشندگان از سوگند دروغ بپرهیزید، که سوگند خوردن اگر کالا را به فروش برساند، برکت را از میان مى‏برد.»
آنگاه به بازار کرباس‏فروشان رفت. بر دکانى مردى نشسته بود خوشروى، على(ع) او را گفت: «دو جامه مى‏خواهم که به پنج درهم بیرزد.» مرد به ناگاه از جاى برجست و گفت: «فرمانبردارم یا امیرالمؤمنین.» چون فروشنده او را شناخته بود، از او چیزى نخرید و به جاى دیگر رفت. به پسرى رسید: گفت: «اى پسر، دو جامه مى‏خواهم به پنج درهم.» پسر گفت: «دو جامه دارم آن که بهتر از دیگرى است، به سه درهم مى‏دهم و آن دیگر را دو درهم.» على گفت: «آنها را بیاور» و قنبر را گفت: «آن که به سه درهم مى‏ارزد، از آن تو.» گفت: «براى شما مناسب‏تر است که به منبر مى‏روید و براى مردم سخن مى‏گویید.» على(ع) گفت: «نه، تو جوانى و در تو شور جوانى است. من از پروردگارم شرم دارم که خود را بر تو برترى دهم، که از رسول‏الله(ص) شنیده‏ام که: زیردستان را همان پوشانید که خود مى‏پوشید و همان خورانید که خود مى‏خورید.» آنگاه جامه را بر تن کرد و دست در آستین کرد، از انگشتانش افزون بود. گفت: «اى پسر، این تکه را ببر.» پسر برید و گفت: «اى پیرمرد، بگذار لبه‏اش را بدوزم.» على(ع) گفت: «همان گونه که هست، رهایش کن که شتاب در کار بیش از اینهاست!»‏
زید بن وهب گوید: جماعتى از مردم بصره نزد على(ع) آمدند. در آن میان مردى از رؤساى خوارج بود. او را جعد بن نعجه مى‏گفتند. درباره لباسش از او پرسید که چرا جامه‏اى بهتر نمى‏پوشد؟ گفت: «این گونه لباس مرا از خودپسندى دورتر مى‏دارد و براى تأسى کردن مسلمانان به من شایسته‏تر است.» سپس آن خارجى گفت: «از خدا بترس، تو خواهى مرد.» على(ع) گفت: «خواهم مرد. نه به خدا، کشته مى‏شوم. ضربتى بر سرم فرود مى‏آید و این ریشم به خونم خضاب مى‏شود. و این قضایى است که خواهد رسید و عهدى است دیرین و آن که دروغ بندد، نومید شود.»‏
ابوسعید گوید: على به بازار مى‏آمد و مى‏گفت: «اى بازاریان، از خدا بترسید و حذر کنید از سوگند خوردن که اگر سوگند کالا را به فروش رساند، ولى برکت را ببرد. هر آینه تاجر فاجر است مگر آنکه به حق بخرد و به حق بفروشد.» همین و بس. پس از چند روز باز به بازار مى‏آمد و همان سخن باز مى‏گفت. ‏
حارث گوید: على(ع) به بازار آمد و گفت: «اى جماعت قصابان، هر که در گوشت بدمد، از ما نیست.» مردى که به او پشت کرده بود، گفت: «هرگز، قسم به کسى که پس هفت پرده است.» على(ع) بر پشت او زد و گفت: «اى گوشت فروش، کیست که در پس هفت پرده است؟» مرد گفت: «یا امیرالمؤمنین، آفریدگار جهان.» على(ع) گفت: «خطاکردى، مادرت در عزایت زارى کند! میان خدا و آفریدگانش هیچ پرده‏اى نیست؛ زیرا هرجا که باشند، خدا با آنهاست.» مرد گفت: «یا امیرالمؤمنین، اکنون کفاره سخنى که من گفتم چیست؟» گفت: «اینکه بدانى در هرجا که باشى، خدا با توست.» مرد گفت: «آیا مسکینان را طعام بدهم؟» على(ع) گفت: «نه کفاره ندارد، مثل این است که به غیر نام الله قسم خورده‏اى.»‏
نعمان بن سعد گوید: على(ع) به بازار مى‏رفت و تازیانه خود به دست مى‏گرفت و مى‏گفت: «بارخدایا، به تو پناه مى‏برم از فسق و فجور و شر این بازار!»‏
عاصم بن ضمره گوید: على(ع) بیت‏المال را میان مردم تقسیم کرد و همه را یکسان داد.‏ ابوبکر بن عباس از قدم ضبى روایت کند که على(ع) کس فرستاد تا لَبید بن عطارد تمیمى را نزد او بیاورد. در راه که مى‏آمد، به یکى از منازل بنى اسد رسید، نعیم بن دجاجه آنجا بود. نعیم برخاست و لبید را آزاد کرد. پس نزد على آمدند و گفتند که: «ما لبید را دستگیر کردیم و آوردیم. در راه بر نُعیم بن دجاجه گذشتیم، او بندى را رهانید.» و نعیم از افراد «شرطه‌الخمیس» بود. على(ع) فرمان داد نعیم را حاضر آوردند و سخت بزدند. چون او را باز مى‏گردانیدند، گفت: «یا امیرالمؤمنین، با تو زیستن سبب خوارشدن است و جداشدن از تو کفر است.» على(ع) گفت: «واقعاً چنین است؟» گفت: «آرى.» على گفت: «آزادش کنید.»‏

امام علی مصداق کامل اسوه حسنه
امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام الگوی همیشگی است که می‏توان همه کمالات را در او سراغ گرفت و بدان‏ها اقتدا کرد. آن حضرت نه‏تنها از آنِ شیعیان که الگوی همه مسلمانان و جمله آزادگان است. امام علی علیه‏السلام، تجسم ارزش‏های دینی و اسلام مجسّم است، انسانی در اوج عرفان، عبادت، سلوک و در عین حال سیاست‏مدار و جامعه‏ساز. شدت عمل را با رحمت و عطوفت به مؤمنان آموخت؛ اهل مداهنه نبود و هیچ‏گاه حقیقت را قربانی مصلحت نکرد. کتاب فضل علی علیه‏السلام چندان پربرگ‏وبار است که برای خواندن آن چند نقدِ عمر باید و تنها می‏توان شمه‏ای از فضایل ناپیدای علوی را واکاوید و پیش روی همگان نهاد.
از آنجا که حس کمال‏جویی و ویژگی الگوطلبی و نمونه‏پذیری، امری فطری و ذاتی است و آدمی برای ره‏یابی به سرمنزل مقصود و دست‏یابی به کمال مطلوب، در جست‏وجوی اسوه‏هایی برای پیروی از آنها و گرفتن سرمشق برمی‏آید، باید الگوهای مطلوب را بشناسد. علی علیه‏السلام پس از پیامبراعظم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله مصداق کامل اسوه حسنه است و پیروی از ایشان موجب هدایت و کمال امت اسلامی، بلکه انسانی است. شیوه آن بنده راستین حق، سبب ترقی، رشد و تکامل بشر خواهد بود و به همان نسبت سرپیچی از روش او، گمراهی و نابودی همیشگی را در پی خواهد داشت. پیامبر درباره سیره علی علیه‏السلام به عمار یاسر این‏گونه سفارش می‏کند:
ای عمار، اگر دیدی علی به تنهایی از یک راه می‏رود و تمام مردم به راهی دیگر روانند، به راه علی برو؛ زیرا او تو را به نابودی نکشاند و تو را از مسیر هدایت و رستگاری خارج نسازد.1
در روایتی دیگر پیامبراکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به علی علیه‏السلام فرمودند:
ای علی، بی‏شک تو کسی را که پیروت باشد، هدایت خواهی کرد و آن‏که با سیره و راه تو مخالف است، به یقین، تا روز قیامت گمراه خواهد ماند.2
امام علی علیه‏السلام در برخورد با مردم و جوامع انسانی، دیدگاهی فراتر از دید مسلمان به مسلمانی دیگر داشت. در دیدگاه او مردم از نظر اجتماعی به دو دسته تقسیم می‏شوند. دسته‏ای از آنها، برادر دینی‏اند و دسته‏ای دیگر، در آفرینش با مسلمانان یکسانند. ازاین‏رو، با هر یک از آنها متناسب با آنچه خداوند و سنّت پیامبر تعیین کرده است و نیز متناسب با شأن و کرامت انسانی آنان عمل می‏کرد. در سفارش به مالک اشتر در همین مورد می‏فرماید:
فَاِنَّهُم صِنفانِ: اما أخٌ لک فی الدِّینِ و إمّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ.3
ای مالک، مردمان دو دسته‏اند، گروهی برادر دینی تواند و گروهی در آفرینش با تو همانندند.
از نظر امام علی علیه‏السلام، همه انسان‏ها فرزندان یک پدر و مادر و در نژاد و طبقه برابرند و هیچ انسانی از این جهت، بر دیگری برتری ندارد. ایشان به صراحت می‏فرماید: "ایُّها النّاسُ اِنَّ آدَمَ لَمْ یَلِدْ عبدا ولا اَمَةً و انَّ الناسَ کُلَّهُم أَحرارٌ؛4 ای مردم، بی‏گمان آدم هیچ یک از فرزندانش را برده و کنیز نزاد و همگان آزادند ".
در سیره امام علی علیه‏السلام همه مردم از حقوقی مساوی برخوردارند و همه باید از مواهب اجتماعی یکسان بهره‏مند شوند. تساوی حقوقی افراد از دیدگاه علی علیه‏السلام چنان مهم و حساس است که حتی در التفات و نظر به افراد نیز والی و حاکم نباید تبعیض ورزد. حضرت در سفارش به محمد بن ابی بکر، والی مصر چنین می‏فرماید:
با همگان یکسان رفتار کن، چه آن‏گاه که گوشه چشم به آنان افکنی و چه آن‏که خیره‏شان نگاه کنی تا زورمندان و بزرگان، در تبعیض طمع نورزند و ناتوانان از عدالت تو نومید نشوند.5
از روزی که علی علیه‏السلامخود را شناخت، بر محور حق حرکت کرد و در این راه هماره با حق دم‏ساز بود. به همین دلیل، پیامبر فرمود: "اَلْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ أَینَما مالَ؛ حق به دنبال علی علیه‏السلام است هر جا که برود ".6
علی علیه‏السلامبه تمام معنا، قانون‏مدار و مجری قانون الهی بود و در این راه میان خودی و غریبه تفاوتی نمی‏گذاشت و اگر کسی برخلاف قانون عمل می‏کرد، بدون در نظر گرفتن موقعیت و مقام وی، حدود الهی و قانونی را بر وی اجرا می‏کرد و هیچ واسطه و شفاعتی را نمی‏پذیرفت. از سوی دیگر، بسیار دقیق و منظم بود و دیگران را از بی‏برنامگی بازمی‏داشت. ایشان در عهدنامه مالک اشتر برای حفظ نظم و انجام کارها در وقتشان فرمود:
کار هر روز را در همان روز انجام ده؛ زیرا هر روز کاری ویژه خود را دارد و از شتاب در مورد کارهایی که زمانشان نرسیده یا سستی در کارهایی که امکان انجام آن فراهم است یا لجاجت در اموری که مبهم است یا سستی در کارها هنگامی که آشکار است، برحذر باش و هر کاری را در جای خود و به موقع انجام بده.7
از دید امام علی علیه‏السلام، مهربانی و محبت با مردم، در جذب دل‏ها و اداره کردن انسان‏ها، نقش ارزنده‏ای دارد و سبب می‏شود زمام‏دار بر قلوب مردم حکومت کند. ایشان درباره مهرورزی به انسان‏ها در عهدنامه مالک اشتر می‏فرماید:
دلت را از رعایا، پر از مهر و محبت و لطف کن. در برابر آنها درنده و آزارکننده‏ای مباش که خوردن آنان را غنیمت شماری.8
امام همیشه در دست‏رس همگان بود به گونه‏ای که پایین‏ترین رده‏های اجتماعی نیز به سهولت و بدون کوچک‏ترین مشکل و مانعی با وی دیدار می‏کردند و مشکلاتشان را با او در میان می‏گذاشتند. هیچ دربانی نداشت و به کارگزاران خود نیز سفارش می‏کرد که هیچ‏گاه از دید مردم غایب نشوند. در این راستا به پسر عموی خود قثم بن عباس که زمام‏دار مکه بود، چنین می‏نویسد:
صبح و عصر برای رسیدگی به امور حاجیان و مردم مکه بنشین. به کسانی که پرسشی دارند، پاسخ ده. جاهلان را بیاموز و با دانشمندان مذاکره کن. در میان تو و مردم باید واسطه و سفیری جز زبانت و حاجب و پرده‏ای جز چهره‏ات نباشد. افرادی را که با تو کار دارند، از ملاقات با خود محروم مساز. اگر ابتدا آنها را از درِ خانه‏ات برانند، حل مشکل آنها پس از آن، این بی‏حرمتی و بی‏اعتنایی را جبران نخواهد کرد.9
امام برای آموزش و پرورش مردم در تمام ابعاد زندگی‏شان اهمیت ویژه‏ای قائل بود و بر دو نکته اساسی تأکید می‏ورزید. ابتدا در بخش فرهنگ مردم گذشته، باید تنها سنّت‏های نیکو و آداب و رسوم خوب آنان را گرفت و به کار بست و در بخش آموزش باید چیزی را به مردم آموخت که برای دنیا و آخرت آنها سودمند باشد و بتوانند از آن در زندگی‏شان بهره گیرند. از نظر علی علیه‏السلام فقط علمی ارزش دارد که شخصیت انسان را بسازد و رشد و تکامل بخشد و او را به خداوند و اوج تقرب برساند.10
سیره امام علی علیه‏السلام در بعد فردی و خانوادگی نیز در اوج است. علی علیه‏السلام، یگانه خداشناس است. او در خانه خدا چشم به جهان گشود و در خانه حق، کام جانش به نام حق و به یاد خدا شیرین شد. او در خداشناسی به یقین کامل رسیده بود، آن‏چنان‏که می‏فرماید: "اِنّی لَعَلی یَقینٍ مِنْ رَبّی و غَیْرِ شُبهَةٍ مِنْ دینی؛ من درباره پروردگارم، خود به سرمنزل یقین رسیده‏ام و در دینم تردیدی ندارم ".11
خداشناسی علی علیه‏السلام به اندازه عظمت و بزرگی خود اوست؛ زیرا خدا را در همه حال حاضر و ناظر بر رفتار و برنامه‏های خویش می‏داند و او را به چشم دل می‏بیند، عبادت او، عبادت آزادگان است که فقط به شکرانه ذات حق و بدون چشم‏داشت پاداشی صورت می‏پذیرد. خود در این باره می‏فرماید:
گروهی خدا را از روی رغبت و میل (به بهشت) می‏پرستند که این عبادت تاجران و سودجویان است و گروهی خدای را از روی ترس، پرستش می‏کنند که عبادت بردگان است و عده‏ای به سبب شکر نعمت‏های الهی و سپاس (و اینکه حضرت حق را شایسته عبادت می‏دانند) او را می‏پرستند و این عبادت آزادگان است.12
آن‏گاه به نوع عبادت خود اشاره می‏کند و می‏فرماید:
هیچ‏گاه خداوند را از روی ترس یا به طمع و چشم‏داشت پاداشی نپرستیدم، بلکه چون خداوند را شایسته پرستش دیدم، او را عبادت کردم.13
امیرمؤمنان علی علیه‏السلام درباره اخلاص نیز می‏فرماید که تمام دوستی‏ها و دشمنی‏ها و جذب و دفع، همه و همه باید برای خدا باشد: "المؤمِنُ مَنْ کان حُبُّهُ لِلّهِ و بُغضُهُ للّه‏ِ و أخذُهُ للّه‏ و تَرْکُهُ للّهِ ".14
در سیره عبادی امام، نماز بزرگ‏ترین جلوه عبادت واساسی‏ترین نماد بندگی و رکن نخستین و پایه اصلی دین است. مؤمن کسی است که دوستی، دشمنی، دادن و گرفتن او برای خدا باشد. در بحرانی‏ترین زمان‏ها و مکان‏ها نیز نماز اول وقت امام به تأخیر نمی‏افتاد، چنان‏که در جنگ صفین گاه و بی‏گاه به خورشید نگاه می‏کرد و مراقب بود که وقت زوال نگذرد. ابن عباس از حضرت پرسید: ای امیرمؤمنان، چرا گاهی از جنگ دست می‏کشی و به آسمان می‏نگری؟ فرمود: "به خورشید و زوال آن نگاه می‏کنم تا وقت نماز را بدانم و نماز اول وقت را از دست ندهم. " ابن عباس با شگفتی پرسید: آیا در هنگامه نبرد که مجال اندیشیدن به چیز دیگری جز جنگ نیست، به نماز اول وقت می‏اندیشی؟ فرمود: "ما برای چه با آنان می‏جنگیم؟ آیا برای نماز، نبرد نمی‏کنیم؟ "15
امام علی علیه‏السلاماز نظر خانوادگی و توجه به کانون انس و الفت نیز الگویی نیکو برای تمام خانواده‏هاست. امام، بزرگ‏ترین عامل خوش‏بختی و راز کام‏یابی خانواده را در گرم و باصفا نگاه‏داشتن کانون خانوادگی، اخلاق پسندیده و محبت و مهربانی و وفاداری در آن می‏داند و می‏فرماید:
به خدا سوگند، هیچ‏گاه فاطمه را به اکراه به کاری وانداشتم و او را ناراحت نکردم و خشمگین نساختم تا خداوند او را نزد خویش برد و او نیز هیچ زمان مرا ناراحت نکرد و از دستور من سرنپیچید و هرگاه به او نگاه می‏کردم، همه ناراحتی‏ها و اندوه‏ها و غم‏هایم را از یاد می‏بردم.16
حضرت در مورد حقوق همسران می‏فرمود:
مبادا بر زنان خویش ستم روا دارید و آنان را از حق خویش محروم سازید. هر کس به اندازه یک درهم گوشت برای همسر و فرزندان خویش خریداری کند، مانند کسی است که برده‏ای از فرزندان اسماعیل علیه‏السلام را آزاد ساخته است.17
شیوه و رفتار علی علیه‏السلام با فرزندانش بر اساس تربیت نبوی بود. ایشان در سخنی زیبا به حسن و حسین علیهماالسلام، فضیلت‏ها و ارزش‏های متعالی در زندگی را چنین می‏آموزد:
تقوا پیشه سازید. در پی دنیا و مظاهر آن نباشید حتی اگر دنیا به شما روی آورد. بر هر چه از مواهب دنیایی است و از دست می‏دهید، تأسف نخورید. به حق سخن بگویید. برای پاداش الهی کار و کوشش کنید. دشمن ستمگر و یار ستم‏دیده باشید. در کارهایتان نظم داشته باشید. برای ایجاد صلح و آشتی بین مردم بکوشید. حال یتیمان را رعایت کنید و نگذارید نابود شوند. همسایگان خود را مراعات کنید. مبادا در عمل به قرآن، دیگران بر شما پیشی گیرند. همواره مراقب نماز باشید. امربه‏معروف و نهی از منکر را هرگز ترک نکنید که در آن صورت، بدان بر شما مسلط می‏شوند و دعایتان مستجاب نخواهد شد. بر شما باد هم‏بستگی و از تفرقه و پشت کردن به یکدیگر بپرهیزید.18
ایشان در وصیتی به فرزند خود امام حسن علیه‏السلام درباره رعایت حقوق خانواده و خویشاوندان می‏فرماید:
وَاَکرِمْ عَشِیرَتَکَ فَاِنَّهُم جَناحُکَ الذی بهِ تَطیرُ وَ أَصلُکَ الّذی الَیهِ تَصیرُ وَ یَدُکَ التی بِها تَصُولُ.19
خویشانت را گرامی بدار که بال‏های تواَند و با نیروی آنان می‏توانی پرواز کنی و همچنین آنان ریشه تواَند که به آن باز می‏گردی و دستان تواَند که با آنان به دشمن یورش می‏بری.
اصولاً دل‏بستگی به خانواده، حفظ و حراست از بستگان و رسیدگی به آنان، اهتمام به صله رحم، استوار ساختن پیوند خویشاوندی از سنّت‏های نیکو و از اصول اساسی در فرهنگ اسلام به شمار می‏رود که مورد تأکید جدی امام علی علیه‏السلام است.
از آنچه گذشت، درمی‏یابیم که علی علیه‏السلام، سرچشمه کرامت و قله بلند فضایل و کمالات انسانی است. او پرورش یافته اسلام است. پابه‏پای پیامبر حرکت می‏کرد و دوست و دشمن به فضایلش معترفند. چنین شخصیتی نمونه آرمانی همه جوامع انسانی است. ابن عباس در سخنی کامل در حق ایشان می‏فرماید:
به خدایی که جان من در دست اوست، اگر دریاها، مرکب و درختان، قلم و همه آفریدگان زمین، نویسنده شوند، نمی‏توانند فضایل علی علیه‏السلام را بنویسند.20
اینک ماییم و این هم کرانه بی‏پایان سخنان نغز و پر عمق مولای متقیان که ره‏توشه و چراغ راه انسان‏های جویای فضیلت است.

اخلاق فردی
پرهیز از نخستین گناه
--------------------------
انسان با اراده، در برابر وسوسه‏ها چراغ سبز نشان نمی‏دهد و به راحتی از جاده سلامت خارج نمی‏شود. باید دانست که پایداری در برابر لغزش‏ها، رمز موفقیت و نیک‏فرجامی است. خوشا به حال پرواپیشگانی که سدّ معصیت نشکستند و خود را به گناه نیالودند و هم آنان پیروزمند و سعادتمند هستند. مولای پرواپیشگان، علی علیه‏السلام بنا به نقل شیعه و اهل سنت می‏فرماید:
ما ظَفَرَ مَن ظَفَرَ الاِْثْمُ بِهِ.21
آن کس که گناه بر او چیره شود، پیروز نخواهد شد.
لذت ترک گناه
-----------------
انسان‏ها همیشه بر سر دو راهی انتخاب هستند. آدمیان چون مختارند، باید راه خیر و شر را فرا روی خود داشته باشند و با نیروی ایمان و آینده‏نگری، راه خیر و سعادت را برگزینند. در این میان، باید دانست دوری گزیدن از گناه چندان آسان نیست. با این حال، عوامل متعددی می‏تواند انسان را در این راه یاری دهند. یکی از این عوامل، آراسته شدن به زیور تقواست.
گرایش به پرهیزکاری، زمینه‏ساز ترک گناه است. قدرت و تسلط داشتن بر نفس، بالندگی و سرافرازی را به همراه می‏آورد و لذیذترین لذت‏های روحانی را به انسان می‏چشاند. اگر انسان لذتِ ترک لذت را بچشد، دیگر لذت نفس را لذت نمی‏خواند. پس اگر خواهان سعادت و خوش‏بختی هستید و به وزیدن نسیم خوشِ نیک‏بختی مشتاقید و می‏خواهید پاک زندگی کنید و پاکیزه بمانید، باید پروا پیشه کنید و به گناه نزدیک مشوید. مولای متقیان، علی علیه‏السلام در این باره می‏فرماید:
اَسْعَدُ النّاسِ مَن تَرَکَ لَذَّةً فانِیَةً لِلَذَّةٍ باقِیَةٍ.22
خوش‏بخت‏ترین مردم کسی است که لذت‏های زودگذر را برای لذت‏های دیرپا ترک کند.
اندکی اندیشه درباره اثرات دو نوع لذت، انسان را به گزینش لذت دیرپا و رها کردن لذت‏های زودگذر فرا می‏خواند، چنان‏که بنا بر نقل اهل سنت علی علیه‏السلام می‏فرماید:
شَتَّانَ مَا بَیْنَ عَمَلَیْنِ عَمَلٌ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَ تَبْقی تَبْعَتُهُ و عَمَلٌ تَذْهَبُ مَؤُونَتُهُ وَ یَبْقی اَجْرُهُ.23
چه بسیار فرق است بین دو کار، کاری که لذت آن می‏رود، ولی آثار وخیم آن به جای می‏ماند و کاری که سختی آن می‏رود، ولی پاداش آن می‏ماند.

پاکی نفس
--------------
انسان، اشرف مخلوقات و برترین مظهر آفرینش است. او می‏تواند راه کمال یا گمراهی بپیماید. می‏تواند چون حیوانات، زندگانی حیوانی در پیش گیرد و از انسانیت خویش فرسنگ‏ها دور شود یا به زندگی خود رنگ خدایی بزند و روح کمال را در خود زنده کند و راه تعالی و کمال را بپیماید. پس در خویشتن خویش بنگریم و ببینیم اکنون که نام انسان بر خود نهاده‏ایم، کدامین راه را برگزیده‏ایم؛ هدایت و پاکی یا گمراهی و تباهی؟ پس تا فرصت باقی است به فکر اصلاح خویش باشیم تا پیش خدا و خلق رسوا نشویم. از انسان جز شرافت انتظار نمی‏رود و شرافت آدمی همان‏گونه که امام شریفان، علی علیه‏السلام فرموده، به پاکی است:
شَرَفُ الرَّجُلِ نَزاهَتُهُ وَ جَمالُهُ مُرُوَّتُهُ.24
شرف مرد به پاکی و زیبایی‏اش به جوان‏مردی است.
این پاکی باید هم در ظاهر و هم در باطن و اخلاق انسان باشد، ولی آنچه نشانه وجود چنین پاکی است، حسن رفتار با دیگران است وگرنه از شرافت و بزرگواری خبری نیست، چنان‏که بنا بر نقل اهل سنت، علی علیه‏السلامفرمود:
لا شَرَفَ مَعَ سُوْءِ الْاَدَبِ.25
با بدادبی، شرافتی نیست.
گذشت هنگام قدرت
------------------------
مولای موحدان، علی علیه‏السلامفرموده است:
تَجاوَزْ مَعَ الْقُدْرَةِ واَحسِنْ مَعَ الدَّوْلَةِ تَکْمُلُ لَکَ السّیادَةُ.26
هنگام توانایی درگذر و هنگام دولت‏مندی نیکی کن تا به نهایت بزرگواری و آقایی برسی.
اذا قَدَرْتَ عَلی عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ اَلْعَفْوَ عَنْهُ شُکْرَا لِلْقُدْرَةِ عَلَیْهِ.27
هنگامی که بر دشمن خود پیروز گشتی، به شکرانه پیروزی، او را ببخشای.
پی‌نوشت‌ها:
1. خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، ج 13، ص 188.
2. شیخ طوسى، الامالى، ص 479.
3. نهج البلاغه، نامه 53.
4. محمدبن یعقوب کلینى، الکافى، ج 8 ، ص 69 .
5. نهج البلاغه، نامه 46.
6. کافى، ج 1، ص 294.
7. نهج البلاغه، نامه 53.
8. همان.
9. همان، نامه 67 .
10. على رفیعى علامه و دشتى، سیره امام على علیه‏السلام، ص 79 [دانش‏نامه امام على علیه‏السلام].
11. کافى، ج 5، ص 54.
12. همان، ج 2، ص 84 .
13. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 157.
14. غررالحکم، ص 67 .
15. حسن بن ابى‏الحسن دیلمى، ارشاد القلوب، ج 2، ص 22.
16. بحارالانوار، ج 43، ص 31.
17. همان، ج 78، ص 32.
18. نهج البلاغه، نامه 47.
19. همان، نامه 31.
20. قاضى نوراللّه‏ شوشترى، احقاق الحق، ج 4، ص 101.
21. نهج البلاغه، کلمات قصار، ش 319؛ سجع الحمام فى حکم الامام، على الجندى، قاهره، مکتبة انجلو مصریه، ص 365.
22. غررالحکم، ج 2، ص 441.
23. محمد شنقیطى، کفایة الطالب، بیروت، دار ابن زیدون، ص 213.
24. غررالحکم و دررالکلم، ج 4، ص 180.
25. رشیدالدین وطواط، مطلوب کل طالب، دفتر انتشارات اسلامى، ص 10، کلمه 17.
26. غررالحکم، ج 3، ص 297.
27. مطلوب کل طالب، کلمه 95، ص 45.

منبع : کتاب "علی (علیه السلام) محور وحدت

امام علی(ع) و ابعاد تقرّب ایشان به پیامبراکرم(ص)
این مقاله در پی یافتن شناختی از حضرت علی(ع) است، پس بجا و شایسته است که حق سخن را در خصوص امام علی(ع) با کلامی از خود رسول اکرم(ص) به جا آوریم که فرمود: «اگر درخت ها قلم شوند و دریا مرکّب، و جنّ و انس در حساب و کتاب آیند، نخواهند توانست فضایل علی(ع) را به آنچه حق فضل اوست بشمارند.»
مقدّمه
سخن گفتن از علی(علیه السلام) بدان گونه که شایسته او باشد، به همان اندازه سخت است که درباره رسول خدا(صلی الله علیه وآله); چه آنکه علی(علیه السلام)جزئی از وجود پیامبر(صلی الله علیه وآله) و رشحه ای از نور او و شمّه ای از کمال رسالت اوست. از این رو، این دو بزرگوار را نمی توان جدای از هم تعریف کرد و باید در کنار هم از آن ها سخن گفت. بدین منظور، باید به این دو وجود نازنین، برای ارائه هرگونه تعریف و توصیفی از یکدیگر مراجعه کرد.
این مقاله در پی یافتن شناختی از حضرت علی(علیه السلام) است، پس بجا و شایسته است که حق سخن را در خصوص امام علی(علیه السلام) با کلامی از خود رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) به جا آوریم که فرمود: «اگر درخت ها قلم شوند و دریا مرکّب، و جنّ و انس در حساب و کتاب آیند، نخواهند توانست فضایل علی(علیه السلام) را به آنچه حق فضل اوست بشمارند.»1
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست
که تر کنم سر انگشتان و صفحه بشمارم.
در ادامه به پاره ای از فضایل مولی علی(علیه السلام) و ابعاد تقرّب آن حضرت به پیامبر(صلی الله علیه وآله) از کودکی تا زمان رحلت رسول خدا(صلی الله علیه وآله)و نیز به عنوان امین، نماینده و وصی پس از ایشان می پردازد.
امام علی(علیه السلام) در کنار پیامبر(صلی الله علیه وآله) از کودکی تا زمان رحلت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در صدر اسلام، برای ارزش گذاری افراد و تعیین درجات، از ملاک هایی همچون «ایمان» (تقدّم و تأخّر در اسلام آوردن) و «هجرت» به همراه پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و نیز «جهاد» در رکاب رسول اللّه(صلی الله علیه وآله)بهره می جستند. امام علی(علیه السلام)به اذعان دوست و دشمن، در برخی مقاطع (علی رغم حسادت هایی که در این خصوص نسبت به حضرت اعمال می کردند، و خود را صرفاً به خاطر کبر سن در زمان اسلام آوردن بر حضرت علی(علیه السلام) که در آن موقع سنّ پایینی داشت، بالاتر و مقدّم می دیدند)، درهمه این ملاک ها (حضرت) برتر و جلوتر از دیگران بود; چنان که رسول خدا(صلی الله علیه وآله)برای اتمام حجّت با مردم، بارها در جمع صحابه خطاب به حضرت فرمود: «یا علی! انتَ اوّلُ المؤمنینَ ایماناً و اوّلُ المسلمینَ اسلاماً، و انتَ مِنّی بمنزلةِ هارونَ مِن موسی»;2 ای علی! تو اولین مؤمن و مسلمان از جهت ایمان کامل و اتم در اسلام آوردن و هوشیارانه و آگاهانه هستی و نسبت تو با من، نسبت هارون است با موسی(علیه السلام). اگر حضرت علی(علیه السلام) نبود برای کسی ممکن نبود برادری درخور و شایسته پیامبر(صلی الله علیه وآله) باشد.
در آغاز بعثت، که ندای وحی در «یوم الدار» با (وَ أَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ)(شعراء: 214) گوش جان پیغمبر خاتم را نواخت و حضرت مکلّف شد ابتدا خویشاوندان و نزدیکان خود را به اسلام دعوت کند، حضرت علی(علیه السلام) را مأمور انجام این کار بزرگ و جمع آوری و دعوت حداقل چهل تن از نزدیکان و تشکیل جلسات نمود. حضرت علی نیز حسب امر، چنین کرد. پیامبر سه بار آن ها را فراخواند و فرمود: «مَن یُؤارزنی علی هذا الامرِ یَکن اخی و وصییی و وزیری و وارثی خلیفتی مِن بعدی»،3 اما آن ها هر سه بار جمع شدند و غذا را تناول کردند، اما هنگام سخنرانی رسول خدا(صلی الله علیه وآله)مجلس را ترک و رها کردند و آن را هر سه بار بر هم زدند. اما حضرت علی(علیه السلام) در هر سه شب، به پاس سخن رسول اللّه نشست و بدو ایمان آورد ـ آن هم در سن ده سالگی ـ و در رکاب او ایستاد و ابلاغ او را به جان پذیرا شد و در طریق ابلاغ رسالت نیز او را یاری رساند.4 از این رو، بارها حضرت علناً و عملا ـ چنان که حجّت بر همگان روشن گشت ـ اعلان فرمود: «اولین شما آنکه کنار حوض کوثر بر من وارد می آید علی بن ابی طالب، اولین مسلمان است.»5
نوری که هست مطلع آن هل اتی علی است
خلوت نشین صومعه اصطفا علی است
مهر سپهر حکمت و جان جهان فضل
فهرست کارنامه اهل صفا علی است
آن کس که با نبی چو به خلوت دمی زدی
گرد سرادقات جلال از عبا علی است
ای دل! ز تشنگی قیامت مترس از آنک
ساقی حوض کوثر دارالبقاء علی است
داماد و ابن عم شه انبیا علی است.6
در ابیاتی از حضرت علی(علیه السلام) در این باره ـ یعنی ایمان آگاهانه به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)ـ خطاب به رسول خدا(صلی الله علیه وآله) آمده است:
دعوتَنی و علمتُ انّک صادقٌ
و لقد صدقت و کنت امیناً
و عرضتُ دیناً و قد علمتُ بانّه
مِن غیرِ ادیانِ البریّةِ دیناً.
یعنی: تو مرا به دین فراخواندی و من دانستم و یقین کردم که تو صادقی و از این رو، تصدیقت کردم که تو امین بر حقی. و تو دین را بر من عرضه کردی و من دانستم که دینی فراتر از ادیان آسمانی دیگر و برتر از آن هاست. پس به آن گرویدم.
از افتخارات بزرگ حضرت همین بس که اولین مسلمان است و بلافاصله پس از رسالت رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) و پیش از دعوت علنی اش به دین مبین اسلام ایمان آورد. چنان که خود از این افتخار می گوید: رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)هر سال در غار حراء خلوت می گزید و من فقط او را می دیدم و جز من کسی او را نمی دید و در آن هنگام که جز در خانه رسول خدا و خدیجه هیچ مسلمانی راه نیافته بود، من سومین آن ها بودم و روشنایی وحی را از تلألؤ وجود پیامبر می دیدم و بوی نبوّت را از محمّد(صلی الله علیه وآله) استشمام می کردم.7
البته طبق روایتی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، حضرت علی(علیه السلام) خود وحی را هم می دید: ای علی! تو می شنوی آنچه را من از وحی می شنوم و تو می بینی آنچه را من از غیب و وحی می بینم، آنکه دیگر پیامبری پس از من نخواهد بود (تو امام پس از من هستی.)8
آن حضرت خود درباره اسلام آوردنش می فرماید: خدایا! تو می دانی که من نخستین کسی هستم که به حق روی آورد و دعوت حق را شنید و پاسخ مثبت داد و هیچ کس در نماز گزاردن بر من جز رسول خدا سبقت نگرفت.9 همچنین خطاب به منافقان در پاسخ هتک ایشان فرمود: به اطلاعم رسیده است که می گویند: علی دروغ می گوید. خدا شما را بکشد! بر چه کسی دروغ می بندم؟ بر خدا، که من نخستین کسی هستم که به او ایمان آوردم؟ یا بر پیامبرش، که من نخستین تصدیق کننده او هستم؟10
تا صورت پیوند جهان بود علی بود
تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود
آن قلعه گشایی که در قلعه خیبر
برکند به یک حمله و بگشود علی بود
آن گرد سرافراز که اندر ره اسلام
تا کار نشد راست نیاسود علی بود
آن شیر دلاور که بریدی طمع نفس
بر خوان جهان پنجه نیالود علی بود
این کفر نباشد، سخن کفر نه این است
تا هست علی باشد و تا بود علی بود
چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم
از روی یقین در همه موجود علی بود
آن شاه سرافراز که اندر شب معراج
با احمد مختار یکی بود علی بود
آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن
کردش صفت عصمت و بستود علی بود.11
حقیقت ایمان به خدا در اعماق جان حضرت علی(علیه السلام)چنان قدرتی به او بخشید که همه جا در کنار پیامبر و حافظ جان او و مبلّغ رسالت او بود و در این راه از هیچ قدرت و خطری ابا نداشت و حتی برای چند روز، طاقت دوری از مولایش رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را نداشت و این امتیاز بزرگ از آنِ حضرت علی(علیه السلام) بود که فرمود: من بنده خدا و برادر رسول خدایم و من آن صدیق بزرگ طریق پیغمبرم که هفت سال زودتر از دیگران پشت سر او به نماز ایستادم.12
پرورش علی(علیه السلام) در دامان پیامبر(صلی الله علیه وآله)
محمّد(صلی الله علیه وآله) و علی(علیه السلام)، دو نورند که پیش از آفرینش عالم، در تجلّی گاه وحدت درخشیدند و قلم تقدیر چنین رقم زد که عنایت ویژه پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) در عرصه پذیرش و تبلیغ دین و نیز تعلیم و تربیت، علی(علیه السلام) را شامل گردد; چنان که احدی را به قدر علی(علیه السلام)چنین توفیق و تقدیری رقم نخورد. حجّت راسخ در این باره، سرپرستی و پذیرش تربیت علی(علیه السلام) به دامان پیامبر(صلی الله علیه وآله)آن هم در سن شش سالگی است; چنان که قحطی و خشک سالی مکّه را فرا گرفت و خانواده های عیالوار از جمله ابوطالب نیازمند یاری دیگران شدند. پیامبر و عمویش عبّاس به یاری ابوطالب شتافتند. حضانت جعفر را عبّاس بر عهده گرفت و پیغمبر با اشتیاق و اراده و انتخاب خود، علی(علیه السلام) چهار ساله را پذیرفت و فرمود: من کسی را برگزیدم که خدا او را برای من برگزیده است. گویی مسئولیت الهی بر این رقم خورده است که علی(علیه السلام) فقط در دستان پیامبر(صلی الله علیه وآله)و در کنار او پرورش یابد تا بتواند به اراده الهی، جلوه تمام نمای پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) و ادامه دهنده راه و مبلّغ دین و کلام و در نهایت، خلیفه بر حق او گردد. آن حضرت در این باره نیز با کمال افتخار می فرماید: قطعاً شما موقعیت و مقام مرا به سبب خویشاوندی نزدیک با رسول خدا و داشتن مقام منزلت مخصوص نزد آن حضرت می دانید. او مرا در حالی که کودک بودم، بر روی دامن خود می نهاد و بر روی سینه خویش جای می داد، مرا در بستر خود نگه داری می کرد و به تن خود می چسبانید و بوی خوشش را به مشام من می رسانید. غذا را می جوید و در دهان من می گذاشت. او ـ حتی ـ یک دروغ در سخن من نیافت و یک خطا در کار از من ندید.13
شهید مطهّری در سخنانی با اشاره به این بعد مهم از امتیازات ویژه امام علی(علیه السلام) در کنار دیگر امتیازات، می نویسد: «... رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)علی را از کودکی پیش خود آورد و در خانه خودش تعلیم و تربیت نمود و علی(علیه السلام) با اخلاق عینی پیامبر(صلی الله علیه وآله) از همان اول آشنا شد. راجع به اینکه چطور شد رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) علی(علیه السلام)را از همان اول از عموی خود گرفت و نزد خود آورد و حتی او را در خلوتگاه عبادت با خود می برد، مورّخان عللی نوشته اند; بعضی صرفاً به موضوع، جنبه حق شناسی و کمک به ابوطالب داده اند; زیرا... بعضی مورّخان نوشته اند: سال گرانی و سختی پیش آمد، رسول اکرم به دو نفر از عموهایش عبّاس و حمزه پیشنهاد... آن عنایت مخصوص پیامبر(صلی الله علیه وآله) به علی(علیه السلام) از زمان کودکی، می رساند که علت اصلی این تکفّل و تحت نظر گرفتن نشأت و تربیت آن حضرت، مناسبات معنوی بوده; او را تربیت کرد که در آینده همان سمت را به او بدهد که هارون به موسی(علیه السلام) داد; یعنی معین و کمک و وزیر او بوده باشد. خود (امام علی(علیه السلام)) درباره رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) و تربیت خود زیردست پیامبر فرمود: "و لقد قَرنَ اللّهُ به مِن لَدن اَن کان خطیماً..."14 او و پیغمبر مانند دو درختی بودند که از یک ریشه آب می خورند. تا این اندازه توافق روحی و تشابه اخلاقیوجودداشته که خودمی فرماید: "اَنَا مِن رسول الله (صلی الله علیه وآله): کالصّلو مِن الصلّو و الذّراع من الغَد...;"15 من و پیامبر بسان درختی هستیم که از یک ریشه رُسته و چون صاعد و بازو پشتیبان هم باشیم. این سنخیت، که بین کلمات حضرت علی(علیه السلام) و رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)است، ناشی از همان بستگی و همین اصل است.»16
انا اخوا المصطفی لاشریکَ فی نَسَبی
مَعْه ربیتُ و سبطاه هما ولدی
جدّی و جدُّ رسولِ اللّه متحدٌ
و فاطمٌ زوجتی لاقولُ ذی فندِ
صدَّقتُه و جمیعُ الناس فیما ظُلَم
مِن الضلالةِ والاشراک و النّکد
فالحمدُللّهِ فرداً لا شریکَ له
البرّ بالعبد و الباقی بلا أَمّد17
در آخر هم چنین است که به فرموده رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)، علی(علیه السلام)اولین کسی است که در کنار حوض کوثر بر آن حضرت وارد می آید; چنان که فرمود: ای علی! تو اولین کسی هستی که در قیامت نزد حوض کوثر بر من وارد می شوی تا با آن اولیا و دوستانت را سیراب و دشمنانت را محروم سازی.18
عشق پیامبر به حضرت علی(علیه السلام) بر اساسی دینی و عقیدتی و بلکه الهی و آسمانی است; چنان که می فرماید: اگر همه مردم بر محبت علی اجتماع میورزیدند، دیگر خداوند دلیلی برای خلقت جهنم و آتش حجیم نمی یافت.19
شاعر چه زیبا سرود:
ای بارگهت قبله گه اهل نیاز
وی روضه حضرت تو خلوتگه راز
ای ذات خدای را تو مرآت جلی
وی نور مبین، کاشف سرّ ازلی
در خانه کعبه زاده ای و زادگهت
شد قبله مسلمین به هنگام نماز
در مدح تو این بس که نبودی دوزخ
لو اجتمع الناس علی حبّ علی
عشق و علاقه وافر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به علی(علیه السلام)، که زبانزد عام و خاص و دوست و دشمن بود، ریشه در ایمان حضرت داشت و استوار بر مبنایی آسمانی بود; چنان که حضرت، خود را مأمور به محبّت بر حضرت علی(علیه السلام) در همه حال و نیز بیزاری و انزجار از دشمنانش می دانست. از این رو، در روز غدیرِ حجة الوداع ذی حجه سال هشتم هجرت بنا به دستور الهی که فرمود: (یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ وَ إِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ...)(مائده: 67)، دست حضرت علی(علیه السلام) را در جمع دوستان و مخالفان بالا برد; چنان که همه دیدند و این ندا را از حضرتش شنیدند که سه مرتبه فرمود: «مَن کُنتُ مولاهُ فهذا علی مولاه اللّهم والِ مَن والاه و عادِ مَن عاداهُ اللهمَّ انتَ تَعلمُ اِنّی اُحبّه فاحبَّ مَن اَحبّه و اَبغضِ مَن ابغضَهُ»;20 هر که را من مولای اویم پس از من، علی سرور و مولای اوست. خداوندا! دوستانش را دوست بدار و دشمنانش را دشمن باش. پروردگارا! تو می دانی که من او را دوست دارم، پس محبانش را دوست باش و مخالفانش را دشمن.
زین سبب پیغمبر با اجتهاد
نام خود، نام علی «مولا» نهاد
گفت: هر کس را منم مولا و دوست
ابن عمّ من علی مولای اوست
کیست مولا؟ آنکه آزادت کند
بند رقّیت زپایت برکند
ای گروه مؤمنان! شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید.21
عایشه از جمله دشمنانی بود که همواره در پی اختفای این وجه محبت های پیامبر(صلی الله علیه وآله) به حضرت علی(علیه السلام) و دشمنی و مخالفت با او بود. اما با مشاهده ارادت های بی دریغ پیامبر(صلی الله علیه وآله)به حضرت علی(علیه السلام) در همه فرصت ها و موقعیت ها، گاهی زبان به اذعان می گشود و می گفت: من به خدا! ندیدم مردی را که پیغمبر بیش از علی دوستش داشته باشد.22
از جمله روایات مستندی که در خصوص محبوبیت والای حضرت علی(علیه السلام)در نزد پیامبر اسلام وارد شده، می توان به روایت مطوّل و معروف «الرأیه» که به «یُحبّه لِلّهِ و رسوله»23ختم می شود، اشاره نمود و نیز روایتی که در آن حضرت علی(علیه السلام)را صاحب سرّ و لوای خود24 معرفی می کند و بیان می دارد که اسرار نبوّت، حکمت و علوم لدّنی اش را به او بخشیده و او را در جمع خمسه آل عبا جای داده و فرموده است: «اَنَا مَدینةُ العلمِ و علی بابُها و مَن ارادَ العِلمَ فَارادها ببابِها.»25
درست این سخن گفت پیغمبر است که من شهر علمم علی ام در است.
و درست بر همین مبنا بود که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در ساعات و لحظات آخر عمر شریفش، فرمود: دوستم را بیاورید! همه اطرافیان و صحابه از دوستی دیرینه او با حضرت علی(علیه السلام)خبردار بودند، اما برخی به سبب اغراض سیاسی، اوّلی و دومی را جداگانه به محضرش آوردند، اما حضرت از آن ها روی برگرداند و دوباره تأکید فرمود: دوستم را بیاورید! آن گاه که چاره ای ندیدند، دوست واقعی حضرت، یعنی حضرت علی(علیه السلام) را آوردند. چون حضرت علی(علیه السلام) به بالین حضرت رسید، چشمانش را گشود; چنان که روحش آرام گرفت و آن گاه علی(علیه السلام) را به آغوش خود چسبانید تا به راحتی جان به جان آفرین تسلیم کرد.
مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر
بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
آن کیست بر این حال که بوده است و که باشد
جز شیر خداوند جهان، حیدر کرّار؟
این دین هدی را به مثل دایره ای دان
پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار
علم همه عالم به علی داد پیمبر
چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار.26
و به حق کسی جز حضرت علی(علیه السلام) شایسته خلافت و وصایت و امانت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نبود; چنان که این حکم الهی بر آن رقم خورد: (وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُوْلَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ)(واقعه: 10 و 11) و درست به همین دلیل است که خداوند اعلام و ابلاغ حکم وحی را مبنی بر خلافت و ولایت حضرت علی(علیه السلام)لازمه و تتمه رسالت پیامبر(صلی الله علیه وآله)می داند و به او می فرماید: اگر چنین نکنی، رسالت خود را به انجام نرسانده ای و او خود به درستی پشتیبان و حامی ولایت و تکیه گاه دوستداران و موالیان حضرت است: (وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ.)(مائده: 67) از این رو، پیامبر(صلی الله علیه وآله)حضرت علی(علیه السلام) را به عنوان خلیفه و دست پرورده و تربیت یافته مکتب نبوّت و ولی و وصی و بلکه مکمّل رسالت خود به مردم معرفی و اعلام می دارد: برای هر پیامبری وصی و جانشینی شایسته است و چنین کسی برای من همانا علی است و لاغیر. پس سخن او را بشنوید و از او فرمان برید.27
روزی که شد از جام ولا مستْ محمّد
از شوق علی داد دل از دست محمّد
آن روز که با پرتو خورشید ولایت
ره را به شب از چار طرف بست محمّد
از مژده «اکملت لکم دینکم» آن روز
شد شاد و زهر بندِ غمی رست محمّد
صحرای غدیر است زیارتگه دل ها
آنجا که شد از جام طرب مست محمّد
تا بر همه ابلاغ شود حکم خداوند
بر عرشه منبر شد و بنشست محمّد
تا جلوه حق را به تماشا بنشیند
بگرفت علی را به سر دست محمّد
با دست علی بود که بت های حرم را
از پای درافکنده و بشکست محمّد
هر بند که بر پای بشر بود زرافشان
بگشود زهم یکسر و بگسست محمّد.28
از جمله افتخارات امام علی(علیه السلام) این بود که در صدر اسلام در بسیاری از امور مهم از جمله تبلیغ دین، جنگ، حل اختلافات قبیله ای، اخذ مالیات و قضاوت به یاری پیامبر می شتافت و بلکه به نمایندگی از سوی آن حضرت، به بلاد گوناگون و میان قبایل و طوایف اعزام می شد.
این همکاری ها و جان نثاری ها در امور گوناگون از عهده کسی جز حضرت علی(علیه السلام) برنمی آمد و در واقع، پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)با کمبود یاران جان بر کفی همچون علی(علیه السلام) مواجه بود. بنابراین، بارها پس از تشکیل حکومتش در مدینه، به معضلات زیادی از سوی مردم و اقوام و ملل و کارشکنی های مخالفان دچار شد تا جایی که برای رفع این تناقضات و عدم همکاری قاطبه مردم، آیه «اخوّت» نازل شد: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ.)(حجرات: 10) بدین روی، پیامبر به دستور الهی، اقدام به «عقد اخوّت» بین مردمان و گسترش این امر تا حد ایجاد یک فرهنگ در سطح جامعه کرد و از میان آن همه صحابه و یاران و نزدیکان، حضرت علی(علیه السلام) را به برادری خود برگزید و عقد اخوّت را جاری کرد.
در ماجرای «حلف الفضول»، بنابر نقل معتبر محمّدبن سعد هنگامی که پیامبر در میان اصحاب خود قرار گرفت، دست خود را بر شانه علی گذاشت و فرمود: «انتَ اخی ارثنی وارثک.»29
حضرت در امر خطیر تبلیغ، جان فشانی ها نمود و در عرصه های گوناگون، به جای پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) وارد شد و به راستی، کسی در این زمینه موفق تر و کوشاتر از حضرت علی(علیه السلام) برای پیامبر(صلی الله علیه وآله) نبود; چنان که در سال دهم هجری، که رسول خدا خالدبن ولید را برای تبلیغ دین به یمن فرستاد، او نتوانست این تکلیف سنگین را به انجام برساند و شأن نمایندگی از ناحیه پیامبر(صلی الله علیه وآله) را حفظ کند و از این رو، از میانه راه برگشت ـ و یا مجبور به بازگشت شد ـ و در هر مسئولیتی که پیامبر به او می داد، طفره می رفت و از توفیق انجام آن بازمی ماند و شانه خالی می کرد. اما حضرت علی(علیه السلام) را برای اتمام حجّت بر مردم، به یمن فرستاد و نامه ای بدو داد تا برای مردم آنجا قرائت کند و او نیز با اشتیاق و توان بالا، به این کار تن داد و توانست اغلب مردم یمن را مسلمان کند و بازگردد.
رسول خدا(صلی الله علیه وآله) قرائت سوره برائت بر کفّار را بلافاصله پس از نزول آن، به حضرت علی(علیه السلام) واگذار نمود و او را سوار بر ناقه خود کرد و عمامه خویش را بر سرش بست و او را عازم مکّه نمود و در حق وی دعا کرد. باید اذعان داشت که بی تردید چنین اقدامی آن هم در دل کفّار و منافقان و مشرکان و برای اولین بار، با آن خطاب های تند قرآنی، کاری بس دشوار و مستلزم شجاعت و ایثار بود که به حق، کسی جز حضرت علی(علیه السلام) را یارای این کار بزرگ نبود.
علاوه بر این، حضرت از جانب رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) به میان علما و صاحب ادیان مثل حواریّون مسیحی می رفت و به مسائل مطرح شده و تناقضات فکری آن ها پاسخ می گفت و دین مبین و اکمل اسلام را با منطقی صحیح و عالمانه بر ایشان عرضه می نمود. جمع کردن اقوام و عشیره پس از نزول آیه «انذار» و دعوت ابولهب و ابوجهل برای پذیرش دین مبین اسلام در اولین قدم نیز کاری بود بس بزرگ که به یاری حضرت علی(علیه السلام)صورت پذیرفت.
در این زمینه، حضرت زخم های کاری نیز برمی داشت و از ناحیه برخی جهّال و کفّار به جای پیامبر(صلی الله علیه وآله) سنگ هم می خورد، اما از انجام مسئولیت و مأموریتش طفره نمی رفت و دم برنمی آورد و حتی نزد پیامبر آن ها را بر زبان هم جاری نمی ساخت و تا تحقق مسئولیت خود لحظه ای از پای نمی نشست، و چه بسیار که در راه تبلیغ در کنار پیامبر(صلی الله علیه وآله)یاور جان برکف و جان نثار و سپر بلایش بود; چنان که نقل شده است، در «شعب ابی طالب»، که قبیله بنی هاشم سه سال در محاصره مشرکان قریش (مکّه) بودند، حضرت علی(علیه السلام) در حالی که دشمن دیده بان گذاشته بود، مخفیانه خود را به پیامبر(صلی الله علیه وآله)می رساند و برای پیامبر و مسلمانان آذوقه می برد. آن وقت، 18 تا 20 سال بیشتر سن نداشت.30
ابن ابی الحدید معتزلی به نقل از امالی محمدبن حبیب می نویسد: ابوطالب بر جان پیامبر می ترسید; بسا شب هنگام که نزد بستر او می رفت و او را بلند می کرد و علی را به جایش می خواباند و در عین حال، علی(علیه السلام) را دل داری می داد و بر این کار تشویق می کرد. علی بن ابی طالب خطاب به پدرش می گفت: آیا مرا دل داری می دهی؟ من دوست دارم یاری ام را نسبت به پیامبر(صلی الله علیه وآله) ببینی و بدانی که من پیوسته و در هر حال، برادر محمّدم. من احمد را، که در کودکی و جوانی از سوی خدا ستوده شده است، برای رضای او یاری می کنم.31
أتأمرنی بالصبرِ فی نصرِ احمد فواللّهِ ما قلتُ الذی قلتَ جازعاً
ولکنّنی احببتُ اَن ترَ نُصرتی لِتعلمَ اَنّی لم ازل لکَ طائعاً
و سعیی لوجهِ للّهِ فی نصرِ احمد نبی الهدی المحمودِ طفلا و یافعاً32
ترجمه: آیا مرا به صبر درباره پیامبر فرامی خوانی. به خدا قسم که گفتن من از سر بی تابی نبود! من همواره فرمانبردار توام، اما یاور پیامبر. من از کودکی یار پیامبر بودم و دوست دارم یاری ام را ببینی.
پس از خلاصی مسلمانان از «شعب ابی طالب» (پس از سه سال محاصره اقتصادی) خدیجه و ابوطالب در فاصله کمی از یکدیگر رحلت کردند و حضرت علی(علیه السلام) تنهایی و غم خواری پیامبر را جبران می نمود و به یاری ایشان می شتافت. همان سال پیامبر(صلی الله علیه وآله)راهی طائف شد تا به ادامه رسالت خود، یعنی تبلیغ دین، بپردازد. حضرت علی(علیه السلام) نیز در کنار او بود. مردم طائف زیر بار نرفتند و جسورانه علیه پیامبر(صلی الله علیه وآله)شوریدند و از هر طرف سنگ پرتاب می کردند، اما حضرت علی(علیه السلام)خود را سپر پیامبر ساخت و سنگ ها را به جان خرید و طبق نقل، سر مبارکش چند بار مجروح گشت.33
استجازة من النبی لحرب
هل یدفعُ الدرعُ الحصینُ منیةً یوماً اذا حضرت لوقتِ مماتِ
انّی لأَعلَمُ اَنّ کلَّ مُجمَع یوماً یؤولُ لفُرقة و شتاتِ
یا ایُّها الداعی النذیر و مَن بِه کَشف الالهُ رواکد الظلماتِ
أطلقْ فدیتکَ لابنِ عمِّکَ امره وَارْمِ لهداتکَ عنه بالجمراتِ
فالموتُ حقٌّ و المنیّة شربةٌ تأتی الیه فبادر الزکواتِ.34
ترجمه: اگر هنگام مرگ فرا رسد، آیا زره استوار مرگ را باز می دارد؟ نیک می دانم که هر انجمنی روزی به جدایی و پراکندگی انجامد. پس ای خواننده، بیم دهنده و آنکه خدا تاریکی ها را بر او گشوده! فدایت گردم! پسرعم خود را رها کن (از او دل بکن) و دشمنانت را از او به پرتاب سنگ بازدار! مرگ حق است و مردن هم جامی است که وی روزی نوشد، پس او باید به کاری شتافت که جان را پاس دارد.
علاوه بر این، در موسم حج سال سیزده هجری، که گروهی از مسلمانان مدینه به مکّه آمدند و گرد پیامبر جمع شدند، کفّار قریش از فرصت بهره جستند و سلاح به دست گرفتند و به اجتماع ایشان حمله بردند. در این هنگام، حضرت حمزه و علی(علیهما السلام)دست به شمشیر بردند و مهاجمان را وادار به گریز و فرار از محل ساختند.35
ماجرای «لیلة المبیت»، به عنوان تهدید بزرگ شورشیان علیه پیامبر در تاریخ ثبت شده است. جوانان قبایل قریش قرار گذاشتند شبانه بر پیامبر حمله کنند و او را در بسترش به قتل برسانند. جبرئیل این خبر را به پیامبر رساند و پیامبر(صلی الله علیه وآله)حضرت علی(علیه السلام)را جای خود خوابانید، حضرت علی(علیه السلام)پرسید: آیا شما به سلامت خواهید بود؟ پیامبر فرمود: آری، آن گاه حضرت علی(علیه السلام) لبخند رضایتی بر لب نشاند و در جایش خوابید.36
بدون تردید، هیچ کس جز او توان چنین کاری نداشت که در مقابل حمله قریش بر او، به گمان آنکه محمّد است، آنچنان استوار شجاع بایستد و به آن ها پاسخ بگوید و آن ها را از محل دور و حتی تهدید نماید و با برخی از آن ها به دفاع از خود و استنکاف از دادن نشانی رسول خدا بپردازد. بنابر نقل روایات، در همان شب، جبرئیل و میکائیل به اذن خدا فرود آمدند و به یاری حضرت علی(علیه السلام)شتافتند و سنگ ها از او دفع می نمودند و او را بر این جان نثاری تحسین می کردند و می گفتند: «به به از این ایثارگری! ای پسر ابوطالب! چه کسی مانند توست؟ خداوند به وسیله تو بر فرشتگان هفت آسمان مباهات می کند.»37 و همان لحظه این آیه، که به تصریح بیشتر علمای اهل سنّت و تمام علمای شیعی در خصوص امام علی(علیه السلام)است، نازل شد: (وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ)(بقره:207); و بعضی مردانند (حضرت علی(علیه السلام)) که از جان خود در راه رضای خدا می گذرند و خداوند دوستدار چنین بندگانی است.
در شعری حضرت می فرماید: شب را در حالی که مراقب دشمنان بودم، در آنجا خفتم و نتوانستند مرا از تصمیم خود بازدارند و با عزم جزم، آماده کشته شدن و گرفتاری بودم.38
در خصوص انتقال «فواطم» در گیر و دار پرماجرای پس از هجرت پر حادثه و پر درد حضرت از مکّه به مدینه هم باید گفت: حقیقتاً کسی را جز حضرت علی(علیه السلام)یارای انجام آن نبود; چنان که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نامه ای به ابوواقد لیثی داد تا به حضرت علی(علیه السلام)در مکّه بدهد و او شبانه فواطم (فاطمه دختر پیامبر(صلی الله علیه وآله)، فاطمه مادر علی(علیه السلام)و فاطمه دختر زبیر) را به مدینه برساند. حضرت علی(علیه السلام)نیز پس از دریافت پیام، چنین کرد و حقیقتاً از جان عزیز خود در این راه گذشت. او برای به سلامت رساندن امانت های رسول خدا(صلی الله علیه وآله)به نزد حضرتش، این راه طولانی را بدون استراحت و از بیراهه، آن هم شبانه (به همراه فواطم) پیمود و در طول مسیر، با دشمنان از جمله اطرافیان ابوسفیان (بنی امیّه)، که در طول تاریخ همیشه مانع راه فرزندان پیامبر(صلی الله علیه وآله) بودند، روبه رو شد و با آن ها به مقابله برخاست و از فواطم دفاع کرد و آن ها را از خطرات این دشمنان به سلامت عبور داد.39
جان فشانی های علی(علیه السلام) در میدان های نبرد
حضرت بارها نمایندگی از جانب پیامبر(صلی الله علیه وآله)را در امور جنگ «غزوه ها و سریّه ها» و فرماندهی نیروها را بر عهده گرفت و از سوی حضرت به میان اعراب وقریش می رفت و از بازماندگان شهدا و حتی خانواده های بی گناه دشمن، که پدران و برادران خود را در جنگ از دست می دادند، تفقّد و دل جویی می نمود. جالب است که این بار مسئولیت را، بخصوص در جنگ های سختی مثل بدر و حنین و فتح مکّه و احد و خیبر، کسی جز حضرت علی(علیه السلام) توان به دوش کشیدن نداشت; چنان که پیامبر برای اتمام حجت با مردم، بارها دیگران را به جای حضرت علی(علیه السلام) به جنگ ها فرستادند اما آن ها توان انجام آن کارها را نداشتند. برای نمونه، ولیدبن عتبه را ابتدا به فرمان دهی بدر فرستادند، اما او از پذیرش آن سرباز زد و از این رو، امام علی(علیه السلام)را بدانجا فرستاد و شمشیر خود را به دست او داد و زره خود را بر تنش پوشاند و پس از فتح، پرچم خود را به او سپرد و در حق او دعا کرد. آن حضرت پس از غزوه بدر در سال دوم هجری و شکست لشکر دشمن و مشرکان می فرماید: من در خردی، بزرگان عرب را به خاک انداختم و سرکردگان «ربیعه» و «مضر» را هلاک ساختم. شما می دانید که مرا نزد رسول خدا چه مرتبتی است و خویشاوندانم با او چه نستبی دارند.40
در جنگ احزاب، که مشرکان به مدینه حملهور شدند، رسول خدا(صلی الله علیه وآله) حضرت علی(علیه السلام) را فرستاد تا با آن ها به جنگ تن به تن درآید. آن ها مرد جنگی قدرتمندی مثل عمروبن عبدود را به جنگ با حضرت علی(علیه السلام) فرستادند و این علی(علیه السلام) بود که توانست پس از رزم جانانه با عمرو، او را به خاک اندازد و در این باره ابن شهرآشوب نقل می کند: علی او را بر زمین زد و بر سینه اش نشست و پیامبر جریان خدو انداختن عمرو به چهره مبارک علی و مکث او در کشتن عمرو را که دید، گریست و بعد از او پرسید: چرا ابتدا او را نکشتی؟ گفت: چون او خدو بر صورتم انداخت و بر مادرم دشنام داد، ترسیدم مقابله من با او از سر انتقام و رضایت نفسم باشد. به همین دلیل، مکث نمودم.41 از این رو، حضرت فرمود: «ضربةُ علی یومَ الخندقِ افضلُ مِن عبادةِ الثقلینِ.»42
در سیره ابن هشام آمده است: در این جنگ، مرتضی ـ کرم اللّه وجهه ـ علَم پیامبر در پیش کرد و با کفّار جنگ همی کرد تا از ایشان خلقی به قتل آورد و هر کس از کفّار که با او به جنگ درآمدند، بکشت.»43 در این باره، حضرت، خود در نامه ده نهج البلاغه و خطبه 33 اشاره کرده است. پیامبر نیز فرمود: «لَمبارزةُ علی افضلُ اعمالِ اُمّتی الی یومَ القیامةِ.»44
مولانا در این باره شعر زیبایی دارد:
از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان منزّه از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت
زود شمشیری بر آورد و شتافت
او خدو انداخت بر روی علی
افتخار هر نبی و هر ولی
او خدو انداخت بر رویی که ماه
سجده آرد بهر او در سجده گاه
در زمان شمشیر انداخت آن علی
کرد او اندر غزایش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل
وز نمودن عفو و رحمت بی محل
گفت بر من تیغ تیز افراشتی
از چه افکندی مرا بگذاشتی؟
گفت من تیغ از پس حق می کشم
بنده حقم نه مملوک تنم
فعل من بر دین من باشد گوا
شیر حقم نیستم شیر هوا.
جنگ خیبر در سال هفتم هجری رخ داد، در حالی که یهودیان در قلعه ماندند و مسلمانان بر آنان غالب شدند. پسران مهاجر و انصار همه در انتظار بودند که رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) آن ها را برای فتح خیبر اعزام کند و پرچم فتح را به دست ایشان بدهد، اما حضرت پرسید: علی کجاست؟ گفتند: مریض است و چشم درد دارد و در جنگ حاضر نشده است. فرمود: او را بیاورید. حضرت علی(علیه السلام)را به اصرار حضرت آوردند و حضرت با آب دهان مبارکش او را شفا بخشید، سپس پرچم فتح را به دست او داد و او را به طرف قلعه های خیبر فرستاد و او هم توانست با کندن در خیبر، برخی از دشمنان را اسیر و برخی را تار و مار سازد.45 این امتیاز بزرگ از آنِ حضرت علی(علیه السلام) و حق شایسته ایشان بود و کسی توان کسب آن را نداشت و از این رو، همه یاران بر او غبطه می خوردند و این غبطه ها و احساس تقرّب حضرت علی(علیه السلام) نزد پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به تدریج، به حسادت مهاجر و انصار در حق او مبدّل شدند.
کسی که قلعه خیبر گشوده به دست
به جنگ بدر ز اهریمنان کشیده دمار
کسی که روی مگردانده هیچگه از رزم
کسی که در احد از دشمنان نکرد فرار
نبی فرستاد و نفرمود تا که گرد آیند
رکابدار نبی چون مهاجر و انصار
از آن فراز علی را بخواند در برِ خویش
وصی کنار نبی آمد و گرفت قرار
فراز است نبی شد علی که تا بیند
به دست قائد اسلام مظهری زشعار.46
حسان بن ثابت در این باره سروده است:
و کانَ علی ارمد العین یبتغی دواءً فلّما لم یحسّ مداویاً
شفاه رسولُ اللّه منه بتفلة فبورکَ مرقیاً و بواک راقیاً.47
علاوه بر این، پس از فتح مکّه و تسلیم شدن قریش، که با جان فشانی حضرت علی(علیه السلام) و به نمایندگی از جانب رسول خدا(صلی الله علیه وآله)تحقق یافت و او یک تنه به شکستن بت ها و پاک سازی خانه خدا از لوث وجود خدایان چوبین پرداخت، این آیه در مدح او نازل شد: (لَا یَسْتَوِی مِنکُم مِنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قَاتَلَ أُوْلَئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِینَ أَنفَقُوا مِن بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَکُلّاً وَعَدَاللَّهُ الْحُسْنَی وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ)(حدید: 10); آنان که قبل از شما پیش از فتح مکّه، انفاق جان و جهاد در راه خدا کردند با شما مساوی نیستند، آن ها مقامشان عظیم تر از کسانی است که بعد از فتح، انفاق و جهاد کردند و خدا به همه و عده نیکوترین پاداش داده و خدا به هر چه کنید آگاه است.
در خصوص دامادی رسول خدا(صلی الله علیه وآله) که شهره عام و خاص است، این حجت حق بر همگان آشکار است که حضرت علی(علیه السلام)داماد پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)است و بر هر دوست و دشمنی پدیدار که او نهایت تقرّب و محبوبیت را نزد پیامبر و خانواده او دارد و این امر به اذن الهی صورت گرفت و کسی را یارای انکار خورشید نیست.
نسائی می نویسد: ابوبکر و عمر فاطمه را از رسول خدا(صلی الله علیه وآله)خواستگاری کردند، اما پیامبر فرمود: فاطمه صغیر است و حضرت زهرا(علیها السلام)نیز روی برگرداند، اما وقتی حضرت علی(علیه السلام)به خواستگاری رفت، پیامبر وی را به ازدواجش درآورد.48رسول خدا پس از ازدواج این زوج آسمانی به خانه حضرت فاطمه(علیها السلام)آمد و فرمود: دخترم، به خدا سوگند! نمی خواستم تو را به ازدواج کسی جز بهترین فرد از خویشانم درآورم. سپس برخاست و رفت.49
نتیجه
با توجه به آنچه ذکر شد و بیان ابعاد تقرّب امام علی(علیه السلام) به پیامبر(صلی الله علیه وآله) و جان نثاری های ایشان در راه پیامبر، آیا کسی جز او شایسته و درخور خلافت بر حق رسول خدا هست؟ و آیا هیچ عقل و تدبیری و یا نقل صحیحی می پذیرد که علی رغم ماجرای صریح غدیر و بیعت علنی مردم با حضرت علی(علیه السلام)در آنجا و نزول آیات قرآن و پیغام و بشارت وحی، احدی جز او می تواند قدم جای پای پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بگذارد و این رسالت گران بها را تداوم بخشد؟
تافته از دوش نبی آفتاب
خیره در او چشم دل شیخ و شاب
از لب احمد پی اکمال دین
ها ، بشنو زمزمه راستین!
اینکه مرا زینت دوش آمده است
جان ز ولایش به خروش آمده است
بعد من او راهبر و رهنماست
سرور مردان خدا مرتضاست
حافظ آیین محمّد بُوَد
جلوه ای از پرتو سرمد بود
یاور من بنده خاص خداست
معرفت آموز دل اولیاست
تابش خورشید زنام علی است
سکّه توحید به نام علی است.
پی‌نوشت‌ها:
1ـ مناقب خوارزمی، ص 2 / علی بن عیسی، کشف الغمه، ج 1، ص 112.
2ـ به نقل از: محب الدین طبری، ذخائرالعقبی، ص 111.
3ـ شیخ مفید، الارشاد، ص 11.
4ـ به نقل از: محمّدبن جریر طبری، تاریخ طبری (تاریخ الرسل و الملوک)، ج 3، ص 1173.
5ـ ابن عبدالبرّ القرطبی، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج 3، ص 28.
6ـ رضا معصومی، در خلوت علی، انتشارات حافظ نوین، به نقل از: ابن یمین فریومدی.
7ـ نهج البلاغه، ترجمه علی اصغر فقیهی، خطبه قاصعه، تهران، مشرقین، 1383، ص 139.
8ـ همان، ص 192.
9ـ نهج البلاغه، خطبه 31.
10ـ نهج البلاغه، خطبه 71.
11ـ رضا معصومی، پیشین، ص 79، به نقل از: مولانا جلال الدین مولوی.
12ـ نهج البلاغه، خطبه قاصعه، ص 220.
13ـ محب الدین طبری، پیشین، ص 60 / علی بن عیسی، پیشین، ج 1، ص 79 / نهج البلاغه، خطبه قاصعه 192.
14ـ نهج البلاغه، خطبه قاصعه، 192
15ـ محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 39، ص 212.
16ـ مرتضی مطهری، حکمت ها و اندرزها، تهران، صدرا، ص 139.
17 قطب الدین نیشابوری، دیوان شعر امام علی(علیه السلام)، ش 151، ص 232.
18ـ نهج البلاغه، نامه 45.
19ـ علی بن عیسی، پیشین، ج 1، ص 99 / مناقب خوارزمی، ص 28.
20ـ احمدبن حنبل، مسند، ج 1، ص 19.
21ـ مولانا جلال الدین محمّد مولوی.
22ـ محب الدین طبری، پیشین، ص 82.
23ـ احمدبن حنبل، پیشین، ج 1، ص 16.
24ـ «صاحب سرّی علی بن ابی طالب» به نقل از: ینابیع الموده، ناب 56 و 187.
25ـ حسکانی، شواهدالتنزیل، ج 1، ص 234 و ج 2، ص 244.
26ـ کلیات دیوان علی در شعر شاعران (بیعت با خورشید)، چ یازدهم، تهران، زرّین، 1373، ص 98، به نقل از: کسائی مروزی.
27ـ محب الدین طبری، پیشین، ص 131 / محمّدبن جریر طبری، پیشین، ج 3، ص 1172.
28ـ محمدعلی صفری (زرافشان)، بیعت با خورشید، ص 63.
29ـ ابن هشام، سیرة النبی، ج 2، ص 126 / ابن سعد، طبقات، ج 2، ص 65.
30ـ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 256.
31ـ همان، ج 14، ص 64.
32ـ به نقل از: قطب الدین ابوالحسین بیهقی نیشابوری، مجموعه اشعار منسوب به امام علی(علیه السلام)، شعر شماره 275، ص 360.
33ـ به نقل از: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 127.
34ـ به نقل از: قطب الدین ابوالحسین بیهقی نیشابوری، پیشین، ترجمه ابوالقاسم امامی، تهران، اسوه، 1379، ص 172.
35ـ محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 9، ص 48.
36ـ ر.ک: تفسیر کشف الاسرار، ج 1، ص 554.
37ـ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 22.
38ـ تذکرة الخواص، ص 41 به نقل از: ابن عبّاس.
39ـ ابن هشام، سیرة النبی، ج 2، ص 124.
40ـ نهج البلاغه، خطبه قاصعه.
41ـ ابن شهرآشوب، پیشین، ج 1، ص 2.
42ـ علی بن عیسی، پیشین، ج 1، ص 150 / محمّدباقر مجلسی، پیشین، ج 41، ص 91.
43ـ ابن هشام، پیشین، ج 2، ص 662.
44ـ عبدالمجید آیتی، تاریخ پیامبر و اسلام، ص 295.
45ـ ابن هشام، پیشین، ج 2، ص 364.
46ـ کلیات دیوان علی در شعر شاعران، ص 126.
47ـ محمدبن جریر طبری، پیشین، ج 3، ص 546 / شیخ مفید، ارشاد، ص 114.
48ـ به نقل از: خصائص امیرالمؤمنین، ح 120، ص 114.
49ـ همان، ح 136، ص 116.

ولادت حضرت امام علی(ع) - روز پدر
13 رجب 1342
-شیوه های تربیت فرزند از دیدگاه امام علی(ع)
اشاره:  از ویژگی های برجسته حضرت علی (ع) اهتمام فراوان ایشان به تربیت فرزندان است. این اهتمام، درتربیت فرزندانی چون امام حسن(ع) امام حسین (ع) و حضرت زینب(ع) به خوبی آشکار است. سخنان آن حضرت درباره شیوه های دینی و درست تربیت فرزند، سند دیگری بر اهتمام آن امام بزرگوار به پرورش اسلامی وانسانی فرزندان است. آنگاه که حضرت علی(ع) همسر بی همتای خویش، حضرت فاطمه زهرا(ع) را از دست می دهد، از برادر نسب شناس خویش، عقیل می خواهد، همسری برای او برگزیند که از او فرزندانی صالح وشجاع ونام آور به دنیا آید. بی گمان، سیره وسخن آن حضرت درباره تربیت فرزند، بهترین الگو برای همه پدران ومادارنی است که به تربیت فرزندانی صالح وشایسته می اندیشند. پی آمد پیروی از این الگو، داشتن فرزندانی آراسته به ویژگی های اخلاقی- رفتاری فرزندان علی (ع) است که مانند فرزندان آن حضرت، هم در دنیا خوشبخت وبلند آوازه خواهند بود و هم در آخرت. دراین پژوهش به بخشی از راهکارهای تربیت فرزند از دیدگاه حضرت علی(ع) اشاره خواهیم کرد. بی شک، هر پژوهشگری منصفی با مطالعه راهکارهای تربیتی آن حضرت بر روز بودن آن اذعان خواهد کرد.
تربیت پذیربودن فرزندان واهمیت تربیت از دیدگاه امام علی (ع)
از دیدگاه حضرت علی(ع) فرزندان انسان تربیت پذیرند و اگر پدر ومادر از شیوه ها واصول تربیتی آگاه باشند، از این ویژگی وتربیت پذیر بودن انسان به خوبی بهره می برند و فرزندان خویش را در رسیدن به بالاترین درجه های علمی ومعنوی یاری می رسانند. آن حضرت بر اساس اصل «تربیت پذیر بودن انسان»، یکی از حقوق فرزندان بر پدر را، تربیت شایسته فرزند می داند و می فرماید: «حق الولد ان یحسن اسمه و یحسن ادبه ویعلمه القرآن؛ حق فرزند بر پدرش این است که نام نیکو برای او برگزیند وبه خوبی ادب و تربیتش کند وبه وی قرآن بیاموزد.» (1) آن حضرت در کلامی دیگر فرموده است : « ما نحل والد ولدا نحلاً افضل من ادب حسن؛ هیچ پدری به فرزندش، موهبتی مانند تربیت نیکو نبخشیده است.»(2) آن حضرت در سخنی دراین باره، به فرزندش امام حسن(ع) می فرماید: «فبادرتک بالادب قبل ان یقسو قلبک و یشتغل لبک؛ پیش از آنکه قلب تو دچار قساوت واندیشه ات سرگرم [ امور بیهوده] شود، به تربیت تو پرداختم.»(3)
امام خمینی( رحمه الله)، درباره اصل «تربیت پذیر بودن انسان» می فرماید: «این لطفی است که از سوی خدای تبارک وتعالی به بشر، که قابل از برای این است که تربیت شود.(4) هیچ بیماری از بیماری های نفسانی نیست مگر اینکه انسان [دراثر تربیت] می تواند اصلاح کند؛ گرچه درنفس، ریشه کرده باشد و استوار شده باشد....(5) آن بچه ای که به دنیا می آید، قابلیت تربیت را دارد....(6) جوان ها به ملکوت نزدیک تر وقلب آنها پاک تر است. اگر با گذشت سن، مجاهده نکنند وتحت تربیت قرار نگیرند، هرچه جلوتر می روند، از ملکوت اعلی دورتر می شوند.بنابراین [فرزندان] از اول باید تربیت شوند واز همان کودکی، تربیت درست شوند وبعد هم در هر جا که هست، یک مربی هایی باشند که انسان را تربیت کنند. انسان تا پایان عمر، نیازمند تربیت است...(7) باید دانست که آن که دیکتاتور می شود، از همان آغاز دیکتاتور نبوده است، با تربیت های نادرست است که در انسان دیکتاتوری ظهور می کند. اگر تربیت بچه صحیح باشد، آن دیکتاتوری در او ظهور نخواهد کرد.»(8)
امام خمینی (رحمه الله) درکلامی دیگر می فرماید: «از یاد نبردیم که دل کودک مانند زمین خالی وآماده ای است که می تواند هر بذر یا گیاهی را در خود بپرورد و موجبات رشد وتکاملش را فراهم آورد. رفتار وگفتار درست یا نادرست پدران ومادران وچگونگی تربیت آنان در خانواده، به منزله بذرهایی است که در ضمیر کودک افشانده می شود، تدریجاً پرورش می یابند ورشد می کنند ودر دوران بلوغ وجوانی، به رشد نهایی خود می رسند وبار می دهند. ثمره تربیت های خوب یا بد خانوادگی، تمایلات پسندیده یا ناپسندی است که درنهاد جوانان جای می گیرد.محصول تربیت های خانوادگی، سجایای اخلاقی یا صفات ناپسندی است که جوانان به آنها متخلق می شوند و بر اساس همان صفات، با مردم رفتار می نمایند. درآیین مقدس اسلام، تربیت صحیح فرزندان، یکی از وظایف مسلم والدین است وجزو تکالیفی است که مورد پرسش خداوند قرار می گیرد.(9) درحقیقت، جسم وجان طفل، به موازات یکدیگر ساخته می شوند. همان گونه که بدن کودک با تغذیه صحیح ومراقبت های بهداشتی، به سرعت رشد می کند و راه قوت ونیرومندی را می پیماید، روان فرزند وطفل نیز می تواند از تعلیم وتربیت صحیح، تغذیه کند وبا قوت وسلامت روح، به کمالی که سزاوار آن است، برسد و برای یک زندگی خوب وسعادت بخش آماده شود. پدران ومادران نیز باید از فرصت گران بهای کودکی فرزندان خود واصل تربیت پذیر بودن آنها به خوبی استفاده کنند و اساس سعادت و خوشبختی آنان را برای همه دوران عمر، پی ریزی نمایند.»(10)


علی(ع) ودغدغه تربیت فرزند
تا موضوع «تربیت فرزند» به دغدغه ای در ذهن پدر ومادر تبدیل نشود، نمی توانند فرزندان خویش را به درستی تربیت کنند. پدر ومادری که دغدغه تربیت فرزند ندارند، یا از تربیت فرزندان خویش باز می مانند یا تربیت فرزندان خود را ناتمام می گذارند یا آنها را نادرست تربیت می کنند. بنابراین، باید پیش از اقدام به تربیت فرزند، پدرومادر دراین باره، دغدغه ای وجود داشته باشد.
دغدغه تربیت فرزند، پدرومادر را نسبت به فررزندان خویش مسئولیت پذیر می کند، انها را به کسب آگاهی درباره تربیت فرزند وا می دارد ومانع از دست دادن فرصت ها برای تربیت فرزند می شود.
نامه 31 نهج البلاغه که راهکارهای تربیتی حضرت علی (ع) به فرزند بزرگوارش امام حسن(ع) است، نمونه ای آشکار از دغدغه آن حضرت درباره تربیت فرزند خویش است. آن حضرت به دلیل دغدغه فراوان خویش دراین باره، این نامه را در حال بازگشت از جنگ صفین درمیانه راه نوشته است. ایشان به تأخیر انداختن بیان توصیه های تربیتی خویش به امام حسن(ع) را پس از رسیدن به خانه، نوعی از دست دادن فرصت و سهل انگاری در تربیت دانسته است. از این رو، در راه نامه ای را نگاشته وآن را پیش از بازگشت به خانه، برای فرزندش امام حسن (ع) فرستاده است. «آری آن که می خواهد فرزندش نیکو ساخته شود، باید همیشه در صحنه تربیت حاضر باشد. و این هشداری است که باید به والدین گفت که اگر امروز به فرزندان خویش نرسیم، چه بسا امکان رسیدگی به طفل در فردا دیر خواهد شد. این جای تأسف است که اشتغالات مربیان و والدین به گونه ای شده است که اغلب، ارتباط آنها با فرزندان را سطحی و بی ریشه کرده است. پدرها تنها وقتی به خانه می آیند که کودک خوابیده است وصبح ها به هنگامی سرکار می روند که باز هم او خوابیده ویا خواب آلود است. عده ای زنان یا مردان، می توانند با درآمد متوسطی زندگی کنند واز فرصت به جای مانده استفاده کرده، به پرورش فرزندان بپردازند. اما میل به داشتن زندگی مرفه وجاذبه های لوکس موجب می شود، وقت فراوانی را به کار در بیرون از خانه اختصاص دهند. ودرنتیجه، از تربیت فرزندان باز مانند. این خود نشانه آن است که آنها از دغدغه چندانی نسبت به تربیت فرزندانشان برخوردار نیستند.»(11)
نقل است پیش ازآنکه سقراط را محاکمه کنند، از وی پرسیدند: بزرگ ترین آرزویی که در دل داری، چیست؟ گفت: «بزرگترین آرزوی من این است که به بالاترین مکان آتن صعود کنم وبا صدای بلند به مردم بگویم: ای دوستان! چرا با این حرص و ولع، بهترین سال های زندیگ خود را به جمع آوری ثروت می گذرانید، درحالی که آن گونه که باید وشاید، به تعلیم فرزندانتان همت نمی گمارید؛ فرزندانی که مجبور خواهید شد ثروت خود را برای آنها باقی بگذارید.»(12)
علی (ع) و جلب اعتماد علمی وتربیتی از سوی فرزندان
ازعواملی که فرزند را به پیروی از شیوه های تربیتی پدرومادر علاقه مند می کند، اطمینان فرزند به آگاهی پدر ومادر درباره تربیت فرزند وتوانایی آنها دراین زمینه است. بنابراین، پدر ومادر باید اعتماد فرزندان خود را جلب وخیال آنها را درباره توانایی های خویش در زمینه تربیت آسوده کنند.
حضرت علی (ع) درنامه 31 نهج البلاغه، این گونه اعتماد امام حسن(ع) را به خویش جلب می کند: «پسرم! اگر چه من به اندازه پیشینیان عمر نکرده ام، ولی در کردار آنها نظر افکندم ودراخبارشان اندیشیدم و در آثار شان سیر کردم، تا آنجا که گویی یکی از آنها شده ام، بلکه بامطالعه تاریخ آنان گویا تا پایان عمرشان با آنان بوده ام. پس قسمت های روشن وشیرین زندگی آنان را از قسمت های تیره آن شناختم و زندگانی سودمند آنان را با دوران زیان بارش شناسایی کردم. سپس از هر چیزی، مهم و ارزشمند آن را واز هر حادثه ای، زیبا وشیرین آن را برای تو برگزیدم و ناشناخته های آنان را دور کردم. پس [با دانشی فراوان و اندوخته هایی انبوه]، آن گونه که پدری مهربان نیکی ها را برای فرزندش می پسندد، من نیز بر آن شدم تا تو را با خوبی ها تربیت کنم.»(13)
«درحقیقت، حضرت علی (ع) با بیان این سخنان می خواهد بگوید: اگر می خواهید کسی را تحت تربیت بگیرید، اول باید اعتماد علمی او را به خود جلب کنید، تا کسی که مورد تربیت قرارمی گیرد، بداند که با چه کسی روبه رو است وآیا او قابلیت تربیت نمودن را دارد یا نه؟ اگر شنونده و متربی چنین اعتمادی به مربی خود داشته باشد، به حرف هایش توجه خواهد کرد، اما اگر نداند که با چه کسی روبه روست و چه کسی در صدد تربیت او بر آمده و او را نصیحت می کند، به سخن او به طور دقیق گوش نمی دهد ودل نمی سپارد واز پندهای وی استفاده نمی کند؛ یعنی درست بودن آن را درک نمی کند و در مقام عمل نیز درست ودقیق بدان عمل نمی کند. حضرت علی (ع) دراین سخنان، اندوخته ها، آگاهی ها و تجارب ارزشمند خویش را به فرزندش گوشزد می کند تا مخاطب به ایشان به عنوان یک انسان عادی نگاه نکند، بلکه بداند کسی به ارشاد وراهنمایی وی روی آورده است که حاصل عمر همه گذشتگان را در اختیار دارد.»(14)
«بنابراین، اولاً بدون آگاهی از راه و رسم تربیت، نمی توان به سازندگی و پرورش فرزند پرداخت. کودکان در مراحل مختلف رشد خود، به راهنمایی ما نیاز دارند وباید براساس ضوابط ومقرراتی، اقدام به اصلاح آنها شود ومربی باید راه و روش های لازم را بداند؛ چرا که بدون آگاهی نمی توان به امر تربیت پرداخت. حتی گاه آگاهی نداشتن، موجب وارد آمدن آسیب هایی بر روان کودک می شود. ثانیاً آنچه در اصلاح وتربیت کودک مهم است. این است که والدین باید نظر واطمینان کودکان را به خود جلب کنند تا تصمیم های آنان درباره فرزندانشان مؤثر باشد. چه نیکوست که کودک نسبت به آگاهی وتوانایی والدین، در امر تربیت اعتماد کنند و بدانند که والدین، خواهان خیر وسعادت او هستند و آنچه را انجام می دهند، به خاطر آسایش وخیراوست. ضروری است که کودک درک کند والدین او افرادی هستند صمیمی، فداکار، آگاه ودارای تجربه که دغدغه خوشبختی او را در سر دارند وبه هنگام اوقات تلخی ها، قصد ندارند که کودکشان را بیازارند و به او آسیبی برسانند، بلکه انگیزه شان از برخوردهای تندی که گاهی ممکن است با آنها داشته باشند، خدمت وتربیت آنان وبه دنبال آن، رشد وتعالی آنان است. پس برای آنکه فرزندان، به همه رفتارهای والدین با آنها خوش بین و برای تمام رفتارهای آنان، توجه مثبتی داشته باشند، باید والدین، اعتماد سازی کنند واطمینان آنان را به طور کامل به سوی خویش جلب نمایند.»(15)
حضرت علی (ع) وتربیت فرزند با کمترین هزینه
پدر و مادری که به موقع به تربیت فرزند بپردازند، زحمت وهزینه کمتری را متحمل خواهند شد؛ زیرا تربیت فرزند در دوران خردسالی و نوجوانی وحتی جوانی، بسیار آسان تر از تربیت فرزند در دوران میان سالی است. پدر و مادر باید بدانند هر چه فرزندشان بزرگ شود تربیت او دشوارتر می شود؛ چرا که گذشت زمان، ریشه ویژگی های ناپسند را در دل آدمی استوارترمی سازد. ودرنتیجه، کندن این ریشه ها نیز سخت تر می شود. پس هر چه والدین، زودتر وبه موقع زمام پرورش کودک را در دست گیرند، هم آسان تر به هدف خویش دست می یابند و هم زحمت کمتری خواهند کشید و هزینه کمتری خواهند پرداخت. یکی از دانشمندان در این باره معتقد است: « معمولاً تربیت درست، از همان آغاز کودکی، برخلاف تصور خیلی ها چندان دشوار نیست. هر پدر ومادری می تواند از پس دشواری های این کار برآید و تربیت درستی به فرزندش بدهد، ولی تربیت دوباره، از زمین تا آسمان با این متفاوت است. اگر فرزندتان را بد بار بیاورید، اگر در تربیتش کوتاهی کنید، آن وقت باید خیلی چیزها را اصلاح کنید و از نوبسازید واین اصلاح و تربیت دوباره، کار چندان ساده ای نیست؛ چرا که همراه با زحمت وهزینه بیشتری خواهد بود. تربیت دوباره، قدرت، آگاهی وحوصله ای می خواهد که از حد توان خیلی از پدر ومادرها خارج است. اغلب، پیش می آید که خانواده از پس دشواری های تربیت دوباره بر نمی آید، حتی بر فرض هم که تربیت دوباره به جایی برسد و شخص به کار وزندگی مشغول شود و همه از جمله پدرومادرش با دیدن او خشنود شوند، دراین میان، چیزهای زیادی از دست رفته است واگراین فرد از همان اول، درست بار می آمد، از زندگی بهره بیشتری می برد وبا توان وآمادگی بیشتری وارد جامعه می شد ودر نتیجه، خوشبخت تر بود.[ازاین رو، ] به پدران ومادران توصیه می شود همیشه به خاطر داشته باشند که فرزندان خود را چنان تربیت کنند که مجبورنشوند چیزی را اصلاح کنند. باید همه چیز از همان اول درست انجام شود.»(16)
حضرت علی (ع) با آگاهی از اهمیت به موقع تربیت فرزندان، از پدران ومادران می خواهد که پیش از آنکه کار تربیت فرزندانشان دشوار گردد وگرفتار انحراف و فساد شوند، به تربیت آنها همت گمارند وهیچ فرصتی را از دست ندهند. آن حضرت درنامه خویش به فرزندش امام حسن(ع) دراین باره چنین می فرماید: «پس درتربیت تو شتاب کردم، پیش از آنکه دل تو سخت شود وعقل تو به چیز دیگری مشغول گردد، تا به استقبال کارهایی بروی که صاحبان تجربه، زحمت آزمون آن را کشیده اند و تو را از تلاش ویافتن، بی نیازساخته اند.»(17)
«بی گمان، دوران جوانی، زمان مناسبی برای موعظه وتربیت است؛ زیرا دل جوان مانند زمین بکر و کاشته نشده ای است که هنوز بذری در آن پاشیده نشده، وآمادگی کشتن را دارد. حال اگر در چنین زمینی علف های هرزه بروید یا قبلاً بذر دیگری در آن کاشته باشند، کشت بذر جدید در آن، بسیار دشوار است و هرگز مثل گذشته، سریع وکم زحمت رشد ونمو نمی کند. قلب جوان چنین حالتی دارد وصاف و پاک است وافکار وعقاید نادرست در آن رسوخ نکرده است وصفات ناپسند، هنوز در قلب جوان جوانه نزده یا اگر هم آلودگی دارد، خیلی سطحی است. به همین دلیل، برای تعلیم و تربیت، کاملاً آماده است، اما وقتی انسان پا به سن گذاشت، ایجاد تغییر در او خیلی مشکل است وزحمت وهزینه فراوانی خواهد داشت، مانند زمینی که علف های هرزه درآن روییده وبذرهای گوناگونی در آن کاشته اند واز انواع علف های هرزه ونباتات و گیاهان پر شده است که وقتی درآن زمین بذر گل بکارند، زود رشد نمی کند وچه بسا علف ها و نباتات روییده درآن زمین، مانع از رشد آن می شود».(18)
بنابراین، اگر دراثر سهل انگاری مربی، دل جوان به ناپاکی ها و ویژگی های ناشایست آلوده شود، اصلاح وی زحمتی دو چندان می طلبد، چرا که اولاً باید آن آلودگی ها را بزداید وثانیاً با تلاشی پیگیر، معارف صحیح را به او بیاموزد وجایگزین عقاید انحرافی او کند».(19) بر همین اساس، حضرت علی (ع) به فرزندش امام حسن(ع) می فرماید: « پیش از آنکه خواهش ها ودگرگونی های دنیا به تو هجوم آورند و پذیرش واطاعت تو مشکل گردد، به تربیت تو اقدام کردم؛ چرا که قلبنوجوان مانند زمین کاشته نشده ای است که آماده پذیرش هر بذری است که در آن کاشته می شود.»(20)
استفاده از فرصت ها
از هشدارهای حضرت علی (ع) به والدین، استفاده از فرصت ها پیش از نابودی آنهاست. پدر و مادرمسئولیت پذیری که دغدغه تربیت فرزند خویش را دارند، از همه فرصت ها برای تربیت وی بهره می گیرند چه بسا در فرزند زمینه تربیت وجود داشته باشد، ولی پدر و مادر فرصت یا توان این مهم را از دست بدهند و در نتیجه، نتوانند آن گونه که دلشان می خواهد، به تربیت فرزندشان همت بگمارند. حضرت علی(ع) دراین باره به فرزندش امام حسن(ع) می فرماید: «پسرم! هنگامی که دیدم سالیانی از من گذشت وتوانایی ام رو به کاستی رفت، به نوشتن[این نامه] وصیت برای تو شتاب کردم و ارزش های اخلاقی را برای تو برشمردم؛ پیش ازآن که اجلم فرا رسد و رازهای درونم را به تو منتقل نکرده باشم و پیش از آنکه درنظرم کاهشی پدید آید، چنان که در جسمم پدید آمده است وپیش از آن که در تو زمینه پذیرش از میان برود.»(21) این سخن حضرت علی(ع)به ما می آموزد که اگر برای ما زمینه کار خیری فراهم شد و وقت انجام دادن آن فرا رسید، کوتاهی و سهل انگاری نکنیم؛ زیرا ممکن است درآینده زنده نباشیم یا توان انجام این کار را نداشته باشیم. برای مثال، ممکن است بیماری و ناتوانی یا هزاران مانع دیگر، ما را از انجام وظیفه باز دارد. در حقیقت، حضرت علی (ع) درسخن خویش، چند مانع اساسی در راه تربیت فرزند را برای ما بازگو می کند: 1. فرا رسیدن اجل؛ 2. از دست دادن سلامت و قوت فکر؛ 3. از بین رفتن زمینه مناسب.
تربیت همه جانبه فرزند
در وجود انسان انگیزه ها و گرایش هایی است که برخی ازآنها از جنبه جسمی او سرچشمه می گیرند و برخی از بعد روح اش. درحقیقت، انسان هم نیازهای مادی و جسمی دارد و هم نیازهای معنوی وروحی. والدین موفق کسانی هستند که به هر دو نیاز فرزند توجه کنند و با برآوردن نیازهای روحی و جسمی او، هم به پرورش روح او اهتمام ورزند وهم به پرورش جسمش. بنابراین، هم پدران ومادرانی که تنها به تربیت جسمانی فرزند خویش همت می گمارند، درانجام وظیفه خویش کوتاهی کرده اند و هم پدران ومادرانی که تنها به پرورش روحی فرزند خود توجه می کنند.
«باید بدانیم که از یک سو، برای داشتن یک کودک سازگار و متعادل، ناگزیریم که وضع بدنی او را تحت مراقبت قرار دهیم ودرحفظ وتقویت آن بکوشیم؛ چرا که ما برای انجام کارهای مفید وضروری زندگی، به سلامت جسمانی وقدرت بدنی نیازمندیم وغرایز واستعدادها نیز در سایه رشد وپرورش بدنی سالم، بهتر تعدیل می یابند. از سوی دیگر باید بدانیم که وظیفه اصلی خانواده، تنها تغذیه و پرورش جسمی کودک نیست، بلکه رشد وپرورش روحی وروانی او نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار است. این نکته درخور توجه است که به علت ناآگاهی و سهل انگاری های والدین نسبت به تربیت روحی و روانی فرزند، نه تنها زمینه بروز انواع ناهنجاری ها وبزه ها در فرزند به وجود می آید، بلکه چه بسا نابسامانی های روانی، خود، موجب بیماری های جسمانی آنان می شود و در نتیجه، جسم و روحی بیمار خواهند داشت.»(22)
حضرت علی (ع) به عنوان بهترین الگو درتربیت فرزند، هم به تربیت روحی فرزند سفارش کرده است وهم به تربیت جسمی او. آن حضرت به فرزندش امام حسن (ع) فرمود: «پسرم! آیا تو را چهار نکته نیاموزم که به کمک آنها از طب بی نیاز شوی؟» گفت: «چرا، امیرمؤمنان!» حضرت فرمود: «تا گرسنه نشدی، برسر سفره منشین؛ تا کاملاً سیر نشدی، دست از غذا بکش؛ غذا را خوب بجو وپیش از خواب، رفتن به دستشویی را فراموش مکن».(23)
حضرت علی (ع) وتربیت فرزند برای آینده نه برای حال
فرزندان ما ازآن آینده هستند وآینده نیز شرایطی متفاوت با زمان حال دارد. بنابراین، باید فرزندان خویش را با توجه به رویدادها وشرایط حاکم بر آینده تربیت کنیم وآنها را مطابق با آینده پرورش دهیم. حضرت علی (ع) درحدیثی زیبا دراین باره می فرماید: « لاتقسراولادکم علی آدابکم فانهم مخلوقون لزمان غیر زمانکم؛ فرزندانتان را برآداب خود تربیت نکنید؛ چرا که آنها برای [آینده و] زمانی غیر از زمان شما آفریده شده اند.»(24)
براین اساس، والدینی می توانند به نیکوترین وبهترین شکل فرزندان خویش را تربیت کنند تا آینده نگر باشند ورخدادهای آینده را یپش بینی و فرزندان خود را متناسب با رخدادهای پیش بینی شده آینده، تربیت کنند. کانت می نویسد: «یکی از اصول تعلیم وتربیت که همواره باید مورد توجه دست اندرکاران برنامه های تربیتی باشد، این است که کودک نباید تنها بر حسب وضع فعلی نوع بشر پرورش یابد، بلکه باید او را براساس شرایط آینده تربیت کرد. معمولاً والدین، فرزندانشان را تنها برای اینکه با شرایط موجود زندگی سازگار باشند، تربیت می کنند و حال آنکه می بایست به آنان تعلیم وتربیت مناسب تری داد تا بتوانند فرزندان آینده باشند.»(25)
جبران خلیل جبران نیز می گوید: « فرزندان شما به حقیقت، فرزندان شما نیستند. آنها دختران وپسران زندگی اند در سودای خویش. این جوهرحیات است که به شوق دیدار خویش هر دم از گوشه ای سر بر می کند. آنها از کوچه وجود شما می گذرند، اما از آن شما نیستند واگر چه با شمایند، به شماتعلق ندارند. عشق خود را بر آنها نثار کنید، اما اندیشه هایتان را برای خود نگه دارید؛ زیرا آنها را نیز برای خود، اندیشه ای دیگر است. جسم آنها را درخانه خود مسکن دهید، اما روح آنها را به آینده واگذارید؛ چرا که روح آنها درخانه فردا زیست خواهد کرد که شما حتی در رؤیا نیز نمی توانید به دیدار آن بروید. ممکن است تلاش کنید که شبیه آنان باشید، ولی مکوشید که آنان را مانند خود بار بیاورید؛ زیرا زمان به عقب باز نخواهد گشت وبا دیروز درنگ نخواهد کرد. شما کمانی هستید که از چله آن، فرزندانتان چون تیرهای جاندار به آینده پرتاب می شوند. کماندار - که همان پروردگار هستی باشد- نشانه را در بی نهایت می بیند و با قوت، شما را خم می کند تا تیرهایش با شتاب به دور دست پروازکند.بگذارید فشار این خم شدن، با شادمانی همراه باشد؛ زیرا کماندار هم تیرهای پرشتاب و روبه آینده را دوست دارد و هم ثبات واستحکام کمان را ».(26)
امام خمینی(رحمه الله) نیز دراین باره می فرماید:«در روایات هست که بچه هایتان را به غیر آن طوری که خودتان هستید وبرای زمان آینده تربیت کنید؛ چرا که اینها در زمان آینده، باید دست به کار مملکت وکشور شوند. شما بچه ها را از سیاست، از این طور چیزها دور نگه ندارید. دور نگه داشتن بچه ها از سیاست، موجب این می شود که وقتی[درآینده]، فرزند وارد اجتماع می شود، مثل یک آدم کوری وارد اجتماع شود. آنهایی که می خواهند بعداً دراین کشور زندگی کنند وامور کشور در دست آنها باشد، باید از قبل آگاه باشند وباید از قبل به دست شما وبه تعلیم شما به آنها گفته بشود وبرای آینده آنها را تربیت کنید».(27)
جایگاه وراثت درتربیت فرزند از دیدگاه حضرت علی (ع)
ازحکیمی پرسیدند: از چه زمانی باید تربیت فرزند را آغاز کرد؟ حکیم گفت: «بیست سال پیش از تولد فرزند واگر به نتیجه لازم نرسیدند، معلوم می شود که باید زودتر از آن شروع می کردید.(28) بنابراین سخن حکیمانه، درتربیت فرزند نباید از نقش «وراثت » غافل ماند؛ زیرا بخشی از هنجارها یا ناهنجاری های اخلاقی، از راه وراثت به فرزند منتقل می شود. بر این اساس، دلیل سفارش های فراوان دین اسلام به جوانان، به برگزیدن همسری پرهیزکار وبا ایمان، به خوبی آشکار می شود. از آنجا که ویژگی های اخلاقی وشخصیتی پدران ومادران به فرزندان منتقل می شود، جوانان باید برای فرزندان آینده خویش، پدر یا مادری که از نقش وراثت درتربیت فرزند آگاه هستند، پیش از آنکه صاحب فرزند شوند وحتی پیش از ازدواج، سرزمین جان ودل خویش را از ناپاکی ها می زدایند و وجودشان را به پاکی ها می آرایند تا آنچه به فرزندان آینده شان از راه وراثت منتقل می شود، خوبی وپاکی باشد، نه بدی وناپاکی.
بی شک، آنگاه که دو انسان به عنوان پدر و مادرآینده، از سال ها پیش از ازدواج، قلب وجان خویش را از ناپاکی ها وصفات ناپسند می پیرایند وروح خود را به اخلاق نیکو می آرایند، درحقیقت، بخشی از سلامت روح و روان وتربیت کودک آینده خویش را از پیش تأمین می کنند.
«در آموزش های دینی ما شواهدی وجود داردکه انتقال زمینه های روحی واخلاقی را از والدین به فرزندان تأمین می کند. بنابراین، کودکی که امروز به دنیا می آید، زمینه های گوناگون ارثی را با خود به همراه دارد و در واقع، بذرهای اولیه شخصیت کودک را باید در وجود والدین جست وجو کرد. تمایلاتی که امروز در وجود زن یا مردی شکل می گیرد و به تدریج، به خلق و خوی ثابت تبدیل می شود، زمینه ساز پیدایش این تمایلات درفرزندانی است که در آینده ازآنها به وجود خواهند آمد.»(29)
دراین داستان، نقش وراثت در فرزندان به خوبی آشکار است: «محمد حنفیه، فرزند حضرت علی(ع) درجنگ جمل علمدار بود. حضرت علی(ع) به او فرمان حمله داد واو حمله کرد، ولی دشمن با ضربه های نیزه وتیر، جلوی او را گرفت و وی از پیشروی باز ماند. حضرت علی(ع) خود را به او رساند و فرمان حمله داد وفرمود: « از ضربه های دشمن مترس!» محمد حنفیه اندکی پیشروی کرد، ولی دوباره متوقف شد. علی (ع) از ضعف فرزند خویش آزرده خاطر شد وبا قبضه شمشیر به دوشش کوبید وفرمود: « این ضعف وترس را از مادرت به ارث بردی ومن که پدر تو هستم، ترسی ندارم واگر تو مادری چون فاطمه زهرا داشتی، نمی ترسیدی».(30)
«بشر دیر زمانی است به این نکته پی برده که موجود زنده، بسیاری از ویژگی های خود را به نسل بعد منتقل می کند و درحقیقت، نسل بعد، وارث صفات نسل گذشته است. یک بذر گل، همه ویژگی های ساقه، برگ، گل و رنگ نهالی را که از آن به وجود آمده، درخود حفظ می کند. و پس از سبز شدن، همه آنها را یکی پس از دیگری به نمایش می گذارد. یک هسته زردآلو نیز همه صفات درختی را که از آن به وجود آمده است، در بردارد و وقتی آن را بکارند ورشد کند، به تدریج همه آن صفات را بروز خواهد داد. فرزند یک انسان افریقایی نیز در سیاهی پوست وپیچیدگی مو وساختمان بینی و رنگ چشم مانند پدر و مادر است وهمچنین فرزند یک اروپایی درصفات پوست وچشم ومو و بینی، مانند پدرومادر خویش است. خلاصه آن که یکی از قوانین مهم در جهان موجودات زنده، قانون وراثت است. به موجب این قانون، فرزندان بدون کوچک ترین اختیاری، صفات و ویژگی های پدران ومادران را فرا خواهند گرفت.»(31)
گفتنی است که «کودکانی که صفات موروثی آنها خوب و پسندیده است ودر سرشت خود، احساسات وعواطف مطبوعی دارند، تربیت آنها آسان است وبه زودی می توانند صفات نیکو و ویژگی های پسندیده را فرا گیرند و انسانی شایسته بارآیند، ولی کودکانی که صفات موروثی وساختمان عاطفی آنها بد و ناپسند است، در پرورش وتربیت آنها مراقبت های بیشتر ودقیق تری لازم است.»(32)
حضرت علی(ع) با توجه به تأثیر قانون وراثت بر فرزندان می فرماید: «ایاکم و تزویج الحمقاء؛ فان...ولدها ضیاع؛ از ازدواج با شخص احمق وکم خرد بپرهیز که فرزند او[از نظر اخلاقی] تباه شده خواهد بود.»(33) امام خمینی(رحمه الله) نیز دراین باره می فرماید: «ازآن وقتی که ازدواج بین پدر و مادر حاصل نشده است، اسلام برای ساختن انسان دستور داد چه زنی را انتخاب کند و چه مردی را آن زن انتخاب کند و وضع اخلاقی اش چه جور باشد، وضع دیانتش چگونه باشد. شما ملاحظه کنید، یک نفر کشاورز وقتی می خواهد زراعتی بکند ویک بذری را دریک زمینی کشت کند، باید این زمین را ملاحظه کند ومراقب بذری که در آن می ریزد باشد وملاحظه کند که چه چیز مفید است وچه چیز مفید نیست. اسلام همین معامله را با افراد انسان کرده است؛ یعنی معامله یک نفر کشاورز را که می خواهد کشتی بکند وازآن استفاده کند. لذا دستور داد پدر و مادر چه جور باشند؛ یعنی ازدواج، چه جور باید باشد. این برای این است که ملاحظه عاقبت را کرده است که اگر [یکی از] پدر و مادر مثلاً اخلاقش فاسد باشد، اعمالش غیر انسانی باشد، این بچه هایی که پیدا می شوند، به واسطه وراثتی که هست، آن صفات پدر و مادر در او تأثیر می گذارند.»(34)
پی نوشت ها :
1. نهج البلاغه، ترجمه: دشتی، حکمت 399.
2. مستدرک الوسائل، ج2، ص625.
3. نهج البلاغه، نامه 31.
4. تعلیم وتربیت ازدیدگاه امام خمینی(رحمه الله) تدوین: مجتبی فراهانی، ص17.
5. همان، ص16.
6. همان، ص18.
7. همان، ص21.
8. همان، ص20.
9. محمد تقی فلسفی، جوان از نظر عقل واحساسات، ج1، صص 264 و 265.
10. همان، ص272.
11. علی قائمی، تربیت وبازسازی کودکان، ص 79.
12. محمود حکیمی، هزار ویک حکایت تاریخی، ج2، ص36.
13. نهج البلاغه، نامه 31.
14. آیت الله مصباح یزدی، پند جاوید(شرح نامه حضرت علی(ع) به امام حسن (ع)، ج1، صص 153 و 154.
15. تربیت وبازسازی کودکان، صص 78و 79.
16. آنتوان ماکارنکو، آموزش وتربیت کودکان، ترجمه: محمد جعفر پوینده وسیمین کرمانی نژاد، صص 20و 21.
17. نهج البلاغه، نامه 31.
18. پند جاوید، ج1، ص144.
19. همان، ص 157.
20. نهج البلاغه، نامه 31.
21. همان.
22. تربیت وبازسازی کودکان، صص 97و 98.
23. شیخ صدوق، خصال، ترجمه: یعقوب جعفری، ج1، ص337.
24. ابن ابی الحدید، معتزلی، شرح نهج البلاغه، ج20، ص267.
25. امانوئل کانت، تعلیم وتربیت، ترجمه: غلام حسین شکوهی، ص 69.
26. جبران خلیل جبران، پیامبر، ترجمه: دکتر الهی قمشه ای، صص 35و 36.
27. تعلیم وتربیت از دیدگاه امام خمینی(رحمه الله)، صص 275و 276.
28. محمد علی سادات، راهنمای پدران ومادران، ج2، ص21.
29. همان، صص 21و 22.
30. محمد تقی فلسفی، کودک از نظر وراثت وتربیت، ج1، ص65.
31. همان، ص61.
32. همان، ج2، ص159.
33. کلینی، کافی، ج5، ص353.
34. تعلیم وتربیت از دیدگاه امام خمینی(رحمه الله)، ص124.

علی (ع) مولود کعبه
چکیده: یکی از فضیلتهای امیر المؤمنین (ع) به دنیا آمدن در کعبه می‌باشد. همانطور که دشمنانش نتوانستند سایر فضایل آن حضرت (ع) را تاب بیاورند، دست به شبهه افکنی پیرامون این فضیلت زدند. در این جزوه با استفاده از منابع معتبر و با ادله مستحکم بر آنیم که این شبهه را پاسخ گوییم. که ابتدا اصل تولد امیر المؤمنین (ع) در کعبه از روایات و کلمات علمای فرقین (1) (= شیعه وسنی) اثبات می‌کنیم. سپس به نقد ادله مخالفین می‌پردازیم.
کلید واژه‌ها: تولد حضرت علی (ع) در کعبه، مشهور، متواتر، ابن زبیر، حکیم بن حزام.
مقدمه:
کثرت فضائل:
یکی از ویژگیهای امیر المؤنین (ع) نسبت به بقیه اصحاب پیامبر داشتن فضایل زیاد می‌باشد. تا جاییکه بسیاری از علمای اهل سنت بدان اعتراف. من جمله حاکم نیشابوری می‌نویسد: «روی بسنده عن محمد بن منصور الطوسی، یقول: سمعت أحمد بن حنبل یقول: ما جاء لأحد من أصحاب رسول اللّه (ص) من الفضائل ما جاء لعلی بن أبی طالب (ع).» از منصور طوسی: می‌گفت: از احمد بن حنبل شنیدم: هیچ یک از اصحاب پیامبر در کثرت فضائل مثل علی بن ابیطالب (ع) نمی‌باشد. ابن عبد البر هم اشاره می‌کند: «... قال: و قال أحمد بن حنبل و اسماعیل ابن اسحاق القاضی: لم یرو فی فضائل أحد من الصحابة بالأسانید الحسان ما روی فی فضائل علی بن أبی طالب علیه السلام، و کذلک أحمد بن شعیب ابن علی النسائی (أقول) و ذکر ذلک ابن حجر فی صواعقه و الشبلنجی فی نور الأبصار (2) »
...احادیثی که اشاره به فضایل علی بن ابی طالب دارد اولا: زیاد است. وثانیا: اسناد آن‌ها نیکو و خوب است...ولی بنی‌امیه و دوستان آنان این فضایل را برنتافتند، ودر صدد مبارزه با آن برآمدند. معاویه می‌گوید: «برئت الذمة ممن روی شیئا فی فضل أبی تراب وأهل بیته (3) » «کسی که در فضائل علی (ع) مطلبی را بگوید آزادید هرگونه که می‌خواهید با او رفتار کنید» سپس نامه می‌نویسد که روایات در فضائل علی بن ابی طالب (ع) را نقل نکنید. ثم کتب إلی عماله فی جمیع الآفاق : إذا جاء کم کتابی هذا فادعوا الناس إلی الروایة فی فضائل الصحابة والخلفاء الأولین، ولا تترکوا خبرا یرویه أحد من المسلمین فی أبی تراب، إلا وتأتونی بمناقض له فی الصحابة، فإن هذا أحب إلی وأقر لعینی، وأدحض لحجة أبی تراب وشیعته (4) «هر روایتی که در آن اشاره به فضائل علی بن ابی طالب (ع) شده بود شما باید مثل آن را برای بقیه اصحاب پیامبر ذکر کنید...»راوی می‌گوید: فرویت أخبار کثیرة فی مناقب الصحابة مفتعلة لا حقیقة لها! فظهر حدیث کثیر موضوع، وبهتان منتشر! (5) «پس روایات زیادی را در فضائل اصحاب پیامبر دیدم که هیچ کدام از آن‌ها حقیقت نداشت. پس حدیث دروغ، و بهتان در جامعه شیوع پیدا کرد.»و همین احادیث درو غین را در کتاب‌ها ذکر کردند و به عکس فضائل علی بن ابی طالب (ع) را مورد نقض قرار داده، آن‌ها را رد کرده و یا دروغ پنداشتند. من جمله جریان تولد حضرتش را در کعبه با آن شهرتی که دارد نپذیرفته و می‌گویند دروغ است. ولی تولد حکیم بن حزام در کعبه را می‌پذیرند. البته این اولین فضیلت امیرمؤمنان (ع) نیست که مورد خرده گیری پیروان مکتب خلفا قرار می‌گیرد. بلکه بسیاری از فضائل دیگر حضرت نیز تحریف شده و برای کسانی که لایق چنین مقاماتی نبودند قرار داده‌اند. من جمله: حدیثی که مورد تواتر است و حکم به صحت آن نیز شده : «أنا مدینة العلم و علی باب‌ها».(من شهر علم هستم و علی درب آن است).در مقابلش حدیثی به دروغ جعل کردند: که «أنا مدینة العلم، وأبو بکر أساسها، و عمر حیطانها، و عثمان سقف‌ها، و علی باب‌ها! (6)».(من شهر علم و ابوبکر اساس آن وعثمان سقف آن و علی باب آن است) همچنین حدیث متواتر ثابت دیگر «علی منی بمنزلة هارون من موسی».(علی نسبت به من مثل هارون اسن نسبت به موسی) در مقابلش حدیثی که هم از حیث سند مشکل دارد هم از جهت دلالت وضع کردند: : «أبوبکر و عمر منی بمنزلة هارون من موسی! »(7) (ابوبکر و عمر نسبت به من مثل هارون است نسبت به موسی) زهری در معرفی آن‌ها می‌گوید: الزهری فی الحدیث الصحیح الذی رواه أحمد بن حنبل فی «فضائل الصحابة» قال : حدثنا عبد الرزاق، قال : أنا معمر، قال : سألت الزهری : من کان کاتب الکتاب یوم الحدیبیة؟ فضحک و قال : هو علی، ولو سألت هؤلاء - یعنی بی أمیة - قالوا : عثمان (8) (از زهری سؤال شد: نویسنده صلح نامه حدیبیه چه کسی بود؟ در پاسخ گفت: علی بن ابی طالب) ع ولی اگر از بنی امیه سؤال کنید پاسخ می‌دهند: عثمان! ابن حجر در باره انگیزه این رفتارها می‌نویسد: «کان سبب ذلک بغض بنی أمیة له فکان کل من کان عنده علم من شیء من مناقبه من الصحابة یثبته وکلما أرادوا إخماده وهددوا من حدث بمناقبه لا یزداد إلا انتشارا (9)»
(علت این رفتار بغض و کینه بنی امیه نسبت به علی بن ابی طالب) ع می‌باشد
مولود کعبه در نظر اهل بیت (ع) :
امام سجاد (ع) :
«وَ رُوِیَ أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ الْفُضَیْلِ الدَّرْوَقِیَّ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِی قَالَ : سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ (ع) یَقُولُ : إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا ضرب‌ها الطَّلْقُ وَ هِیَ فِی الطَّوَافِ فَدَخَلَتِ الْکَعْبَةَ فَوَلَدَتْ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (ع) فِیهَا...(10) » «محمد بن فضیل دورقی از ابو حمزه ثمالی نقل می‌کند که می‌گفت: از علی بن حسین (ع) شنیدم که می‌فرمود: فاطمه دختر اسد در طواف بود که درد زایمان گرفت و وارد کعبه شد و امیر المؤمنین علی (ع) ...در کعبه به دنیا آمد»
امام صادق(ع) :
«قَالَ ابْنُ شَاذَانَ: وَ حَدَّثَنِی إِبْرَاهِیمُ بْنُ عَلِیٍّ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (عَلَیْهِمَا السَّلَامُ)، عَنْ آبَائِهِ (عَلَیْهِمُ السَّلَامُ)، قَالَ: ..... لَمَّا تَکَلَّمَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَسَدٍ وَ دَعَتْ بِهَذَا الدُّعَاءِ، رَأَیْنَا الْبَیْتَ قَدِ انْفَتَحَ مِنْ ظَهْرِهِ، وَ دَخَلَتْ فَاطِمَةُ فِیهِ، وَ غَابَتْ عَنْ أَبْصَارِنَا، ُ... وَ بَقِیَتْ فَاطِمَةُ فِی الْبَیْتِ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ. قَالَ: فَلَمَّا کَانَ بَعْدَ ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ انْفَتَحَ الْبَیْتُ مِنَ الْمَوْضِعِ الَّذِی کَانَتْ دَخَلَتْ فِیهِ، فَخَرَجَتْ فَاطِمَةُ وَ عَلِیٌّ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) عَلَی یدی‌ها (11)...» «ابن شاذان با اسنادش از ابراهیم بن علی از امام صادق (ع) می‌گوید : ....که فاطمه بنت اسد (س) وارد کعبه شد، و بعد از سه روز از کعبه بیرون آمد، در حالیکه امیر المؤمنین (ع) بر روی دستناش بود...»
امام موسی بن جعفر(ع) :
«حدثنا موسی بن جعفر (ع)، عن ابیه، عن محمد بن علی، عن ابیه، عن علی بن الحسین (ع)، قال: ..فاخذ بیده و جاء و هی معه فجائ بها الی الکعبة فاجلسها فی الکعبة، ثم قال: اجلسی علی اسم الله قال: فطلقت طلقة فولدت غلاما مسرورا، نظیفا...فسماه ابو طالب علیا ...(12) »
(امام موسی بن جعفر) ع می‌فرمایند: فاطمه بنت اسد به سوی کعبه رفت و وارد خانه خدا شد ...سپس فرزندی بر روی دستانش بود که ابو طالب نام اورا علی (ع) نامید
حدیث تولد از صحابه و تابعین:
1- جابر بن عبد الله انصاری (13) 2-عباس بن عبد المطلب (14) 3- عائشة (15) 4-عتاب بن اسید (16) 5- میثم تمار (17) 6-یزید بن قعنب (18)
کلمات علماء درباره تولد حضرت امیر (ع)
1: از شیعه:
1/1: «لم یولد قبله ولا به عده مولود فی بیت الله الحرام سواه، إکراما له بذلک وإجلالا لمحله فی التعظیم. (کسی جز علی بن ابی طالب) ع» در کعبه زاده نشده است...
- محمد بن نعمان بغدادی، معروف به شیخ مفید (ت 413 )(19)
- حسن أسدی حلی، معروف به ابن بطریق ( 533 - 600 ه) (20)
- محمد بن الحسن واعظ شهید نیسابوری، معروف بابن فتال، ازعلماء قرن ششم (21)
- علی بن عیسی إربلی (ت 693 ه) 22.
- حسن بن یوسف بن مطهر حلی ( 648 - 726 ه) (23)
- شیخ محدث حسن بن أبی الحسن الدیلمی، از أعلام قرن هشتم (24)
- شیخ مؤرخ نسابة أحمد بن علی الحسنی، معروف بابن عنبة (ت 828 ه) (25)
- علامه محدث سید ولی الله بن نعمة الله الحسینی الرضوی، ازأعلام قرن نهم
- عالم لغوی شیخ فخر الدین الطریحی ( 979 - 1087 ه) (26)
1/2: «ولد بمکة فی البیت الحرام، ولم یولد قط فی بیت الله تعالی مولود سواه، لا قبله ولا به عده، وهذه فضیلة خصه الله تعالی بها، إجلالا لمحله ومنزلته، وإعلاء لقدره».(در کعبه بدنیا آمد و چنین فضیلتی اختصاص به ایشان دارد و دیگران چنین فضیلتی را ندارند)
- امین الإسلام أبو علی فضل بن حسن طبرسی (ت 548 ه) (27)
1/3- «ولد فی البیت الحرام، ولا نعلم مولودا فی الکعبة غیره». (در خانه خدا بدنیا آمد، و کعبه مولودی غیر از او ندارد)
- أبو الحسن محمد بن الحسین الموسوی، معروف به شریف رضی ( 359 - 406 ه).
1/4- «ولد ته - أمه - فی الکعبة، ولا نظیر له فی هذه الفضیلة». «مادرش اورا در کعبه بدنیا آورده... »
-علم الهدی علی بن الحسین الموسوی، معروف به شریف مرتضی ( 355 - 436 ه).
1/5- «ولدت - فاطمة بنت أسد - علیا (ع) فی الکعبة، وما ولد قبله أحد فیها» «فاطمه بنت اسد علی را در کعبه بدنیا آورد ...»
- نجم الدین أبو الحسن علی بن محمد العلوی العمری، از علماء قرن پنجم (28)
1/6- «لقد ولد (ع) فی بیت الله الحرام، و لم یولد فیه أحد غیره قط»
- قطب الدین راوندی، سعید بن هبة الله (متوفی 573 ق) (29)
1/7- «ولد فی الکعبة بالحرم الشریف، فکان شرف مکة و أصل بکة لامتیازه بولادته فی ذلک المقام المنیف، فلم یسبقه أحد ولا یلحقه أحد بهذه الکرامة» (30) «به خاطر تولد او در کعبه، مکه و حرم شرافت پیدا کرده است، و کسی مثل اودر این فضیلت وجود ندارد»
- حیدر بن علی حسینی الآملی ازعلماء قرن هشتم.
1/8- «. . فالولد الطاهر، من النسل الطاهر، ولد فی الموضع الطاهر، فأین توجد هذه الکرامة لغیره!؟ فأشرف البقاع : الحرم، وأشرف الحرم : المسجد، وأشرف بقاع المسجد : الکعبة، و لم یولد فیه مولود سواه. فالمولود فیه یکون فی غایة الشرف، فلیس المولود فی سید الأیام (یوم الجمعة) فی الشهر الحرام، فی البیت الحرام سوی أمیر المؤمنین (ع)» «فرزند پاک از نسلی پاک، در محلی پاک به دنیا آمد، چنین کرامتی برای غیر او وجود ندارد بهترین مکان‌ها: حرم است، و بهترین قسمت حرم: مسجد، بهترین قسمت مسجد: کعبه می‌باشد. پس مولود چنین مکانی در نهایت بزرگی و شرافت قرار دارد، وآن مولود کسی جز علی بن ابی طالب (ع) نمی‌باشد.»
- ابن شهر آشوب مازندرانی، محمد بن علی (متوفی 588 ق) (31)
1/9- «ولد (ع) بمکة داخل الکعبة علی الرخامة الحمراء، ولم ینقل ولادة أحد قبله ولا به عده فی الکعبة، وذلک فضل الله یؤتیه من یشاء» «درداخل کعبه بر روی تکه سنگ مرمرسرخ رنگی بدنیا آمد و چنین شرافتی از ناحیه خداوند فقط برای او وجود دارد» (32)
- حسینی عاملی از اعلام قرن یازدهم.
1/10- «من المتفق علیه أن غیره (ع) لم یولد هناک» «همه قبول دارند که کسی غیر از ایشان در کعبه بدنیا نیامده است» (33).
- زین العابدین الشیروانی، (متولد سال 1194 ه. ق)
2- نظر نسب شناشان و مورخین:
2/1: محمد حسن قمی:
«نام ابی طالب عبد مناف بن عبد المطلب است، امیر المؤمنین علی (ع) به کعبه در وجود آمده است» (34)
2/2: علی بن محمد علوی (از علمای قرن پنجم) :
«ولدت فاطمه بنت اسد علیا (ع) فی الکعبه، وماولد قبله احد فیها» (35) (فاطمه بنت اسد علی) عرا در کعبه به دنیا آورد، و کسی قبل از او در کعبه به دنیا نیامده است
3- تولد حضرت امیر (ع) در نزد علمای عامه:
بسیاری از علمای منصف اهل سنت تصریح به تولد حضرت علی (ع) را در کعبه کرده‌اند. که به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
3/1: فقیه محمد علی قفال شاشی شافعی (متوفای 365 ه) در کتابش «فضائل امیر المؤمنین» (36)
3/2: حافظ نیشابوری (متوفای 405 ه) در کتابش «المستدرک علی الصحیحین» (37)
3/3: محمد بن طلحه شافعی (متوفای 652 ه) در کتابش «مطالب السؤل» (38)
3/4: سبط بن جوزی (متوفای 654 ه) در کتابش «تذکرة الخواص»
3/5: حافظ أبو عبد الله محمد بن یوسف قرشی کنجی شافعی (متوفای 658 ه) ازحاکم نیشابوری (39)
3/6: محمد جوینی شافعی (متوفای 730 ه) در کتابش «فرائد السمطین» (40)
3/7: عبد الرحمن بن عثمان صفوری شافعی (متوفای 894 ه) در کتابش «نزهة المجالس» (41)
3/8: برهان الدین حلبی شافعی (متوفای 1044 ه) «لانه ولد فی الکعبه...»(42) (به خاطر اینکه در کعبه به دنیا آمده است)
3/9: محمود بن علی شیخانی قادری شافعی مدنی، ازبزرگان قرن یازدهم (43)
3/10: محمد بن معتمد خان بدخشانی حارثی، از بزرگان علماء درقرن دوازدهم (44)
3/11: عبد الرحیم دهلوی مشهور به شاه ولی الله (متوفای 1179 ه) در کتابش «ازالة الخفاء ج 2، ص 251» «تواترت الاخبار ان فاطمه بنت اسد ولدت امیر المؤمنین علیا فی جوف الکعبه... ولم یولد احد سواه قبله ولا به عده» (45) (اخبار زیادی وجود دارد که امیر المؤنین) ع در داخل کعبه به دنیا آمده است
3/12: آلوسی (متوفای 1270 ه) در کتاب «سرح الخریده فی شرح القصیده العینیه ص،15» «فی کون الامیر کرم الله وجهه ولد فی البیت امر مشهور فی الدنیا، و ذکر فی کتب الفرقین السنة والشیعة ...ولم یشتهر وضع غیره کرم الله وجهه کما اشتهر وضعه ...»(46) «امیر المؤمنین (ع) در کعبه به دنیا آمد و چنین مطلبی مشهور بین شیعه وسنی است؛ و غیر ازاو کسی در کعبه به دنیا نیامده است»
پاسخ به سخنان مخالفان:
حال که مشخص شد طبق این دلایل مولود کعبه علی بن ابی طالب است به نقد نظر مخالفان می‌پردازیم :
1: مولود کعبه ابن زبیر است.
اولین نفری که مدعی هستند در کعبه به دنیا آمده است ابن زبیر است. ازرقی می‌نویسد: «أول من خلق جوف الکعبة ابن الزبیر» (47)
«اولین فردی که در کعبه به دنیا آمده است ابن زبیر است»
پاسخ:
برای دروغ بودن چنین سخنی، به کلام چند نفر از علمای سنت اشاره می‌کنیم:
الف: نووی می‌نویسد: «قالوا ولد حکیم فی جوف الکعبة ولا یعرف أحد ولد فیها غیره» (48) «گفته شده تولد حکیم در داخل کعبه بوده است و کسی غیر از او در کعبه بدنیا نیامده است» درعبارت دیگر معترف است: «فهو أبو خالد حکیم بن حزام بن خویلد بن أسد بن عبد العزی أسلم یوم الفتح وکان ولد فی جوف الکعبة ولم یصح أن غیره ولد فی الکعبة» (49) «حکیم بن حزام بن خویلد در روز فتح مکه به مسلمان شد؛ و کسی غیر از او در کعبه بدنیا نیامده است»
ب: انصاری شافعی معروف به ابن ملقن:
«فائدة : حکیم هذا ولد فی جوف الکعبة ولا یعرف أحد ولد فیها غیره، وأما ما روی عن علی رَضی اللهُ عَنهُ أنه ولد فیها فضعیف» (50) «تنها کسی که در کعبه به دنیا آمده است حکیم است، واینکه می‌گویند علی بن ابی طالب (ع) در کعبه به دنیا آمده است ضعیف است»
ج: احمد بن الخطیب:
«وحکیم بن حزام هذا هو الذی انفرد بولادته فی جوف الکعبة» (51) (حکیم بن حزام تنها کسی است که در کعبه به دنیا آمده است)
د: قیسی دمشقی می‌گوید: «قلت : الصحابی المشهور ولدته أمه فی جوف الکعبة ولا یعرف لغیره» (52) «تنها صحابه پیامبر که در کعبه به دنیا آمده است حکیم است»
ه: حلبی می‌گوید:
«لکن فی النور حکیم بن حزام ولد فی جوف الکعبة ولا یعرف ذلک لغیره وأما ما روی أن علیا ولد فیها فضعیف عند العلماء» (53) (تنها کسی که در کعبه به دنیا آمده حکیم بن حزام است و آن حدیثی که مولود کعبه را علی بن ابی طالب) ع می‌داند ضعیف است
نتیجه:
بعد از مطالعه کلام این چند نفر عالم که ذکر شد. نتیجه می‌گیریم: ابن زبیر در کعبه به دنیا نیامده است، چون همه این علماء اعتراف می‌کنند:
1- غیر از حکیم بن حزام در کعبه کسی به دنیا نیامده است.2- تولد غیر از حکیم را فقط منسوب به علی بن ابی طالب (ع) می‌دانند، ولی آن را ضعیف می‌شمرند. پس مولود کعبه مشترک به دو نفر شد و نامی از ابن زبیر در بین نیست.
2: مولود کعبه حکیم بن حزام است.
دومین فردی را که ادعا کرده‌اند مولود کعبه می‌باشد «حکیم بن حزام» است. قبل از ذکر روایات و نقد آن‌ها بد نیست با هم با این شخص آشنا شویم، وبررسی کنیم چرا برخی از علمای پیروِ خلفا قبول دارند حکیم بن حزام در کعبه متولد شده، لیکن تولد علی بن ابی طالب (ع) را نمی‌پذیرند.
کلام زرکلی:
«حکیم بن حزام بن خویلد بن أسد بن عبد العزی، أبو خالد، صحابی، قرشی. وهو ابن أخی خدیجة أم المؤمنین ولده بمکة (فی الکعبة) شهد حرب الفجار، وکان صدیقا للنبی (ص) قبل البعثة وبعدها. وعمر طویلا، قیل 120 سنة. وکان من سادات قریش فی الجاهلیة والاسلام، عالما بالنسب. أسلم یوم الفتح، وفیه الحدیث یومئذ: (من دخل دار أبی سفیان فهو آمن، ومن دخل دار حکیم بن حزام فهو آمن) له فی کتب الحدیث 40 حدیثا. توفی بالمدینة» (54) (حکیم : پسر برادر خدیجه در مکه به دنیا آمد؛ و عمر طولانی داشت، از بزرگان قریش در دوران جاهلیت و اسلام بود، نسب شناس بود، روز فتح مکه مسلمان شد، و چهل حدیث در کتب حدیثی از او وجود دارد؛ و در مدینه از دنیا رفت)
ابی نعیم می‌گوید:
حکیم بن حزام بن خویلد بن أسد بن عبد العزی بن قصی بن کلاب أبو خالد أمه صفیة. وقیل : فاختة بنت زهیر بن الحارث بن أسد وأمها سلمی بنت عبد مناف بن عبد الدار من مسلمة الفتح من المؤلفة أعطاه رسول الله (ص) یوم حنین مائة بعیر ثم حسن إسلامه. ولد فی الکعبة عاش مائة وعشرین سنة ستین فی الجاهلیة وستین فی الإسلام توفی بالمدینة سنة أربع وخمسین. وقیل : ثمان وخمسین. لم یقبل شیئا بعد النبی (ص) من أحد أعتق مائة رقبة فی الجاهلیة وأعتق مائة [رقبة] فی الإسلام انفلت یوم بدر من القتل فکان إذا استغلظ فی الیمین قال : لا والذی نجانی یوم بدر أحد المذکورین من قریش بالبذل والعطیة والبر والهدیة ذهب بصره قبل موته ما صنع فی الجاهلیة شیئا من المعروف إلا صنع فی الإسلام مثله أسند وصیته إلی عبد الله بن الزبیر وأصیب بابنه هشام بن حکیم مات قبله. (55) (حکیم بن حزام ...در کعبه به دنیا آمد وشصد سال در جاهلیت زندگی می‌کرد و شصت سال در دوران اسلام زیست، و صد نفر را در دوران اسلام آزاد کرد، و به عبد الله بن زبیر وصیت کرده است... )بعد از بررسی کلمات علماء در مورد این شخصیت به نتایجی می‌رسیم که به برخی از آن اشاره می‌کنیم.
1- فرزند برادر ام المؤنین خدیجه کبری (س) است. 2-از طایفه قریش است. 3-در جاهلیت شصد سال مشرک بوده است. (56) 4-روز فتح مکه مسلمان شده است. 5- جزو کسانی است که به آن‌ها «مؤلفة قلوبهم» (57) می‌گویند. (58) 6-در زمان پیامبر (ص) احتکار طعام می‌کرد (59) 7-با پدرش در جنگهای «فِجار (60)»حضور داشت. (61) 8-از کسانی است که بر عثمان بن عفان نماز خواند. (62)


سؤال:
حال کسی که مشرک بوده و... چطور می‌تواند در کعبه به دنیا آید. ولی امیر مؤمنان (ع) که لحظه ای شرک به خداوند نداشته، در بین مردان اولین مسلمان است، پسر عموی رسول خدا (ص) است، تمام زندگیش وقف اسلام بوده، حتی همسر بزرگوارش (س) در این راه به شهادت رسیده، یاور فقیران بوده، بر جنازه پیامبر (ص) نماز خوانده، خلیفه واقعی پیامبر (ص) بوده؛ اگر بگوییم چنین شخصیت با فضیلتی در کعبه بدنیا آمده دروغ گفته‌ایم. به فضل الهی احادیثی که اشاره به تولد حکیم بن حزام در کعبه دارد را ذکر کرده و آن‌ها را مورد بررسی قرار می‌دهیم.
بررسی روایات تولد حکیم بن حزام در کعبه :
روایت اول:
«وحکیم بن حزام بن خویلد، عاش عشرین ومئة سنة، وکانت أمه ولدته فی الکعبة.».(63) (حکیم بن حزام 120 سال زندگی کرد و مادرش او را در کعبه به دنیا آورد) اولین کسی که مدعی تولد حکیم بن حزام در مکه است هشام بن محمد بن سائب کلبی متوفای (204 ه. ق) است.
نقد و بررسی این روایت:
الف: صحت انتساب خبر به ابن کلبی: در بین علماء جرح وتعدیل اهل سنت بعضی خاصته اند کلبی را ضعیف نشان دهند که البته از نظر ما قابل قبول نیست (64). دار قطنی وغیر او گفته‌اند متروک الحدیث است. (65)؛ یحیی بن معین می‌گوید: ثقه نیست (66) . سمعانی نیز می‌گوید: ...یروی العجائب والاخبار التی لا اصول لها ...غالیا فی التشیع، أخباره فی الاغلوطات أشهر من أن یحتاج إلی الاغراق فی وصف‌ها. (67) (اخبار عجیب و غریبی که هیچ اصلی ندارد نقل می‌کند در تشیع غالی است... )این اتهامات بر کلبی برای ما حجیتی ندارد. چون این بیانات ناشی از تعصب است، ولیکن ما در صحت انتساب این سخن به کلبی شک داریم؛ و کسی که متهم است این روایت را به کلبی نسبت داده آقای سکری است. زیرا کتاب کلبی که الان در دست ما است، از طریق حسن بن حسین سکری (212-275 ه. ق) از ابی جعفر محمد بن حبیب بن امیه بغدادی (ت 245 ه) از کلبی است. حال آنکه مورخینی مثل ابن ندیم و حموی غیر از این گفته‌اند. (68)
و چنین اختلافی اثر بزرگی در متن اصلی دارد. چه آنکه طبق کلام مرحوم نجاشی (69) کلبی شیعه است؛ و یک فرد شیعه چنین دروغ بزرگی را نمی‌گوید. پس نتیجه می‌گیریم که عبارت «وکانت أمه ولدته فی الکعبة» را سکری اضافه کرده نه خود کلبی. (70)
سوال:
ممکن است کسی بگوید: بر فرض که کلبی در مورد تولد حکیم در کعبه سخنی نگفته باشد بلکه سکری اضافه کرده باشد. باز مشکلی به وجود نمی‌آید زیرا سکری نیز در نزد علما ثقه و حجت است. (71) در پاسخ باید گفت: ثقه یعنی کسی که امین باشد ودروغ نگوید، حال آنکه سکری دروغ گفته است.
ب: مرسل بودن روایت:

بر فرضی که انتساب تولد حکیم در کعبه به کلبی درست باشد چگونه ابن کلبی و سکری که در قرن سوم هجری زندگی می‌کرده اند از تولد حکیم بن حازم که فقط شصد سال در جاهلیت بوده خبر دارند. در نتیجه خبر مرسل می‌شود و طبق کلام خود علمای عامه که ذکر می‌شود چنین خبری حجت نیست.
معنی خبر مرسل:
مازری می‌گوید: «أن یکون فی طریق الخبر راو ملتبس العین، إما بأن لا یذکر، أو أن یذکر علی نحو الإبهام».(72) (خبر مرسل آن خبری می‌باشد که راوی ان مشخص نیست ...) أبو العباس القرطبی، از بزرگان مالکیه: «المرسل عند الأصولیین والفقهاء عبارة عن الخبر الذی یکون فی سنده انقطاع، بأن یحدث واحد منهم عمن لم یلقه، ولا أخذ عنه» (73) «حدیث مرسل: آن است که سند منقطع است، به این که یک راوی در سند حدیث از کسی نقل کرده است که اورا ندیده است ...»
حکم حدیث مرسل:
نووی می‌گوید: «ثم المرسل حدیث ضعیف عند جماهیر المحدثین، وکثیر من الفقهاء وأصحاب الأصول» (74) «حدیث مرسل نزد علماء، ضعیف است ...»مسلم در مقدمه صحیحش می‌گوید: «والمرسل من الروایات فی أصل قولنا وقول أهل العلم بالأخبار لیس بحجة» (75) «خبر مرسل: حجت و دلیل نیست»
ابن صلاح :
«ثم اعلم أن حکم المرسل حکم الحدیث الضعیف، إلا أن یصح مخرجه بمجیئه من وجه آخر» (76) «حکم حدیث مرسل مثل خبر ضعیف می‌باشد ...»
ابن أبی حاتم درکتاب مراسیل :
«سمعت أبی وأبا زرعة یقولان : لا یحتج بالمراسیل، ولا تقوم الحجة إلا بالأسانید الصحاح المتصلة».(77) «پدرم و ابی زرعه می‌گفتند: به حدیث مرسل نمی‌توان استناد کرد ...»پس چون این خبر مرسل است طبق نظر علمای اهل سنت هم نمی‌توان به این خبر عمل کرد.
ج: این خبر هم شاذ است هم خلاف مشهور.
معنا و حکم خبر شاذ:
1- حاکم نیشابوری می‌گوید: ..فأما الشاذ فإنه حدیث یتفرد به ثقة من الثقات ولیس للحدیث أصل متابع لذلک الثقة ...(78) «حدیث شاذ: آن حدیثی است که یک نفر آنرا راویت کرده است ...»
2-حاکم نیشابوری وغیر او از یونس بن عبد الأعلی نقل کرده‌اند:
قال : قال لی الشافعی : لیس الشاذ من ا لحدیث أن یروی الثقة ما لا یرویه غیره، هذا لیس بشاذ، إنما الشاذ أن یروی الثقة حدیثا یخالف فیه الناس، هذا الشاذ من الحدیث (79) «شافعی می‌گوید: خبر شاذ: آن خبری است که، راوی ثقه حدیثی نقل کرده است که، مردم با آن مخالف هستند ...»
3- ابن صلاح می‌گوید : «فخرج من ذلک أن الشاذ المردود قسمان : أحدهما : الحدیث المنفرد المخالف. والثانی : ...»(80) (خبر شاذ به دو معنی است: معنی اول: اگر حدیثی تنها یک راوی داشته باشد و مخالف با برخی اتفاقات باشد می‌شود شاذ ...)
حکم خبری که خلاف مشهور است:
1-وقد أمر أحمد بن حنبل ابنه أن یحذف حدیث «یهلک أمتی هذا الحی من قریش» لمخالفته المشهور : قال عبد الله بن أحمد بن حنبل : قال أبی فی مرضه الذی مات فیه : اضرب علی هذا الحدیث، فإنه خلاف الأحادیث عن النبی (ص) (81) «عبد الله بن حنبل فرزند احمد ابن حنبل-رئیس فرقه حنبلی‌ها- می‌گوید: پدرم حدیثی را به خاطر مخالفت با مشهور نپذیرفت» در ادامه می‌گوید: وهذا مع ثقة رجال إسناده، حین شذ لفظه عن الأحادیث المشاهیر أمر بالضرب علیه ...(82) «پدرم آن حدیث را در حالی نپذیرفت که راویان آن حدیث همه مورد اطمینان بودند.»
2- کلام ابن جوزی:
«قال ابن الجوزی ما أحسن قول القائل إذا رأیت الحدیث یباین المعقول أو یخالف المنقول أو یناقض الأصول فاعلم أنه موضوع...»(83)
«اگر حدیثی مخالف عقل یا نقل یا برخی اصول بود بدانید که آن حدیث دروغ و جعلی می‌باشد» و هیچ شبه ای نیست که خبر تولد حکیم بن حازم در کعبه خبر شاذ، منکر، موضوع، مخالف منقول است، وناقض أصول؛ چون حدیث ولادت علی بن ابی طالب (ع) درکعبه أمری مشهور است، وغیرآن مشهور نیست.
نتیجه:
الف: حاکم نیشابوری از علمای اهل سنت در باره حدیث مشهور می‌گوید: ....ذکرنا من المشهورة التی یعرفها أهل العلم وقل ما یخفی ذلک علیهم وهو المشهور الذی یستوفی فی معرفت‌ها الخاص والعام (84) (خبر مشهور خبری است که علماء از آن اطلاع دارند و بر تعداد کمی از آن‌ها مخفی است...)
ب: ثابت شد حدیث تولد امیر مؤمنان (ع) در کعبه مشهور است.
ج: پس همه باید بپذیرند تنها کسی که در کعبه بدنیا آمده علی بن ابی طالب (ع) می‌باشد.
روایت دوم:
زبیر بن بکار بن عبد الله (متوفای 256 ه. ق) در کتاب خودش «جمهرة نسب قریش وانسابها» (85) نیز راه را اشتباه پیموده و مولود کعبه را حکیم بن حزام معرفی کرده است. «حدثنا الزبیر قال، وحدثنی مصعب بن عثمان قال: دخلت أم حکیم ابن حزام الکعبة مع نسوة من قریش، وهی حامل به حکیم بن حزام، فضربها المخاض فی الکعبة، فأتیت بنطح حیث أعجلها الولاد، فولدت حکیم بن حزام فی الکعبة علی النطح.»(86) (حدیث کرد زبیر، حدیث کرد برای من مصعب بن عثمان، که مادر حکیم بن حزام وقتی حکیم را حمل داشت داخل کعبه شد با عده ای از زنان قریش و حکیم در کعبه به دنیا آمد...)


بررسی روایت:
روایت را زبیر بن بکار از مصعب بن عثمان نقل کرده است، که چند اشکال دارد:
الف: زبیر در نزد علمای جرح وتعدیل مورد قبول نیست. احمد بن علی سلیمانی او را منکر الحدیث و در رتبه کسانی که حدیث جعل می‌کنند می‌داند. (87)
ب: مصعب بن عثمان مجهول است. در هیچ یک از کتابهای رجالی در مورد وثاقت یا مدحش سخنی نیافتیم فقط نسب او ذکر شده، که عبارت است از: مصعب بن عثمان بن عروة بن الزبیر بن العوام (88)
ج: لازم است عمر مصعب 105 سال باشد: زبیر بن بکار متوفای سال 256 ه. ق می‌باشد (89).و مصعب بن عثمان نیز شاید در همین زمان بوده، در حالی که حکیم بن حزم در سال 54 ه. ق در سن 120 سالگی (90) فوت کرده است. حال فرض کنیم مصعب بن عثمان در زمان تولد حکیم بن حزام 15 سال داشته باشد چون خبر از تولد داده است. از طرفی حکیم هم در سن 120 سالگی (91) از دنیا رفته. پس لازم است مصعب در آن هنگام 105 سال داشته باشد. چون این قضیه را برای زبیر بن بکار تعریف کرده لاجرم باید زمان او را نیز درک کرده با شد. با تخفیف فرض کنید زمان مرگ مصعب در سال 250 باشد. لازم است در آن وقت 251 سال داشته باشد. پس مشخص شد مصعب زمان حکیم بن حازم را درک نکرده.
د: روایت مرسل است. مشخص شد مصعب، حکیم را درک نکرده است. ولی با کمال تأسف می‌بینیم برخی از بزرگان اهل سنت مثل: ابوالفرج ابن جوزی، مزی، ذهبی، وابن حجر عسقلانی (92) این روایت مرسل و دروغ را نقل کرده‌اند ولی روایت مشهور و صحیح تولد حضرت علی (ع) را نقل نکرده اند.
خداوند مهربان در کتابش می‌فرماید:
أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلی عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ (93)
ه: کلام آقای سیوطی: می گویددروغ گویان به حکیم بن حزام روایاتی را نسبت داده‌اند: وقال مالک إنما یخرف الکذابون وحدث بعد المائة من الصحابة حکیم بن حزام (94) (همانا دورغ گویان خرفت) =کسی که به واسطه پیری عقلش فاسد شدهبعد از صد سال از برخی صحابه مثل حکیم بن حزام نقل حدیث می‌کنند. طبق کلام سیوطی می‌توان نتیجه گرفت این حدیث هم یکی از دروغ‌هایی است که به حکیم بن حازم نسبت داده‌اند.
و: دشمنی خاندان زبیر با امیر مؤمنان (ع) : طبق شواهد ذیل، آل زبیر دشمنی زیادی با علی بن ابی طالب (ع) داشتند:
1- کلام حضرت امیر (ع) در نهج البلاغة: وَ قَال (ع) مَا زَالَ الزُّبَیْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ حَتَّی نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْئُومُ عَبْدُ اللَّه (95).. «زبیر از ما اهل بیت بود تا وقتی فرزندش عبد الله بزرگ شد ...»
2- توهین عروة بن زبیر در مقابل حضرت سجاد (ع) : و روی جریر بن عبد الحمید عن محمد بن شیبة قال شهدت مسجد المدینة فإذا الزهری و عروة بن الزبیر جالسان یذکران علیا (ع) فنالا منه فبلغ ذلک علی بن الحسین (ع) فجاء حتی وقف علیهما فقال أما أنت یا عروة فإن أبی حاکم أباک إلی الله فحکم لأبی علی أبیک و أما أنت یا زهری فلو کنت بمکة لأریتک کبر أبیک (96) «زهری و عروة بن زبیر به امیر المؤمنین (ع) توهین می‌کردند که سخنانشان به امام سجاد (ع) رسید...»
3- ابن ابی الحدید می‌گوید: و من المنحرفین عنه المبغضین له عبد الله بن الزبیر (97)... «از کسانی که کینه وبغض علی بن ابی طالب (ع) را داشت، عبد الله بن زبیر است»
4- مناظره محمد بن حنفیه : و روی عمر بن شبة أیضا عن سعید بن جبیر قال خطب عبد الله بن الزبیر فنال من علی (ع) فبلغ ذلک محمد بن الحنفیة فجاء إلیه و هو یخطب فوضع له کرسی فقطع علیه خطبته و قال یا معشر العرب شاهت الوجوه أ ینتقص علی (ع) و أنتم حضور إن علیا (ع) کان ید الله علی أعداء الله و صاعقة من أمره أرسله علی الکافرین و الجاحدین لحقه فقتلهم بکفرهم فشنئوه و أبغضوه و أضمروا له الشنف و الحسد و ابن عمه (ص) حی بعد لم یمت فلما نقله الله إلی جواره و أحب له ما عنده أظهرت له رجال أحقادها و شفت أضغانها فمنهم من ابتز حقه و منهم من ائتمر به لیقتله و منهم من شتمه و قذفه بالأباطیل فإن یکن لذریته و ناصری دعوته دولة تنشر عظامهم و تحفر علی أجسادهم و الأبدان منهم یومئذ بالیة بعد أن تقتل الأحیاء منهم و تذل رقابهم فیکون الله عز اسمه قد عذبهم بأیدینا و أخزاهم و نصرنا علیهم و شفا صدورنا منهم إنه و الله ما یشتم علیا (ع) إلا کافر یسر شتم رسول الله (ص) و یخاف أن یبوح به فیکنی به شتم علی (ع) عنه أما إنه قد تخطت المنیة منکم من امتد عمره و سمع قول رسول الله (ص) فیه لا یحبک إلا مؤمن و لا یبغضک إلا منافق وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون. فعاد ابن الزبیر إلی خطبته و قال عذرت بنی الفواطم یتکلمون فما بال ابن أم حنیفة فقال محمد یا ابن أم رومان و ما لی لا أتکلم و هل فاتنی من الفواطم إلا واحدة و لم یفتنی فخرها لأنها أم أخوی أنا ابن فاطمة بنت عمران بن عائذ بن مخزوم جده رسول الله (ص) و أنا ابن فاطمة بنت أسد بن هاشم کافلة رسول الله (ص) و القائمة مقام أمه أما و الله لو لا خدیجة بنت خویلد ما ترکت فی بنی أسد بن عبد العزی عظما إلا هشمته ثم قام فانصرف (98).. (عبد الله بن زبیر در وقت سخنرانی برای مردم نا گاه توهین به امیر المؤمنین) ع کرد در همین حین محمد بن حنفیه وارد بر جلسه شد، مردم را برای او باز کردند و صندلی برای ایشان قرار داند بعد از استقرار فرمودند: ای جماعت عرب آیا شما نشته اید و در حضور شما به علی بن ابی طالب توهین می‌شود. علی بن ابی طالب (ع) دست خدا می‌باشد که بر دشمنانش فرود آورد، ....و کسی که کافر باشد به علی بن ابی طالب (ع) توهین می‌کند ...
ز: او از طایفه زبیر است (99) چون یکی از اجداد زبیریان اسد بن عبد العزی است که جد «حکیم» نیز می‌باشد؛ و حتی به عبد الله بن زبیر وصیت کرده است (100) وشاید به همین خاطر است که این حدیث دروغ را درست کردند.
تذکر:
چگونه وهابیون و پیروان آن‌ها، می‌گویند ما اهل بیت پیامبر (ص) را دوست داریم. ولی به دشمنان آن‌ها نیز عشق و ارادت می‌ورزند، تا جایی که فضیلت مختص به امیر مؤمنان (ع) را به کسی دیگر نسبت می‌دهند. طبق نص صریح قرآن چنین چیزی درست نیست.
ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِهِ وَ ما جَعَلَ أَزْواجَکُمُ اللاَّئی تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِکُمْ وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبیلَ (101)


امام علی (علیه السلام):نمادی از انسان کامل
نویسنده: حجة الاسلام و المسلمین سید جمال الدین دین پرور
«انسان کامل»،عنوانی است که از دیرباز مورد توجه بوده و نه تنها اندیشمندان و فلاسفه در این وادی وارد شده و کتابهایی نوشته اند بلکه برای عموم مردم هم جاذبه زیادی داشته است و با اینکه صنعت و علوم هر روزه کشف و اختراع تازه ای می آفرینند و لوازم و ابزار جدیدی در اختیار می گذارند ولی همچنان انسانها هر جا که با خود خلوت کنند و از اسارت وسایل و ابزار برهند و مجال اندیشه و بازگشت به خویشتن خویش را دریابند، در جاذبه این آرمان قرار گرفته و دوست می دارند که اگر بدان جایگاه رفیع نرسیده لااقل سیمای او را به تماشا بنشینند و از حال و هوای او برخوردار گردند.
راستی انسان کامل کیست و چه صفات و خصوصیاتی را داراست؟
کمال انسان در چیست؟
بجز مکتب «ماتریالیسم»که اصولاً از انسان تعریف دیگری دارد، عموم مکاتب بشری مانند«بودا»،«یوگا»،«بهاکتی»از هند باستان و «لائوتسه»،«کنفوسیوس»از چین باستان و «افلاطون»و«ارسطو»از یونان باستان و «اپیکور»،«رواقیون»از یونان و روم، تا «اومانیسم»و«اگزیستانسیالیسم»(1)اعتراف دارند که کمال انسان در ورای «خور و خواب و خشم و شهوت»است، و از همه بالاتر در منظر ادیان الهی بویژه اسلام، کمال آدمی از این زاویه نگریسته می شود، و امیرالمؤمنین علی علیه السلام در بیش از یکصد و چهل مورد در این رابطه سخن ایراد فرموده است.(2)
در این مقاله مشخصات انسان کامل در سه عنوان ذیل خلاصه می شود:
1ـ تقوی «انّ اکرمکم عند الله اتقیکم»
حاکمیت هدایت و فرمان الهی در وجود آدمی که گفتار و کردار نیکو، خدمتگزاری و خیررسانی، راستی و درستی، بلند نظری و آینده نگری را در پی دارد.(3)
2ـ علم «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون»
آگاهی و دانش از علوم و معارف سعادت بخش و راهگشا.
3ـ جهاد«فضّل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما»
دفاع از پاکی و عزت و شرافت و ایستادگی در برابر باطل، ظلم و فساد
محصول این سه رکن، ایجاد جامعه برتر انسانی و عدالت اجتماعی است و جامعه انسانی بدون تقوی، علم و جهاد هرگز تحقق نخواهد یافت.
البته کمال انسانی دارای مراتب و درجات مختلف است و افرادی بالنسبه از آن برخوردار بوده اند ولی آنچه مهم و مورد نظر است انسانهایی هستند که به اوج این کمال دست یافته و در قله آن قرار گرفته اند و در نتیجه الگو و مربّی انسانها در راه رسیدن به کمال می باشند.
امیرالمؤمنین علیه السلام نمونه عالی انسان کامل است که در آن سه ویژگی(تقوی ، علم و جهاد)سرامد روزگار بود، و در طول عمر پربرکت خود به ویژه دوران زمامداری آن را به اوج خود رساند. بطوری که محصول آن یعنی عدالت اجتماعی در تاریخ ضرب المثل شد.
دانش علی علیه السلام
اما از نظر علم:پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله درباره علم امیرالمؤمنین علیه السلام مطالب مهمی ایراد فرمودند، مانند:
«انا مدینة العلم و علیّ بابها»(4)
که من شهر علمم علی ام در است.
«أعلم أمّتی بالسّنة و القضاء بعدی علیّ بن ابی طالب»(5)(داناترین امت من به سنت و قضاوت پس از من، علی بن ابی طالب است).
«ان رسول الله صلی الله علیه و اله علّمنی الف باب من العلم یفتح کل باب الف باب 6و لم یعلّم ذلک احداً غیری ».
«رسول خدا صلی الله علیه و اله هزار در از دانش را به من آموخت که هر دری هزار در را می گشاید و به هیچ کس جز من آن را نیاموخت.
«قال ابن عباس:و ما علمی و علم اصحاب محمد صلی الله علیه و اله فی علم علی رضی اله عنه الّا کقطرة فی سبعة البحر».(7)
(دانش من و دانش یاران پیامبر در مقابل دانش علی علیه السلام مانند قطره در برابر هفت دریاست).
تقوای امیرالمؤمنین علیه السلام و اما از نظر تقوی:که حضرتش مولای متقیان است و نمونه کامل اوصاف اهل تقوی در خطبه همان آمده که مصداق اتم آن به شهادت تاریخ، زندگی و روش خود آن حضرت است.
از عمر بن عبدالعزیز نقل است که می گفت پس از رسول خدا صلی الله علیه و اله زاهد تر از علی علیه السلام در بین اصحاب نیافتم.(8)
در اشعاری که حافظ ابوالمؤید محمد البکری مکی حنفی (568 م )درباره فضایل امیرالمؤمنین سروده به زهد و تقوای امام بارها اشاره کرده است که ترجمه بعضی از آنها آورده می شود.
ـ در حقیقت علی علیه السلام است که بر بلندای کمالات انسانیت اوج گرفته است.
ـ او برای رضای خدا با هواهای نفسانی خود مبارزه کرد.
ـ لباس درشت و موئین و کهنه به تن می کرد در حالی که کلید خزائن اسلام در دستش بود و درون بیت المال مالامال از اموال و درهم و دینار بود.
ـ امام علی علیه السلام رهبر آزادگان، مجموعه صفاتی که در دیگر یاران پیامبر صلی الله علیه و اله نبود، علی علیه السلام همه آنها را در خود سرشته بود .
ـ آنچه را که علی علیه السلام در وجودش گرد آورده بود که همه آنها ستوده و گزیده و فضیلت بود در تمام مردم وجود نداشت.(9)
هارون بن عنتره از پدرش نقل می کند که در «خورنق»(10)برامام وارد شدم که لباس کهنه ای در برداشت و از سرما می لرزید، عرض کردم ای امیرمؤمنان خداوند در این مال برای تو و خانواده ات هم مانند دیگر مسلمانان سهمی قرار داده ولی شما اینگونه با خودت به سختی رفتار می کنی.
امام در پاسخ فرمود:من از اموال شما (بیت المال)هیچ چیز برداشت نکردم و این دو جامه کهنه هم همان است که از منزلم در مدینه با آن بیرون آمدم و دیگر جز آن ندارم.(11)
حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود:
« و لقد ولیّ خمس سنین و ما وضع آجرة علی آجرة و لا لنبة علی لنبة و لا أقطع قطیعاً و لا أورث بیضاً و لا حمراء»(12)
امیرالمؤمنین علی علیه السلام پنج سال حکومت کرد ولی نه آجری روی آجر و نه خشتی روی خشتی گذاشت و نه زمینی و ملکی را برای خود برداشت و نه طلا و نقره ای به ارث گذاشت.
آن حضرت به عثمان بن حنیف فرماندار بصره نوشت:
«الا و انّ امامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه ألا و انکم لا تقدرون علی ذلک و لکن اعینونی بورع و اجتهاد فو الله ما کنزت من دنیا کم تبراً و لا ادّخرت من غنائمها و فرا و لا اعددت لبالی ثوبی طمراً».(13)
آگاه باش که هر رهروی را راهبری است که بدو اقتدا کند..هان! که پیشوای شما از دنیا به دو جامه کهنه بسنده کرده است، و از غذاها به دو قرص نان، بدانید که شما هرگز توان آن را ندارید ولی با پارسایی و تلاش و عفت و راستی و درستی، مرا یاری کنید. به خدا سوگند، از دنیایتان سیم و زری نیندوختم و از ثروتهای آن مالی ذ خیره نکردم، ولی برای کهنه جامه ام شور و اشوری فراهم نساختم.
جهاد امیرالمؤمنین
جهاد از بزرگترین ارزشهای الهی و انسانی است زیرا مجاهد، عزیزترین سرمایه یعنی جان خود را در راه خدا و برای تجات انسانها به خطر می اندازد و این نشانه بالاترین ایثار و فداکاری اوست و تا جهاد نباشد غارتگران سرجای خود نخواهند نشست و با ظلم و تجاوز روزگار مردم را سیاه می کنند، و تنها با مبارزه با ستمکاران و دفاع از کیان انسان و ارزشها است که زندگی مفهوم و ثبات می یابد.
بنابراین برترین فضایل و ارزشها جهاد است و آنکه در این صفت برجسته وسرآمد باشد در انسانیت و کمال سرآمد است.
امام امیرالمؤمنین علیه السلام در این فضیلت هم گوی سبقت را از دیگران ربوده است، ابن ابی الحدید میگوید:
و اماجهاد در راه خدا پس نزد دوست ودشمن روشن است که امام علیه السلام سید مجاهدان است و اصولاً جهاد نزد کسی جز علی علیه السلام نیست و دانستی که بزرگترین نبردها در زمان رسول خدا صلی الله علیه و اله با مشرکان، جنگ بدر بزرگ بود که در آن هفتاد نفر از کافران کشته شدند که نصف آنان به دست علی علیه السلام کشته شدند.
امام، در زمان پیامبراکرم صلی الله علیه و اله در همه غزوات شرکت داشت جز غزوه تبوک که جانشین آنحضرت در مدینه بود که حدیث معروف «منزلت»
یا علی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الّا انه لا نبیّ بعدی(14)
مربوط به آن است.
و این نشانه آن است که علی علیه السلام در جهاد از همه برتر است.
آن حضرت در نامه به عثمان بن حنیف نوشت:
«و الله لو تظاهرت العرب علی قتلی لما ولیّت عنها و لو امکنت الفرصة من رقابها لسارعت الیها».(15)
به خدا سوگند اگر همه قبایل عرب همدست و همداستان شوند و به مصاف من در آیند از آنان روی برنگردانم و در هر فرصتی برآنان بتازم.
در جنگ خندق که یکی از میدان های بزرگ نبرد با کفار بود، امام علیه السلام با کشتن «عمروبن عبدود»که با هزار سوار برابری می کرد، شجاعت و پیشگامی خود را در جهاد به نمایش گذارد.
و در همین نبرد بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله فرمودند:
«لضربه علی علیه السلام یوم الخندق افضل من اعمال الثقلین»
بی شک ضربت علی علیه السلام در روز جنگ خندق از اعمال خیر و عبادات جن و انس برتر است.
و«برزالاسلام کله الی الکفر کلّه».
و همه اسلام در برابر تمامی کفر به مبارزه برخاسته است.(16)
پی نوشت ها :
1ـ به سلسله درسهای انسان کامل از دیدگاه مکاتب از انتشارات بنیاد نهج البلاغه مراجعه شود.
2ـ انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ص40،حسن زاده آملی، حسن، بنیاد نهج البلاغه.
3ـ خطبه همام184نهج البلاغه
4ـ الخصال:574/2.
5ـ الاستیعاب(هامش الاصابة)40/3.
6ـ الخصال:572/2
7ـ الفتوحات الاسلامیة:337/2-الغدیر:44/2-45.
8ـ مناقب خوارزمی فصل دهم.
9ـ مناقب خوارزمی، فصل27.
10ـ نام محلی است در کوفه.
11ـ بحارالانوار:334/40.
12ـ بحار الانوار:332/40.
13ـ نهج البلاغه:نامه 45.
14ـ بحار:256/37.
15ـ نهج البلاغه،نامه 25.
16ـ خصال شیخ صدوق:579/2.

اخلاق علوی با تأکید بر نهج البلاغه
چکیده:  نوشتار حاضر، پژوهشی درباره ی اخلاق علوی با تأکید بر نهج البلاغه است. بدون تردید آشنایی با مجموعه آموزه های دینی، احیاگر نوعی اعتدال و روشن بینی نسبت به زندگی اجتماعی است. از مجموع آموزه ها چنین برمی آید که امام علی(علیه السلام) به عنوان امیرمؤمنان، با اعضای خانواده و آحاد جامع بهترین رفتار را داشت. امام اطاعت و نیکی به والدین را توصیه می کرد؛ نسبت به همسر خود توجه داشته و در کار خانه همکاری داشت؛ نسبت به تربیت و آموزش و برقراری رابطه ی عاطفی با فرزندان توصیه فرموده و خود در سیره ی علمی، به آن ملتزم بود؛ در برخورد با خویشاوندان احترامی همراه با محبت داشت و حقوق آنها را رعایت می کرد؛ نسبت به اعضای جامعه اخلاق خوش داشت؛ مهمان نواز بود؛ نسبت به همسایگان خوش رفتار و در انتخاب دوست دقیق بوده و به دیدار آنها می رفت؛ نسبت به قشرهای مستضعف جامعه نیز به همین روش عمل می کرد؛ نسبت به یتیمان و نیازمندان مهربان بوده و حقوق آنها را رعایت می کرد؛ نسبت به رفتار با کفار و اهل کتاب، ضمن رعایت احتیاط، از بدرفتاری پرهیز می کرد به گونه ای که برخی از مخالفان به دلیل اخلاق نیکو جذب ایشان شدند.
* استناد: باوفا، مرجان (پاییز 1389)، اخلاق علوی با تأکید بر نهج البلاغه، فصلنامه پژوهش های نهج البلاغه، ص 189-206.

مقدمه
اخلاق از دیدگاه اسلام، نه تنها در کنار اعتقادات و احکام فقهی به عنوان یکی از ارکان اساسی معارف دینی مطرح است؛ بلکه بیانگر راه زندگی درست و خداپسندانه و روش نیل به کمال نهایی و ارتباط با خدای متعال است.
محققان و دانشمندان برای یافتن بهترین الگوی اخلاقی تلاش های بسیار کرده و طرح ها و برنامه های فراوانی ارائه داده اند. اما باید توجه داشت که عقل، بدون کمک راهبران آسمانی، برای سعادت در زندگی انسان کافی نیست. نهج البلاغه، چون مشاوری دلسوز و آگاه، الگوی کامل را معرفی می کند و امام علی(علیه السلام) به عنوان الگو در این کتاب مطرح اند. این نوشتار بر آنست تا الگوی رفتاری امام علی(علیه السلام) با عنایت بر نهج البلاغه، تبیین کرده و ضمن تطبیق گفتار با سیره ی عملی امام(علیه السلام) عامل بودن ایشان نسبت به گفتار خویش را اثبات کند.
ابعاد اخلاقی
انسان ها در طول عمر خود با افراد مختلفی معاشرت داشته و در برخورد با هر کدام ابعاد مختلفی از ویژگی های اخلاقی را بروز می دهند. امام علی(علیه السلام) در مواضع مختلف بهترین صفات و برخوردهای اخلاقی را بروز داد. بنابراین با بررسی ابعاد گوناگون اخلاقی این بزرگ مرد اخلاق، می توان به الگوی عملی در موضوع های گوناگون اخلاقی دست یافت.
1- رفتار با والدین، پدر و مادر حقوق زیادی برفرزندان دارند. این امر در آیات و روایات بسیار مورد توجه است. امام(علیه السلام) در نهج البلاغه به این مورد اشاره می فرماید:
فحق الوالد علی الولد ان یطیعه فی کل شیء الا فی معصیه الله سبحانه؛
حق پدر بر فرزند این است که فرزند در همه چیز جز نافرمانی خدا از پدر اطاعت کند (نهج البلاغه، حکمت 399).
در فرازی دیگر می فرماید: خردسالان، به طور کلی، باید از بزرگان پیروی کنند:
لیتاس صغیرکم بکبیرکم (همان، خ 166).
آموزه های دین در باب معاشرت و رفتار با والدین طریق مدارا و نرمی را سفارش کرده و در برخورد با ناملایمات رفتاری آنها سفارش بر صبر و تحمل دارد. این دسته از روایات به یادآوری زحمات والدین در دوران طفولیت اشاره دارد. با این توجه، نباید به والدین از آنچه خدای تعالی برای انسان وسعت داده تنگ گرفت و از آنها روی گرداند و صدای خود را بلندتر از صدای آنها کرد (گیلانی، ص 437).
امام(علیه السلام) ضمن تأکید در برقراری رابطه ی عاطفی با والدین می فرماید:
بوسیدن والدین عبادت است (طبرسی 220/1).
والدین همه ی آموزش های لازم و اولیه را به فرزندانشان تعلیم می دهند و اولین کسانی اند که به فرزندان راه نیکو سخن گفتن را می آموزند؛ پس وظیفه ی فرزندان است که با آنها با درشتی صحبت نکنند.
لا تجعلن ذربلسانک علی من انطقک، وبلاغه قولک علی من سددک؛ (نهج البلاغه، حکمت 411).
2. رفتار با همسر، امام علی(علیه السلام) به لطافت و ظرافت زنان توجه خاصی داشتند. بطوری که به امام حسن(علیه السلام) سفارش فرمود:
لا تملک المراه من امرها ما جاوز نفسها، فان المراه ریحانه، ولیست بقهرمانه؛
به زن، بیش از حد خود و اموری که مربوط به او نیست تحمیل مکن! زیرا زن همچون شاخه ی گلی است، نه قهرمان خشن (همان، ن31).
امام علی(علیه السلام) در سیره ی عملی خود به مراقبت نسبت به همسر توجه به سزایی داشت. روایت است یک روز امام علی(علیه السلام) متوجه شدند که کارهای خانه به همسرشان فشار زیادی می آورد، به همین علت به ایشان پیشنهاد کردند که به حضور پدرشان امام رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) برود و از آن امام خدمتکاری برای کمک خودش بگیرد (مجلسی 24/10-25).
امام علی(علیه السلام) به رفتار و کردار خویش نسبت به حضرت زهرا (س) توجه کامل داشت و می فرمود:
«سوگند به خدا که هرگز بر او غضب نکردم و او را بر امری اکراه ننمودم، تا به جوار رحمت حق پیوست» (زواره ای 492/1).
علی بن ابی طالب(علیه السلام) و زهرای مرضیه (س) پس از ازدواج و آغاز زندگی مشترک، تربیت و تقسیم کارهای خانه را به نظر و مشورت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)واگذاشتند و به ایشان عرضه داشتند، یا رسول الله! ما دوست داریم ترتیب و تقسیم کارهای خانه با نظر شما باشد. پیامبر کارهای بیرون خانه را بر عهده ی علی(علیه السلام) و کارهای داخلی را به عهده ی زهرا (س) گذاشتند (حرعاملی 123/14).
در عین حال امام علی(علیه السلام) هرگاه فراغتی می یافت در کارهای خانه به کمک زهرا (س) می پرداخت. روایت است که روزی پیامبر(صلی الله علیه و آله) به خانه ی آنان آمد و دید که با هم کار می کنند. پرسید: کدام یک از شما خسته تر است تا من به جای او کار کنم؟ امام علی(علیه السلام) عرض کردند: یا رسول الله! زهرا (س) خسته است. رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) به زهرا (س) استراحت داد و مدتی خود به کار پرداخت (مجلسی50/43).
3. رفتار با فرزند، امام علی(علیه السلام) در مورد حق فرزند بر پدر فرمایش هایی دارند:
و حق الوعد علی الوالد ان یحسن اسمه و یحسن ادبه و یعلمه القرآن؛
و حق فرزند بر پدر آنکه نام نیک برایش انتخاب کند، خوب تربیتش کند و او را قرآن بیاموزد (نهج البلاغه، ق 399).
امام علی(علیه السلام) آنقدر به تربیت فرزندان اهمیت می داد که حتی، به قول خود امام، در این امر شتاب می کند، فرمود:
انما قلب الحدث کالارض الخالیه ماالقی فیها من شیء قبلته. فبادر تک بالادب قبل ان یقسو قلبک، و یشتغل لبک؛
قلب نوجوانان مانند زمین کاشته نشده، آماده پذیرش هر بذری است که در آن پاشیده شود. پس در تربیت تو، شتاب کردم، پیش از آنکه دل تو سخت شود و عقل تو به چیز دیگری مشغول گردد (همان، ن31).
امیرالمؤمنین(علیه السلام) نه تنها در سنین کم فرزندان به تربیت آنها می پرداخت، بلکه در سنین جوانی آنها نیز در این امر کوتاهی نمی کرد. در حالی که لحظات پایانی عمر امام سپری می شد به امام حسن و امام حسین(علیه السلام) وصیت فرمود و توصیه های فراوانی در مورد اخلاق معاشرتی ابراز داشت. ازجمله: ایجاد صلح و آشتی در بین مردمان، رسیدگی به حال یتیمان، نیکی به همسایگان، بخشش همدیگر، ایجاد پیوند دوستی، امر به معروف و نهی از منکر و .... (نک: همان، ن 47).
امام علی(علیه السلام) بنا به گفته ی خود، یکی از حقوق فرزند بر پدر را تعلیم قرآن می داند (همان، ق399)، ایشان نسبت به آموزش فرزندان خود توجه خاصی داشتند، به طوری که به امام حسن(علیه السلام) می فرماید:
ان ابتدئک بتعلیم کتاب الله عزوجل و تاویله، و شرائع الاسلام و احکامه، و حلاله و حرامه، لا اجاوزذلک بک الی غیره؛ (همان، ن31).
در آغاز تربیت، تصمیم گرفتم تا کتاب خدا همراه با تفسیر آیات را به تو بیاموزم و شریعت اسلام و احکام آن را، از حلال و حرام، به تو تعلیم دهم و این همه توجه را به تو کردم و غیر تو را برنگزیدم.
بنابراین امام علی(علیه السلام) به تعلیم و تربیت فرزندانش بسیار اهمیت می داد. در این بین تعلیم آداب معاشرت نیز مورد اهتمام امام بود، به طوری که به امام حسن(علیه السلام) فرمود با افرادی مانند احمق، بخیل، فاسق، دروغگو دوستی نکند:
یابنی، ایاک و مصادقه الاحمق، فانه یرید ان ینفعک فیضرک. وایاک و مصادقه البخیل، فانه یقعد عنک احوج ماتکون الیه. وایاک و مصادقه الفاجر، فانه یبیعک بالتافه. وایاک و مصادقه الکذاب، فانه کالسراب: یقرب علیک البعید، ویبعد علیک القریب؛ (همان، ق38).
یکی از راههای ایجاد رابطه ی عاطفی با فرزندان، بوسیدن آنها است که در روایات بسیاری به آن سفارش شده است. امام علی(علیه السلام) نیز در این مورد سفارش می کند:
بوسیدن فرزند رحمت است(طبرسی 475/1).
بنابراین امام علی(علیه السلام) مانند پدری مهربان به امور فرزندان می پرداختند:
رایت حیث عنانی من امرک ما یعنی الوالد الشفیق، واجمعت علیه من ادبک ان یکون ذلک؛ (نهج البلاغه، ن31).
همان گونه که یک پدر مهربان بهترین نیکی ها را برای فرزندش می خواهد، من نیز صلاح دیدم که تو را بدین صورت تربیت کنم و همت خود را بر آن گماشتم.
منبع: فصلنامه پژوهش های نهج البلاغه(النهج) 30


حقوق مردم در سیره‌ی امیرالمؤمنین (علیه السلام)
چکیده: سیره‌ی امیرمؤمنان (علیه السلام) در حکومت و خلافتش به گونه ای بودکه هیچ کس برتری جویی نسبت به دیگری نداشت و مردم درحکومتش به آسانی و آزادانه زندگی می‌کردند؛ و حضرت امیرمؤمنان (علیه السلام) نیز همیشه در ادای حقوق مردم، لحظه ای غفلت نورزید و نگذاشت حقی از مردم پایمال گردد. رعایت حقوق را می‌توان از جمله، حقوق مردم در آزادی، وحدت نژادی، امنیت، نام برد، از این جهت تساوی و تعادل در حکومت علوی نگذاشت اَشراف و بزرگان با فقراء و مساکنین تفاوتی کنند، بلکه همه یکسان بودند.
کلیدواژگان: امیرالمؤمنین (علیه السلام)، مردم، حقوق، حکومت، سیره.
مقدمه
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) استوار بود و مسأله ولایت و خلافت آن حضرت عیناً شبیه به حکومت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آ له) در صدر اسلام بود که در شرایط رهبری آن حضرت مشرکان، منافقان، یهودیان، مسیحیان و مسلمانان همه درکنار هم از حقوقی عادلانه برخوردار بودند. در حکومت علوی امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز این چنین بود که اشراف زادگان با فقراء تفاوتی نداشتند و از دقیق‌ترین و مشکل‌ترین کارهای امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم، عدالت و رعایت تساوی حقوق مردم در تمام زمینه‌ها، چه نژادی و قبیله ای و چه امنیتی بود.
1.شایسته سالاری در واگذاری مسئولیت‌ها
«وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْر کَبِیر» (1)؛ آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادند آمرزش و پاداش بزرگ دارند.
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در فرمان خود به محمد بن ابی بکر هنگامی که فرمانداری مصر را به عهده او گذاشت، می‌نویسد: «این فرمانی است که بنده خدا امیرمؤمنان به محمد بن ابی بکر داده. به او فرمان داده به تقوای برای خدا و فرمان بردن از او در نهان و عیان و ترس از خدا در نادیده و دیده و او را فرمان داده به نرمش برای هر مسلمان و به سخت گیری بر هر نابکار به عدالت با اهل ذمه و به طرفداری حق جویان برای ستمدیده و به سخت گرفتن بر ستمکار و به گذشت از مردم و به احسان تا اندازه توان و خدا پاداش دهد به نیکوکاران» (2)
و هنگامی که قیس بن سعد بن عباده انصاری را به فرمانداری مصر برگزید، نامه ای برای مردم مصر به همراهش فرستاد، که در این نامه خطاب به مردم مصر می‌فرماید: «از طرف بنده خدا علی امیرالمؤمنین برای هر که این نامه‌ام بدو رسد از هر مسلمانی درود بر همه شماها، راستش من خدای یگانه را نزد همه شما سپاس گزارم. اما بعد راستش، خدابه حسن ساختن و اندازه گرفتن و تدبیرش اسلام را برگزیده تا دین او وفرشته ها ورسولانش باشد و همه رسولان را برای مسلمانی به سوی بنده‌هایش گسیل داشته به ویژه آن را که از همه آفریده های خود برگزید و از آنجه خدای عزّوجّل این است را گرامی داشته، این فضیلت را بدان ها آموخت وآنهارا پرورید تا به راه درست در آینده و آن‌ها راجمع کرد تا از هم جدا نشود و آن‌ها راپیراسته تا پاکیزه باشدوچون هر جه او را باید انجام داد خدا او را برگرفت و نزد خود برد بر او صلوات و سلام و رحمت و رضوان خدا که او به راستی پسندیده و بزرگوار است.»
امام علی (علیه اسلام) قبل از خلافت، بابیان ده‌ها دلیل عقلی استدلال می‌کنند که لایق‌ترین فرد برای حکومت هستند و گاهی به صورت پرسش و پاسخ در خطاب به مردم برتری‌های خود را برمی شمارد. (3)
آن حضرت مدیریت جامعه و ادراه آن را به قطب وسط آسیاب و محور آن تشبیه کرده‌اند «انّ محلِّی منها حملَّ القُطب مِن الرَّمیِ» (4) همچنان که سنگ آسیاب فقط حول محور خود به چرخش در می‌آید و در صورت بزرگ‌تر و یا نامناسب بودن محور سنگ نمی‌چرخد و یا در صورت ضعیف بودن می‌شکند مدیران جامعه و نخبگان نیز محورهای چرخش جامعه هستندکه بایدهر کدام برای شغل و منصب خود مناسب بودهو از توان، خلاقیت و شایستگی لازم برخوردار باشند ودر غیر این صورت ضعف نارسایی، بی عدالتی، بی قانونی جامعه و تشکیلات اداری را فرا گرفته و آن رابه انحطاط می‌کشاند. (5)
امام علی (علیه السلام) لیاقت و شایستگی خود را در خطبه شققیه این گونه بیان می‌دارند: «آگاه باشید [مردم] به خدا سوگند! ابابکر، جامه را بر تن کرد در حالی که می‌دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی چون محور آسیاب حرکت می‌کند او می‌دانست که سیل علوم از دامن کوهسار جاری است و مرغان دورپرداز اندیشه‌ها، به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من ردای خلافت را رها کرد؛ و ازآن کناره گیری کردودر اندبشه بودم که آیا بادست تنها برای گرفتن جق خودبه پا خیزم یا در محیط خفقان زا وتاریکی که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر و مردان با ایمان را تاقیامت با ملاقات پروردگار، اندوهگین نگه می‌دارد! پس از ارزیابی درست، صبرو بردباری را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بودو با دیدگان خود می‌نگریستم که میراث مرا به غارت می‌برند! تااین که خلیفه اول، به راه خودرفت و خلافت [پس از خود] به پسر خطاب سپرد.»
شگفتا! ابابکر که درحیات خود از مردم می‌خواست عذرش را بپذیرند، چگونه در هنگام مرگ خلافت را به عقد دیگری درآورد؟ هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند. سوگند به خدا! مردم در حکومت دومی، در ناراحتی و رنج مهمی گرفتار آمده بودند و دچار دورویی‌ها و اعتراض‌ها شدند ودر آن مدت طولانی محنت زا و عذاب آور چاره ای جز شکیبایی نداشتم تا آنکه روزگار عمر هم سپری شد تا آنکه عثمان به خلافت رسید. او پهلویش از پر خوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دسشتویی سرگردان بود و خویشاوندان پدری او از بنی امیه به پا خواستندو همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه ای گه به جان گیاه بهاری بیفتد، عثمان آنقدر اسراف کرد ریسمان بافته او باز شد اعمال او مردم را برانگیخت و شکم بارگی او نابودش ساخت. سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، از حضور فراوان بیعت کنندگان نبود و یاران حجّت را بر ماتمام نمی‌کردند و اگر خداوند از علی عهد و پیمان نگرفته بود که در برابر شکم بارگی ستمکران و گرسنگی مظلومان، سکوت نکنند مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش می‌ساختم اخر خلافت را به کاسه اول آن سیراب می‌کردم آنگاه می‌دید که دنیای شما نزد من از آب بینی بزغاله ای بی ارزش‌تر است (6)
و از سخنان خودامیرالمومنین (علیه السلام) است که می‌گوید : رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به من فرمودند: ای پسر ابی طالب ولایت بر امت من از آن توست. اگر با رضا و رغبت تو را به ولایت خویش برگزیدند و با رضایت بر خلافت تو اجتماع کردند ولایت آن‌ها را بر عهده بگیر و اگر بر خلاف تو اختلاف نمودند، آن‌ها را به حال خود واگذار...(7)
«دوران زندگی من به سر آید. پس سوگند به خدا! من همواره از حقّ خویش محروم ماندم و از هنگام وفات رسول الله (صلی الله علیه و آله) تا امروز حقّ مرا از من بازداشته و به دیگری اختصاص دادند.»(8)
استاد شیهد مطهری در این باره می‌گوید:
در موارد زیادی، علی (علیه السلام) از حقّ خویش چنان سخن می‌گوید که جز با مسأله تنصیص و مشخص شدن حقّ خلافت برای او به وسیله رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قابل توجیه نیست در این موارد سخن علی (علیه السلام) این نیست که چرا مرا با همه جامعیت شرایط کنار گذاشتند؛ و دیگران را برگزیدند. سخنش این است که حقّ قطعی و مسلم مرا از امن ربودند. بدیهی است که تنها با نص و تعیین قبلی از طریق رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است که می‌توان از حقّ مسلّم و قطعی دم زد. صلاحیت و شایستگی، حقّ بالّقُوه ایجاد می‌کند نه حقّ بالفعل و در مورد حق بالقوه سخن از ربوده شدن حقّ مسلّم و قطعی صحیح نیست. (9)
2.رعایت حقوق مردم در جامعه انسانی امام علی (علیه السلام)
«جامعه‌ی علی بن ابیطالب (علیه السلام) یک جامعه قبیله ای نیست؛ زیراجامعه قبیله ای از نظر وی، یک اجتماع ستمکار و غاصبی است که فرزندان خود را تحت فشار قرار می‌دهد و نرمش به کار نمی‌برد و با تعصب احمقانه، نه احساس انسانی بلندپایه، رفتار می‌کند و امتیازات طبقاتی بزرگان و منتقدان را بدون مراعات، حقوق و کوشش‌های هم میهنان درنظر می‌گیرد. انگیزه قبیله‌ای موجب افتخارات متکی به گمان و اوهام می‌گردد و از انسان می‌خواهد که بر برادر خود، تکبر و خودفروشی نشان ندهد و بر پدر خود برتری جوید و دلیل او بر این کارها، گمراهی و نادانی و هواپرستی است! و علاوه بر همه‌ی این‌ها، جامعه قبیله ای خواستار آشوب و بلواست و آشوب، باعث ویرانی سرزمین‌ها و نابودی مردم و ناامیدی دل‌ها و تاریکی و سیاهی روی زمین است! همچنین جامعه علی بن ابیطالب (علیه السلام) یک جامعه نژادی نیست که عرب را به خاطر نسب و محل تولد و خاک بر غیر عرب ترجیح دهد. پس جامعه نژادی از نظر وی، همان جامعه قبیله ای غاصب و ستمکار در چهارچوب وسیع‌تری از نقطه نظر کثرت افراد است و چنان که علی (علیه السلام) قرشی را بر تمیمی در قبال رومی یا ایرانی، به خاطر نژاد و نسب، قائل نمی‌شد. پس هر انسانی در نظر امام علی (علیه السلام) همان انسان است و جز با علم و عمل، هیچ گونه فرق و برتری بین او و برادرش وجود ندارد و بدین ترتیب علم و عمل، دانش و کردار، دو اساس برتری بین مردم خواهد بود، برای آنکه» کم ارزش‌ترین مردم، کم دانش و دورترین آن‌ها از مرحله عمل است. (10)
ذخیره کردن اموال مردم ممنوع!
امیرمؤمنان (علیه السلام) به پیروی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اموال مسلمانان را انبار نمی‌کرد، بلکه به محض وصول، آن‌ها را میان مردم توزیع می‌نمود. آری رهبر اسلامی باید این گونه باشد. «ابن شهر آشوب در کتاب» مناقب آل ابی طالب از سالم جحدری روایت کرده است که گفت: «من شاهد بودم که شب هنگام، مقداری پول برای علی بن ابیطالب (علیه السلام) آورند، فرمود: این مال را قسمت کنید عرض کردند: ای امیرمؤمنان! شب شده است. بگذارید برای فردا. فرمود: شما تعهد می‌کنید که من تا فردا زنده باشم؟ عرض کردند: ما چه کاره ایم [دست ما نیست]. فرمود: تأخیر نکنید، همین حالا تقسیم کنید، پس شمعی آوردند و همان شب آن پول‌ها را قسمت کردند.»(11)
شاید این پرسش پیش آید که: چرا تقسیم در شب؟ در صورتی که آن پول، در شب به کار مسلمانان نمی‌آمد و فردا از آن استفاده می‌کردند؟ در پاسخ می‌گوییم: به چند دلیل: اول: رفع مسئولیت از پیشوای مؤمنی که مسئولیت را گران‌ترین بار بر دوش خود می‌بیند.
دوم: دلگرم شدن بعضی مؤمنان نیازمند به آن پول و تصمیم گیری درباره‌ی امول مالی فرد ایشان.
سوم: شتاب در کار خیر، که در آیات و روایات به آن توصیه شده است، مانند این آیات: «وَسَارِعُواْ إِلَی مَغْفِرَةٍِ مِّن رَّبِّکُم» (12)؛ و به سوی آمرزشی از سوی پروردگارتان بشتابید.
«وَیُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَأُوْلَئِکَ مِنَ الصَّالِحِین» (13)؛ و در کارهای نیک می‌شتابند و اینان از نیکانند.
در سیره‌ی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) آمده است که آن حضرت اموال را تقسیم می‌کرد و برای خودش با آن که نیاز داشت؛ چیزی برنمی داشت. «ابن شهر آشوب در مناقب آورده است که گاهی اوقات حضرت، حتی سه درهم که با آن إزاری و یا دیگر مایحتاج خود را بخرد، نداشت، و با این حال همه اموال بیت المال را بین مردم توزیع می‌کرد و بعد در آن جا نمازی می‌خواند و می‌گفت: »اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذِی أَخرَجَنی مِنهُ کَا دَخَلتَه (14)؛ سپاس خدایی را که مرا از این بیت المال همان گونه که داخل شدم خارج ساخت. [یعنی دست خالی، بدون آن چیزی که برای خود بردارم].
پرهیز از غرور و تکبر در ادای حقوق مردم
امام علی (علیه السلام) در خطبه‌ی معروف «قاصعه» که در سال 40 هجری ایراد کرده‌اند، می‌فرماید: «شیطان را کبر و خودخواهی به او روی آورد، پس در آفرینش خود به آدم فخر نمود و برای اصل خویش عصبیّت نمود. آشکارا زیر فرمان حق تعالی نرفت. پس شیطان، دشمن خدا، و پیشرو گردنکشان است. آنگاه امام علی (علیه السلام) در حکمت‌های گهربارشان در این باره مردم را موعظه می‌کند: »بِکِثرَهِ التَکّبر یَکُونُ التّلَف (15)؛ نابودی در گردنکشی است.
و آنگاه در ادامه می‌فرماید: «شما ای فریب خوردگان دنیا چه چیز شما را حریص گردانیده است به سرایی که خیرش کم و شرّش دامنگیر و آماده است، نعمتش گرفته شدنی و عزیزش خوارشدنی است.»(16)
از جمله مواردی که امیرالمؤمنین بدون غرور و تکبر با مردم رفتار می‌نمودند و در تاریخ آمده این است که: امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) با آنکه خوارج بر روی او و یارانش شمشیر کشیدند و هزاران زن و مرد، از شیعیان علی (علیه السلام) را به قتل رساندند، و جنگی بر ضد آنحضرت به راه انداختند، اما با این همه امیرالمؤمنین (علیه السلام) در حقوق خوارج از بیت المال را قطع نکردند. (17)
حق آزادی مردم در حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام)
در دوره‌ی امیرالمؤمنین (علیه السلام) مردم از آزادگی گسترده اسلامی برخوردار بودند. این ویژگی زمانی نمایان‌تر می‌شود که خشونت‌ها و بی رحمی‌های دوره عثمان بن عفّان را به یاد آوریم، به طوری که صحابی بزرگواری چون ابوذر رضوان الله علیه که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بارها و بارها او را ستود، مجال امر به معروف و نهی از منکر نمی‌یافت. این آزادی اسلامی که امیرمؤمنان (علیه السلام) میدان را برایش باز کرد شبیه‌ترین نمونه نسبت به آزادی‌هایی بود که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) در صدر اسلام به مردم داد. برای مثال همان گونه که در مدینه منوره و پیرامون آن مشرکان و یهودیان و مسیحیان و منافقان در کنار مسلمانان زندگی می‌کردند؛ خانه‌هایشان کنار هم بود و در بازار با هم بودند و با یکدیگر داد و ستد می‌کردند و در سایه اسلام از آزادی برخوردار بودند، در عصر امیرمؤمنان علی (علیه السلام) نیز مسلمانان و یهودیان و مسیحیان و مجوسیان و مشرکان و بلکه همه‌ی انسان‌ها از هر کیش و آیینی در سایه اسلام، با عزّت و احترام و در رفاه و خوشی زندگی می‌کردند. آن حضرت می‌فرمود: «اَلنّاسُ صِنفان إما أَخٌ لَکافِی الدِّینِ و إما نَظَیرٌ لَکَ فِی الخَلق» (18)؛ مردم [نسبت به شما] دو دسته‌اند: یا برادر دینی تو هستند و یا همنوع تو
این جمله بی نظیر و شکوهمند و جاویدان، زمینه را برای احترم بشر، از آن حیث که بشر است، می‌گشاید تا مردم از این دیدگاه به او بنگرند، و همگان را زیر چتر عدالت و حق انسانیّت گرد می‌آورد. امیرالمؤمنین درترغیب و تشویق به آزادی می‌فرماید: «ألا حرّ یدع هذه اللماظة» (19)؛ آیا آزاده ای نیست که این پس مانده غذا دردهان را رها کند؛ و باز می‌فرماید: «أیُّهَا النّاس إنَّ آدَم لَم یَلد عَبداً وَ لا أحراراً وَ لکِنَّ الله حَول بَعضَکُم بَعضاً» (20)؛ ای مردم! آدم نه غلامی به دنیا آورد و نه کنیزی، مردم همه آزادند اما خداوند بعضی از شما را در اختیار بعضی دیگر قرار داد.
«علامه مجلسی (رحمة الله علیه) به نقل از» المناقب آورده است: «ابوهریرة که روز گذشته از حضرت علی (علیه السلام) بد گفته بود نزد آن حضرت آمد و خواهش‌های خود را مطرح کرد و حضرت آن‌ها را برآورده ساخت. یاران حضرت علی (علیه السلام) بر او خرده گرفتند، اما حضرت فرمود: »من شرم می‌کنم که جهالت او بر علم و معرفت من، و جُرمش بر عفو و گذشت من، و درخواستش بر سخاوت و بخشش من چیره آید. (21)
و اما درمقابل می‌بینیم که ابوذر (رضوان الله علیه) این صحابی بزرگ و جلیل القدر، در مجلس عثمان که نیازی به معرفی ندارد، از حکم شرعی سخن می‌گوید اما سزایی جز ضرب و حبس و تبعید و گرسنی و خواری و مرگ نمی‌بیند!
ولی ابوهریرة که به سبب احادیث ساختگی‌اش از پیامبر (صلی الله علیه و آله) شهرت دارد اَولاً جرأت نمی‌کند که روبروی علی (علیه السلام) از او بدگویی کند!
ثانیاً: از آزادی اسلامی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) آن را باجرا درآورده است آگاه است و لذا بیم آن که مورد خشم و یا کیفر قرار گیرد، ندارد.
ثالثاً: علی (علیه السلام) با آن که می‌داند ابوهریرة در این رفتارش گنهکار و عصیانگر است و حق را زیرپا نهاده و درپی باطل و ستم است، او را مجازات نمی‌کند.
رابعاً: ابوهریره فرای آن روز، جرأت می‌کند که نزد حضرت علی (علیه السلام) بیاید و حوایجش را بخواهد.
خامساً: حضرت علی (علیه السلام) هم واقعاً حوایجش را برآورده می‌سازد به طوری که انگار اصلاً چیزی اتفاق نیفتاده است؛ و بعد به یارانش که بر او خرده می‌گیرند، با منطق علم و گذشت و بخشندگی جواب می‌دهد. (22)
رعایت حق وحدت نژادی
«در اینجا گفتاری از امام علی (علیه السلام) نقل می‌کنیم که با صراحت کامل به وحدت نژادی بشری و یگانگی کوشش‌های مشترک بین همه‌ی مردم و سپس به وحدت وظائف و حقوق بین افراد، دلالت دارد و البته با در نظر داشتن این وحدت در میان فرزندان یک جامعه، بی شک آن جامعه‌ی انسانی خالص و بی نظیر در انسانیت خواهد بود که هیچگونه انگیزه‌ی قبیله ای و تعصب نژادی در آن راه نخواهد داشت.» (23) «پس خداوند متعال از جمله‌ی حقوق خود را برای بعضی مردم بر برخی دیگر حقوقی را واجب فرموده و حقوق را در حالات مختلفه برابر گردانیده و بعضی از آن‌ها را در مقابل بعضی دیگر واجب نموده و برخی از آن حقوق وقوع نمی‌یابد مگر به ازاء برخی دیگر، (مثلاً زن نسبت به شوهر، پدر به فرزند، مالک بر مملوک، همسایه بر همسایه و خویش بر خویش و بالعکس) (24)»
آری علی (علیه السلام) هرگونه نژادپرستی را که مانع راه ترقی و رشد اسلام بود از میان برداشتند و هرگونه قوم گرایی را با شدّت و شهامت ردّ می‌نمودند و از این طریق قرآن را به کار بست و فرمان پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) را پیاده نمود.

زن عرب با زن غیرعرب یکی است
«ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه»، به نقل از ابواسحاق همدانی آورده است که گفت: «روزی دو زن نزد حضرت علی (علیه السلام) آمدند، یکی عرب بود و دیگری از موالی آن دو از حضرت چیزی درخواست کردند و امام به هر دو به یکسان چند درهم و مقداری غذا داد. یکی از آن دو گفت: من یک زن عرب هستم و این عجم است. حضرت فرمود: به خدا قسم که من در این بیت المال برتری برای فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق نمی‌بینم» (25)
آن حضرت در یکی از خطبه‌هایش می‌فرماید: «لَأَسوِینَ بَینَ الأَسوَدِ وَ الأَحمَرِ» (26)؛ من میان سیاه و سفید فرقی نخواهم گذاشت.
در زمانی که خواست بیت المال را تقسیم کند، نوشت: «عرب و قرشی و انصاری و عجم و همه قبایل عرب و تیره های عجم که اسلام را نپذیرفتند، یکسانند.»(27)
اینچنین امیرمؤمنان (علیه السلام) معیار اصلی و چارچوب کلی را اسلام قرار داد، که همه قوم گرایی ها، قبیله پرستی ها و آداب و رسوم غیراسلامی و جداسازی‌ها و تبعیضات غیرانسانی در برخورد با صخره سخت و استوار آن خُرد و متلاشی می‌شوند.
برتری ندادن اشراف و بزرگان
مرحوم علامه مجلسی (رحمة الله علیه) به نقل از: شیخ مفید و کلینی و طوسی (رضوان الله علیهم اجمعین) با سندهای مختلف آورده است که: چون مردم از گرد حضرت پراکندند و بسیاری از آن‌ها برای رسیدن به مال و منال دنیا نزد معاویه گریختند، گروهی از شیعیان نزد امیرمؤمنان (علیه السلام) آمدند و گفتند: یا امیرمؤمنان! این اموال (بیت المال) را عطا کن و این بزرگان عرب و قریش را بر موالی و غیرعرب ها، و نیز کسانی را که بیم آن می‌رود با تو مخالفت کنند و به معاویه بپیوندند، برتری ده [و حقوق بیشتری از بیت المال پرداخت کن]، وقتی کارها سر و سامان یافت و بر اوضاع مسلط گشتی دوباره به یکسان تقسیم کن و با مردم عدالت نما.
امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود: وای بر شما! به من می‌گویید پیروزی را با ستم کردن بر مسلمانانی که زیردست منند، بجویم؟ نه، به خدا سوگند! که تا چرخ روزگار می‌چرخد و در آسمان اختری می‌تابد چنین نخواهم کرد به خدا گر این اموال مال خود من بود به یکسان میانشان تقسیم می‌کردم، چه رسد که اموال آن‌ها [مردم] است. (28)
حقوق مردم بر مبنای ره آورد امنیت
علی (علیه السلام) در هیچ دستور و هیچ قانونی، سرانجام بالاتر و بزرگ‌تر از آرامش و امنیت مردم روی زمین، چیزی را نمی‌شناسد، پس تمایل به آرامش و کوشش برای امنیت، درنظر و بینش امام علی (علیه السلام) یک وظیفه‌ی اخلاقی است که انسان را از حیوان درنده متمایز می‌سازد، امنیت درنزد علی (علیه السلام) آن هدفی است که هر دستور صحیح و هر قانون درستی، درپایان خود به آن می‌رسد.
علی (علیه السلام) درباره‌ی امنیت و آرامش و حاکمیت آن در زندگی مردم می‌فرمایند: «اللّهُمَّ إِنَّک تَعلَمُ أنَّهُ لَم یَکُن الّذی کانَ مِنّا مُنافَسَةً فی سُلطانٍ وَ لاإلتماسَ شَیءٍ من فُضُولِ الحُکام وَ لکِن لِیَزد المَعالِمَ مِن دِینکَ وَ تُظهِرُ الإصلاحَ فی بِلادِکَ فَیَأمَنَ المَظلُومُونَ مِن عِبادِکَ وَ تُقامَ المُعَطَّلَةُ مِن حُدودِکَ» (29)؛ خدایا تو می‌دانی که جنگ و درگیری ما، برای به دست آوردن قدرت و حکومت دنیا و ثروت نبود، بلکه می‌خواستیم نشانه های حقّ و دین را به جایگاه خویش بازگردانیم، و در سرزمین‌های تو اصلاح را ظاهر کنیم، تا بندگان ستمدیده است در أمن و امان زندگی کنند، و قوانین و مقرّرات فراموش شده‌ی تو بار دیگر اجراء گردد.
نتیجه
حکومت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نمونه‌ی کامل دیگری است که بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آن را با دقت و زیبایی و جامعیّت تمام منعکس می‌کند و حقوق مردم را حکیمانه و عادلانه در عرصه های مختلف حکومت رعایت می‌نماید. نتیجه ای که از این مقاله گرفته می‌شود این است که اولاً، امیرالمؤمنین، هیچ چیز درنظرش خوارتر و بی مقدارتر از دنیا و مافی‌ها نبود وهرگز زمین و ملکی برای خود برنداشت بدینسان رهبریت و حکومتش الگوست برای زمامداران و فرمانروایان حکومت‌ها؛ و ثانیاً: مهم‌ترین مسئله برای علی (علیه السلام) حق و حقوق مردم است که اگر جامعه از رعایت آن فاصله گرفت، ظلم و ستم در آن حکومت فراوان و فاصله‌ها بین اقشار مردم زیاد می‌گردد.
پی نوشت ها :
1.سوره فاطر، ایه 7.
2.الغارات، ثقی کوفی، ص 86 و 87.
3.نهج السعاده فیمستدرک نهج البلاغه، ج 1 ص 105.
4.شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ص 151.
5.فصلنامه علمی پژوهشی انقلاب اسلامی، شماره 56، ص 26 و 27.
6.نهج البلاغه، ترجمه دشتی، محمد، خطبه 3، ص 29 و 31.
7.کشف المحجه، سیدبن طاووس، ص 180.
8.نهج البلاغه، خطبه 6، ص 35.
9.سیری در نهج البلاغه، ص 147.
10.حقوق مردم در گفتار و سیره امیرمؤمنان، ص 135 و 136.
11.المناقب، ج 2، ص 95.
12.آل عمران، آیه 133.
13.آل عمران، آیه 114.
14.المناقب، ج 2، ص 95.
15 و 16. حکمتهای 121 و 111 و 109.
17.بحارالأنوار، ج 22، ص 124، ح 100.
18. نهج البلاغه، نامه 53.
19.نهج البلاغه، حکمت 456.
20.اسلام و سیاست، ص 126؛ به نقل از کافی، ج 8، ص 68، ح 26.
21.بحارالأنوار، ج 41، ص 49، ب 104، ح 1.
22. اسلام و سیاست، ص 129 و 130.
23.امام علی و جامعه انسانی، ص 93.
24.ترجمه نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 207، بند 5، ص 684.
25. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 200ـ201.
26. الاختصاص، ص 151.
27.الاختصاص، ص 152.
28.ر. ک: بحارالأنوار، ج 41، ص 108 و 109، ح 15، 27، 29.
29.نهج البلاغه، خطبه 131، ترجمه محمددشتی، ص 174.
منابع و مآخذ
1. قرآن کریم.
2. نهج البلاغه، شریف الرضی، محمد بن حسین، محقق فیض الإسلام، نشر هجرت، سال 1414 ق.
3. بحارالأنوار، مجلسی، محمدباقر، نشر داراحیاءالتراث العلمی، بیروت، چاپ دوم، 1403 ق.
4. الغارات، ثقفی، ابراهیم بن محمد بن سعید بن هلال، نشر انجمن آثار ملی، چاپ اول، تهران، سال 1395 ق.
5. اسلام و سیاست، حسینی شیرازی، سیدصادق، ترجمه شیخی، حمیدرضا، نشر سلسله، چاپ دوم، قم، 1386.
6. الاختصاص، مفید، محمّد بن محمّد، محقق غفاری، علی اکبر، نشر الموتمر العالمی، چاپ قم، سال 1413 ق.
7. کشف المحجة، ابن طاووس، علی بن موسی، محقق حسون، محمد، نشر بوستان کتاب، چاپ دوم، قم، سال 1375 ش.
8. حقوق مردم درگفتار امیرالمؤمنین (علیه السلام)، مجیدی، سیداصغر، نشر میراث ماندگار، چاپ اول، قم، سال 1386 ش.

دادگری، دادگستری و عدالت محوری در کلام و سیره امیرالمومنین ‌(ع)
امام علی(ع) را باید نمونه راستین یک فرد پایبند به موازین اخلاقی و الگوی برجسته‌ جوانمردی برشمرد و این نکته چنان کتمان‌ناپذیر است که علاوه بر شیعیان، تمامی فرق اسلامی و همچنین بیشتر عرفا و پیروان طریقت‌های عرفانی ایشان را سرسلسله‌ جوانمردان می‌خوانند.
بسیاری از خاورشناسان غربی که کند و کاو در تاریخ و فرهنگ دیرین مشرق‌زمین را پیشه‌ خویش کرده‌اند نیز فضایل اخلاقی امام را ستوده و درباره آن بسیار نگاشته‌اند.
برابر تاریخ، از جمله فضایلی که امام علی(ع) همواره دلبسته آن بوده‌ و مشوق دیگران نیز بوده‌اند تا آن را رعایت کنند، مساله عدالت و تلاش در گستردن آن است. نگارنده بر آن باور است، در جهت درک هر چه بهتر موضوع یادشده از 2 منبع اصلی می‌توان یاری جست:
الف: کتاب‌های معتبر تاریخ اسلام چون تاریخ طبری، تاریخ ابن‌اثیر، اخبارالطوال دینوری و....
ب: کتاب نهج‌البلاغه که بر مجموعه عظیمی از مکتوبات و فرمایشات امام علی(ع) مشتمل است.
آنچه واکاوی و جستجو در منابع یادشده به دست می‌دهد آن است که علی(ع) عدل را «رستگاری و کرامت»، «برترین فضایل»، «بهترین خصلت» و «بالاترین موهبت الهی» پنداشته و آن را «مأنوس خلایق» و رعایت آن را موجب «افزایش برکات» دانسته‌اند. درحقیقت، به باور آن حضرت، جوهره و هسته اصلی ایمان، عدالت است و تمام خوبی‌ها از آن سرچشمه می‏گیرند.
عدالت محکم‌ترین اساس و بنیانی است که در نظام اجتماعی وجود دارد. پروردگار یکتا عدالت را سبب قوام امور زندگانی مردم قرار داده تا از ظلم، نابسامانی و گناه درامان بمانند و احکام و قوانین به وسیله عدالت، احیا و اجرا گردند.
سراسر نهج‌البلاغه مشحون است به آن‌که عدالت یکی از ارکان اصلی تشکیل‌دهنده اندیشه امام بوده و عدالت در نهج‏البلاغه به صورت یک فلسفه و نظریه اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مورد توجه قرار گرفته است. این مفهوم را می‏توان واجد سه بعد اصلی: الف) وحدت‏گرایی و آزادمنشی، ب) حقوقی و سیاسی، ج) اقتصادی و مدیریت یا سازمانی، پنداشت. البته هر یک از این ابعاد نیز خود واجد زیرشاخه‌هایی پیوندی هستند.
یکی از مهم‌ترین اسناد تاریخی در مفهوم و سیاست‏گذاری عدالت، فرمان امام علی(ع) به مالک اشتر فرماندار مصر است. این سند به تنهایی تمام جوانب اصل وحدت‏گرایی و آزادمنشی، اصل حقوقی و سیاسی و اصل اقتصادی، مدیریت و سازمانی را به طور شیوا و جالبی خلاصه می‏کند و درآن مراتب فرمانداری و حکومت در الگوی یک‌گفتار و سیاست‏گذاری عدالت به زیبایی و فصاحت کلام بیان شده است.
محوریت این فرمان در برقراری عدالت و ابعاد چهارگانه آن عبارت از خداسالاری، مردم‏سالاری، شایسته سالاری و دیوان سالاری است. امام علی(ع) در این یادداشت و سند مهم در واقع نظریات، الگو و تئوری خود را درباره عدالت به صورت یک فرمان سیاست‏گذاری به فرماندار مصر پیاده کرده است.
در این فرمان امام و خلیفه امت اسلامی نظرات خود را درباره انصاف، ستم، میانه‏روی در حق، برابری و مساوات، آزادی، وزارت، انتقاد، مشورت، حد و فصل اختلافات، مالیات، پاسخگویی به مردم، نویسندگان و تجار و صنعت‏گران، خودکفایی، مشروعیت حکومت، سپاه و دیوان‏سالاری و به طور کلی عدل و درستی بیان می‏کند.
از نامه‏های امام علی(ع) به سهل‏بن حنیف انصاری که از جانب ایشان بر مدینه حکمفرما بود نیز هویدا می‌شود که از منظر علی(ع) عدل و داد، شاخص مسوولیت و آزادی در جامعه اسلامی است:
«عدل و راستی را (از روش ما) شناختند، دیدند و شنیدند و در گوش دارند و دانستند مردمی که نزد ما هستند در حق برابرند، پس (بین آنها چیزی تقسیم نمی‏کنیم مگر با تسویه) گریختند تا این‌که سودی را به خود اختصاص داده و دیگران را بی‏بهره نمایند. خدا آنها را از رحمتش دور گرداند.»
گفتنی است، منابع تاریخی کلاسیک اسلامی به روشنی نمایان ساخته‌اند که مفهوم عدالت و دادگری واجد چنان جایگاهی در اندیشه امام علی(ع) بود که حتی پذیرش خلافت را امری مرتبط با آن برشمردند:
«اگر خداوند از علما، عهد و پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگی ظالمان و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش می‏ساختم.»
تاریخ همچنین بازگوکننده آن است که سیره و رویه حضرت در دوران خلافت همواره تأکید و پافشاری برضرورت اصلاح و بازگرداندن تمامی اموالی بود که به ظلم فراهم شده یا به‌ناحق از بیت‌المال برداشت شده بود. به اعتقاد امام این اموال را باید به صاحبان اصلی آنها بازگردد، اگرچه به عنوان مهریه زنان داده شده باشد. خطابه امام در نخستین روزهای خلافت که در منابع تاریخی مسطور است به وضوح نشان می‌دهد که عدالت مطلق، پایه و رکن اندیشه امام علی(ع) را تشکیل می‏داده است:
«...آگاه باشید هر زمینی را که به کسی به تیول داده ‏است و هر مالی از مال خدا را که بخشیده‏است به بیت‏المال برمی‏گردد. هیچ چیزی حق را باطل نمی‏کند. اگر ببینم که زنان با آن مال‏ها ازدواج کرده‏اند و کنیزکان به مالکیت درآمده‏اند و در شهرها پخش گردیده‏است همه را برمی‏گردانم، چه بدون شک در عدل گشایشی است، کسی که از حق به تنگ آید، ستم بیش‏تر، او را در تنگنا قرار خواهد داد...».
امام علی(ع) در نامه خود به مالک اشتر نیز بر این نکته تأکید کرده و چنین فرموده‌اند: «هرگز ملتی به قدرت و پاکی نخواهد رسید، مگر آن که حق ضعفا از اقویا بدون هیچ گونه چشم‌پوشی گرفته شود.»
یکی دیگر از اسناد تاریخی که جایگاه واقعی عدالت در تفکر امام را برملا می‌سازد، متن فرمان امام مبنی بر انتصاب محمد بن ابی‎بکر به فرمانداری ولایت مصر است. امام در بخشی از این فرمان بیان داشته‌اند: «با آنان فروتن باش و نرمخو و هموار وگشاده‎رو. به یک چشم بنگر به همگان، خواه به گوشه چشم‌نگری و خواه خیره شوی به آنان، تا بزرگان در تو طمع ستم بر ناتوانان نبندند و ناتوانان از عدالتت مأیوس نگردند.»
به عنوان پایانی بر این مختصر می‌توان گفت به باور علی(ع) در راستای وصول جامعه به سعادت مادی و معنوی، باید بر بستر عدالت و عدل‌محوری حرکت نمود. اقرار داشت که سفارش مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، شاعر و عارف پرآوازه ایران‌زمین، مبنی بر «از علی آموز اخلاص عمل» را به گوش جان شنیدن، به هیچ‌وجه ناشایست نخواهد بود.
شجاعت حضرت علی علیه السلام
درباره امیرالمؤمنین علیه السلام، قریب هزار و چهارصد سال است که گویندگان و نویسندگان و متفکران و شعرا و مرثیه سرایان و مدّاحان اهل بیت و همه - از مسلمان و غیر مسلمان، ازشیعه وغیر شیعه- سخن گفته اند و تا ابدالدهرهم خواهند گفت؛ ولی درباره این بزرگوار، به قدری دایره ی سخن، گسترده است که از هر طرف وارد شویم، ناگفته هایی را مشاهده می کنیم.
من فکرمی کردم که اگر بخواهیم امروز یک جمعبندی از شخصیت امیرالمؤمنین علی السلام ارائه بکنیم، چه باید بگوییم. منظورم آن جوهر ملکوتی و غیر قابل دستیابی آن انسان الهی نیست که امثال بنده به آن راهی نداریم؛ منظورم همان بخشی از چهره و هویت و شخصیت اوست که انسانها می توانند درباره ی آن ببینند، بیندیشند واحیاناً سر مشق بگیرند. دیدم کار یک خطبه و یک ساعت و اینها نیست؛ این شخصیت، ابعاد خیلی عظیمی دارد. «هو البحرمن ای النواحی اتیته »!(1) نمی شود یک جمعبندی به دست مخاطب داد؛ که بگوییم امیرالمؤمنین، این است.
بله، می توانیم از ابعاد مختلف وارد بشویم و به قدرفهم و همت و بصیرت خودمان، چیزی درباره ی این بزرگوار عرض بکنیم. من فکرکردم، دیدم شاید بشود صد صفت- که همین تعبیر صد، در بعضی از روایات هم آمده است - صد خصوصیت در امیرالمؤمنین پیدا کرد؛ چه خصوصیا ت معنوی، مثل علم آن حضرت، مثل تقوا، زهد، حلم و صبرآن حضرت که خصال نفسانی اوست، چه خصوصیات رفتاری او به عنوان یک پدر، یک شوهر، یک شهروند، یک سرباز، یک فرمانده و یک حاکم؛ یا خصوصیات آن حضرت در برخورد با مردم: یک انسان متواضع، عادل، تدبیر کننده ی کارهای مردم و یک قاضی
شاید بشود صد صفت این جوری برای امیرالمؤمنین شمرد؛ که اگرکسی بتواند این صد صفت را با بیان جامعی، گویا و رسا بیان کند، اجمالاً توانسته است صورت نسبتاً کاملی ازامیرالمؤمنین، ارائه بدهد. منتها دایره ی این صفات هم به قدری باز، وسیع و گسترده است که برای هر کدام، اقلاً باید یک کتاب نوشت.
فرض بفرمایید ایمان امیرالمؤمنین، مورد نظر باشد، البته آن خصوصیتی که من می خواهم درباره ی آن عرض بکنم، ایمان نیست، بعد عرض خواهم کرد؛ لیکن امیرالمؤمنین، یک انسان مؤمن بود، یعنی یک فکر، یک ایمان و یک عقیده، در اعماق وجود او راسخ بود. خوب، این ایمان را با ایمان چه کسی مقایسه کنیم که عظمت ایمان امیرالمؤمنین معلوم بشود؟ خود او می فرماید: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً»؛(2) اگر پرده ی غیب برافتد و من غیب - یعنی ذات مقدس باری تعالی، فرشتگان، بهشت، جهنم و همه ی آنچه را که ادیان از غیب وملکوت این عالم بیان کرده اند - را با همین چشم ظاهری ببینم، یقین من از آنچه هست، بیشتر نخواهد شد.
یعنی این یقین، مانند یقین کسی است که با چشم سر، همه چیز دیده است!این ایمان است که شاعر عرب می گوید: « اشهد بالله لقد قال لنا محمدٌ و القول منه ما خفی لو ان ایمان جمیع الخلق ممن سکن الارض و من حل السّماء یجعل فی کفة میزان لکی یوفی بایمان علی ماوفی» (3)اگر ایمان همه ی خلایق را در یک کفه بگذارند و ایمان امیرالمؤمنین را در کفه ی دیگر، باز هم وزن ایمان علی نخواهد شد این ایمان است.
یا فرض بفرمایید سابقه اسلام آن حضرت، که از اوان نوجوانی به خدا ایمان آورد و این راه را پذیرفت با همه وجود هم تا لحظه ی آخر پیمود. این چیزی است که نمی شود آن را با یک کلمه بیان کرد به هرحال ابعاد، آن قدرابعاد عظیم و وسیعی است!
ما بزرگان را خیلی دیدیم، شناختیم، یا در کتابها خواندیم، بزرگانی که انسان وقتی آنها را درست تصور می کند، حقیقتاً در مقابل آنها احساس حقارت می کند؛ مثل این که انسان، سر را به طرف آسمان بلند کند، ماه را ببیند، ستاره ی زهره، مشتری، زحل یا مریخ را ببیند.
خوب، چقدر این ستاره ها بلندند! چقدر بزرگ و نورانیند! ولی چشم نزدیک بین و ضعیف ما نمی تواند بفهمد که فرق این ستاره یی که اسمش مشتری، یا زهره است، با آن ستاره یی که آن را با ابزارهای فنی و تلسکوپهای قوی دیده اند-و می گویند که میلیونها سال نوری با ما فاصله دارد و یک کهکشان است -چقدر فاصله دارد! خوب، هر دو ستاره اند، هر دو را چشم ما شبها در آسمان، می بیند؛ اما این کجا و آن کجا!
ما این قدر ازعظمتها دوریم که نمی توانیم فرق امیرالمؤمنین را با عظما و بزرگان و با اکابری که بشریت در تاریخ، در اسلام، در کتابها، در عالم علم و در هر صحنه و عرصه یی سراغ دارد، درست تشخیص بدهیم!امیرالمؤمنین، چیز عجیبی است
اشکال کار ازاین جا شروع می شود که من و شما امروز، شیعه ی علی بن ابی طالبیم و با ید به او اقتداء کنیم؛ اگر از ابعاد شخصیت او چیزی ندانیم، اشکال در هویت ما به وجود خواهد آمد. یک وقت کسی ادعایی ندارد، ولی ما ادعا داریم؛ می خواهیم«علوی» باشیم، می خواهیم جامعه ی ما جامعه ی علوی باشد. ما شیعه ها در درجه ی اول، و مسلمین غیر شیعه در درجه ی دوم، این مشکل را دارند. البته همه ی مسلمانها امیرالمؤمنین را قبول دارند؛ منتها شیعه با کیفیت و عظمت دیگری آن بزرگوار را می بینند و می شناسند.
شجاعت، صفت عظیم و سازنده
آن خصوصیتی را که به نظرم رسید امروز مختصری درباره امیرالمؤمنین عرض بکنم، عبارت از شجاعت امیرالمؤمنین است. شجاعت، صفت خیلی عظیم و سازنده یی است. اثر شجاعت در میدان جنگ، این است که انسان از خطر نمی هراسد، وارد میدان خطر می شود و نیروی خود را به کار می اندازد؛ طبعاً نتیجه هم این است که بر دشمن، پیروز می شود. مردم دنیا از شجاعت، این را می شناسند؛ لیکن غیر از میدان جنگ، میدانهای دیگری هم برای شجاعت هست که اثر شجاعت در آنها از میدان جنگ، مهمتراست. نظیرمیدان زندگی، میدان تلاقی حق و باطل، میدان معرفت، میدان تبیین حقایق و میدان موضعگیریهایی که در طول زندگی برای انسان پیش می آید.
شجاعت در این جاست که اثر خود را نشان دهد. یک آدم شجاع وقتی حق را دید و شناخت، دنبال می کند؛ از چیزی نمی هراسد و رودربایستی، مانع او نمی شود؛ خودخواهی، مانع او نمی شود عظمت جبهه ی دشمن یا مخالف، مانع او نمی شود؛ شجاع است یک آدم غیر شجاع، نه. بحث این است که گاهی بنای حقیقت، با عدم شجاعت انسانها- بخصوص اگر دارای منزلت و مرتبه یی در جامعه باشند-فرو می ریزد. قضیه ی شجاعت، این است
گاهی حقی به خاطر عدم شجاعت یک انسان، ناحق می شود؛ یا باطلی به خاطر عدم شجاعت یک انسان که باید اظهار نظر کند، حق می شود. این، شجاعت اخلاقی است، شجاعت اجتماعی و شجاعت در عرصه ی زندگی است. این شجاعت، بالاتر از آن شجاعت در میدان جنگ است.
امیرالمؤمنین که در میدان جنگ، خود بزرگترین شجاعان بود؛ هرگز به هیچ دشمنی پشت نکرد. این، چیز کمی نیست. داستانش در جنگ خندق، که همه به خود لرزیدند و او جلو رفت؛ داستانش در فتح خیبر، در احد، در جنگ بدر و در جنگ حنین، هر یک از اینها را که شما نگاه کنید، امیرالمؤمنین را می بینید؛ در بعضی از این جاها، بیست و چهارساله بوده، در بعضی جاها بیست و پنج ساله، یا سی ساله بوده است. یک جوان بیست و هفت، بیست و هشت ساله، با شجاعت خود در میدان جنگ، اسلام را پیروز کرد و آن عظمتها را آفرید!این که مربوط به میدان جنگ است.
اما من عرض می کنم ای علی بزرگ، ای محبوب خدا، شجاعت تو در میدان زندگی، به مراتب بالاتر از شجاعت تو در میدان جنگ بود. از چه وقت؟ از نوجوانی. همین ماجرای سبقت به اسلام - که آن روزی قبول دعوت کرد که همه به دعوت، پشت کرده بودند و کسی جرأت نمی کرد - یک شجاعت است. البته شما یک حادثه را که در نظر می گیرید- مثل همین حادثه - ممکن است از ابعاد مختلف، مثال برای خصوصیات مختلف باشد؛ فعلاً از نظر گاه شجاعانه بودن این کار، به آن نگاه می کنیم.
پیغمبراکرم، دارد پیامی را در جامعه یی عرضه می کند که همه ی عوامل دراین جامعه، ضد آن پیام است؛ جهالت مردم، نخوت مردم، اشرافیت اشراف مسلط بر مردم، منافع مادی و منافع طبقاتی آنها، همه در مقابل آن پیام است. چنین پیامی در یک جامعه، چه شانسی دارد؟ پیغمبر اکرم چنین پیامی را مطرح می کند؛ اوّل هم« و انذر عشیرتک الاقربین» (4) را عمل می کند. آن عموهای متکبر، با سرهای پرنخوت و پر باد و غرور، بی اعتنای به حقایق و مسخره کننده ی هرچه حرف حساب که در دنیا هست، بنا کردند به هوچیگری کردن و مسخره کردن، با این که پاره ی تنشان بود.
همه ی آنها در آن روز، عِرق و عصبیت خویشاوندی داشتند و گاهی برای یک خویشاوند، ده سال می جنگیدند!اما این جا که این خویشاوند، این مشعل را بر سر دست، بلند کرد، همه ی چشمهایشان را پوشاندند، رویشان را برگرداندند، بی اعتنایی، اهانت، تحقیر و مسخره کردند!
در این جا این نوجوان، بلند شد و گفت: ای پسرعمو، من ایمان می آورم؛ البته قبلاً ایمان آورده بود، در این جا ایمان خود را علنی کرد امیرالمؤمنین، آن مؤمنی است که در طول مدت سیزده سال مکه، هرگز ایمانش مخفی نبود- جز همان چند روز اول- مسلمانها چند سال ایمان مخفی داشتند؛ اما همه می دانستند که امیرالمؤمنین علی علیه السلام از اول ایمان آورده است؛ ایمان او مخفی نبود.
این را در ذهنتان درست تصور کنید که در و همسایه، اهانت می کند، بزرگان جامعه، اهانت و سختگیری می کنند؛ شاعر، خطیب، پولدار، مسخره می کنند، آدم پست و رذل، اهانت می کند!و انسان در میان این امواج سهمگین مخالف، محکم و استوار - مثل کوه-می ایستد و می گوید من خدا را و این راه را شناختم و بر آن پافشاری می کند. این، شجاعت است.
شجاعت در تمام مراحل زندگی
این شجاعت در تمام مراحل زندگی امیرالمؤمنین، نشان داده شد. در مکه، این شجاعت بود، در مدینه و در بیعت با پیغمبر، این شجاعت بود. نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، چندین بار به مناسبتهایی بیعت گرفت؛ یکی از این بیعتها که شاید از همه هم سخت تر بود، بیعة الشجره-بیعت رضوان-در ماجرای حدیبیه است. وقتی که کار، سخت شد، پیغمبر اکرم آن هزار و چند صدنفری را که اطرافش بودند، جمع کرد - بنابرآنچه که در تاریخ، همه نقل کرده اند- فرمود: از شما بر مرگ، بیعت می گیرم، باید فرار نکنید، این قدر بجنگید تا پیروز، یا کشته بشوید.
گمان می کنم پیغمبر جز همین یک بار، در هیچ جای دیگر هم چنین بیعتی از مسلمانها نگرفته است. خوب، در میان آن جمعیت، همه جور آدمی بود؛ آدمهای سست ایمان، بلکه حتی- اسم می آورند(5) آدمهای منافق، در همین بیعت بودند! اولین کسی که بلند شد و گفت: « یا رسول الله، بیعت می کنم» همین جوان نورس بود!یک جوان بیست و چند ساله، دستش را درازکرد و گفت: با تو بر مرگ بیعت می کنم. بعد از آن حضرت، دیگر مسلمانها تشجیع شدند و یکی پس از دیگری بیعت کردند. آنهایی هم که دلشان نمی خواست، مجبور شدند و بیعت کردند. «لقد رضی الله عن المؤمنین اذیبایعونک تحت الشّجره فعلم ما فی قلوبهم »(6) این، شجاعت است.
در زمان پیغمبر، هر جا که جای اظهار وجود جوهر انسانی بود، این بزرگوار، جلو می آمد، در همه ی کارها دشوار سبقت می گرفت!
مردی پیش عبدالله بن عمر آمد و گفت: من علی را دشمن می دارم - خیال می کرد که آنها خانوادگی، با علی خیلی میانه یی ندارند؛ شاید خواست خودشیرینی کند -عبدالله بن عمر گفت: «ابغضک الله »؛ خدا تو را دشمن بدارد. عبارتش این است: « فقال ابعضک الله! اتبغض ویحک رجلاً سابقة من سوابقه خیرُ من الدنیا بما فیها»؟!(7)آیا با مردی دشمنی می کنی که یکی از جاهایی که قدم جلو گذاشته و بر دیگران پیشقدم شده است، بهتر از همه ی دنیا و مافیهاست؟با این آدم، دشمنی می کنی؟
این آن امیرالمؤمنین بزرگ است. این، آن علی درخشان تاریخ است. آن خورشیدی که قرنها درخشیده و روز به روز درخشانتر شده است، این است. هر جا که وجود گوهر انسانی لازم بود، این بزرگوار در آن جا حضور داشت؛ ولو هیچ کس نبود. می فرمود:
«لا تستو حشوا فی طریق الهدی لقلّة اهله »؛(8) خود او هم این گونه بود. چون دراقلیتید، چون همه مردم دنیا با شما بدند، چون همه ی مردم دنیا - یا اکثریت- راه شما را قبول ندارند، وحشت نکنید، از راه برنگردید. وقتی راه درست را تشخیص دادید، با همه ی وجود بپیمایید.
این منطق امیرالمؤمنین بود - منطق شجاعانه - و همین را هم در زندگی خود به کار بست. در حکومت خود هم که پنج سال -اندکی کمتر-طول کشید، باز همین منطق در مقابل امیرالمؤمنین بود. هر چه نگاه می کنید، شجاعت است. از ساعت اول- حالا مبالغه نکنیم-از روز دوم بیعت امیرالمؤمنین، درباره ی قطایعی که قبل از این بزرگوار، به این و آن داده شده بود، فرمود «و الله لو وجدته تزوج به النساء ملک به الاماء،(9) چه و چه؛ به خدا که اگر ببینیم این پولهایی که قبل از من، به ناحق به کسانی داده شده است، مهر زن قرار داده اید، ازدواج کرده اید، کنیز خریده اید، ملاحظه نمی کنم؛ همه ی آن را بر می گردانم! و شروع کرد به اقدام و آن دشمنیها به وجود آمد!
شجاعت از این بالاتر؟!در مقابل لجوجترین افراد، شجاعانه ایستاد. مقابل ثروت انباشته ی در شام که می توانست دهها هزار سرباز جنگجو را در مقابل او به صف آرایی وادار کند، شجاعانه ایستاد. وقتی راه خدا را تشخیص داد، هیچ ملاحظه یی از هیچ کس نکرد. این شجاعت است. در مقابل خویشاوندان خود ملاحظه نکرد.
ببینید، گفتن اینها واقعاً آسان است؛ ولی عمل کردن اینها خیلی سخت و خیلی عظیم است. روزی ما این مطالب را به عنوان سرمشقهای زندگی علی بیان می کردیم- حقیقت قضیه را باید اعتراف کنم- ولی درست به عمق این مطالب پی نمی بردیم؛ اما امروز که موقعیت حساس اداره ی جامعه اسلامی در دست امثال بنده است که با این مطالب آشنا هستیم، می فهمیم که علی، چقدر بزرگ بوده است.
علی علیه السلام سرمشق زندگی
عزیزان من، برادران و خواهران نمازگزار مؤمن، من اینها را بیشتر برای خود می گویم و برای کسانی که مثل خود ما دستی در کارها دارند و دوششان زیر بار بخشی از اداره ی جامعه اسلامی است. اما این مسائل، مربوط به همه است؛ مربوط به یک قشر خاص و یک جماعت خاص نیست.
امیرالمؤمنینی که توانست کاری کند که میلیونها انسان، اسلام و حقیقت را به برکت شخصیت او بشناسند، این جور زندگی کرد! امیرالمؤمنینی که او را نزدیک به صد سال بر روی منبرها لعن کردند و همه جای دنیای اسلام، علیه او بدگویی کردند، هزاران حدیث جعلی علیه او، یا علیه حرفهای او خلق کردند و به بازار افکار دادند و توانست بعد از گذشت این سالهای طولانی، خود را از زیر بار این اوهام و خرافات بیرون بیاورد و قامت رسای خود را در مقابل تاریخ نگه دارد، این گونه بود که توانست.
گوهری که گل می ماند
گوهری مثل علی است که گل می ماند و خار و خاشاک، زباله و چیزهای متعفن، او را آلوده نمی کند و جوهر او را کاهش نمی دهد. یک قطعه ی الماس را در گل هم بیندازند، الماس است؛ بالاخره خود را نشان خواهد داد. باید این جوری جوهر پیدا کرد. باید هر فرد مسلمان، این مشعل عظیم را بر بالای قله ی حیات ببیند و به سمت او حرکت کند. هیچ کس ادعا نکرده است که ما می توانیم مثل علی بن ابی طالب حرکت کنیم. بیخود هم به این و آن نباید گفت که شما چرا مثل علی عمل نمی کنید.
با امام سجاد علیه السلام راجع به عبادت خودش و عبادت امیرالمؤمنین، صحبت شد، حضرت گریه کرد و گفت: ما کجا، امیرالمؤمنین کجا!از قول امام سجاد- زین العابدین - که خود او معصوم بود، این جور نقل می کنند! مگر ما می توانیم مثل علی باشیم؟!هیچ کس از بزرگان عالم تا حالا، نه توانسته، نه ادعا کرده، نه خیال کرده، و نه چنین اشتباهی به مغز او راه پیدا کرده است که خواهد توانست مثل امیرالمؤمنین، حرکت یا کار کند! آنچه مهم است، این است که جهت، جهت امیرالمؤمنین باشد.
خود آن بزرگوار در نامه یی به عثمان بن حنیف، بعد ازآن که وضع خود را شرح داد که «الا و ان امامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریه »-زندگی (10) من این گونه می گذرد - فرمود: « الا و انکم لا تقدرون علی ذلک » (11)؛ مبادا خیال کنید شما می توانید مثل من رفتارکنید! نه، این یک رب النّوع است، این یک مقام دست نیافتنی است؛ ولی الگوست. سعی کنیم به سمت این الگو برویم.
کسی نمی تواند مثل شجاعت او را داشته باشد. نزدیکترین انسانها به امیرالمؤمنین، جناب عبدالله بن عباس بود -پسر عمو و شاگرد و رفیق و همراز و مخلص و محب واقعی امیرالمؤمنین - خطایی از آن بزرگوار سر زد؛ امیرالمؤمنین نامه یی نوشت. تعبیر امیرالمؤمنین این است که تو خیانت کردی! او یک مقدار از اموال بیت المال را فکر کرده بود که به او می رسد؛ برداشته بود و به مکه رفته بود. امیرالمؤمنین، آن چنان نامه یی به عبدالله بن عباس نوشته است که مو بر تن انسان، راست می ایستد.
این چه مردی است! این چه انسان عظیمی است! به عبدالله بن عباس می فرماید: « فانک ان لم تفعل ».(12) اگراین کاری را که گفتم نکنی - این اموال را برنگردانی -«ثم امکننی الله منک»(13) بعد دست من به تو برسد، «لا عذرن الی الله فیک»(14) پیش خدا درباره ی تو، خودم را معذور خواهم کرد؛ یعنی سعی می کنم به خاطر تو پیش خدا، خجل و سرافکنده نشوم، « و لا ضربنک بسیفی الذی ما ضربت به احداالادخل النّار » (15) تو را با همان شمشیری خواهم زد که به هر کس زده شد، وارد جهنم گردید.
و الله لو ان الحسن و الحسین فعلا مثل الذی فعلت ما کانت لهما عندی هواده »(16) به خدا سوگند اگر این کاری که تو کردی، حسن و حسین من این کار را بکنند، پیش من هیچ گونه عذری نخواهند داشت!« و لا ظفرا منی باراده »(17) هیچ تصمیمی به نفع آنها نخواهم گرفت، «حتی آخذ الحق منهما و ازیح الباطل ان مظلمتهما» (18) حق را از آنها هم خواهم گرفت.


قدرت نفس حضرت
خوب، امیرالمؤمنین می داند که حسن و حسین، معصومند؛ اما می گوید اگر چنین اتفاقی هم- که نخواهد افتاد - بیفتد، من ترحم نخواهم کرد! این شجاعت است. البته از یک دیدگاه، عدل است؛ از یک دیدگاه، ملاحظه ی قانون و احترام به قانون است؛ عناوین گوناگونی دارد. اما از این دیدگاه هم شجاعت و قدرت نفس است. امروز، من و شما به این شجاعت احتیاج داریم؛ ملت ایران به آن احتیاج دارد. هر کس که کارگزار این حکومت است، بیشتر احتیاج دارد. هر کسی دستش به چیزی از این بیت المال مسلمانان می رسد، بیشتر به این شجاعت احتیاج دارد. هر کس که مردم به او بیشتر اطمینان دارند، بیشتر به آن احتیاج دارد. امروز، آحاد مردم، ملت ایران- در مجموع-هم به این شجاعت احتیاج دارد.(19)
پی‌نوشت‌ها:
1-بحار الانوار، ج107، ص11.
2- بحار الانوار، ج40، ص153.
3-بحار الانوار، ج38، ص233.
4-شعراء: 214.
5-منظور از این که اسامی بیعت کنندگان را در تاریخ آورده اند.
6- فتح18.
7-بحارالانوار، ج27، ص227.
8- نهج البلاغه، خطبه ی 201.
9-نهج البلاغه، خطبه ی 15.
10-نهج البلاغه، نامه ی 45.
11-همان.
12- نهج البلاغه، نامه ی 41.
13-همان.
14- همان.
15-نهج البلاغه، نامه ی 41.
16-خطبه های نماز جمعه، 19 رمضان 1416-74/11/20.
17-خطبه های نماز جمعه، 19 رمضان 1416-74/11/20.
18-خطبه های نماز جمعه، 19 رمضان 1416-74/11/20.
19- خطبه های نماز جمعه، 19 رمضان 1416-74/11/20.
منبع :
شخصیت و سیره ی معصومین(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامی(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگی قدر ولایت - 1383

معاونت سیاسی شورای سیاستگذاری شورای سیاستگذاری ائمه جمعه

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار رسانه ها
اخبار روز رسانه ها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon