اول محرم شهید شد و بدنش بدون سر برگشت

اول محرم شهید شد و بدنش بدون سر برگشت

خبرگزاری تسنیم: مادر شهید محمد کریمی می‌گوید: اول محرم به ما گفتند محمد شهید شده و روز تاسوعا او را به خاک سپردیم. برادرش به کرمانشاه رفته بود. گفت یک تابوت آوردند رویش نوشته شده بود محمد کریمی. سر و سینه نداشت و باید شناسایی می‌شد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، گلزار شهدا، پنجشنبه‌ها حال و هوای خاص و عجیبی دارد. هیاهوی زیارت قبور شهدا در میان رهگذران، سور و سات ایستگاه صلواتی‌های بین قطعات، نواهای مختلف مداحی جبهه و جنگ که فضای این بخش از بهشت زهرا(س) را تسخیر کرده است، آمد و رفت خانواده‌های شهدا و دیدار با شهیدشان و از همه مهم‌تر حضور نَفَس معنوی شهدا همگی پنج شنبه‌های این جغرافیا را به قطعه‌ای از بهشت مبدل ساخته است.

وقتی پای صحبت مادران شهدا می‌نشینی همان چند دقیقه اول می‌فهمی که جنس صبری که خداوند به آنها عطا کرده، متفاوت است با سایر کسانی که عزیزی را از دست داده‌اند. می‌فهمی که صبرشان برکه ای از دریای صبر زینبی است. حال اگر صلابت کلام این مادران را در حالیکه حتی سر ناخنی از پیکر عزیزشان هم برنگشته، بشنوی، بی اختیار این سخن حضرت زینب سلام الله علیها در برابرت مجسم می شود که: «ما رایت الا جمیلا». یکی از این هزاران مادر، مادر شهید «محمد کریمی» است. وقتی پنجشنبه‌ها گذرت می‌افتد به بیست و ششمین قطعه بهشت، در نود و یکمین ردیف‌ از آن، بانویی سالخورده با چهره‌ای مهربان را می‌بینی که روی یک زیلو نشسته و در حال قرآن خواندن برای جگر گوشه‌اش محمد است. این مادر بزرگوار مادر یک شهید 20ساله است.

هوا گرم باشد یا سرد، خرما پزان تابستان باشد یا وسط چله زمستان، برایش فرقی نمی‌کند. صبح پنج‌شنبه‌های هر هفته را، بنا بر قرار نانوشته‌ای که با چند مادر شهید دیگر دارد؛ مهمان ضیافتی است که فرزندش در میعادگاه قطعه  26، بر روی یک زیلوی پهن شده، در کنار سنگ مزارش تدارک دیده است.

«شهید محمد کریمی»  31 سال پیش در سن 20 سالگی در تاریخ 11 مهرماه ماه 1361 در جبهه سومار و در عملیات «مسلم ابن عقیل» پرکشید. محمد متولد 1341 و سومین فرزند از شش فرزند خانواده کریمی بود. سنگ مزار محمد، با «بسم رب الشهداء و الصدیقین» آغاز شده و این مزار در قطعه 26 ردیف 91 شماره 41 واقع شده است. «کوچک حبیب زاده»، مادر  این شهید بر خلاف نامش دلی به بزرگی تمام عالم دارد. از هفت فرزندی که خداوند ارزانی‌اش داشته؛ اکنون فقط چهار فرزند دارد که «محمد» گل سرسبدشان بوده است. دو فرزند پسر دیگرش نیز مدتی است از دنیا رفته‌اند.

به من می‌گفت: «بیا و در پشت جبهه کار کن»

مادر شهید «محمد کریمی» از فرزندانش می‌گوید: محمد سومین پسر من بود. من 6 پسر داشتم و یک دختر که محمد در سال 61 عملیات «مسلم ابن عقیل» شهید شد، دو تا از پسر‌هایم که فوت کردند. الان فقط 3تا پسر و یک دختر دارم. زمانی که محمد به دنیا آمد با عشق به دنیا آمد، زمانی هم که از دنیا رفت با عشق به امام و شهدا و قرآن رفت. از وقتی که جنگ بود محمد من جبهه بود. به من می گفت مادر! می‌خواهی تو هم جور شود و به جبهه بیایی؟ من اسمت را بنویسم و در پشت جبهه فعالیت کنی؟ گفتم محمد نمی‌توانم بچه کوچک دارم. می‌گفت خب چه اشکالی دارد؟ محمد هم در مناطق جنگی جنوب می‌جنگید هم در غرب همیشه می‌گفت «من مرد جنگم, باید برای دین و وطنم به جبهه بروم». خودش راهش را انتخاب کرده بود.

محمد را نذر امام هشتم کردم

او از دو اتفاق شگفت‌آور زندگی پسرش می‌گوید: محمد را وقتی به دنیا آمد نذر امام رضا(ع) کردم. یک بار وقتی خیلی بچه بود به آب افتاد. اما خیلی عجیب در شرایطی که فکر نمی‌کردیم زنده بماند صحیح و سالم از آب در آمد. یک باز هم خیلی سخت مریض شد. به بیمارستان رفتیم دکترها گفتند دارد تمام می‌کند. من گریه می کردم. به امام رضا گفتم یا امام غریب این پسر نذر شما است. حالش را خوب کنید.تا این جمله را گفتم دستگاه تنفسی که به او وصل بود را کنار زد. آمدیم دیدیم خودش دارد نفس می‌کشد. تنم می‌لرزید امام رضا دوباره بچه‌ام را شفا داده بود. حافظ پسرم بود تا اینکه محمدم در 20 سالگی شهید شد.

اول محرم شهید شد و بدنش بدون سر برگشت

مادر شهید محمد کریمی درباره چگونگی دریافت خبر شهادت پسرش می‌گوید: اول محرم روز پیوند محمد با آسمان بود و روز تاسوعا، تاریخ پیوستنش به خاک. تاسوعا نشانی خوبی بود تا محمد را چون مولا و مقتدایش بی سر و تکه تکه به محضرحسین(ع) راه دهند. روز آخری که داشت می‌رفت گفت: «مادر اگرخبر شهادت من را آوردند مبادا سر و صدا کنی و ناراحت باشی چون دشمن تو خوشحال می‌شود». خبر شهادتش را که به من دادند هیچ چیز نگفتم. اول محرم به ما گفتند شهید شده و روز تاسوعا به خاک سپردیمش. وقتی خبر شهادتش را آوردند همه می‌دانستند جز من. صبح خواستم بیرون بروم دیدم همسایه‌ها جوری نگاهم می‌کنند یک چیزهایی متوجه شده بودم. رفتم پرسیدم از محمدم خبری نیست؟ گفتند امکان دارد شهید شده باشد. برادرش منطقه است رفته خبر بیاورد.

به خانه که برگشت یاد حرفش افتادم که گفته بود مبادا سر و صدا کنی. به خواهرش گفتم محمد شهید شده. 9 روز طول کشید تا این خبر را به ما دادند. روز نهم گریه و زاری کردم اما بعدش نه. برادرش به کرمانشاه رفت می‌گفت یک تابوت آوردند که رویش نوشته بود «محمد کریمی». گفتند سر  و سینه ندارد. ببینید می‌توانید شناسایی‌اش کنید؟ برادرش هم از روی پارچه‌ای که به دستش بسته بود او را شناخت. روز عاشورا روز مراسم محمد هم بود. خدا را شکر من اصلا ناراحت نبودم.

شب شهادتش خواب دیدم که او را از من گرفتند

شب شهادت محمد یک خواب عجیبی دیدم. دیدم در باغ خیلی بزرگی هستیم و محمد هم بچه شده است. دیدم یک عده آمدند و محمد را از بغل من گرفتند و بردند. گریه می‌کردم که محمد من را کجا بردید؟ که از خواب بیدار شدم به پدر محمد گفتم حاجی! فکر کنم محمد شهید شده است. محمد وصیت نامه نداشت اما همینجوری در گفتار وصیت کردن قرض‌هایش را می‌شمرد. بعد از شهادت محمد همه‌اش احساسش می‌کردم. هنوز هم همینطور است. وقتی می‌خواهم بخوابم به محمد شب بخیر می‌گویم و وقتی بیدار می‌شوم به او سلام  می‌دهم. همیشه با من هست.

افتخار می‌کنم پسرم در مسیر قرآن و اسلام قدم برداشت

او به شهادت پسرش افتخار می‌کند و با اعتقاد شهادت وی را اینگونه توصیف می‌کند: افتخار می‌کنم که پسرم شهید شده و من هم به برکت وجود او در قطعه شهدا حضور می‌یابم. بچه‌ام به راه و رسم منافق‌ها نرفت بلکه در مسیر قرآن و دین و اسلام قدم برداشت. خدا را شکر که سر افراز هستم به خاطر محمد. همیشه با چند تن از مادرهای شهدا محلی را درست کرده‌ایم در نزدیکی مزار بچه‌هایمان. چه گرما باشد چه سرما اصلا برایم فرقی نمی‌کند. می‌آیم اینجا ساعت‌ها می‌نشینم. محمد تازه که شهید شده بود هر پنج شنبه و جمعه می‌آمدم اما الان سخت می‌شود و نمی‌توانم، فقط پنج شنبه‌ها را می‌آیم. ما پنج، شش مادر شهید اینجا چادر زدیم و هر پنج شنبه از صبح به اینجا می‌آییم. اینجا را شبیه یک اتاق کرده‌ایم در آن احساس خوبی داریم.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران