نمیخواستند افکار لاجوردی در جامعه رشد کند/ ما از خوشبینیهایمان دو لطمه اساسی خوردیم
خبرگزاری تسنیم: موقعی که سید خدمت امام میرسد و توضیح میدهد، امام میفرمایند: «برو و بایست و به شورای عالی قضایی بگو که من گفتهام.» ایشان بیرون میآید، ولی این موضوع را به شورای عالی قضایی نمیگوید و بعد آن برخورد با او میشود.
به گزارش خبرنگار قضایی خبرگزاری تسنیم، مرحوم حاج احمد قدیریان را میتوان از نزدیکترین و صمیمیترین یاران شهید لاجوردی در دوران مبارزه و مسئولیت قضائی دانست. دانستههای او از پروندهای مرتبط با شهید لاجوردی که جنبه ملی پیدا کرد، از جمله پروندههای امیر انتظام، سعادتی، منافقین و حزب توده، موجب شده که دانستههای او، کنجکاوی هر محقق و پژوهشگری را برانگیزد، اما وی در دادن اطلاعات، محتاطانه عمل میکند. مصاحبه ذیل گفتوگوی مرحوم قدیریان با ماهنامه شاهد یاران است.
از چه مقطعی و چگونه با شهید لاجوردی آشنا شدید و چه ویژگی هایی در ایشان برای شما جالب توجه بود؟
قدیریان: ابتدا از شما تشکر میکنم که دارید مظلومیت و وجوه شخصیتی این یار امام و انقلاب را برای مردن تبیین میکنید. حدود پانزده سال قبل از انقلاب با شهید لاجوردی آشنا شدم. من در بازار، مغازه عطاری داشتم و ایشان و اخوانشان در بازار جعفری مغازه داشتند. البته من زودتر از آنها به بازار آمدم. البته در آغاز پدر ایشان در خیابان ری، نزدیکیهای میدان محمدیه مغازه داشت و شهید لاجوردی و برادرانشان آنجا کار میکردند و بعد به بازار جعفری آمدند. رفاقت ما از مسجد شیخعلی شروع شد. در آنجا گروهی تشکیل شده بود. همینطور در مسجد خیابان مولوی که بعدها این گروهها به هم ملحق شدند و مؤتلفه اسلامی را تشکیل دادند. اعضای هیئت مؤتلفه از یاران امام بودند و در شکلگیری و تداوم انقلاب، نقش مهمی داشتند. من بعد از انقلاب که مسئولیت کارهای امنیتی و نظامی را به عهده گرفتم، از مؤتلفه کنار کشیدم. به هر حال دوستی من با شهید لاجوردی حدوداً پانزده سال قبل از انقلاب و سالهای 39و40 شروع و در جریانات سالهای بعد، بسیار محکم شد.
آیا از همان ابتدای آشنایی شناخت جامعی از ایشان پیدا کردید؟ به مرور زمان این شناخت چقدر تعمیق پیدا کرد؟
قدیریان: شهید لاجوردی صبوری خاصی داشت و در میان دوستان ما از این جهت ممتاز بود. علاوه بر این بسیار فهیم بود و مسائل را بسیار دقیق درک میکرد، یعنی در درس و درک مسائل اجتماعی، جزو دوسه نفر اول جمع ما بود. معلومات حوزوی او هم در حد بالا بود.
این نوع توانایی فطری یا حاصل تحقیق و مطالعات عمیق و گسترده و یا تلفیقی از هر دو بود؟
قدیریان: هر دو مورد و همه هم بر این مسئله شهادت میدهند. اگر با برادر بزرگ ایشان مصاحبه کنید، دقیقاً برایتان توضیح خواهند داد که شهید چه روحیهای داشت. قبل از هر چیز در زندگی شخصی، بسیار آدم ساده و فروتنی بود و با همه اقشار مردم میجوشید. از نظر علمی هم بسیار عمیق و دقیق و در میان شاگردان آقایشاهچراغی، ممتاز بود. بعدها که همشیره شهید لاجوردی، همسر شهید امانی شدند، ارتباط ما نزدیکتر شد و در برنامههای مبارزاتی در کنار هم بودیم.
شهید لاجوردی با توجه به تجربههای فراوانی که در مقاطع مختلف مبارزاتی کسب کرده بود، کدام شیوه مبارزاتی را قبول داشت؟ آیا شیوه مسلحانه را قبول داشت و یا فکر میکرد که باید مردم را به میدان آورد؟
قدیریان: مرحوم شهید امانی که تقریباً محور اصلی مبارزات مسلحانه بود، زمانی به همراه یارانش دست به مبارزه مسلحانه زد که عرصه برای ادامه مبارزه و احقاق حقوق مردم، فوقالعاده تنگ شده بود. طبیعتاً در این شرایط، مبارزه مسلحانه با اذن مراجع تقلید شکل میگیرد. اینها در بازار، در زمینه کارهای فرهنگی، فوقالعاده تلاش میکردند و مخصوصاً در توزیع توضیحالمسائل حضرتامام(ره)، نقش بسیار فعالی داشتند. آقایان فضلا و علما و مخصوصا شیخفضلاللهمحلاتی و بعضی از عزیزانی که آنجا مطرح بودند، در فعالیتهایشان از مرحوم شهید امانی و یارانش به عنوان مجریان طرحهایشان استفاده میکردند و هدف آنها این بود که روحانیت را در اجتماع مطرح و جلسات مبارزاتی برگزار کنند.
یادم هست که ما در گرمخانه مسجد جمعه که در انتهای مسجد بود، جلساتی را برگزار میکردیم. این مسجد پنجشش امام جماعت داشت، اما تنها امام جماعتی که با ما همراهی میکرد، مرحوم شیخآقاغلامحسینجعفری بود که همراه با آقای شجونی و تعدادی از آقایان علما، برای روشنگری جوانها در آن گرمخانه جلسات خانوادگی و هفتگی میگذاشتند که بسیار مؤثر بودند.
به ضرس قاطع میگویم؛ اولین کسی که منافقین را شناخت لاجوردی بود
شهید لاجوردی در مقام مبارزه چه مزایا و توانائیهای را از خود نشان داد؟
قدیریان: شهید لاجوردی با توجه به صبوری و تحمل و بردباری همراه با بینش سیاسی و اجتماعی فوقالعاده بالا، به گونهای بود که واقعاً ساواک را عاجز کرده بود. هنگامی که او را دستگیر کردند و به زندان بردند، این را محکم و به ضرس قاطع میگویم، اولین کسی که منافقین را شناخت، ایشان بود. میگفت،«اینها هر جا از نظر تاکتیکی اقتضا کند، نماز میخوانند و اگر اقتضا نکند، نماز نمیخوانند.» از لحاظ کاری هم باید بگویم من در طول نزدیک به چهل سال مؤانست و در مقاطعی که معاونت اجرایی ایشان را به عهده داشتم، انسانی به این پرکاری ندیدهام. شیوههای مدیریتی ایشان که در جای خودش توضیح مفصل خواهم داد، به گونهای بود که اگر مدیران جامعه ما از آنها سرمشق بگیرند، مدیر نمونه خواهند شد.
شهید لاجوردی در برخورد با جریان نفاق، شیوه خاص و منحصر به فردی داشت. این شیوه محصول چه طرز فکری بود؟ به عبارت دیگر شناخت نسبت به منافقین از کجا و چگونه تعمیق پیدا کرد که بر اساس آن، بعد از انقلاب، آن شیوهها را به کار گرفت؟ برخی معتقد بودندکه باید با منافقین مدارا کرد و شیوه تساهل و تسامح را در پیش گرفت، اما شهید لاجوردی در مقابل ردههای بالای فکری و نظریه پردازان جریان نفاق قائل به شدت عمل بود.
شهید بهشی تصویر خوبی از لاجوری داشت و او را برای دادستانی مرکز پیشنهاد داد
قدیریان: من پس از پیروزی انقلاب، به عنوان معاون اجرایی دادستان انقلاب مشغول به کار شدم. در آن برهه، شهید قدوسی دادستان انقلاب بودند و در این جریان، یادم هست که مرحوم شهید بهشتی، تصویر خیلی خوبی از شهید لاجوردی داشتند و لذا وی را برای دادستانی مرکز پیشنهاد کردند. آقای قدوسی به بنده فرمودند که اگر بشود، میخواهم آقایلاجوردی را ببنیم. البته در آن موقع، گروه فرقان فعالیتش را شروع کرده، اعضای آن دستگیر شده بودند و آقای ناطقنوری مسئولیت دادگاه و ارشاد آنها را به عهده گرفته بودند و آقایلاجوردی به کمک ایشان رفت.
من شهید لاجوردی را در یک جلسه نزد شهید قدوسی بردم و این جلسه همزمان شد با فرار مقدم مراغهای. من و چند نفر از بچهها برای دستگیری او به خیابان سمیه رفتیم. آنجا که رسیدیم من به بچهها گفتم که مراقب باشید تا من وارد شوم. من نمیدانستم مقدم مراغهای ما را شناسایی کرده است. او بعد از اقداماتی که در تبریز در قضیه خلق مسلمان انجام داد، فرار کرد و به تهران آمد و ما میدانستیم که همراه با گروهی در خیابان سمیه سکونت دارد که رفتیم و دیدیم که فرار کرده است، منتهی مجموعهای از اسناد و مدارک را در آنجا جمعآوری کردیم که شهید قدوسی آنها را عیناً در اختیار شهید لاجوردی قرار دادند تا ایشان نوع جرائم مقدم را یررسی کنند.
این در واقع اولین مأموریت شهید لاجوردی بود.
قدیریان: بله، ضمن اینکه قبلاً در ارتباط با پرونده گروه فرقان هم همکاری داشت. شهید لاجوردی در ارتباط با جریان نفاق و ضدانقلاب بینش خاصی داشت. اطلاعاتی که شهید لاجوردی از دوره زندان با خود آورد، بسیار ارزنده بود، یعنی واقعاً تجربه و صبر و درایت وی که موجب متلاشی شدن سازمان منافقین و جریانات گوناگون نفاق شد.
از رفتار ایشان با زندانیان سیاسی بگوئید.
قدیریان: با نیروهای جوان در زندان بهترین برخوردها را داشت. به من میگفت که ما امشب کل زندانیها را میبریم حسینیهای داشتیم که حدود چهار هزار نفر جا میگرفت. حدود هزارپانصد نفر زن و باقی مرد به آنجا میبردیم. ایشان در گوشهای میزی میگذاشت و میگفت،«من امشب دادستان نیستم، بلکه با شما رفیق هستم. بیایید حرفهایتان را بزنید. هر مطلبی دارید بگویید. حتی اگر به دادستان هم اهانت بکنید، اشکال ندارد، چون من امشب لاجوردی هستم.» بعد میگفت یک صندلی و بلندگو هم بگذارند آن طرف سالن و میگفت،«بروید حرفهایتان را بزنید، من جواب میدهم.»
خدا میداند که این برخورد پدرانه و مهربان و شیرین، چه تأثیر عجیبی روی جوانها میگذاشت، یعنی کسانی که شاید حتی 6 ماه میشد که کوچکترین اطلاعاتی نداده بودند، فردای آن شب میآمدند و با کمال رضایت، اطلاعات خود را میدادند. اینها صبح و بعدازظهر میخوابیدند و عصرها بیدار میشدند و تا بعد از نصف شب در جلسه حاضر باشند و استفاده کنند. سید از آنها میپرسید خسته نیستید؟ و بعد که مطمئن میشد استراحت کردهاند، گاهی تا2 بعد از نیمهشب با آنها صحبت میکرد. برنامه میگذاشت و آنها را به گردش و نماز جمعه میبرد.
این افراد بیشتر در لایههای پایینی و میانی بودند. دانه درشتهای ردههای بالا چطور؟
قدیریان: عدهای از آنها متنبه شدند و توبه کردند. بعضی از آنها که دستشان به خون سهچهار تن، آغشته شده بود، هنگامیکه حکم قصاص دربارهشان صادر میشد، طوری متنبه شده بودند که از مرگ استقبال میکردند. سید با بیان و منطقی خدایی با آنها صحبت میکرد، بهطوری که اگر قبل از ارتکاب به این جنایات با او روبرو شده بودند، ابداً دست به این کارها نمیزدند. بعضی از آنها وقتی به زندان آمدند، سید خیلی از آنها را آزاد کرد و بسیاری از آنها به جبهه رفتند و شهید شدند.
اینها همه اثرات خلق خوش او و مصداق بارز اشدا علی الکفار و رحماء بینهم بود. سید وقتی متوجه میشد حکم اعدام از سوی حاکمشرع برای کسی صادر شده، تلاش میکرد و برای او تخفیف میگرفت. من در میان آنها کسانی را میشناسم که بعد از یازده سال، جزو نیروهای انقلابی، متدین و خدمتگزار به نظام شد و اینها اثر مدیریت و ارشاد فرهنگی شهید لاجوردی است.
لاجوردی به امام گفت نمیتوانم شناخت خود از منافقین را به شورایعالی قضایی بفهمانم
شهید لاجوردی در عین حال که با افرادی که احساس میکرد توبهپذیر هستند با نهایت رأفت برخورد میکرد، در مقابل کسانی که قصد برگشت نداشتند، قاطعیت و جدیت بینظیری داشت. به نظر شما علت این برخورد چه بود؟ برخی از مسئولین بودند که با این نحوه برخورد شهید لاجوردی مخالفت میکردند و بر کناری اولیه ایشان هم عمدتاً ناشی از همین اختلاف بود. تفاوت ایشان با آنها در چه مواضعی بود و چرا اعتقاد داشت که در مورد برخی از اعضای گروهکها، مدارا و بحث، جواب نمیدهد و باید با آنها قاطعانه برخورد کرد؟
قدیریان:شهید لاجوردی نامهای به امام مینویسد که من نمیتوانم شناختی را که از منافقین دارم به شورای عالی قضایی بفهمانم، لذا این شورا پذیرای مطالب من و اطلاعات من درباره سازمان منافقین و گروهکهای ضد انقلاب نیست. اینها از من نمیپرسند که چرا مملکت، ناامن است و فقط از من میپرسند که چرا برخورد میکنی؟ منشاء اختلاف هم همین بود که شهید لاجوردی انتظار داشت از او بپرسند که چرا مملکت اینقدر ناامن است که مردم به صرف اینکه عکس امام را در مغازهشان گذاشهاند، کشته میشوند. شورای عالی قضایی به دنبال مسائل دیگری بود. شهید لاجوردی به امام نوشت که فرمودهاید اگر نمیتوانم با شورای عالی قضایی کار کنم، این موضوع را خدمتتان منعکس کنم، لذا اشتیاق دارم خدمتتان برسم و جریان را بگویم. من در یکی از مصاحبههایم هم گفتم که نمیدانم پخش شد یا نه. در آنجا گفتم موقعی که سید خدمت امام میرسد و توضیح میدهد، امام میفرمایند،«برو و بایست و به شورای عالی قضایی بگو که من گفتهام.» ایشان بیرون میآید، ولی این موضوع را به شورای عالی قضایی نمیگوید و بعد آن برخورد با او میشود و از کار گذاشته و مدتی طولانی خانهنشین میشود.
وقتی حضرتآیتاللهیزدی به ریاست قوهقضاییه منصوب شدند، من رفتم خدمتشان و این جریان را برایشان گفتم. ایشان فرمودند،«آقای قدیریان! آقایلاجوردی را بیاور من ببینم.» آقای لاجوردی را بردم دفتر ایشان. آقای یزدی این جریان دقیقاً یادشان است. من جریان را توضیح دادم. آقایلاجوردی سرش پایین بود و باز هیچ نگفت و سکوت کرد. آقاییزدی به ایشان فرمودند،«شما باید بیایید و مسئولیت زندان و امور تربیتی آنجا را به عهده بگیرید.» آقایلاجوردی، آقای یزدی را قبول داشت و سکوت کرد و بعد هم حکم را پذیرفت، با این حال آقاییزدی رفتند و از مرحومحاجاحمدآقا، موضوع آن جلسه و سخنان امام سئوال کردند و به ایشان گفتند قدیریان چنین چیزی میگوید که امام چنین حرفی را به آقایلاجوری فرمودهاند، اما او از امام خرج نکرده و خودش را زیر ضربات شورای عالی قضایی قرار داده است.
سازمان منافقین برای ترور لاجوردی سرمایهگذاری زیادی کرد
مرحوم حاج احمد آقا طرفدار شهید لاجوردی بودند.
قدیریان:بله، حاجاحمدآقا این حرف را تأیید میکنند. بعداً که آقاییزدی را دیدم، گفتند که من از حاجاحمدآقا سئوال کردم و ایشان تأیید کردند که امام چنین چیزی فرمودند. ولی آقایلاجوردی از امام خرج نکرد، یعنی این مرد تا این حد تودار و بزرگوار بود. به اعتقاد من این سید بزرگوار، ناشناخته رفت و سازمان منافقین هم برای ترور او خیلی سرمایهگذاری کرد که نوبت اول موفق نشد و جریان نوبت دوم هم که خیلی مفصل است.
از شیوههای شهید لاجوردی با گروهکها و توبه کنندگان و برگشتیها سخن گفتید. قطعاً بعدها با برخی از این خروجیها برخورد داشتهاید. از آنها چه خاطراتی دارید؟
قدیریان: بعد از شهادت آقایلاجوردی، کسانی که با کمک و رأفت این بزرگوار از زندانها آزاد شدند و به کسبوکار زندگیشان برگشتند، وقتی خبر شهادت ایشان را شنیدند، بسیار متأثر شدند و تشییعجنازه آقایلاجوردی مملو از این جوانهایی بود که از زندان آزاد شده بودند. هنگامی که تعدادی از آنها به جبهه میرفتند و شهید میشدند، سید به من میگفت فلانی بود که رفت و در مراسم آنها شرکت میکرد. خروجیهای زندان به این شیوه، خیلی زیاد بودند. شهید لاجوردی روزهای جمعه برای خانوادههای زندانی، مراسم میگذاشت. او حتی از استراحت روزهای جمعه خود میگذشت و در فضای سرسبزی که به خانوادههای زندانیها اختصاص داده بود، در کنار آنها مینشست و با آنها ناهار میخورد و به درددلهایشان گوش میداد و به آنها قول میداد که درست میشود و فرزندشان آزاد خواهد شد، اما دشمن به قدری گسترده و عمیق کار میکرد که بعضیها که حتی انقلابی هم هستند، حرفهای عجیبی درباره آقایلاجوردی میزدند و میزنند که مایه تأسف است. رأفت و برخورد مصلحانه سید به قدری بالا بود که بسیاری از زندانیها و خانوادههایشان از سازمان کنار کشیدند و خروجی آنها خیلی زیاد بود و جمعیت کثیری که برای تشییع جنازه سید آمده، نشانهای از کثرت دوستداران ایشان بود.
بخشی از جریان نفاق که شهید لاجوردی با آنها برخورد کرد، مجاهدینخلق بودند، اما عدهای بودند که ماهیت آنها به تدریج شناخته شد. این افراد به عنوان سمبلهای رابطه با آمریکا و بعضاً ارتباطات محرمانه و فرامسئولیتی شناخته شدند، از جمله امیرانتظام. مشاهده میکنیم که پس از شهادت شهید لاجوردی، این فرد توسط روزنامههای زنجیرهای، مجدداً مطرح و بهعنوان پای ثابت تبلیغات علیه شهید لاجوردی، وارد میدان میشود. با عنایت به مسئولیتی که خود شما داشتید و با آشنایی نزدیکی که با امیرانتظام داشتید، دریافت خود را از شخصیت این فرد مهمتر از آن علل حقد و کینه شدیدی را که به شهید لاجوردی دارد، بیان کنید.
قدیریان: سئوال بسیار خوبی است. من معاون اجرایی دادستان بودم و امیرانتظام متهم ما بود و بهطور مستمر با او ارتباط داشتم. ایشان کتابی منتشر کرده و در آنجا از من به عنوان معاون دادستان نام میبرد و میگوید که برخوردهای قدیریان ملایم و صبورانه بوده است. امیرانتظام موقعی که دستگیر شد، هیچ کسی را در ایران نداشت. همسر و دو فرزندش ظاهراً در سوئیس بودند. او نامهای نوشته بود به شهید لاجوردی که من در اینجا دارم از تنهایی دق میکنم، دیگر حرف بلد نیستم بزنم و حرفزدن از یادم میرود. یک نفر بیاید با من حرف بزند. شهید قدوسیرحمهاللهعلیه به من نوشتند که قدیریان! هفتهای دوبار با این دیدار داشته باش. من این دستور را اجرا کردم و به دیدار او رفتم. در هنگام دیدار یک مسئول با متهمین، باید یا قاضی و یا بازجوی پرونده حضور میداشت که مطالبی ردوبدل نمیشد. من چون مسئول پرونده بودم، حضور شخصثالث ضرورت نداشت و من مینشستم و با او صحبت میکردم. در این صحبتها، من خیلی چیزها از او فهمیدم و متوجه شدم که جاسوسی او قطعی است. این برداشت کاملا شخصی است و ربطی به حرفهایی که درباره او میزدند، ندارد.
از کجا متوجه این موضوع شدید؟
قدیریان: امیرانتظام نفوذی آمریکا در جبهه ملی و نهضت آزادی بود و به عنوان سخنگوی دولت موقت، در رسانهها صحبت میکرد و وقتی دستگیر شد، ارتباطات او آشکار شدند. از او میپرسیدم قومی، خویشی، آشنایی نداری؟ میگفت نه. برخی از اعضای نهضت آزادی میگفتند از زمان تشکیل این گروه تا پیروزی انقلاب، ما امیر انتظام را نمیشناختیم و او بعد از انقلاب آمد و وارد دار و دسته ما شد.
به هر حال نفوذ کرده بود. جاسوسی این فرد برای من یقین شد و خدمت شهید قدوسی هم عوض کردم، ولی ما به فرمان امام بزرگوار نمیتوانستیم قبل از اینکه دادگاه درباره متهمین حکمی صادر میکرد، با آنها برخوردی داشته باشیم. ما با کمال مهربانی و صمیمیت گاهی تا دوساعت با هم صحبت میکردیم و من برایش میگفتم که در نظام در چه شرایطی به سر میبریم. او هم خیلی خوشش میآمد و در کتابش هم نوشته. یک روز نزد شهید قدوسی رفتم و گفتم من وقتی میروم و ساعتها با او صحبت میکنم، پاسدارها تصور میکنند که این قوموخویش من است. بعضیها هم گمان میکنند در دانشگاهی جایی با این رفیق بودهام. خود من مسئلهای ندارم، ولی بیم از آن دارم که بچهها نسبت به من مسئلهدار شوند و مشکل ایجاد شود. شهید قدوسی گفتند از خودش راه حل را بپرس. هفته دیگر که رفتم سراغ امیرانتظام گفتم،«یواش یواش ما را طلاق بده و کس دیگری را معرفی کن. آیا تو رفیق دانشگاهی نداری؟» مثل اینکه دوستانش هم فهمیده بودند چهجور آدمی است و به سراغش نمیآمدند.
اگر میآمدند اجازه داشت با آنها ملاقات کند؟
قدیریان:همین را میخواهم عرض کنم. گفت که یک رفیق دارم مربوط به دوره دانشگاه که خانهاش در تهرانپارس است. آدرس او را گرفتیم و فرستادیم دنبال او و آمد. به او گفتیم هفتهای یک یا دو روز بیا و بنشین با او صحبت کن. قبول کرد و یک روز در هفته میآمد. دو تا پاسدار هم گذاشته بودیم که در مورد پرونده و مسائلی از این دست با هم حرف نزنند. قرار بود که فقط از وضعیت جسمی و روحی او خبردار شوند، ولی در ارتباط با پرونده، حق نداشتند حرفی بزنند.
امیر انتظام دلش نمیخواست دوستان نهضت آزادی او به دیدنش بیایند؟
قدیریان:بدش نمیآمد، ولی ممنوعالملاقات بود؛ چون هنوز پرونده اش تکمیل نشده بود. اگر بستگانش میآمدند، میتوانستند با او ملاقات کنند، ولی بستگان نزدیک او اینجا نبودند. سیستم کاریاش در زندان اینطوری بود و در رفاه هم بود و وسایل لازم هم داشت. کیانوری و احسانطبری هم همینطور. با آنها هم دیدار داشتیم و صحبت میکردیم. بد نیست که یک وقت از دیدارهایم با احسانطبری برای شما صحبت کنم. احسانطبری محاسنی گذاشته و روی سرش هم عرقچینی گذاشته بود و کتاب مینوشت. اول کتابش هم نوشته بود،«ربنا لاتزع قلوبنا بعد از هدیتنا و هبلنا من لدنک رحمه» با آقایناطقنوری رفتیم پیش او و آقایناطقنوری گفتند،«چه طور شده آیات قرآن آوردهای توی کتابت که ای خدا بعد از اینکه هدایت شدیم، ما را برنگردان. چهطور شده از اینجور حرفها میزنی؟» گفت،«دارم مینویسم که اشتباه کردهام.» یک هفته بعد از این حرف، آمد بالا برای ملاقات با خانوادهاش. دخترهایش از دیدن او با آن قیافه حیرت کردند و پرسیدند،«بابا! پس چرا این شکلی شدی؟» گفت،«اینجا اینجوری مطلبه!» نفاق را ببینید. کمونیست است، اما نفاق دارد. سید اینها را میشناخت. بینش عجیبی داشت. طرف دهانش را باز میکرد، میفهمید که این منفعل است، اشتباه کرده، فهمیده یا تظاهر میکند.
اینها داشتند عملاً و به تدریج، امام را کنار میزدند
علت کینه امیرانتظام به شهید لاجوردی چیست؟
قدیریان: این نکته بسیار نکته مهمی است. ما در انقلاب مثل شهید لاجوردی که اینقدر بینش عمیق سیاسی داشته باشد، کم داشتیم. شهید لاجوردی همین که کسی را میدید، میفهمید که او چه مشکلی دارد و دردش چیست. شهید لاجوردی میدانست که اینها دارند چهکار میکنند. اینها داشتند عملاً و به تدریج، امام را کنار میزدند. امیرانتظام دقیقاً میدانست که شهید لاجوردی ریشه اینها را میزند و زد. ریشه نهضت آزادی، حزب توده و همه گروهکها را شهید لاجوردی قطع کرد.
در اوایل انقلاب در حدود 57گروه و سازمان داشتیم که همه آنها را شهید لاجوردی با برنامهریزی دقیق، متلاشی کرد. او توانست با نهایت هوشمندی در آنها نفوذ کند و تز درون خود آنها و افکارشان، اضداد آنها را بیابد و ریشهشان را بزند. او با تجربههایی که در طول سالها مبارزه کسب کرده بود، به این نتیجه رسید که اگر یک مسئول زندان بخواهد با زندانیها به شیوه شداد و غلاظ رفتار کند، به نتیجه نمیرسد. سید در زندان به قدری مهربان بود که گاهی شبها در سلولشان استراحت میکرد. تصورش را بکنید که چهار منافق در سلولی باشند و سید در کنارشان پتو پهن کند و بخوابد و وقتی همه هشدار میدادند که،«سید! اینکار خطرناک است.» میگفت،«نترسید. همه اینها آزاد میشوند.» و غالباً هم همینطور میشد. هر کسی که از زندان آزاد میشد، از مهربانیهای شهید لاجوردی، داستانها داشت.
نمیخواستند افکار لاجوردی در جامعه رشد کند
نآیا شما شاهد برخورد امیرانتظام و شهید لاجوردی بودید؟
قدیریان: خیر، اما او هم زرنگ بود. یک آدم جاسوس و سیاسی، وقتی با آدم هوشیاری مثل شهید لاجوردی روبرو میشود، حساب کارش را میداند و کف او را میخواند. امیرانتظام خیلی خوب میدانست که شهید لاجوردی ریشه همه گروههای نفاق و برانداز را خواهد زد. این کینه از آنجا به دلش مانده بود. همه گروهها، کف شهید لاجوردی را خوانده بودند، حزبتوده کف او را خوانده بود. با این همه اعضای حزب توده، بهجز گروهی که در کودتای نوژه شرکت داشتند، بقیه با پافشاری خود سید، آزاد شدند. اینها آلت دست بودند و فقط تعداد محدودی که راس بودند و آزاد نشدند. اینها کف شهید لاجوردی را خوانده بودند و میدانستند که قدرت تفکر و بیان او خیلی بالاتر از آنهاست و به همین دلیل هم از شهید لاجوردی کینه بهدل داشتند. درخواست من این است که شما روی این نکتهای که میخواهم عرض کنم، تکیه کنید و آن را بسط بدهید که اینها نمیخواستند افکار شهید لاجوردی در بین افراد جامعه رشد کند. بینش سیاسی امر بسیار مهمی است. اینکه طرف دهانش را باز میکند، شما بفهمی چهکاره است. سید این جوری بود. سید دو تا کلمه که با کسی حرف میزد، میفهمید با چه جریانی ارتباط دارد.
شهید لاجوردی با طیف گستردهای از معارضین نظام که ما همه آنها را ذیل جریان نفاق جمع میکنیم، برخورد داشت. بخشی از این برخوردها برمیگردد به جریان کودتایی که قطبزاده انجام داد. شهید لاجوردی در این جریان چه نقشی داشت؟
قدیریان: شهید لاجوردی دستور داد دفتر نهضت آزادی را بگیرند. برای تخلیه آنجا خود من رفتم. مردم ریختند و تمام اسناد و مدارکشان را بیرون آوردند. سید دستور داد خیابان را بستند و تمام اثاث دفتر را جمع کردیم و بردیم بالا. در میان آن اثاث، اوراق و وسایلی وجود داشت که متعلق به قطبزاده بود. قطبزاده را هم گرفتند و آوردند بالا و دوستانش، از جمله ابراهیمیزدی، صباغیان و ششهفت نفری آمدند.
جاسازی 5 کیسه 50 کیلویی مواد منفجره کنار خانه امام خمینی
من زنگ زدم به سید و گفتم اینها آمدهاند برای ملاقات قطبزاده. سید گفت به آنها بگو که قطبزاده ممنوعالملاقات است. شهید قدوسی دستور داده که کسی با او ملاقات نکند. گفتم اینها پشت در ایستادهاند و بد است. گفت آنها را بیاور به اتاق خودم. آنها را بردم به اتاق سید. او با کمال مهربانی و ادب به آنها گفت که شهید قدوسی اعلام کردهاند که ایشان حق ملاقات با کسی را ندارد و منتظر دستور امام هستیم. آنها رفتند. این را باید بگویم که سید ششهفت سال قبل از کودتا، کف قطبزاده را خوانده بود که این آدم، آرام نیست، ولو اینکه در شورای انقلاب بود. یکیدو روز بعد، حاجاحمدآقا زنگ زدند و گفتند اسباب و اثاثیهاش را بدهید و آزادش کنید. ما هر چه را که ادعا میکرد مال اوست تحویلش دادیم و آزادش کردیم تا بعد که در جریان آن کودتا، دستگیرش کردند. در آن توطئه قرار بود خانه مجاور خانه امام منفجر شود. در آن خانه ساختمان میکردند. پنج کیسه پنجاه کیلویی مواد منفجره را در آن خانه گذاشته بودند که اگر منفجر میشدند، خانه محقر امام را روی کوه برده بود.
شما خوتان کیسهها را دیدید؟
قدیریان: گرفتیم. اسناد و مدارک همه اینها در سپاه هست. قطبزاده دستگیر شد و برنامهها بود که یکی پس از دیگری اجرا شدند. متاسفانه نوار آخرین سخنان قطبزاده پخش نشد.
کدام نوار؟
قدیریان: سید به من گفت قطبزاده دارد میرود برای اعدام. بچهها را جمع کن و به او بگو بیاید نیمساعتی برای بچهها صحبت کند. به قطبزاده گفتم و او بادی به غبغب انداخت و جواب داد،«نه! نمیآیم. من که دارم میروم به طرف سرنوشتم.» گفتم،«حالا بیا با بچهها صحبت کن تا دستکم اینها اشتباه نکنند و اغفال نشوند.» در هر حال راضیاش کردیم و او را به حسینیه آوردیم. زنها یک طرف، مردها یک طرف و قطبزاده آن بالا پشت میزی نشست و صحبت کرد.
چه گفت؟
قدیریان: گفت من در پی سوء قصد به جان امام نبودم و نمیخواستم به رهبری لطمهای بخورد. هدف من این بود که حکومت عوض شود و متأسفانه آلت دست چند افسر ارشد که با آمریکا ارتباط داشتند، شدم. قرار بود کودتایی انجام شود که خوشبختانه نشد. من هم توی دادگاه همه حرفهایم را زدهام. حدود 20 دقیقه صحبت کرد و گفت که من اشتباه کردم و نفهمیدم. اینها همه آقایلاجوردی را میشناختند و میدانستند او کیست و سید، کف آنها را خوانده است. او باندشان را پیدا و متلاشی کرد. در این باند یکی آقای روحانی بود که خلع لباس شد و بعد هم فوت کرد. صحبت قطبزاده که تمام شد، جمعیت داخل حسینیه با هم فریاد زدند،«جماران گلباران، قطبزاده تیرباران.» شهید لاجوردی رفت جلو. من پشت سرش بودم. قطبزاده را بردند پایین و بچههای اجرای احکام، حکم را اجرا کردند. در آن موقع من منقلب شدم و به خودم گفتم،«خدایا! کسی که در پاریس و در اینجا در کنار امام بود و مردم فریاد میزدند درود هر آزاده، بر صادق قطبزاده، باید کارش به اینجا بکشد و این طور خیانت کند؟» این آشکار سازیها همه حاصل بینش سیاسی شهید لاجوردی بود.
حزب توده بعد از انقلاب، خود را همسوی با امام و مخالف با نهضت آزادی نشان میداد. شاید از این حیث بشود آنها را منافق محسوب کرد، هر چند منافق مصطلح قرآنی نبودند، چون اساساً ایدئولوژی دینی نداشتند.
از برخورد شهید لاجوردی با سران آنها و اعترافات بعدی آنها که در اثر یک ترفند انجام شد، چه خاطراتی دارید؟ از نقش شهید لاجوردی در بنبست کشاندن اینها مطالبی را ذکر کنید.
قدیریان: درباره این موضوع باید به شکل مبسوطی بحث کرد. شهید لاجوردی با همه به شکلی بسیار صمیمانه و صادقانه صحبت میکرد و میگفت،«انقلابی به رهبری چنین امامی، با این سابقه انقلابی و گذشته روشن اتفاق افتاده. شما در کجای دنیا چنین رهبری را میشناسید و باز هم با او بر سر معاندت و مبارزه هستید؟» شهید لاجوردی در ارتباط با موضوعی سعادتی خیلی دقیق تحقیق و بررسی کرد.
سعادتی کسی بود که افجهای را اجیر کرده بود که سید را بزند که محمدکچویی را زد. صبح آن روز همه حکامشرع و آقایگیلانی و سید و ما نشسته بودیم و قرار بود افجهای که اسلحهاش را مسلح کرده بود داخل بیاید و همه را به رگبار ببندد که جلوی در، محمدآقایمیرابی جلوی او را گرفت. بعد آقای غفارپور که معاون قضایی بود، رفت به محمدکچویی تندی کرد که،«چرا دست این اسلحه دادهاید؟» محمد گفت،«نه چیزی نیست.» و رفت بیرون که اسلحه را از او بگیرد. اگر افجهای داخل آمده بود، آنجا قتلعام به راه انداخته بود.
روز هشتم بود که هنگام ظهر، محمد را زد. صبح قرار بود سر آقایلاجوردی را نشانه بگیرد، یعنی ابتدا که افجهای آمد بیرون، سر آقایلاجوردی را نشانه گرفت. سید پیچید پشت درخت، محمد اسلحه کشید که او را بزند، او سر محمد را نشانه گرفت. میخواهم بگویم که دشمنان انقلاب، شهید لاجوردی را شناخته بودند و به همین دلیل او را نمیپذیرفتند. خدا شاهد است شهید لاجوردی با هر کسی که صحبت میکرد، همین که به چشمهایش نگاه میکرد، میفهمید او چهکاره است. در داخل زندان شهید لاجوردی با کیانوری و احسانطبری ساعتها صحبت و احسانطبری را دگرگون کرد. اینها اهل قلم بودند. به آنها اتاق خوبی هم داده بودند که در آن مینشستند و مینوشتند.
سران حزبتوده در ابتدای دستگیری، گارد داشتند و حرف نمیزدند. چه شد که ناگهان لو رفتند؟
قدیریان: ما وقتی با عمویی صحبت میکردیم، میگفت چهل سال در زندان بودهام، بیست سال در، حکومت شاه و بیست سال پس از انقلاب، اما سیدطوری با او صحبت کرده بود که عمویی تسلیم شده بود. در مورد کفر آنها که نفاق هم قاطی آنها بود، شناخت خوبی داشت و بر اساس آن با آنها بحث میکرد.
اینها در ابتدا انقلاب، مواضعی شبیه به حزب جمهوری داشتند، از جمله در تسخیر لانه جاسوسی.
قدیریان: گفتوگوی شهید بهشتی و کیانوری را که یادتان هست؟ کیانوری میگوید،«آقایبهشتی شما قبل از اینکه ما محکوم بشویم، دارید ما را محکوم میکنید.» شهید بهشتی میفرمایند،«انشاءالله که محکوم خواهید شد.» وقتی لو رفتند، آن برنامهها و کارهایشان که اجرا شدند، فیلم را برایشان گذاشتند و آنجا بود که آنها گفتند اشتباه کردیم. این نکته را هم بد نیست بگویم وقتی که کمونیستهایی را که به شهر آمل حمله کرده بودند، برای اعدام بردند، تیم ما از ساعت 11 همراه اینها بودند. یکی از آنها ظاهراً غذا نخورده بود. یکی از پاسدارها میپرسد،«چرا غذا نخوردی؟» طرف جواب میدهد،«معدهام ناراحت است و هر غذایی را نمیتوانم بخورم.» میگوید،«میگفتی میرفتم برایت از غذای مریضهای بهداری میگرفتم.» و میرود و برنج ساده و مرغ برای آن فرد میگیرد. او میگوید،«خوشحالم به دست کسانی اعدام میشوم که مرد هستند.» اینها خروجیها سید بودند. هم با پاسدارها و هم با زندانیها مهربان بود. آنها را به نماز جمعه و جاهای دیگر میبرد و آنها فدایی سید بودند.
سعادتی قصد کشتن شهید لاجوردی را داشت و به همین دلیل فردی را اجیر کرده بود که سید را بزند. از نحوه برخورد شهید لاجوردی با او خاطراتی را نقل کنید.
قدیریان: سعادتی قبل از اینکه به سازمان مجاهدین وصل شود، پیکاری و از آن چپهای خبیث کثیف بود. محمدی که در زندان، خودش را اعدام کرد، دستیار سعادتی بود. اطلاعاتی را دقیقاً گرفته بود و قرار بود صبح فردای آن روز، محمدی محاکمه شود که شب قبلش خودش را حلقهآویز کرد. سعادتی حدود 20 جلسه محاکمه داشت که شنیدنی است. او در محاکمات خیلی طفره میرفت. آقایگیلانی رئیس دادگاه بود. شهید لاجوردی دقیقاً میدانست سعادتی چهکاره است. سعادتی بر چفت شد به سازمان مجاهدین و آنها هم شعارنویسی میکردند که سعادتی آزاد باید گردد.
ما از خوشبینیهایمان دو لطمه اساسی خوردیم
سید با سعادتی هم ساعتها صحبت و او را محکوم کرد. سید نفوذ کلامی عجیبی داشت. کاظمافجهای از نیروهای نفوذی سازمان مجاهدین بود که به صورت پاسدار وارد زندان شده و قیافهای هم برای خودش درست کرده بود که شهید کچویی هم تحت تأثیر قرار گرفته بود و وقتی به او میگفتند مراقب باش، میگفت،«نگران نباشید. من سابقهاش را دارم.» ما از این خوشبینیهایمان دو تا لطمه اساسی خوردیم. یکی نفوذی دادستانی کل بودکه بمب زیر میز اتاق شهید قدوسی گذاشت. آقایجولایی گفته بود،«این آدم را تصفیه کنید. من از او میترسم.» اما کسی به حرفش ترتیب اثر نداده بود. روز حادثه، شهید قدوسی ده دقیقهای پشت میز نشسته بود که آن نفوذی سازمان مجاهدین از بیرون و با کنترل از راه دور، بمب را منفجر کرد. قدرت انفجار به قدری بود که دیوار را هم تخریب کرد و شهید قدوسی به بیرون پرتاب شد. یکی از نمایندگان شهید قدوسی هم آنجا بود که به کلی سوخت. افجهای هم تلاش کرد به بخش 325 که سعادتی بود برود. هنگام شب، نامهای بین آن دو رد و بدل میشود و صبح افجهای میرود بیرون و اسلحه رولور پنجتیر را میآورد داخل و محمدکچویی میزند.
درباره نحوه مدیریت شهید لاجوردی هم نکاتی را ذکر کنید.
قدیریان: شهید لاجوردی مدیریت قوی و منحصر به فردی داشت که اگر بشود آن را پیاده کنیم، الگوی خوبی برای مدیران کشور است. اولاً انسان بسیار صرفهجویی بود. یکی از پارامترهای قدرتمند مدیریت این است که یک مدیر به سیستم تحت امر خود اشراف داشته باشد شهید لاجوردی اینگونه بود. ما وقتی در ساعت5/6 صبح مارس صبحگاه میزدیم، میدیدیم ایشان بیرون صبحگاه ایستاده. موقعی که نیروها تقسیم میشدند و سر پستهایشان میرفتند، میآمد و با ما دست میداد و خسته نباشید میگفت. سرکشی به بخشها، شعبات، رسیدگی به پروندهها و همه امور را با نهایت دقت انجام میداد. مسئولین شعبات در ارتباط با او، محو شخصیتش بودند. بسیار صمیمی و مهربان بود.
شما الآن یک مدیر کل یا معاونش را ببینید که با افراد زیردست چگونه رفتار میکند، آنوقت تصورش را بکنید که دادستان تهران چطور رفتار میکرد که همه دلشان میخواست با او ارتباط داشته باشند. سید گاهی بلند میشد و میرفت با کارمندانش غذا میخورد که ببیند چه غذایی به آنها میدهند. یکبار یکی از کارکنان را دیده بود که ماست برای خود و همکارانش میبرد و گفته بود امروز با غذا ماست نداشتیم. اگر دیگران ببینند درست نیست. ببر پس بده. غذای جدا برای زندانیها و کارکنان و مدیران وجود نداشت. همه یکجور غذا میخوردند. تسلط و اشراف او بر محیط کار و پیگیری امور و رفع مشکلات در او بینظیر بود. هر کسی که مشکلی داشت، سید تا جایی که میتوانست آن را رفع میکرد.
آخرین خاطرهای که از ایشان دارید، چیست؟
قدیریان: تقریباً یک ماه مانده به شهادت سید، رفتم به منزلش و گفتم،«حاجی! تو را میزنند.» یک کمی بینش امنیتی دارم. گفت،«کسی به من کاری ندارد.» گفتم،«حاجی! دقت کن.» گفت،«من همه پاسدارها را آزاد کردم و گفتهام که بروند.» گفتم،«من برایت چه کنم؟» گفت،«من خیلی از خانه بیرون نمیروم. سر کار هم با دوچرخه میروم.» خیلی عادی میرفت و آنوقت آن حرفها را دربارهاش میزدند و میزنند. در محل کارم نشسته بودم که بچهها زنگ زدند که آقایلاجوردی را در بازار زدند. من دیگر چیزی حالیم نشد. به مسئول روابط عمومیمان گفتم،«دوربینت را بردار، راه بیفتیم.» ده دقیقه هم طول نکشید که رسیدم پشت مغازه او در بازار جعفری و دیدم کرکره مغازه را کشیدهاند پایین. کلید را نمیدانم چی کسی برداشته و برده بود. من از بالای در کرکره رفتم داخل مغازه و گفتم،«بگویید نماینده دادستان آمده و در را باز کنند.» در را باز کردند. اسماعیلی سر تیر شهید و آنجا افتاده بود، اما سید را برده بودند بیمارستان، چون هنوز نفس میکشید. سید دم پلههای مسجد امام تمام کرده بود. من رفتم بیمارستان سینا بالای سرش. آن کسی که دستگیر شده بود، نیروی انتظامی اشتباه کرده و او را نگشته بود و او هم سیانور خورده بود و تا برسانندش بیمارستان لقمانالدوله، از بین رفت.
ضارب اصلی بود؟
قدیریان: نه، ضارب اصلی، غضنفرنژاد بود که او را توی آبادان گرفتیم. فرمانده عملیات بود.
چه جور آدمی بود؟
قدیریان: شمالی بود و دورههای مختلف نظامی را دیده بود و رجوی به او گفته بود که اگر این کار را انجام بدهی، موقعی که برگردی، از نظر تشکیلاتی بالا میروی. او موقعی که سید را زد، فرار کرد و توی مسجد شاه تیراندازی هوایی کرد. بعد هم یک تاکسی گرفت و رفت میدان شوش و دو تا اسلحهاش را انداخت داخل جوی آب و رفت سه راه سلفچگان و از آنجا رفت اهواز. توی اهواز هم یک رادیو خرید و میگفت توی رادیو شنیدم که آقایلاجوردی شهید شده.
چرا افکار عمومی را در جریان محاکمه ضارب قرار ندادند؟
قدیریان: من در جریان دادگاه غضنفرنژاد بودم. او دورههای مختلفی را دیده بود و چند بار هم او را در بازار بغداد برده و به او یاد داده بودند که بازار جعفری اینطوری است. صبح آن روز میروند و مغازه را شناسایی میکنند و بعد میروند مسافرخانه نزدیک آنجا و اسلحههایشان را مسلح میکنند و بر میگردد بازار جعفری و حاجی را ترور میکنند. یکی دو تا از بچهها آنجا بودند که زخمی میشوند و آقایاسماعیلی هم که درجا تمام میکند.
انتهای پیام/