همه ماجراهای تیپ ۲۷ محمد رسول‌الله(ص)؛ از اعزام به سوریه تا راه‌اندازی حزب‌الله

همه ماجراهای تیپ 27 محمد رسول‌الله(ص)؛ از اعزام به سوریه تا راه‌اندازی حزب‌الله

خبرگزاری تسنیم: عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی گفت: تشکیل و تأسیس راه‌اندازی حزب‌الله و همین‌طور جهاد اسلامی در فلسطین و در غزه از حضور رزمندگان لشکر ۲۷ در سوریه و لبنان آغاز شد.

خبرگزاری تسنیم: سردار اسماعیل کوثری یکی از فرماندهان لشکر 27 محمد رسول الله(ص) است که خاطرات بسیاری از فرماندهان شهید این لشکر دارد. او در سال 1334 و در محله "پیروزی" تهران متولد شد و اکنون دارای مدرک دکترای علوم دفاعی و امنیت ملی است. سال‌های متوالی حضور در جبهه‌های جنگ تحمیلی و جراحت‌های جنگی او را در زمره جانبازان 70 درصد قرار داده است. سردار کوثری در دوران جنگ تحمیلی معاون عملیاتى سپاه 11 قدر در دوران فرماندهى شهید ابراهیم همت را بر عهده داشت. در دوره‌ای جانشینى محور عملیاتى سومار و تیپ زرهى 20 رمضان و فرماندهى بسیجیان تهران را در سوابق خود دارد. او هم اکنون نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی و عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی است. گفتگوی تفصیلی او با تسنیم در رابطه با موضوع مقاومت اسلامی و هشت سال دفاع مقدس در ادامه می‌آید:

*تسنیم: برخی رزمندگان قدیم لشکر 27 محمد رسول الله(ص) می‌گویند سردار کوثری شهید زنده لشکر 27 است. شما مدتی فرماندهی این لشکر را به عهده داشتید و در جریان حماسه‌سازی‌های آن هستید. به طور مشخص از سفر تیپ 27 محمد رسول الله(ص) به سوریه در سال 61 بگویید. شما هم همراه این رزمندگان در آن سفر تاریخی حضور داشتید؟

پیروزی‌های متعددی که رزمندگان اسلام در عملیات ثامن‌الائمه، طریق‌القدس، فتح‌المبین، بیت‌المقدس... به دست آوردند، برای استکبار جهانی، ابرقدرت‌ها، شوروری سابق و آمریکا سخت بود. همان ایرانی که آمده بودند از بین ببرند و نظامش را ساقط کنند الان شکست سنگینی به آن‌ها داده است. برایشان سخت بود که این همه سرمایه گذاری کرده بودند و اعتبارشان را از دست داده بودند تا بتوانند به خواسته و هدفشان برسند اما نتوانسته بودند. این عملیات‌ها باعث شده بود باور کنند که صدام دارد شکست  می‌خورد یعنی علاوه بر اینکه به پیروزی دست نیافته، پس رفت هم کرده است. همین باعث شد این‌ها به فکر بیفتند چه‌کار کنند که از پیروزی‌های پی در پی ایران جلوگیری کنند. البته این فقط یک تحلیلی از واقعیت است.

رزمندگان برای جنگ با اسرائیل لحظه شماری می‌کردند

استکبار جهانی می‌دانست امام روی بحث اسرائیل حساس است، بخاطر همین آمد بعد از عملیات بیت المقدس حرکتی را برای اشغال لبنان راه انداخت یعنی جنوب لبنان و پایتخت لبنان که بیروت است. ما هم فرزندان امام و در جنگ بودیم و به تبعیت از ایشان لحظه شماری می‌کردیم که مستقیماً بخواهیم با اسرائیل درگیر شویم. امام هم فرموده بودند جرثومه فساد نامشروع است و باید از بین رود. مظلومیت مردم فلسطین هم در ذهن بچه‌ها بود.

توطئه به یک طرف قضیه ختم نشد که بخواهیم بگوییم فقط آن‌ها حمله کنند و تمام شود. کشورهای عربی هم آمدند، پیشنهاد دادند شما که بر علیه اسرائیل اقدام می‌کنید ما هم می‌آییم و یگان می‌فرستیم. ما اینجا در کوتاه‌ترین زمان یگان بردیم. تیپ 27 محمد رسول الله(ص)، یگان قدرتمند سپاه به همراه بچه‌های تهران که به مسائل آگاه بودند را فرستادیم. تشخیص داده شد یک تیپ از سپاه برود یک تیپ از ارتش تیپ که 58 ذوالفقار در نظر گرفته شد. حدود 15 روز بعد از فتح خرمشهر بچه‌ها رفتند. قرار بود من هم بروم اما چون در تهران مسئولیت داشتم و برای مراسمی دعوت شده بودیم نشد. معاون قذافی که رابطه‌اش با ما خوب بود آن زمان مهمان حضرت آقا بود به خاطر حضور در این مراسم ملاقات نتوانستم بروم.

حاج احمد متوسلیان نقشه را وسط خیابان پهن کرد و موقعیت را برای حضور در سوریه توضیح داد

حاج احمد متوسلیان به عنوان فرمانده تیپ خودش دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بود از کسانیکه قبل از انقلاب توسط ساواک دستگیر و زندانی شده بود. شکنجه زیاد شده بود. بعد از انقلاب سریعا به سپاه آمد. درس را به کنار گذاشت چون حضرت امام(ره) تاکید کرده بود در جهت حفظ ارزشهای انقلاب کسانی که می‌توانند این مجموعه را پر کنند. ایشان از توانمندی خوبی برخوردار بود بااینکه سنش هم خیلی نبود. در 25 سالگی فرمانده گردان شد. تهران هم نماند. وقتی دید ضد انقلاب در پاوه خیلی فعال است آنجا رفت. در پاوه فرمانده سپاه شد. یکی دو عملیات که انجام داد، فهمیدند ضرورت دارد به مریوان برود، هم فرمانده سپاه بود و هم کار فرمانداری می‌کرد یعنی تا این حد توانا بود.

بعد از عملیات بیت المقدس نزدیک سپاه تهران حاج احمد متوسلیان را دیدم. او داشت پیش حضرت آقا می‌رفت که آن زمان رئیس جمهور بود. ما به خاطر آزادسازی خرمشهر زودتر به دیدار حضرت امام(ره) رفتیم. حاج احمد با ناصر کاظمی که فرمانده غرب کشور بود دیر رسیدند، در نهایت امام آن‌ها را هم پذیرفت. وقتی برگشت خیلی خوشحال بود. در همان خیابان یاسر طرف جماران چون خلوت بود نقشه را پهن کرد و گفت باید در فلان منطقه مستقر شویم و در سوریه علیه اسرائیل وارد عمل شویم. ایشان چنین  ذوق و شوق علاقه‌ای داشت که در آنجا حضور یابد. مقداری از مسائل را گفت و رفت تا برای اعزام به سوریه آماده شود. نزدیک مرز سوریه و لبنان رفتند و مستقر شدند. کارها را از آنجا هماهنگ و دنبال می‌کردند. نیروها را سازماندهی می‌کردند. جلساتی گذاشته شد. رفعت اسد برادر حافظ اسد یکی از کسانی بود که مخالف بود. جلساتی می‌گذاشت تا او را توجیه کند و او بقیه را راضی کند.

کشورهای عربی که قرار بود تیپ و لشکر و یگان نفرستادند

خبر رسید ارتش اسرائیل به بیروت آمده و دارد به سفارت ایران نزدیک می‌شود. اینجا حاج احمد متوسلیان، موسوی کاردار ایران و لبنان و دو تن از بچه های دیگر چهار نفری راهی سفارت شدند. با حاج رضا دستواره صحبت می‌کردم ایشان گفت ما خیلی به او گفتیم نرو گفت نمی‌شود باید خودم بروم. از این موقعیت استفاده کنم و چون کاردار با ما است مصونیت داریم. ضمنا اسناد و مدارک را باید از سفارت بیرون آوریم تا دست اسرائیلی‌ها نیفتد. رفتند و تمام شد. دیگر خبری نشد و الان هم 32 است که خبری نیست. آن کشورهای عربی که قرار بود تیپ و لشکر و یگان بفرستند هم نفرستادند. بچه‌های ما برای عملیات آماده بودند. اما نشد.

اسرائیل با ربودن متوسلیان توان اصلی را به موضوع دیگری به جز جنگ کشاند/این موضوع جلوی پیشروی ما را در عملیات رمضان گرفت

حالا بحثی که مطرح است، پاسخ به این سوال است که: اسرائیل چرا اینکار را کرد؟ دو ابر قدرت شوروی سابق و امریکا به این نتیجه رسیدند که باید از پیروزی‌های مستمر ایرانی‌ها جلوگیری کنند. موضوع ربودن متوسلیان و همراهانش پیش آمد. در واقع این کار را کردند تا فکر و ذهن ما را به آنجا بکشند. رفیق دوست مسئول پشتیبانی کل سپاه بود به همراه وزیر امور خارجه و دیگران به این موضوع کشانده شدند. مسئولان زیادی را به آنجا سوق دادند. توان اصلی به آنجا رفت. همین شد که عملیات رمضان با اینکه برایش زیاد کار شد اما موفقیت آمیز نبود. زیرا فرصت زیادی از ما گرفته و به دشمن داده شد تا دشمن کارهای مهندسی‌اش  را در زمین خودش انجام دهد و این موضوع باعث شد جلوی پیشروی ما گرفته شود. موانعی ساخت که خیلی به ضرر ما تمام شد و عبور از آن کار سختی بود. بچه‌ها از موانع عبور می‌کردند اما نمی‌توانستند به هم متصل شوند. بچه‌ها در عملیات رمضان امکانات و تجهیزات دشمن را منهدم کردند اما نتوانستند جای محکمی را در منطقه بگیرند.

راه‌اندازی حزب الله و همینطور جهاد اسلامی در فلسطین و غزه از حضور رزمندگان لشکر 27 در لبنان آغاز شد

در مورد موضوع سوریه و لبنان هم کشورهای عربی کاری نکردند و امام زود متوجه شد و به مسئولان گفت نیروها برگردند و همانجا بود که فرمود: راه قدس از کربلا می گذرد" و فقط تعدادی از بچه‌ها در پادگان آنجا ماندند که در اصل باید بگوییم تشکیل و تاسیس راه‌اندازی حزب الله و همینطور جهاد اسلامی در فلسطین و در غزه از حضور بچه‌ها در آنجا شروع شد.

*تسنیم: از شکل‌گیری حزب الله لبنان که نقطه آغازش توسط همین رزمندگان تیپ 27 محمد رسول‌الله(ص) در لبنان کلید خورد، بگویید.چه شد که حزب الله توانست پیشرفت کند؟

بله در جلساتی که گذاشته شد، سیدعباس موسوی که روحانی بود و چند نفری به علاوه سید حسن نصرالله دور هم جمع شدند. در واقع چند نفر از سازمان امل و چند نفر مثل سیدحسن نصرالله آمدند حزب الله را تشکیل دادند. تعدادی از رزمندگان ما هم کمک کردند و به آن بچه‌ها آموزش‌هایی دادند و این بحث مقاومت از آنجا شروع شد یعنی عامل اصلی این قضیه از تیپ 27 محمد رسول الله(ص) که بعدا لشکر شد، شروع شد. در نهایت فرهنگ جهاد، مقاومت و ایستادگی به آنجا منتقل شد که درمقابل زورگویان و زیاده خواهان و مستکبرین باید ایستاد نه اینکه رفت و معامله کرد باید ایستادگی کرد تا به پیروزی رسید. حماس هم بعدا درست شد. جهاد اسلامی هم که در فلسطین بود و جنگ 33 روزه و 16 روزه بر علیه حزب‌الله در لبنان ایجاد شد. اولین کاری که حزب‌الله انجام داد این بود که آنقدر فشار آورد تا اینکه اسرائیلی‌ها لبنان را تخلیه کردند.

من رفته‌ام و در جنوب لبنان دیده‌ام سنگرهایی که بچه‌های حزب الله ساخته بودند 50 – 60 سانتی‌متر بود که آرپی‌جی در آن کارگر نبود. بچه‌ها دیگر نمی‌آمدند با دشمن مستقیم درگیر شوند از پشت سنگر، کارهای ابتکاری به خرج می‌دادند. اسرائیلی‌ها دیگر عاصی شدند و جنوب لبنان را خالی کردند. یکی دو سال بعد برای تلافی کردن، جنگ 16 روزه را از طریق آب آغاز کردند. اینجا بود که غیر از اقدامات انجام شده یعنی بیرون راندن اسرائیلی‌ها از جنوب لبنان، مقاومت را شروع کرده و اسرائیلی‌ها خیال کرده بودند از طریق آب می‌توانند به بیروت برسند و از پشت حزب الله را غافلگیر کنند؛ آنجا حزب الله ایستادگی کرد و آن‌ها را شکست داد؛ بعد از آن جنگ 33 روزه آغاز شد.

سخن امام ابهت صهیونیست‌ها را شکست و به بچه‌ها جرأت داد

من یادم است آن موقع که بچه‌ها خبر می‌دادند رژیم اشغالگر قدس آمده در شمال فلسطین اشغالی کمپ زده و روی نقشه توضیح داده مثلا اینجا برای سید حسن نصرالله است و تسلط خیالی خود به این مواضع را به خبرنگاران نشان داده بودند. آن‌ها می‌خواستند با این کار، تبلیغاتی صورت داده شود که ما داریم حزب الله را از بین می‌بریم. از روی نقشه گفته بودند فلان منطقه برای شورای حزب الله فلان منطقه برای نیروهایش است و جنگ روانی راه انداختند که ما بر همه مواضع آن‌ها تسلط داریم. گفته بودند سه روز دیگر بیایید این‌ها را اینجا می‌بینید با همین خیال جنگ را شروع کردند و فکر کردند نتیجه می‌گیرند. نه تنها به نتیجه نرسیدند بلکه 33 روز هم طول کشید.

در هفته اول جنگ 600 نقطه حزب الله را که از قبل توسط جاسوس‌ها شناسایی شده بود با موشک‌های لیزر زدند. خیال می‌کردند حزب الله دیگر تمام شد. حزب‌الله هم با اطلاعاتی که داشت اکثر این نقاط را خالی کرده بود. این‌ها هرچه کردند، دیدند تازه حزب الله شروع کرده از طریق جنگ روانی وارد شود. قبلاً آمریکا و اسرائیل از طریق جنگ روانی رعب ایجاد می‌کردند و از این طریق به خواسته خود می‌رسیدند. اما این رعب را چه کسی شکست؟ حضرت امام(ره) گفت: "باید اسرائیل از روی زمین محو شود." این حرف عجیبی بود. کسی جرات نمی‌کرد این حرف را بزند یا فرمودند آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند. اینها ابهت آن‌ها را شکست. و به همین ترتیب بچه‌ها جرأت پیدا کردند.

عملیات روانی صهیونیست‌ها علیه حزب الله  در مناطق مسیحی نشین لبنان هم جواب نداد

نقش رهبری و فرماندهی الهی این بود که با نیروها و مردمش ارتباط قلبی پیدا می‌‌کرد. نه اینکه ارتباط فقط ارتباط سازمانی باشد. زیرا در سازمان فقط دستور است. ارتباط قلبی ارتباطی است که از جان و دل دستور پذیرفته می‌شود و برای کار سر می‌گذارد. صهیونیست‌ها چون از راه نظامی نتوانستند به نتیجه برسند فکر کردند باید جنگ روانی راه بیندازند تیم‌هایی لبنانی برای اسرائیل کار می‌کردند. به محله شیعه‌نشین‌ها رفتند و در آنجا مصاحبه گرفتند. می‌خواستند افراد در این مصاحبه بگویند مقصر اصلی این جنگ حزب الله و سید حسن نصرالله است. می‌خواستند از این طریق در داخل اختلاف بیندازند اما دیدند مردم با حزب الله هستند. دیدند از این طریق نتیجه نگرفته‌اند به منطقه اهل تسنن رفتند و این مصاحبه را انجام دادند اما فهمیدند آنجا هم نمی‌توانند این موضوع را جا بیندازند. آنجا هم همه گفتند «خدا سیدحسن نصرالله را حفظ کند». بعد به محله مسیحی‌ها رفتند و باز دیدند آنجا هم همه حامی سیدحسن نصرالله هستند.

موفقیت در جنگ 33 روزه و 22 روزه برگرفته از تجربه دفاع مقدس ما بود

لذا این شد که جنگ را به ناچار ادامه دادند. حزب الله هم برای مقابله کارش را شروع کرد. وقتی حزب‌الله کار را شروع کرد رژیم اشغالگر دید چاره‌ای ندارد و بعد از 33 روز اسرائیل شکست خورد و به محدوده خودش برگشت.بعد از مدتی به دو سال نرسید که جنگ 22 روزه برعلیه غزه آغاز شد. آنجا هم باز شکست خوردند اینها همه برگرفته از تجربه دفاع مقدس بود که ما به آن‌ها منتقل کردیم و آن‌ها هم خوب دریافت کردند و خوب به کار گرفتند و باعث شد در نهایت جبهه مقاومت و ایستادگی که الان می‌بینیم برگرفته از تجربه دفاع مقدس بچه‌های ایران در مقابل استکبار جهانی تشکیل شود.

*تسنیم: این روزها مفهوم جهاد اسلامی توسط گروه‌های تکفیری و مشخصا گروه داعش به بیراهه کشیده می‌شود، آیا این رفتارها هم برای مقابله با مقاومتی است که برگرفته از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس ایران است؟

این گروه‌های تکفیری دست‌پرورده آمریکا و اسرائیل و عربستان و برخی کشورهای دیگر هستند. اما در رأس کشورهای منطقه، عربستان، ترکیه، قطر و امارات است. آن‌ها در درجه اول این‌ها را درست کردند. همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی و مدت زمان کوتاهی بعد از انقلاب اسلامی، شوروری سابق به افغانستان حمله کرد و قسمت عمده‌ای از آن را اشغال کرد. شوروی یک استراتژی دارد که مال 300 سال گذشته است اما همیشه شوروی دنبال می‌کند تا ببیند به نتیجه می‌رسد یا نه که آن رسیدن به دریای عمان و آب‌های خلیج فارس است. این گروه‌ها مثل طالبان، القاعده و داعش از دل این‌ها درآمد. بن لادن هم عربستانی بود. در اصل اینها را برای کمک به مردم افغانستان ساختند و در مقابل شوروی سابق بردند. اینجا بود که القاعده و طالبان درست شد. اما موقعی که شوروی بیرون رفت، طالبان را بر علیه القاعده گذاشتند، شاید برخی بگویند جفتشان یکی باشد اما اینجا سیاست‌ها آمریکایی‌ بود.

گروه‌های تکفیری سراغ سوریه رفتند تا در سوریه زنجیره ایران، عراق، لبنان و فلسطین را قطع کنند

طالبان را ایجاد کردند تا خشونتی که در عمل نشان می‌دادند را بگویند برای اسلام است. اسلام انقلابی و سیاسی که امام به عنوان اسلام ناب محمدی مطرح کرده بود خطر جدی بر علیه استکبار بود می‌خواستند این را بر افغانستان حاکم کنند و وقتی دیدند دارد طور دیگری می‌شود، خود آمریکایی‌ها آمدند به اسم ماجرای ساختمان دوقلو در نیویورک گفتند ما به 22 کشور حمله می‌کنیم چون القاعده اینجا عملیات تروریستی انجام می‌دهد. این مساله به اینجا رسید و آمریکا در نهایت به افغانستان و بعد به عراق آمد. آمریکا در افغانستان تا حدی آنطور که دلش می‌خواست حاکم شد اما تروریست و طالبان و القاعده را از بین نبرد. در عراق خیال کرد کارش تمام است بعد دید نمی‌تواند و چون تلفات داد فرار کرد. از همان موقع گروهی را درست کردند به خاطر اینکه برخی افرادی که با آمریکایی‌ها مقابله می‌کرد مثل ابوبکر البغدادی که رئیس داعش است اول بر علیه آمریکا می‌جنگید اما بعد که اسیر آمریکا شد، روی ذهنش کار شد و آمد و داعش را زد و در واقع آدم آمریکایی‌ها شد.

برخی گروه‌ها هم شاید بگویند ما با آمریکا هیچ ارتباطی نداریم اما این‌ها خودشان مطلع نیستند بلکه رأس‌شان دقیقا سیاست‌ها و خواسته‌ها را طبق نظر امریکا و اسرائیل پیاده می‌کنند. موقعی که در مصر و لیبی و تونس  و... حرکت بیداری اسلامی انجام شد، آمریکایی‌ها به وحشت افتادند و دیدند عاملین اصلی‌شان دارند از بین می‌رود و این حرکت را متقابلاً در سوریه انجام دادند. چون در ایران نتوانستند کاری انجام دهند؛ درعراق هم که شکست خوردند و بیرون رفتند. در لبنان هم در جنگ 33 روزه و در فلسطین جنگ 22 روزه شکست خوردند. در نهایت سراغ سوریه رفتند تا در سوریه زنجیره ایران، عراق، لبنان و فلسطین را قطع کنند. اگر موفق می‌شدند ارتباط با حزب الله و حماس و جهاد اسلامی هم سخت می‌شد. این شد که آمدند و جبهه النصره، ارتش آزادی بخش سوریه را تشکیل دادند و داعش را به آنجا بردند. از زمانی که نیروهای مردمی داخل سوریه در قالب دفاع وطنی تشکیل شد و سازمان پیدا کرد و آموزش دید، منسجم شدند، آموزش دیدند و وارد عملیات شدند و نهایتا در چند جا داعش را شکست دادند. داعش مقداری سرخورده شد و بعد به عراق آمد که در اصل از آنجا امده بودند.

آمریکا داعش را در مقابل پیشرفت‌های انقلاب اسلامی و زنجیرهای مقاومت ایجاد کرد

اینها در اصل در جهت اسلام‌هراسی و این مسائل درست شد. آمریکا آن را در مقابل پیشرفت‌های انقلاب اسلامی و زنجیرهای مقاومت ایجاد کرد. تا اسلام را بد جلوه بدهند مثلا با خشونت تمام در قرن 21 انسانها را با تبر گردن می‌زنند و بدون دادگاه قتل عام می‌کنند. شکل‌های دیگرش هم اینطور بوده که امام و رهبری آمدند اعلام کردند قمه نزنید اما برخی اینکارها را می‌کنند، فیلمبرداری هم انجام می‌دهند و به اینترنت می‌فرستند تا اسلام را اینطور معرفی کنند درصورتی که وقتی امام اسلام ناب را ارائه داد برگرفته از دین ائمه معصوم بوده است. نه اینکه این خشونت‌ها و رفتارها را در برداشته باشد. این را درست کردند تا به جبهه مقاومتی که در مقابل صهیونست و جبهه زورگویان تشکیل می‌شود، خدشه وارد کنند و از بین ببرند که البته نمی‌توانند.

ماجرای خوردن هندوانه و پذیرایی سپاه از شهید رجایی

*تسنیم: به عنوان یکی از جانبازان جنگ تحمیلی و فرماندهان دوران دفاع مقدس باید خاطرات بسیاری از جنگ داشته باشید. یکی از این خاطرات ماندگار را برایمان نقل کنید.

یادم هست سال 60 بود؛ ما سر پل ذهاب بودیم. شهید پیچک، شهید وزوایی، شهید جنگروی و... مسئولان پادگان و جبهه‌های آنجا بودند که ما هم درخدمت‌شان بودیم. خبردار شدیم که شهید رجایی با چند نفر از برادران ارتش جلسه گذاشته و بعد از جلسه دارند می‌روند. یکی از بچه‌ها سردار شهید جعفر جنگروی که جانباز هم بود و خیلی خوش ذوق بود گفت من می‌گویم جلسه ای هم با ما بگذارند. شهید رجایی آن موقع نخست وزیر بود. به شهید رجایی گفت: "با ارتش جلسه می‌گذارید انگار نه انگار بسیج و سپاه هم هست." شهید رجایی هم گفته بود به من اطلاع نداده بودند و برمی‌گردد. آن موقع موسی کلانتری وزیر راه هم بود و برادر حداد عادل هم معاون سیاسی کرمانشاه بود و برخی از برادران ارتش آمدند و نشستیم تا جلسه بگذاریم. من به تدارکات زنگ زدم گفتم مهمان عزیزی آمده. نگفتم چه کسی. گفتم هرچه دارید برای پذیرایی خیلی سریع بیاورید. او هم خواست خیلی سریع پذیرایی را بیاورد دو تا هندوانه چهار قسمت کرده بود در سینی ملامین رنگ پریده و با چاقوی دسته قرمز ارّه‌ای و یک قاشق آورد. ما هم گرفتیم و گذاشتیم وسط و نشستیم. شهید پیچک داشت به شهید رجایی گزارش می‌داد که منطقه به چه صورت است. من هم کنار موسی کلانتری نشسته بودم. آقای مجید حداد عادل هم کنار رجایی بود رجایی هم داشت گوش می‌داد.

اگر نتیجه های بزرگی می‌گرفتیم به خاطر آن بود که تشریفاتی در کار نبود

مجید حداد با چاقو هندوانه را قاچ کرد و یک قاچ را به شهید رجایی تعارف کرد. ایشان گفت اینجوری نمی‌شود چنگال نیست، چاقو هم یک دانه است همه اش را در سینی بریز و چون امکانات نیست هرکس با دست  یکی بخورد. چهار پوست هنوانه را هم گذاشتم بین خودم و کلانتری. شهید کلانتری گفت اینها را چه می‌کنید؟ با خنده گفتم نگران نباش بعداً با قاشق سفید می‌کنیم. شهید کلانتری گفت به من هم بدهید. این خاطره را گفتم تا ببینید این‌ها با این سادگی بودند اگر نتیجه های بزرگی می‌گرفتیم به خاطر آن بود که تشریفاتی در کار نبود. همه چیز با سادگی بود. اینکه امام و رهبری روی ساده زیستی تاکید دارند این ساده زیستی نتایجی هم داشته است همینجوری با حرف نمی‌گوییم ساده زیستی. هرچه تشریفات کمتر شود، نتیجه کار هم بیشتر می‌شود. هرچه به حاشیه توجه شود از اصل دور می‌مانیم.

ماجرای حساسیت امام خامنه‌ای به جیره سربازان و رزمندگان در جنگ تحمیلی

یک خاطره هم از مقام معظم رهبری بگویم. اواخر جنگ بعد از پذیرش قطعنامه بود که ما از عملیات مرصاد برگشته و به دوکوهه آمده بودیم. دیدیم بچه‌ها در صبحگاه دوکوهه ایستاده بودند. رهبر هم به عنوان رئیس جمهور در جایگاه بودند و علی فضلی کنارشان بود. ما هم رفتیم روبوسی کردیم بعدش نماز و بعدش شام بود. هیئتی سفره انداخته بودیم. رهبر بود و ما هم کنارش نشسته بودیم من داشتم از مرصاد گزارش می‌دادم و قضایا را با جزئیات بیشتر داشتم تعریف می‌کردم که شام آوردند. مسئولان دیگری هم بودند. موقعی که غذا را توی بشقاب گذاشتند ما هم یکی را گرفتیم و گذاشتیم اول جلوی حضرت آقا. دیدم که ایشان نخوردند. گفتم: بفرمایید گفتند: این غذا را برای ما پختید؟ گفتم من نبودم. بعد از ظهر آمدم. اما بعید می‌دانم. قرار بوده در لشکر وقتی مهمان می‌آید همان که برای بچه ها آماده شده برای مهمان هم برده شود. باز هم مکث کردند. فهمیدم در یگان‌های دیگر دائم از کمبود برای ایشان صحبت شده است و اینجا مثلا غذا کباب برگ دادند. و حضرت اقا فکر کردند نکند برای من این غذا را پخته اند و این جیره سربازان و رزمندگان است. ایشان از سه نفر پرسید و بچه‌ها هم گفتند نهار همین بوده و خیالشان راحت شد.

وقتی غذا را خوردند یک جلسه خصوصی با ایشان داشتیم. احساس کردم چهره‌شان هنوز معذب است. احساس نیاز کردم تا خاطرشان را جمع کنم. به بچه‌ها پیغام دادم که بعد از جلسه آشپز و کمک‌هایش را هم بگویید بیایند. آن‌ها هم آمدند گفتند این غذا را هم ظهر به بچه‌ها دادیم هم شب. چون مایه غذا اضافه مانده بود ما باقی‌اش را برای شب درست کردیم. مقام معظم رهبری انقدر حساس هستند. حتی روی غذایی که نکند برای ایشان جدا تهیه شده باشد. همین است که حرف ایشان به دل می‌نشیند. نه اینکه حرفی بزنند و عملشان جور دیگری باشد اینطوری حرف جا نمی‌افتد. خدا هم در قرآن می‌فرماید حرفی نگویید که عمل نمی‌کنید.

در جنگ فرماندهان هیچگاه نمی‌گفتند «بروید» می‌گفتند «برویم»

در دفاع مقدس هم همین بود. شهید ابراهیم همت می‌گفت «بهترین ها را به خط ببرید آنجا که رزمنده‌ها نزدیک ترین جا به دشمن هستند و سخت ترین کار را می‌کنند» اصلا نمی‌گذاشت بهترین‌ها عقب باشد. نه اینکه بحث خوردن مطرح باشد، بحث فرهنگ ایثار و از خودگذشتگی بود. فرماندهان هیچگاه نمی‌گفتند «بروید» می‌گفتند برویم. این برویم یعنی بچه‌ها خاطرشان جمع شود و خیالشان آسوده باشد.

*تسنیم: سردار! تصمیم ندارید خاطراتتان در عرصه دفاع مقدس را مکتوب و در قالب کتاب عرضه کنید. کارهای اثرگذاری مثل "زندان الرشید" را که دیگران آغاز کردند، ادامه نمی‌دهید؟

چند نفری پیگیر شده‌آند و برخی خاطرات را ضبط کرده‌اند اما هنوز نتوانسته‌اند به نگارش دربیاورند. دارم دنبال می‌کنم. به صورت شفاهی یا سینه به سینه زیاد نقل می‌کنیم. منتها این موضوع که خاطرات به صورت کتاب دربیاید هنوز به صورت منسجم کاری انجام نشده است.

-----------------------------
گفت‌وگو از : طیبه السادات مولایی و نجمه السادات مولایی
-----------------------------

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران