نقد انحصارگرایی روشی در طرح فرهنگی «فلسفه و کودک»
خبرگزاری تسنیم: برنامه فلسفه برای کودکان پارادایم تازهای میسازد، ولی برخلاف آنچه مدعیان فلسفه برای کودکان در ایران ادعا میکنند، لازم نیست که به ضرورت، این پارادایم برآمده از فرهنگ و فلسفة غربی باشد. در اینجا پارادایم ایرانی ـ اسلامی اولویت دارد.
خبرگزاری تسنیم - نواب مقربی؛ دکترای فلسفه غرب
برنامه فلسفه برای کودکان که هم اکنون به شیوهای گسترده در ایران و جهان دنبال میشود و همچون پارادایم بدیل نظام آموزشی سنتی مطرح میگردد، گاهی بهگونهای خام و سطحی و بدور از بررسی تحلیلی و مداقه نظری و بیملاحظة تفاوتهای ظریف فرهنگی و اجتماعی پذیرفته میگردد و بکار میرود. در این یادداشت تلاش میشود اندیشههای بنیادی و زیربنایی پیشگامان برنامه فلسفه برای کودکان، سبک سنگین گردد و به محک آزمون و نقد تحلیلی زده شود. این کار طی سه نقد عمده انجام میپذیرد و در پایان نتیجه گرفته میشود، تأکید بیش از اندازه بر روی یک روش تفکر سرانجام به جزماندیشی میانجامد و گونهای انحصارگرایی روشی است. راهکار رهایی از این انحصارگرایی، پرورش همه جانبة انواع دیگر تفکر همچون تفکر اخلاقی، دینی، وحیانی، عرفانی و شهودی با اتکا و الهام از حکمت متعالیه در یک کل هماهنگ و یکپارچه میباشد.
نقد یکم
(برنهاد)
فلسفه برای کودکان بر ضرورت تعلیم تفکر و تأمل و نفی آموزش صرف «حفظ کردن» تأکید میکند. برای کودکان کافی نیست تنها آنچه را که به آنها گفته میشود، از بر کنند و به حافظه بسپارند و سپس به یاد بیاورند. آنان نخست میبایست موضوع مورد نظر خود را بیازمایند، تجزیه و تحلیل کنند و درست همانگونه که فراروند تفکر، وارسی و بازبینی اموری است که کودکان با حواس خود دربارة جهان میآموزند، آنان نیز میبایست دربارة آنچه در مدرسه یاد میگیرند، بیندیشند. حفظ کردن مطالب، مهارت فکری کمارزش و سطح پایینی است؛ باید مفهومسازی، داوری، تمییز و تشخیص امور از یکدیگر، استدلال و استنتاج را به کودکان یاد داد. (دیویی، ویگوستکی، لیپمن)
(برابر نهاد)
حفظ کردن و از برکردن مطالب مورد نیاز در هر زمینه، به هیچ روی کار فکری کم ارزش و بیهودهای نیست. حافظه یکی از تواناییهای شگرف مغز آدمی است و در واقع وجه تمایز انسان از حیوان است؛ جانوران نمیتوانند چیزی را که دیده یا شنیدهاند بخوبی آدمیان به حافظة کوتاهمدت خود بسپارند (هرچند استثناهایی در این زمینه یافت میشوند). دانشمندان مبتکر و فیلسوفان نوآور اغلب کسانی بودهاند که حافظه نیرومندی داشتهاند؛ چنانکه حافظ، قرآن را در چهارده روایت از بَر بوده است؛(4) سعدی نیز حافظة نیرومندی داشته است؛ همچنین حافظه نیرومند ابنسینا شهره عام و خاص است و ملاصدرا نیز چنان حافظه خارقالعادهای داشته که گاهی کتابی را نقل قول میکرده است و... با اینهمه، هیچیک از این بزرگان دچار رخوت فکری نبودهاند و تخیل خلاق و استدلالهای شگرفی در آثار آنها مشاهده میشود. پس این استدلال که کاربرد حافظه در نظام آموزش و پرورش خطاست، ناشی از گونهای کژفهمی است و نوآوری، ابداع و استدلال نیرومند هرگز بدون اتکا به گنجینهای پر و پیمان از مطالبی که به حافظه سپرده شده ممکن نیست. با ذهن خالی و مغز تهی نمیتوان اندیشه نو آورد، ابداع کرد، استدلال و استنتاج نمود.
عدم توجه به نیروی حافظه ناشی از نتایج زندگی در دنیای مدرن است. امروزه جوانان نیازی نمیبینند که اعداد را ضرب و تقسیم و جمع و تفریق کنند، زیرا ماشینهای حساب این کار را برای آنان میکنند. دیگر لازم نیست که آنان قطعهای از شعر معروف یا کتاب مشهوری را به حافظه بسپارند، زیرا با جستجو در کامپیوتر و اینترنت به سادگی به آن دسترسی پیدا میکنند. دنیای مدرن بخش مهمی از مغز انسان را معطل کرده است. این ادعا که انسان مدرن هوشمندتر از انسان دوران گذشته است، بسیار جای تردید دارد.
نقد دوم
(برنهاد)
در برنامة فلسفه برای کودکان در رویکرد حداقلی آن، به افزودن یک درس به سایر دروس، بسنده میشود. ولی در رویکرد حداکثری تلاش میشود که سراسر مبانی نظام آموزشی دگرگون گردد و الگویی جدید، جای الگوی قدیم پیشنهاد میشود. الگو یا پارادایم جدید شامل مبانی، اصول، نظریهها، اندیشهها، کتابهای درسی، ابزارها و شیوههای خاص خود است. لیپمن پارادایم رایج را پارادایم سنتی یا حافظهمدار و پارادایم پیشنهادی خود را پارادایم تأملی میداند. در پارادایم سنتی، به زعم لیپمن، آموزش و پرورش عبارت بود از وادار کردن نسلهای جدید به پذیرفتن علوم، امور واقع، مناسبتها و ارزشهایی که نسل قدیم آنها را راست و درست میشمردند. درگذشته چنین میپنداشتند که دانشآموزان به تأمل دربارة مطالب پذیرفته شده و تجریه و تحلیل موشکافانة آن نیازی ندارند. چنین بررسی و تجزیه و تحلیل انتقادی بیشتر در نسلهای گذشته انجام میشد. فیلسوفان دورة روشنگری، همچون مونتنی، کانت، دورکیم، گودمن، هربرت مید و سپستر جان دیویی این اندیشه را به شیوههای گوناگون مطرح کردند که آموزش برای تفکر باید آموزش برای تفکر توأم با دقت و بدور از تعصب و نیز بیحُب و بُغض باشد. در نتیجه، در نیمة دوم قرن بیستم، شعار مربیان پیشروتر این بود که تفکر انتقادی باید در مدارس آموزش داده شود؛ تفکری که اصول منطق صوری یا حتی منطق غیرصوری را نقض نکند.
(برابر نهاد)
متولیان برنامة فلسفه برای کودکان چه در غرب و چه در ایران چنین وانمود میکنند که گویی در پارادایمهای قدیمی و سنتی آموزش و پرورش، چیزی بنام تفکر یافت نمیشده است و تنها گروهی از مردمان که عاری از هر گونه تفکر و خردورزی بودهاند مطالبی را که از گذشتگان آموخته بودند، خود از بر میکردند و دیگران و جوانان را وادار میکردند که آنها نیز مطالب را از بر کنند و دربارة آنها چون و چرا نکنند. این تصویر بسیار خام و سادهاندیشانه است. در پارادایم سنتی نیز درست همانند پارادایم جدید آموزشی، تفکر، خردورزی، انتقاد، اصلاح، تعدیل و تنقیح بر جا بوده است، تنها، فضایی که تفکر و خردمندی در آن به انجام میرسیده با فضای فکری ـ فرهنگی و اجتماعی امروز متفاوت بوده است.
نه در یونان باستان و نه در ایران باستان و نه حتی در سدههای میانه چنان نبوده که نظام آموزشی تنها مبتنی بر حافظهمداری و تکرار مکررّات گذشتگان بوده باشد. روحیه نقد و نقادی و اصلاح و چون و چرای مداوم در اندیشههای پذیرفته و رسمهای برقرار همواره و همیشه بر جا بوده است. بیخردی و ناآگاهی و بیخویشتنی بیش از هر زمان دیگری خاص دورة مدرنیسم است، دورهای که در آن ماشین و ماشینیسم حکومت میکند. ماشین بجای انسان کار میکند، بجای انسان میاندیشد و سرانجام ماشین تصمیم میگیرد و سرنوشت انسان را تعیین میکند.
پرسشها و انتقادهایی که در قرن بیستم و بیست و یکم پدیدار شدهاند به خود فرهنگ و فلسفه قرن بیستم بازمیگردد و برخاسته از همان سنتاند و هیچ پیوندی با پارادایم قدیم ندارند. بنابرین، مقایسه پارادایم جدید آموزشی با پارادایم قدیم قیاس معالفارق است. به معنای خاص، اگر به پارادایم ایرانی ـ اسلامی نظر بیفکنیم در هیچ جا به اندازه اسلام به تفکر و تعقل دعوت نشده است. در اسلام تفکر حتی از عبادت نیز برتر دانسته شده است؛ «فکرة ساعةٍ أفضل من عبادةِ ستین سنةٍ». بنابرین این انتقاد که پارادایم سنتی آموزشی، تنها به حافظه اتکا دارد و به دستاوردهای جدید وقعی نمینهد و نوآوری و آفرینندگی را نابود میکند و نقد و نقادی را برنمیتابد، سراسر ناوارد و خطاست و ره به جایی نمیبرد.
نقد سوم
(برنهاد)
فلسفه برای کودکان و نوجوانان ما را بسوی عقل و عقلانیت فرامیخواند؛ حتی پا را از این فراتر مینهد و عزم آن دارد که ساختار آموزش و پرورش را سراسر متحول سازد و آن را به محیطی برای تعلیم تفکر و تأمل تبدیل نماید. استدلال و استدلالآوری را مهم میشمارد و کمبود آن را مهمترین عامل انحطاط میخواند. فلسفه را بار دیگر در میان عموم جان و آبرو میبخشد و آن را به اصل اساسی در تعلیم و تربیت بدل میکند. بنابرین فلسفه برای کودکان میکوشد عقل و عقلانیت را تحکیم نماید و این سرمایه ارزشمند آدمی را جدی بگیرد و بنای عقلانیت را از نو پیریزی کند و تعریف تازهای از مبانی آن بدست دهد و این کار را به دو شیوه انجام میدهد: یکی از راه حلقههای کندوکاو فلسفی که شامل عقلگرایی و تجربهگرایی هر دو است و دیگری از راه تفکر انتقادی که بر پایة «اصل خطاپذیری» استوار شده است. «اصل خطاپذیری» میگوید که هرگونه شناخت بشری در معرض تردید است و احتمال خطا در آن وجود دارد. بنابرین در حلقههای کندوکاو و با اتکا بر تفکر انتقادی تلاش میشود روحیة تحقیق و تفکر در کودکان و نوجوانان زنده نگهداشته شود. این برنامه بنا دارد کودکان را تشویق کند دربارة اندیشههای خود بیندیشند و درباره تأملات خود تأمل کنند. نه تنها تفکر و تأمل اهمیت بسیار دارد که تفکر دربارة تفکر و تأمل دربارة تأمل نیز بسیار مهم است.
(برابر نهاد)
هرچند عقل و کاربست آن ارزش بالایی دارد و هیچگاه نمیتوان ارزش گوهریِ آن را در حیات و فرهنگ بشری انکار کرد، ولی همواره باید به این نکته متفطن بود که یک معنای تک و جدا از عقل و عقلانیت که در همه جا کاربرد داشته باشد یافت نمیشود. عقل و عقلانیت بسته به سیاق است. عقل در فلسفه و فرهنگ مشایی با عقل در فلسفه و فرهنگ شرقی، عقل در کتاب مقدس با عقل در قرآن، تفاوتهای ظریف و جدی دارد و این نکته حایز کمال اهمیت است.
طرح فلسفه و کودک در پارادایم ایرانی ـ اسلامی
حکمت متعالیه همچون نمودار حکمت و فلسفه در پارادایم ایرانی ـ اسلامی هر چند حاوی اندیشههای بکر و بدیعی است ولی اطلاق و کاربست آن در حوزة فلسفه و کودک نیاز به تأمل و ملاحظه بسیار دارد. اندیشههایی چون اصالت وجود، تشکیک وجود، وحدت وجود، حرکت جوهری، اتحاد عاقل و معقول و غیره، هر چند در فلسفه اسلامی نوآورانه بشمار میروند ولی ریشهها و زمینههای آنها در آثار ادبی و فرهنگ عرفانی ایرانی ـ اسلامی نیز مشاهده میشود.
مسئله اصلی بیرون کشیدن عناصر و مؤلفههای سودمند از این فرهنگ و آثار غنی و اطلاق آنها در جامعة امروز ایران است. با اتکا به حکمت متعالیه ملاصدرا که جامع جمیع مؤلفههای پارادایم یا سنت ایرانی ـ اسلامی است، میتوان نگاه تازهای به این موضوع افکند. البته، این کار حساسی است که نمیتوان به شیوهای خشک و انتزاعی آن را انجام داد، بلکه باید از راه داستانهای جذاب که طبع کودکان و نوجوانان بیشتر به آن مایل است، انجام شود. بسیاری از مفاهیم مندرج در حکمت متعالیه ملاصدرا را میتوان از راه داستانهای تفکربرانگیز و به شیوهای نامستقیم به کودکان و نوجوانان آموزش داد.
نکته مهم این است که این کار را با اصطلاحات تخصصی و فنی نمیتوان به انجام رساند، بلکه باید به راههای ناسرراست به این مهم همت گمارد. یکی از این راهها که بسیار سودمند نیز واقع میشود و امروزه در موضوع تعلیم و تربیت اهمیت دارد، داستانسرایی و قصهگویی است. در داستان میتوان عمیقترین و عظیمترین مفاهیم فلسفه اسلامی و حکمت متعالیه را بیان کرد و به کودکان و نوجوانان آموزش داد، بیآنکه خود را درگیر مسائل پیچیده تخصصی و فنی کنیم.
دربارة مواد خام، بیان مفاهیم عمده فلسفه اسلامی و حکمت متعالیه در قالب داستان جای هیچ نگرانی نیست. زیرا فرهنگ و ادب فارسی و فلسفه اسلامی و بالاتر از همه قرآن، سرشار از نمونههای غنی داستانی در این زمینه است. آموزههای حکمت متعالیه در سرتاسر آثار ادبی و عرفانی و فلسفی اسلامی- ایرانی یافت میشوند.
فیلسوفان و عارفان اسلامی تلاش کردهاند تا مفاهیم فلسفی را به زبان ساده و از راه داستانهای گیرا به مخاطبان خود منتقل کنند؛ برای نمونه، ابنسینا از این روش بهره برده است. وی داستانهای رسالة الطیر و سلامان و ابسال را به رشته تحریر درآورده است. عطار نیز، داستان سیمرغ را بیان داشته و بالاتر از آن جامی همان داستان سلامان و ابسال را به زیبایی مسحورکنندهای به نظم کشیده که حاوی اندیشههای عرفانی و مقامات عرفانی و انگیزة تحلیلهای فلسفی، عرفانی و روانشناختی ژرف و شگرفی است. بنابرین تنها کاری که باقی میماند، استخراج و بازسازی منابع داستانی ایرانی ـ اسلامی به زبان امروزی است. مخاطبان این داستانها در درجه نخست، معلمان و مربیان و در درجه دوم، کودکان و نوجواناناند.
استخراج منابع داستانی به سه شیوه میتواند انجام پذیرد:
1. داستانها و حکایتهای ایرانی ـ اسلامی به همان شیوهیی که هستند و در آثار ادبی ما موجودند برای کودکان و نوجوانان بازگو گردند.
2. داستانها و حکایتهای فارسی بازنویسی شوند و به زبان سادهتری که برای کودکان مفهومتر است بازگو شوند و با نیازهای جدید آنان روزآمد گردند.
3. ساختار و محتوای آثار داستانی ادبی فارسی تفکربرانگیز نگه داشته شوند، ولی داستانها و حکایتهای سراسر دیگرسان، متفاوت و به زبان روز برای کودکان و نوجوانان نوشته شوند.
این سه روش هریک مزایا و معایب خاص خود را دارد، ولی هر سه آنها را میتوان همزمان بکار برد و از مزایا و سودمندیهای آنها بهرهمند گردید.
این داستانها باید سه ویژگی داشته باشند:
1) غنای فکری ـ فلسفی داشته باشند.
2) تک بعدی نباشند یعنی تنها متکی به گفتگوهای سقراطی روش استدلال فلسفی نباشند بلکه دیگر انواع خردورزی و حکمت همچون روش شهودی، عرفانی، وحیانی، روایی ، قرآنی را نیز لحاظ کنند.
3) غنای ادبی داشته باشند. غنای ادبی شامل ایهام، کنایه، طنز، استعاره، تشبیه و کندوکاو مبتنی بر خردورزی میباشد.
در برنامه فلسفه و کودک، دیدگاههای متفاوت میبایست به کودکان آموزش داده شود. هدف اصلی در این برنامه خوداصلاحی در نظر و عمل و همچنین احترام به استدلال، احترام به کندوکاو و تحقیق است. داستانها باید براساس این اهداف بازسازی شوند. داستانهای ادب فارسی در این زمینه بسیار مفیدند ولی پارهای از آنها جنبه القایی دارند و پارهای دیگر همچون داستان طوطی و بازرگان برای بعضی دورههای سنی هضمشان ثقیل است. داستانها را میبایست به منظور افزایش قدرت تفکر و طرح سؤال و خودانتقادی البته در چارچوبهای معین و مشخص بازسازی و بازنویسی کرد.
راست است که برنامه فلسفه برای کودکان پارادایم تازهای میسازد، ولی برخلاف آنچه مدعیان فلسفه برای کودکان در ایران ادعا میکنند، لازم نیست که به ضرورت پارادایم برآمده از فرهنگ و فلسفة غربی باشد. در اینجا پارادایم ایرانی ـ اسلامی اولویت دارد.
برنامه فلسفه برای کودکان یکی از هدفهای عمده خود را آموزش تفکر به کودکان و نوجوانان برای رسیدن به گفتگو و تعامل، خوداصلاحی و خودانتقادی میشمارد. تفکر چیزی نیست جز پرسش و پاسخ، و پرسش و پاسخ در زبان رخ میدهد و زبان امری است سراسر اجتماعی؛ همانگونه که جوامع گوناگون وجود دارند، زبانها نیز گوناگونند.
حال پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که کدام نوع تفکر در کدام زبان و در کدام جامعه و به عبارت بهتر در کدام سنت را باید برای آموزش به کودکان و نوجوانان بکار برد؟ پاسخی که مدعیان برنامه فلسفه برای کودکان به این پرسش میدهند آن است که در آموزش فلسفه به کودکان باید به تفکر انتقادی اتکا کرد. ولی واقع امر این است که تفکر انتقادی تنها یکی از راههای آموزش تفکر به کودکان در کنار انواع بیشمار روشهای تفکر در جهان است. وانگهی نفی حافظه همچون عنصری اساسی در آموزش و پرورش میتواند نتایج زیانباری به دنبال داشته باشد. ذهن تهی از دادهها و سنتهای گذشتگان، اندیشههای تهی به دست میدهد؛ بهرهبرداری از ذخایر فکری، فرهنگی، ادبی، عرفانی و فلسفی حکیمان گذشته نیز به همان اندازة خردورزی و تفکر انتقادی حائز اهمیت است.
تأکید بیش از اندازه بر روی یک روش تفکر سرانجام خود به جزماندیشی و تعصب و غفلت از دیگر روشهای تفکر میانجامد و گونهای انحصارگرایی روشی است. راهکار رهایی از این انحصارگرایی، پرورش همه جانبة انواع دیگر تفکر همچون تفکر اخلاقی، دینی- وحیانی، عرفانی و شهودی در یک کل هماهنگ و یکپارچه است. رسیدن به خردورزی در فلسفه و کودک تنها با احترام به فرهنگ و فلسفه بومی و پاسداری و نگهداری از آن در کنار دیگر شیوههای متکثر و متنوع زندگی و تفکر در جهان امروز حاصل میشود.
انتهای پیام/