شهید زین‌الدین در جستجوی افراد وفادار به ولایت و رهبری بود


شهید زین‌الدین در جستجوی افراد وفادار به ولایت و رهبری بود

خبرگزاری تسنیم: شهید مهدی زین‌الدین انسان‌ها را به خوبی می‌شناخت و افرادی را که عاشقانه در کنار امام امت بودند، در کنار خود نگه می‌داشت.

 به گزارش گروه رسانه‌های خبرگزاری تسنیم، سردار علی حاجی‌زاده از دوستان و همرزمان نزدیک «شهید مهدی زین‌الدین» که در طول هشت سال دفاع مقدس ارفرماندهان اطلاعات شناسایی لشگر علی ابن ابیطالب قم بود به مناسبت سالگرد شهادت این سردار رشید اسلام در گفتگو با "رویکرد"، اظهار داشت: آشنایی بنده با شهید زین‌الدین به عملیات بیت‌المقدس بر می‌گردد که وی مسئول اطلاعات عملیات قرارگاه کربلا بود.

* بیان معارف شهدا نیازمند نزدیک شدن به آنهاست
وی بیان کرد: خداوند اخلاص شهید زین‌الدین را در جذب افراد قرار داده بود و هر کسی با او ارتباط برقرار می‌کرد به شدت تحت تأثیر شهید زین‌الدین قرار می‌گرفت و دیگر نمی‌توانست وی را رها کند.

همرزم شهید زین‌الدین گفت: متأسفانه ما چون آن قابلیت را در خود ایجاد نکرده‌ایم و هم درجه شهدای نشده‌ایم، نمی‌توانیم آن چیزهایی را که حقیقت جنگ است، به نسل سوم منتقل کنیم.

سردار حاجی‌زاده افزود: ارتباط بنده با شهید زین‌الدین در عملیات رمضان نزدیک‌تر شد، در آن زمان مهدی زین‌الدین فرمانده تیپ 17 علی‌بن ابیطالب شده بود و به علت روابط نزدیکی که با شهید زین‌الدین برقرار کرده بودم با فرمان خود شهید زین‌الدین مسئول قسمت محور عملیات تیپ شدم و در کنار شهید حسن درویش مسئول محور عملیات کار خود را آغاز کردم.

وی خاطرنشان کرد: شهید درویش از بچه‌های خوزستان و تیپ امام حسن (ع) بود ولی به خاطر مشکلاتی که در آنجا برایش به وجود آمده بود و روابط صمیمی که با شهید زین‌الدین داشت به لشکر علی‌بن ابیطالب (ع) آمده بود.

همرزم شهید زین‌الدین اظهار داشت: بنده به شدت شیفته آقا مهدی شده بودم و هرچقدر می‌خواستند مرا محدود کنند نمی‌توانستند و روابطم با شهید زین‌الدین به گونه‌ای شده بود که در هر لحظه‌ای می‌توانستم با وی ملاقات داشته باشم.

سردار حاجی‌زاده در ادامه به ویژگی‌های شهید زین‌الدین پرداخت و گفت: شهید زین‌الدین انسان‌ها را به خوبی می‌شناخت و افرادی را که به درد جنگ نمی‌خوردند سریع شناسایی می‌کرد و افرادی را که عاشقانه در این مسیر قدم گذاشته بودند پیش خود نگه می‌داشت.

وی بیان کرد: مهدی زین‌الدین دنبال کسانی بود که حقیقتاً به امام (ره) لبیک گفته باشند و برای از بین بردن رفع فتنه تا آخرین نفس آماده مبارزه و جنگیدن باشند.

* شهید زین الدین از استثناهای جنگ بود
همرزم شهید زین‌الدین خاطرنشان کرد: بعضی‌ها، شهدا را آنقدر آسمانی می‌کنند که جوانان ما قادر به برقراری ارتباط با آنها نیستند ولی باید اذعان کرد که شهید احمد کاظمی، شهید باقری، شهید باکری، شهید همت، شهید زین‌الدین از جمله استثناهای جنگ بودند.

سردار حاجی‌زاده اظهار داشت: خداوند اینها را انتخاب کرده بود تا برای ما الگو باشند و در آن روزگار حسین زمان خود را با تمام وجود یاری کنند.

وی افزود: آنها که اهل تحقیق هستند باید دست به کار شوند و رابطه امام (ره) با این شهیدان را پیدا کنند و دریابند که چه اتفاقی افتاده است که اینها یاران خاص امام (ره) شدند.

* شهید زین الدین به دنبال خواست پروردگار بود
این همرزم شهید زین‌الدین گفت: در حال برگشتن از شوش به سمت لشکر بودیم که شهید زین‌الدین رو به بچه‌ها کرد و گفت چه درخواستی از خداوند دارید. یکی از بچه‌ها آرزوی شهادت کرد، یکی دیگر خواست که جنازه‌اش مفقود شود و هر کسی پیرامون این خواسته‌ها حرفی زد.

سردار حاجی‌زاده بیان کرد: وقتی که شهید زین‌الدین سوال‌های خود را از بچه‌ها پرسید، دوستان رو به آقا مهدی کردند و گفتند «شما چه چیزی از خداوند می‌خواهید» وی جواب داد «من آن چیزی را می خواهم که خداوند برایم بخواهد».
وی خاطرنشان کرد: افکار شهید زین‌الدین نشئت گرفته از امام (ره) و رهبری بود اما ساده‌زیستی آقا مهدی مورد توجه و عنایت همگان قرار داشت و این نوع زندگی همه را تحت تاثیر قرار می‌داد.

* وی دلبستگی پدرش را مانعی در راه شهادت می‌دانست
این همرزم شهید زین‌الدین خاطره‌ای از قول پدر شهید زین‌الدین نقل کرد و اظهار داشت: در حدود 3 ماه بود که از مهدی خبری نبود و خانواده‌اش به شدت نگران حالش بودند اما بعد از گذشت سه ماه، پدر شهید زین الدین در مغازه بود که ناگهان متوجه آمدن شهید زین‌الدین ‌شد. فورا او را در آغوش گرفت و بعد از حال و احوالپرسی به خاطر اینکه هنوز مهدی سالم است سجده شکر به جا ‌آورد.

سردار حاجی‌زاده ادامه داد: چهره شهید زین‌الدین گرفته شد و گفت «پدر این چه کاری است که انجام می‌دهید؟» پدر شهید زین‌الدین گفت «من به میمنت سلامتی شما، خداوند را شکر کردم» اما انگار شهید زین‌الدین از این کار خیلی خوشحال نشد و به سمت خانه رفت.

وی افزود: بعد از دقایقی مادر شهید زین‌الدین به پدرش زنگ ‌زد و گفت که حال مهدی خیلی خوب نیست، پدر شهید زین‌الدین فورا به منزل رفت و به فرزند خود گفت «تمام این کارها به خاطر این است که خداوند شما را سالم به ما برگردانده است».
این همرزم شهید زین‌الدین خاطرنشان کرد: وقتی شهید زین‌الدین این سخنان پدر را ‌شنید شروع به گریه کرد و ادامه داد «این دلبستگی شما به من باعث می‌شود که شهادتی که برای من مقرر شده است به تعویق بیفتد یا اینکه اصلا انجام نشود».
سردار حاجی‌زاده اظهار داشت: پدر شهید زین‌الدین وقتی این شرایط را دید شهادت را برای فرزند خود از خداوند متعادل درخواست کرد و وقتی که شهید زین‌الدین این جمله را از زبان پدر ‌شنید از شدت خوشحالی به کلی حالش تغییر کرد و خندید.

*وابستگی شدیدی بین بچه‌ها به شهید زین الدین وجود داشت
وی بیان کرد: وقتی که شهید زین‌الدین وارد لشکر می‌شد تمام بچه‌ها به سمت او می آمدند و او را با استقبال گرمی بدرقه می‌کردند و به کلی کارها تعطیل می‌شد، به همین دلیل شهید زین‌الدین مجبور شده بود زمانی وارد مقر ‌شود که یا بچه‌ها خواب باشند و یا اینکه کسی در محوطه لشکر نباشد.

این همرزم شهید زین‌الدین گفت: زمانی که شهید زین‌الدین در لشکر نبود همه متوجه این جریان می‌شدند و به سراغ هر کسی که می‌رفتی حالش گرفته بود و وقتی که موضوع را پیگیری می‌کردیم می‌فهمیدیم که این حالات به خاطر نبود شهید زین‌الدین در لشکر است ولی یکدفعه متوجه می‌شدیم که شور و نشاط عجیبی در لشکر به وجود آمده است و همان لحظه متوجه می‌شدیم که آقا مهدی وارد لشکر شده است.

* شهید زین الدین در اثر خونریزی شدید و سرمای طاقت فرسا به شهادت رسید
سردار حاجی‌زاده در خصوص شهادت مهدی زین‌الدین خاطرنشان کرد: 2 روز قبل از شهادت مهدی زین‌الدین، وی یک ماشین از من گرفتم و برای مرخصی به قم رفت، بعد از اینکه از مرخصی به سمت باختران می‌آمد با شهید دل آذر و شهید مجید زین‌الدین قرار می گذارند که با همدیگر سمت مهاباد بیایند اما شب که می‌شود شهید مجید زین‌الدین بیمار می‌شود و آقای مهدی به شهید دل آذر می‌گوید که شما بروید و ما فردا حرکت خواهیم کرد.

وی اظهار داشت: وقتی که شهید دل آذر به پیش ما رسید سراغ آقا مهدی را از او گرفتیم و او گفت که آنها فردا خواهند رسید و ما فردای آن روز به سردشت رفتیم ولی خبری از شهید زین‌الدین نبود و محبور شدیم دوباره برگردیم.

این همرزم شهید زین‌الدین گفت: آقا مهدی از باختران به سمت مریوان در حال حرکت بود که در نزدیکی‌های سردشت به نیروهای کمین کرده دشمن برخورد می‌کند، در این لحظه نیروهای دشمن یک گلوله ارپی چی به سمت ماشین او شلیک می‌کنند که در جا مجیدشان به شهادت می‌رسد و خود آقا مهدی مجروح می‌شود.

سردار حاجی‌زاده بیان کرد: شهید مهدی زین‌الدین با همان حالت جراحت از ماشین پیاده شده و به طرف نیروهای دشمن تیراندازی می‌کند و با وجود اینکه چند تیر دشمن به پهلوی شهید زین‌الدین اصابت کرده ولی وی دست از مقاومت بر نمی‌دارد و نمی‌گذارد که نیروهای دشمن نزدیک ماشین شوند ولی به علت خونریزی زیاد و سرمای شدید آقا مهدی از سرما یخ می‌زند و به شهادت می‌رسد.

*با شهادت آقا مهدی زین الدین قلب‌ها بچه‌های لشکر آتش گرفت
وی افزود: شب قبل از این اتفاق یکی از بچه‌ها خواب می‌بیند که صدام با هواپیماهایش بمب‌هایی را بر سر بچه‌های لشکر 27 علی‌بن ابیطالب می‌ریزد که فقط قلب‌های آنها آتش می‌گیرد.
وی خوابش را برای حجت‌الاسلام بسطامی تعریف می‌کند و ایشان می‌گوید که قرار است بلایی نازل شود، بروید صدقه بدهید و هر کسی هر کاری از دستش بر می آید انجام دهد.
این همرزم شهید زین الدین خاطرنشان کرد: وقتی که از شهادت مهدی زین‌الدین باخبر شدیم همان خوابی که دیده شده بود تعبیر گشت و هیچ کس در حال خودش نبود و همه در عزا و غم به سر می‌بردند و از غم فرمانده لشکر 27 علی‌بن ابیطالب (ع) همه سرگردان بودند.

متن زیر گزیده ای از خاطرات سردار حاجی زاده از شهید زین الدین است ، که به شرح زیر می باشد:

*آن گریه شگفت
 پیش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید از منطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم، آقا مهدی گفت: «خوب، حالا به کدام میهمانخانه برویم؟!»
گفتیم: «مهمانخانه ای هست بغل سپاه شوش که بچه ها خیلی تعریفش را می کنند.»
رفتیم. وضو که گرفتیم، آقا مهدی گفت: «هر کس هر غذایی دوست داشت سفارش بدهد.»
بچه ها هم هر چی دوست داشتند سفارش دادند. بعد رفتیم بالا، نماز جماعتی خواندیم و آمدیم نشستیم روی میز.آقا مهدی همین طوری روی سجاد نشسته بود، مشغول تعقیبات. بعضی از مردم و راننده ها هم در حال غذا خوردن و گپ زدن بودند. موی بدنمان سیخ شد. این مردم هم با ناباوری چشمهاشان متوجه بالکن بود که چه اتفاقی افتاده است!
شاید کسانی که درک نمی کردند، توی دلشان می گفتند مردم چه بچه بازیهایی در می آورند!
خدا شاهد است که من از ذهنم نمی رود آن اشکها و گریه ها و «الهی العفو» گفتن های عاشقانه آقا مهدی که دل آدم را می لرزاند.
شهید زین الدین توی حال خودش داشت می آمد پایین. شبنم اشکها بر نورانیت چهره اش افزوده بود با تبسمی شیرین آمد نشیت کنارمان. در دلم گفتم: «خدایا! این چه ارتباطی است که وقتی برقرار شد، دیگر خانه و مسجد و مهمانخانه نمی شناسد!»
غذا که رسید، منتظر بودم ببینم آقا مهدی چی سفارش داده است. خوب نگاه می کردم. یک بشقاب سوپ ساده جلویش گذاشتند. خیال کردم سوپ چاشنی پیش از غذای اصلی است! دیدم نه؛ نانها را خرد کرد، ریخت تویش، شروع کرد به خوردن....
از غذا خوری که زدیم بیرون، آقا مهدی گفت: «بچه ها طوری رانندگی کنید که بتوانم از آنجا تا اهواز را بخوابم.»
بهترین فرصت استراحتش توی ماشین و در ماموریتهای طولانی بود!

*حرف حساب!
در ستاد لشگر بودیم. شهید زین الدین یکی از بچه های زنجان را خواسته بود، داشت خیلی خودمانی با او صحبت می کرد. نمی دانستم حرفهایشان درباره چیست.
آن برادرم دائم تندی می کرد و جوش می زد. آقا مهدی با نرمی و ملاطفت آرامش می کرد. یکهو دیدم این برادر ترک ما یک چاقوی ضامن دارد از جیبش درآورد، گرفت جلوی شهید زین الدین و با عصبانیت گفت: «حرف حساب یعنی این!» و چاقو را نشان داد.
خواستم واکنش نشان بدهم که دیدم آقا مهدی می خندد. بامهربانی خاصی چاقو را از دستش گرفت، گذاشت توی جیب او، بعد دستی به سرش کشید و با گشاده رویی تمام به حرفهایش ادامه داد.
ظاهرا این برادر اختلافی با یکی از همشهریانش داشت که آقا مهدی با پا در میانی می خواست مسائلشان را رفع و رجوع کند.
بعدها شهید زین الدین ایشان را طوری ساخت و به راه آورد که شد فرمانده یکی از گردانهای لشگر!

*پلوخور
 شهید زین الدین علاقۀ عجیبی به بسیجیان داشت و شوخی هایش با آنان از همین عشق نقرط نشأت می گرفت.
او به بچه هایی که خوب به خودشان می رسیدند و حسابی غذا می خوردند، می گفت: «پلو خور!»
یک روز در ستاد لشگر، موقع صرف غذا بچه ها همه نشسته بودند. یکی از همین پلوخورها هم بود. آقا مهدی با بچه ها هماهنگ کرد تا با شوخی جالبی مجلس را رونقی ببخشد. غذا که رسید، همه منتظر ماندند تا جناب پلوخور شورع کند. همین که دست برد و لقمه را آورد بالا، با اشارۀ آقا مهدی همه بچه ها یکهو با صدای بلند گفتند: «یا... علی!»
بندۀ خدا که کاملاً غافلگیر و دستپاچه شده بود، بی اختیار لقمه از دستش افتاد پایین. خودش هم از تعجّب خنده اش گرفت!

*هندوانه و فلفل
 آقا مهدی هر وقت می افتاد تو خط شوخی دیگر هیچ کس جلودارش نبود.
یک وقت هندوانه ای را قاچ کرد، لای آن فلفل پاشید، بعد به یکی از بچه ها تعارف کرد. او هم برداشت، شروع کرد به خوردن.
وقتی حسابی دهانش سوخت، آقا مهدی هم صدای خنده اش بلند شد. بعد رو کرد بهش گفت: «داداش! شیرین بود؟!»

*با نگاهی از نزدیک
 خاطره ای از احمد حاجی زاده
 شهید زین الدین در ساختن افراد و شکوفا کردن استعدادهای نهفته در وجودشان توان عجیبی داشت. درست مثل یک معلم اخلاق و عرفان عمل می کرد.
در یکی از سخنرانیهایش در مقر انرژی اتمی اهواز می گفت: «بچه ها! من نیمه شبها می آیم از نزدیک نگاه می کنم، می بینم نماز شب خوانها بسیار اندکند!»
آنگاه تاسف می خورد که چرا سرباز امام زمان (ع) نسبت به نماز شب باید این قدر بی تفاوت باشد.
بینش عمیقی نسبت به تک تک نیروها داشت. با یکی دو برخورد می فهمید فلان نیرو به درد چه واحدی می خورد. گاه نیروی خاصی را می گزید، همه جا با خود همراهش می کرد، آن وقت بعد از چهارده، پانزده روز می دیدی حکمی برایش زده است به عنوان مسوول فلان واحد. یعنی در این مدت رویش کار می کرد، او را مورد ارزیابی قرار می داد و کاملا به نقاط قوت و ضعفش آگاه می شد.
پس از شهادت آقا مهدی، تا آخر جنگ، تعبیر دوستان در لشگر این بود که ما هر چه خوردیم از جنگ خوردیم. یعنی هر چه نیروی با کیفیت و کارآمد در طول جنگ داشتیم، حاصل زحمتهای شهید زین الدین بود.
داشت. با یکی دو برخورد می فهمید فلان نیرو به درد چه واحدی می خورد. گاه نیروی خاصی را می گزید، همه جا با خود همراهش می کرد، آن وقت بعد از چهارده، پانزده روز می دیدی حکمی برایش زده است به عنوان مسوول فلان واحد. یعنی در این مدت رویش کار می کرد، او را مورد ارزیابی قرار می داد و کاملا به نقاط قوت و ضعفش آگاه می شد.
پس از شهادت آقا مهدی، تا آخر جنگ، تعبیر دوستان در لشگر این بود که ما هر چه خوردیم از جنگ خوردیم. یعنی هر چه نیروی با کیفیت و کارآمد در طول جنگ داشتیم، حاصل زحمتهای شهید زین الدین بود.

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه سایر رسانه ها

پربیننده‌ترین اخبار رسانه ها
اخبار روز رسانه ها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon