به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، انتشارات بروج که چاپ این اثر را برعهده دارد، تاکنون 175 چاپ از این اثر را روانه بازار کتاب کرده است. به گفته این انتشارات، فروش اثر پس از تقریظ رهبر معظم انقلاب بر آن بیشتر شده است.
چاپهای جدید این اثر به منظور دسترسی آسان علاقهمندان به شرکت در مسابقه کتابخوانی «کتاب و زندگی» عرضه شده است. علاقهمندان برای شرکت در این مسابقه میتوانند از طریق سایت مسابقه به نشانی ketabzendegi.ir و سامانه پیامکی 10001661 اقدام کنند.
«من زندهام» روایت خاطرات معصومه آباد از روزهای حمله عراق به خاک ایران تا دوره اسارت و در نهایت آزادی راوی را شامل میشود. این اثر نخستین کتابی است که به صورت مفصل و با ذکر جزئیات به بیان حوادث رخ داده برای راوی و سه بانوی آزاده دیگر میپردازد. مقام معظم رهبری در تقریظشان بر این اثر نوشتهاند: «کتاب را با احساس دوگانه اندوه و افتخار و گاه از پشت پرده اشک، خواندم... این نیز از نوشتههایی است که ترجمهاش لازم است.»
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
«بچهها را نوبتی و از روی ملاک و معیار خودشان و البته به کمک چندتا از عناصر خود فروخته خودمان انتخاب میکردند... . این بار انگشت شومشان را روی عزیز چوپون [چوپانی که قصد داشت گلهای از گوسفندان را از روستایشان برای رزمندگان در جبههها ببرد ولی در میانه راه و به همراه خانم آباد، راوی داستان به اسارت در میآید] و چند نفر دیگر گذاشتند. بچههایی که با عزیز به اتاق شکنجه رفتند تعریف کردند: عزیز را از پا آویزان کرده و با شلاق به سر و صورتش میکوبیدند. وقتی پایش را باز کردند، کلت را روی شقیقهاش گذاشتند و به او گفتند: عزیز این تیر خلاص است. هر وصیتی داری سریع بگو تا دوستانت به خانوادهات برسانند.
آنقدر به سر عزیز ضربه زده بودند که لکنت افتاده بود و دیگه نمیتونست حرف بزنه. خون از دهان و دل و رودهاش بیرون میریخت، آب به سر و صورتش زدند و گفتند: یظّیک فرصه اتوصی. اللیله الرصاصه القاتلک سهمک. (بهت فرصت میدهیم که وصیت کنی. امشب تیر خلاص سهم توست.)
عزیز التماس میکرد و فرصت وصیت میخواست. بعد از نیم ساعت که آرام شد عراقیها کنجکاو شده بودند که بفهمند عزیز چه وصیتی دارد!
درحالی که از دهان و حلقش خون میریخت با لکنت زبان گفت: از گوسفندهایی که آوردهام یکی را برای سلامتی امام خمینی قربانی کنید.
وقتی مترجم این جمله را برایشان ترجمه کرد دوباره تنش را با شلاق تکه پاره کردند. وقتی او را به اتاق انداختند دیگر قدرت تکلم نداشت و قابل شناسایی نبود. دیدن این صحنهها بسیار دردآور بود. فقط باید تحمل میکردیم. بر اثر ضربات زیادی که بر سرش وارد شده بود، پی در پی دچار تشنج میشد و صبح همان روز بعد از چند بار تشنج به شهادت رسید. در حالی که برادرها هنوز آنجا بودند بعد از ظهر همان روز ما را سوار خودروی امنیتی کردند و از آنجا بردند. سرگشته و بیقرار؛ با کولهباری از درد و شکنجه برادرانمان، راهی مقصدی نامعلوم شدیم... .»
انتهای پیام/