به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهد مقدس، سالهاست که جنگ پایان گرفته اما هنوز زخمهایی بر دلهای پاک و ضمیرهای روشن و آگاه باقی مانده است؛ هنوز غبار عکسها و نامههایتان را از طاقچه دلهایمان میزدائیم و به فرصتهای از دست رفته غبطه میخوریم.
من امروز بیش از هر روز دیگر غبطه خوردم که چرا اینقدر دیر به سراغ جوانمرد سرزمینم آمدم؛ جوانمردی که از 23 سالگی با رژیم پهلوی مبارزه کرد و به درجه جانبازی نائل و در هشت سال دفاع مقدس شیمیایی شد و برای دومین بار به درجه جانبازی رسید و سرانجام در سال 92 به شهادت رسید.
وارد منزل جانباز شهید رضا عمادی که میشوم هنوز کپسولهای اکسیژن در گوشه اتاق خودنمایی میکند عکسی بزرگ از شهید عمادی روی طاقچه قرار گرفته است و شریفه همسر شهید پایین طاقچه مشغول خواندن نماز است؛ در مدتی که شریفه نماز میخواند مدام به این فکر میکردم که کاش قبل از شهادت شهید عمادی با او آشنا میشدم اما واقعا چه زود دیر میشود...
شریفه، همسر شهید عمادی نگاه به عکس همسرش می اندازد و میگوید: رضا سال 57 مجروح شد؛ آن زمان 21 سال بیشتر نداشتم با سه بچه قد و نیم قد؛ اگر اخلاق خوبش نبود نمیتوانستم شرایط را تحمل کنم، من و رضا 24 بهمن 49 ازدواج کردیم من 14 سال داشتم و رضا 23 سالش بود تازه از سربازی برگشته بود.

از سال 55 فعالیتهای انقلابی رضا شروع شده بود اما چون من کم سن و سال بودم هر جا میرفت به من حرفی نمیزد؛ به یاد دارم یک بار نوارهای آقا مصطفی خمینی را آورده بود منزل، من ایشان را نمیشناختم اما وقتی صدای آقا مصطفی خمینی را گوش میکردم لرزه عجیبی در وجودم میگرفت؛ هر وقت هم میپرسیدم میگفت هنوز زود است که بفهمی، فعالیتهای مخفیانه زیاد داشت خیلی وقتها به اصفهان و قم می رفت.
یکشنبه خونین 57 و جانبازی
شریفه در حالی که با ذوق و شوق از خاطرات همسرش تعریف میکند میافزاید: شهید عمادی یک کمد داشت که فقط مخصوص خودش بود و من هیچ وقت نفهمیدم دقیق درون آن کمد چه بود؛ فقط گاهی رساله امام خمینی (ره) را دستش میدیدم اما هیچوقت به من نمیگفت چون کم سن و سال بودم.در یکشنبه خونین مشهد 10 دی ماه سال 57 ماشین رضا را به رگبار بستند و به سختی مجروح شد.
همسر شهید عمادی در رابطه با جراحت و نحوه جانبازی همسرش میگوید: سال 57 تیری به نخاع رضا اصابت کرد که تا آخرین لحظه زندگی همراهش بود و پزشکان نتوانستند از بدنش خارج کنند؛ رضا بعد از حادثه 10 دی تا 45 روز بیهوش بود؛ بهوش که آمد وضعیت خوبی نداشت؛ فلج شده بود و اعضای بدنش قادر به حرکت نبودند اما به خواست خدا و امام رضا(ع) یک طرف بدنش شفا پیدا کرد و حس داشت.

سال 64 و جانباز شیمیایی
سال 59 از طریق بیمارستان امام رضا(ع) به جبهه رفت و بعد از آن پنج دفعه دیگر هم رفت و میگفت: ما میرویم تا به جوانان روحیه بدهیم میگفتم شما سهمتان را دادهاید اما معتقد بود تا آخرین قطره خونمان سهیم هستیم حضور ما روحیه زیادی برای رزمندهها است هر دفعه هم میرفت 5 ماه جبهه بود و سرانجام سال 64 زمانی که کمکهای مردمی به شهر آبادان برده بودند شیمیایی شد.
وی با اشاره به شهادت این شهید گفت: این اواخر نه اکسیژن جواب میداد و نه دارو؛ اگر شیمیایی شدنش مطرح نبود حالا حالاها کنار ما بود، بنیاد برای اکسیژن کمک میکرد اما روز شنبه بود که بعد از 12 سال؛ توافق بنیاد را گرفته بودیم برای اینکه اکسیژن کامل در اختیار ما قرار دهند اما مجالی نبود چون چند روز بعد یعنی روز سه شنبه 17 مهر 92 به شهادت رسید. رضا جانباز 75 درصد انقلاب و جانباز شیمیایی 30 درصد جنگ تحمیلی بود.
همسر شهید در حالی که با دست، کنج خانه را نشان میدهد میگوید: همیشه کنج خانه مخصوص رضا بود؛ جانماز، قرآن و کتابهایش آنجا بود و برای خودش خلوت میکرد چون دوست داشت همیشه در کنار خانواده باشد به همین منظور هیچوقت داخل اتاق نمیرفت اهل خانواده بود بچهها پدرشان را خیلی دوست داشتند هیچ وقت با تندی با آنها صحبت نمیکرد هر اعتراضی نسبت به رفتار فرزندانش داشت به من میگفت تا تذکر بدهم و با آنها صحبت کنم معتقد بود بچهها از مادرشان ناراحت نمیشوند.
همسر شهید عمادی میگوید: خدا خودش را به ما نشان میدهد با هر زبانی؛ اما ما متاسفانه نمیفهمیم که این کلام، کلام خداست اما من در این سالها واقعا کلام خدا را دیدم هر وقت رضا حالش بد میشد میرفتم با پای پیاده حرم؛ آن زمان منزلمان بازارچه سراب بود.
اصلا حالم دست خودم نبود وقتی بر میگشتم میدیدم رضا حالش خوب شده است؛ یک دفعه هم رفتم حسینیه فاطمیه مادر شهید تیموری؛ خیلی گریه میکردم دیدم اطرافم همه حال من را دارند گفتم یا حضرت زهرا(س) حاجت همه را برآورده کن و گرنه حاجت من را هم ندهید.

هروقت جبهه میرفت دلهره داشتم؛ آن زمان دخترم را باردار بودم یک شب خواب دیدم خبر شهادتش همراه با عکسش را برایم آوردند همیشه در این دلهره بودم البته رضا همیشه ما را برای شهادتش آماده میکرد؛ منزل ما بازارچه سراب بود نزدیک مسجد شهدا همیشه چهارشنبه و پنجشنبه تشییع جنازه شهدا بود میگفت در مراسم تشییع شهدا شرکت کن برات خوب است میگفتم همین مجروحیتت برایم کافی است اما چون شوهر خواهرم در کربلای 5 شهید شده بود به نوعی این آمادگی را در خانواده داشتیم.
شریفه در پایان صحبتهایش گفت: خدا هوای همه را دارد اما فکر میکنم خدا هوای من را خیلی داشته است؛ در این سالها من 21 سال داشتم؛ با شوهری مریض و 3 تا بچه واقعا برایم سخت بود ضمن اینکه رفت و آمد زیاد داشتیم و به خاطراحترامی که همه برای رضا قائل بودند زیاد به منزل ما رفت و آمد داشتند.
گفت و گو از مرجان شریعت، عکس از ملیحه نیشابوریان
انتهای پیام/ج