جدیدترین اشعار ویژه ولادت امیرالمومنین (علیه السلام)
خبرگزاری تسنیم: به مناسبت فرا رسیدن ایام سیزدهم ماه رجب ولادت مولی الموحدین امیرالمومنین (ع) جدیدترین اشعار شاعران آیینی برای استفاده ذاکرین اهل بیت(ع) منتشر میشود.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، فضایل پایان ناپذیر مولای متقیان حضرت امام علی علیهالسلام ، دستمایه آفرینشهای ادبی و سرچشمه الهام نویسندگان، شاعران و هنرمندان بوده و خواهد بود. تولد آن حضرت در خانه خدا و شکافته شدن دیوار کعبه، موهبت و فضیلتی است که تا کنون به این صورت برای هیچ بشری پیش نیامده و از منقبتهای منحصر به فرد امیرمؤمنان علی (ع) به شمار میرود.
این مسأله، مانند مسائل دیگر مربوط به شخصیت والای پیشوای نخستین شیعیان به صورت گستردهای در ادبیات فارسی و آثار شاعران انعکاس یافته است و اشعار و سرودههای بسیار زیبایی را خلق کرده است.
به مناسبت فرا رسیدن ایام سیزدهم ماه رجب ولادت مولی الموحدین امیرالمومنین (ع) جدیدترین اشعار شاعران آیینی به این مناسبت برای استفاده ذاکرین اهل بیت(ع) و علاقه مندان منتشر میشود:
محتشم کاشانی:
السلام ای عالم اسرار ربالعالمین
وارث علم پیمبر فارس میدان دین
السلامای بارگاهت خلقرا دارالسلام
آستان رویت بطرف آستین روحالامین
السلامای پیکر زایر نوازت زیر خاک
از پی جنت خریدن خلق را گنج زمین
السلامای آهن دیوار تیغت آمده
قبلهٔ اسلام را از چارحد حصن حصین
السلامای نایب پیغمبر آخر زمان
مقتدای اولین و پیشوای آخرین
شاه خیبر گیر اژدر در امام بحر و بر
ناصر حق غالب مطلق امیرالممنین
ملک دین را پادشاه از نصب سلطان رسل
مصطفی را جانشین از نص قرآن مبین
بازوی عونت رسولالله را رکن ظفر
رشتهٔ مهرت رجالالله را حبلالمتقین
هر که در باب تو خواند فضلی از فصل کلام
در مکان مصطفی داند بلا فصلت مکین
بوترابت تا لقب گردیده دارد آسمان
چون یتیمان گرد غم بر چهره از رشک زمین
چون سگ کویت نهد پا بر زمین در راه او
گستراند پردههای چشم خود آهوی چین
مایهٔ تخمیر آدم گشت نور پاک تو
ورنه کی میبست صورت امتزاج ماء و طین
آنکه خاتم را یدالله کرد در انگشت تو
ساخت نص فوق ایدیهم تو را نقش نگین
چون یدالهی که ابن عم رسولالله بود
ایزدت جا داده بالا دست هر بالانشین
آن یدالله را که ابن عم رسولالله بود
گر کسی همتاش باشد هم رسولالله بود
ای به جز خیرالبشر نگرفته پیشی بر تو کس
پیشکاران بساط قرب را افکنده پس
فتنه را لشگر شکن سرفتنه را تارک شکافت
ظلم را بنیاد کن مظلوم را فریاد رس
چرخ را بر آستانت پاسبانی التماس
عرش را در بارگاهت پاسبانی ملتمس
گر کند کهتر نوازی شاهباز لطف تو
بال عنقا را ز عزت سایبان سازد مگس
ور کند از مهتران عزت ستانی قهر تو
سدره در چشم الوالابصار خوار آید چو خس
همتت لعل و زمرد در کنار سائلان
آن چنان ریزد که پیش سائلان مشت عدس
خادمان صد گنج میبخشند اگر از مخزنت
خازنان ز اندیشه جودت نمیگویند بس
آسمان از کهکشان وهاله بهر کلب تو
پیشکش آورده زرین طوق با سیمین مرس
روز کین از پردلی گردان نصرت جوی شد
مرغ روح از شوق جانبازی نگنجد در قفس
بار هستی بر شتر بندد عماریدار تو
دل طپد در کالبد روئینتنان را چون جرس
از هجوم فتنه برخیزد غبار انقلاب
راه بر گشتن ز پیشت گم کند پیک نفس
از سپاه خود مظفروار فردآئی برون
وز ملایک لشگر فتح و ظفر از پیش و پس
حملهآور چون شوی بر لشگر اعدا شود
حاملان عرش را نظارهٔ حربت هوس
بر سر گردنکشان چون دست و تیغ آری فرو
وز زبردستی رسد ضربت ز فارس برفرس
لافتی الا علی گویند اهل روزگار
ساکنان آسمان لاسیف الاذوالفقار
ای که پیغمبر مقام از عرش برتر یافته
ز آستانت آسمان معراج دیگر یافته
هم به لطفت از مقام قاب و قوسین از خدا
مصطفی اسرار سبحانالذی دریافته
هم به بویت از گلستان ماوحی هر نفس
شاه با اوحی مشام جان معطر یافته
چرخ کز عین سرافرازی رکاب کرده چشم
چشم خود را چشمهٔ خورشید انور یافته
مه که بر رخ دیده از نعل سم رخشت نشان
تا ابد اقبال خود را سکه بر زر یافته
نعل شبرنگت که خورشید سپهر دولت است
چرخ از آن روی زمین را غرق زیور یافته
نزد شهر علم از نزدیک علامالغیوب
چون رسیده جبرئیل از ره تو را دریافته
نخل پیوندت که مثمر گشته ز باغ نبی
بهر نسبت گوهر شبیر و شبر یافته
حامل افلاک رحمآورده بر گاور زمین
بر سر دشمن تو را چون حملهآور یافته
طایر قدرت گه پرواز گوی چرخ را
گوی چوگان خوردهای از باد شهپر یافته
آنکه زیر پای موری رفته در راهت نمرد
دایه از جاه سلیمانی فزونتر یافته
آنکه بیمزد از برایت بوده یک ساعت به کار
کشور اجرا عظیما را مسخر یافته
کاسهٔ چوبین گدایی هر که پیشت داشته
از کف دریای خاصت کشتی زر یافته
وه چه قدر است نور درگهت را پایهوار
دست قدرت با گل آدم مخمر یافته
نور معبودی و آب و گل ظهورت را سبب
ز آسمان میآمدی میبود اگر آدم عرب
ای وجود اقدست روح روان مصطفی
مصطفی معبود را جانان تو جان مصطفی
گر نبوت هم نصیبت داد ایزد چون گذشت
بعد بلغ انت منی از زبان مصطفی
بر سپهر دولت آن نجمی که روشن گشته است
صد چراغ از پرتوت در دودمان مصطفی
در ریاض عصمت آن نخلی که از پیوند توست
میوههای جنت اندر بوستان مصطفی
شمسهٔ دین را درون حجره چون دارد مقام
از نجوم سعد پر گشت آسمان مصطفی
ای تو شهر علم را در آنکه در عالم نکرد
سجده در پایت نبوسید آستان مصطفی
سایهٔ تیغت که پهلو میزند در ساق عرش
ز افتاب فتنه آمد سایبان مصطفی
داد از فرعون دعوای الوهیت نشان
جز تو هر کس شد مکین اندر مکان مصطفی
گر نباشد حرمتشان نبوت در میان
فرق نتوان کرد شانت را زشان مصطفی
من که باشم تا که گویم این زمان در مدح تو
آن چنانم من که حسان در زمان مصطفی
این گمان دارم ولی کز دولت مداحیت
هست نام علی در خاندان مصطفی
با چنین حالی که من دارم عجب نبود اگر
شامل حالم شود لطف تو و ان مصطفی
گوشهٔ چشمی فکن سویم به بینایی که داد
نرگست را تازگی ز آب دهان مصطفی
جانم از اقلیم آسایش غریب آوارهایست
رحم به جان غریبم کن به جان مصطفی
تا دم آخر به سوی توست شاها روی من
وای جان من اگر آن دم نه بینی روی من
ای سلام حق ثنایت یا امیرالممنین
وی ثنا خوان مصطفایت یا امیرالممنین
در رکوع انگشتری دادی به سایل گشته است
مهر منشور سخایت یا امیرالممنین
صد سخی زد سکه زر بخشی اما کس نزد
کوس سر بخشی ورایت یا امیرالممنین
گشته تسبیح ملک آهسته هر گه در نماز
بوده رازی با خدایت یا امیرالممنین
دامن گردون شود پرزراگر تابد ازو
گوشهٔ ظل عطایت یا امیرالممنین
راست چون صبح دم روشن شود راه صواب
رایت افرازد چو رایت یا امیرالممنین
روز رزم افکند در سرپنجهٔ خورشید رای
پنجهٔ ماه لوایت یا امیرالممنین
صد ره را از پایهٔ خود انتهای اوج داد
رفعت بیمنتهایت یا امیرالممنین
گه به چشم وهم میپوشد لباش اشتباه
عرش تا فرش سرایت یا امیرالممنین
گه به حکم ظن ستون عرش را دارد بپا
بارگاه کبریات یا امیرالممنین
چون به امرت برنگردد مهر از مغرب که هست
گردش گردون برایت یا امیرالممنین
یافت از دست و لایت فتح بر فتح دیگر
دست در حبل ولایت یا امیرالممنین
جان در آن حالت که از تن میبرد پیوند هست
آرزومند لقایت یا امیرالممنین
گر مکان برتخت او ادنی کنی جایت دهند
انس و جان کانجاست جایت یا امیرالممنین
حقشناسان گر به دست آرند معیار تو را
حد فوق ما سوی دانند مقدار تو را
ای که دیوان قضا قائم به دیوان شماست
تابع حکم خدا محکوم فرمان شماست
گر ید بیضا چه مه شد طالع از جیب کلیم
پنجهٔ خورشید را مطلع گریبان شماست
آن ستون کز پشتی اوقایمندار کان عرش
در حریم کبریا رکنی ز ارکان شماست
این ندامت گوی زنگاری که دارد متصل
گردش از چو کان قدرت گوی میدان شماست
خوان وزیرا که قسمت بر دو عالم کردهاند
مایهٔ آن مانده یک ریزه از خوان شماست
اژدهایی کز عدو گنج بقا دارد نهان
چون عصا در دست موسی چوب ردبان شماست
بندهٔ پیرست کیوان کز کمال محرمی
از پی پاس حرم بر بام ایوان شماست
عقل اول کز طفیلش میرسد لوح و قلم
پیش دانا واپسین طفل دبستان شماست
هرکه را کاریست بر دیوان خیرالحاکمین
نیک چون روی رجوع او به دیوان شماست
من مریض درد عصیانم که درمانم توئی
دردمند این چنین محتاج درمان شماست
صد شکایت دارم از گردون اما یکی
بر زبانم نیست چون چشمم به احسان شماست
گر درین دور فلک شهری گدای محتشم
محتشم را حشمت این بس کز گدایان شماست
دین من شاها به ذات توست ایمان داشتن
وین به دوران چنین کفر است پنهان داشتن
ای تو را جای دگر در عالم معنی مقام
درگهت را قبلهایم و روضهات را کعبهٔ نام
پیکرت گنج نجف نورت در گردون شرف
مرغ روحت از شرف عنقای قاف احترام
ما برین در زایران کعبهٔ اصلیم و هست
حج اکبر زان ما آنست و بس اصل کلام
گر یکی مانع نباشد گویم این بیتالحرم
نیست در حرمت سر موئی کم از بیتالحرام
گر به قدر اجر بخشی دوستان را منزلت
باشد از تمکین سراسر عرصهٔ دارالسلام
ور ز اعدا منتقم باشی به مقداری که بود
ننهد از کف تا ابد جبار تیغ انتقام
اهل عصیان گر تو را روز جزا حامی کنند
قهر سبحانی کند تیغ جزا را در نیام
گر گشایی از شفاعت بر گنهکاران دری
بندد از رحمت خدا درهای دوزخ را تمام
خلق را گر یکسر ایمن خواهی از پیغام موت
وای بر پیک اجل گر کام بگشاید زکام
در جزای خصم اگر سرعت کنی نبود بعید
گر شود پیش از محل واقع قیامت را قیام
دین پناها پادشاها ملک دین را بیش ازین
میتوانی داد در تایید حق نظم نظام
بس که صیاد زمان دام بلا گسترده است
یک زمان با اهل دل مرغ فراغت نیست رام
راست گویم هست از دست مخالف در عراق
بر بزرگان حسینی مذهب آسایش حرام
اهل کفر از آتش بغض عداوت پختهاند
از برای خفت اسلام صد سودای خام
داوری پیش تو میآرند زیشان اهل دین
یاوری کن ممنان رایا امیرالممنین
محسن کاویانی:
جدیدترین اثر شاعر
شروع شعر «در» با ضمه
است نه با فتحه؛
در: نوعی نگین بیرنگ⬇
«در نجف» تبلور
اشک یتیم هاست/
یادآور مرام امام
کریم هاست/
آقای ما امیر همه
دل رحیم هاست/
یک ذره از نم عرقش
درشمیم هاست
حاذقترین طبیب
همه دردها علیست/
الگوی زندگی
جوانمردها علیست
دارد فقط خدا
خبراز ابتدای او/
ای جان فدای قدرت
خیبرگشای او/
گفته سخن خدا به
نبی باصدای او/
کعبه دهان گشوده
به مدح و ثنای او/
کعبه فقط برای علی
سینه چاک کرد/
ذکرش دل سیاه مرا
پاک پاک کرد
آه از دمی که رو کند
او ذولفقار را/
هوهوی تیغ تشنه لب
بیقرار را/
دشمن زترس میخرد
عریان، فرار را/
بس دیده حجب دلبر
دل دل سوار را
از انس و جن و حور و
ملک دل ربوده است/
استاد رزم حضرت
عباس بوده است
کعبه اگرچه قبله ی
ما تا به محشر است/
اما طواف صحن
نجف چیز دیگر است/
شاعر بگو که حب
علی حج اکبراست/
ماهرچه گفتهایم
ازآن هم فراتر است
هفت آسمان به قدرت
بازوش متکیست/
خیبر برای وصف
علی چیزکوچکیست
درکش درون ذهن
بشر جا نمیشود/
مردی که جانشین
رسول است تا ابد/
وقت حفاظت از
نبی الله جانزد/
اصلأ برای کشتن
عمروبن عبدود
جز او کسی سه مرتبه
ازجاش پا نشد /
جز مرتضی کسی سپر
مصطفی نشد
قادر به درک منسب
اوجبرئیل نیست/
هرکس غلام قنبر
اوشد ذلیل نیست/
مستم مرا به غیر
ضریحش دخیل نیست/
نقش ضریح او به خدا
بیدلیل نیست/
بوی شراب لم یزلی
را گرفته است/
«تاکی» که دور قبرعلی
را گرفته است
اصلأ «علی علی» دم
باران نم نم است/
تنها دلیل محکم خلق
دو عالم است/
مردن به پای او صدو
ده بارهم کم است/
بیخود نبوده اسم
«علی» اسم اعظم است
بین صفات ناب
خدا نیز منجلیست/
گفتم علی خداست!
ولی نه! خدا علیست
گفتم که عاشقم
ولی انگارفارغم/
نالایقم اگرچه
بگویند لایقم/
بوی علی چرا
نگرفته دقایقم/
حالا چگونه من
بنویسم که عاشقم؟!
باید دوباره دوره
کنم این علاقه را/
تاحس کنم کمی
غم نهج البلاغه را...
قاسم نعمتی:
به طوف کعبه زنی پاک و محترم آمد
میان سینهٔ او شعلههای غم آمد
دخیل بست به دامان صاحب خانه
به سوی رکن یمانی دو سه قدم آمد
صدا زدای که مرا میهمان خود کردی
بگیر روی مرا، لحظه کرم آمد
همینکه دلنگران شد خدا اجابت کرد
صدای اُدخُلی از داخل حرم آمد
قدم نهاد به عرشیترین مکان و سپس
شکاف سینهٔ بیت العتیق هم آمد
میان خانه چهها شد کسی نمیداند
فقط سلام ملک بود دم به دم آمد
سکوت خلق شکست و پس از گذشت سه روز
زمان جلوه نمایی دلبرم آمد
میان صورت او هر چه نور منجلی است
همین بس است ز مدحش که نام او علی است
ز داغی لب ساقی خرابمان کردند
میان کوزه چهل شب شرابمان کردند
محک زدند به ناز نگار این دل را
برای ناز کشی انتخابمان کردند
قرار شد که دم مرگ روی او بینیم
به شوق وصل، همه عمر عذابمان کردند
دعا شدیم و سحرها میان نخلستان
به سجدههای علی مستجابمان کردند
ابوتراب کرم کرد و بین این همه خلق
مقابل قدم او ترابمان کردند
چو ذرهایم در این وادی و به نام علی
بلند مرتبه چون آفتابمان کردند
همیشه بیشتر از احتیاجمان دادند
همیشه با کرم خویش آبمان دادند
بداند عالم امکان که ما علی داریم
چه غم ز فتنه ایام تا علی داریم
میان بزم خراباتیان قراری نیست
به باده نوش که برهان عقل کاری نیست
تمام دلخوشی ما محبت علی است
ز هیچکس بجز آقا امید یاری نیست
کلیمِ طور نشین شاهد کلام من است
به پیشگاه علی سجده اختیاری نیست
قبولی همه اعمال با ولای علیست
به هر چه طاعت بیحـُبش اعتباری نیست
حرام باشد اگر رو به غیر او بزنیم
کریمتر ز علی هیچ سفره داری نیست
تمام نسل علی یذهبٌ مِن الـرِّجسند
به شأن و عزت این خاندان تباری نیست
مقابل حرمش آسمان کند تعظیم
به جز مقابل او جای خاکساری نیست
علی تجلی سبحان ربی الاعلاست
ثواب بردن نامش تبسم زهراست
ببین که هر چه پس پرده بود افشا شد
دلیل خلقت کون و مکان هویدا شد
برای اینکه کسی شک نیاورد بعداً
شکاف کعبه نیامد به هم معما شد
دعا کنید که امشب خدا خریدار است
دعا کنید که درهای آسمان وا شد
علیست آنکه جهان تحت اختیارش بود
ولی به زُهد و وَرَع بینیاز دنیا شد
علیست آنکه زمان عروج هر سحرش
تمام عرض و سماوات پیش او پا شد
علیست آنکه به معراج پشت پرده نشست
انیس و هم نفس مصطفی در آنجا شد
علیست آنکه نشان تَـعبُّد محض است
فقط مقابل معبود قامتش تا شد
علیست آنکه به هر رقص ذوالفقار او
گره ز ابروی احمد به حملهای وا شد
نرفته از درِ این خانه ناامید کسی
امور خانة این مرد دست زهرا شد
ز راه آمده حیدر، همه قیام کنید
نهاده دست به سینه به او سلام کنید
دلم گرفته بهانه سلام شاه نجف
که قبلهگاه دلم گشته بارگاه نجف
تمام صحن علی بوی فاطمه دارد
شمیم سیب بیاید میان راه نجف
صفای هر سحرش، گریه بر غم زهراست
به گوش میرسد آرام سوز و آه نجف
قدم زده دل شب در میان نخلستان
امان ز کوفه و خون آبههای چاه نجف
قرار ما همه باب الرضا همان جایی
که سوی شاه خراسان بُوَد نگاه نجف
قسم به نم نم اشکم پس از اذان صبح
چقدر بوی حسین میدهد پگاه نجف
شب زیارتی شاه کربلا باشد
دلم هوائی آن صحن با صفا باشد
محمد سهرابی:
ای آنکه ز شوقت جگر خلق کباب است
گر نیم نظر لطف کنی عین ثواب است
در سجده بفرما که به پایت بدهم جان
خم کن سر این شیشه که هنگام شراب است
ای دل نظر شیر خدا حد وسط نیست
یا موج مزن یا که بجوش این چه سراب است
ذکر تو سوار است به سنگ یمن اینجا
یعنی علی از شوق علی پا به رکاب است
تاثیر اگر کرد فغان لطف تو باقی است
یک تار سر زلف تو تکمیل رباب است
اسباب تکامل همه نفی است در اینجا
انگور که چسبد به ضریح تو شراب است
آن نامه که سر بسته فرستند به کویت
گر پاره کند خادم تو عین جواب است
تیغی که تو بستی چو به گلزار ببندند
یک غنچه دمیدن همه جا عالم آب است
شمشیر همان شمهٔ شیر است به میدان
جز تو به میان تیغ اگر بست خطاب است
معنی جگر صحبت باشیر ندارد
جز اینکه بگوید به ره دوست تراب است
میثم خنکدار:
دنیا فقط به عشق شما آفریده شد
اصلاً دم شماست به آدم دمیده شد
آن سیب کال، میوه ممنوعه خدا
تا که شنید نام شما را رسیده شد
از طعم آن لب نمکین شما علی
یک بوسه بود بر لب دریا چشیده شد
روزِ «خدا ز طرح رخت نقش بسته شد
از طرح خال گونهتان شب کشیده شد
لیلای من شدی و شدم قیس قصهها
تا کار من به مرز جنونت کشیده شد
تو از ازل کنار خداوند بودهای
هفت آسمان به زیر قدم هات دیده شد
ایوان طلایی حرمت کار دست هوست
از این جهت به هر دو جهان یک پدیده شد
جانم علی علی، مددی یا علی علی
بعد از خدا تو هم احدی یا علی علی
من با علی علی مددی مست میشوم
نه از ازل، بگو ابدی مست میشوم
یک، دو، سه پیکْ، باده نابم دهید، من
اینجا که آمدم، عددی مست میشوم
اصلاً سلامتیِ سرِ یار، باده و
پیمانه را به هم چو زدی مست میشوم
دارم خمار میشوم آقا نگاه کن
از هجرِ تو، چو حُجرِ عدی، مست میشوم
گمراه روزگارم و دلخوش به این شدم
مولای من تو ره بَلَدی، مست میشوم
لیلای من یکیست، خدا هم یکی، علی
گفتم که چون خدا» احدی «مست میشوم
سر تا قدم نیاز، همه خلق روزگار
تو چون خدای خود» صمدی «مست میشوم
اثبات کردهای که تو جنب اللهی علی
تفسیر نقطه ی» ب «ی بسم اللهی علی
سید مجتبی ربیع نتایج:
من تو را معجزهٔ ماه رجب میخوانم
من تو را شیر عرب، زاهد شب میخوانم
پدر خاک، نه، بابای یتیمانی تو
مثل آنان غزل نان و رطب میخوانم
نام زیبای تو از ماذنهها، عاقبت از
مکه و مصر، قطر، شام و حلب میخوانم
یک به یک شرح حکایات و قضاوتهایت
خط به خط، علم و یقین، بهت و عجب میخوانم
.....
عشق با عقل یکی هست چو مطلق با توست
روی پیشانی تو مهر» مع الحق «با توست
خیبری میطلبد قوت بالله تو را
بر دلم حک کنم» العزة ُ ِلله «تو را
به غلط هر که تو را خواند خدا، جا داری
» آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری «
هیچ کس چون تو رها گشته و آزاد نبود
هیچکس چون تو چنین جامع اضداد نبود
شب معراج که تمثال تو رویت میشد
او خدا بود که در حال تو رویت میشد
به یقین دست خدا بوده به روی سر تو
مستم از جام رجزهای اناالحیدر تو
علی اکبر نازک کار:
آخر مرابه خاک وبه خون میکشانیم
تا اوج قلههای جنون میرسانیم
دنبال عشوههای خودت میدوانیم
باشم اسیر عشق شما آسمانیم
تا مفتخر شدم به غلامی و سایلی
دیدم نوشته سر در کوی دلم علی
امشب مرا به خاک درت انتخاب کن
با یک نگاه غوره کالم شراب کن
ای بت شکن میان دلم انقلاب کن
این کاخهای پر ز» من «ام را خراب کن
یا مرتضی علی به دلم کن عنایتی
شکر خدا که نوکرتان شد ولایتی
گاهی بروی منبر عرشی در آسمان
گاهی میان خانهٔ ایتام میهمان
یک روز نامتان شده کابوس دشمنان
یک روز ناز دادنتان سهم بیکسان
ای بیکرانتر از همهٔ آسمانیان
هرگز کسی ندیده شبیه تو این میان
تو آمدی و یوسف کنعان شده حراج
شیرین بیان من نمکت گشته خوش مزاج
بر راه انبیا شدهای هر زمان سراج
لیلی است مانده از رخ زیبات هاج و واج
لبخند تا زدی به خداوند در ازل
شیرین شد از تبسم تو مزهٔ عسل
تفریح بوده جنگ عربها برای تو
کعبه درید سینه خود را به پای تو
دل میبرد ز حضرت سبحان صدای تو
دنیا نشد» به حضرت عباس «جای تو
حیدر رسید هی در و دیوار سجده کرد
((حتی زمین به دست یدالله تکیه کرد))
ای آنکه بردهای دل عشاق از الست
بودم به دین خویش تو کردیم میپرست
پلکی زدی و مهر شما بر دلم نشست
دارالجنون بزن متقاضی زیاد هست
من مینخورده مست توگشتم به هر اذان
وقتی رسید نام شما بر سر زبان
نازم یگانه دلبر دلدل سوار را
نازم وقار حیدر عالی تبار را
عمربن عبدود کش پرافتخار را
بیدرد میکشد دم تیغت شکار را
تو همنشین حق شده از روز اولی
خلقت نمود رب و صدا زد عجب یلی!
من آس وپاس هستم وتومثل رب صمد
هیهات سایلت به کسی جزتو رو زند
چشمم به دست توست فقیرانه تا ابد
هر قدر هم کرم بکنی» یا علی مدد «
ممنون که لطف کردهای و سرورم شدی
((مُهری به پاکدامنی مادرم شدی))
کاظم بهمنی:
من که دائم پای خود دل را به دریا میزنم
پیش تو پایش بیفتد قید خود را میزنم
در وجودم کعبهای دارم که زایشگاه توست
از شکاف کعبه گاهی پرده بالا میزنم
این غبار روی لبهام از فراق بوسه نیست
در خیالم بوسه بر پای تو مولا میزنم
از در مسجد به جرم کفر هم بیرون شوم
در رکوعت میرسم خود را گدا جا میزنم
اینکه روزی با تو میسنجند اعمال مرا
سخت میترساندم، لبخند اما میزنم
من زنی را میشناسم در قیامت... بگذریم
حرفهایی هست که روز مبادا میزنم
محمد قاسمی:
هرکس سر خوان علی نان و نمک خورده
بیشک عیار نوکری او محک خورده
دیوار کعبه ظاهر قصّه ست در باطن
زیر قدمهایش زمین از تُو ترک خورده
نامش نه تنها حک شده بر صفحهٔ اشیاء
پرچم به نامش بر فراز نُه فلک خورده
از دسترنج حضرت او نوش جان کرده
هرکس که از محصول پُربار فدک خورده
هرکس ندارد در دل خود حُبّ حیدر را
بر طینتش از حِیث پاکی مُهر شک خورده
سُنّی نمیداند اگر؛ روشن کنیدش که
از مُفتیان مُفت خور عمری کلک خورده
قربان آن خانم که میگویند در کوچه
از دست و از دیوار سیلی، مشترک خورده
داغی نهاده تا قیامت بر دل مولا
زخمی که بر بال ظریف شاپرک خورده
مهدی رحیمی:
اگر لازم شود حرف از دهان بیرون نمیآید
که بیاذن علی تیر ازکمان بیرون نمیآید
علی را گر که بردارند ازبین شهادتها
صدا از بند بند این اذان بیرون نمیآید
نگوید گر که ابراهیم در آتش علی جانم
یقینا سربلند از امتحان بیرون نمیآید
چه رزمی میکند حیدر که در هنگام پیکارش
صدا از دوستان و دشمنان بیرون نمیآید
همینگونه به وقت گفتن تسبیح زهرایش
نفس از سینهٔ صاحبدلان بیرون نمیآید
دهانم بازشد ذکر علی سوزاند دنیا را
به جز آتش که از آتشفشان بیرون نمیآید
شنیدم شاطر عباس صبوحی گفته بینامش
به ولله از تنور گرم نان بیرون نمیآید
نجف میخانهٔ شیعه ست یعنی مشتری اینجا
بمیرد دست خالی از دکان بیرون نمیآید
به لطف صاحبم راضیام اینگونه، که ازخانه؛
_سگ اهلی برای استخوان بیرون نمیآید
چه زحمت میکشی بیهوده عزرائیل، ازاین تن؛
_نخواهد حیدر کرار جان بیرون نمیآید
محمد قاسمی:
لب صیّاد من جز ذکر یاحیدر نمیگیرد
هوایی جز هوای عشق او در سر نمیگیرد
من آن مستم که حتّی از خُماری گر بمیرد هم
ز دست هیچ کس غیر از علی ساغر نمیگیرد
شدم حکّاک تا» نادِعلی «بر سنگ بنویسم
که انگشتر به خود نقشی از این خوشتر نمیگیرد
اگر میلیاردها نوکر بگیرد دور حیدر را
یکیشان، تاج و تخت از حضرت قنبر نمیگیرد
چگونه عاشق و دلبستهٔ شاه نجف باشد؟
کسی که شیر پاک از دامن مادر نمیگیرد
غدیر این راز را افشا نموده، جز امیـر ما
کسی جای نبی را بر سر منبر نمیگیرد
مُحبّش نوش خواهد کرد از کوثر زمانی که
به جز زَقّوم از دست علی، کافر نمیگیرد
حکایت همچنان باقیست امّا غافل از اینکه
فضیلتهای عبدش جا به صد دفتر نمیگیرد
سگ اهلی این خانه شود گر سنگ باران هم
» دری دیگر نمیداند رهی دیگر نمیگیرد
محمد قاسمی:
از ناودانْ طلایِ نجف باده جاری است
آن هم چه بادهای که علاج خماری است
میخانه است این حرم و ساقیاش علی ست
پس در نجف عبادت ما باده خواری است
اینجا به التماس میاُفتد، مِیَاش دهند
حتّی کسی که از تب مستی فراری است
زائر چگونه چشم ببندد به قصد خواب
جایی که نوح طالبِ شبْ زنده داری است
یک شب نه، جبرئیل هزاران شب است که
تالحظهٔ سحر پیِ حیدر شماری است
خشتِ طلا به گنبد اگر جلوه میدهد
زیباییِ رواق به آئینه کاری است
در اوج عشقبازی خود با ضریح تو
عاشق همیشه ابر نگاهش بهاری است
زانو زدن برابر این آستان خوش است
اینجا گدا شدن سند شهریاری است
«حاجب اگر محاسبهٔ حشر با علی ست»
بیچاره من که سهم دلم شرمساری است
حسین ایمانی:
خوشَم که طعنه دراین راه میخورم گاهی
وَ نانِ سفرۀ این شاه میخورم گاهی
عجیب نیست اگر زیرِپایِ این خورشید
به اوج رفته وُ بَر ماه میخورم گاهی
برایِ نوکَرَت این افتخار بس باشد
گِرِه به نامِ یدالله میخورم گاهی
به اعتکاف وُ طوافِ حرم نیازی نیست
که باده از خمِ درگاه میخورم گاهی
مُقَدَّساتِ مَنی... اهدنا الصِّراطِ مَنی
خودِ قَضا قَدری... درمُقدَّراتِ مَنی
ابوتراب و اَبَا الحکمت وُ اَبَاالنّوری
تویی ابالحسنین وُ توسرِّ مستوری
تولحنِ زمزمۀ خالقِ شبِ معراج
توامرِ حضرتِ حقّی اگرچه ماموری
توقبله گاهیُّ و قبلهشناس وُ قبله نَما
توسَرپناهیُّ و سردار وُ امپراطوری
علیِّ عالیِّ اعلاء ولیِّ دینِ خدا
توراه ورسم نجاتی توشورمنشوری
بیا که دینِ خدا باتو میشود معنا
خلاصۀ همۀ دین علی ولیُّ الله
برایِ شهرِعلومِ نبی علی باب است
علی علی نَفَسِ نابِ مُهرومحراب است
علی برای همه... وَهمه برایِ علی
درآسمان وُ زمین نادِ یاعلی قاب است
حرم حریم خدا و کَرَم کرامتِ حق
علی تجلیِّ حق مقتدایِ آداب است
یکایکِ ضرباتی که ذوالفقارش زد
به هفت پشت نظر کرد وُ منطقش ناب است
نگو خداست علی او برایِ تکبیراست
نباشد او به خدا کارِ دینِ حق گیر است
برایِ نوکرّیَش کلِّ آسمان به صف است
امیر... راهِ خدا این مسیر یک طرفه ست
کمالِ دینِ خدا بسته بَرولایتِ اوست
علی به سمتِ هدف نه... علی خودهدف است
همین که عارفه را میکنند قربانش
بدان که معنی وُّ مفهومِ واژۀ عرفه ست
دلی که دربه درِ کربلایِ شاهِ کرم... شده هواییِّ ایران والیِّ نجف است
به نوکرانِ حریمت بِده توبالُ و پَری
چه میشود که مرا بازهم نجف ببری
غلامیِّ حرمِ تو وظیفهام بوده
کشیدنِ عَلَمِ تو وظیفهام بوده
برایِ مُزد نکردم برایِ تو کاری
که بودم از خَدَمِ تو وظیفهام بوده
به جانِ زینب وُکلثوم وُمجتبی وّحسین
زیادِ ماست کَمِ تووظیفهام بوده
به نوکریِّ شما افتخار باید کرد
نگویم از کرمِ تو وظیفهام بوده
«که خواجه خود روشِ بنده پروری داند»
مرابرایِ سپاهِ ظهور میخواند
علیرضا خاکساری:
غزلی آب دار بنویسم
از صفای بهار بنویسم
نذر چشمان حضرت ساقی
از میو میگسار بنویسم
مثل خورشید ماه را باید
خارج از هر مدار بنویسم
قصد کردم به دور خانهٔ تو
حاجیان را خمار بنویسم
مثل میثم «علی مع الحق» را
همه شب پای دار بنویسم
عوض «زلف یار» هم باید
دم به دم ذوالفقار بنویسم
باید اصلا اوائل قرآن
بیتی از شهریار بنویسم
این «علیای همای رحمت» را
با دلی بیقرار بنویسم
یاعلی را اگر به مکه روم
وسط آن شیار بنویسم
مثل علامهٔ امینی تو
مصحفی ماندگار بنویسم
دم علّامه مجلسی هم گرم
روز و شب از بحار بنویسم
همه علامههای دین مستاند
مست نهج البلاغهات هستند
حضرت حق چه دلپذیر نوشت
تا که ما را به تو اسیر نوشت
نوکران تو را همه آقا
دشمنت را ولی حقیر نوشت
ما که هیچ از نخست فاطمه را
در کنار تو هم مسیر نوشت
بر سه جلدم به عشق تو پدرم
قبل اسمم أناالفقیر نوشت
مادرم روی سینهام هرشب
صد و ده بار یا امیر نوشت
به امید شفاعتت مولا!
شافعی نیز از غدیر نوشت
شرح حال تو را حماسه سرا
شیر سر تا به پا دلیر نوشت
به فنا رفت عمر شاعریاش
از شما هرکسی که دیر نوشت
کمکم کن که از تو بنویسم
به همانگونه که «صغیر» نوشت
فارغ از شور و شادی وشعفم
تا خمار زیارت نجفم
یاد «الهاکم التکاثر» کن
نهی از نخوت و تکبر کن
ولی آقا تو با حسین و حسن
به زمین و زمان تفاخر کن
«انا اول …» فقط بخوان کافی ست
همه را غرق در تحیر کن
التماس مرا جواب بده
دامنم را فقط خودت پر کن
از سر سفرهات اگر رفتم
نان من را همیشه آجر کن
پیش پای تو دست و پا بزنم
زیر ایوان طلا، تصور کن
مثل اشعار نیر و دعبل
غزل سنگی مرا در کن
چای سنگین... نجف... مسیر حرم
مست مستم، دوباره زد به سرم
مجتبی خرسندی:
این ذکر را هم عارف آگاه میگوید
هم مست هم دیوانه هم گمراه میگوید
هرکس به هرجا میرسدازذکرخیراوست
هم بنده میگویدعلی هم شاه میگوید
یک دم جهان از یاعلی خالی نخواهدشد
چون روزهاخورشیدوشب هاماه میگوید
پیغمبر از معراج تا روی زمین یکریز
جانم علی جانم علی درراه میگوید
باید به دامان عفاف مادرش شک کرد
نام علی را هرکه با اکراه میگوید
سخت است دردغربت این مرد، حق دارد
شاعر اگر این بیت را با آه میگوید
درد علی را غیر زهرا کس نمیفهمد
درد ِ دلش را بعد او با چاه میگوید
با خواندن آیات فهمیدیم حق دارد
هرکس به او ((آیینهٔ الله)) میگوید
*****
از نسل سلمانیم و با تمار مأنوسیم
آری که ماازکودکی با دار مأنوسیم
دلدارماازروزاول مرتضی بوده است
تا روز آخر با همین دلدار مأنوسیم
مقصودما از ذکرهای مختلف مولاست
با یا حق و یاهو و یا کرار مأنوسیم
جانم علی، جانم علی، جانم علی جانم
ازصبح تا شب با همین تکرار مأنوسیم
تنها به خلوت حق مطلب را ادا کردیم
با عشق این آیینهٔ اسرار مأنوسیم
مانندماهی که فقط با آب مأنوس است
ما نیز تنها با حریم یار مأنوسیم
نشر فضیلتهای مولا کاروبارماست
عمری اگر با کاغذ و خودکار مأنوسیم
هرروز نخل خویش را با گریه میبینیم
تا مرگ، از عشق علی با دار مأنوسیم
منبع: وبلاگ شاعران، اشعار ارسالی، وبلاگ حدیث اشک و وبلاگهای دیگر
انتهای پیام/