سرگذشت ناگوار و مخوف سیاهپوست آمریکایی در زندان + فیلم

سرگذشت ناگوار و مخوف سیاهپوست آمریکایی در زندان + فیلم

خبرگزاری تسنیم: کالیف برودر در حالی که تنها ۱۶ سال داشت، به‌اتهام دزدی بازداشت شد و به‌مدت سه سال در انتظار تشکیل دادگاه در زندان جزیره ریکرز زندانی بود، جایی که مورد آزار و اذیت و سوء‌استفاده افسران نگهبان و دیگر زندانیان قرار می‌گرفت.

به گزارش گروه بین‌الملل خبرگزاری تسنیم به نقل از نشریه نیویورکر، پاییز گذشته، در مورد سرگذشت یک مرد جوان به‌نام کالیف برودر مطلبی نوشتیم، کسی که بدون اینکه به جرمی محکوم شود، سه سال را در (زندان) جزیره ریکرز گذرانده بود. وی در بهار سال 2010 بازداشت شده بود، زمانی که 16ساله بود، به‌خاطر دزدی‌ای که وی تأکید داشت مرتکب آن نشده است. وی سپس حدود یک‌هزار روز را در ریکرز به انتظار دادگاهی که هرگز برگزار نشد محبوس شد. طی آن مدت، وی حدود دو سال را در حبس انفرادی گذراند، جایی که برای چندین مرتبه برای پایان بخشیدن به حیات خود تلاش کرد. یک بار، در فوریه 2012، رخت‌خواب خود را به چند تکه پاره کرد و با گره زدن آن‌ها به یکدیگر تلاش کرد طنابی درست کند و با بستن آن به لامپ سقف سلول، خود را به دار آویزد.

در نوامبر 2013، شش ماه پس از اینکه از (زندان) ریکرز خارج شد، برودر بار دیگر تلاش کرد خودکشی کند. این بار، وی تلاش کرد در خانه‌‌اش خود را از نرده پله‌ها حلق‌آویز کند، پس از آن وی را نزد روانپزشکی در بیمارستان سنت‌بارناباس بردند. زمانی که مصاحبه‌ای را با وی در بهار 2014 انجام دادیم، ظاهراً باثبات به نظر می‌رسید.

اما در سال آخر، حدود دو ماه پس از انتشار سرگذشت وی در این نشریه، او دیگر به کالج نرفت. طی تعطیلات کریسمس، وی در بخش روانی بیمارستان هارلم بستری شد. یک روز بعد از اینکه مرخص شد، وی بار دیگر بستری شد، این بار به بیمارستان سنت‌بارناباس منتقل شد. زمانی که در 9 ژانویه به ملاقات وی رفتیم، انگار خودش نبود. وی نحیف، خسته، و عمیقاً دچار بدبینی بود. وی اخیراً تلویزیون پیشرفته خود را به بیرون پرتاب کرده بود و می‌گفت: «زیرا به من نگاه می‌کرد».

پس از دو هفته بستری در سنت‌بارناباس، وی مرخص شد و به خانه بازگشت. روز بعد، «پل وی پرستیا»، وکیل وی یک تماس را از یکی از مقامات کالج محل تحصیل برودر دریافت کرد. یک فرد خیر ناشناس پیشنهاد داده بود که شهریه وی را برای آن ترم تحصیلی پرداخت کند. این خبر خوش برودر را تشویق کرد که بار دیگر در کالج ثبت نام کند. برای چند ماه بعد وی ظاهراً خوش و سرحال بود. وی هرروز با دوچرخه خود بین کالج و خانه را می‌پیمود، هیچ‌گاه در سر کلاس دچار حملات عصبی نشد، و نتایج بهتری از ترم پیش خود کسب کرد.

هر زمانی که وی را ملاقات کردیم، برودر ماجراهایی را در مورد اینکه مورد سوءاستفاده افسران و دیگر زندانیان جزیره ریکرز قرار می‌گرفت تعریف می‌کرد. این ماجرا‌ها بسیار اضطراب‌آور بودند، اما ما هیچ‌گاه به‌طور کامل تجارب وی را درک نکردیم تا اینکه در آوریل گذشته یک نوار ویدئویی از دوربین‌های نظارتی به دستمان رسید که در آن یک افسر در حال حمله به وی است و تعداد زیادی از زندانیان در حال ضرب و شتم او هستند. زمانی که وی این ویدئو را برای بار اول دید، کنار او نشسته بودیم. پس از آن ما با یکدیگر در مورد اینکه آیا این فیلم باید روی وب‌سایت نشریه نیویورکر منتشر شود، گفتگو کردیم ما به او گفتیم که این به تصمیم او بستگی دارد. وی گفت: آن را منتشر کنید.

انگیزه وی از این اقدام همانی بود که وی را به صحبت با ما برای بار اول ــ حدود یک سال پیش ــ تشویق کرد. وی می‌خواست مردم بدانند که چه سرگذشتی داشته است، و هیچ کس دیگری رنج و محنتی این‌چنین را تجربه نکند. خواسته وی بیان این ماجرا برای همه مردم بود ــ و توان وی برای تفکر عمیق در این مورد ــ نهایتاً شهردار «بیل دِ بلاسیو» را تشویق کرد تا سیستم دادگاه‌های شهر را اصلاح کرده و چنین تأخیرهای شدیدی در برگزاری دادگاه را که منجر به زندانی شدن کالیف برای مدت طولانی شده بود پایان بخشد.

ماجرای برودر، همچنین موجب جلب توجه «راند پل» (یکی از نامزدهای بالقوه جمهوری‌خواهان برای ورود به رقابت‌های ریاست‌جمهوری) شد، کسی که در کارزارهای انتخاباتی خود در مورد وی سخن گفت. پس از آن تعداد دیگری از شخصیت‌ها نیز به ماجرای برودر پرداختند یا وی را به برنامه خود دعوت کردند.

دوشنبه گذشته، پرستیا، وکیل کالیف، که یک دادخواست قضایی را به‌نیابت از کالیف علیه شهر به دادگستری ارائه کرد، متوجه شد که برودر مطالبی عجیب را روی صفحه فیس‌بوک خود منتشر کرده است. زمانی که پرستیا یک پیامک به وی فرستاد، و از وی در مورد ماجرا سؤال کرد، برودر تأکید کرد که حالش خوب است. پرستیا نوشته بود: «آیا مطمئن هستی که همه‌چیز آرام است؟». برودر در پاسخ گفته بود: «بله، من خوبم، ممنونم، مرد». این دو، روز چهارشنبه با یکدیگر سخن گفتند و برودر در ظاهر خوب به نظر می‌آمد. بعدازظهر شنبه، پرستیا یک تماس را از سوی مادر برودر دریافت کرد: وی خودکشی کرده است.

آن شب، پرستیا و ما از منزل خانواده برودر بازدید کردیم. 15 تن از بستگان وی ــ شامل عمه‌ها و خاله‌ها، عموها و دایی‌ها و ... ــ به‌همراه والدین و خواهر و برادرانش جلوی اتاق وی ایستاده بودند. آنها دچار افسردگی، عصبانیت و سرگیجه شده بودند. دو بطری خالی از داروهای ضد روان‌پریشی برودر روی میز قرار داشتند. آیا ممکن بود که برای خودکشی این داروها را مصرف کرده باشد؟ یا اینکه وی از مصرف آنها خودداری کرده و نهایتاً به خودکشی گرایش پیدا کرده باشد؟

بستگان وی به ماجراهایی فکر می‌کردند که وی برای آنها تعریف کرده بود، در مورد اینکه توسط نگهبانان ریکرز گرسنه نگه داشته می‌شد و مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفت. آنها در مورد پارانویا (بدبینی) وی سخن می‌گفتند، در مورد اینکه وی چگونه دچار این شک و تردید می‌شد که افسران یا برخی شخصیت‌های دیگر به‌دنبال وی هستند. مادر وی توضیح می‌داد که شب قبل کالیف به وی گفته بود: «مامان، من دیگر نمی‌توانم ادامه دهم» و مادرش به او گفته بود: «کالیف، تو افراد زیادی را کنار خود داری».

یکی از پسرعموهای وی به یاد دارد زمانی که کالیف از زندان به خانه آمد، وی با پای پیاده به کلاس‌های آمادگی آزمون .G.E.D می‌رفت، تقریباً روزی یک ساعت. یکی دیگر از پسرعموهای وی به یاد می‌آورد که وی را هرروز صبح می‌دید که کنار آشپزخانه نشسته است و تکالیف درسی را پیش روی خود قرار داده است.

والدین وی، اتاق خواب او را به ما نشان دادند. کنار تخت‌خواب وی یک لپ‌تاپ مک‌بوک‌ایر قرار داشت که (روز اُ دنال به وی داده بود) یک دوچرخه نیز درون دستشویی قرار داشت. همچنین دو حفره روی دیوار بود که چند ماه پیش با مشت‌های خود آنها را ایجاد کرده بود. یک پارچه زرد خردلی نیز تخت‌خواب وی را می‌پوشاند. و در یک طرف اتاق، روی لباس‌هایش، دو نوار پارچه‌ای زرد خردلی وجود داشت که آشکارا از رخت‌خواب خود کنده بود.

همان‌طور که پدرش توضیح داد، وی ظاهراً به این نتیجه رسیده بود که این نوارهای پارچه پاره‌شده به‌اندازه کافی مستحکم نیستند. در آن بعد‌از‌ظهر، حدود ساعت 12 و 15 دقیقه، وی به دیگر اتاق خواب خانه رفته بود، دستگاه تهویه مطبوع را خارج کرده و خود را از حفره دیوار به بیرون کشیده بود، و یک ریسمان را به دور گردن خود بسته بود. مادر وی تنها کسی بود که در آن زمان در خانه حضور داشت. پس از اینکه وی سروصدای شدیدی را از بالای پله‌ها شنید، به طبقه بالا رفت تا ببیند چه خبر است. اما وی نتوانست تشخیص دهد که چه‌چیزی رخ داده است. تا زمانی که به حیاط پشتی رفت و به بالا نگاه کرد، متوجه شده که فرزند کوچک وی خود را حلق‌آویز کرده است.

آن روز عصر، در اتاقی که پر از اعضای خانواده وی بود، پرستیا گفت: «این ماجرا بزرگتر از مایکل براون است!» در آن ماجرا، که یک افسر پلیس براون را که یک نوجوان غیرمسلح بود در شهر فرگوسن هدف شلیک خود قرار داد. پرستیا به یاد می‌آورد که داستان‌های متناقضی در مورد اینکه دقیقاً چه‌چیزی رخ داده بود منتشر شده بود. و آن حادثه «تنها طی یک دقیقه» رخ داده بود. اما به‌گفته وی در مورد کالیف برودر «زمانی که شما به این سه سالی که وی به زندان افکنده شده و تمام این جزئیات مخوفی را که از سر گذرانده است نگاهی می‌اندازید، غیرقابل باور است که چنین چیزی بتواند برای یک نوجوان ساکن شهر نیویورک رخ دهد. وی هرگز در زندان یک کشور دیگر مورد شکنجه قرار نگرفته است، بلکه دقیقاً همین‌جا بود».

انتهای پیام/پ*

اخبار روز بین الملل
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon
طبیعت
پاکسان