هذیان‌گویی یک دختر روی بادبادک افتاده

هذیان‌گویی یک دختر روی بادبادک افتاده

خبرگزاری تسنیم: «فصل شکار بادبادک‌ها» نمونه خوبی برای بررسی دوباره مقاله «قطب‌های استعاره و مجاز در زبان‌پریشی» یاکوبسن است؛ جایی که قهرمان درگیر چیرگی قطب استعاره است و همه چیز به سمت هذیان‌گویی پیش می‌رود تا جایی که دیگر دیده‌ها زیر سوال می‌روند.

خبرگزاری تسنیم - احسان زیورعالم

نمایش «فصل شکار بادبادک‌ها» آخرین اثر جلال تهرانی، اثری است به ظاهر متفاوت با دیگر آثار او. مونولوگی که دیگر در آن خبری از دیالوگ‌های پینگ‌پونگی نیست. دیگر خبری از تطابق گفتارها نیست. همه چیز گویا و سرراست پیش می‌رود. نمایش داستان دختری است که برهه‌های از زندگیش و رابطه‌اش با اعضای خانواده و معشوقش را می‌پردازد. در این برهه‌های تاریخی می‌توان تصاویری از ایران قبل و بعد از انقلاب و دوران نبرد با نیروهای بعثی را در قالب جملات و عبارات استعاری تماشا کرد.

وقتی از استعاره صحبت می‌شود، بخشی از نمایش جذاب می‌شود. جایی که شخصیت اصلی درباره کلمه «چیز» صحبت می‌کند و به این مسئله اعتراض می‌کند که نمی‌توان این لغت همه کاره را به جای هر چیزی استفاده کرد. کلیت حرف شخصیت تعریفی ساده و البته شبه‌نقادانه به مفهوم استعاره است. استعاره در دستگاه یاکوبسنی، می‌تواند به ابزاری تبدیل شود که برای مفاهیم مدنظرمان لغتی اختیار کنیم. بخش عمده‌ای کلمات به شیوه استعاری و به قول رومن یاکوبسن در محور جانشینی خلق شده‌اند و از همین روست با باز کردن فرهنگ لغت در برابر یک واژه بیش از یک واژه درج شده است و بیشتر اوقات این واژگان به یک مفهوم مشترک مرتبط نیستند.

حال با استناد به همین گفته شخصیت اصلی نمایش جلال تهرانی و پیرو مفهوم یاکوبسنی که شخصیت از آن بهره می‌برد به داستان و آنچه روی صحنه نمایش رخ می‌دهد بپردازم. در این تلاش از مقاله «قطب‌های استعاری و مجازی در زبان‌پریشی» نوشته رومن یاکوبسن عنوان مرجع استفاده شده است.

طبق تعاریف یاکوبسنی و بسط آن به دنیای نمایش می‌توان گفت یک نمایش به واسطه برشی از یک جهان، تصویری مجازی است. مجاز بودن یان واقعیت زمانی بارزتر می‌شود که خود داستان نیز برشی از کلیت زندگی شخصیت‌ یا شخصیت‌هاست. در «فصل شکار بادبادک‌ها» روایتی تکه تکه از زندگی یک دختر نقل می‌شود. دختر از کودکی خود تا لحظه بروز فاجعه، بخش‌هایی از چند سال زندگی خود را نقل می‌کند. 

اگر مخاطب نمایش تهرانی نسبت به آنچه روی صحنه روایت می‌شود حساس شود، ممکن است دریافتی منفی از کلیت اثر پیدا کند. برای مثال  از «فصل شکار بادبادک‌ها» این تصویر تداعی می‌شود که جنگ نقطه قطع یک رابطه است. البته در ادامه این جنگ می‌تواند جنگجوی خود را به دام افسردگی کشد و در نهایت از او یک معتاد خلق کند.

این اتفاق زمانی حادتر می‌شود که تصویر دنیای پیش از انقلاب و پس از انقلاب تبدیل به نقطه ثقلی برای تغییر وضعیت زندگی قهرمان می‌شود. قهرمان از آن ارباب صحب رعیت خود تبدیل به رعیت می‌شود. تبدیل شدن او به رعیت نیز تداعی‌گر سیاهی جهانی است که در قالب «ترمینال جنوب» یا «خوابگاه دانشگاه» برجسته می‎‌شوند.

برداشت مخاطب برای پیدا کردن مابه‌ازاهایی در جهان کنونی خود، ناشی از برتری قطب استعاری در ذهنش دارد که تمام آنچه روی صحنه رخ می‌دهد را استعاره‌ای از جهان پیرامون خود دریافت می‌کند. البته این امکان وجود دارد جلال تهرانی برای هر کدام از این مفاهیم، مصادیقی بیرونی داشته باشد و قصدش بیان آن است که نقاط ثقل داستانش واقعاً آن قدر تلخ و تیره هستند.

لیکن با دریافت اینکه کلیت این نمایش یک مجاز است، می‌تواند تا حدودی کارگردان - نویسنده اثر را از این اتهام مبرا کند. مجاز بودن این نمایش با تکیه بر این نکته تقویت می‌شود که قهرمان نمایش به جای تمام اعضای خانواده‌اش سخن می‌گوید، او داستان همه آنان را روایت می‌کند و در نهایت به نوعی در قالب نسرین، دختر عموی گمشده‌اش حلول می‎‌کند‏‎‎. در واقع قهرمان براساس محور همنشینی و به سبب آنکه بخشی از خانواده خود محسوب می‌شود، جزیی از یک کل است.

مجاز در این نمایش به انحای مختلف متجلی می‌شود. از بادبادکی که به عنوان یک جزء از کلیت اثر روی صحنه ایستاست یا میله‌هایی که در انتهای صحنه نصب شده‌اند. جذاب‌ترین مجاز را هم صحنه نهایی نمایش است، جایی که دختر در فراغت روایت این داستان چای می‌نوشد و سیگار می‌کشد.

اما این پایان ماجرا نیست. آنچه بیان شد در قالب روایت صادق است. در کلام وضعیت به شکل متفاوتی رخ می‌دهد. همه چیز به همان واژه «چیز» بازمی‌گردد. طبق همان صحبت‌های قهرمان زن ماجرا که چرا باید به جای تمام واژگان از «چیز» استفاده کنیم، «چیز» در محور جانشینی، جایگزین واژه می‌شود و این فرایند استعاره است.

 

نکته قابل تامل این است که قهرمان استعاره را نقد می‌کند و آن را از ارزش تهی می‌کند. دمی بعد، داستان عمویی را نقل می‌کند که تکه کلامی دارد به این مضمون: «همه راه‌ها به رم ختم می‌شود». البته این عبارت دیگر از یک تکه کلام خارج می‌شود و تبدیل به تنها واژگانی می‌شود که عمو استفاده می‌کند؛ آن هم در تمام موقعیت‌ها. قهرمان نیز با اشراف به شخصیت عمویش، می‌داند هر بار عبارت «همه راه‌ها به رم ختم می‌شود» حامل چه معنایی است.

در اینجا مخاطب آشنا به مبحث دچار تشتت می‌شود. آیا قهرمان نسبت به آنچه می‌گوید آگاه است؟ آیا نویسنده قصدی از این تقابل دارد؟ وقتی «همه راه‌ها به رم ختم می‌شود» در محور جانشینی جایگزین موقعیت‌های روایی می‌شود، چطور در مقدمه استفاده از استعاره مذموم می‌شود؟

دختر مدام از استعاره بهره می‌برد. او برای نقل هر موقعیتی فضایی استعاری خلق می‌کند. زمانی که روایتی از بلوغ خود نقل می‌کند، همه چیز چارچوب کلمات و عباراتی بیان می‌شود که در جایگاه خود دلالت بر بلوغ نمی‌کنند. یا در مورد داستان یافتن نسرین و توصیف حال و احوالش، همه چیز در لفافه‌ای است که آن را در قطب استعاره قرار می‌دهد. باید گفت تمام کلام شخصیت به سمت استعاری صحبت کردن پیش می‌رود.

حال به یک نقطه متضاد می‌رسیم. ابتدا اثبات کردیم که روایت در قطب مجاز سپری می‌شود؛ ولی زمانی که به کلام می‌رسیم به استعاره دست پیدا می‌کنیم. اگر مجاز را رجحان بدانیم، تصویری که نمایش ارائه می‌دهند نمی‌تواند کلیت جهان کنونی ما باشد؛ بلکه فقط برشی است از جهان خود نمایش. ولی اگر کلام را مقدم بدانیم - که مخاطب بیشتر آن را می‌پذیرد؛ چرا که کلیت نمایش یک نقالی است تا یک درام و کلام بر کنش برتری دارد - همه چیز به استعاره تبدیل می‌شود و بار کنایی پیدا می‌کند و مخاطب آن را بر جهان خود تعمیم می‌دهد. حال واقعیت چیست؟

 

رومن یاکوبسن در مقاله «قطب‌های استعاره و مجاز در زبان‌پریشی» از گلب ایوانوویچ اسپنسکی، رمان‌نویس روس نام می‌برد که  در اواخر زندگی درگیر بیماری روانی می‌شود. یاکوبسن در پی مطالعه رمان «آناتولی کامگلوف» این نویسنده متوجه می‌شود قطب مجاز بر قطب استعاره چیره شده است. مجاز در رمان اسپنسکی در قالب جزییات بسیار نمود پیدا می‌کند. بر همین اساس یاکوبسن بیماری روانی اسپنسکی را دال بر چیرگی یک قطب زبانی بر دیگری می‌داند. 

در «فصل شکار بادبادک‌ها» قهرمان در بستر مجاز، در ورطه استعاره می‌افتد. با آنکه ذمش می‌کند؛ اما در آن غرق می‌شود. قطب استعاره بر مجاز چیره شده است. البته باید خاطر نشان کرد که کلیت اثر مخلوق نویسنده است و این نویسنده است که چنین تقابل و تضادی را ایجاد کرده است. حال می‌توان استنباط کرد که قهرمان تهرانی در هذیانی به سر می‌برد که خود را در جامه چیرگی قطب استعاره بر مجاز جلوه می‌دهد. دیگر حرف‌هایش سندیت ندارد. مخاطبی که ذهن استعاره‌ساز خود را درگیر کلام شخصیت کرده بود، باید بپذیرد که همه چیز یک وهم است. امکان رخ ندادن اتفاقات بیشتر است. پاره پاره بودن روایت هم دلالت بر این امر دارد. فقدان فاصله میان شخصیت‌هایی که نام برده می‌شوند نیز از این مسئله نشئت می‌گیرد؛ یعنی نسرین خود اوست، عمویی وجود ندارد، عشق و عاشقی در کار نبوده است و ... .

باید گفت «فصل شکار بادبادک‌ها» با آنکه به زعم نگارنده به دلیل فقدان کنش دراماتیک حداقل در فضای کنونی تئاتر ایران بیشتر شبیه به یک نقالی است؛ ولی نمی‌توان آنچه روی صحنه رخ می‌دهد را کلیت جهان امروز دانست. واقعیت آن است که مخاطب تنها شاهد هذیان‌گویی یک دختر زبان‌پریش است.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران