گزارش تسنیم از جاماندگان اربعین در مرز عشق

گزارش تسنیم از جاماندگان اربعین در مرز عشق

پیرمرد چشم بادامی با ریش‌های کم‌پشت یکی در میانش دست پیرزنی را گرفته و تَن لاغر و نحیفش را که خیس آب است از میان پاره‌های آهن اتوبوس‌ها و سواری‌های گره خورده به هم، رد می‌کند و می‌گرید. گریه می‌کند و می‌گوید: «جاماندیم...».

به گزارش خبرنگار انتظامی خبرگزاری تسنیم، در میان تاریکی شب و شرشر باران، چشم‌های بادامی پیرمردی افغان در میان چشم هزاران شبحی که پای پیاده، هیکل‌های خیس را کشان‌کشان و افسرده از میان انبوهی از هیولاهای آهنی عبور می‌دهند، می‌درخشد.

پیرمرد با ریش‌های کم‌پشت یکی در میانش دست پیرزنی را گرفته و تَن لاغر و نحیفش را که خیس آب است از میان پاره‌های آهن اتوبوس‌ها و سواری‌های گره خورده به هم، رد می‌کند و می‌گرید. گریه می‌کند و می‌گوید: «جاماندیم...».

قد خمیده‌اش زیر بار کوله خاکی‌رنگش خمیده‌تر می‌نماید و با همان قد خمیده، پیرزن چشم‌بادامی را دنبال خودش می‌کشاند؛ می‌گویم: «حاجی از کربلا می آیی؟» ریتم ناله‌اش به هق‌هقی کودکانه تبدیل می‌شود و می‌گوید: «کربلا؟! نه، نه؛ ما را نطلبیدند» و هم‌زمان ریتم هق‌هقش ضربی‌تر و تندتر می‌شود... تا چشم کار می‌کند چشم‌های بادامی است که در تاریکی شب بارانی اربعین می‌درخشد... .

نیمه‌شب اربعین است و ابرهای ایلام یک‌بند مشغولند؛ هنوز بیست کیلومتری تا مهران باقی است، ولی مسیر ایلام به مهران قفل است؛ انگار کسی نشسته و با حوصله، صدها اتوبوس و سواری را طوری در هم پیچیده که گره کورش حالا حالاها باز نشود.

پای پیاده به جاده می‌زنیم؛ باران تندتر شده و هزاران زن و کودک و پیر و جوان، پشت به مهران هر لحظه از مرز دورتر می‌شوند؛ پیرزنی روی زمین نشسته؛ چند نفری می‌خواهند بلندش کنند تا راه بیفتد و او سمج به آسفالت خیس جاده چسبیده است؛ از جایش تکان نمی‌خورد و می‌گوید: «دیروز با در و همسایه، فامیل و آشنا خداحافظی کردم؛ خداحافظی کردم که برم کربلا، ولی حالا برم بگم چی؟ بگم مرز بسته بود؟! نه، حکماً آقا نطلبیده...».

زن جوانی که بچه‌ای سه چهارساله را در آغوش خوابانده، به‌زور، چادر مشکی‌اش را به دندان گرفته؛ چادرش حسابی خیس است و سنگین؛ پایش در میان گل و لای گیر می‌کند و سکندری می‌خورد؛ با لهجه اصفهانی زیر لب غرولندی می‌کند، از بخت و اقبال بدش می‌نالد و با قدم‌های آهسته در تاریکی محض محو می‌شود.

گره خودروها به حدی تنگ و کور است که پلیس را هم کلافه کرده؛ مأموری زیر شرشر باران، ایستاده خوابش برده و دیگری با راننده‌هایی که در ترافیک سنگین، پشت فرمان خوابیده‌اند، درگیر است. باران لحظه‌به‌لحظه تندتر می‌شود و تن‌پوش‌های پلاستیکی و یک دست پلیس هم  کارساز نیست؛ آب از صورت و موهای کوتاه افسرهای پلیس چکه می‌کند... .

کیلومترها پیاده‌روی در مسیر، حسابی خُلق پیرزن‌ها و پیرمردهایی را که ساعت‌ها در مرز در انتظار حرکت به سمت کربلا بوده‌اند و حالا به قول خودشان دست از پا درازتر به سمت خانه‌هایشان در حرکتند، تنگ کرده و تنها گوش شنوای درد دل‌های کوچکشان از نابسامانی‌های این چند روزه، پلیس‌های جوانی هستند که فقط با سر تکان دادن، همدم دردهای دلشان می‌شوند؛ گلایه می‌کنند و غرولند؛‌ حتی بد و بیراه هم می‌گویند و مأموران با لبخند و سرتکان دادنی شریک غمشان می‌شوند.

10 کیلومتری را پیاده و در خلاف جهت حرکت جمعیت، به سمت مهران پیش می‌رویم؛ کمی از حجم ترافیک در هم تنیده، کاسته شده، ولی باز هم نه از اتوبوس خبری هست و نه از وعده وعیدهایی که مسئولان می‌دادند؛ انگار قسمت زائر حسین، پیاده‌روی و سختی است؛ چه زائر آن سوی مرز باشی و چه زائر جاده‌مانده از حرم در این سوی مرز؛ به هر حال کسی حاضر نیست مسافری را سوار کند؛ اتوبوس‌ها خالی می‌آیند و خالی می‌روند؛ پیرمردی روی زمین نشسته؛ نمی‌دانم از فرط خستگی کیلومترها پیاده‌روی است که این چنین به پهنای صورت گریه می‌کند یا از جاماندنش از غافله عشق یا هر دو... به هرحال بدجوری طاقتش طاق شده.

نزدیک صبح و بعد از حدود 10 کیلومتر پیاده‌روی به شهر مهران می‌رسیم؛ باران به نفس نفس افتاده و یکی در میان می‌بارد؛ در سایه روشن دم‌ صبح، مردان و زنانی را می‌بینی که بچه‌ به بغل زیر سایه‌بان یا درختی پناه گرفته‌اند تا از نم باران سحری در امان بمانند.

صبح روز اربعین است و زائرانی که از کربلا بازگشته‌اند، شهر مهران را حسابی شلوغ کرده‌اند؛ از دزفول و کرمانشاه و تهران و قم، تا اصفهان و شیراز و مشهد و اراک؛ اما باز هم چشم‌های بادامی و نیمه‌خمار زن، مرد، پیر، جوان و کودک افغانستانی‌ها بیش از پیش به چشم می‌آید؛ زائران چشم‌بادامی که خاطرات جاده عشق را برای جاماندگان حرم مرور می‌کنند و با «خیر, خیر» گفتن، خیریت و حکمت این جاماندن را به تقدیر و حکمت داور گره می‌زنند و مرهمی می‌شوند بر دل‌ خون جاماندگان... .

باران تندتر به جاده می‌زند و تصاویر را مبهم‌ می‌کند، تصاویر زائران و جاماندگانی را که در آغوش هم گره خورده‌اند و بی‌صدا و یکریز می‌بارند، یکی از شوق وصل و دیگری از درد  فراق، وصل و فراقی که آغاز و پایانش حسین(ع) است.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار اجتماعی
اخبار روز اجتماعی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon