دلم هوس کالجوش کرده

دلم هوس کالجوش کرده

دلم هوس کالجوش کرده، غذایی که امروز از سفره بسیاری از مردم سرزمینم رخت بربسته. فاجعه آن‌جاست که بسیاری از مردم علی‌الخصوص کودکان و نوجوانان جامعه امروز ما حتی نمی‌دانند کالجوش چیست.

خبرگزاری تسنیمآرام بیدل

دیر نیست آن روزگارانی که حتی همین بچه‌های دهه شصتی سر سفره‌هایشان کالجوش بود یا آش شله‌قلمکار، اشکنه بود یا تاسکباب. دمپختک بود یا میرزاقاسمی، اما حالا چی پیتزای قارچ و مرغ، پپرونی، سوسیس و کالباس، انواع سرخ‌کردنی‌ها و فست‌فود.

دل من برای سفره‌ای که بوی کالجوش می‌داد و یک روزهایی ناهار حاضری بود تنگ شده. حاضری را راستی جا انداختم. در آن روزگار نه‌چندان دور یک روز که مادر خسته بود و از او سراغ ناهار یا شام را می‌گرفتیم، می‌گفت "حاضری داریم". حاضری خلاصه می‌شد در نان و پنیر و گوجه و خیار یا نان و پنیر و انگور شاید هم به‌همراه هندوانه.

بوی آش رشته و طعم عدسی‌های آن روزگار که فراموش نشدنی است. شاید سالی یکی دو بار پای مرغ به سفره باز می‌شد. جوجه‌کباب که واقعاً یک غذای اعیانی بود اما حالا چی، سفره‌های ایرانی هر روز بوی مرغ و کباب و پیتزا می‌دهند. بوی تند سوسیس که معلوم نیست بالاخره در محتویاتش تاج خروس و پوست مرغ هم هست یا نه، معلوم نیست فلان روغن که اتفاقاً شفاف هم هست بالاخره پالم دارد یا نه؟ اصلاً پالم خوب است یا نه؟ و یا این‌که فلان میوه‌ای که با ولع می‌خوریم و نه طعم دارد و نه خاصیت،‌از بذر هزارمعمای تراریخت رشد کرده و آن‌قدر سم خورده که زهرمار شده یا کلاً خراب است؟

هرچه می‌گذرد حسرت ما بیشتر می‌شود. طعم آن روزهای هندوانه‌ها را خوب به یاد داریم. چرا هندوانه‌های امروز طعم ندارند اما تا دلتان بخواهد سرخ هستند یا چرا تخمشان این‌قدر آب رفته و اصلاً مغزی ندارند؟ این چه بلایی است که بر سر سفره ایرانی آمده است؟ چرا سفره بوی آبگوشت و آب‌دوغ‌خیار نمی‌دهد؟ چرا آبگوشت به‌خاطر هزینه سرسام‌آورش به غذای اعیانی تبدیل شده و اگر بخواهی یک آب‌دوغ‌خیار بخوری که گردو و کشمش هم داشته باشد باید به‌اندازه پول سه پرس سلطانی پول بدهی؟

مگر آش جوی مادربزرگ با طعم هوس‌انگیزش چه‌مرگی داشت که بچه‌های حالا باید حتماً لازانیا بخورند تا بگویند ناهار یا شام خورده‌اند؟ و اگر یک روز برنج سر سفره نباشد با سگرمه‌های در هم فرو رفته با شکم گرسنه زیر پتو می‌روند و تا خوابشان نبرده زیر لب غرولند می‌کنند؟

من دلم هوای نان و پیاز کرده است. نان داغ تافتون با پیازی که زیر مشت کوچکمان در بچگی له می‌شد و با نان تافتون خیلی خوشمزه بود. ای‌کاش هرگز لب به سوسیس و کالباس نزده بودیم تا این هله‌هوله‌های خوشمزه جای آش کدو را نمی‌گرفت. کاش هنوز چراغ سه‌فتیله‌ای‌ مادربزرگ وجود داشت و یک قورمه‌سبزی می‌خوردیم که بوی عطر آن تا هفت تا خانه آن‌طرف‌تر می‌رفت و همه می‌دانستند در خانه صغراخانم بساط قورمه‌سبزی به راه است.

ای‌کاش ماکروویو لعنتی هرگز اختراع نمی‌شد تا غذای نیم‌پخته زن اصغرآقا را به‌طرفةالعینی به مواد مذاب تبدیل نمی‌کرد که از ابتدا تا انتهای مری نیم‌پز شود تا این زهرماری پایین برود. مسخره‌تر از همه هم توستر است که به یک کارمند ساکن شهر آموخته نان را به‌اندازه یک ماه تلنبار کند در فریزر و هنگامه صبحانه با چشمان نیمه‌باز چند تکه‌ای شبیه آجر را به توستر بیندازد و در عرض یک دقیقه و یا حتی کم‌تر مثلاً‌ یک نان داغ تحویل بگیرد و بر خود ببالد که در صف نانوایی نمی‌ایستد و در عوض نان داغ هم می‌خورد.

من اما دلم نان تازه می‌خواهد، نانی که وقتی از نانوا می‌گیرم دستانم را بسوزاند، ترد باشد و تازه، ان‌شاءالله که جوش شیرین نداشته باشد که یاد این جمله‌ای که پشت یک کامیون خواندم نیفتم، که "بیچاره فرهاد، نانوا هم جوش شیرین می‌زند". آری، نان سنگک می‌خواهم که مادربزرگم می‌گفت بهترین نان است. عیبی ندارد که قدش آب رفته، عیبی ندارد که هرکس هرچقدر که تیغش ببرد پول آن را می‌ستاند.

من دلم نان سنگک می‌خواهد که در کاسه کالجوش تلیتش کنم و با ولع بخورم تا مبادا بوی پیتزای زن همسایه که از بیرون سفارش داده، مشامم را آزار دهد؛ من دلم هوس کالجوش کرده.

انتهای پیام/*

پربیننده‌ترین اخبار اجتماعی
اخبار روز اجتماعی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon