فلاسفه راجع به «موسیقی» چه میگویند؟
این سه نوع موسیقی با سه نوع ادب ارتباط دارد. ادب با رب یا cultura Dei. توفیق ارتباط انسان با حق. اگر این رابطه قطع بشود در موسیقی خیلی تاثیر دارد. دوم، ادب نفس cultura animi، ادبی که انسان با خودش دارد. سوم، ادب با محیط یا cultura agri.
گروه اندیشه تسنیم-محمد علیبیگی: یکشنبه چهارم مهرماه، پنجمین شب علوم انسانی که به موضوع موسیقی و اندیشه اختصاص داشت، به همت مجله عصر اندیشه و حمایت خبرگزاری تسنیم و فرهنگسرای اندیشه برگزار شد. در این مراسم، چهرهی ماندگار فلسفه، دکتر غلامرضا اعوانی به سخنرانی درباب «نسبت حکمت و فلسفه» با موسیقی پرداخت که مشروح این سخنرانی را ذیلاً ملاحظه میفرمائید. خبرنگار به قرینه، مطالبی را به سخنرانی استاد افزوده و ویراستاری کرده است که جملگی درون قلاب قرار دارد و اصل سخنرانی مورد جرح قرار نگرفتهاست.
بسم الله الرّحمن الّرحیم
وقتی هفتهی پیش به من گفتند که دربارهی حکمت موسیقی صحبت کن، نمیدانستم که در این محفل بزرگان موسیقی حاضر هستند وگرنه به خودم این جرأت را نمیدادم که زیره به کرمان ببرم. ولی چون موضوع «نسبت موسیقی با حکمت» بود [اینجا حاضرم].
بزرگان در موسیقی کار کردهاند
در کلمات بزرگان فلاسفه و حکماء- مخصوصاً قدما- دربارهی موسیقی بسیار کار شده ولی متاسفانه امروز کمتر توجه میشود. هم در شرق هم در غرب هم در چین و هند هم در مسیحیت هم در اسلام هم در دین یهود، فراوان کتاب [در این باره هست] و غربیها واقعا در این زمینه کار کردهاند.
از دیدگاه حکمت الهی که موسیقی یک ربط وثیقی با حکمت، خاصه حکمت الهی دارد. هر چیزی که در این عالم هست، نمودی از حکمت الهیست. به قول مولانا:
هر گلی کاندر درون بویا بُوَد
آن گل از اسرار کل گویا بود
بنده درباره این مسئله یعنی «موسیقی از دیدگاه حکماء» بطور خلاصه از آنچه در کتابها نوشتهاند، چند نکته را بیان میکنم.
تأثیرگذارترین هنر
الف) موسیقی از هنرهائیست که با گوش ارتباط دارد نه با چشم. آن یک حکم دارد این یک حکم[دیگر] دارد. سمعیست، نه بصری. بنابراین تاثیر بسیار بیشتری در نفس دارد به علت اینکه [سمع در نفس مؤثرتر از بصر است] و گفتهاند آنچه سمعی باشد، در تعلیم تقدّم دارد.
موسیقی با عامل زمان سروکار دارد نه مکان. یعنی اجزاء زمان غیر قارّالذات است[یعنی دو جزئش با هم موجود نیست و آمدن هر آنی مستلزم رفتن آنِ دیگر است] و در دو آن یکی نیست. موسیقی با زمان سر و کار دارد. هنرمند در هر لحظهای در حال خلق است. [اینجا با] مسئلهی خلق جدید [ربط پیدا میشود]. خداوند در قرآن مسئلهی خلق جدید را مطرح میکند؛ عالم پیوسته در حال خلق است و موسیقیدان در حین ایجاد موسیقی در خلق جدید است و کار او به کار خداوند در خلاقیت شباهت بیشتری دارد و این علیّت او به تعبیر حکماء علیّت تامه است. ما در هنرهای دیگر، هنرمند علّت ناقصه است. علت تامّه یعنی ”وجود معلول بهطور کامل به علت وابسته است“، علت نباشد، معلول نیست. وقتی که [هنرمند هنگام خلق اثر] زمانی آغاز میکند و زمانی پایان میگیرد، کار او پایان میگیرد[و اثری از آن کار هنری برجا نمیماند] اما یک نقاش یک نقاشی میکشد بعد از مرگ او هم هست [یا مثلاً به این ترتیب] معمار برای کار معماری، علت ناقصه است. ولی اصل موسیقی وقتی اجرا میشود، [اثری جز اجرای خود در خارج باقی نمیگذارد و روی مادهی خارجی نقشی باقی نمیگذارد]، بنابراین تاثیرگذارترین است.
همچنین مادهی صناعات دیگر و هنرهای دیگر، مادهی خارجی است. مثلاً یک کشتی یا میز یا یک اثر معماری که از گچ و آجر و خشت است [مادّهاش] خارجیست. اما مادّهی موسیقی، روحانیست، مادّی نیست و بنابراین در نفس تاثیر بیشتری دارد. یعنی از نَفْس برمیآید و بر نفس مینشیند؛ بنابراین تاثیرگذارترین هنریست که میتوان تصور کرد.
موسیقی واقعاً بحث خیلی مفصلیست و تا این بحثهای حکمی فراموش شده روشن نشود، حکمت موسیقی روشن نخواهد شد.
موسیقی با مراتب وجود و با مراتب نفس انسان ارتباط مستقیم دارد. یعنی [اینکه میگوئیم] از نفس میآید و بر نفس مینشیند [مرتبط با مراتب نفس انسان میگوئیم]. بنابراین یک ارتباط میان نفس انسان و موسیقی هست. همچنین با ریاضیات.
موسیقی، بهترین راه تصفیهی نفس
در نظر اکثر حکماء بلکه شاید همهی حکمای گذشته –[حالا چه] این مسئله امروز در موسیقی مطرح باشد یا نباشد- [موسیقی] بهترین راه برای تصفیه و تزکیهی نفس -یا به تعبیر حکمای یونانی Κάθαρσης- است.
در دین کنفسیوس موسیقی رابطهی میان زمین و آسمان است، چیزی که زمین را به آسمان پیوند میدهد و شما میبینید در مذهب کنفسیوس چقدر خود کنفسیوس به موسیقی اهمیت میدهد منتها موسیقی آن زمان، موسیقی اصیل الهی.
در واقع [موسیقی] راهی برای تصفیه و تزکیه نفس [است].
گوش جان هنرمند باید موسیقی عالم خلقت را بشنود
ب) سه نوع موسیقی وجود دارد. موسیقی رمزی از موسیقی بالاست، عالم بالاست. آنچه را که عالم پائین است همیشه رمز عالم بالاست که ما از آن علل بالا نمیگوئیم ولی در حکمت خیلی مورد توجه است و بسیار در اینباره بحث شده چه بوسیله افلاطون چه بوسیلهی بوئتیوس چه به وسیلهی نوفیثاغوریان و مخصوصاً در حکمت اسلامی. این رسالات اصلاً کار نشده. فصل پنجم از رسائل اخوان الصفا، یک فصل صد صفحهای درباره حکمت موسیقی دارد، مطالعه کنید ببینید چه هست.
یونانیان یک نوع موسیقی را موسیقی جهانی میگفتند، Μουσικές του κόσμου یا Αρμονία του Κόσμου. عالم یک موسیقی است، وجود عالم خودش موسیقیست. یکی Μουσικές του ψυχες یا Αρμονία του ψυχες. یعنی موسیقی نفس انسانی و نوع سوم موسیقیای که ما داریم. این مرتبهای از آن دو مرتبه است. این [موسیقی] در زبان لاتین -در آثار بوئتیوس که یکی از نظریهپردازان بزرگ موسیقی در غرب است و حدود هفده یا هجده قرن پیش زندگی میکرده- تعبیر شده به Musica mundane و گاهی از آن تعبیر میشود به Musica universalis یا Musica caelestis [یعنی] موسیقی سماوی یا موسیقی ملکوتی، یعنی انسان باید ملکوتی بشود تا آن موسیقی را ادراک کند. آنجا بجای گوش سر باید با گوش جان شنید. گوش جان که آن موسیقی را شنید، آن را در عالم پائین [مینوازد و متمثّل میکند].
دوم Musica humana موسیقی انسانی [یا] موسیقی نفسانی یا حقیقت موسیقی در رابطه با نفس انسان. به تعبیر دیگر نفس انسان با جوهر و حقیقت موسیقی ارتباط دارد.
سوم Musica instrumentalis موسیقیای که با آلت موسیقی نواخته میشود که سایهای از آن دو موسیقی «جهانی» و «نفسانی» است.
بههرجهت ارتباط بین عالم صغیر و عالم کبیر همیشه هست، یعنی مورد توجه همهی حکمای گذشته بوده. حالا انسان کبیر است و عالم خارج صغیر، یا بالعکس؟ به تعبیری که حکمای ما دارند انسان عالم کبیر است یعنی تمام عالم، تفصیل وجود انسان است. انسان در واقع مظهر خداست. مظهر تام. وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا(بقره/31). آن موجودی که [در میان] مخلوقات مظهر تمامی اسماء و صفاتاست [انسان است]. عالم، تفصیل انسان است. ما به عالم علم داریم، از بینهایت بزرگ تا بینهایت کوچک. امّا عالم نسبت به ما علم ندارد.
هر نوع موسیقی مستلزم نوعی ادب است
این [سه نوع موسیقی] با سه نوع ادب ارتباط دارد. قدما در یونان و رُم و [همینطور] حکمای ما، سه نوع ادب قائل بودند. ادب با ربّ که این را در رُم میگفتند cultura Dei. از خدا خواهیم توفیق ادب، توفیق ارتباط انسان با حق. اگر این رابطه قطع بشود در موسیقی خیلی تاثیر دارد. دوم، ادب نفس cultura animi، ادبی که انسان با خودش دارد. سوم، ادبی که انسان با محیط دارد. آنرا گفتهاند cultura agri که شده agriculture یعنی ادبی که انسان با محیط عالم دارد.
کشف جاذبه در اثرِ فهمِ «هماهنگیِ جهانشناسی و موسیقی»
به هر تقدیر این سه نوع موسیقی در آثار افلاطون -مثلاً در رسالهی تیمائوس که خداوند را یک موسیقیدان، یک ریاضیدانی که در حال خلق عالم است همین الآن-[نشان میدهد] یا در کتاب دهم رساله جمهور در تمثیل «اِر» Ἤρ- به تفصیل بیان شده. اِر با دیگران، در یک جنگی شهید میشود؛ وقتی بعد از دوازده روز اینها را جمع میکنند میبینند اِر زنده است و داستان خودش را و چیزی که در آن عالم [بعد از مرگ] دیده را بیان میکند. افلاطون [در اینجا از زبان اِر] از موسیقی افلاک میگوید.
اما فیثاغورث، -که معروف هم هست واقعاً- یک [نحو] موسیقی را رمز و سمبل وجود میداند. میگویند در هنگام وفات یک وصیت کرد. به یونانی گفت μονόχορδο του، یعنی تمام اسرار وجود را از «مونوکورد» دریاب. دیگر اینکه او در بازاری راه میرفت و صدای پتک آهنگران کنجکاوی او را برانگیخت و قانون تناسب [اصوات و فواصل] را کشف کرد.
معمولاً میگویند جاذبهی نیوتن چجور کشف شده؟ در کتابها میخوانیم که سیبی از درخت افتاد؛ این نیست. نیوتن خوانده بود که فیثاغورث نسبت بین اصوات و فواصل را کشف کرده [و با نسبتهای سماوی مربوط دانسته]. در کتابها اینطور مینویسند که ارتباطی هست بین فواصل و صدا. نیوتن دید که با مجذور آن [فواصل] ارتباط دارد. یعنی تناسب جهانی با موسیقی ارتباط دارد و قانون جاذبه [عمومی، یعنی نیرویی که دو جسم به نسبت جرمشان به یکدیگر وارد میکنند] را نیوتن در آنجا کشف کرد.
همهی علوم در اصل تدوین انبیاء بوده و بتدریج از مسیرش خارج شده
ج) یکی از مسائلی که همهی این کتب ذکر کردهاند، این است که علوم و فنون، در اصل تدوین انبیاء و حکماء بوده. ولی به تدریج از آن مسیر خارج شده. مثلاً در یونان هرمس را [ایزد موسیقی و آفرینندهی ساز چنگ] میگویند، در اسلام میگویند ادریس(ع)، در دین یهود، اخنوخ است، در ادیان مصری به توث معروف است و در مسیحیت هم به همچنین. ولی نمونهی کامل پیامبری که موسیقیدان بودهاست حضرت داوود(ع) است. مزامیر حضرت داوود را بخوانید، در حکمت بینظیر است. در کتابهای عبری و... نوشتهاست که این [مزامیر] باید در کدام دستگاه و در چه مایهای اجرا بشود و اینها مذکور است.
و اما لفظ موسیقی از «موسا» μούσα میآید و این کلمهی μούσα در تعبیر یونانیان [چنین بوده که] خداوند که «زئوس» θεός باشد، هفت دختر داشته و هر دختری ربّالنوع یک هنریست. این زبان زبان رمز و تمثیل است. اینها را بعضی مسخره میکنند که خدا دختر داشته! اینکه دختر داشته و پسر نداشته این رمزیست و ثانیاً بنده حالا سعی میکنم که حرف حکماء را از دید حکمی ببینم. بنده اینطور تفسیر میکنم اگرچه ممکن است اشتباهی هم بشود. هفت «موسا» با آنچه که در عرفان ما به امّهات اسماء تعبیر شده، ارتباط دارد. موسیقی با تمام اسماء الهی را میتوانیم مرتبط [بدانیم]. [اسماء الهی را میتوانیم] در هفت اسم خلاصه کنیم که در اصطلاح ما «امهات اسماء الهی» است.
این امهات اسماء عبارت است از حیات و علم و اراده و قدرت و کلام سمع و بصر. همهی اسماء الهی با موسیقی ارتباط دارد منتها [در] هر هنری یک اسم غلبه دارد، شاید در موسیقی اسم السّمیع[باشد]، چون [موسیقی] با سمع ارتباط دارد [و یا] مثلاً در شعر[غلبه] با اسم المتکلّم [است].
مسئلهی دیگر اینکه در نزد حکمای قدیم به سمعالکیان معروف بوده، Φυσικὴ)ἀκρόασις). به این مسئله فوقالعاده توجه داشتند. در ارسطو تمام این لغات و اصطلاحات یک معنای صوری و ظاهری پیدا کرده، مثلاً مسئلهی طبیعت به طبیعت صوری و مادی اختصاص پیدا کرده یا αληθής [بمعنی] حقیقت، به صدق منطقی تعبیر شده. Φυσικὴ)ἀκρόασις) بهصورت امور عامهی طبیعی [تعبیر] شده و این ἀκρόασις سماع وجودی و سمعالکیان است، یعنی گوش و شنوائیِ هستیست. حالا این[که] سمع وجودی چی هست، با موسیقی ارتباط دارد. سمعالکیان -گرچه خیلی پیچیده است-ولی با خواندن آیهای قرآن آن را تفسیر میکنم. إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئًا أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ(یس/82) ما چیزی را بخواهیم خلق کنیم، به او میگوئیم کُن! یعنی خداوند امر میکند، آن امر خدا [را] میشنود و تا نشنود اطاعت نمیکند. عالم از قول پدید آمده، قول مستلزم سمع است، بنابراین موجودات در قرآن به کلمات تعبیر شدند. کلمات، تعیّنات قول حقّند و این با نوعی سمع وجودی [مربوط است] که تقدم دارد به وجود اشیاء. ذات الهی ثبات محض است و [اینکه] چگونه این مراتب پدیدار میشود، در کتابها هست.
د) مسئلهی دیگری که فلاسفه توجه کردهاند، فیزیولوژی بدن و ارتباط فیزیولوژی بدن با موسیقی است. این را اخوانالصّفا بحث کردهاند و در بوئتیوس هست؛ یعنی شما فواصل دو چشم را، فاصلهی ناف تا سر تا پا، تمام اینها با فواصل موسیقی ارتباط دارد و این را غربیها و شرقیها بحث کردهاند.
موسیقی الهی و شیطانی
من وارد سماع نمیشوم و وقتم هم تمام شده رسائل زیادی در سماع نوشتهاند. وارد عرفان نشدم برای اینکه بحث من فلسفه بود. اگر بخواهیم وارد رسائلی که راجع به سمبولیسم سماع نوشته شده-مثلاً احمد غزالی چند رساله دارد و دیگران هم دارند-[وقت مقتضی نیست]، اما برای تبرک چند بیت از مولانا میخوانم. شعرای ایران از این نظریات آگاه بودند. میگوید:
نالهی سرنا و تهدید دهل
چیزکی ماند بدان ناقور کل
پس حکیمان گفتهاند این لحنها
از دوار چرخ بگرفتیم ما
بانگ گردشهای چرخ است اینکه خلق
میسرایندش به طنبور و به حلق
اما مولانا خودش نظر دیگری دارد:
مؤمنان گویند کآثار بهشت
نغز گردانید هر آواز زشت
ما همه اجزای آدم بودهایم
در بهشت آن لحنها بشنودهایم
گرچه آب و گل، ما را از آن آواز بهشتی دور کرده ولی گاهی از آن آواز بهشتی یاد میکنیم:
گرچه بر ما ریخت آب و گل شکی
یادمان آید از آنها چیزکی
یعنی آن آوازی که در بهشت شنیدیم را اینجا خلق میکنیم، این «چیزک» یعنی این. اصلاً تمام مثنوی داستان جدا شدن انسان از سرنوشت و بازگشت است.
بشنو این نی(نی وجود انسان) چون حکایت میکند
از جدائیها حکایت میکند
از اینکه از بهشت و از مبدأ هستی(خداوند) دور شده، حکایت میکند.
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هرکسی کاو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
تمام مثنوی بازگشت انسان است به اصل خودش از طریق نی.
همچنین یکی دو بیت هم از سعدی بخوانم.
نگویم سماع ای برادر که چیست
مگر مستمع را بدانم که کیست
اسرار سماع را به کسی فاش نمیکنم مگر ببینم مستمعم کیست.
گر از برج معنی پرد طیر او
فرشته فرو ماند از سیر او
اگر مرد لهو است و بازی و لاغ
قویتر شود دیوش اندر دماغ
وقتی موسیقی شیطانی بشنود، شیطانش قویتر میشود و آن [موسیقی] که الهی است [را که بشنود] الهیتر میشود.
پریشان شود گل به باد سحر
نه هیزم که نشکافتش جز تبر
جهان پر سماع است و مستی و شور
ولیکن چه بیند در آئینه کور.
انتهای پیام/