زبان دوم اقتصاد را احمق میکند
در اجتماعی که نخبگان و تصمیمسازانش زبان ملی خود را زبان علم نبینند نمیتوان امید زیادی به پیشرفت و ترقی داشت، چه آنکه در دوران بیسوادانه حاضر ما، آقایان ضربالمثل و شعر و تمثیلات زبان فارسی را علمی نمیدانند!
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، همواره در زندگی ما فرزندان حضرت آدم نکاتی وجود دارد که بهرغم اینکه وجود دارد ولی ما نسبت به آنها التفات نداریم، در این مواقع شاید این ارتباط به علت اینکه انسان لمس زیادی با آن پدیده دارد مغفول میماند، اما اگر انسان نسبت به آن ارتباطها در جهان هستی پی ببرد آن موقع است که اولاً به علم خود افزوده و دوم اینکه تسلط به آن پدیده خواهد داشت و آن را میتواند در چنبره قدرت خود بیفزاید و اینجاست که انسان جمله معروف «العلم سلطان» را با پوست و گوشت درک خواهد کرد. این ارتباطها همواره در دایرهای بزرگتر از وجود انسان به نام دایره مجهولات هستند و خواهند بود تا تابع رشد انسان را مقید به خود کنند، پس تا اینجای بحث به این رسیدیم که این مجموعه شناختها انسان را قدرتمندتر میکند چون شناخت هر ارتباط در عالم هستی شناخت یک ابزار است برای رشد و پیشرفت. شناخت هر ارتباط هم شاید در قدم اول به علت نویی برای همگان جالب باشد ولی همین جالب بودن باید منشأیی بشود برای عمل.
جوامع زبان دارند
بحث ما در ارتباطشناسی بین 2 مقوله زبان است و اقتصاد! درست میخوانید، زبان و اقتصاد، قبل از اینکه بحث را بازتر کنم باید چند پیشفرض واقعی را به خواننده محترم متذکر شوم، اول آنکه در صحبت بر سر هر پدیده انسانی از جمله اقتصاد باید به این نکته توجه کرد که این پدیده، پدیدهای اجتماعی است و شناخت این پدیده بدون شناخت پیشزمینه اجتماعی آن بهنوعی مهملگویی است، از این حیث نوع ورود به بحث ما از منظر اجتماعشناسی و فرهنگشناسی است و این مساله را از این حیث مورد مداقه قرار میدهیم، خواننده شاید در حین مطالعه به این فکر کند که این متن چه ربطی به اقتصاد دارد، جواب اینجاست که اقتصاد ماهیتش در یک بستر اجتماعی معنا میشود و فهم آن منوط به فهم اجتماع و فرهنگ است، یکزبان هم جزئی از این فرهنگ است که تأثیرش کم نیست، زبان همهچیز نیست ولی خیلی چیزهاست. دوم اینکه برای بحث درباره زبان در دو سطح میتواند مطالعه و بررسی داشت یکی اینکه بیاییم و تمایز قائل بشویم بین نخبگان و عامه مردم تا بتوان گستره اثر این مساله را موردسنجش قرار دهیم که البته دقت ما در این نوشتار بیشتر بر مساله نخبگان و تصمیمسازان جامعه است که با درهمتنیدگیای که با بدنه مردم دارند قسمتی از این تحلیل را به مردم نیز برمیگرداند و دوم نوع اثرات یکزبان بر یک فرهنگ را موردبررسی قرار دهیم تا بتوانیم این گستره را مورد قضاوت قرار دهیم و سومین نکته که باید توجه کرد این است که اقتصاد را نباید یک علم ارزش خنثی و جهانشمول تصور کرد بلکه بایستی آن را متأثر از نظام ارزشی فرد یا افرادی دانست که آن را مورداستفاده قرار میدهند یا آن را تحلیل میکنند. همچنین اقتصاد را در هر بوم باید نسبت به هربوم دیگر متمایز دانست، چه آنکه الگوی توسعه کرهای با الگوی توسعه ژاپنی فرق دارد.
زبان ابزار دانایی است
تحلیل خود را با این سؤال شروع میکنم: آیا شما قادر هستید به چیزی که کلمهای از آن در ذهن شما نیست فکر کنید؟ جواب: خیر چون وقتی از یک شیء کلمهای در ذهن ما نباشد تصور آن نیز برای ما دشوار است، یا اگر تصور باشد ما قادر به این نخواهیم بود که با این کلمه نداشته گزاره تولید کنیم، وقتی گزاره نباشد ربط دادن آنها هم محال است پس فکر کردن محال است، نقد این جواب این است که: بلی در مواردی میتوان این مورد را نقض کرد، آن هم درباره رنگها، بوها و... این مورد صادق است، پس ما میتوانیم بهوسیله «احساسی» که نسبت به اشیا داریم، فکر کنیم. سؤال شماره دو: فرضا شما برای شیء موردنظر کلمهای وضع کردهاید، آیا قادر هستید بدون وجود ساختاری مشخص به آن کلمه فکر کنید؟ جواب مشخص است. حال سؤال سوم را میپرسم: گیریم توانستید احساسها را در قالب ساختاری شخصی قرار دهید؛ آیا شما قادر هستید احساس خود را منتقل کنید و در جامعه زندگی کنید؟ جواب بازهم مشخص است.
دانایی در همه زبانها هست
حال این سه سؤال را گوشه ذهنتان نگهدارید و به این نکات فکر کنید:
مردمان سیبری برای مصداق برف دهها واژه دارند که در هیچ جای دنیا اینگونه نیست. اعراب بیابانگرد هم برای مصداق شتر دهها واژه دارند که بازهم در هیچ جای دنیا اینگونه نیست.
مردمان شمال شرقی استرالیا برای توصیف جهات بهجای واژگان چپ، راست، عقب و جلو از علائم جغرافیایی استفاده میکنند، یعنی آنها نمیگویند پسر الآن در سمت چپ خانه است، بلکه میگویند پسر الآن در جهت شمال شرقی خانه است، با این وضع اگر شما سه تصویر یک بچه، یک جوان و یک پیرمرد را به سه فرد فارسیزبان، انگلیسیزبان و همان مردم استرالیایی بدهید و بگویید آنها را مرتب کنند، نتیجه این خواهد بود؛ فارسیزبان تصاویر را از راست به چپ مرتب میکند، انگلیسیزبان آنان را از چپ به راست ولی فرد استرالیایی آنها را از شمال به جنوب مرتب میکند!
بسته به نوع بوم، نوع تفکر هم در مناطق گوناگون فرق میکند؛ تا حال کسی فیلسوف مشهور کرد نمیشناسد (البته همیشه مواردی استثنا وجود دارد که آنهم به قدرت فلاسفه دیگر مناطق نیست) در عوض این مردمان در موسیقی و شعر و هنر ویژگیهای خارقالعاده دارند، بسته به همین موارد نوع کلمات هم در این مردمان کمتر فلسفه مآبانه است.
نادانان بیزبان هستند
در بالا به برخی از جوانب و حواشی که یکزبان دارد اشاره شد، بااینوجود خوب است به مزایایی که آموختن یک زبان دارد، اشارهکنیم: نخست اینکه با آموختن یک زبان راه جدیدی برای تجربه خلقت برای شما پدیدار خواهد شد، به این فکر کنید که با آموختن یک زبان جدید میتوانید جنبههای جدیدی از دنیا را بشناسید و حس کنید، مثلاً دقت نظری که زبان عربی برای توصیف حالات گوناگون انسانی دارد را با عمق نظری که یک زبان فلسفه مآب دارد وقتی کنار هم قرار دهید، یک نظام تحلیلی خوب برای بررسی دقیق و تا ریز جزئیات حوزه انسانشناسی خواهید داشت، یا مثلاً در علوم تجربی وقتی شما انواع باران را در یک زبان شناختید حس شما نسبت به جزئیات علمی در حوزه جغرافیا و آبوهوا فرق خواهد کرد، یک زبان جدید یک از شمال به جنوب دیدن جدید در تحلیل شماست و به شما وسعت علمی میدهد، چه در حد الفاظ چه در حد ساختارهایی که یک زبان دارد. با این توصیفات یک نخبه اقتصادی علاوهبر مزایا و محاسنی که فرصت ارتباط با سایر مردمان دنیا برای او با این کار پدید میآید این پختگی فکری هم به یاری او خواهد آمد.
بیزبانها احمق هستند
حال که این حسنات را کنار هم قرار میدهیم، میبینیم همه زبانها، زبان علم(تازه این جدای از جنبههای آکادمیک قضیه است که به عقیده نگارنده این نگاه که علم را محصور در جنبههای آکادمیک بدانیم نگاهی غلط است.)هستند، با مرگ یک زبان گوشهای از تجربیات ارزشمند بشری از بین خواهد رفت و این مساله علم انسانها را دچار خدشه میکند، علاوه بر این با اضمحلال یک زبان توانایی درک محیط توسط افراد همان زبان در آن منطقه جغرافیایی از بین خواهد رفت، مردمی که زبانشان تغییر کرده شیوه به ثبات رسیدهای از تعامل با محیط خود و مردمان خود را از دست میدهد، این تغییر شاید حس نشود و در ملل دنیا بهصراحت مشاهده نشود ولی این نکته به عینه قابلمشاهده است که ملتهایی که زبان دوم و رسمی غیربومی دارند یا زبان گذشتگان خود را ازدستدادهاند ژن اجتماعی خوبی ندارند و تمایل به تمدنسازی که بهعنوان یکی از مؤلفههای اصلی رشد اجتماعی است؛ ندارند، هیچکس از هند یا پاکستان یا الجزایر یا کشورهای آفریقایی که یا زبان دوم اختیار کردهاند یا زبان گذشته و بومی خود را ازدستدادهاند انتظار تحول جهان و ایفای نقش اساسی در بین سایر ملل را ندارد، پس آنها ملتهایی مترقی نخواهند شد. این ملتها هستند ولی مریضاند، بیآنکه خود بدانند.
احمقها منزویاند
در اجتماعی هم که نخبگان و تصمیمسازانش زبان ملی خود را زبان علم نبینند نمیتوان امید زیادی به پیشرفت و ترقی داشت، چه آنکه در دوران بیسوادانه حاضر ما، آقایان ضربالمثل و شعر و تمثیلات زبان فارسی را علمی نمیدانند! در میان نخبگان هر جامعه اگر این فکر تولید شد که علم تکیهبر یک زبان و بر یک نوع اندیشه! دارد امید به تصمیمسازی نیست، امید به تقلید و میمون بازی است. نگارنده از این بیم ندارد که اندیشمندان جامعه برای علمجویی زبانهای تازه بیاموزند ولی بیم آن را دارد که زبان انگلیسی، زبان دوم ما بشود و آنگاه است که تصورات ذهنی ما، فکر ما و تجربه بومی ما، از بین خواهد رفت، کلمات و ساختارهای زبانی بومی ما دچار آسیب میشود و آنگاه است که باید روز از نو روزی از نو، آرمانهای تمدنسازانه ما از بین خواهد رفت و آنگاه خواهد بود که ما منزوی خواهیم شد، انزوا به این نیست که چهار صباحی رابطه اقتصادی نداشته باشیم، آنگاه خواهد بود که تبدیل به یک ملت بیهویت و ناشناس و بورکینافاسو مسلک بشویم.
منزویها اقتصاد ندارند
تا بدینجا به این نتیجه رسیدیم که یک ملت بیهویت، جامعه و فرهنگ ندارد، بیزبانی او را بیهویت میکند، انسان بیهویت نیز بیفکر است، انسان بیفکر هم تصمیمهای غیرعقلایی میگیرد، او فن تعامل با دنیا و منطق را بلد نیست، چون فکر و هویت ندارد، همین شکل اجتماعی بد، یک اقتصاد بد را نیز برای او شکل میدهد.
نتیجه اخلاقی این بحث فقط این میتواند باشد که در جامعه ایرانی باید تقلید از غرب و این میمونبازیها را کنار بگذاریم و خودمان با تکیه بر زبان و اندیشه و فرهنگ خودمان جامعه خودمان را بسازیم. بهترین راه برای این هویتبخشی جنبش علمی اندیشمندان است که به ما هویت میدهد.
منبع: صبح نو
انتهای پیام/