بعد از آن واقعهی سرخ، بلا سهم تو شد / پیکر سوختهی کرب و بلا ، سهم تو شد
به مناسبت شهادت امام سجاد (ع) منتخبی از اشعار آیینی را میخوانید.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» شهادت امام سجاد(ع) در برخی نقلها سال 92 قمری و در نقلی دیگر سال 94 و در منابعی دیگر سال 95 ذکر شده است.
زمان حضرت امام سجاد(ع) پُر از اختناق و تقیّه بود با این حال، امام سجاد(ع) از ارشاد و نشر احکام اسلام فروگذاری نکرد. ایشان به هر نحوِ ممکن، مسائل اسلامی را بیان مینمود و در هدایت مردم میکوشید. از جمله آثار امام سجاد(ع) صحیفه سجادیه نام دارد که مشتمل بر 54 دعا از دعاهای آن حضرت است.
مدت عمر آن امام، 57 سال و زمان امامت آن بزرگوار 34 سال بود. آن امام همام، سرانجام به دستِ هشام بن عبدالملک در زمان خلافت ولید بن عبدالملک مسموم شد و به شهادت رسید. پیکر مطهر امام سجاد(ع) در قبرستان بقیع و در کنار مرقد مطهر عموی گرامیاش حضرت امام حسن مجتبی(ع) واقع است.
محمود ژولیده
آندم که غصه های اسیری شروع شد
بهر جوانِ قافله پیری شروع شد
من یادگار «نحن اُسرای»نهضتم
من وارث «مقطع الاعضای» نهضتم
من دیده ام «مقطع الاعضا» چگونه بود
تشریح می کنم تن بابا چگونه بود
دست عزیز فاطمه از مُچ شکسته بود
بر روی سینه اش سگ کوفی نشسته بود
من دیده ام که کشته شده از قفا حسین
از تیر کوفه دیده هزاران جفا حسین
جسمی که نیزه ها همه بارانی اش کنند
رزّازی اَش کنند و ستورانی اَش کنند
عمری است حرف من شده «شیب الخضیب» و بس
آئینه ام ، نظر سوی«خدُّ التریب» و بس
وقتی ز غصه قافله در سوز و آه بود
راه عبور از وسط قتلگاه بود
پائیزِ این جهان به همان لحظه دیده شد
فریاد وامحمدِ زینب شنیده شد
از آن زمان به بعد زمستانِ عالم است
«سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است»
یادم نمی رود که غرورم شکسته شد
دست مخدّرات به زنجیر بسته شد
بعد از حسین نوبتِ تهدید من رسید
عمه به داد من پی تأیید من رسید
چادر نماز عمه و عمّامه ام که سوخت
یک خیره سر به زیور اطفال دیده دوخت
آن شب که جیغ و داد زنان را شنیده ام
فریاد دختران جوان را شنیده ام
از بسکه پنجه پنجه به معجر کشیده شد
از غصه قامت من و عمه خمیده شد
من بارها برای خودم روضه خوانده ام
گاهی برای عمۀ خود نوحه خوانده ام
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است
با زاین چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است»
با یک سخن کنم همۀ روضه را تمام
زندان،خرابه،کوفه،حرم،قتلگاه،شام
یک کاروان مقابل چشمم همه اسیر
دشمن به بی حیایی و بی غیرتی دلیر
از غارت و شکنجه و سیلی و کعب نی
تا سنگِ شام و کوفه به یک رأس روی نی
از طعنه های هیزی و فریاد اهل بیت
تا تهمت کنیزی و امداد اهل بیت
اینها که تازه گوشه ای از غربت من است
تا انتهای غربت من محنت من است
اسرار من نهفته همه در صحیفه شد
یعنی تمام زندگی ام در تقیّه شد
گرچه مدینه غصۀ دیرینۀ من است
اسرار کربلا همه در سینه من است
آرام و بی صدا همه شب تا سحر عجیب
گرییدم و به ناله شدم : یا اباالغریب
دلجوی خویشتن به زبانِ خودم شدم
بی کس ترین امام زمانِ خودم شدم
روزی زِ رَه امام زمان می رسد و ما
در انتظار آمدنش کارمان دعا
مهدی مقیمی
خیال کن که پر از زخم، پیکرت باشد
شکسته در غل و زنجیرها پرت باشد
خیال کن هدف سنگهای کوفه و شام
به روی نیزه سر دو برادرت باشد
فقط تو باشی و هشتاد و چار ناموست
و جملههای «حواست به معجرت باشد»
خیال کن حرمت بیپناه مانده و بعد
به روی نی سر سردار لشگرت باشد
کنار عمهی سادات، یکطرف شمر و
سنان و حرمله هم، سمت دیگرت باشد
خیال کن که علی باشی و به مثل علی
دو دست بسته کماکان مقدرت باشد
خیال کن همهاینها که گفتهام هستند
علاوه بر همه توهین به مادرت باشد
یزید باشد و بزم شراب باشد و وای
به تشت زر سر بابا برابرت باشد
و بدتر از همه اینکه میان بزم شراب
نگاه باشد و باشیّ و خواهرت باشد
و باز از همه بدتر که مدت سیسال
تمام آن جلوی دیدهی ترت باشد
به اشک حضرت سجاد میخورم سوگند
که دیده هر چه که گفتیم، باورت باشد
مهدی رحیمی
چون باد در مجاورت شمعی چون شمع در محاصره بادی
با احتساب کرببلا ای کوه پنجاه و هشت سال نیافتادی
لبخند گشته است فراموشت با چشم های روشن و خاموشت
نزدیک به دو سوم عمرت را در چهره ات ندیده است کسی شادی
زینب که کوه صبر مجسم بود یک سال و نیم ماند و دوام آورد
اما تو در حدود چهل سال است مثل سکوت عامل فریادی
تعریف کرده ای تو به جای چشم یک جفت ابر حامل باران را
شاگرد چشم های تو زینب بود بر گریه بر حسین تو استادی
هر شب ادامه داد غم خود را با اشک های خویش به نحوی که
او را به یاد شام می اندازد هر گیسوی رها شده در بادی
دورم ز خاک پای تو با این حال حس می کنم که بعد هزاران سال
در گوشه بقیع به آرامی در سجده است حضرت سجادی
محمد بیابانی
آسمان هم خجل از چشم تو و بارانت
آخری نیست بر این گریه ی بی پایانت
آب می بینی و طفل و گل و سقا و جوان
بیشتر می شود انگار غم پنهانت
زهر هرچند که یک روز به دادت آمد
تو چهل سال به لب آمده هر شب جانت
غیر زینب چه کسی درد تو را می داند
که چه آورده خرابه به دل ویرانت
سخت سوراند دلت را غم آن جسم کبود
خواهرت بود که جان داد روی دامانت
زخمی بزم شراب است دلت بیخود نیست
که چهل سال نکرد اشک دوا درمانت
خیزران تا که به دستان کسی می بینی
درد می گیرد ناگاه لب و دندانت
سیدپوریا هاشمی
وقت باران داغ چشم تر عذابم میدهد
آب مینوشم غم حنجر عذابم میدهد
شیرخواره سیر باشد زود خوابش میبرد
از عطش بیخوابی اصغر عذابم میدهد
مجلس ختم جوان رفتم دلم آتش گرفت
یاد تشییع تن اکبر عذابم میدهد
غیرتم را شعلهور کرده! چهل سالست که
ماجرای غارت معجر عذابم میدهد
ذبح را وقتی که میبینم کسی سر میبرد
خاطرات کندی خنجر عذابم میدهد
روی دست من اثر از حلقههای آهن است
این کبودیهای بر پیکر عذابم میدهد
موی بابایم به روی نیزهها آشفته بود
شانه را تا میزنم بر سر عذابم میدهد
کاش غارت میشد از روی سرم عمامهام
بر سرم جامانده خاکستر عذابم میدهد
از دم دروازه تا بازار ساعتها گذشت
این شلوغیهای هر معبر عذابم میدهد
شامیان در پیش من حرف از کنیزی میزدند
التماس چشم آن دختر عذابم میدهد
داغ چوب خیزران و مجلس شوم شراب
از تمام داغها بدتر عذابم میدهد
خطبه را با لعن بر جدم علی آغاز کرد
چون به مسجد میروم منبر عذابم میدهد
هرچه آمد بر سر ما از بلای شام بود
قتلگاه اصلی ما کوچههای شام بود
حسن لطفی
اگرچه شمع از آتش به روی سر دارد
منم همان که زِ غم شعله بر جگر دارد
پس از تو نوبتِ سی سال گریه یِ من بود
پس از تو در همه احوال گریه یِ من بود
شبیه گریه یِ طفلان خیزران خورده
شبیه گریه یِ پیرِ زنِ جوان مُرده
تمام شهر از این گریه ها خبر دارد
که گریه بر جگرِ سنگ هم اثر دارد
پس از تو گوشه یِ سجاده ام پُر از اشک است
پس از تو قامتِ اُفتاده ام پُر از اشک است
پس از تو صحبت بازار می کنم هر روز
شکایت از غم انظار می کنم هر روز
نسیم گِردِ سر اطهر تو می چرخید
چقدر بر سَرِ نیزه سَرِ تو می چرخید
میان شعله من و ساربان تَهِ گودال
برای بُردنِ انگشترِ تو می چرخید
به زیر ناقه به زنجیر پایِ من را بست
کسی که دور و بَرِ خواهرِ تو می چرخید
پس از اصابتِ هر سنگ گونه ات می ریخت
به رویِ نیزه کمی حنجر تو می چرخید
نرفته از نظرم کوچه کوچه دنبالِ
عزیزِ کوچک خود همسر تو می چرخید
نرفته از نظرم مجلس شراب و رباب
به نیزه اش سَرِ آب آورِ تو می چرخید
دو دست من به غُل و جامعه به گردن بود
که چشمشان به سویِ دختر تو می چرخید
شبی به کُنجِ تنور و شبی به رویِ طَبَق
چقدر دستِ غریبه سَرِ تو می چرخید
تمامِ شهر از این گریه ها خبر دارد
که گریه بر جگر سنگ هم اثر دارد
رضا اسماعیلی
بعد از آن واقعهی سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهی کرب و بلا ، سهم تو شد
بعد از آن واقعه، هفتاد و دو آیینه شکست
ناگهان، داغ دل آینهها سهم تو شد
بعد از آن واقعه، آشوب قیامت برخاست
بر سر نیزه، سر خون خدا، سهم تو شد
بعد از آن واقعه، خون جوش زد از چشمانت
خطبهی اشک برای شهدا، سهم تو شد
بعد از آن واقعه، در هرولهی آتش و خون
در شب خوف و خطر، خطبهی « لا » سهم تو شد
بعد از آن واقعه، در فصل شبیخون ستم
خوردن زخم، ز شمشیر جفا سهم تو شد
خیمهی نور تو در فتنهی شب سوخت، ولی
کس نپرسید که این ظلم، چرا سهم تو شد؟
بعد از آن واقعه، ای زینت سجادهی عشق!
از دلت آینه جوشید، دعا ، سهم تو شد
بعد از آن واقعه، ای کاش که میمُردم من
مصلحت نیست بگویم، که چهها سهم تو شد
بعد از آن واقعهی سرخ، حقیقت گل کرد
کربلا در تو درخشید، خدا سهم تو شد
انتهای پیام/