شعار نویسی و دل شوره مادر شهید صغیرا

شعار نویسی و دل شوره مادر شهید صغیرا

نگاه پدر از روی صورت محسن لغزید و به روی دست رنگ آلود او حک شد. دریافت که محسن تا این موقع شب بر روی در و دیوار شعار می‌نوشته است.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، در خاطره ای درباره شهید سید محسن صغیرا آمده است:

مادر چشم به در دوخته و خیره مانده بود. عقربه‌های ساعت خبر از گذشت زمان می‌دادند. پدر نیز دلواپس و نگران بود. اما نگرانیش را در پشت چین و چروک چهر‌ه‌اش پنهان می‌کرد. «خیلی دیر کرده. من می‌ترسم بلایی سرش آمده باشد. نکنه ماموران گرفته باشندش».
- «دلواپس نباش، بالاخره می‌یاد. حتماً با دوستانش جایی رفته.»
- «فکر نکرده حکومت نظامیه؟!»
لحظه‌ها، پاورچین می‌گذشت. بالاخره صدای در شنیده شد و محسن وارد شد.
- «کجا بودی تا این وقت شب؟ جون به لب شدم مادر!!»
- «آخه پسر جان! چرا وقتی می‌خواهی جایی بری به مادرت اطلاع نمی‌دهی.»
نگاه پدر از روی صورت محسن لغزید و به روی دست رنگ آلود او حک شد. دریافت که محسن تا این موقع شب بر روی در و دیوار شعار می‌نوشته است.

سرداران سپیده، ص 139

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران