باز هم فیلم بد ساخته می‌شود

باز هم فیلم بد ساخته می‌شود

«این زن حقش را می‌خواهد» را باید یکی از ضعیف‌ترین فیلمهای اکرانی سال ۹۵ نامید. فیلمی که چیزی در حد آثار شبکه خانگی نیست؛ معلوم نیست با چه استانداردی وارد چرخه اکران می‌شود. این فیلم تاکنون ۲۳۳ میلیون فروش داشته است.

باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» - احسان زیورعالم

چندی پیش در یادداشتی بر فیلم «سایه» ساخته مسعود نوابی با عنوان «هنوز فیلم بد ساخته می‌شود» ویژگی‌های یک فیلم بد محصول سال 1395 - البته فیلم محصول سالهای گذشته بوده - را برشمرده و از اینکه در جهانی که می‌توان فیلم دید، آموخت و از روشهای منسوخ شده گذشته دور شد، با اثری مواجه می‌شویم که هیچ رنگ و بویی از امروز نبرده است و حتی نسبت به اسلافش قامتی کوتاه دارد؛ اما گویا این رویه هنوز ادامه دارد. هنوز فیلم بد ساخته می‌شود و مجوز اکران می‌گیرد. یکی از این موارد اثری است از محسن توکلی به نام «این زن حقش را می‌خواهد».

محسن توکلی پیش از این موفق شده بود سه فیلم انسان ها (1389)،‌ قرار بعدی همان‌جا (1392) و دوربین (1393) را کارگردانی کند و در چند کار همانند دایناسور در نقش تدوین‌گر فعالیت کند. هیچکدام از آثار اقای توکلی شاخص نیستند. همه آنها فیلمهای شبه‌تلویزیونی و گویا مناسب شبکه خانگی است که فرسنگها از استانداردهای سینمایی و حتی تلویزیونی دور هستند. فیلمهایی با بازیهای ساختگی و ساده‌انگارانه، حرکت دوربینهای شاذ و بی‌ربط با فیلم که فیلم را بیشتر به یک اثر الکی‌خوش با موضوعی دستمالی شده شبیه می‌کند. 

در چنین وضعیتی فیلمی که قرار بود با عنوان «پانسیون» روی پرده رود نامش به «این زن حقش را می‌خواهد» تغییر کرد تا داستان انتقام یک قربانی اسیدپاشی روایت کند. زن با پاشش اسید توسط خاطرخواه سابقش، چهره‌اش را از دست می‌دهد و بالطبع زندگی خانوادگیش دگرگون می‌شود. اسیدپاش شناسایی می‌شود و زن برای انتقام مجبور می‌شود تخمکهایش را بفروشد تا هزینه قصاص را پرداخت کند. در این وانفسا او تخمکش را به زن اسیدپاش هم فروخته است و اکنون می‌داند پدر فرزندی که در تولدش سهم داشته مورد انتقام اوست. او از انتقام نمی‌گذرد و مرد را قصاص می‌کند. در انتهای فیلم فرزندش به همراه همسرش به سراغ او می‌آیند.

شاید ایده فیلم منهای آن بخش آخرش مهم جلوه کند؛ اما به چه قیمتی و در چه ساحتی؟ بهتر از کمی ریز به ریز پیش رویم. فیلم فاقد هر گونه دیالوگ سطح بالایی است. همه چیز در سطح می‌گذرد؛ حتی دیالوگهایی که می‌تواند فضای زنانه پانسیون را توصیف کند در حد پاورقی نشریات زرد هم نیست، سرد و بی‌روح و صرفاً برای آن است که در فیلم حرفی هم زده شود. زمانی که دیالوگ کارکرد خودش را ندارد، پس توقع عبثی است در فیلم شما ارتباط عاطفی میان شخصیتها بیابید. همه چیز سطحی پیش می‌رود و حتی خنده‌دار، همانند رابطه زن و هم‌اتاقیش. نتیجه کار می‌شود این دیالوگها برای ایجاد ارتباط «بیا پاستیل بخور... دکترم گفته نخور» یا «گریه کردی؟...صبحها چشمم پف می‌کنه». بماند که در ادامه فیلم نه پاستیل کارکرد دراماتیکی می‌کند و نه صورت پف کرده. فقط گفته می‌شوند تا حرفی زده شده باشد.

در چنین بافتی زبان فیلم در دیالوگ‌نویسی دچار تضاد هم می‌شود. ناگهان فیلم در گذشته به آثار مسعود کیمیایی تنه می‌زند و از دهان بازیگرش چنین عباراتی بیرون می‌جهد: «رسم مردونگی رو روی فرش خونه نشونت بدم نه تو کوچه»!!؟ 

حتی نویسنده یادش می‌رود که کارکرد هر ضرب المثلی چیست. در سکانس بیمارستان، خواهر شوهران فرزانه بالای سر بیمار - دقت کنید بالای سر بیمار - مشغول زخم‌زبان و غیبت و زیرآب‌زنی هستند. ناگهان یکی از خواهران گرامی می‌فرمایند «یک کلاغ و چل کلاغ» به علاوه «مردم نگویند چیزها». منظور این بانو چنین بوده که حرفی که یک کلاغ چل کلاغ شده یه چیزی بوده وگرنه تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها. فارغ از اینکه عبارت نخست محصول حرف چرند است و دومی محصول امر پنهان. در نتیجه سطح فهم ادبی نویسنده فیلم به جایی می‌رسد که «یه چیزی بوده که یه کلاغ چل کلاغ شده.»

زمانی که دیالوگها نمی‌تواند بین شخصیتها زنجیره‌ای از روابط در ساحتهای مختلف را شکل دهند نتیجه می‌شود بازیهای سطحی و مضحک. انگار چند بازیگر تازه‌کار از یک موسسه قارچی آموزش بازیگر انتخاب کرده‌اید و از آنان می‌خواهید فقط بازی کنند. نتیجه یک کمدی است. اثری است فاقد هر گونه منطق. در اثر توکلی منطق به انحا مختلف فدا می‌شود. برای مثال در میان دو سکانس که شاید یک ارتباط معنایی بتوان در آن پیدا کرد، سکانسی گنجانده می‌شود که فرزانه -زن انتقام‌جو- کودکی را با نگاهش تعقیب می‌کند. نیم ساعت بعد می‌فهمیم که او فرزندی دارد که از او جدا افتاده است؛ اما آن تک‌سکانس هیچ کمکی به قیلان درونی فرزانه نمی‌کند. چون مخاطب شصتش نیم ساعت بعد خبردار می‌شود و بماند که آیا یادش مانده نیم‌ساعت پیش چه دیده است. جالب این است که این چینش یک تدوین‌گر سینماست.

فاجعه دیگر زمانی است که زن بهرام در پانسیون به فرزانه از تمامی مسائل خود پرده برمی‌دارد و حتی در برابر او می‌گوید که پزشک معالجش دکتر اویسی - همان کسی که در موسسه پویان از فرزانه تخمک می‌گیرد - است؛ اما فرزانه اصلاً توجهی نمی‌کند که او نیز اویسی را می‌شناسد. شاید فرض کرده چندین اویسی در عرصه نازایی فعالند و همگی هم در حوزه غربال تخمک. اما در صحنه بعدی فرزانه با دیدن همسر بهرام ناگهان کن‌فیکون می‌شود. یعنی یک سکانس به تعویق می‌افتد بدون آنکه دلیلی وجود داشته باشد. صرفاً برای آنکه موسسه پویان دیده شود. این وسط بماند که پویان عملاً همان رویان است تنها اسیر یک جناس.

پس در چنین فضایی شما نمی‌توانید منتظر یک شخصیت‌پردازی فوق‌العاده باشید. نتیجه کار فاجعه است. برای مثال در دادگاه قاضی به فرزانه می‌گوید «خدا بخشنده است» - همان دیالوگ همیشگی - و فرزانه حرف قاضی را نمی‌پذیرد. پس فرزانه زن مصممی است که حتی روایات دینی و مذهبی نیز در امر بخشیدن او را آرام نمی‌کند. او قصدش انتقام است و البته انتقام هم می‌گیرد. اما تنها چند دقیقه پس از سکانس دادگاه همسر بهرام - مرد اسیدپاش- وارد پانسیون شده و قصد داره فرزانه را ببیند. فرزانه بالتبع ممانعت می‌کند؛ اما ناگهان با شنیدن «تو رو قرآن» در را باز می‌کند. به همین سادگی. همه آنچه در شخصیت‌پردازی ساخته و پرداخته شده بود به طرفه العینی زیر غلتک قلم و دوربین سازندگان له می‌شود.

پس نباید توقع داشته باشیم که فیلم حداقل در ریزه‌کاری‌ها دقت داشته باشد. اینکه در یک تاریخ‌سازی تزیینی از دهه هفتاد ناگهان روی یک یخچال مملو از نوشیدنی «ایستک» عنوان «بستی نونی» ببینید و اینکه در دهه هفتاد مردهای سبیل کلفت فرصتی در قلیانخانه‌ها می‌گذراندند. قابل توجه آنکه طبق اطلاعات موجود در سایت شرکت سرمایه‌گذاری ایستک خط تولید این نوشیدنی در سال 1385 آغاز به کار کرده است.

اما بدتر از آن وضعیت حرف زدن فرزانه با بازی میترا حجار است. فرزانه به سبب سوختگی صورت از یک پوشش استفاده می‌کند تا مردم چهره‌اش را نبینند. زمانی که فرزانه از پشت روبنده‌اش حرف می‌زند صدای او کامل و واضح است؛ اما به محض آنکه روبنده برداشته می‌شود صدای گرفته می‌شود. علت در کجاست؟ علت در گریم است. زمانی که میترا حجار قرار است بدون روبنده بازی کند، گریمی نسبتاً سنگین روی صورتش را باید تحمل کند. در این گریم بخشی از دهان او نیز شامل سوختگی شده است که صد در صد در قدرت تکلمش اختلال ایجاد می‌کند. وقتی صحنه‌های با روبنده حجار فیلمبرداری می‌شود او گریمی ندارد، پس راحت حرف می‌زند. این مساله درباره بینی او نیز صادق است که در سوختگی چیز از آن نمانده؛ ولی پشت روبنده دماغ کامل و خوش‌تراشی قابل رویت است. معلوم نیست علت این اشتباه چیست؟

نکته فاجعه بار دیگر خود پانسیون است. طبق شماره اتاق فرزانه که 120 است، می‌توان حدس زد که این پانسیون حداقل بیست اتاق دارد. با توجه به اینکه در اتاق دو تخت وجود دارد و مسئول پانسیون هم گفته است جای خالی وجود ندارد؛ پس باید حداقل 40 نفر دختر در این پانسیون زندگی کند. ولی دریغ از یک دختر. نمایی از تعدد دخترها دیده نمی‌شود، به یک نمای نهایی که توأم با درگیری است. شماره پانسیون هم شش رقمی است که با توجه به سال 95 بودن آن مضحک است؛ چرا که از سال گذشته تمامی شماره‌های کشور هشت رقمی شده و از سالها پیش نیز شماره‌های کل کشور از شش رقم به هفت رقم تغییر کرد. 

نتیجه چنین فیلمی می‌شود دیدگاهی از این دست:

ماه نوش: «واقعاً فیلم ضعیفی بود.موضوع بد نبود؛ ولی ساخت فیلم اصلاً جالب نبود. از بازیگرهای خوب این فیلم انتظار بازی تو این فیلم رو واقعاً نداشتم.»

عاطفه: «فوق العاده موضوع فیلم تکراری بود و اینکه واقعاً فیلم ضعیفی بود که کارگردان با استفاده از بازیگران خوب فقط می‌خواستن جذب مخاطب کنن. همین.»

نوید: «در نگاه اول این فیلم بیشتر به یک تله فیلم شبیه هست تا به یک فیلم سینمایی، دیالوگ‌های شعارگونه، بازیهای منسوخ شده دهه‌های گذشته، گریم و نورپردازی ضعیف، صداگذاری نامطلوب، نوع فیلمبرداری خیلی سطحی و استفاده از موسیقی با کلام در میانه فیلم، همه اینها باعث شده این فیلم یک فیلم معمولی باشد؛ اما این فیلم یک فیلم شعارگونه است برای ازدیاد جمعیت که حتی در نحوه نشان دادن راه هم مشکل دارد. در کل از این فیلم می‌شود از یک فیلم متوسط رو به ضعیف یاد کرد. یک ستاره از 5 ستاره!»

البته هستند کسانی که گفته‌اند: «بازی میترا حجار فوق‌العاده بود. مضمون فیلم عالی بود. در واقع در جامعه را بیان می‌کرد که زنان بی‌گناهی که قربانی این جنایت شوم می‌شن. مثل لانتوری بود اما با این تفاوت که آخرش از حق خودش دفاع می‌کنه و عالی بود چون بخشش هم همیشه خوب نیست بعضی مواقع بیشتر باعث گستاخ‌تر شدن افراد جانی می‌شه.» این دست نظرات نیز بیشتر معطوف به انتقام‌گیری زن از مرد جانی است و اصلاً برای من جای تعجبی نداشت که در صحنه نهایی زنان حاضر در سالن بابت پاشیدن اسید برای میترا حجار دست می‌زنند. این هم خودش موضوعی است برای بحث؛ اما دلیلی نمی‌شود که فیلم بد ساخته شود.

پی‌نوشت:

نگارنده در جستجوی خود برای یافتن اصل داستان نیز به نتیجه‌ای نرسید. در تاریخ قصاص ناشی از اسیدپاشی تنها به دو مورد قصاص روبه‌رو شد که مورد نخست متعلق به داوود روشنایی است - که مشخصاً زن نیست - و دومی کودکی چهار ساله است که قربانی آهک‌پاشی شده است. لذا منشا این داستان واقعی نیز از دید نگارنده چیزی در حد همان تیترهای مجلات زردی است که فیلم به اتکا به آنان روایتش را پیش می‌برد.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران