راه دراز نرفته
داوری بخش مدافع حرم سوگواره خمسه از روز گذشته کار خود را آغاز کرده است؛ اما به نظر میرسد مدافعان حرم به عنوان یک سوژه نمایشی هنوز نتوانسته کارآمد و بهروز شود تا قابلیت داستانپردازی پیدا کند.
باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» - احسان زیورعالم
روز گذشته داوری بخش مدافعان حرم سومین سوگواره خمسه آغاز شد تا این بخش از سوگواره نیز وارد فاز رقابتی شود. در ابتدای مسیر دو نمایش «حانیه» به کارگردانی فرید یوسفپور و «خوب، بد، زشت» به کارگردانی شقایق فتحی توسط داوران مورد ارزیابی قرار گرفتهاند. این یادداشت نگاهی است به این دو اثر نمایشی.
حانیه
فرید یوسفپور در چند سال اخیر با اجرای متون سیروس همتی در رقابتهایی چون جشنواره ماه حوزه هنری وارد عرصه کارگردانی شده و پیشتر در تالار سایه تئاتر شهر نمایش «کلارینت» را روی صحنه برد. اما این بار برای حضور در بخش مدافعان حرم سوگواره خمسه به سراغ متنی از محمد نباتی مقدم رفته است. نمایش داستان زنی به نام حانیه را روایت میکند که در بازه زمانی کوتاهی مادرشوهرش را در منا و شوهرش را سوریه از دست میدهد در حالی که باردار است.
یوسفپور مدعی است ایده نمایش از زندگی و رابطه شهید بابایی و همسرش برآمده است که شهید پیش از شهادت همسرش را به سفر حج میبرد. فارغ از اینکه این ایده از کجا آمده است و اقتباس آن را بررسی کرد، خود نمایش نیازمند ارزیابی است.
«حانیه» با یک تصویر کوتاه به عنوان پرولوگ آغاز میشود. سپس با یک چتبازی میان زن و شوهر مواجه میشویم که باید آن را حدس بزنیم. اجرا نیز تلاش میکند با تصویرسازی آن را القا کند. در ادامه یک رجعت به گذشته داریم به یک خاطره، خاطرهای که نشأت گرفته از همان چتبازی است. فرم روایت نمایش به همین شکل ادامه پیدا میکند تا لحظه شهادت و مواجهه حانیه با این مسئله. در این میان چند مونولوگ نیز به روند نمایش کمک میکند.
نکته مهم در این نمایش همین مونولوگها هستند. مشکل نمایش از جایی آب میخورد که دیالوگهایش صرفاً حرف هستند و نمیتوانند نمایش را پیش برند. لذا نویسنده به دام مونولوگ میافتد و این مونولوگ است که نمایش را پیش میبرند. داستان در مونولوگ نقل میشود؛ نه در دیالوگ. دیالوگها مجموعهای از حرفهای - بعضاً لوس و بیمزه - هستند که کارکردی ندارند. مثلاً مادر شوهر از حانیه میخواهد قرآنی در ساک پسرش بگذارد یا آنکه در کیف پسر میوه به میگذارد. چند بار روی این مسئله تأکید میشود؛ اما در نهایت این موتیفسازی به جایی ختم نمیشود. حال نبود قرآن در ساک چه تأثیری بر داستان نمایش دارد؟ هیچ تأثیری.
دیالوگهای طراحی شده قصهای تعریف نمیکنند. مثلاً میخواهند رابطه میان سه شخصیت را شکل دهند که البته شکل آن چنانی نمیدهد. در نهایت فراموش میکند که بگوید چرا و چگونه مرتضی، یک پیک موتوری به سوریه میرود تا مدافع حرم شود. البته یک مونولوگ در رسای علت دفاع نطق میشود؛ اما معلوم نمیشود چطور یک پیک موتوری سر از جبههای درمیآورد که ورود بدان مشکل است.
در نمایش از خوابهای سخن گفته میشود که به جای نشان دادن رویداد بیان میشود. به نوعی خوابها استعارههایی از رویدادها هستند؛ ولی مشخص نیست با چه معیاری شکل میگیرند. حتی خوابها هم مشکلات روایی دارند. برای مثال مرتضی پشت موتور بلند بلند از خواب موتورسواری در خیابان آزادی میگوید که در آن هیچ یکی از فرعیها را نمیدیده؛ اما از زیرگذر یادگار رد میشود!!؟ بماند که این ندیدن و دیدن و راندن در خیابان آزادی قرار است استعاره چه باشند!!؟
با چنین وضعیتی نمایش به سمت شعاری پیش رفتن و چسباندن دو واقعه به یکدیگر پیش میرود. قصهای نقل نمیکند. جهانی نمیسازد. همه چیز به چند جمله رد و بدل شده میان زن و شوهری ظاهراً عاشق خلاصه میشود که حتی عکسهای گرفته شده توسط مرتضی نیز در آن کاری نمیکند.
خوب، بد، زشت
نمایشی به قلم ابوالفضل حاجعلیخانی که با عبارت «سیاسیترین نمایش کمدی» در بنیاد روایت روی صحنه رفته است، داستان دو مردی را نقل میکند که هر یک در پی منافعی به مراسم تشییع شهیدی میروند. آنان به دلایلی با تابوت شهید بر پشت وانت، جایی خارج از مسیر اصلی جاده با یکدیگر درگیر میشوند.
نمایش مشترک فتحی و حاجعلیخانی بههیچ عنوان سیاسی نیست؛ بلکه صرفاً برآمده از برخی اعتراضات اجتماعی مردم نسبت به وضعیت موجود و رفتار مسئول نسبت به مردم است. البته مشخص نیست چنین صفات تفضیلی چگونه برگزیده میشود؛ چرا که سیاسی بودن امر کمی نیست که بتوان آن را با «ترین» برجسته کرد. اما نمایشی که به قلم حاجعلیخانی است موجد ویژگیهای دیگری است. نمایش همانند دیگر آثار این نویسنده و بازیگر و البته کارگردان دارای ادبیاتی جذاب است. علیخانی در دیالوگنویسی مدام عبارات، اصطلاحات، کنایات و ضربالمثلها را به چالش میکشاند و از ادغامشان عبارات جدید میسازد و آن را به نفع شخصیتپردازی خرج میکند. در نتیجه به یک کمدی جذاب و ظریف دست پیدا میکند که میتواند دادههای ذهنی مخاطب را تحریک کند و ذهنش را به کار بیاندازد.
از همین روست که نمایشنامه با فراز و نشیبهای متعدد پیش میرود. علیخانی داستانی خطی با گرههای متعدد خلق میکند که با گذشت زمان باز میشوند و بسته میشوند. داستان هم ساده است، به سادگی شخصیتهایی که خلق میکند. شخصیتها بسته به همان سادگی ذاتیشان با هم شوخی میکنند و این شوخیها نیز باورپذیر میشوند. این باورپذیری بخش عمدهاش به طراحی صحنهای متکی است که به جذابیت نمایش میافزاید. صحنه متشکل از وانتی است در میان خلنگزار و نشسته بر فضایی مملو از خاک و سنگ. از آنجا که فضای پلاتوی محل اجرا به نحوی است که تماشاگر در نزدیکترین حالت به محل اجراست، حس باورپذیری بیشتر متجلی میشود. گویی با یک جهان واقع روبهروییم و این مسئله به بازی شخص ابوالفضل حاجعلیخانی نیز بازمیگردد. او با شیطنتی روی صحنه بازی میکند. در حرکات سریع و چابک است و به خوبی خوی شخصیتش را ایفا میکند. نمونهاش پریدنش روی کاپوت ماشین یا کشیدن موی شخصیت مقابلش، دعواهایش، تکهانداختنش و از همه مهمتر شمشیربازیش.
نمایش اما زمانی درهممیشکند که پاساژی برای ورود به موضوع شهید پیدا نمیکند. روال خطی خود را از دست میدهد. از میان انباشتی از شوخیها ناگهان با صدای اذان وارد فازی میشود که سنخیتی با کلیت اثر ندارد. همه چیز یک باره رخ میدهد. هیچ نشانی از موقعیت پایانی در کل نمایش وجود ندارد. برای مثال در همان پایان نمایش است که مسئله شهادت و شهید مطرح میشود یا امامزاده غریبی که خادمی هم دارد. البته در نمایش مخاطب کنجکاو میشود که وانت حامل چه چیزی است؛ ولی ذهنش به جای دیگری خطور میکند و غافلگیری نهایی نیز به آبسردی میماند. علت هم حجم بالای شوخطبعی خوبی است که نمایش دارد. به خصوص آنکه بخشی از دعواها به گمنام بودن یا مدافع حرم بودن اختصاص پیدا میکند که کمی ماجرا را لوس میکند.
انتهای پیام/