نتیجه تغییر موضوع فلسفه، مرگ فلسفه است
آیا موافقان نظریه کاربردی سازی فلسفه فکر نمیکنند که فلسفه در زمان ارسطو، بوعلی و ... هم علوم را پشتیبانی میکرد؟ اگر میدانند، پس طرح این مسئله دیگر چه معنایی دارد؟
به گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران تسنیم«پویا» اخیرا چندی است که دغدغه کاربردی سازی فلسفه، فلسفههای مضاف، کاربرست فلسفه در نظامسازی و... در محافل علمی مطرح است.
به باور بسیاری از صاحبنظران، فلسفه اسلامی به خصوص نحله صدرایی که گفته میشود پشتیبان اصلی تئوریک انقلاب اسلامی است باید ظرفیت پشتیبانی از علوم مطرح کنونی و امور اجتماعی-حکومتی دوره اخیر را از حیث تئوریک داشته باشد وگرنه در خطر اضمحلال و به محاق رفتن قرار خواهد گرفت.
علما و دانشمندان برجسته فلسفه اسلامی برای کاربردی سازی فلسفه راههای گوناگونی پیشنهاد دادهاند که یکی از آنها راه حل تغییر موضوع فلسفه از موجود به ما هو موجود به وجود انضمامی انسان است.
البته برخی صاحبنظران نسبت به این راه حل، واکنشهای بعضا مخالفت آمیز نشان دادهاند. یکی از این افراد منوچهر صدوقی سها است.
صدوقی سها پژوهشگر فلسفه اسلامی و عرفان، داماد مرحوم علامه جعفری، استاد مدرسه عالی شهید مطهری و عضو موسسه حکمت و فلسفه است.
برای تبیین بیشتر نظراتشان با وی به گفتوگو نشستیم:
تسنیم:مدتی است که تئوری تغییر موضوع فلسفه در محافل تخصصی - کارشناسی مطرح شده و بازتابهایی را نیز داشته است، اساسا چرا این تئوری مورد توجه شما قرار گرفت؟
صدوقی:بنده به عنوان سخنران در بزرگداشت آیتالله سیدرضی شیرازی گفتم این بزرگداشت به نوعی دو جشن است در یک جا، یک جشن، جشن بزرگداشت آقای سید رضی شیرازی است و دیگری آغازه قرن سوم حیات حوزه تهران است. تاریخ تاسیس حوزه فلسفی تهران ( به این دلیل مکتب تهران نمیگویم که مکتب، شرایط تحققی دارد که در مورد حوزه تهران صادق نیست) مطابق اسنادی که ما داریم 1237 هجری قمری است، امسال هم سال 1438 هجری است. در واقع دو قرن تمام از تاسیس حوزه تهران گذشت و ما وارد سومین قرن حیات آن شدیم. به این مناسبت من در آن جلسه گفتم که حیف است آن حوزه گرفتار فترت شود و آقایان بیایند آن را احیاء و تجدید کنند. بالاخص که مدتی است زمزمه تغییر موضوع فلسفه به گوش میرسد. اتفاقا در آن ایام من مجله علوم انسانی اسلامی صدرا را دیده بودم که در همین مورد مطالبی از برخی آقایان منتشر کرده بود. در همان ایامی که ما میخواستیم سومین قرن حیات حوزه تهران را اعلام کنیم همان مجله و بحث تغییر موضوع فلسفه را دیده بودم و بسیار برایم سخت بود.
بنده برای تمام متفکران احترام زیادی قائلم اما این احترام مانع ابراز نظرم نیست. لذا مطلب تغییر موضوع فلسفه که در آن مجله ذکر شده بود برایم بسیار ثقیل بود و همانجا هم شوخی کردم که اگر موضوع فلسفه تغییر بیابد حکم این جمله معروف را پیدا میکند که "رفت از دار فنا فلسفه هم، رحمهالله علی فلسفه هم". در کل اطلاع من از اینکه دقیقا نظر آقای خسروپناه یکی از موافقان این تئوری چیست بسیار بسیار اندک است.
تسنیم: برخی از نظریهپردازان از جمله آقای خسروپناه شان پیدایش فلسفه و تقسیمبندی فلسفه به سه قسم اولی، وسطی و سفلی را یک امر اعتباری میدانند. به عبارتی معتقدند که چون علوم زمان ارسطو و تقسیمات آن به فراخور زمان خود به آن شکل بود لذا ارسطو موضوع فلسفه را موجود به ماهو موجود بدون هیچ قیدی مطرح کرد. در واقع موضوع فلسفه اولی موضوع ذاتی آن نیست سپس چون ایشان دغدغه کاربردیسازی فلسفه را دارند میفرمایند که فلسفه برای کاربردی شدن در دوره کنونی باید موضوعش تغییر یابد.
صدوقی: ابتدا بفرمایید منظورشان از کاربردیسازی فلسفه چیست؟
تمام مشکلات، ناشی از فلسفه مضاف است
تسنیم: مراد از کاربردی شدن فلسفه این است که فلسفه بیاید از علوم و امور مطرح در جهان کنونی پشتیبانی کند مثل فلسفههای مضاف که مطرح است.
صدوقی: بنده در همین حیطه اختلاف جدی با این تفکر و نظریه دارم اما اجمالا مطلبی میگویم و از آن عبور میکنم. گمان من این است که وقتی اسم این فلسفه را فلسفه نظری گذاشتهاند، میدانستند که چه میگویند وقتی میگویند فلسفه نظری یعنی اینکه مطلقا نباید جنبه کاربردی به این معنا که فرمودید داشته باشد در فلسفه نظری، خود نظر، مقام فلسفه و عقلانیت برای فلسفه موضوعیت دارد. مقوم فلسفه نظری، نظری بودن آن است، چطور میتوان آن را به عملی بودن تغییر داد؟ به باور من تمام این بلایایی که بر سر ما میآید و بعدها هم شدیدتر خواهد شد به دلیل همین فلسفه مضاف است.
تسنیم: چرا؟
صدوقی: برای اینکه وقتی مثلا در طول بیست قرن از ارسطو تا امروز، زبدگان بشری که فلاسفه هستند فلسفه را به دو بخش نظری و عملی تقسیمبندی کردهاند میدانستند که چه میگویند، بر اساس میل شخصی این تقسیم را نکردهاند. اگر دست به ترکیب این فلسفه الهی بزنند همان شعری که گفتم رحمه الله علی الفلسفه را دوباره تکرار میکنم. آیا آقای خسرو پناه فکر نمیکنند که فلسفه در زمان ارسطو، بوعلی و ... هم علوم را پشتیبانی میکرد؟ اگر میدانند، پس مسئله کاربردی سازی فلسفه دیگر چه معنایی دارد؟
اجزاء علوم دائر مدار موضوع آن است
تسنیم: اتفاقا این گروه هم معتقدند فلسفه در آن زمانهایی که فرمودید علوم را پشتیبانی میکرد اما چون از دوره مدرن به این سو به خصوص دوره کنونی، تقسیمبندی علوم تغییر کرده و انتخاب موضوع فلسفه در هر دوره ناظر به تقسیمبندی علوم بوده است لذا باید این موضوع تغییر کند.
صدوقی: خب، همین امور عامه و الهیات بالمعنی الاعم در دوران قبل، موضوعات علوم را معین میکرد و به این صورت، از علوم پشتیبانی میکرد الان هم اگر عناوین علوم تغییر یافته بیایند به عنوان مسئلهای در امور عامه مطرح کنند و اگر تایید شود تبدیل به موضوع آن بشود. مثلا یک علمی در دوران جدید ایجاد شده که قبلا سابقه نداشته است، بیایند و همین موضوع علم جدید ابداعی را تبدیل به یکی از مسائل احداثی امور عامه بکنند. ببینید ما به موضوع فلسفه نمیتوانیم دست بزنیم اما این به آن معنا نیست که مسائل علم هم، همین طوری است. به عنوان یک مسئله جدید میتوانیم در الهیات بالمعنی الاعم یک موضوع را تعریف کنیم و بر سر آن بحث کنیم و اگر قبول شد، تبدیل به موضوع فلان علم بشود.
اجزاءالعلوم 3 چیز بود؛ مسائل، موضوع و مبادی؛ تمام این اجزاءالعلوم دائرمدار موضوع است. موضوع آنقدر اعم است که بسیاری از جزئیات و فروض میتواند زیر سلطه آن بیاید. ابداع و احداث موضوعات جدید بسیار امر مهم و مبارکی است، من در ایران کسی را میشناسم که ابداع مسئله میکرد. این ابداع مسئله، منافاتی با ثبات موضوع ندارد. اگر موضوع را دست بزنیم همه چیز خراب میشود، موضوع باید ثابت باشد و هر فرعی را میخواهند بر آن بار کنند مشکلی ندارد. ما منجمد نیستیم، اصلا تفکر ضد انجماد است، میتوان ریاضیات، طبیعیات و ... را تغییر و اموری را به آنها افزود اما موضوع را نمیتوان تغییر داد.
تسنیم: در همین زمینه آقای خسروپناه عبارتی دارند که میگویند «باید موضوع فلسفه را عوض کنیم، این امر آثاری داشته و سبب کارآمدتر شدن فلسفه ما شده است البته اگر کسی این را نپذیرد اشکالی ندارد چون من معتقدم کارآمدی فلسفه به قدری برای ما مهم است که نباید در این مبادی دعوا کنیم که اصل هدف فراموش بشود به نظر من اگر کسی بگوید باید موضوع فلسفه را موجود به ماهو موجود بگیریم، لازم است تقسیمات دیگری را اضافه کند که مثلا الوجود اما حقیقی اما اعتباری و ...»
صدوقی: خب اینکه میگویند باید تقسیم کنیم، مقسم (آنچه که آن را قرار است تقسیم کنیم) چه باید باشد؟ اگر مراد ایشان تقسیم موضوع است که تبدیل به دو علم خواهد شد اگر یک موضوع را شما تبدیل به 10 موضوع کردید آنگاه 10 علم خواهید یافت.
اصل الاصول همه چیز، هستی است
تسنیم: از آنجا که شان و جایگاه هر دانشی به موضوعی است که حول آن بحث و مطالعه میکند، موضوع دانشی به نام فلسفه از ابتدای پیدایش چه بوده و اساسا چرا به مطالعه چنین موضوعی پرداخته شده است؟
صدوقی: اولا ما نمیتوانیم مسائل تاریخ فلسفه را ابداع کنیم بلکه باید آنها را احراز کنیم. علت هم آن است که واقعیتی اتفاق افتاده است. تاریخ فلسفه به ما میگوید موضوع فلسفه اولی برخلاف آنچه به ما میگویند از ارسطو نیست ( البته این را باید توجه داشت که فلسفه اولی در یونان فلسفه الهیات نبوده زیرا فلسفه الهیات در آنجا معنا نداشت، در آنجا فلسفه اولی یا همان علم علل مطرح بوده)، ریاضیات و طبیعیات جعل ارسطوست اما او برای حیطه فلسفه اولی موضوع مقرر نکرده بود و این در حوزه اسلامی است که موضوع فلسفه الهی میشود وجود، البته بنده عنوان را ذکر میکنم نه مفهوم، مفهوما در زمان ارسطو هم موضوع وجود بوده اما عنوانا نبوده علت اینکه چرا موضوع فلسفه وجود قرار داده شده هم کاملا روشن است، اگر ما هم امروز خالیالذهن بنشینیم و تفکر کنیم باید برسیم به همین. مثلا اگر این تسبیح که در دست من است موضوع بحث شما باشد، شما اولین باری که با این تسبیح مواجه میشوید، چه خواهید گفت؟ قطعا از هستی این تسبیح خواهید پرسید. پیش فرض شما در مورد این تسبیح و ... این است که از نبود نمیشود بحث کرد. همین که میپذیرید راجع به امری بحث کنید یعنی اینکه چیزی هست که حال از آن بحث میکنید پس اولین چیزی که به ذهن میرسد، هستی است. اصلالاصول و اولالمبادی این است که فلان امر هست که میتوان راجع به آن صحبت کرد پس اولین سوال راجع به هر چیزی، سوال از هستی است. در عدم، تمایزی وجود ندارد. اگر برای چیزی هستی قائل نباشید نمیتوانید راجع به آن هیچ چیزی مطرح کنید. از این حیث است که موضوع فلسفه، وجود به ماهو وجود است.
غرب مدرن، فاقد فلسفه است
تسنیم: چرا این موضوع وجود به ماهو وجود در دوره مدرن با فلسفه دکارت تغییر مییابد؟
صدوقی: برای اینکه در دوره مدرن اصلا فلسفه وجود ندارد. از نظر ما در ساحت غرب مدرن فلسفه وجود ندارد مگر اینکه در آن جغرافیا، فیلسوفی باشد که کلاسیک فکر کند. فلسفه فقط فلسفهای است که دائرمدار وجود است. اگر فیلسوفی گفت که من در مورد وجود فکر نمیکنم، از نظر من فیلسوف نیست.
ادعای تغیر موضوع فلسفه ناشی از خلط بین معرفتشناسی و هستیشناسی است
تسنیم: مسئله اینجا به این صورت میشود که یک شخصی وقتی به وجود بیرونی قائل است که درکی از وجود خودش داشته باشد. درواقع، معرفت بشری وقتی به غیر خودش تعلق میگیرد که ابتدا به ساکن یک معرفتی درون خودش باشد. این معرفت به این صورت است که مثلا وقتی من درکی از هستی و نیستی شیء الف خواهم داشت که ابتدا درکی از هستی خودم داشته باشم.
صدوقی: تلازمی ندارد. شما هم فرعی از فروع هستی مطلق هستید. اتفاقا درست برعکس است. شما وقتی از مطلق هستی تصوری نداشته باشید به طریق اولی از خودتان نمیتوانید تصوری داشته باشید. مگر شما صرف هستی هستید؟ اگر وجود صرفی نباشد به طریق اولی وجود منی هم نخواهد بود زیرا من که صرف هستی نیستم. این حرف که اولین موضوعی که برای فیلسوف مطرح میشود خودش است، حرف صحیحی است برای اینکه فیلسوف وقتی میتواند از هستی بگوید که گفتنی در کار باشد، این گفتن متوقف بر وجود یک متکلم است که همان فیلسوف است. پس به این اعتبار، اول چیزی که برای فیلسوف مطرح میشود من است اما در ساحت عرفانی، فرق میکند و اول موجودی که برای عارف مطرح میشود، حق تعالی است زیرا اساسا برای عالَم وجود قائل نیست. اول وجودی که برای عارف مخاشف مطرح میشود وجود حق تعالی است اما اول وجودی که برای فیلسوف مطرح میشود، وجود من است اما بالاخره باید این مسئله را توسعه داد و گفت درست است که اول وجودی که برای توی فیلسوف مطرح میشود، وجود من است اما این وجود من در عالم تکوین، اولین نیست و اگر وجود مطلق نباشد تو هم وجود نخواهی داشت.
به لحاظ معرفت شناختی، اول وجود برای هر انسانی، خودش است اما به لحاظ انتولوژیکال(هستیشناختی)، اول موجود، هستی مطلق است زیرا وجود هر انسانی منحصر در خودش نیست بلکه فرعی است از فروع هستی مطلق. درواقع، وقتی ادعای تغییر موضوع فلسفه به وجود انضمامی مطرح شده ناشی از همین است و به نوعی خلط شده بین ساحت معرفت شناختی و ساحت هستی شناختی. آیا این وجود انضمامی انسان کلی است یا جزئی؟ آیا هر انسانی خودش را به وصف جزئی متشخص مییابد یا کلی؟ اگر کلی نباشد، وجود جزئی تحقق نمییابد پس چطور انسان، وجود کلی را رها کند و بچسبد به جزئی؟!
سراسر تاریخ انسان بر سر مالکیت است
تسنیم: چرا در سیر فلسفه اسلامی از ابن سینا تا ملاصدرا و سپس از ملاصدرا تا دوره کنونی، فلسفه بیشتر جنبه انتزاعی و الهیاتی یافت و فاصلهاش با زندگی عملی و روزمره انسانها بیشتر شد حال آنکه سیر فسلفه در جهان غرب بگونهای بوده که از ارسطو تا دکارت و از دکارت تا به الان، فلسفه بیشتر با زندگی عملی و مسائل روزمره زندگی بشری درگیر بوده و کاربردی بیشتر داشته؟
صدوقی: اولا نفرمایید که الهی صرفا انتزاعی است. الهیات صرفا انتزاعیات نیست. الهیات، منشا حقیقی دارد و منشا انتزاعی ندارد. مثلا ببینید مبحث مالکیت. به یک اعتبار سراسر تاریخ انسان و تمام کشتارها و... بر سر مالکیت است. خب آیا مالکیت به ما هو مالکیت را میتوان در بیرون یافت؟ اگر مالکیت، واقعیت و حقیقت ندارد پس چطور منشا این همه مسائل و اختلافات شده؟ مفهوم مالکیت، ذهنی است اما به صرف ذهنی بودن نمیتوان گفت غیر واقعی است بلکه باید واقعیت را تعمیم داد. درمورد سوالی که کردید هم بنده در ابتدای عرایضم گفتم که فلسفه را بزرگان به دو بخش نظری و عملی تقسیم کردهاند و در فلسفه نظری تصریح کردهاند که خود نظر، موضوعیت دارد و برای عمل نیست.
تمام کارهای انسان ناظر به عمل نیست
تسنیم: پس چرا به حیطه عمل که وارد میشوید، میگویید فلسفه عملی؟ قید فلسفه در اینجا به چه معنا و جهت است؟
صدوقی: این مسئله در کیمیای سعادت خواجه مطرح است که در فلسفه عملی، یک جنبه نظری هم مطرح است اما در فلسفه نظری محض، خود نظر موضوعیت دارد. اما در فلسفه عملی،نظر برای عمل است. در فلسفه عملی، نظر ناظر به عمل است یعنی اول باید بفهمی که مثلا خیر چیست سپس به آن عمل کنی. در فلسفه نظری، نظر برای نظر است اما در عملی، نظر برای عمل است. بر این جعل فلاسفه که به این شکلی است که گفتم هم هیچ ایرادی نمیتوان گرفت زیرا جعلی است که آنها از همان روز اول صورت دادهاند، در حقیقت هم به همین شکل است زیرا انسان همه کارهایش ناظر به عمل نیست مثلا وقتی خداشناسی میکند، خدا به ما هو خدا برایش مطرح است. میتوان علمی داشت که موضوعیت داشته باشد و این منافاتی با علمی ندارد که به دنبال آن، عمل هم باشد.
تسنیم: به عنوان سوال آخر، آقای خسروپناه معتقدند که دغدغههای فیلسوف بعضا و عمدتا ناظر به مسائل عصرش است و به نوعی فلسفه فرزند زمان خویش است. نظر شما در این خصوص چیست؟
صدوقی: خب اعتقاد ایشان به این نحو است و اعتقاد هم محترم است اما من این را اصلا قبول نمیکنم. تمام این موارد بازمیگردد به عدم ترمینولوژی و متدولوژی درست. متاسفانه این درد بزرگی است که ما در این مملکت نه ترمینولوژی داریم نه متدولوژی. باید این را بدانیم که فیلسوف الزاما متفکر است اما متفکر الزاما فیلسوف نیست. به گمانم در این بحثی که فرمودید بین متفکر و فیلسوف خلط شده است. اگر بنا باشد که علم تابع موضوعش باشد و موضوع فلسفه هم وجود باشد، دیگر امروز و فردا به چه معناست؟! وجود مگر امروز و دیروز دارد؟! مسئله، متفاوت و متغیر است اما موضوع که به این شکل نیست. عصریت در مسائل جاری است و در فلسفه در حیطه مسائل باید نوآوری داشت و این نوآوری خیلی هم خوب است. در پیرامون همان موضوع باید مسائل جدید ایجاد شود.
امروزه فیلسوف و فلسفه غیر قابل نقد شده
در انتهای سخنانم یک درد و دلی هم بکنم. یکی از دردهای ما این است که آقایان علم را به نقلی و عقلی تقسیم کردند، فقه جزء علوم نقلی و فلسفه هم جزء علوم عقلی است. اما امروزه در این مملکت اگر به یک فیلسوفی بگویید بالای چشمانت ابروست بچارهتان میکنند. اگر کسی بگوید خواجه نصیر در فلان مسئله اشتباه کرده سریع میگویند که خواجه نصیر اشتباه نکرده بلکه تو نمیفهمی. این یعنی تقلید محض. فقیه بیچاره که به علم او میگویید نقلی است مدام دم از اجتهاد میزند اما فیلسوف مدعی است که عقلی است حال آنکه مقلد محض شده است. امروز جای این دو تغییر یافته است. فقیه باید بر روی مبنای فیلسوف اجتهاد کند و فیلسوف باید اجتهاد کند اما اگر امروزه کسی بخواهد در فلسفه اجتهاد کند، او را به غلط کردن میاندازند. فلذا من با اصل تفکر موافقم و فیلسوف باید اجتهاد کند زیرا فیلسوف ناقل نیست اما این به معنای آن نیست که ثوابت را هم بخواهد برهم بزند. فیلسوف باید ترمینولوژی و متدولوژی صحیحی داشته باشد. یک مثالی یزنم، در ادبیت ما در این 70-80 سال، شعر نو را مطرح کردند. شعر نو کلا شعر کلاسیک را تغییر داد و اصلا بر روی شعر کلاسیک بنا نشد. شعر نو گذشته را فراموش کرد و بر روی آن جلو نرفت. در فلسفه هم اگر در مقام نوآوری هستیم باید بر روی فلسفه قدیم نوآوری کنیم نه مثل شعر نو که گذشته را فراموش کرد.
انتهای پیم/