تأثیر قصهها بر انسانها ابدی است
اعظم رهنما فلاورجانی که از سوی جشنوارههای مختلف رده برتر منتخب کشوری را به دست آورده و عنوان «قصه گوی برتر» کشور را به دست آورده، کودکی و نوجوانی خود را پای قصههای پدری سپری کرده که حتی سواد هم نداشته است.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، خانم اعظم رهنما فلاورجانی که از سوی جشنوارههای مختلف رده برتر منتخب کشوری را به دست آورده و عنوان «قصه گوی برتر» کشور را به دست آورده، کودکی و نوجوانی خود را پای قصههای پدری سپری کرده که حتی سواد هم نداشته است. او حالا با حضور در نقاط مختلف برای کودکان و نوجوانان قصه میگوید.
شنیدن قصههای دلنشین علاوه بر پرورش تخیل، ذهن را به پرواز در میآورد. قصه شنونده را سوار بر بال کلمات میکند و استرسهایش را کاهش میدهد و همواره سعی میکند به رغم وفادار بودن به متن قصه، حوادث، دیالوگها و نامها را تغییر دهد تا آنچه از ذهن و جانش بر میآید بهتر از متن آماده یک کتاب بر قلب و وجود مخاطبانش بنشیند.
غرق شدن در دنیای قصهها، احساسی کاملاً زیبا و انسانی است که کوچک و بزرگ نمیشناسد؛ تا بوده همین بوده و تا بشر به یاد می آورد، قصهها او را شیدا و مفتون خود کردهاند و در عمق جانش نشستهاند تا برای ساعتی و یا دست کم دقایقی در لابلای مخمل ناب ترین احساسات غلت بخورند و آرام گیرند والبته یاد بگیرند. اصلاً مگر زندگی بدون قصه هم قابل تصور است؟ این پرسشی است که شاید در روزگار ما بیش از هر زمان دیگری نیاز به پاسخ دارد.
با بانوی قصه گو رو در رو نشستیم تا از قصهها بگوید و البته قبل از هر چیز، با قصه زندگی خودش آغاز کند: من زاده «فلاورجان» اصفهانم، همان شهری که بخشی از زاینده رود از آن میگذشت و به برنج لنجان حاصل شالیزارهایش معروف است. به همین خاطر کودکی هایم با بوی شالیزار، صدای زاینده رود و قصههای روح نواز پدرم گره خورد و هرگز این گره باز نشد. اعظم رهنما که برگزیده دورههای مختلف قصه گویی در سطح کشور است، گفت: فرزند آخر خانواده و عزیز دردانه پدر بودم. برعکس بچههای همسن و سال خودم، به جای آنکه پای قصههای مادربزرگ یا مادرم بنشینم، شیفته پر و پا قرص قصههای پدرم بودم که وقتی از مسجد برمیگشت، با لهجه شیرین اصفهانی برایم تعریف میکرد.
وابسته قصههایش شده بودم وحتی وقتی که هجده سال داشتم همچنان سر روی زانوهایش میگذاشتم تا غرق در قصههایش شوم. در حقیقت با این قصهها اتفاقات دور و برم را فراموش میکردم و به آرامشی میرسیدم که وقتی حالا به گذشته نگاه میکنم میبینم تمام کودکی، نوجوانی و جوانیام را پر کرده بود.پدرم بیشتر روزهای عمرش را در کنار عشایر اصفهان گذرانده بود و با آنکه سواد خواندن و نوشتن نداشت، استعداد قصه گویی را از فضای زندگیاش کسب کرده بود و من هم که بدون شنیدن قصههای شیرین پدر لحظه هایم سپری نمیشد، این استعداد را در سال 83 و در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شناختم.
پرواز ذهن در دنیای قصهها
با ورودم به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان اصفهان متوجه شدم بهعنوان مربی فرهنگی کانون باید به قصه گویی مسلط باشم. خوب به خاطر دارم نخستین قصهای که در یک جمع به نسبت بزرگ تعریف کردم در همان سال و قصه «گلدان خالی» بود که باعث شد دست کم خودم را بشناسم. همان سال به عنوان منتخب مرحله کشوری دست پیدا کردم و پس از آن در سالهای پیاپی یکی از قصه گوهای برتر استان، منطقه و کشور شدم که همه این موفقیتها ریشه در کودکیها و داستانهایی داشته است که از زبان پدرم و از طریق امواج رادیو در ظهرهای جمعه و با قصههای رضا رهگذر در جانم نشستهاند.
حتی فارغ از هر برتری طلبی یا احساس افتخار، همواره در سایه مطالعههای فراوان و قصههایی که تمام ذهن و زندگیام را تحت تأثیر قرار داده است خود را از لحاظ اندیشه و سبک زندگی متفاوتتر از همسن و سالانم دیدهام، به همین خاطر تمام سعیام بر این است تا گروه سنی «ب» و «ج» (دانشآموزان پایه دوم تا پنجم ابتدایی) که در کانون بهعنوان مربی آنها فعالیت میکنم از دنیای قصهها بهترین تأثیرها را بپذیرند، چراکه پا گذاشتن کودکان و حتی بزرگسالان در این دنیا آنها را با شخصیت قصهها همسو میکند. آنها متناسب با خواسته و روحیات خودشان با یکی از شخصیتهای قصه همراه میشوند و تا پایان عمر شخصیت آن قصه در ذهنشان حک خواهد شد. از سوی دیگر باور دارم که شنیدن قصههای دلنشین علاوه بر پرورش تخیل، ذهن را به پرواز در میآورد. قصه شنونده را سوار بر بال کلمات میکند و استرسهایش را کاهش میدهد. این را کسی به شما میگوید که همه عمر، یا قصه شنیده یا قصه گفته است؛ کودکان با همانندسازی خود با عناصر قصه، آرامشی هدیه میگیرند که ممکن نیست بتوانند در بخشهای دیگری از زندگی تجربهاش کنند.
مربی مسئول امور فرهنگی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان اصفهان که اعتقاد دارد«قصه با قصه گو همراه است»، ادامه داد: تن صدا، قدرت بیان، میمیک چهره، حرکات متناسب و اعتماد به نفس قصهگو وقتی در کنار یکدیگر جمع میشوند، شرایط مناسب را برای قصه فراهم میسازند و جالب برایم این است که پدر مرحومم با وجود بیسوادی، چقدر خوب تمام فاکتورهای صحیح قصه گویی را در کنار هم مینشاند. به یاد دارم هرگاه پدرم کلمهای را اشتباه ادا میکرد، درستش را به او میگفتم و او بدون اینکه تمرکزش را از دست دهد، واژهها را در جا تصحیح میکرد و قصه را ادامه میداد. شاید به همین خاطر است که با گذشت سال ها از آن روزها و شبها، هنوز هم بخوبی جزء جزء آن قصهها را به خاطر دارم و همچنان برای شنیدنشان دلتنگم.
تفاوتها و چاره ها
خاصیت قصه این است که به فرد کمک میکند با قرار گرفتن در شرایط نامناسب، ناخودآگاه به یاد قصههایی که شنیدهاند و نتایج آنها بیفتند و از سختیهای مسیر زندگی راحتتر بگذرند. تجربه ثابت کرده است که این آدمها در مسیر زندگی، هیجانها را در مسیر زندگی راحتتر مدیریت میکنند. این در حالی است که اگر قصههای شنیده شده، ریشه در مهارتهای زندگی از جمله پیدا کردن آرامش، قدرت پذیرش، سلامت عقل، شادی و رفتار منطقی داشته باشد این اتفاق پررنگتر نیز خواهد افتاد و مهارتها را منتقل خواهند ساخت.
رهنما با اشاره به اینکه بچههای نسل قدیم قصههای نغز را از زبان پدر، مادر، پدربزرگ و مادربزرگ و در آغوش پرمهرشان میشنیدند و به این واسطه ارتباط عاطفیشان تقویت میشد، عقیده دارد: این در حالی است که ارتباط بچههای نسل جدید با قصه گویی به این شکل کمرنگ شده و آنها معمولاً قصهها را از طریق تلویزیون یا فضاهای مجازی میشنوند و به نوعی از ارتباط عاطفی محرومند، در صورتی که میتوان با به روزرسانی و بازنگری در شیوههای قصهگویی و پناه بردن به حکایت، متل، مثل و قصههای کهن و فرهنگ ساز ایران زمین، کودکان و نوجوانان و حتی بزرگسالان را از نظر روانی با رشد بیشتری مواجه کرد. دنیایی از معرفت، شناخت، آگاهی، قواعد و قوانین زندگی را آن هم بدون صرف هزینه در اختیارشان قرار داد و آنها را با ادبیات، عرفان، علوم انسانی و فرهنگ جامعهشان عجین کرد، همانطور که من بارها و بارها در میان کودکان و نوجوانانی که برایشان قصه میگویم این را دیده و شنیدهام که با پایان قصه، یک کلمه از آن را مدام تکرار میکنند، علاوه بر این تا به حال اتفاق نیفتاده که پس از تمام شدن یک قصه از آنها بپرسم از داستان چه نتیجهای گرفتهاند بلکه سعی میکنم اجازه دهم رها بوده و فرصت کند وکاو ابعاد داستان را داشته باشند تا به هزار و یک نتیجه متفاوت از قصه - حتی آن نتیجهای که مد نظر من نبوده است- دست پیدا کنند و تخیلشان را رها و پرورش دهند. همان هدفی که در کتاب «امینترین دوست «نوشته کلر ژوبرت» (زن فرانسوی زبان مسلمان و ساکن ایران) دنبال میشود و در انتهای داستان اکثر کودکان درمی یابند که امینترین دوست هر آدمی، خالق تواناست.
هنر بدون مرز
قصه گویی ابزار بسیار کم هزینهای است که در سایه توانمندیهای فرد قصه گو، مفاهیمی زیبا و دنیایی از هیجانات را منتقل میکند. مربی قصه گویی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که قصه گویی را ابزاری کم هزینه و در عین حال سرشار از آگاهی میداند تا به حال هیچ کتاب قصهای را شبیه به آن چیزی که در سطر به سطر کتاب نوشته شده تعریف نکرده است و همواره سعی میکند به رغم وفادار بودن به متن قصه، حوادث، دیالوگها و نامها را تغییر دهد تا آنچه از ذهن و جانش بر میآید بهتر از متن آماده یک کتاب بر قلب و وجود مخاطبانش بنشیند.
شاید به همین خاطر است که میگوید: هر جا که بچهها دورهم شدهاند سعی میکنم همبازیشان شوم و با گفتن قصه برای آنها و دعوت کردنشان به نقاشی، درست کردن کار دستی، نواختن موسیقی، سفالگری، انیمیشن و هنرهایی از این دست که همه آنها هنر وسیع و بدون محدوده قصه گویی را کامل میکنند، سرگرمشان سازم تا متوجه گذر زمان نشوند.مخالف این هستم که کودکان امروز شنوندههای خوبی برای قصههای کهن نیستند، زیرا همواره تأکید داشته و دارم که قصهها باید متناسب با نیاز کودکان انتخاب شوند تا برایشان قابل درک باشند؛ اگرچه خود قصه گو هم در درک صحیح کودکان از مضامین قصهای که تعریف میکند، بسیار تأثیرگذار است و هرچه در بیان قصه خلاقیت بیشتری داشته باشد و با مخاطب ارتباط سازنده تری برقرار کند، تأثیر قصه نیز طبعاً بیشتر خواهد بود.
منبع: ایران
انتهای پیام/