وقتی از حسین عاطفی حرف می زنیم
وقتی از حسین عاطفی حرف می زنیم، از چه کسی حرف می زنیم؟
باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا»
حمیدرضا نعیمی، نویسنده و کارگردان شناخته شده تئاتر در ستایش اهمیت حسین عاطفی در تئاتر متنی را به نگارش درآورده است که آن را در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است. آنچه میخوانید نگاهی به خاطرات کارگردان و نویسنده «سقراط» و «فاوست» از مردی است که اخیراً 50 سال تلاشش در تئاتر با حضور هنرمندان نکو داشته شد.
***
نمیدانم چگونه و کی اتفاق افتاد، اما خوب به یاد دارم در تالار اصلی تئاترشهر، اجرای نمایش «قلاده برای سگ مرده» اولین آشنایی من با جهان و اندیشه مردی بود که همه او را ستایش میکردند. زندهیاد هما روستا، خاطرهای برایم نقل میکرد، نمیدانم چرا پرسیدم : آن زمان حسین عاطفی هم بود؟ خیلی جدی گفت: نه، حسین خیلی بچه است و من دوست داشتم بگویم این حسین بچه شما، برای ما بسیار بزرگ و دستنیافتنی است؛ اما نگفتم و کمی بعد در خانه نمایش اداره تئاتر، همان خانهای که در خیابان پارس بود، همان خانهای که ویران شد و هیچگاه بازسازی نشد، نمایش عجیبی دیدم به نام «موسیو، یعنی ویلون». نوسیندهاش عزیز گرانسنگی بود به نام فرامرز طالبی، کارگردانش حسین عاطفی... چه خاطراتی را در ذهنها و جانها بیدار میکرد. بازیگرش : جمال اجلالی ...
دیگر برایم این نام جدی شده بود. سال یک هزار وسیصدوهشتاد شمسی بود که در جشنواره کانونهای نمایشی، شهرام کرمی باعث آشنایی من با حسین عاطفی شد. چه خوب از تئاتر حرف میزد و چه اشارات دقیقی داشت.
چه پرانرژی خاطرههایش را تعریف میکرد. خندههایش در کل فضا منتشر میشد. حرمت نامها را رعایت میکرد. همه به احترامش میآمدند: بهرام بیضایی، دکتر قطبالدین صادقی، بهزاد فراهانی، مهدی هاشمی، محمدرضا صفدری، بهزاد عشقی، سهراب سلیمی، هما روستا، حسن ملکی، فرهاد آئیش و ...
همان سال بود یا سال بعد که نمایشنامهای را به من داد تا بخوانم. گفت بگو نظرت درباره این اثر چیست؟ «مدهآ» نوشته یک درامنویس سوئدی که مسعود رایگان آن را ترجمه کرده بود. نمایشنامه عالی بود و گفتم عالی بود. گفت میخواهد برای جشنواره تئاتر فجر آن را کارگردانی کند. تب و تاب آن سالها، موضوع فاجعه تروریستی یازدهم سپتامبر بود و حمله آمریکا به افغانستان. بسیار پیشتر از آنکه همه برای ساخت فیلم و سریال و تئاتر به افغانستان و فاجعه آن فکر کنند، حسین عاطفی تصمیم خطرناکی گرفت: مدهآی او زنی افغانی بود با برقع و زبان و لهجه پشتو. میخواست نگاه ضدجنگ نمایشنامه را به افغانستان ببرد و قهرمان زنش افغانی باشد: زنی خسته از جنگ، خسته از مرگ، خسته از تبعیض، خسته از خیانت ... چه ایده نابی بود و چه اجرایی میشد اگر میگذاشتند.
حسین عاطفی یکباره غیبش زد. به زاهدان رفت تا یک زن افغان بیابد که خوب حرف بزند و قدرت حضور بر صحنه را داشته باشد.بیش از بیست روز جستجو به جایی نرسید تا مطلع شد که دختری افغانستانی در دانشگاه تهران در حال تحصیل ادبیات فارسی است. بیاتلاف وقت به تهران بازگشت. با دختر افغان حرف زد و او نیز پذیرفت که بازی کند. روزها و ساعتها، وقتشان به کار روی زبان و حال و هوای آن گذشت. حسین عاطفی زمان را از دست داده بود و فقط توانست برای هیئت بازبینیی و انتخاب جشنواره ایده اش را مطرح و بازیگرش، متن را از رو بخواند. هیئت بازبینی، بیرحمانه و البته از سر عدالت، اجرای او را صرفاً خوانش متن اعلام کرده و از حضورش در جشنواره خودداری کردند و این شروع یک فاجعه بود .
حسین عاطفی تا به امروز یعنی سیزدهم دیماه هزاروسیصد و نود و پنج، مدت زمانی در حدود پانزده سال، کارگردانی و جهان اجرا را کنار گذاشت. دلزده از بازی روزگار، کجمداری چرخ، جفای آدمها ... هیچکس، کوبه در خانهاش را نزد که چرا تئاتر کار نمیکند؟ یا تئاتر کم می بیند؟ روزها و هفته ها و ماهها.
هیچ کس نپرسید که آقای کارگردان، چرا تهران را ترک کرد و مدتها ساکن شمال ایران شد؟ هیچ رئیسجمهور، وزیر فرهنگ و معاون و مدیری با صراحت اعلام نکرد که او حق خانه نشینی ندارد. او ثروت و سرمایه این آب وخاک است... همه این«هیچکسها» را نمیبخشم. افسوس که فرهنگ و هنرما و هنرمندان این مرزوبوم زخمی دست و زبان این هیچکسهاست!
استاد حسین عاطفی، التماس میکنیم دوباره تئاتر کار کنید ...
انتهای پیام/