مجذوب چخوف

مجذوب چخوف

اکبر زنجانپور را باید یکی از چخوف‌بازان مهم تئاتر ایران دانست. پروژه‌ای که او در سال ۶۶ آغاز کرد؛ حال پس از ۳۰ سال قرار است به سرانجام رسد. او این روزها در طبقه هفتم وحدت شاید مهمترین متن چخوف را تمرین می‌کند.

باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» - احسان زیورعالم

برای دومین بار است که پایم را اینجا می‌گذارم. سالن بزرگ طبقه هفتم با آن دالان باریکش، گویی دوشیزه‌ای در پس این همه خم و چم نگهداری می‌شود. اینجا طبقه هفتم است و می‌توان بخش عمده‌ای از فضای شمال تهران را از پنجره‌ عظیمش دید. قرار است در این حجم وسیع چخوفی سال 95 تئاتر ایران، باز چخوفی دیگر ببینم. گویی اگر خورشید تئاتر در غرب با شکسپیر غروب می‌کند، در این سو مردمان شرق با طلوع خورشید چخوف زندگانی می‌کنند. 

این روزها صبحها در طبقه هفتم تالار وحدت، خورشید چخوف با حضور اکبر زنجانپور طلوع می‌کند. مرد آرام تئاتر ایران که شمرده‌شمرده صحبت کردنهایش برای هر شخصی می‌تواند خاطره شود، با همان آرامشی که در «آرامش از نوعی دیگر» از خود نشان می‌داد، با متانت در سالن تمرین بزرگ قدم برمی‌دارد تا خاطره سی سال پیشی که به ثمر ننشست را، این بار، در همان وحدت سالهای پیش، متبلور کند. این بار قرار است این خورشید برای چندین شب در وحدت تابان باشد تا پروژه زمین مانده زنجانپور ممکن شود. زنجانپور با تکمیل جدیدترین نمایش خود پروژه بزرگی را تکمیل می‌کند؛ او تمام آثار بلند چخوف را روی صحنه برده است.

وارد سالن که می‌شوید صندلیهای رو به هم را می‌بینید. سالن طبقه هفتم یک طولش مملو از آینه است و بازیگران موقعیت را مغتنم شمرده‌اند. همه برای بازبینی آماده‌اند. قرار است نمایش به شکل کامل اجرا شود،‌یک اجرای شبه‌جنرال برای بازبینان و این تقارنی است عجیب. همه هستند، طراحان و عوامل. از گریم گرفته تا موسیقی. هنوز پای بازبینان به سالن باز نشده و فرصتی است برای گرم کردن. پرستو گلستانی، مهدی میامی و حامد زحمتکش تمرینکی می‌کنند. دیالوگهایشان را مرور می‌کنند. همه چیز به دور از چشم آقای کارگردان است. گویی همه می‌دانند چه باید کنند. شوخ‌طبعی و رفتاری فرح‌انگیز، چیزی که شما نیز از آن لذت می‌برید. اشتباهات با یک شوخی رفع و رجوع می‌شود و نمایشی دیگر را به تماشا می‌نشینم.

لته‌ای در میانه صحنه قرار داده‌اند. از خود می‌پرسم چرا؟ در سالن طبقه هفتم از آن جنس لته بسیار است. از آن همه چرا فقط یکی. هر از گاهی بازیگری روی لته می‌ایستد و دیالوگچه‌ای می‌گوید، نفسی می‌گیرد و آوایی از مخرج گلو برون می‌دهد. 

همه چیز با ورود بازبینان تغییر می‌کند. سکوت حکمفرما می‌شود. رهنمون می‌شوند به پشت آینه‌ها، روی صندلی آرام می‌گیرند تا شاید یکی از صدها چخوف دیده را باز ببینند. به هر حال این چخوف زنجانپور است، نه یک فارغ‌التحصیل روزهای اخیر دانشگاه. سوت قطار نواخته می‌شود تا مادام رانوسکی وارد شود. بازی‌ها شروع می‌شود. قطار دیالوگها روانه گوشها می‌شوند. شوخ‌طبعی‌های تمرین در اجرا نمود پیدا می‌کند، به خصوص مهدی میامی که نقشش، نقش مردی است چترباز، از آنان که قرار است ازشان متنفر شوی؛ ولی شیرینیشان نمی‌گذارد.

زنجانپور شاداب است. با هر دیالوگ یا کنش لبخندی از سر رضایت بر لبانش ظاهر می‌شود. تکان نمی‌خورد. خیره می‌شود. شاید من هر از گاهی با تبلت بازی کنم؛‌ ولی او دقیق است. می‌بیند و لبخند می‌زند. باغ آلبالویش برخلاف باغ‌ آلبالوهای اخیر شاد است. رانوسکی در صحنه رهاست، سنگین نیست. راحت است. کمی خنگ است. از آن شاعرانگی آزاد شده است. او زنی است که می‌خواهد باشد.

باغ آلبالو برای زنجانپور بار استعاری دارد. نمایش برایش همچون باغی است در آستانه ویرانی و او می‌خواهد نجاتش دهد. نمایشی که سی سال پیش از دست رفته بود، این بار احیا می‌شود. همچون نمایش چخوف که گذشته از دست رفته است و آینده برایش آن طعمی دارد که گذشته‌پرستان مزه‌مزه می‌کنند؛ اما او مبارز است و گذشته را مجسم می‌کند و رویا را عملی و عینی می‌کند. 

نمایش به پایان می‌رسد. بازبینان شور می‌کنند و مجوز نمایش را شاید می‌دهند؛ آقای کارگردان خوشحال است. با او می‌نشینم و گپی می‌زنم.

می‌گوید تاکنون تمام نمایشنامه‌های بلند آنتوان چخوف را روی صحنه برده است؛ اما «باغ آلبالو» را که سال 66 در تالار وحدت روی صحنه برد، تنها توانست یک شب اجرا شود. همه چیز به بمبارانهای سال 66 بازمی‌گردد و نمایش قربانی خشونت، در شب دوم در پی موشک‌باران تهران تعطیل می‌شد.

اکبر زنجانپور با شمرده شمرده می‌گوید «من ارادت ویژه‌ای به برخی از نویسندگان دارم که آنتوان چخوف هم یکی از آنان است. البته اجراهای من به چخوف محدود نمی‌شود، از میان آثار ترجمه شده آرتور میلر، به غیر از یک یا دو نمایشنامه، باقی را روی صحنه برده‌ام، از هنریک ایبسن و یوجین اونیل نیز چند نمایشنامه اجرا کرده‌ام. می‌توانم بگویم هر متنی که دوست داشتم و امکان اجرای آن در ایران فراهم بود، اجرا کرده‌ام.»

زنجانپور از چخوف، «سه خواهر»، «ایوانف»، «دایی وانیا»، «مرغ دریایی» را اجرا کرده است که آخرینش دو سال پیش در سالن اصلی تئاتر شهر بود. گویا قرار بوده «باغ آلبالو» دوبار تمرینش آغاز شود؛ اما کار دچار مشکلاتی شده و نشده است.

می‌گوید این اجرابا اجرای سال 66 با آنکه اجرای نمایش یکسان است، طبیعتاً در این مدت از آن رو در مقام کارگردان تغییر کرده است و گروه بازیگران نیز کاملاً تغییر یافته، دستخوش تغییر بوده است. با این حالی نگاهش به چخوف تغییری نکرده است؛ بلکه تجربهام کاملتر شده است.

این استاد تئاتر درباره چخوف می‌گوید: «پنج نمایشنامه چخوف که همگی جزء برترین نمایشنامه‌های جهان هستند، یک قصه دارند. باغی است که خراب می‌شود و افرادی که در این خانه‌ها زندگی می‌کنند را دچار مشکل می‌کند. جذابیت این نمایشها در این است که در این آثار شخصیتهای مشابه حضور دارند. در تمام این قصه‌ها یک دایی حضور دارد که ازدواج نکرده، بدبخت است و آرزوهایش به باد رفته‌اند. باغ هم در هر پنج نمایشنامه حضور دارد. پس چه نکته‌ای نمایشنامه‌ها را نامکرر میکند؟ نویسنده در هر نمایشنامه از زاویه دیگری به ماجرا نگاه می‌کند؛ یعنی در نمایشنامه‌ای از شخصیتها کلوزآپ می‌گیرد و واکنش آنان را به ما نشان می‌دهد. در جایی دیگر لانگ‌شات می‌گیرد و داستان کلی را دنبال می‌کند. دوربین را به بیرون باغ می‌برد و از آن زاویه داستان را برای ما تصویر می‌کند یا به داخل باغ می‌آید و از این طریق ما را با قصه آشنا می‌کند. قصه، همان قصه است. مکان قرارگیری نویسنده تغییر می‌کند. چرا این کار را می‌کند؟ چون زندگی یک تکرار است. برای تمام انسانها حتی اگر در روسیه نباشند، در سراسر جهان این قصه مکرراً و به شکلی تکراری وجود دارد.»

شاداب جواب می‌دهد. همکارم می‌پرسد چه چیز چخوف برایش جذاب است. آرام پاسخ می‌دهد. «جذابیت در این است که خود نویسنده نمی‌داند شخصیتهایش به کجا می‌رسند؛ اما مشکلات آنان و راه‌حلها را به ما نشان می‌دهد. در یکی از نمایشنامه‌هایش می‌گوید در دویست سال آینده خبر نداریم ممکن است چه بلایی بر سر کره زمین بیاید و از محیطزیست صحبت می‌کند.»

اینجاست که به نظر می‌رسد او باغ آلبالو را تصویری از زمانه خود می‌پندارد.

نقبی هم به حافظ می‌زند و می‌گوید «برای من همیشه جذاب است بدانم حافظ چگونه این ابیات که از کلمات معمولی تشکیل شده‌اند را کنار یکدیگر می‌چیند و به‌سادگی مفاهیم را به مخاطب منتقل می‌کند. درحالی‌که یک شاعر ناشی، همین مفاهیم را با پیچیدگی‌های فراوان و نامفهوم می‌گوید. به اعتقاد من آنتوان چخوف مانند نیما یوشیج و... مثل خود زندگی حرف می‌زند.»

زمان زیادی گذشته است و بازیگران با وی خداحافظی می‌کند. تصمیم می‌گیریم ادامه گپ و گفت به زمانی پس از اجرا موکول شود. شاید او هم خسته باشد. ما که خسته‌ایم. یک بدرود و یک ترک. 

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران