ناگفته‌هایی از ‌فرمانده لشکر امام حسین (ع)/‌آرزوی محسن رضایی بعد از شهادت "حاج حسین خرازی"


ناگفته‌هایی از ‌فرمانده لشکر امام حسین (ع)/‌آرزوی محسن رضایی بعد از شهادت "حاج حسین خرازی"

شخصیت جاذب شهید حسین خرازی هر بسیجی تازه واردی را در لشکر امام حسین (ع) ماندگار می‌کرد؛ آنقدر دوست داشتنی بود که هر فرمانی می داد همه بسیجی ها با جان و دل اجرا می کردند.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان، سید مهدی حسینی که در دوران دفاع مقدس به عنوان بسیجی در لشکر امام حسین (ع) در رکاب فرمانده قدرتمند و دوست داشتنی خود حاج حسین خرازی برای نابودی دشمن می جنگید، بعدها در کنار وی جانشین و فرمانده گردان امیرالمؤمنین(ع) شد. گفت وگوی خبرنگار تسنیم با سید مهدی حسینی جنبه دیگری از شخصیت شهید خرازی را روشن می‌کند.

تسنیم:نخستین بار کدام جنبه شخصیت شهید خرازی شما را متعجب کرد؟

حسینی: آنچه برای ما جذاب بود، جنبه معنوی و عرفانی شخصیت ایشان بود ما روی پله اول بودیم و ایشان روی پله آخر. خیلی خاکی و بی ریا بود راستش خیلی حرفها را می شود گفت اما نمی شود نوشت چون حق مطلب هرگز ادا نمی شود و شاید خیلی ها باورشان نشود؛ اما با این حال من بیشتر از جنبه خاکی بودن و بی ریایی ایشان برایتان می گویم.

من زیاد اهل بیرون رفتن و آشنا شدن با دیگر افراد لشکر نبودم به همین دلیل شهیدخرازی را هم نمی شناختم، یک بار حدود ساعت 3 بامداد با همرزم خود احمد صبوری بی خوابی به سرمان زده بود، قدم می زدیم که به سرویس بهداشتی بین محوطه گردان امیرالمؤمنین (ع) و نمازخانه لشکر امام حسین (ع) رسیدیم، آن موقع تازه داشتند حسینیه 14 معصوم را در شهرک دارخوین می ساختند.

باهم وارد سرویس بهداشتی شدیم و دیدیم یک نفر مشغول تمیز کردن سرویس های بهداشتی است، دقت نکردم که با یک دست مشغول اینکار است! همینطور که تمیز می کرد وقتی با شلنگ به دیوار آب گرفت صابون از جاصابونی افتاد پایین؛ من سریع گفتم اخوی مگر ندیدی صابون افتاد؟ صابون را بردار، او هم بدون اینکه رویش را برگرداند گفت: معذرت می خواهم، و صابون را برداشت و سرجایش گذاشت و رفت.

وقتی از پشت سر نگاهش کردیم آقای صبوری ضربه ای به پشت سر من زد و گفت: چکار کردی؟ میدانی او که بود که اینطور حرف زدی؟! گفتم: نه خب مگر که بود؟! گفت: حسین خرازی بود. بازهم گفتم: خب هرکس می خواهد باشد! گفت: حسین خرازی، فرمانده لشکر است! نبین که آمده بود سرویس بهداشتی بسیجی ها را تمیز می کرد، برای خودش کسی است.

تسنیم: شهید خرازی به رعایت چه نکاتی از طرف گردان و فرماندهان بیشتر تأکید داشت؟

حسینی: اوایل سال 64 بود که شهید یعقوب براتی مسئولیت فرماندهی دسته را در گردان امیرالمؤمنین (ع) برعهده من گذاشت، در همان روزهای اول یک شب که من خواب بودم، شهید براتی آمد مرا بیدار کرد و گفت: بلند شو! من که گمان کردم خبری شده سراسیمه از جا بلند شدم؛ گفت: در سپاه اسلام فرمانده شب نمی‌خوابد، اگر تو شب بخوابی پس بقیه گردان چه کار کنند؟ گفتم: مگر من آدم نیستم؟ گفت: چرا آدمی اما مسئولیت داری و باید بیدار بمانی.

خلاصه وضویی گرفتیم و به همراه شهید براتی شروع کردیم به قدم زدن در محوطه، ایشان دست مرا گرفت و یکی یکی اصول مدیریتی سپاه اسلامی را برایم مرور کرد.

در مسیر به گردان حضرت موسی بن جعفر(ع) که آن زمان شهید آقاخانی فرماندهی آن را بر عهده داشت رسیدیم، ناگهان دیدیم یک نفر در تاریکی در حال راه رفتن است، به پیشنهاد شهید براتی در گوشه ای ایستادیم تا آن شخص ما را نبیند غافل از اینکه او زودتر متوجه ما شده بود، جلو آمد، حاج حسین خرازی بود، گفت: اینجا چه می کنید؟ آقای براتی گفت: شما اینجا چه می کنید؟ شهید خرازی با لبخند طعنه آمیزی گفت: مثل اینکه ما فرمانده لشکریم! بیایید برویم سری به آسایشگاه ها بزنیم. به یکی از آسایشگاه ها که رسیدیم حسین آقا گفت: «این دسته از آنهایی ست که شب عملیات خط شکن می شوند و پیروز است!» من آن موقع علت این حرف را نمی دانستم.

به آسایشگاه بعدی که رسیدیم حسین آقا به نشانه تأسف سری تکان داد و گفت: این دسته شب عملیات زیر تیربار می خوابد و ممکن است گردان را زمین گیر کند. این را گفت و با حالتی اندوهناک رفت.

من رو به آقای براتی گفتم: من متوجه منظور سردار نشدم. شهید براتی گفت: حسین آقا دو دو مورد خیلی حساس است، یکی نظم و دیگری انضباط؛ سرهای نیروهای آسایشگاه اول همگی به سمت دیوار و پاهایشان به سمت وسط آسایشگاه بود و خیلی منظم خوابیده بودند، ظروف غذایشان هم شسته و تمیز و مرتب بود پوتین هایشان هم به ردیف دم در چیده شده بود.

آسایشگاه دوم از همان ورودی پوتین هر کدامشان در یک طرفی رها شده و گِلی بود، سرِ یکی سمت پاهای دیگری و پای دیگری روی سر آن یکی بود؛ ظرفهایشان هم که نشسته و نامرتب رهاشده بود به همین دلیل حسین آقا این تعابیر را در مورد این دو آسایشگاه مطرح کرد.

تسنیم:پس شهید خرازی منظم بودن را یکی از ملزومات موفقیت در عملیات می دانستند؟

حسینی: بله من بارها این مورد را از ایشان شنیدم و دیدم، البته آن شب سردار سری هم به سرویس های بهداشتی زد و با مشاهده رعایت نشدن نظافت در آنها تأسف خورد و گفت: اینها در عملیات شکست می خورند. شهید خرازی حرفی می زد که من همیشه آویزه گوشم کردم، می گفت: هرکجا رفتید به سرویس بهداشتی هم سری بزنید، اگر دیدید نظافت شده بدانید آنجا مدیر دارد و اگر تمیز نبود مطمئن باشید مدیر آنجا حتی اگر امام جمعه هم باشد مدیر نیست.

تسنیم:این توصیه شهید خرازی تغییری هم در دیدگاه یا عملکرد شما ایجاد کرد؟

حسینی: شاید باورتان نشود ولی من از آن به بعد تا روزی که در سپاه خدمت کردم و فرمانده گردان و مسئول آموزش لشکر شدم و حتی تا سال 86 که بازنشسته شدم، هر کجا که می رفتم سرویس بهداشتی بچه ها را خودم نظافت می کردم و بی پرده بگویم از آن به بعد خودم شدم مسئول دستشویی ها.

تسنیم: چطور ممکن است که  یک فرمانده یا مدیر، سرویس بهداشتی نیروها یا کارکنان خود را نظافت کند؟ کاری که شما به پیروری از شهید خرازی تا 9 سال پیش انجام می دادید!

حسینی: ببینید در جامعه ما و ذهن مردم ما هیچ کجا غیر قابل تحمل تر و نامطبوع تر از سرویس بهداشتی نیست، ما و خیلی از بچه های ما و به ویژه فرماندهان لشکرها به تبعیت و الگوگیری از حسین آقا این کار را انجام می دادیم.

تسنیم: راز انجام این کار یا در واقع نتیجه آن برای یک مدیر یا فرمانده چیست؟

حسینی: وقتی یک نفر بخواهد واقعا خودش را درون خودش خرد و غرور و تکبرش را کمرنگ کند، بهترین جا کار کردن در مکانی ست که هیچ کس دوست ندارد وقتش را هم در آنجا صرف کند چه برسد به فرماندهان و مدیران و افراد رده بالا.

شهید خرازی هیچ وقت کلاس اخلاق برای ما نمی گذاشت که در آن از اخلاق مداری حرف بزند بلکه در عمل به ما نشان می داد، وقتی می دید یک جا کثیف است سریع فقط یک جمله می گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم النظافة من الایمان» و می رفت. همین یک جمله تأثیری بیشتر از صد آیه داشت، از دو میلیون توبیخ و جریمه و ... هم برای بسیجی ها بیشتر بود.

ما یاد گرفتیم که مدیریت و مسئولیت و فرماندهی غرور می  آورد، اگر شما در طول روز یک فرمان به یک بسیجی بدهی شب که تنها شدی تنت می‌لرزد که خدایا نکند فرمانی که من دادم از روی هوای نفسم بوده یا منافع شخصی ام در آن دخیل بوده؛ برای اینکه این اتفاق نیفتد فرمانده یا مدیر باید خودش را بشکند و یکی از هنرهایی که بچه های ما برای این منظور داشتند تمیز کردن دستشویی ها بود.

تسنیم: گویا در ادامه این کار حتی به ساخت سرویس بهداشتی هم روی آوردید؟

حسینی: بله من در یک دوره در گردان امیرالمؤمنین(ع)کارم در کردستان ساخت سرویس بهداشتی بود که با تأسی از فرمانده هانمان انجام می‌دادم. اینطور بود که صندوق موشک های کاتیوشا با حدود سه متر طول را دو طرف دستشویی ها چیدیم و سه عدد از صندوق های جعبه مینی کاتیوشا را هم که حدود یک مترو نیم طول داشتند روی هم گذاشتیم در همین حین شهید خرازی بر ترک یک موتورسوار آمد و دید که ما در حال ساخت سرویس بهداشتی در داخل شیار هستیم، خداقوت گفت و از ترک موتور پیاده شد و نگاهی کرد و گفت: من باید اول این سرویس را افتتاح کنم.

بچه ها هم ذوق کردند وسریع کار را تمام کردند، حسین آقا هم که نوشیدن چایی را خیلی دوست داشت تا اتمام کار یکی دو استکان چایی آتشی دستپخت بچه ها را نوش جان کرد، کار تمام شد و فرمانده لشکر از سرویس استفاده کرد و بیرون که آمد، نفس عمیقی کشید و گفت: به این میگن دستشویی، با موتور هم می توانی داخل آن دور بزنی.

بعد به من گفت: سریع بچه ها را جمع کن. در جمع حدود 50 نفری رزمنده ها دوباره آن جمله معروفش را گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم النظافة من الایمان» سپس به آن دستشویی اشاره کردو گفت: «دین و ایمان افراد از اینجا بیرون می آید!» من که آن موقع جانشین و فرمانده گردان بودم از حرف ایشان جا خوردم!

حسین آقا در ادامه حرفش گفت: « اساس دین اسلام بر پاکی است، یک فرد کافر اگر بدنش عرق کرد و شما به آن دست زدی نجس می شوی اما اگر شهادتین را بگوید با همین عرق که چند ثانیه پیش نجس بود الان تبرک می شود، این هنر اسلام است که نجس را پاک می کند، و چون اساس دین بر طهارت است، طهارت فردی هم اساس دین فرد است.»

سپس دوباره رو کرد به بچه ها و گفت: « برای مثال بعضی از دستشویی ها آنقدر تنگ است که طهارت برای بسیجی ها در آن سخت است و فرد به خیال اینکه طهارت کرده با همان بدن نجس نماز می خواند و بعد هم شهید می شود و بعد با همان وضعیت و لباس دفن می شود!» ما با این مثال شهید خرازی تازه فهمیدیم وقتی گفت دین و ایمان فرد از آن مکان بیرون می آید یعنی چه.

تسنیم:علاوه بر حساسیت و جدیت شهید خرازی بر رعایت نظافت و طهارت، ایشان روی چه نکات ریز دیگری تأکید داشتند؟

حسینی: ایشان با دیدن کوچکترین بی نظمی و خرابی تجهیزات رفاهی بسیجی ها بر ما خرده می گرفتند و مآخذه می کردند، مثلا اگر علاءالدین نفت نداشت می گفتند شما چطور فرمانده ای هستید که نمی دانید شب به شب وسیله گرمایشی بسیجی ها را باید چک کنید که اگر نفت نداشت تأمین کنید تا بچه های مردم تا صبح سردشان نشود.

تسنیم:از اهمیت دادن شهید خرازی به رفاه حال نیروهایشان گفتید، لطفا در این مورد بیشتر برایمان توضیح دهید.

حسینی: اینطور بگویم که من قبل از انقلاب استادی داشتم که نهج البلاغه را برایمان تفسیر می کرد، هر مطلبی که در نامه مالک اشتر خوانده بودم و بعدها هم خواندم می بینم نقطه به نقطه آن را شهید خرازی اعمال می کرد، این مطلب را که می فرماید (مثل مرغ بال هایت را باز کن تا جوجه هایت در زیرپروبالت احساس امنیت و آرامش کنند) در عملکرد حسین آقا دیده بودم. حسین آقا همه جا کنار بچه‌ها بود به ویژه در بحرانی ترین لحظه ها در خط مقدم حضور پررنگ داشت و آنقدر بچه ها از حضور ایشان احساس آرامش می کردند که سختی خط مقدم برایشان قابل تحمل می شد.

تسنیم:وقتی خبر شهادت شهید خرازی را شنیدید چه حالی به شما دست داد؟

حسینی: من پیش از شهادت ایشان در روز پنجم یا ششم عملیات کربلای 5 بود که شیمیایی شدم و تا چند ماه در پشت جبهه بستری بودم. خبر شهادت حسین آقا را که شنیدم اول برای اینکه به آرزویش رسیده بود ته دلم خوشحال شدم اما از اینکه با نبود ایشان چه اتقاقی می افتد خیلی مضطرب و ناراحت شدم. شهادت حاج حسین خرازی تأثیر زیادی بر افت روحی فرماندهان لشکرها گذاشت.

تسنیم: گویا ماجرای اعلام خبر شهادت سردار خرازی را به سردار محسن رضایی می دانید، ماجرا چه بود؟

حسینی: بله من هم این ماجرا را از زبان سردار حسین رضایی اردستانی که هنگام شهادت حسین آقا کنارشان بودند شنیدم. ایشان می گفت: همراه آقای بنی لوحی به قرارگاه رفتیم تا خبر شهادت حسین خرازی را به آقای محسن رضایی اعلام کنیم، تا وارد شدیم دیدم آقا محسن نشسته و اطرافش با تلفن و بیسیم شلوغ است، گفتیم  به آقا محسن که نمی توانیم بگوییم چون شوکه شده و حالش بد می شود، دیدیم آقای علی شمخانی در طرف دیگر قرارگاه ایستاده و بهتر بود به ایشان بگوییم.

همان شب هم قرار بود لشکر امام حسین (ع) عملیات سنگینی در شلمچه انجام دهد؛ گفتیم آقای شمخانی آقای خرازی زخمی شده است، گفت: خوب می شود، گفتیم نه خیلی زخمی شده. چون ذهنیت داشت که شهید خرازی در طلائیه دستش را از دست داده بود گفت: بدتر از طلائیه که نشده؟! با حالت بغض و سر به زیر گفتیم: بدتر شده است! آقای بنی لوحی گریه افتاد و گفت: حسین آقا شهید شد.

آقای شمخانی مثل فنر از جا بلند شد و گفت: چی گفتی؟! و دوباره گفتیم: حسین آقا شهید شد. گویا آقای شمخانی بدون مکث بلند شده و وارد اتاق محسن رضایی شده و گفته: حسین خرازی شهید شد. او هم باورش نشد، گفت: یعنی چه؟ چه می گویید؟! اشک های ما را که دید باورش شد. محسن رضایی خودکار را از روی میزش برداشت و در سررسیدش نوشت:

« بسم الله الرحمن الرحیم امروز هشتم اسفند سال 1365، خبر شهادت حسین خرازی را هم اکنون به من دادند، من محسن رضایی فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، اگر خودکشی در اسلام جایز بود، هم اینک خودکشی می کردم.» بعد خودکارش را زمین گذاشت.

شما ببینید تأثیر حضور یک فرمانده لشکر آنقدر می تواند زیاد باشد که فرمانده کل سپاه چنین جمله ای را می نویسد. ما خودمان هم پر پر می زدیم که شهید شویم به همین دلیل از شهید شدن بچه‌ها برایشان خوشحال می شدیم اما از طرفی نبودشان در کنارمان به ویژه شخصیت های نابی مثل شهید خرازی همه ما را به شدت متأثر و حتی نابود می کرد.

تسنیم:شما در سوریه هم حضور داشتید و از مدافعان حرم بودید، آنجا چه قدر فقدان شهید خرازی ها را احساس می کردید؟

حسینی: یک بار در درگیری با دشمن در سوریه کارمان به سختی پیش می رفت، یک دفعه یکی از فرماندهان افغانستانی گردان فاطمیون آمد و در حالی که گریه می‌کرد گفت: ای کاش ما هم در این جبهه شهید خرازی داشتیم، کاش حسین خرازی شما، ابراهیم همت، مهدی باکری و مهدی زین‌الدین شما را من هم داشتم و کشور من 40 سال مثل گوشت قربانی زیر دست ابرقدرت های شرق و غرب دست به دست نمی شد.

امروز مردم ما باید بدانند که امنیت و آسایش کنونی کشورمان به ویژه در مناطق فرامرزی ثمره خون شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم و رهبری مدبرانه حضرت آقاست و باید قدر این مهم را بدانیم.

گفت وگو از سیده سارا اطهری

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon