مجموعه اشعار آئینی ویژه ولادت حضرت زهرا (س)

مجموعه اشعار آئینی ویژه ولادت حضرت زهرا (س)

به مناسبت فرارسیدن ایام ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها مجموعه اشعار آئینی ویژه ولادت حضرت صدیقۀ طاهره منتشر شد.

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، مجموعه اشعار آئینی ویژه ولادت حضرت صدیقۀ طاهره منتشر شد.

 

کو آن که طی کند شب عرفانی تو را

 

شاعر شود حقیقت نورانی تو را

 

این رودها که همسفر بی‌قراری‌اند

 

تحسین نموده‌اند خروشانی تو را

 

با صد هزار شاخه گل یاس هم بهار

 

هم‌پای نیست عطر گلستانی تو را

 

وقت عبادت آیه‌ای از نور می‌شوی

 

تا عرش می‌برند چراغانی تو را

 

تسبیح کرده‌اند خدا را فرشتگان

 

تا دیده‌اند جلوه سبحانی تو را

 

باید فرشتگان پی درک فصاحتت

 

از بر کنند متن سخنرانی تو را

 

اندوه رنج‌های تو با آن مساحتش

 

پُرچین نکرد صفحه پیشانی تو را

 

هجده گل از حیات جهان چید دست تو

 

ای باغ‌های خرم توحید، مست تو

 

این چشمه‌ها بدون تو آب روان نداشت

 

این دشت‌ها بدون تو طبع جوان نداشت

 

بهتر ز یاس‌های تو نُه‌چرخ گل ندید

 

بهتر ز دودمان تو هفت‌آسمان نداشت

 

ای مهربان‌تر از همه شهر با علی

 

ای آن که چون تو شهر علی مهربان نداشت

 

نُه سال با تو چشم علی روی غم ندید

 

نُه سال جز تو قلب علی همزبان نداشت

 

نُه سال جز تو مادر گل‌ها کسی نبود

 

نُه سال جز تو باغ علی باغبان نداشت

 

نُه سال سفره‌های فقیران شهرتان

 

جز با تنور بخشش این خانه نان نداشت

 

بانو! مدینه عطر شما را گرفته بود

 

اما چرا کسی خبر از قبرتان نداشت

 

باشد ولی ز خاک بهار تو باقی است

 

در باغ یاس عطر مزار تو باقی است

 

عزم شما مبارزه از سر گرفته بود

 

تصمیم بر جهاد مکرر گرفته بود

 

لشکر شد اشک‌های شما در مصاف خصم

 

وقتی شرار فتنه‌گری در گرفته بود

 

آن روز تیغ خطبه تو آبدیده بود

 

حال و هوای حمله به خیبر گرفته بود

 

آن روز واژه‌های شجاع تو در نبرد

 

جان از جوان و دل ز دلاور گرفته بود

 

زینب که خطبه‌های سراسر حماسه خواند

 

این درس را، ز مکتب مادر گرفته بود

 

ای مادر شلمچه! امید شهادتم

 

در پشت روضه‌های تو سنگر گرفته بود

 

دلخسته‌ام، طراوت کارونم آرزوست

 

لیلای جان! جزیره مجنونم آرزوست

 

برداشت دست حق ز رخ شب نقاب را

 

حس کرد باز پنجره‌ها آفتاب را

 

بیدار گشته‌ایم و دل‌آشفته دشمنان

 

دیگر مگر به خواب ببینند خواب را

 

باید امید داشت به فردای پرغرور

 

باید فزون نمود در این ره شتاب را

 

گفتا به حق تجلی نور خمینی است

 

هر کس که دید رهبر این انقلاب را

 

فریاد می‌زنیم در این شور بی‌کران

 

«عجّل علی ظهورکَ یا صاحب الزمان»

 

محمد جواد زمانی 

 

 

توحید من به جلوه ی قرآنی ات سلام

 

بانوی من به محشر نورانی ات سلام

 

اسلام را به ساحت تو افتخارهاست

 

جانان من به شور مسلمانی ات سلام

 

روح نماز شب ، تو کمال تهجدی

 

وقت سحر به دیده ی بارانی ات سلام

 

زیباترین ترانه ی جاوید بندگی

 

زهرا تویی به شیوه ی عرفانی ات سلام

 

هر لحظه در عروج و کمال دوباره ای

 

ای داده حق ، کرامت یزدانی ات سلام

 

سائل نشد ز کوی تو دست تهی رود

 

ای مهربان به دائم الاحسانی ات سلام

 

در هر قدم به رهگذرت لاله ای شکفت

 

ای گلشن وفا به گل افشانی ات سلام

 

تنها نه بر حماسه ی جانبازی ات درود

 

جانا به سوز ناله ی پنهانی ات سلام

 

تصویر دست بسته قرار تو را ربود

 

ای صابره ترین ، به پریشانی ات سلام

 

یعقوب دل دعای فرج را دوباره خواند

 

هر روز و شب به یوسف کنعانی ات سلام

 

سید محمد میرهاشمی

 

 

منظومۀ ولای علی، ماه فاطمه است

 

عصمت ستاره‌ایست که همراه فاطمه است

 

هر جا که چشمه‌ای به زمین جوش می‌زند

 

معلوم می‌شود که قدمگاه فاطمه است

 

در هر قدم صراط علی روشن است از او

 

در هر نفس ولای علی، راه فاطمه است

 

روی علی به جلوۀ «الله نور» او

 

چشم نبی به «نصر من اللهِ» فاطمه است

 

تنزیل ابرهای عنایت هنوز هم

 

از یمن گریه‌های سحرگاه فاطمه است

 

مفتاح قفل های مهمات هم هنوز

 

موقوف یک اشارۀ کوتاه فاطمه است

 

خیل فرشتگان خدا بوسه می زنند

 

بر دست سائلی که به درگاه فاطمه است

 

محمد سعید میرزایی

 

 

زهی کوی کسی کز خون بود آب خیابانش

 

ز سرهای عزیزان چیده گلدان گرد میدانش

 

به خورشید قیامت می شود منجر به هر جلوه

 

تشرف های آئینه به صحن شبنمستانش

 

به زیل نام او جز حاشیه متنی نمی جوشد

 

که دارد منشئاتش شأن فرعیت به عنوانش

 

چنان وقت کرم از شش جهت بر تاخت می آید

 

که از پیراهن خود نیز رد گردد به طوفانش

 

کدامین نعره از سجاده حیدر را مدد فرمود

 

که می پوشد نعم یا سیدی شمشیر عریانش

 

زکاتی داشت خونم گیج تحویلش شدم

 

دیدم که حتی میرود عید سعید فطر، قربانش

 

دچار رنگ تیغ جلوه اش هم بهت مقبول است

 

شهید آید به محشر هر جان بازد به بهتانش

 

زهی بانوی جعفر پاسبان حمزه دربانی

 

که صد چشمی نگه دار است اورا مرد مردانش

 

زکوران نیز در ستر تجلی گشته او پنهان

 

که ممکن بود دیدارش دهد چشمی به کورانش

 

اگر میلش به اطعام تجلی می کشد حیف است

 

سر ما شاعران را خود نسازد آب گردانش

 

گناهانم فدای عصمت محضی چنین یا رب

 

که یوسف می شود با دیدن او گرگ کنعانش

 

چنان معصوم بگذشته است از همسایه اش کز

 

شوق به کارت می برد مریم هنوز از چشم جیرانش

 

اگر از ناز عزت پشت پلکی می کند نازک

 

همان کیفیت لطف است افتاده به مژگانش

 

به جمع پنج تن از چهار سو در هشت چشم آید

 

علی موسی الرضا پیدا شدا از آئینه بندانش

 

به قم به چادرش افتاده جمعی یارضا گویان

 

گروهی حضرت معصومه گویان در خراسانش

 

چنین شأنی که من میبینم از حیث أحد کامل

 

ندارم شک که در خلوت پرستیدست شیطانش

 

حدیث کامل لولاک شرح کاملی دارد

 

چو لولای در جنت بچرخد تحت فرمانش

 

به شأن خویش دارد إلتجی از فرط آگاهی

 

اگر دستی بگیرد در خرامیدن به دامانش

 

عبور از شام ظلمانی است شرط مردن روشن

 

کلید برق هستی مانده در آنسوی دارانش

 

جلالت مرحمی از نوع دیگر دارد ای غافل

 

همان شمشیر بیرون می زند آخر ز درمانش

 

به دربار زنی کز غیر خود رو در حجاب آرد

 

نظر دارد به الله الصمد نقاش ایوانش

 

به شهر قم به چشمم از دهانی شادباش امد

 

کدامین پسته خندیدست به بادام سوهانش

 

به امکان کسی دلداده ام کز شدت اعجاز

 

جمل را در ته سوزن کند با بار کوهانش

 

مگو گستاخ شیون بوده این نو شاعرالکن

 

به قدر وسع خود کرده است معنی تازه کتمانش

 

محمد سهرابی

 

 

شب تاریک کنار تو به سر می آید

 

نام زهرا به تو بانو چقدر می آید

 

آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده

 

خار هم پیش شما گل به نظر می آید

 

و نبوت به دو تا معجزه آوردن نیست

 

از کنیزان تو هم معجزه بر می آید

 

به کسی دم نزد اما پدرت می دانست

 

وحی از گوشۀ چشمان تو در می آید

 

پای یک خط تعالیم تو بانو والله

 

عمر صد مرجع تقلید به سر می آید

 

مانده ام تو اگر از عرش بیایی پایین

 

چه بلایی به سر اهل هنر می آید

 

مانده ام لحظۀ پیچیدن عطر تو به شهر

 

ملک الموت پیِ چند نفر می آید

 

کاظم بهمنی

 

 

وقتی که بر منبر نشینم بی قرینم

 

زیرا که مداح امیر المومنینم

 

دعوت به اهل البیت ذکر الذاکرین است

 

من هم در عالم ذاکر حبل المتینم

 

هرگاه از مظلوم شعری می سُرایم

 

انگار در حرب است تیغ آتشینم

 

من ذاکر پیغمبر و آل رسولم

 

در اصل مأمور امام المتقینم

 

اسماء حسنی از ازل ورد زبانم

 

زهرای اطهر را ثناگو اینچنینم

 

گه از فضایل دم زنم گه از مصائب

 

با مدح و با مرثیه در تبلیغ دینم

 

مجنون زهرا می کنم کلّ فلک را

 

دیوانۀ زهرایم و لطفش معینم

 

مداحم و مداح خار چشم دشمن

 

یعنی چو تیری در کمان مؤمنینم

 

مداح را امروز دنیا می شناسند

 

ما را به نام حبّ زهرا می شناسند

 

مائیم عبد آل طاها تا قیامت

 

دم می زنیم از حبّ زهرا تا قیامت

 

راهی که ما داریم سازش ناپذیر است

 

دارد ادامه نهضت ما تا قیامت

 

با مادر خود روز اوّل عهد بستیم

 

لبّیک یا ام ابیها تا قیامت

 

سر بند یا زهرا شده تاجِ سرِ ما

 

یعنی تشیّع هست آقا تا قیامت

 

آنان که فهمیدند سلطان جهانیم

 

ما را صدا کردند مولا تا قیامت

 

دیروز خرمشهر خطّ اولِ ما

 

امروز کعبه مکۀ بطحا تا قیامت

 

در دین ما ارضِ فدک طولِ فدک چیست؟

 

از آسیا تا کلّ دنیا تا قیامت

 

از مرزِ ایران انقلاب ما گذشته

 

پس غربت اسلامِ ناب ما گذشته

 

امروز عهد ما همان پیوند زهراست

 

ما عبد زهرائیم و دل در بند زهراست

 

یا فاطمه بر سینۀ ما نقش بسته

 

دعوای دشمن با همین سر بند زهراست

 

فریاد ما از نالۀ زهرا بلند است

 

یعنی که نهضتها همه پیوند زهراست

 

لبخند دشمن ذرّه ای ارزش ندارد

 

زیرا رضای دوست در لبخند زهراست

 

تا فاطمه دارد دعا بر رهبر ما

 

شمشیر تیز خطبه اش مانند زهراست

 

از کوچه تا کرب و بلا  یک راه سرخ است

 

یعنی شهید نینوا دلبند زهراست

 

با نام زهرا نام زینب همتراز است

 

چون زینب کبری همان پسوند زهراست

 

روزی که می سازیم گلزار حسن را

 

راضی ز دست ما دل خرسند زهراست

 

امروز صحن حضرت زهرا بسازیم

 

فردا بقیع آل طاها را بسازیم

 

زهرا که بر مولای بی همتاست همتا

 

در بارگاه حضرت یکتاست یکتا

 

در عالم خلقت ز هر کس بی نیاز است

 

او از تمام عالم بالاست بالا

 

قبل از به دنیا آمدن ذکرش فراگیر

 

قرآن به وصف حضرتش گویاست گویا

 

کوثر بنام اوست او خیر کثیر است

 

در پیشگاه حضرتِ والاست والا

 

با اوست که حجت به حجتها تمام است

 

او کیست ؟ بر هر سیزده مولاست مولا

 

ام ابیها در جهان ثانی ندارد

 

آن مادری که مادر باباست بابا

 

زهرای اطهر کیست هستی بخش عالم

 

یعنی که فیض حضرتش عظماست عظما

 

گسترده تر از سفرۀ او در فلک نیست

 

زیباترین نام زنان زهراست زهرا

 

او مقتدای یازده نسل امامت

 

او از ازل اِشراف دارد تا قیامت

 

هستی به دنیا داده زهرا با قیامش

 

عزت بما بخشید مادر با کلامش

 

آن اسوه ای که در دو عالم بی نمونه است

 

خود را سپر فرمود در راه امامش

 

کوته ترین آیات را دارد ولیکن

 

والاترین القاب را کرده بنامش

 

زهراست آن بانو که با آن قدر پنهان

 

داند امیرالمومنین قدر تمامش

 

زهراست آن بانو که با بوسه به دستش

 

پیغمبر اکرم کند درک مقامش

 

زهراست آن بانو که روزی چند نوبت

 

جبریل می آورد از بالا سلامش

 

هستیِ خود را پای مولا ریخت امّا

 

با این همه،دنیا نشد یکدم به کامش

 

آن خطبه های آتشینِ کربلایی

 

آن عمرِ عالم تاب ، آن حُسن ختامش

 

زهرا بما آموخت زهرایی شدن را

 

با جان و هستی راه مولایی شدن را

 

محمود ژولیده

 

 

شب انتظار احمد به مبارکی سر آمد

 

دل تشنگان منور جلوات کوثر آمد

 

سر و جان فدای زهرا همه خاک پای زهرا

 

به در سرای زهرا ملکوت چاکر آمد

 

بشری ز جنس حورا ملکی به شکل زهرا

 

به خدا توان و یارا به دل پیمبر آمد

 

شده مکه نور باران ز فروغ نور ایمان

 

پی خدمتش شتابان مه و مهر و اختر آمد

 

به زمین ملک زد امشب علم خوش آمد امشب

 

برکات ایزد امشب به رسول اطهر آمد

 

دگر آن عنید کافر به نبی نگوید ابتر

 

خبر ظهور کوثر ز خدای اکبر آمد

 

دل من بخوان ترانه به نوای عاشقانه

 

که به مهدی زمانه شب و روز مادر آمد

 

ولی الله کلامی زنجانی

 

 

هرچه داریم همه از کرم فاطمه است

 

دو جهان قطره ای از موج یم فاطمه است

 

آن بهشتی که خدا وصف به قرآن کرده

 

گوشه ای از حرم محترم فاطمه است

 

هر کسی عزت خود را ز خدا می طلبد

 

راه آن خاک شدن بر قدم فاطمه است

 

هست جبریل دعاگوی محب زهرا

 

تا زمانی که به زیر علم فاطمه است

 

جز خدا هیچ کسی بر حرمش محرم نیست

 

قبله ی کعبه به سمت حرم فاطمه است

 

نام حیدر که روی درب جنان حک شده است

 

نقش و طراحی آن با قلم فاطمه است

 

هر کسی که به حمایت ز ولی برخیزد

 

می توان گفت که او هم قسم فاطمه است

 

پرچم فاطمیه تا به قیامت بالاست

 

صاحب روضه ی او منتقم فاطمه است

 

رضا رسول زاده

 

 

در میان شعر تو بانو! اگر حاضر شدم

 

خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم

 

در خیالم صحن و گنبد ساختم، زائر شدم

 

نام شیرین تو  بردم فاطمه! شاعر شدم

 

رشته‌ای بر گردن ابیات من افکنده دوست

 

می‌برد شعر مرا آنجا که خاطر خواه اوست

 

ناگهان دیدم میان خانه‌ی پیغمبرم

 

چون خدیجه غرق نوری از جهانی دیگرم

 

چرخ می‌زد یک نفس روح القدس دور و برم

 

تا نوشتم فاطمه، بوسید برگ دفترم

 

از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک

 

آسمان را با خودش آورده این دختر به خاک

 

ای محمد! دشمنت را دوست ابتر می‌کند

 

خانه‌ات را بوی ریحانه‌‌ معطر می‌کند

 

دیدنش بار رسالت را سبکتر می‌کند

 

دختر است اما برایت کار مادر می‌کند

 

دختران آیات رحمت، مادران مهر آفرین

 

می‌شود ام ابیها، هر دو باهم، بعد از این

 

یک زره خرج جهازت، حُسن‌هایت بی‌شمار

 

با تو حیدر روز خیبر حرز می‌خواهد چکار؟

 

تا تو از تیغ دودم با عشق می‌گیری غبار

 

بعد از این مستانه‌تر صف می‌شکافد ذوالفقار

 

قوت بازوی مولایی به مولا، فاطمه!

 

قصه‌ی پیوند دریایی به دریا، فاطمه!

 

در هوای عاشقی با هم کبوتر می‌شوید

 

هر دو کوثر می‌شوید و هر دو حیدر می‌شوید

 

هست شیرین نامتان، قند مکرر می‌شوید

 

هر دو در کفواً احد با هم برابر می‌شود

 

بیت‌هایم بر درِ بیت تو زانو می‌زنند

 

شاعران تنها برای یک نظر، رو می‌زنند

 

در کسا، بی پرده با الله صحبت می‌کنی

 

هل اتی را سفره‌ی نور و کرامت می‌کنی

 

فکر خلقی، نیمه شب با حق که خلوت می‌کنی

 

در غم همسایه، ترک خواب راحت می‌کنی

 

مادری الحق چه می‌آید به نامت، فاطمه!

 

می‌دهد از سوی ما مهدی سلامت، فاطمه!

 

امتحان پس داده‌‌ای در آسمانها پیش از این

 

سالها بر عرش می‌تابید نورت چون نگین

 

حضرت حق چون دلش آمد بیایی بر زمین

 

واقعاً "الحمد للهِ ، رب العالمین"

 

جلوه‌ی نور تو را تنها خدایت دید و بس

 

فاطمه! قدر تو را تنها علی فهمید و بس

 

عالمی در حیرت از این آسیا چرخاندنت

 

با تبسم خستگی را از علی پوشاندنت

 

در عجب روح الامین از طرز قرآن خواندت

 

پیش نابینا میان حِصن چادر ماندنت

 

حجب میراثت، حیا سایه نشین چادرت

 

داده دل حتی یهودی هم به دین چادرت

 

سفره‌‌ی نان خالی اما سفره‌ی انعام پُر

 

خانه‌ات میخانه، ساقی با سخاوت، جام پر

 

از تو راضی و دلش از گردش ایام پر

 

کعبه از بت خالی اما کوچه از اصنام پر

 

ای زبانت ذوالفقارِ حیدر بی‌ذوالفقار!

 

بت شکن! برخیز، بسته دست او را روزگار

 

قاسم صرافان

 

 

ملیکه ای ملکوتی سریر می آید

 

الهه ای به نقابی حریر می آید

 

ز عرش بس که فرشته ز فرش می بارد

 

صدای هلهله از چرخ پیر می آید

 

پیاله ها همه لبریز و تاکها سیراب

 

چه کوثری است که این سان کثیر می آید

 

تمام آینه ها را شکسته انوارش

 

شگفت آینه داری منیر می آید

 

چنان شکوه نزولش گرفته عالم را

 

که آفتاب غباری حقیر می آید

 

زمین به شوق قدومش به خویش می بالد

 

و هرچه هست به چشمش فقیر می آید

 

شب است و کعبه چه نا باورانه می بیند

 

که ابر مهر به این گرم سیر می آید

 

هزار آبشار از بهشت می ریزد

 

هزار چشمه به چشمم کویر می آید

 

به سوی خانه ی خورشید دستهاست بلند

 

که مادرانه کسی دستگیر می آید

 

رسید کعبه برای طواف قبله ی خود

 

به گرد خانه ی او سر به زیر می آید

 

گشود شهپر خود را و گفت جبرائیل

 

چقدر زیر قدومت حصیر می آید

 

ز فرط شوق پیمبر به خود نمی گنجد

 

ز عطر هر نفسش یا مجیر می آید

 

گرفت تنگ درآغوش و دید از قلبش

 

صدای زمزمه ای دلپذیر می آید

 

تپش تپش ز دلش یا علی علی جاریست

 

نفس نفس ز لبش یا امیر می آید

 

رسید تا که بدانند آسمانی ها

 

برای شیر خدا هم نظیر می آید

 

بگو به دشمن مولا که دشمن زهراست

 

هنوز از دهنت بوی شیر می آید

 

قسم به مادر دریا،قسم به مادر آب

 

که شور موج به هر آبگیر می آید

 

طلوع می کند از پشت ابرها خورشید

 

ز شام غیبت خود گرچه دیر می آید

 

برای آنکه ببینیم قبر مادر را

 

ز راه مرحم زخم غدیر می آید

 

حسن لطفی

 

 

تو فاطمه ای جلوه ی انوار الهی

 

تو فاطمه ای بی بدل و لا یتناهی

 

تو قبله و دلها همه تا کوی تو راهی

 

عالم شده با نور تو روشن، به نگاهی

 

زهرایی و دنیا شده در کار تو مبهوت

 

دنیا نه فقط، عرش، سما، عالم لاهوت

 

از درک بشر منزلت توست فراتر

 

تفسیر کند قدر تو را سوره ی کوثر

 

تو فاطمه ای روح و دل و جان پیمبر

 

بسته ست به جانِ تو، همه هستی حیدر

 

جان تو شده بسته به جان علی آری

 

در یاری او از همگان افضلی آری

 

حالا شده این شهر عزاخانه ی‌ مولا

 

آتش زده نمرود به کاشانه ی مولا

 

در شعله شدی آه تو پروانه ی‌ مولا

 

ای وای از این حال غریبانه ی‌ مولا

 

جان تو و جان علی آرام نداری

 

پهلوت شکسته ولی آرام نداری

 

مانع شده ای یک تنه از بُردن حیدر

 

تو در وسط کوچه شدی جوشن حیدر

 

کی گشت جدا دست تو از دامن حیدر؟

 

حیران شده از غیرت تو دشمن حیدر

 

پس دید که با تو نبرَد راه به جایی

 

وقتی که تو این گونه به سوی علی آیی

 

بستند کمر آن همه بر کشتنت این بار

 

در کوچه چهل تن همه آماده ی پیکار

 

طوفان بلا بود و تو دلخسته و بی یار

 

شد غرق به خون از غم تو دیده ی مسمار

 

گفتند که با کشتن تو کار تمام است

 

گفتی که نه این مرحله آغاز قیام است

 

با قامت خم دست به دیوار گرفتی

 

ناگه مدد از حیدر کرار گرفتی

 

در دست که سر رشته ی‌ پیکار گرفتی

 

آرامش از آن خصم ستمکار گرفتی

 

در سینه ی‌ تو آه جگر سوز، علی گفت

 

چشمان پر از خون تو آن روز علی گفت

 

برپای نمودی وسط کوچه قیامت

 

جان دادی و جان ولی ات ماند سلامت

 

ای خون تو احیاگر اسلام و امامت

 

آخر به سرانجام رسد اشک مدامت

 

یک جمعه سحر منتقمت می رسد از راه

 

بر پرچم او نقش "علیً ولی الله"

 

یوسف رحیمی

 

 

هوای خانه سراسیمه بود، سنگین بود

 

خدیجه ملتهب دردهای شیرین بود

 

زنان قوم به دلداری اش نیامده اند

 

از این غریبی و غربت چقدر غمگین بود

 

گرفت دست به پهلو، خدای خود را خواند

 

به استجابت او خانه غرق آمین بود

 

ندای کودک خود را شنید، مریم شد

 

صدای نازک او التیام و تسکین بود

 

و دید آسیه دورش گلاب می پاشد

 

دو زن، دو حوریه اش در کنار بالین بود

 

دم شکفتن آن نور آسمان در خاک

 

حلول کوثر طاها، بهار یاسین بود

 

پروانه نجاتی

 

 

باران گرفت و زمزم و کوثر به ما رسید

 

مستی رسید و باده و ساغر به ما رسید

 

روز الست که گِل عالم درست شد

 

خاک سرای آل پیمبر به ما رسید

 

وقتی خدا به طالعمان داشت می نوشت

 

شکرخدا ولایت حیدر به ما رسید

 

این عزتی که هست از آنجا گرفته ایم

 

آن لحظه ای که منصب نوکر به ما رسید

 

اینجا اگر که دور علی بال می زنیم

 

آنجا دلی شبیه کبوتر به ما رسید

 

هرکس گرفت دست خودش را بسوی دوست

 

در این میان محبت مادر به ما رسید

 

چه مادری که لب به سخن تاکه باز کرد

 

روزیّ صدهزاربرابر به ما رسید

 

مادر ز مقدم تو بهاری ترین شدم

 

دست مرا گرفتی و بالا نشین شدم

 

دریا فقط تو هستی و دریاتر از تو نیست

 

انسیۀ خدایی و حوراتر از تو نیست

 

تو می درخشی و همه جا، نور میشود

 

زهرا فقط تو هستی و زهراتر از تو نیست

 

وقتی که خاکِ پایِ تو عرش است مادرم

 

در اوج آسمانی و بالاتر از تو نیست

 

پیغمبرخدا به تو می گفت مادرم

 

با این حساب ام ابیهاتر از تو نیست

 

تو بضعة النبی خدایی و هیچکس

 

آیینه دار حضرت طاهاتر از تو نیست

 

شأن تو از روایت لولاک واضح است

 

اینکه بزرگتر ز تو بالاتر از تو نیست

 

تو آمدی و تکیه به عشق تو زد علی

 

با بودن تو حامی مولاتر از تو نیست

 

نام تو همّ و غم ز دل مصطفی گرفت

 

دست خدا علیست که دست تو را گرفت

 

باید می آمدی به همه رهبری کنی

 

اصلا فقط تو آمده ای سروری کنی

 

روز ازل خدای تو میخواست باشی و

 

درحق شیعه های علی مادری کنی

 

در روز حشر بین تمام پیمبران

 

آن لحظه می رسد که تو پیغمبری کنی

 

حتی پیمبران به تو تعظیم می کنند

 

وقتی قرار شد تو شفاعتگری کنی

 

هم رتبۀ علی به خدا غیر تو که نیست

 

پس می شود به جای علی حیدری کنی

 

سجاده پهن کن که دوباره مدینه را

 

پُر از پَر فرشته و حور و پری کنی

 

دست قنوت تو همۀ مستجابهاست

 

مهریۀ تو فاطمه جان کل آبهاست

 

وقتیکه ماه در سحر چادر تو بود

 

خورشید زیر بال و پر چادر تو بود

 

زیر قدوم تو پر و بال ملایکه

 

فوج فرشته دور و بر چادر تو بود

 

هرکس که منتصب به تو شد سربراه شد

 

اصلا حجاب زیر سر چادر تو بود

 

وقتی در آسمان خدایی بدون شک

 

زینب در آن میان قمر چادر تو بود

 

تو قبل مریم آمده ای مادر بهشت

 

پس این همه حیا اثر چادر تو بود

 

یک شب چهل یهود مسلمان تو شدند

 

این هم نشانۀ دگر چادر توبود

 

نور تو مکه را مَثَل کوه نور کرد

 

ابلیس را حضور تو از مکه دور کرد

 

با بودنت به یاری مردم چه حاجت است

 

دست قنوت خستۀ تو دست رحمت است

 

عشقت مرا به اوج سعادت رسانده است

 

عشقت همیشه شاه کلید سعادت است

 

من با تو و علی، غم دنیا نمی خورم

 

اسم علی و فاطمه رمز اجابت است

 

دست مرا بگیر و به دست علی بده

 

این دست های روبه شما دست بیعت است

 

دستت شکست و دست علی رو به عرش ماند

 

افتادن تو معنی اصل ولایت است

 

یک کربلا مرا ببری خوب می شوم

 

داروی درد سینۀ من یک زیارت است

 

امشب بیاو روزی من را زیاد کن

 

امشب مرا مقابل شش گوشه یاد کن

 

مهدی نظری

 

 

ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮐﻮﺛﺮ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪﻩ ﮐﻮﺛﺮ ﺑﺨﻮﺍﻥ

 

ﺑﺎ ﺳﺮﻭﺩ ﻭﺣﯽ ﻣﺪﺡ ﺩﺧﺖ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺑﺨﻮﺍﻥ

 

ﻣﺪﺡ ﺁﻥ ﻣﻤﺪﻭﺣﮥ ﻣﺤﺒﻮﺑﮥ ﺩﺍﻭﺭ ﺑﺨﻮﺍﻥ

 

ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﻧﻪ، ﺑﺎ ﺩﻡ ﺣﯿﺪﺭ ﺑﺨﻮﺍﻥ

 

ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺣﯿﺪﺭ ﺍﺯ ﺻﺪﯾﻘﮥ ﺍﻃﻬﺮ ﺑﺨﻮﺍﻥ

 

ﻫﺮ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺑﺨﻮﺍﻥ

 

ﻣﺎﻩ ﻋﺼﻤﺖ ﺍﺧﺘﺮ ﺑﺮﺝ ﻫﺪﯼ ﺭﺍ ﻣﺪﺡ ﮐﻦ

 

ﺭﻭﺡ ﺍﺣﻤﺪ ﻟﯿ ﺔ ﺍﻟﻘﺪﺭ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﺪﺡ ﮐﻦ

 

ﺁﻓﺮﯾﻨﺶ ﺑﺎﻍ ﺗﻮﺣﯿﺪ ﻭ ﺑﻬﺎﺭﺵ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺳﺖ

 

ﺩﯾﻦ ﻭ ﻗﺮﺁﻥ ﺗﺎ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﺵ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺳﺖ

 

ﻣﺼﻄﻔﯽ ﻓﺨﺮ ﻧﺒﻮّﺕ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭﺵ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺳﺖ

 

ﻣﺮﺗﻀﯽ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺩﺳﺘﯿﺎﺭﺵ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺳﺖ

 

ﺩﺳﺘﯿﺎﺭﺵ ﻧﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭ ﻭﻧﺪﺍﺭﺵ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺳﺖ

 

ﺍﯼ ﺧﻮﺷﺎ ﺁﻥ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺭﻭﺯ ﺣﺸﺮ ﯾﺎﺭﺵ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺳﺖ

 

ﺩﺭ ﺛﻨﺎﯼ ﺍﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﻋ ﺰ ﻣﺎ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ

 

ﮔﻔﺘﻦ ﺍﻭﺻﺎﻑ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺍﺳﺖ

 

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺘﯽ ﻫﺴﺖ ﺁﻓﺮﯾﻦ

 

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺣﻤﺔٌ ﻟ ﻌﺎﻟﻤﯿﻦ

 

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺣ ﺎﺏ ﻭ ﻋﺼﻤﺖ ﻭ ﺗﻘﻮﺍ ﻭ ﺩﯾﻦ

 

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﺮﺍﻍ ﺁﺳﻤﺎﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ

 

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﯾﺪﺍﻟ ّﻬﯽ ﺩﮔﺮ ﺩﺭ ﺁﺳﺘﯿﻦ

 

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﻋ ﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺒﻞ ﺍﻟﻤﺘﯿﻦ

 

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺟﻤﺎﻝ ﺑﯽ ﻣﺜﺎﻝ ﮐﺒﺮﯾﺎ

 

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻟ ﻪ ﮐﻞّ ﺍﻧﺒﯿﺎ

 

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺩﺭ ﻓ ﮏ ﻫﺴﺘﯽ ﻧﺎﺧﺪﺍﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

 

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻣﺤﺸﺮ ﮐﺒﺮﯾﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

 

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺣﻖ ﻣﺸﮑﻞ ﮔﺸﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

 

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺣﯿﺪﺭ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

 

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺩﺭ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﮐﺎﺭ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

 

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺑﺮ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﻟﻄﻒ ﻧﻬﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

 

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﺮﺍﻍ ﻣﺤﻔﻞ ﺍﻓﻼ‌ﮐﯿﺎﻥ

 

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺯ ﺭﺃﻓﺖ ﻫﻤﻨﺸﯿﻦ ﺑﺎ ﺧﺎﮐﯿﺎﻥ

 

ﺍﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﻗﺮﺏ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺟﻤﺎﻟﺖ ﻓﺎﻃﻤﻪ

 

ﺍﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻧﺒﯿﺎ ﻣﺎﺕ ﺟﻼ‌ﻟﺖ ﻓﺎﻃﻤﻪ

 

ﺍﯼ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﻣﺤﻮ ﮐﻤﺎﻟﺖ ﻓﺎﻃﻤﻪ

 

ﺍﯼ ﻣﻼ‌ﯾﮏ ﺑﻨﺪﮤ ﺻﻒّ ﻧﻌﺎﻟﺖ ﻓﺎﻃﻤﻪ

 

ﺍﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺣﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺝ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﻓﺎﻃﻤﻪ

 

ﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﻫﻮﻥ ﻓﯿﺾ ﺑﯽ ﺯﻭﺍﻟﺖ ﻓﺎﻃﻤﻪ

 

ﻃﺎﻫﺮﻩ، ﺍﻧﺴﯿّﻪ، ﺣﻮﺭﺍﯾﯽ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺍﯼ

 

ﻓﺎﻃﻤﻪ، ﺻﺪّﯾﻘﻪ، ﺯﻫﺮﺍﯾﯽ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ

 

ﻋﻘﻞ ﻭ ﻫﻮﺵ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ

 

ﺑﺎ ﮐﻤﯿﺖ ﻭ ﻫﻢ ﺗﺎ ﺁﻧﺴﻮﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﺎﺧﺘﯿﻢ

 

ﯾﺎ ﺑﻪ ﻣﻀﻤﺌﻦ ﯾﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﺳﺨﻦ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﯿﻢ

 

ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﺑﺮ ﺭﺷﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﭼﺎﺩﺭﺕ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯿﻢ

 

ﺷﻌﺮﻫﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻏﺰﻝ، ﻗﻄﻌﻪ، ﻗﺼﺎﺋﺪ ﺳﺎﺧﺘﯿﻢ

 

ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮔﺸﺘﯿﻢ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﯿﻢ

 

ﺣﻮﺭ، ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﯾﺎ ﻣ ﮏ، ﯾﺎ ﻓﻮﻕ ﺍﯾﻨﺎﻥ ﭼﯿﺴﺘﯽ؟

 

ﮐﯿﺴﺘﯽ ﺗﻮ ﮐﯿﺴﺘﯽ ﺗﻮ ﮐﯿﺴﺘﯽ ﺗﻮﮐﯿﺴﺘﯽ؟

 

"ﻣﯿﺜﻤﻢ" ﯾﻌﻨﯽ ﮔﺪﺍﯼ ﺧﺎﻧﮥ ﺧﺸﺖ ﻭ ﮔ ﺖ

 

ﻏﺮﻕ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﮔﻨﻪ ﭼﺸﻤﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺳﺎﺣ ﺖ

 

غلامرضا سازگار

 

 

در مقامی که عقیق سرخ از زر بهتر است

 

اشک هایم بال معراج است از پر بهتر است

 

بیشتر از بهترین وجه عبادت از نماز

 

در قیامت اشک هایت را بیاور بهتر است

 

با زبان دل فقط حرف خودم را می زنم

 

نامه بر این روزها باشد کبوتر بهتر است

 

از سر اخلاص حمدش را به جا می آورم

 

آنکه از آغاز یادم داده کوثر بهتر است

 

گرچه فرقی نیست بین ساقی و کوثر ولی

 

بارها فرموده پیغمبر که مادر بهتر است

 

مصحف زهرا به غیر از سینۀ معصوم نیست

 

سر مستور خدا در پرده آخر بهتر است

 

وقت بالا بردن در، حرز نام فاطمه

 

از دو لشگر هم برای مرد خیبر بهتر است

 

هر کسی بو برده از غیرت شهادت می دهد

 

در نگاه مرد مرگ از اشک همسر بهتر است

 

از زمانی که شنیدم در به پهلویت گرفت

 

حس من این است اصلاً خانه بی در بهتر است

 

محسن عرب خالقی

 

 

در خاطره ماندگار بودن

 

همشیرۀ ذوالفقار بودن

 

حوریه و خانه دار بودن

 

این قدر بزرگوار بودن

 

کار چه کسی است غیر زهرا

 

ماییم و دعای خیر زهرا

 

شأن تو کجا و بال ادراک

 

افتاده به زیر پات افلاک

 

منظور خدا حدیث لولاک

 

ای خواستگارت پدر خاک

 

مهریۀ هر که آب باشد

 

همدوش ابوتراب باشد

 

ای روح برابر پیمبر

 

ای سورۀ کوثر پیمبر

 

ای حیدر دیگر پیمبر

 

ای آمنه مادر پیمبر

 

ای سیب بهشت را نتیجه

 

سرمایۀ حضرت خدیجه

 

صابر خراسانی

 

 

ای بانوی اطهر نمونه

 

وی دخت پیمبر نمونه

 

ای فاطمه ای حبیبه حق

 

مشهور به کوثر نمونه

 

مام حسنین و زینبینی

 

ای طاهره مادر نمونه

 

غیر از پدرت کسی ندارد

 

مانند تو دختر نمونه

 

طوبا به مقام تو علی را

 

هم کفوی و همسر نمونه

 

گنجینه علم و معرفت را

 

ناید چو تو گوهر نمونه

 

عقد تو در آسمان ملک خواند

 

ای همسر شوهر نمونه

 

زینب ز تو درس منطق آموخت

 

تا گشت سخنور نمونه

 

ای در حرم از ملک مقرب

 

ای بر فلک اختر نمونه

 

رو هر که به درگهت نهاده

 

بگرفته فر از در نمونه

 

از لطف تو درتمام عالم

 

ایران شده کشور نمونه

 

ولی الله کلامی زنجانی

 

 

چله نشین صدفم، دُر شدم

 

از نفحات نبوی پر شدم

 

بنده ی دل تا که شدم، حُر شدم

 

روی لبم نشسته این زمزمه

 

فاطمه یافاطمه یافاطمه

 

تشنه شدم، آب زلالم بده

 

گرسنه ام، رزق حلالم بده

 

مرغ بهشتم، پر و بالم بده

 

کبوتر گنبد خضرا منم

 

زائر پر بسته ی زهرا منم

 

فرصت چل روزه ی حق سر رسید

 

سیب بهشتی معطّر رسید

 

گوش بده، سوره ی کوثر رسید

 

خیر کثیر ازلی آمده

 

همسر محبوب علی آمده

 

باد، بزن شانه به گیسوی گل

 

سرمه بکش باز به ابروی گل

 

بهشت رب آمده با بوی گل

 

جمیله ی عرش زمین آمده

 

حوریه ی پرده نشین آمده

 

باز درِ لطف خدا باز شد

 

به اذن حق، دوباره اعجاز شد

 

خوش آمدی، مکّه سرافراز شد

 

روی زمین شور و شعف را ببین

 

به دست دل، سماء دف را ببین

 

خوش آمدی روی زمین، آسمان

 

خوش آمدی نمونه ی بانوان

 

خوش آمدی مادر ساداتمان

 

سیده ی نساء، علیک السلام

 

مادر سادات تویی، یک کلام

 

رحمت و رحمانیتت گفته که

 

جلوه ی ربانیتت گفته که

 

حدیث نورانیتت گفته که

 

جای تو در کنگره ی عرش بود

 

بهشت، زیر پای تو فرش بود

 

تو کیستی، حبیبه ی کبریا

 

شافعه ی محشر روز جزا

 

سایه نشینت شده اند انبیاء

 

مادر اسلام به غیر از تو کیست

 

مادری ات، روز جزا دیدنیست

 

عقل فرو مانده ی والایی ات

 

صبر شده مات شکیبایی ات

 

علی  اسیر رخ زهرایی ات

 

نور تو در جان علی جلوه گر

 

جلوه کن و جان علی را ببر

 

بانوی عشق عالمینِ علی

 

مادر خوب زینبینِ علی

 

اُمّ حسن، اُمّ حسینِ علی

 

سایه ات ای همسر و اُمّ امام

 

روی سر امام ها مستدام

 

بیت تو را فرشته جارو زده

 

به دست تو، درب جنان رو زده

 

حیفِ تو، این در به تو پهلو زده

 

درب زمین لیاقتت را نداشت

 

بر تن تو جای خودش را گذاشت

 

امیر عظیمی

 

 

ما شیعه ایم و شیعه ی مولا شدن خوش است

 

در بین نوکران علی جا شدن خوش است

 

دریا علی و قطره تمامی کائنات

 

قطره به قطره راهی دریا شدن خوش است

 

ما بی علی محلّی از اِعراب نیستیم

 

با مرتضی هر آینه معنا شدن خوش است

 

یک «یا علی» بگو که مسیحا دمت کنند

 

یک «یا علی» بگو که مسیحا شدن خوش است

 

قبله علی و قبله نما فاطمه بُوَد

 

در روبروی کعبه فقط تا شدن خوش است

 

سوگند می خورم به علی که در این جهان

 

تنها گدای حضرت زهرا شدن خوش است

 

سلمان شدن همان و سلیمان شدن همان

 

با نوکری فاطمه آقا شدن خوش است

 

تنها گلی که سر سبد خلق عالم است

 

روح دو پهلوی نبی الله خاتم است

 

آمد کسی که خیر کثیر پیمبر است

 

خیر کثیر ... نه ... نه ... به والله کوثر است

 

بی فاطمه که شیر خدا همسری نداشت

 

بی شک و شبهه فاطمه همتای حیدر است

 

وقتی علی و فاطمه آیینه ی هم اند

 

با این حساب فاطمه هم مرد خیبر است

 

حتی ابونعیم و سیوطی نوشته اند:

 

از مریم و خدیجه و حوا هم او سر است

 

من مانده ام که روز جزا او چه می کند

 

با چادری که سایه ی صحرای محشر است

 

محشر مقام فاطمه محشر به پا کند

 

روز جزا شفاعت او چیز دیگر است

 

تنها نه مادر حسنین ... مادر همه است

 

روز تولدش به خدا روز مادر است

 

اخلاص و قدر و فاطر و نور و تبارک ست

 

میلاد با سعادت کوثر مبارک است

 

محمد فردوسی

 

 

کوثری از سوره ی طاها به دنیا آمدی

 

تا رسد انّا به اعطینا به دنیا آمدی

 

تا یتیمی پدر را اندکی جبران کنی

 

دختری و مادر بابا به دنیا آمدی

 

هر کجا کردی تشرف صاحب تشریف شد

 

مکه شد آنجا که تو آنجا به دنیا آمدی

 

قل هو الله احد ای معنی کفوا احد

 

تا که باشی همسر مولا به دنیا آمدی

 

تا که هجده سال هم اهل زمین درکت کنند

 

پس به شکل حضرت زهرا به دنیا آمدی

 

بعد عمری که دلیل زندگی پوشیده بود

 

آخرش ای علت دنیا به دنیا آمدی

 

با خبر بودی اگر از اتفاق کوچه ها

 

پس چرا انسیة الحُورا به دنیا آمدی

 

غصه ی ارباب ما را داشتی آن قَدْر که؛

 

بازهم در ظهر عاشورا به دنیا آمدی

 

مادرش بودی ولی یک لحظه بر بالای تل

 

در حقیقت زینب کبری به دنیا آمدی

 

مهدی رحیمی

 

 

هر کس هر آن چه دیده اگر هر کجا تویی

 

 یعنی که ابتدا تویی و انتها تویی

 

در تو خدا تجلّیِ هر روزه می‌کند

 

 آیینۀ تمام نمای خدا تویی

 

میلاد تو تولد توحید و روشنی است

 

 ای مادر پدر! غرض از روشنا تویی

 

چیزی ندیده ام که تو در آن نبوده ای

 

 تا چشم کار می کند ای آشنا! تویی

 

نخل ولایت از تو نشسته چنین به بار

 

 سرچشمه ی فقاهت آلِ عبا تویی

 

غیر از علی نبود کسی هم‌طراز تو

 

 غیر از علی ندید کسی تا کجا تویی

 

تو با علی و با تو علی روح واحدید

 

 نقش علی ست در دل آیینه، یا تویی؟

 

شوق شریفِ رابطه‌های حریم وحی

 

 روح الامینِ روشن غارِ حرا تویی

 

ایمان خلاصه در تو و مهر تو می‌شود

 

 مکه تویی، مدینه تویی، کربلا تویی

 

زمزم ظهورِ زمزمه‌های زلال توست

 

 مروه تویی، قداست قدسی! صفا تویی

 

بعد از تو هر زنی که به پاکی زبانزد است

 

 سوگند خورده است که خیرالنّسا تویی

 

شوق تلاوت تو، شفا می‌دهد مرا

 

 ای کوثرِ کثیر! حدیث کسا تویی

 

آن منجی بزرگ که در هر سحر به او

 

 می‌گفت مادرم به تضرع: بیا، تویی

 

مرتضی امیری اسفندقه

 

 

می نویسیم اگر یا زهرا

 

کار داریم همه با زهرا

 

مینویسیم هزاران دفعه...

 

فاطمه، فاطمه، زهرا، زهرا

 

وصف او را ز سر ناچاری...

 

مینویسم، و الا زهرا...

 

فاطمه بود سراپا احمد

 

مصطفی بود سرا پا زهرا

 

هر کسی را که ز نسلش دیدیم

 

حرمی داشته، الا ...

 

علی اکبر لطیفیان

 

 

ای که به جسم نبی، قلب تویی جان تویی

 

ای که به جان علی، جلوۀ جانان تویی

 

روضۀ احمد تویی جنّت و ریحان تویی

 

سیرتِ ختم رسل، سورۀ انسان تویی

 

در دو جهان صاحبِ سفرۀ احسان تویی

 

بطن نبوت تویی، باطن قرآن تویی

 

کیست ز نور دعا، ساخته مصباح کیست؟

 

در دل ظلمات جان، فالق الاصباح کیست؟

 

جز تو که ریحانه‌ای، روح که و راح کیست؟

 

حضرت موسی چه نام خواند بر الواح، کیست؟

 

در دل «مشکات» کیست، آنسوی «مصباح» کیست؟

 

دوازده چشمۀ دُرِّ درخشان تویی

 

تو باطن نمازی، حقیقت حج تویی

 

آن که امامت از او آمده منتج تویی

 

آنکه به قلب نبی آمده مدرج تویی

 

صحیفۀ عرش را نام مدرّج تویی

 

چراغ روشن تویی، سراج منهج تویی

 

به لوح محفوظ حق، صاحبِ عنوان تویی

 

زهرۀ زهرا تویی نور الهی تویی

 

مرکزِ منظومۀ لایتناهی تویی

 

به بحرِ وحی خدا فرشته ماهی تویی

 

به جانبِ کبریا همیشه راهی تویی

 

آن که خدا عصمتش داد گواهی تویی

 

سالکۀ واصلِ متصل الان تویی

 

فخر تبار قریش، الفتِ ایلاف توست

 

دست شه اولیاست که بوریاباف توست

 

ستاره سجّاد تو، فرشته طواف توست

 

رهایی بندگان، رهین الطاف توست

 

هر چه بخوانم تو را، کمتر از اوصاف توست

 

هر چه بگویم تو را، خوبتر از آن، تویی

 

آن که بر او مصطفی گشته ثناگو تویی

 

شاخۀ مریم تویی، خوشۀ شب‌بو تویی

 

سرّ ضمیر علی، «تو» تویی و «او» تویی

 

حقِ هوالحق تویی، هوی هوالهو تویی

 

مــادر آزادۀ ضــامن آهــو تــویی

 

جلوۀ طوس الرضا، نور خراسان تویی

 

در صدف آسمان نام تو «راحیل» بود

 

همدم روح و ملک محرم جبریل بود

 

بطن تو یا فاطمه، باطنِ تنزیل بود

 

حجّت تورات‌ بود آیت انجیل بود

 

جلوه‌گهِ قهر تو «طیراً ابابیل» بود

 

قبلۀ توحید تو، کعبۀ ایمان تویی

 

جان عزیز علی، جنّت الاعلی تویی

 

شاخۀ طوبی ز عرش رفته به بالا تویی

 

یار علی هیچکس، نباشد الّا تویی

 

چشمۀ غیرت تویی، اصل تولا تویی

 

مادر شش‌ماهۀ شهید مولا تویی

 

صاحب شش‌گوشۀ شاه شهیدان تویی

 

تویی تو امِّ موسی که خُلق کاظم از توست

 

نبوه الباقیه که وحی دائم از توست

 

قائمه العرشی و قیامِ قائم از توست

 

در دو جهان پایۀ کاخ مکارم از توست

 

بیت معالی از تو، قصر معالم از توست

 

عالمۀ عالمِ عالمِ یزدان تویی

 

خصم محمد ز تو، ابتر و منکوب شد

 

نزد حبیب خدا که چون تو محبوب شد؟

 

به مرهم دست تو، زخم نبی خوب شد

 

به مرهم دست تو، زخم نبی خوب شد

 

جنین شش‌ماهه‌ات مسیح مصلوب شد

 

غباری از چادرت شفای یعقوب شد

 

معجز پیراهنِ یوسف کنعان تویی

 

هجر من الخلق تو، سیرالی الله: تو

 

به جانب کبریا، راست‌ترین راه: تو

 

منطقه البروجِ دوازده ماه: تو

 

حجت، خونخواهِ تو، حجتِ خوانخواه: تو

 

غنچۀ نشکفته را برده به همراه: تو-

 

پیش از مقتلِ شهید عطشان، تویی

 

پایۀ مسجد بلند، به لرزۀ شیونت

 

منکر حق کور شد، به خطبۀ روشنت

 

دست زده مصطفی، به گوشۀ دامنت

 

دوستِ او دوستت، دشمن او دشمنت

 

حسرت یوسف شده، معجزِ پیراهنت

 

یک شبه هفتاد تن، کرده مسلمان تویی

 

فرشته سیب بهشت به تو تعارف کند

 

نزد تو روح الامین، قصد تشرف کند

 

پشت در خانه‌ات، نبی توقف کند

 

حیف که این خانه را شعله تصرف کند

 

چشم علی را پر از اشک تأسف کند

 

که ماهِ غمگین‌ترین شامِ غریبان تویی

 

تمامیِ اولیا گوش به دستورِ تو

 

کلیمه الحق تویی، مدینه شد طورِ تو

 

به لوح عرش خدا، کتاب مسطورِ تو

 

دلیل یوسف شده، جلوۀ مستورِ تو

 

به پشت هم هفت قفل، باز شد از نور تو

 

به عین حجب و حیا، مطلق برهان تویی

 

کلید رحمت تویی، منجی امت تویی

 

عین کرامت تویی، اصل مودت تویی

 

گنج نهان خدا در دل ظلمت تویی

 

اسوۀ مهدی تویی، حجّتِ حجّت تویی

 

قرب قریب خدا، صاحب قربت تویی

 

اذنِ اذانِ بلال، امامِ سلمان تویی

 

محمدسعید میرزایی

 

 

گل، بی تو رخصت چمن آرا شدن نداشت

 

گل نه که غنچه نیز دل وا شدن نداشت

 

بی مهرِ ماهِ روی تو، هرگز ستاره‌ای

 

ای زُهره روی! زَهره‌ی زهرا شدن نداشت

 

خیر کثیر! قدر تو این بس که غیر تو

 

کس افتخارِ کوثرِ طاها شدن نداشت

 

تطهیر، بی طهارت تو، لفظ بود و بس

 

لفظی که هیچ مایه‌ی معنا شدن نداشت

 

غیر از تو هیچ دختری، ای مادر پدر!

 

شایستـگیّ «امّ بیهـا» شدن نداشت

 

نخلی که بود سایه نشینِ سرشکِ تو

 

در ریشه هیچ، حسرتِ طوبی شدن نداشت

 

دانم چرا ز خاک تو لاله نمی‌دمید

 

سرّ مگوی تو، سرِ گویا شدن نداشت

 

از چهره تربت تو اگر پرده می‌گشود

 

تا حشر، کعبه، فرصت پیدا شدن نداشت

 

تنهاست چاه، همدم تنهایی علی

 

او بی تو، میلِ همدمِ تن‌ها شدن نداشت

 

تابوت تو، علی، غم هجران، چهار طفل

 

«شب، مانده بود و جرأتِ فردا شدن نداشت» 1

 

 

 

1. سلمان هراتی

 

جواد هاشمی

 

 

از بس فرشته است گذر جای ندارد

 

جبریل سر آورده و پر جای ندارد 

 

بند آمده این راه دگر جای ندارد 

 

با دختر بابا که پسر جای ندارد 

 

امشب شب عشق است، شب مادر باباست 

 

با قبله بگو قبله ی ما حضرت زهراست 

 

بالاتر از آن خط که نوشتند تو هستی 

 

مدحی که نخواندند و نگفتند تو هستی 

 

با نقطه ی با، نقطه ی پیوند تو هستی 

 

آیینه قدی خداوند تو هستی 

 

چیزی به جز از نور خداوند نداری 

 

سوگند خدا گفت که مانند نداری 

 

بانو چه شگفت است هبوطی که تو داری

 

قدر است چه قدری ملکوتی که تو داری

 

صد رشته قنات است قنوتی که تو داری

 

آرامش دریاست سکوتی که تو داری

 

**

 

عزم من و تو جزم شد و کارگر افتاد

 

دشمن به عقب رفته و از پشت سر افتاد

 

تا پای فشردیم از عالم سپر افتاد

 

با آلِ علی هرکه در افتاد وَر افتاد

 

ما سخره ی سختیم که از باد نلرزیم

 

این درس به ما مادر ما داد نلرزیم

 

هرجا که بلند است به زیر قدم ماست

 

بر هرچه سه تیغ است شکوه عَلَمِ ماست

 

هر بیش که دارند در این پهنه کَمِ ماست

 

موجیم که آسودگی ما عَدَم ماست

 

ما درس جز از محضر اسلام نگیریم

 

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم

 

هر بادِ مخالف شده جوشن به تنِ ما

 

هر تیر توان داد به برخاستنِ ما

 

با ماست همیشه نفسِ بت شکن ما

 

در سایه ی زهراست تمام وطن ما

 

این خصم زبون است اگر بد دهنی کرد

 

وین سیره یِ زهراست که دشمن شکنی کرد

 

**

 

دریایِ علی،غیرت طوفانی ات عشق است

 

ای مرد ترین مرد،رجز خوانی ات عشق است

 

**

 

جایی که ملک چشم کشد گرد محال است 

 

با نام شفا پرور تو درد محال است 

 

جز شیر خدا گرد تو یک مرد محال است 

 

رفتی و جز از تو هما درد محال است 

 

با تیغ به تو تکیه کند شیر خداوند 

 

ای خطبه ی تو غیرت شمشیر خداوند 

 

از روز ازل هر تپشت یاد علی بود 

 

نَبْضَت،ضربانت،نفست ناد علی بود

 

این هشت فلک فاطمه آباد علی بود 

 

خانم همه ی حرف تو فریاد علی بود 

 

میلاد توُ باز نمک گیر غدیریم 

 

از توست که مانند تو درگیر غدیریم 

 

حسن لطفی

 

 

مشکل که آفتاب درآید به آینه

 

زهرا مگر که رخ بنماید به آینه

 

جز مرتضی برابر زهرا ندیده ایم

 

باید که چهره نیز بیاید به آینه

 

باید صفات مادر ما را بیان کند

 

خود را اگر خدا بستاید به آینه

 

از پرتو جلال تو خیس است چشم خلق

 

باید علی جمال فزاید به آینه

 

کتباً که هیچ، راز شفاهی به کَس نگفت

 

این جا لب رسول بساید به آینه

 

با هر کسی شبیه خودش حرف می زند

 

مانده است تا چه رخ بنماید به آینه

 

ما را که پرتوییم جلوتر دهد عبور

 

وقتی خدا بهشت گشاید به آینه

 

در معبرش به حشر ببندیم چشم خویش

 

تا مشتبه مباد که باید به آینه

 

جای خدای عزّوجلّ سجده ای کنیم

 

از بس خدا به ذات در آید به آینه

 

زهرا پسِ حریر جمالش جلالت است

 

جیوه به غیر پشت نیاید به آینه

 

محمد سهرابی

 

 

سر پروردگار یازهرا

 

صاحب اختیار یازهرا

 

بوده ای در بهشت قرب خدا

 

بانوی تاجدار یازهرا

 

ومن الماء کل شی حی

 

ای به خلقت مدار یازهرا

 

ای که باشد چو مصطفی و علی

 

مدح تو بیشمار یازهرا

 

جبرئیل و همه ملائکه اند

 

بر تو خدمتگذار یازهرا

 

ای بزرگی که با کنیز خویش

 

کرده تقسیمِ کار یازهرا

 

پر نمودی همیشه کیسه ی ما

 

بیش از انتظار یازهرا

 

بانویی را ندیده همتایت

 

گردش روزگار یازهرا

 

پشت گرمی حیدر کرار

 

بر علی اقتدار یازهرا

 

نقش سر بند فاتح خیبر

 

وسط کارزار یازهرا

 

شاهدم چهارچوب آن قلعه است

 

هیمن ذوالفقار یازهرا

 

کاشف الکرب عالم است علی

 

کاشف الکرب یار یازهرا

 

می برد یک نگاه پرمهرت

 

غم ز روی نگار یازهرا

 

رو به راه است زندگی علی

 

تا توئی خانه دار یازهرا

 

فیض بردند از نماز شبت

 

همه ایل و تبار یازهرا

 

می شود مثل عرش غرق نور

 

خانه روزی سه بار یازهرا

 

در قیامت که هر پدر ز پسر

 

می نماید فرار یازهرا

 

تازه آنجا زمان جلوه ی توست

 

با تمام وقار یازهرا

 

می شوی باجلال فاطمی ات

 

روی ناقه سوار یازهرا

 

دور تا دور تو ملائکه اند

 

جملگی پرده دار یازهرا

 

روبرو ، پشت سر ، یمین و یسار

 

هر سو هفتاد هزار یازهرا

 

میرسی با حریر سبز بدست

 

محضر کردگار یازهرا

 

کتب ا.. و نفسه الرحمه

 

گشته وقت قرار یا زهرا

 

هر که دارد به سینه حب علی

 

میکشد انتظار یازهرا

 

تا که دستش بگیری و با تو

 

بشود همجوار یازهرا

 

با چنین عزت و جلال و شکوه

 

با چنین اعتبار یازهرا

 

به دو دست بریده عباس

 

می کنی افتخار یازهرا

 

همچو مرغی که دانه برچیند

 

می شوی دست بکار یازهرا

 

بر گنهکارهای بی کس و کار

 

هم محلی گذار یازهرا

 

میشوی با تمام فاطمیون

 

بر جنان رهسپار یازهرا

 

مهر تو جلوه میکند صد جا

 

ای بزرگوار یازهرا

 

مانده ام با چنین مقام چرا

 

گشته ای بی مزار یازهرا

 

که حیف کوتاه بوده عمر شما

 

گل هجده بهار یازهرا

 

سینه ی تو بهشت احمد بود

 

شد به آتش دچار یازهرا

 

غنچه از شاخه با تکان افتاد

 

خانه شد لاله زار یازهرا

 

سر آن ضربه ای که تو خوردی

 

شیعه شد سوگوار یازهرا

 

آمدی تا به خویش ، در افتاد

 

بین آن گیر و دار یازهرا

 

میخ مگذاشت تا که تو خود را

 

بکشانی کنار یازهرا

 

میکنم این قصیده را کوتاه

 

با دلی داغدار یازهرا

 

کاش مهدی بیاید و گردد

 

آن مزار آشکار یازهرا

 

هر که با شعر من شکسته دلش

 

با همان انکسار یازهرا

 

از برای ظهور منتقمش

 

گوید از دل سه بار یازهرا

 

قاسم نعمتی

 

 

یا فاطمه جان دست من و دامانت

 

ای چشم امید هـمه بـر احــسانت

 

بادا به فـدایت پــدر و مـــادر من

 

ای گـفته مـحمد پـدرت قــربانت

 

٭٭٭

 

نــــور دل و دیـدۀ پـیمبر زهـراست

 

اُم الحَسَنین و کُـفو حــــیدر زهراست

 

آن خــیر کـثیر را کـه فَــرط کــمال

 

ایـزد بستود و خواند کوثـر زهراست

 

٭٭٭

 

یا فاطمه ای منشاء خـــیر و بــرکات

 

مــهر تـو بود قـبولی صــوم و صـلات

 

فـرموده نبـی خـدا گــــــناهش بـخشد

 

هـر کس کـه بـرای تـو فـرستد صلوات

 

حبیب الله چایچیان

 

 

زهرا به ما قدم به قدم لطف کرده است

 

نه هر قدم که دم همه دم لطف کرده است

 

هو هوی ذوالفقار هم از هوی فاطمه است

 

یعنی که دم به تیغ دو دم لطف کرده است

 

ما بچه های ناخلفی بوده ایم که

 

مادر به ما هزار رقم لطف کرده است

 

سوگند می خوریم به پهلوی فاطمه

 

زهرا به ما بدون قسم لطف کرده است

 

با سفره داری پسر ارشدش به ما

 

نه اشتباه شد به کرم لطف کرده است

 

شب های جمعه ناله ی شش گوشه می رسد

 

بانوی بی حرم به حرم لطف کرده است

 

عباس اگر به عرصه ی محشر گره گشاست

 

زهرا به آن دو دست قلم لطف کرده است

 

ضرب غلاف و ضربه ی در، ضرب دست کفر

 

دنیا مگر به فاطمه کم لطف کرده است...

 

سعید پاشازاده

 

 

معجزات چشم زهرا عرش اعظم ساخته

 

هاجر و آسیه و حوا و مریم ساخته

 

از ازل بیت الاحرام کعبه، بیت الفاطمه است

 

کعبه را تسبیح زهرا قرص و محکم ساخته

 

آخرِ پیغمبری بابای زهرا بودن است

 

نور زهرا مصطفی را نور خاتم ساخته

 

نیمی از ما را خدا در فاطمیه ساخته

 

نیمه دیگر را خود زهرا محرم ساخته

 

فاطمه معمار خلق سینه زن ها بوده است

 

یک حسینیه خودش در بین قلبم ساخته

 

وصله های چادرش دیروز زحمت داشته

 

تا برای روضه ها امروز پرچم ساخته

 

روز محشر ریشه های چادری که سوخته

 

مایه ی آسایش ما را فراهم ساخته

 

هر زمان در روضه مادر صدایش می کنی

 

کیسه ما را پُر از فیض دمادم ساخته

 

محمد جواد پرچمی

پربیننده‌ترین اخبار رسانه ها
اخبار روز رسانه ها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon