زمینه‌ها و بازیگران تصویب اعلامیه بالفور


زمینه‌ها و بازیگران تصویب اعلامیه بالفور

«سر هنری کمپل بنرمن» یکی از نخست وزیران قرن نوزدهم انگستان می‌گوید ما اگر بخواهیم آقایی خودمان را در دنیا استمرار ببخشیم لازم است حتما در منطقه غرب آسیا جای پایی داشته باشیم.

به گزارش گروه بین الملل باشگاه خبرنگاران پویا، اعلامیه بالفور که در سال 1917 در دولت وقت انگلستان به عنوان یک تعهد از جانب انگلستان به تصویب رسید تصریح می‌کرد که تشکیل یک دولت یهودی در فلسطین ضروری است و انگلستان متعهد به انجام این امر شد. سال 2017 یکصدمین سال تصویب این اعلامیه است. آنچه در پی می‌آید بررسی شرایط تصویب این اعلامیه و تأثیر برخی شخصیت های یهودی و انگلیسی در تصویب این اعلامیه است که در سی امین نشست کبوتران مسجد دور دست در حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی توسط علیرضا سلطانشاهی کارشناس ارشد حوزه فلسطین و یهودشناسی ارائه شد.

ضرورت کارشناسی و بررسی اعلامیه بالفور

اگر دوم نوامبر را سالروز امضای اعلامیه بالفور بدانیم امیدوارم تا آن تاریخ چندین جلسه با این موضوع برگزار شود به همین جلسه هم اکتفا نشود و بیشتر در مورد این مسئله صحبت کنیم . آن هم به این دلیل که در مورد خیلی از پدیده های سیاسی درگیر روایت های مختلفی هستیم .

دو روایت از پدیده صهیونیسیم

در مورد پدیده صهیونیسم حتما یک روایت رسمی و یک روایت غیر رسمی داریم. روایت رسمی را طبیعتا کسی می نویسد و تبلیغ و ترویج می کند که تمام ابزار های لازم آن را در دست دارد و آن طور هم که باید اقدام می کند. و طبیعی است که در حال حاضر نظام بین الملل با تعریفی که الآن از آن داریم حامی صهیونیسم است و موجودیت آن را سازمان ملل به رسمیت شناخته و همراهی های لازم را در مقاطع مختلف با آن داشته است. پس اگر ما نظام بین الملل فعلی را قبول داشته باشیم طبیعی است که با این روایت رسمی از صهیونیسم هم مشکلی نداریم و به راحتی آن را می پذیریم.

ولی اگر با نظام بین الملل در حال حاضر مشکل داریم. باید برویم به سراغ روایت غیر رسمی از تاریخ، و عملکرد و یا پیامد های صهیونیسم. و از ویژگی های این روایت غیر رسمی این است که اولا خیلی کم روی آن کار شده است. ثانیا، آن مقداری که کار شده هم از باب استدلال و استناد خیلی ضعیف است خیلی کار دارد تا بتواند مورد توجه خیلی از اندیشمندان، ناظران و علاقمندان این حوزه قرار بگیرد. یکی از مشکلاتی که ما داریم این است که این روایت غیر رسمی راهی برای حضور در عرصه های آکادمیک ندارد. الآن بعد از گذشت سی و هفت- هشت سال از پیروزی انقلاب اسلامی و با توجه به اینکه ما گفتمان جدیدی در نظام بین الملل با ابتنا بر دیدگاه های حضرت امام مطرح کردیم، هنوز نتوانستیم در دانشگاه های خودمان آن دید و روایتی را که از پدیده صهیونیسم مد نظر خودمان بوده، به صورت آکادمیک به آن بپردازیم و متأسفانه در حال حاضر با توجه به این سابقه ما هنوز مصرف کننده ی دیدگاه های روایت رسمی هستیم.

به هر ترتیب ما یک سال زمان داریم که به بهانه بحث بالفور روی این موضوع با آن دیدگاه، کمی بیشتر به این قضایا توجه کنیم و این عرصه را فراهم کنیم که مطالبی که باید، گفته شوند.

برای اینکه جایگاه این نامه بالفور که به وعده و اعلامیه نیز از آن تعبیر می شود را خدمت تان عرض کنم نموداری از تاریخ پیدایی صهیونیسم عرض می کنم.  تا اندازه ای مشخص شود که اعلامیه بالفور کجای این تاریخ قرار دارد.

تاریخ پیدایش صهیونیسم

ماه اوت سال 1897 سال اعلام رسمی صهیونیسم در بال یا بازل سوئیس بود. یک دوره قبل از این داریم که زمینه های فکری، فرهنگی و مذهبی پدیده صهیونیسم است. یعنی تا قبل از 1897 مجموعه ای از اتفاقات در عرصه فکری و فرهنگی افتاد که نهایت آن منجر به این شد که تئودور هرتزل در 1897 در اجلاس بازل، صهیونیسم را به صورت رسمی اعلام کند. این زمینه های فکری در نوشته ها، مقالات، در جریان های فرهنگی، در میان یهودی و غیر یهودی ها به وفور وجود دارد. مثلا در عرصه ادبیات یک آثاری تولید شد از جمله بنیامین دیزراییلی که نخست وزیر انگلستان بود رمانی تحت عنوان «دیوید آلروی» نوشت. یا جرج الیود رمانی نوشت تحت عنوان «دنیل دروندا ». در عرصه سیاسی و جریان روشنفکری واقعه ای در پاریس اتفاق افتاد با عنوان واقعه «درایفوس» که در آنجا یک افسر یهودی فرانسوی متهم شد به جاسوسی برای آلمانها و محکوم به اعدام شد. در آن دوره اتفاقات خاصی افتاد که سراسر فرانسه و بعضا اروپا را در بر گرفت و حتی شخصیت های برجسته غیر یهودی از جمله امیل زولا هم در این حوزه ورود کردند و فضایی را ایجاد کردند که نتیجه آن این سؤال بود که این مسئله چگونه به وجود آمد؟ و آنچه که تحت عنوان مسئله یهود به وجود آمد چه راه حلی دارد؟ برای چه به وجود آمد و به چه دلیل در قبال چنین مسئله ای و باید چه کار کرد؟

توجیه یهود بر یهودستیزی

این مسئله پیش تر هم در آثار برخی بزرگان یهود وجود داشته است. آنچه به ما می گویند این است که یهود در یکی ناهمزیستی با دیگران قرار داد. آنها خود می گویند بحرانِ Assimilation. یعنی یهودیت به دلیل دیدگاه های رفتاری و اعتقادی که دارد با دیگری و غیر یهودی نمی تواند آمیزش داشته باشد. این نهایتا منجر به این می شود که فضایی بین یهودی ها و غیر یهودی ها ایجاد شود که به یهود ستیزی (Antisemitism) منتج شود. این اشخاص مدعی بودند این مسئله، در سراسر تاریخ وجود داشته و الآن اوج گرفته و باید فکری برای آن کرد و منجر می شود به اینکه یک خبرنگار به نام تئودور هرتزل که در جریان دادگاه درایفوس بود، کتابی می نویسد به نام دولت یهود (Der Judenstaat) یا (Jewish State) و آنجا می گوید تنها راه پایان دادن به مسئله یهود ، تشکیل یک سرزمین و دولتی به نام دولت یهود است.

تاریخ آغاز رسمی صهیونیسم

دوره نخست، تثبیت مفهوم دولت یهود

1897 تا 1917 که تاریخ صدور اعلامیه بالفور ابتدای تاریخ رسمی صهیونیسم است. 1897تا 1917 را تحت عنوان دوره تثبیت مفهوم و موجودیت بین المللی یهود نامگذاری می کنم. در این دوره 20 ساله یهودیان تلاش کردند این مفهوم را در نظام بین الملل به انحاء مختلف با لابی های دیپلماتیک، سیاسی و اقتصادی که داشتند معرفی کنند و در پایان هم از کانال قوی ترین قدرت دنیا که درآن دوره انگستان بود رسما آن را تثبیت کردند. یهودی ها یک دولت یا سرزمین می خواهند که آنجا این مسئله قدیمی خود را پایان دهند.

دوره دوم، تمهید زمینه ها و مقدمات

از 1917 تا 1947 که یک دوره 30 ساله است مرحله اجرایی اولیه است. حال که پذیرفته شد دولتی باید تشکیل شود، این دولت باید زمینه ها و مقدمات اولیه را داشته باشد. چه کسی باید این مقدمات اولیه را فراهم کند؟ وقتی نگاه می کنیم می بینیم که در همین دوره که انگلستان رسما این موجودیت را می پذیرد با بحث قیمومیت که در جامعه ملل مطرح می شود خودش هم صحنه گردان اصلی می شود. البته قیمومیت از سال 1922 آغاز می شود. قبل از آن بحث کنفرانس سایکس پیکو و بعد از قیمومیت سان رمو را هم داریم که تقسیم بندی بین قدرت ها است.
نهایتا در این 30 سال از لحاظ اقتصادی، نظامی و امنیتی و از لحاظ سیاسی فلسطین را برای زمینه سازی دولت یهود کاملا تحت اختیار می گیرند. 1947 سازمان ملل موجودیت یهود را در قالب قطعنامه 181 که در 21 نوامبر 1947 تصویب می شود، می پذیرد. و چند ماه بعد در ماه می 1948 رژیم صهیونیستی اعلام موجودیت می کند.

دوره سوم، تثبیت موجودیت

از این تاریخ (1948) تا 1967 دوران تثبیت موجودیت اسرائیل است. طی جنگ هایی که اتفاق می افتد اسرائیل به تمام کشورهای عربی و دشمنان خودش در قالب همین جنگ ها این پیام را می دهد که من موجودیتی هستم که کاملا قوام پیدا کرده و هیچ کس نمی تواند آن را از طریق جنگ از بین ببرد و قدرت ها هم پشت من هستند و نمونه های آن را هم به اثبات رسانده است.

دوره چهارم، مشروعیت بخشی

از آن سال (1967) به بعد دوران مشروعیت بخشیدن به این تثبیت شروع می شود تا سال 1987 که اولین انتفاضه بعد از وقوع انقلاب اسلامی اتفاق می افتد. این دوران مشروعیت بخشیدن به تثبیت یک دستاورد دارد و آن هم توافق کمپ دیوید است که بعد از جنگ به ظاهر پیروزمندانه مصر در 1973 اتفاق می افتد. خیلی از یهودی ها می گویند ما برای اینکه مصر را با آبروداری وارد عرصه سیاسی کنیم ، جنگ 1973 را نیاز داشتیم تا یک پیروزی برای آنها اتفاق بیفتد. جنگی که در آن مصری ها خط پارلو را می شکنند .

اختلال در مشروعی بخشی

از سال 1979، بعد از وقوع انقلاب اسلامی این دوران مشروعیت با مشکل مواجه شد. 1987 وقتی اولین انتفاضه اتفاق می افتد با چالش جدی مواجه می شود و از آن زمان تا الآن این تلاش برای مشروعیت بخشیدن نه تنها به نتیجه نمی رسد، بلکه اساسا موجودیت رژیم صهیونیستی با یک تزلزل مواجه می شود و الآن خیلی ها راحت تر صحبت از این می کنند که رژیم صهیونیستی در سراشیبی سقوط است. اگر تا پیش از این ، چنین موضوعی مطرح می شد برای ذهن خیلی ها ثقیل بود اما الآن دیگر این مطالب به راحتی مطرح می شود.
این مروری است بر اینکه ببینیم این نامه بالفور در چه جایگاهی قرار دارد.

اعلامیه بالفور در دیدگاه رسمی و غیر رسمی

از لحاظ تاریخی در اولین دوره ی تشکیل صهیونیسم یا مراحل مقدماتی دولت یهود آنچه که روایت رسمی به ما می گوید این است که یهود ستیزی و بعد از آن چاره جویی برای پایان دادن به یهود ستیزی به این منجر می شود که یهودیان، دولتی به نام دولت بریتانیا را ملزم کنند به اینکه جایی برای آنها در خاورمیانه اختصاص دهد. این روایت رسمی است. ولی روایت غیر رسمی حاکی از این است که این یک پروژه کاملا استعماری است که باهمکاری خود انگلستان که قدرت اول دنیا در آن زمان بود برنامه ریزی و اجرا شده است.

شاهدی بر روایت غیر رسمی

«سر هنری کمپل بنرمن» یکی از نخست وزیران قرن نوزدهم انگستان یک تعریف صریح از خاورمیانه و جایگاه انگلستان در این شرایط دارد. ایشان می گوید: منطقه ای در دنیا وجود دارد که مهمترین آبراه های استراتژیک در آن وجود دارد که اگر هرکدام از آنها برای یک دوره کوتاه بسته شوند اقتصاد دنیا دچار تلاطم می شود. بعد می گوید اتفاقا در این منطقه استراتژیک دنیا غنی ترین ذخایر زیر زمینی وجود دارد. که اقتصاد دنیا کاملا وابسته به آن است. این منطقه با این ویژگی، مردمی دارد که اکثرا مسلمان هستند. دارای یک دین و اعتقاد هستند. ما اگر بخواهیم آقایی خودمان را در دنیا استمرار ببخشیم لازم است حتما در این منطقه جای پایی داشته باشیم. با این شرایط این به معنی ضرورت وجود یک شیء خارجی در این منطقه است . پس دلیل اصلی پیدایی صهیونیسم با آنچه که آنها دارند ادعا می کنند که یهودیان در سراسر دنیا نیاز به یک دولت داشتند که بیایند اینجا کاملا متفاوت است. حالا سوالی که مطرح می شود این است که آیا ما باید یهودستیزی را منکر شویم و اینکه آیا هیچ یهودی ستیزی در دنیا وجود نداشته است؟ پاسخ این سؤال منفی است. اتفاقا اینگونه نیست.

احساسات ضد یهودی در سراسر دنیا

(در پرانتز موردی را اشاره کنم بعد به بحث اصلی خودم باز می گردم.) یهودی ها با اینکه الآن از قدرت، ثروت و جایگاه اقتصادی ، سیاسی فرهنگی خاصی در دنیا برخوردارند، اما تحت شدیدترین احساسات ضد یهودی هستند. الآن در خود آمریکا و اروپا در عین اینکه یهودی ها خیلی قوی هستند. ولی منفور اند. این تنفر لزوما به این معنی نیست که اقدامی علیه یهودی ها انجام دهند. یک حس تنفر در میان همه ی افراد مسیحی و مسلمان نسبت به یهودی ها وجود دارد. این هم ریشه های اعتقادی، رفتاری و اقتصادی دارد که به آنها نمی پردازیم چون آن گاه باید ریشه های یهود ستیزی را بحث کنیم.

اینکه به چه دلیل وجود داشته، عمده ترین دلیل آن اقتصادی است و منجر به این شده که وقتی یهودی ها مورد تنفر واقع شوند، لازم است کاملا ارتباطی را که با اقوامی که دارند با آنها زندگی می کنند تغییر دهند. الآن هر قومی در سراسر دنیا یک محل یا مکان خاص را از لحاظ سرزمینی دارد ولی یهودی را نمی توانید بگویید که جای خاصی در دنیا دارند. در آمریکا، آمریکای لاتین، اروپا، آفریقا، آسیا، ژاپن و چین هستند. خودشان می گویند این پراکندگی  به دلیل ظلم و آزاری بوده که از سوی دیگران به آنها وارد می شده است.

یهودیت به دنبال 2 عنصر آرمانی خود

یهودیت در دنیا به دنبال 2 چیز است و برای همان هم دچار پراکندگی خود خواسته می شود نه پراکندگی ناخواسته ای که تبلیغ می کنند. این دو عبارتند از : پول و امنیت . هرجا که پول و امنیت باشد آنجا سرزمین یهود است. الآن هم بعد از این همه سال از تشکیل ایده صهیونیسم اگر نگاه کنید می بینید که بیشتر یهودی ها کما کان خارج فلسطین زندگی می کنند. در بالاترین برآورد 5 میلیون و 200 هزار نفر و خودشان می گویند حدود 6 میلیون یهودی در فلسطین اشغالی وجود دارد ولی بیش از این عدد و حدود 8 میلیون یهودی خارج از فلسطین هستند و به فلسطین اشغالی نمی آیند. به دلیل اینکه پول و امنیت آنها تأمین نمی شود. پول و امنیت آن 8 میلیون یهودی که عمدتا یهودی های برجسته تری هستند، الآن در نیویورک، آفریقای جنوبی، پاریس، آمریکای لاتین ، ایران و ... تأمین می شود. لذا به فلسطین اشغالی نمی روند. من خود یک تحقیقی انجام دادم مبنی بر اینکه عمده ی نخبگان اقتصادی ، فرهنگی ، سیاسی و حتی علمی یهودی الآن خارج از سرزمین های اشغالی زندگی می کنند.

یهودیان سرزمین های اشغالی، قربانیان صهیونیسم جهانی

در نهایت به این نتیجه می رسیم که آن عده که در حال حاضر در سرزمین های اشغالی زندگی می کنند عده ای از یهودیان بدبخت و بیچاره و دست دومی هستند که عمدتا در یهودی بودن و اصالت یهودیت آنها هم اشکال وجود دارد. اینها در واقع گوشت دم توپ هستند برای آن آرمان اصلی صهیونیسم و استعمار که الآن لازم است نقش آن شیء خارجی را بازی کنند. این در پاسخ به آن است که یهودستیزی وجود داشته یا نه؟ تنفر وجود دارد ولی منجر به این نشده است که در واقع یهودیت هیچ چاره ای نداشته باشد. چون یهودیت هیچ وقت نیاز به این ندارد که خود را به یک سرزمین منگنه کند و از اول تا آخر بگوید اینجا متعلق به من است مثلا بگوید من در اینجا از لحاظ مذهبی- تاریخی سابقه ای دارم. کما اینکه می بینیم یهودیت با داشتن تاریخی که برای خودش در سرزمین فلسطین قائل است و مدعی است این همه دور مانده، چرا بعد از این تاریخ طولانی الآن به بازگشت به سرزمین موعود میل کرده است؟ این در واقع به نحوی پاسخ به همان سؤال است.

بازیگران اصلی اعلامیه بالفور

برای خودم خیلی سؤال بود که چرا اعلامیه بالفور به دست روچیلد نوشته شده است. در تاریخ صدور اعلامیه بالفور که نگاه می کنیم روچیلد اتفاقا از جمله شخصیت هایی است که در ابتدا هیچ تمایل ظاهری به صهیونیسم نداشته است. در همین کتابی هم که منتشر شده ،  و البته براساس همان روایت رسمی از صهیونیسم است ، می گوید در ملاقات هایی که وایزمن با روچیلد داشته، روچیلد اعلام می کند که هنوز برای این کار زود است و فعلا نباید این اقدامات صورت بگیرد.

یکی از محورهای اصلی در صدور بیانیه بالفور روچیلد است. اما چرا روچیلد؟ نامه به روچیلد نوشته شده است. شخصیت دیگر حییم وایزمن است. حییم وایزمن در تاریخ صدور اعلامیه بالفور اصلا نقش رسمی در سازمان جهانی صهیونیسم ندارد. از رهبران است ولی وقتی در تاریخ نگاه می کنیم می بینیم که بعد از اعلامیه بالفور به عنوان دبیرکل سازمان جهانی صهیونیسم شناخته می شود. شخصیت دیگر خود بالفور است. جیمز بالفور که از 1902 تا 1905 نخست وزیر انگلستان بود به دلیل اختلافاتی که با چرچیل پیدا می کند کنار می رود و از فضای سیاسی دور می شود. بعد از آن درست در همان سال 1917 دوباره با تغییری که در نخست وزیری انگلستان به وجود می آید و لوید جرج که پیش از این وزیر جنگ بود، نخست وزیر می شود، بالفور وزیر خارجه می شود و تیمی که به آن کابینه جنگی می گویند روی کار می آید. اوایل حکومت خود تصمیماتی می گیرند و اتفاقاتی که در قالب جنگ جهانی اول شکل می گرفت حادث می شود. در همان زمان تحولاتی در روسیه و امپراتوری عثمانی اتفاق می افتد. همه ی اینها در این روایتِ رسمی همه اتفاقی است. انقلاب روسیه اتفاق افتاده است، کابینه جنگی اتفاقی بوده است. جالب این است که تمامی افراد قبلی یک مخالفت ظاهری با صهیونیسم داشته اند. مثلا فردی که قبل از لوید جرج نخست وزیر انگلستان بود، کسی بود که اتفاقا می گویند ضد صهیونیسم بود. کسانی مثل مونتاگو اطراف او بودند که ضد صهیونیسم بوده است. ولی در سال 1917، همه ی اتفاقات با هم هماهنگ می شود و زمینه برای صدور اعلامیه بالفور فراهم می شود.

روچیلد

چرا برای روچیلد نامه نوشته شده است. در تاریخ می بینیم که روچیلد در آن زمان سرشناس ترین و پولدارترین یهودی سراسر دنیا بود. قله اشرافیت همین بارون ادموندو روچیلد بود. برای چه به او نامه نوشته می شود؟ چون او این جایگاه رفیع را دارد تا بتوانند بعد از این هم از پشتوانه اقتصادی عظیمی که دارد استفاده کنند او از یهودیانی است که برای او اعتبار قائل بودند . خانواده روچیلد فقط یک نفر نبود که فقط در انگلستان باشد. خانواده آنها در آلمان، فرانسه ، کشورهای اروپایی و سایر نقاط دنیا فعال بود. یعنی یک شبکه ی بین المللی داشتند که عمدتا تمرکزشان در اروپا بود.

وایزمن

در مورد وایزمن به عنوان یکی از محور های اساسی بالفور لازم است به بدنه اصلی سازمان جهانی صهیونیسم و نقش وایزمن توجه کنند. وایزمن یک دانشمند بیوشیمی است با تحصیلاتی که از روسیه شروع کرده، بعد در سوئیس ساکن می شود و به انگلستان مهاجرت می کند و به زحمت بعضی از کارهای علمی خود را پیش می برد.  چند جایزه می گیرد امکانهای مالی فراهم می کند تا پیشرفت های علمی خود را پیش ببرد. در مورد او یک نکته این است که با عده ای از یهودیان اختلافی جدی را علیه عده دیگری از یهودیان در سازمان جهانی صهیونیسم- که هرتزل رهبر آن است- سروسامان می دهد. یعنی هرتزل که بنیانگذار صهیونیسم است چه اختلافی با وایزمن داشته است که براساس آن تا دوره مدیدی مسئولیت به وایزمن نمی دهند. این یکی از نکات تاریک تاریخ صهیونیسم است. هرتزل در سال 1904 در سن 42 سالگی از دنیا می رود.خیلی ها از مرگ وی اظهار تعجب می کنند. با وجود آنکه بیماری هرتزل اعلام شده، ولی بیماری هرتزل که منجر به مرگ وی شد بسیار غیر مترقبه بود و در مدت زمان کوتاهی پس از بیمار شدن از دنیا رفت. در احوالات و تحولات آن دوره آمده است که هرتزل شدیدا دنبال رویه ای بوده است که مسئله ی اصلی یهود را حل کند. یعنی اگر قرار است دولتی برای یهود تشکیل شود، لابی کنند و هرجایی که شد این دولت تشکیل شود. اگر شد در همین فلسطین تشکیل شود که سابقه ای دارند، اگر نشد در اوگاندا یا در جایی دیگر . تعریفی که هرتزل از عملکرد و دیپلماسی خود دارد ، ظاهرا به این نحو است و آنچه که مطرح شده این است که هرتزل به دنبال تشکیل یک دولت و یک سرزمین بوده که یهودیان در آنجا متمرکز شوند. اینگونه هم استدلال می کنند که بالاخره او واقعه درایفوس را دیده ، پیش از آن پبرون ها را در روسیه، سیل مهاجرت یهودیان و قتل عام کیشینف را درسال 1903 دیده است و می گفت باید خیلی سریع برای مسئله یهود فکری کنیم. ولی دیدگاه وایزمن و افرادی نظیر او (که نزدیک ترین فرد به دیدگاه وایزمن احد حاحام است با نام اصلی آشل گینزبرگ) اینها می گویند ما تنها جایی که باید برویم فلسطین است و غیر از فلسطین هیچ جایی نباید برویم. کنگره ششم جهانی صهیونیسم هم این را تصویب می کند و می گویند به هیچ وجه نباید به جایی غیر از فلسطین فکر کنیم. هرتزل با جایگاه رهبری سازمان جهانی صهیونیسم در یک طرف قرار دارد و عده ای دیگر با این دیدگاه در طرف مقابل. لذا طبیعی است که هرتزل در 1904 دیگر نباید باشد و بعد از این هر اتفاق دیگری که می افتد بر این منوال است که صهیونیسم جز با تشکیل دولت یهود در فلسطین به هدف اصلی خود نمی رسد. این در واقع شخصیت وایزمن است.

در بدنه سیاسی انگلستان هم این تحولات خیلی قابل تأمل است. نمی خواهم بگویم که من به نتیجه ای رسیده ام که بخواهم ارائه کنم ولی اتفاقاتی آنجا می افتد که منجر به این می شود که اعلامیه بالفور به این نحو و با آن شکل در 1917 با اتفاقات خیلی عیجب و غریب که در همان سال می افتد صادر شود.

یک شخصیت پنهان و تأثیر گذار

ما یک شخصیت پنهان هم در صدور اعلامیه بالفور داریم. او کسی است که زمینه سازی قبلی کرده و در دولت های قبل تر از لوید جرج حضور داشته است. فردی با نام «سر هربرت ساموئل». او تحت عنوانی وارد کابینه می شود و می گوید در دوره اسکوئیک -که دوران پس از فروپاشی یا شکست عثمانی است- اکنون که یهودی ها آمده اند، اعلام آمادگی و ابراز علاقه کرده اند که اگر بشود در فلسطین سرزمینی برایشان به وجود آید، باید فکری برای فلسطین داشته باشیم. هنوز بحث اعلامیه ی بالفور نیست. خودش می گوید چند راه وجود دارد. یکی اینکه فلسطین را به فرانسه بدهیم. دیگر اینکه با توجه به اینکه همه ی مذاهب و ادیان آنجا سابقه ای دارند دولتی چند ملیتی در آنجا درست کنیم. سوم اینکه به خود انگلستان بدهیم تا در آنجا حاکمیت داشته باشد. چهارم آنکه تحت حاکمیت عثمانی باقی بماند. یا اینکه بگوییم از همین حالا در آنجا یک دولت مستقل یهودی تشکیل شود. نخست وزیر وقت می گوید امکان ندارد درآنجا دولت مستقل یهودی درست شود. اصلا جمعیت یهودی ها در این زمان 1 به 10 است . در آن دوره 25 هزار یهودی در فلسطین حضور داشته اند. آنجا ساکنانی دارد لذا این گزینه اصلا قابل طرح نیست. عثمانی هم معلوم نیست اصلا بتواند اقمار خود این کشورهایی را که تحت حاکمیتش قرار دارند حفظ کند. به فرانسه هم اجازه نمی دهیم. در مورد راه های دیگر فکر می کنیم.

سر هربرت ساموئل اولین فردی است که مقدمات اعلامیه بالفور را از دولت های قبل آغاز می کند و بعد از آن در دوره قیمومیت، اولین کمیسر انگلستان در حاکمیت قیمومیت بر  فلسطین می شود. انگلستان براساس مصوبه جامعه ملل در سال 1922 این مسئولیت را پیدا می کند که قیم مردم فلسطین در این منطقه شود. اگر به منابع بعد از این نگاه کنید می بینید یهودی ها - که همواره تا قبل از تشکیل دولت صهیونیستی به انگلستان می تاختند- دشمنان خود را اول عرب ها می دانند و دوم انگلستان و با آنها می جنگند. اما در مورد سرهربرت ساموئل می گویند به واسطه خدماتی که از قبل از 1917 و در ابتدای قیمومیت و پایه گذاری خدماتی که بعد از آن کمیسرهای دیگر انجام دادند برای ملت یهود عزرای دوم است. از جهت جمعیت دروازه های فلسطین را برای افزایش جمعیت یهودی باز و وسایل آن را فراهم کرد. به دلیل اتفاقاتی که در اروپا افتاده بود و زمینه مهاجرت فراهم شده بود، جمعیت یهودی از سراسر دنیا آمد. باعث شد که این جمعیت آنقدر بیاید که بتواند تا سال 1948 جمعیت یک کشور را فراهم کند.

یکی دیگر از کارهای او تشکیل سازمان های تروریستی در دوره او بود. که یهودی ها این سازمان ها را، سازمان های محافظ شهرک ها و آبادی های یهودی نشین مثل کیبوتس ها و مشاها می نامند. سازمان هایی با گرایش های مختلف که سازمان های تندرویی مثل اشترن و پالماخ و کمی ملایم تر ها مثل هاگانا را شامل می شود. همه ی این سازمان ها به محض تشکیل رژیم صهیونیستی در ارتش رژیم صهیونیستی (IDF) ادغام می شوند. تشکیل کیبوتس ها و فراهم کردن تمام نیازها برای اینها که بتواند پایه اقتصادی و معیشت مهاجران را فراهم کند. اقتصادی که مبتنی برکشاورزی بود و این اقتصاد مبتنی بر کشاورزی توانست این مرحله را بگذراند و از لحاظ سیاسی هم، نقش تأسیسی اش در تأسیس دولت یهود را به خوبی ایفا کردو زمینه را فراهم کرد که آمریکا بعد از این در نقش تکمیلی ، حامی صهیونیسم باشد.

بعد از 1948 که انگلیسی ها از فلسطین بیرون آمدند این زمینه فراهم شد که آمریکا با یک تجهیز بهتر برای حمایت از صهیونیسم و پیگیری و تکاپوی استعماری اقدام کند.

ادامه دارد...

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار بین الملل
اخبار روز بین الملل
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon
طبیعت
پاکسان