استخراج مفهومی گمشده از دل تاریخ ایران
نمایش «محفل بیعاری» تصویری گروتسک از یک رفتار غیرانسانی در بستر تاریخ است، جایی که مردانگی از فردی سلب میشود و وجودش را از هم فرومیپاشاند. این رویه، تخریبی در راستای قدرت و قدرتدوستی است و شاید وحدت ملی.
باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم
سیاوش بهادریراد سال گذشته در تماشاخانه ارغنون به سراغ متن پرطرفدار آن روزهای مارتین مکدونا، «قطع دست در اسپوکین» رفته بود، متنی که مملو از خشونت زبانی بود و در برگردان فارسی بیشتر به یک کمدی موقعیت میمانست، در اجرای بهادریراد نیز چیزی بیشتر از یک کمدی نبود. اما مشخص بود او نگاهی خاص به خشونت دارد و این مقوله بشری دغدغه فکری اوست.
«محفل بیعاری» نمایش تازهای است از این کارگردان جوان که به جای کار روی متنی خارجی، از دل تاریخ ایران مفهومی شاید گمشده را بیرون کشیده است. این مفهوم شقی از خشونت است که در زمانه خود به عنوان عادت یا سنت درباری، موجب نابودی روان یک انسان میشده تا اسباب سرخوشی شاه را پدید آورد.
«محفل بیعاری» داستان خسروخان زند را روایت میکرد، مردی که در نمایش ولیعهد خان زند بوده؛ اما با شکست لطفعلیخان زند در کسوت خواجگان دربار شاه قاجار درمیآید تا «مردی که شاه بود» چهل سال در جوار نوامیس بیشمار فتحعلیشاه، تحت فشار روانی زندگانی کند. او در موقعیتی به سر میبرد که توأمان شاهی و مردانگیش را چنان از دست رفته میبیند که برای تاراجگر هر دو خوشخدمتی میکند. دیدن چنین تصاویری تلنگری است برای یافتن تبار خواجگی در پی یافتن چرایی آن.
تبار و دیرینه خواجگان
تبارشناسی را باید در نیچه جست و با فوکو آموخت. از منظر نیچه، به استناد به «تبارشناسی اخلاق»، تبارشناسی مطالعه موارد گوناگون افکار و احساسات متفاوت انسان و ارزشهای گوناگون اوست، از این رو تبارشناسی میتواند علل یا دلایل غلبه اشکال گوناگون ارزشها را ارائه دهد که نیچه آن را ریختشناسی اخلاقی مینامد. [1]
در شیوه تبارشناسانه فوکو امر گفتمانی در برابر امر غیرگفتمانی قرار میگیرد، یعنی امر اجتماعی در برابر قدرت. از دید فوکو گفتمان همان جامعه است که چیزی خارج از آن نیست. با این حال این نظم اجتماعی با اصالت قدرتی روبهروست که تحولاتش را متأثر میکند.
در جستجوی این جستار، باید چند مرحله را سپری کرد تا به رویه فوکویی دست یافت. اگرچه این نوشته نه توانایی دنبال کردن شیوه فوکو را دارد و نه سواد آن را؛ لذا «محفل بیعاری» را فرصتی برای جستجوی خواجگی در بستر تاریخ و به ویژه دوران قاجار میداند. در شیوه فوکویی باید نخست مسئله شناسایی شود، یعنی مورد فکری و تحقیقی ما چیست. پاسخ ساده است: اختگی؛ آنچه کلیت اثر بهادریراد را شکل میدهد. خسروخان اخته است و نمایش قرار است در فضای اختگی قهرمانش رنگ و رو بیابد. مسئله این است که اختگی به واسطه شیوه اجرا، رنگ خاکستری قالب، جنس بازی که میان جنون و عقول در نوسان است. مهمتر از آن سازهای فولادین که میان تخت و تاج است و جرثومهای است بیهویت. پس میتوان ادعا کرد اختگی نه تنها مسئله این نوشتار که مسئله اثر نیز هست. حال این اختگی به مخاطب منتقل میشود و آیا در ذهن او چنین پرسشی تداعی میشود که چیستی این اختگی از کجا نشئت میگیرد؟
بدسابقه تاریخی
برای ما ایرانیان امروزی شاید اختگی و اخته شدن با تصویری ملول و وارفته از آغا محمدخان قاجار آغاز شود. از جایی که به نفر اول آن روزهای مملکت، به مردی که عاشق کور کردن یا فاجعه تفلیس بوده، به جای «آقا»، «آغا» گفته میشود.
اگر به تصویر این تنها شاه جهانگشای قاجار نگاهی بیاندازیم، در مییابیم برخلاف تمام شاهان قاجار حرمباز که اصولاً ریشی بلند یا سبیلی مردانه با صورتی فربه دارند، به چهرهای تکیده برمیخورید با چین وچروکهای فراوان و بدون تارمویی در ریشگاه. در تاریخ آمده است که این چهره مردی است اخته و آغا. نقل هم کردهاند آغامحمدخان در سن یازده سالگی به دلیل اینکه چهره جذابی داشت توسط خواجگان حرمسرای عادلشاه - حاکم مشهد- در حال معاشقه با یکی از همسران وی دیده شده، به دستور عادلشاه اخته شد. صحت و سقم موضوع هم محل اختلاف است.
Castration یا اخته کردن به حذف غدد جنسی اطلاق میشود که در اروپا، آسیا و هند و آفریقا بر سر اسیران جنگی و سربازان میآوردند تا میل بازگشت به خانواده را نداشته باشند. مردان وپسرانی که قرار بود در حرمسراها کار کنند را نیز اخته میکردند تا به درجه خواجه حرمسرا نائل شوند. این رسم در عثمانی و اروپا و ایران متداول بود.
با کمی تحقیق میتوان دریافت همانند تمام مظاهر تمدنی بشر، موضوع اختگی نیز به مبدا تمدن بازمیگردد. بینالنهرین خاستگاه اختگی است. رفتار رایجی در آشور بوده و مجازاتی متداول در مصر. در جماعت هیتیها برای حمل تخت بزرگخاندانان به کار گماشته میشدند. در دوران هخامنشی است که خواجگان در فرایند سیاسی زمانه ورود میکنند و صاحب قدرت میشوند تا جایی که تاریخ ایران با نامی چون باگواس خواجه روبهرو میشود که وزارت اردشیر سوم و چهارم را به عهده داشته است تا در نهایت به دستور داریوش سوم جام زهری که به همگان مینوشاند را بنوشد و سقوط امپراتوری را چند سال بعد نبیند.
کشف گفتمان
به سراغ فوکو بازگردیم و کمی به «محفل بیعاری» تلنگری زنیم. نمایش به ما از موجودی میگوید که نه باگواس شده است و نه آغا محمدخان قاجار. او شاهی است اخته که تاج و تختش زیر پای مردی است با صدها زن. این وضعیت متضاد تاریخی از کجا میآید؟
پاسخ کمی ساده است. آیا به نقشه ایران در زمان زندیه نگاه انداختهاید که در آن بخشی از اصفهان در دست شاه اسماعیل سوم است و در مشهد شاهرخمیرزای نابینا ایالت خراسان را به زمامداری فریدونخان گرجی میچرخاند. کریمخانی که خود را شاه نمیدانست، دو شاه رنجور و ناتوان بیخ گوش خود محترم شمرده بود و بر کسی پوشیده نیست، فتنه قاجاریه از بارگاه همین دو تن نشئت گرفته باشد. پس راه برای انقطاع این وضعیت پیچیده بریدن جریان نسلسازی بود و خواجگی شاه بعدی.
در واقع میتوان گفت محمدخان قاجار علیه گفتمان حاکم زندیه میایستد که دو جریان حاکم ماقبل خود را به رسمیت میشناسد، هر چند قدرتی در میانشان وجود ندارد؛ اما در آن سو، این قدرت است که روبهروی گفتمان میایستد تا خود را اثبات کند. شاه آینده اخته میشود تا قدرت قاجاریه بر کرسی نشیند و در سوی دیگر گفتمان دیگری شکل گیرد.
اگر بخواهیم چون فوکو کار کنیم نیاز است تحلیلی از گسست، تبار، تصادف و قدرت و مقاومت نیز داشته باشیم که از حوصله این متن خارج است.
تحلیل محفل
در نمایش «محفل بیعاری» ما با یک وضعیت ویژه روبهروییم. میتوانم تمام آن تحلیلهایی که از حوصله متن خارج دانستیم در چند خط مونولوگ شخصیتها جستجو کرد. گسست شخصیت اخته شده که در هفت پیکره متکثر شده است. میتوان این ویژگی را تحلیل کرد. بدون شک دربار شاهی مملو از خواجگان حرمسرا باشد که همگی غنایم انسانی به تاراج رفتهاند که به حکم شاهی مردانگی خود را باختهاند و مقرر است تا ابدالدهر در میان زنانی «بپلکند» که میتوانست مردانگی آنان را مشروعیت بخشد. مشروعیت برابر است با قدرت و تحکیم گفتمان فرد، پس او از گفتمان خارج میشود و خود جزیی از گفتمان تازه میشود.
اما به نظر قهرمان اخته نمایش در حال مقاومت کردن است. او فروپاشی درونی خود را نشان نمیدهد و 45 سال دوام میآورد؛ در حالی که درونش از هم پاشیده است. چیزی برای به دست آوردن ندارد، همه چیزش را باخته است. فوکو میگوید «نیروهایی که در تاریخ عمل میکنند، نه تابع یک تقدیرند و نه تابع یک سازوکار؛ بلکه تابع تصادف مبارزهاند.» [2]
تصادف را میتوان در کلام خسروخان جستجو کرد که چگونه خاندان از همپاشیدهاش تاج را دو دستی بر سر مردی اخته نهاد. در یک وضعیت تمثیلی قرار میگیریم. جایی که خاندان زند خود در قدرت به اختگی رسیده است و این تصادفی است با به قدرت رسیدن مرد اخته ماجرا. از منظر فوکو «قدرت یک شکل نیست»؛ بلکه «مجموعهای از روابط باز و کمابیش هماهنگ شده » است. باز نگاهی به نقشه جغرافیا بیاندازیم. یک روز پیش از سقوط لطفعلیشاه و یک روز پس از مرگ آغا محمدخان قاجار. داستان به همین سادگی است و این قدرت آنچنان است که مردمان نمایش «محفل بیعاری» را نه از جسم، که در ذهن نیز اخته کرده است. هفت موجود بیمو که بیاراده در میان زنان حرمسرا «میپلکند». آنان را مرگی رخ داده است که همان 45 سال پیش رخ داده است. آنان هویت خود را دربرابر چشمان خود تشییع شده یافتهاند.
بماند این وسط که با جستجو خبری از خسروخان زند نیست. همه چیز یک بازی است و این بازی هم یک گفتمان است و صاحب تبار.
=============================
عکس از مهدی قلیپور سلیمانی
انتهای پیام/