سه روایت از شاه‌میر

سه روایت از شاه‌میر

توحید معصومی این روزها در حال روایت راشمون‌وار از لیرشاه است، متنی از آتیلا پسیانی که نامش هم کوروساواوار «تبار خون» است.

باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم

لیر:         برآنیم که نیت نهفته‌مان را آشکار کنیم، آن نقشه را برایمان بیاورید

همین چند ماه پیش بود که محمد عاقبتی «لیرشاه» نوجوانانه‌ای با بوی موتورسیکلت خوش‌رکاب و دوربین فیلمبرداری در میان شرکت‌کنندگان جشن تولد لیر روی صحنه برده بود. این پیرمرد فرتوت شکسپیر که تنها آرزویش وزیدن بادهاست، آن هم در حالی که بادها برای وزیدن نیازی به آرزوی او ندارند، چهره‌ای است محبوب.

در این سال‌ها که پیرمرد از این سالن به آن سالن می‌رود، هر بار در هیبتی ظاهر می‌شود. روزی بسان پدری خموده است، درگیر غصه‌های عیان یا همچون شاه شهید، ملبس به دستاری از لنگ و مزین به شمشیر مرصع، در کنار طلخک سیاهش، مشغول به آتراکسیون. این دامنه کمدی تا تراژدی راز ماندگاری اوست.

در این خیال به سراغ «تبار خون» می‌رویم. نمایشی از تبار لیر و متحمل خون دخترکان او.

دلقک:     تو که نمی‌توانی از آن‌ور که باد می‌آید بادش دهی، زود سرما می‌خوری!

ساعت پنج، در ورودی حوزه هنری. دور و برت را نگاه کنی نشانی از نام حوزه نیست. می‌گویند زیر درختان تنومند روبه‌روی حوزه نهان شده است و قصد برکشیدن نقاب ندارد. ساختمان بلند بالای زرد رنگ حوزه هنری را راننده‌ها با وزارتخانه روبه‌رویش می‌شناسند. سر کوچه روبه‌رویش تابلو سرخ نارنجی‌رنگی است که از یک بنا خبر می‌دهد؛ ولی کسی از این بنا خبر نمی‌دهد. بماند. قرار کاری است میان ما و هنرمندان.

پنجشنبه هست و در اصلی حوزه بسته است. حوزه بیشتر یک اداره است. این را از همین قفل‌بودگی می‌توان فهمید. پس به سراغ در خودرورو می‌رویم. آن بیل‌بیلک دراز افقی سرش بالاست. راهمان را می‌کشیم به دل حوزه و یکی می‌پرد که بفرمایید. ما هم می‌گوییم فرمودیم. از قرارمان می‌گوییم. مرد پرهیجان انبوهی از کاغذ به دست می‌گردد  به دنبال اسم و نمی‌یابد. پنج دقیقه زیر ستیغ آفتاب و چند بی‌سیم و می‌یابد. از خوان سخت حوزه هنری که رد می‌شوی، همه چیز برایت راحت می‌شود.

محل قرارمان تالار سوره است. تالاری که با آن همه صندلی و آن گشادگی رخش، چندان جایی برای جماعت تئاتر نبوده است. در آن مدام تقدیر می‌گیرند و می‌ستایند؛ ولی سهم مردمان تئاتر از آن اندک است. اینکه می‌بینی دوستانت با حرارت روی صحنه‌اش می‌خرامند و کرشمه‌های نمایشی می‌آیند، خوشنود می‌شوی. رنگ و رویت از ارغوانی به سرخی می‌گرود و خدا را شکر می‌کنی که نمردی و در سوره تئاتر می‌بینی. البته بماند که این مرد خموش غول‌پیکر چندان به درد تئاتر هم نمی‌خورد. همان سخنرانی و تقدیر بسنده می‌کند.

لیر:     هر چه شکم گنده‌ات جا دارد، قار و قور کن، آسمان!

فرامرز قلیچ‌خانی و الهه زحمتی، جوان و سرزنده، شوخ و پرانرژی، می‌تازند. میانه نمایش است که می‌رسیم. عکاس دست به کار می‌شود. زمان برایش گذشته و همین بخش هم غنیمت است. اصلاً نمی‌دانیم چه خواهیم دید. ناگهان دخترک می‌گوید «میرشاه» و شستمان خبردار می‌شود که نقبی است به «لیرشاه». متنی از آتیلا پسیانی از دورانی که هنوز تجربه‌هایش چنان گنگ نشده بود.

از آن همه ردیف سالن سوره، ردیف پیشین را برمی‌گزینیم، آسوده می‌گیریم، خیره می‌شویم و با حرکت رقص پای بازیگران به گردنمان کرنش می‌دهیم. پسرکی لمیده بر سن و خمیده بر بستر تالار، هر از گاهی زمزمه می‌کند. سوفلوری می‌کند. اسمش دهان‌پرکن است و خطیر. بازیگر که فراموش کند، خطوط برایش بخواند. او تمرکزش همچون بازیگران است.

مدام رنگ عوض می‌کنند. اگرچه دو تن هستند؛ ولی نقش چند تن را ایفا می‌کنند. آن روزهای جوانی، پسیانی و همسر تجسم متن خویش بوده است. حال فرامرز قلیچ‌خانی، پسیانی است و الهه زحمتی، فاطمه نقوی. جوان و سرحال. دیالوگ می‌گویند و می‌چرخند. کلیت صحنه یک دایره سرخ است. این دایره سریر شاهی است که دیگر شاه نیست.  افتاده در جزیره‌ای، تبعیدی در میان جادوگران و در پی دختری که نیست و هست.

ادگار:     قلبی داشتم ناراست، با گوشی که شنیدن نمی‌خواست

کوتاه زمانی صرف دیدن می‌شود. توحید معصومی را که تا اکنون معرفیش نکرده بودم یمین نشسته، دست به قلم، قرطاسی بر پا، خیره به کار، گاهی مرقومه‌ای می‌نگارد به یک واژه. همه چیزش مینی‌مال است، حتی یادداشت‌هایش. حرفی نمی‌زند. در فاز جنرال گرفتن، لب به دندان می‌گیرد. صرفاً یک سلام ریز و نشستن. در این میان در گوشی هم رد و بدل می‌کنیم، اندک. از اینکه دایره از آن چه یا تیر در چله کردن برای چه. بچه‌ها روی صحنه بی‌تپق پیش می‌روند، جز معدود زمانی. خیالشان شاید از سوفلور جمع است.

بیست دقیقه صدای بازیگران و ناگهان تمام. نفهیدیم برای کوردلیا چه طوفانی تعبیه شده است. آخرش آن بسته بر دیرک ایستاده از آن کیست و آن تیر که از چله چاچی خمان خمان به سینه مرحوم اثبات کرد، از کمان کیست. فقط می‌دانیم با توحید معصومی طرف هستیم و انگیزه‌هایش؛ اما قبلش یک دانمارکی از شیرینی دانمارکی، داغ و تازه، با چای. حالمان جا می‌آید.

گلاوستر:     اینجا بودن بهتر از بودن در فضای آزاد است.

گفته شده بود توحید معصومی قرار است با متن ایوب آقاخانی سال هنریش را آغاز کند؛ ولی می‌گوید آن متن به جای خود. آن یکی مخصوص حوزه هنری است و این یکی برای انتظامی. شمایل دایره‌آور صحنه نیز از همان‌جا آمده است. تابستان امسال وعده‌گاه بازگشت قلیچ‌خانی به انتظامی است. توحید می‌گوید:«متن را از طریق جشنواره استانی اردبیل اجرا کرده‌ایم، در منطقه‌ای شرکت کردیم و در جشواره 28 فجر در بخش مناطق اجرا رفتیم. ماند تا اینکه به سبب ویژگی‌های این کار که متناسب با سالن انتظامی بود، به سراغ متن و این گروه بازیگری رفتم.»

از او درباره میزانسن می‌پرسم و می‌گوید به سمت خلاصه‌سازی در بازی و آکسسوار رفته است، «مینی‌مالیسنی دیدیم و شاخ و برگ‌های اضافی را کاستیم» و این در حالی است که «تحلیل همان است». البته بازنگری شده است و غلوهایی که در آن زمان بوده زدوده شده است. می‌گوید آن اجرا فضای کولی‌وار داشته است و یک تفاوتش تبدیل چرخ‌دستی به یک چمدان است.

کنت:   سرنوشت اگر لاف بزند که از همه مردم دو تن را هم دوست داشته و هم دشمن، یکی از آن دو اینک پیش چشم ماست

درباره پختگیش در اثر سخن می‌گوید. «این کار به شدت متکی به بازی بازیگران است. شاید در دست کارگردانی دیگر چنین نباشد. من از اول شیوه کارگردانی و اجرا را گونه‌ای برداشتم که بازی‌محور است. در اجرای قبلی به لحاظ فضا و دکور به دوش بازیگر گذاشتیم که با استفاده از پانتیومیم و تغییر لحن و حس فضا را می‌ساخت. احساس کردم که اگر اینها را بازیگران دورگردان بگیریم با چمدان می‌تواند با هواپیما یا اتوبوس از این شهر به شهر دیگر بروند و اجرا روند.دیگر ضرورتی ندارد برای شاه یک تاج واقعی و شنل زربافت داشته باشیم.»

اینها را تحلیل برآمده از متن می‌شمارد که مضمون اصلیش از لیر آمده؛ ولی ایرانی شده است و تکنیکش شرقی است، آن هم به واسطه عدم قطعیتی که به قول معصومی پسیانی با مهارت وارد متنش کرده است.

معصومی این عدم‌قطعیت را در شیوه روایت نمایش می‌داند، روایت راشمون‌واری که هر کسی از یک زاویه داستان را می‌بیند و نقل می‌کند. هر روایت را کسی می‌خواند که در دل قصه لیرشاه می‌بینیم. این وام‌داری راشمونی کوروساوا در نام هم به یاد مرد ژاپنی می‌اندازد، تبار خون و سریر خون که این یکی هم اقتباسی از لیرشاه است.

کورنرال:    انگیزه آن شتاب دستیابی به جاه و مقام بود که از طبع نکوهیده خود او مایه می‌گرفت.

از معصومی درباره انتخاب بازیگران می‌پرسم. می‌گوید خانم زحمتی را در کار قبلیش حضور داشته و آمادگی بازی در این زمان اندک را داشته و فرامرز را به سبب شناخت و فیزیک منعطفش برگزیده است.

پسیانی اجرای سابق معصومی را ندیده است و آن هم به سبب همزمانی اجرایش با «تبار خون». معصومی می‌گوید آن سال‌ چند کار از پسیانی در فجر حضور داشت.  با اینکه فیلم کار را به پسیانی داده است، از حضورش در این اجرا استقبال می‌کند. معتقد است نگاهش نسبت به پسیانی در شیوه اجرایی متفاوت است؛ چرا که کار خود را تبعیت از فضای خالی می‌داند و آن اثر 19 سال پیش چنین نبوده است. می‌گوید «اجرای ما در ابزار و آکسسوار خلوت‌تر و پیراسته‌تر است. اجرای پسیانی شرقی و جادوگونه است.»

قصه به پایان می‌رسد. البته برای یک گزارش، برای اجرا تازه اول سطر است. تازه چند جنرال مانده است و چند لحظه برای تمرکز. نمایش قرار است چند روز دیگر در انتظامی بیاغازد. به امید آنکه پسیانی هم سراغی از نمایش بگیرد و به تماشای جوانانه خودش بنشیند.

لیر:     بی‌همهمه، پرده‌ها را بکش، صبح می‌رویم شام بخوریم.

«تبار خون» از 22 تیرماه تا 12 مرداد در تماشاخانه‌ استاد انتظامی به صحنه می‌‌رود تا پس از 19 سال متن آتیلا پسیانی بار دیگر تجسم دراماتیک پیدا کند.

============================

عکس از احسان رسولی

انتهای پیام/

 

نمایش تبار خون
نمایش تبار خون
نمایش تبار خون
نمایش تبار خون
نمایش تبار خون
توحید معصومی کارگردان نمایش تبار خون
توحید معصومی کارگردان نمایش تبار خون
نمایش تبار خون
توحید معصومی کارگردان نمایش تبار خون
نمایش تبار خون
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل