"پرستوها" به "آشیانه" بازگشتند؛ پایان فراغ ۳۳ ساله ۳ شهید دفاعمقدس/ بغض چندین ساله شکسته شد
سه شهید دوران دفاع مقدس پس از ۳۳ سال شناسایی شدند و در مشهد مورد استقبال قرار گرفته و امروز تشییع شدند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهد مقدس، صدای تپشهای قلبش را به راحتی میتوان شنید؛ در تمام این سی و چندسال انتنظار هیچ وقت به اندازه امروز بیقرار نبود؛ شاید بیقراریاش به خاطر پایان چشم انتظاری است و یا نبود مادر و پدری که سالها چشم به زنگ در دوخته بودند و حال امروز که لحظه وصال است نیستند که تابوت جگر گوشهشان را در آغوش بگیرند.
امروز ثانیهها هم بیقرارند، بیقرار چون قلب تپنده خواهران و برادران شهیدی که با رفتن پدر و مادرانشان نه تنها به انتظار آنها پایان ندادهاند بلکه خود سالهاست به چنین روزی چشم دوخته بودند و امروز پایان تمام بیقراریهاست...
پیکر سه شهید گمنام دفاع مقدس که در عملیات والفجر و خیبر به شهادت رسیدهاند پس از 33سال دوری از وطن به آغوش خانوادههایشان بازگشتند.
فضای فرهنگسرای پایداری مشهد که میزبان پیکر شهدای 8سال دفاع مقدس است امروز عطرآگین شده است؛ خانوادهها یکی پس از دیگری خود را به فرهنگسرا رساندهاند تا پس از 33 سال پیکر شهیدشان را در آغوش بگیرند؛ خانوادهها صبر 33 سالهشان امروز سر باز کرده و بیقرار هستند و چشم انتظار لحظه دیدار؛ انگار همین ثانیههای وصال سختتر از 33 سال انتظاری است که پشت سر گذاشتهاند.
پیکر شهدا که وارد محوطه فرهنگسرا میشود خانواده هر شهید پیکر عزیزش را روی سر تشییع میکنند. اشکهای خواهران و برادران و همسران شهدا پس از 33سال جان تازهای گرفتهاند؛ لحظه وصال فرا رسیده و بغض چندین ساله شکسته شد.
یکی از خانوادهها قاب عکس پسر شهیدشان را به همراه خود آوردهاند؛ پیکر شهدا در آغوش خانوادهها است و صدای هق هق و نالههایی که خبر از بغض چندین ساله دارد به گوش میرسد؛ همه هستند جز پدر و مادران چشم انتظار سه شهید که هیچکدام در قید حیات نبودند. پس از مراسم عزاداری و درد و دلهای 33سالهای که امروز سر باز کردهاند به سراغ خانواده شهدا رفتم تا کمی از شهیدشان و چشم انتظاری سی و چند ساله شان بگویند ...
روزی زنگ میزنم و میگویم کجا هستم
خواهر شهید مجید پیاده امرقان فرزند رمضان که در زمان شهادت 18 سال بیشتر نداشته است در حالی که چشمانش پر از اشک است و صدای درد و دلش با برادر شهیدش هر از گاهی به گوش میرسد نخستین نفری است که مرا با آغوش باز میپذیرد؛ وی میگوید: «از اینکه مجید برگشته خیلی خوشحالم؛ دلم بعد از 33 سال امروز آرام گرفت و به چشم انتظاری ما پایان داد».
خواهر شهید پیاده میافزاید: مجید سال 62 اسیر شده بود و آن زمان فیلمی از او دیدیم که دستانش بسته بود و دیگر از او خبری نداشتیم تا دو روز قبل که به برادرم اطلاع دادند. پدر و مادرم سالها چشم انتظار چنین روزی بودند اما حیف که اجل فرصتی به آنها نداد. مجید آخرین دفعهای که به مشهد برگشت همسرش را عقد کرد و بعد از 10 روز هم مجدد به جبهه رفت و دیگر برنگشت.
وی در بیان خاطراتی از برادرش عنوان میکند: روز آخری که رفت؛ سرش ترکش خورده بود و هنوز آثار چسب زخم روی سرش بود؛ خودم را به حیات خانه رساندم که با او خداحافظی کنم، دست تکان داد و گفت من که هر روز در رفت و آمد هستم و بازمیگردم و آخرین دفعهای که رفت برای خداحافظی به او نرسیدم.
مجید همیشه از شهادت صحبت میکرد و میگفت اگر اسیر شدم برایم گریه کنید اما هیچ وقت برای شهادتم اشک نریزید؛ من مجید را زیاد خواب میدیدم، به ویژه از روزی که شهدا را در هاشمیه مشهد تشییع کردند. یک بار در خواب مجید را دیدم که آمده بود، گفتم: «بمان تا یک دل سیر ببینمت» خندید و گفت: «من که هر روز به دیدنت میآیم». یکبار هم در خواب گفت من و دوستانم جایمان خوب است اما یک روز زنگ میزنم و میگویم کجا هستم.
یکبار هم خواب میدیدم در سفر راهیان نور هستم و آنجا مجید را در حالی که با لباس دامادیاش دو زانو و تسبیح به دست نشسته بود نظاره میکنم.
خواهر شهید پیاده که کمی آرامتر شده میگوید: دو برادر دیگر مجید نیز شهید شدهاند که سال 85 تشییع شدند و پیکر هر دو در یک سال برگشت برادرانم زمانی شهید شدند که چهار سال بود از مجید خبری نداشتیم و همه چشم انتظارش بودیم. یک برادرم در والفجر 5 و دیگری در منطقه حاج یونس به شهادت رسیدند.
برای سومین بار است که به عزا مینشینم
همسر شهید غلامعلی صیدی نیز میگوید: همسرم متولد سال 1325 بودند و سال 62 به شهادت رسیدند. خدا را شکر که چشم ما را روشن کرد و ممنون خدا هستم، در این 33 سال چندین بار همسرم را خواب دیدم. اول سال 96 نیز خواب دیدم که میگویند شهیدت اینجاست پرده را کنار زدم و پیکر غلامعلی را در حالی که تنها صورتش و یک دستش در تابوت بود دیدم؛ با او حرف زدم، در آغوش گرفتمش و سه بار این خواب تکرار شد و چند روز بعد به راهیان نور اعزام شدم و آنجا نیز به اندازهای منقلب بودم که هر لحظه فکر میکردم خبری از غلامعلی به من میدهند.
همسر شهید صیدی با بیان این مطلب که 20 دی ماه 1362 ساعت 7 صبح برای آخرین بار باهم خداحافظی کردیم گفت: قرار بود بعد از عید نوروز برود و این برایم خیلی سخت بود؛ گفت: «من دو جا منتظرت هستم؛ اگر پیروز شدیم جلوی درب حرم امام حسین(ع) منتظرت می مانم و اگر شهید شدم جلوی در بهشت، این وعده را به من داد و دیگر برنگشت.»
عملیات در پیش است؛ پدر و مادر را آماده کن
شهید سید حسین پورمحمدی یکی دیگر از شهدایی است که بعد از 33 سال، به چشم انتظاری خانوادهاش پایان داد؛ او در زمان جنگ 17 سال بیشتر نداشت و مجرد بود و در عملیات خیبر سال 62 به شهادت رسید.
برادر شهید میگوید: اسفند سال 62 بعد از عملیات خبر دادند که حسین مفقود شده و یکسری وسایلش را در مهدیه مشهد به ما دادند و در تمام این سالها منتظر بودیم تا خبری از وی بشود؛ از رفقایش شنیدیم که اسیر شده، سال 76 روحش را بدون پلاک و نشانی تشییع کردیم.
وی میافزاید: پدر و مادرم تنها آرزویشان بازگشت سید حسین بود؛ من با اینکه خیلی بزرگتر از حسین بودم اما درسهای زیادی از او گرفتم، هنوز هم جملاتی که در دفتر و کتابهایش نوشته را مرور میکنم؛ در یکی از کتابهای درسیاش نوشته بود دانشگاه کربلا دانشجو میپذیرد و یا راه قدس از کربلا میگذرد.
برادر شهید بیان میکند: حسین در آن زمان با وجود سن کمی که داشت کارهایی انجام میداد که خیرین بزرگ هم انجام نمیدادند. قبل از عملیات تماس گرفته بود با مغازه پارچه فروشی نزدیک منزل، مادرم آن روز حرم بود و من با حسین صحبت کردم و آنجا گفت: برادر! عملیاتی در پیش است؛ شما مادر و پدر را آماده کن و بعد از عملیات هم دیگر خبری تا به امروز از او نشد.
گزارش: مرجان شریعت
انتهای پیام/