اندیشه‌ورزی دینی در جریان اصلی حوزه و دانشگاه رخ نداده است/ راه دشواری تا تولید اندیشه‌های نو در علوم انسانی پیش‌رو داریم

اندیشه‌ورزی دینی در جریان اصلی حوزه و دانشگاه رخ نداده است/ راه دشواری تا تولید اندیشه‌های نو در علوم انسانی پیش‌رو داریم

عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی به نبیین ابعاد دانشگاه تراز انقلاب اسلامی از حیث ساختار علمی و اندیشه‌ورزی آن پرداخت.

به گزارش باشگاه خبرنگاران پویا، مسئله اندیشه‌ورزی در ساختار علمی-پژوهشی نظام دانشگاهی و حوزویِ پس از انقلاب اسلامی یکی از دغدغه‌های کلان و راهبردی بوده و هست که اگر برطرف و حل نشود، نظام اسلامی را با چالشهای اساسی مواجهه خواهد کرد. یکی از افرادی که علل می‌تواند علل افول اندیشه‌ورزی در جامعه علمی کنونی کشور را تبیین کند،دکتر صادق واعظ زاده، استاد تمام دانشکده فنی دانشگاه تهران و عضو حقیقی شورای عالی انقلاب فرهنگی و مجمع تشخیص مصلحت نظام است. ایشان مؤسس معاونت علمی و فناوری ریاست جمهوری و رئیس اسبق بنیاد ملی نخبگان است. وی هم‌اکنون رئیس شورای عالی مرکز الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت می‌باشد.

ابتدا در مورد وضعیت اندیشه‌ورزی دینی در دانشگاه‌ها در قبل و بعد از انقلاب اسلامی توضیح دهید و بفرمائید دانشگاه، چه نقشی در اندیشه‌ورزی دینی دارد؟

-به عنوان کسی‌ که به اندیشه دینی عشق می‌ورزد و از خرمن اندیشه دینی استفاده کرده است، به این سؤال می‌پردازم. پاسخ مستوفی این سؤال را باید اندیشه‌پردازان و نظریه‌پردازان دینی بدهند. خلاصه صحبت بنده این است که ما در یکی دو دهه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، در اندیشه‌ورزی دینی به دستاوردهایی رسیدیم اما بعد از پیروزی انقلاب، شرایط و عواملی پیش آمد که با افول اندیشه ورزی دینی مواجه شدیم.

البته به دستاوردهای عظیم انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی در خیلی زمینه‌ها اعتراف داشته و افتخار می‌کنیم و این سخن به معنی این نیست که با بدبینی و ناامیدی به آینده اندیشه‌ای جمهوری اسلامی نگاه می‌کنیم اما در مقایسه آن دوره که امکانات و منابع محدود بود با این دوره که ده‌ها مؤسسه پژوهشی بعضاً با عناوین اندیشه اسلامی، فرهنگ و از این قبیل تأسیس شده، به این نتیجه می‌رسیم که دستاورد متناسب نداشته‌ایم. البته قصد اسائه ادب به اندیشمندان این حوزه را ندارم ولی به عنوان کسی که قبل از  انقلاب در آغوش این اندیشه‌ها بزرگ شد و با آن پیوسته شد و در طی این مدت هم فوق‌العاده به این حوزه علاقه‌مند بوده است، تحلیل بنده این است که در دوران قبل از انقلاب، که شروع اندیشه ورزی دینی بود به نسبت برجسته‌تر بودیم.

اقسام اندیشه‌ورزی دینی

اندیشه ورزی و اندیشه ‌پردازی دینی را به دو دسته مباحث می‌توانیم تقسیم کنیم. یکی مطالب منشعب از مُر دین که مستند به آیات و روایات است و استدلال عقلی هم ممکن است همراه آن باشد. این دسته از مباحث مدعی این است که دین را بیان می‌کند و مدعی صورت‌بندی تفکرات آزاد نیست.

دسته دوم، مباحثی است که مدعی نیست مُر دین را ارائه می‌دهد بلکه تفکرات آزاد عقلی و علمی را بیان می‌کند اما اولاً سعی می‌کند منافاتی با دین نداشته باشد و ثانیاً تا جایی‌ که قوت علمی اندیشه ‌پرداز اجازه می‌دهد، از گزاره‌های دینی استفاده می‌کند ولی مسئولیتش را خود اندیشه پرداز می‌پذیرد و نمی‌گوید دین همین است بلکه می‌گوید اندیشه و استدلال من است اما چون مسلمان و معتقد به وحی است، پا روی گزاره‌های دینی نمی‌گذارد، این هم یک نوع اندیشه دینی است. ما به هر دو دسته مباحث احتیاج داریم. پرداختن به مباحث دسته اول عمدتاً کار حوزه‌های علمیه و مباحث دسته دوم بیشتر کار دانشگاه‌هاست، اگرچه هیچ‌یک منحصر به حوزه یا دانشگاه نیست.

امام خمینی(ره)، اندیشه‌ورزی عمل‌گرا

در رأس اندیشه‌ورزان دینی معاصر امام خمینی(ره) قرار دارد که یک نظریه‌پرداز عمل‌گرای بزرگ است و از این جهت که هم قبل و هم بعد از انقلاب در حوزه نظریه‌پردازی معطوف به عمل و اجرا نقش داشتند جزء استثنائات بشمار می‌روند. حضرت امام (ره) در سه دهه متوالی، سه نظریه مشخص دینی را ارائه کردند یا بسط دادند و تبیین کردند.

اولین نظریه، ولایت فقیه است که به نظر می‌رسد در دوران جوانی و تحت تأثیر استاد بزرگ خود، آیت‌الله شاه‌آبادی در ذهن ایشان شکل گرفت، آثاری از این نظریه در نوشته‌های اولیه ایشان دیده می‌شود اما شاید در دوره‌ای که به ترکیه و بعد به عراق تبعید شدند، فرصت کردند که پژوهش لازم را برای تدوین این نظریه انجام دهند و در نیمه‌ دهه چهل شمسی، این نظریه را در ضمن درس فقه خود ارائه کردند.

این نظریه اگرچه مستند به متون اولیه دینی است و در گذشته، وجود داشته و در پاره‌ای از زمانها عملیاتی هم شده بود اما ویرایش امام از آن، ویرایشی جدید است. امام خمینی(ره) معتقد بودند که فقها، ابتدا به ساکن، وظیفه دارند که حکومت را تأسیس کنند و به دست بگیرند و خود ایشان به عنوان یک اسلام‌شناس جامع‌الشرایط، همین نظریه را اجرایی کرده و حکومت تأسیس کردند.

برخی گمان می‌کنند که ولایت فقیه در جریان بررسی و تصویب قانون اساسی عملیاتی شد اما این‌گونه نیست و وقتی‌که حضرت امام(ره) گفتند من دولت تشکیل می‌دهم، در اینجا ولایت فقیه را وارد نظام جمهوری اسلامی کردند و پایه آن را گذاشتند. موقعی هم که نسخه‌ای از قانون اساسی که وظایف ولایت فقیه به صراحت در آن تعیین نشده بود را تأیید فرمودند، ولایت فقیه را در تأسیس نظام جمهوری اسلامی اعمال کردند.

بنابراین ایشان این نظریه را مطرح کردند و آن را بسط دادند. در دهه بعدی، یعنی دهه 50 ایشان نظریه جمهوری اسلامی را ارائه کردند و با نظریه ولایت فقیه هماهنگ کردند. این‌گونه که در ذهن بنده است در سال 1357 بود که ایشان نظریه جمهوری اسلامی را مطرح کردند؛ البته ایشان در ضمن درسهای آکادمیک، همانند ولایت فقیه، این نظریه را مطرح نفرمودند اما حتماً حضرت امام(ره) یک سیر فکری و استدلالی را طی فرمودند تا به این ترکیب جمهوری اسلامی رسیدند.

حضرت امام(ره)، یک فیلسوف بودند و از نظریات اولیه مربوط به جمهوری و جمهوریت مطلع بودند. ایشان با فلسفه یونان و مباحث آن در خصوص انواع حکومتها از جمله جمهوری آشنا بودند. از طرف دیگر به عنوان یک رهبر سیاسی عملاً ناظر بر نظامهای جمهوری در دنیای جدید بودند. از جمله اقامت ایشان در ترکیه و بعد در فرانسه، باعث شد تا از نزدیک با مصادیقی از جمهوری آشنا شوند. بدیهی است یک متفکر که این فرصت را پیدا می‌کند که در چنین نظامی حضور پیدا ‌کند، نگاهی عمیق به بنیادها و سازوکارها خواهد داشت. از طرف دیگر تأکید صریح ایشان بر نقش و نظر مردم در حکومت به بیان‌های مختلف ابراز شده است. بنابراین ایشان علی‌القاعده به عنوان یک فیلسوف و رهبر سیاسی، جمهوری اسلامی را به عنوان یک نظریه و یک نظام سیاسی آن هم با آن جدیتی که درباره آن فرمودند: نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد، بدون مبانی نظری و استدلال عقلی و نقلی بیان نمی‌کنند.

اما متأسفانه آن سیر فکری امام خمینی(ره) را در دسترس نداریم که امام چگونه و با چه استدلالی و با چه مبانی‌ای، به این ترکیب جمهوری اسلامی رسیدند. ما تا حدود زیادی می‌دانیم ایشان چگونه به نظریه ولایت فقیه رسیدند. ایشان ولایت فقیه را در منابع دینی تحقیق کرده و سپس آن را تدریس کردند و سرانجام متن آن تدوین شد. اما دقیقاً نمی‌دانیم که امام(ره) چگونه به این نظریه جمهوری اسلامی رسیدند. بلکه شاهد بودیم که آن را مطرح و اجرایی کردند و ما توفیق آن را داشتیم که یک نظریه‌پرداز اسلامی، این نظریه را در زمان ما عرضه کند و مصداق عینی آن را که مورد تأیید ایشان است در اختیار ما قرار دهد و سهم بزرگی در تحقق آن ایفا کند.  بنده امیدوارم که بیت شریف امام(ره) که الحمدالله عموماً عالم و عالمه هستند، اگر سوابقی از سیر فکری امام(ره) که به جمهوری اسلامی منتهی شده در آثار منتشر نشده و در صحبت‌های خصوصی ایشان دارند، آن را برای ما مکشوف بفرمایند.

نظریه سوم حضرت امام (ره)، نظریه مصلحت است که در دهه بعدی یعنی در دهه شصت، وضع و اجرا کردند. مصلحت بحث مهمی است که برآیند سه ویژگی شخصیت و حیات امام است. امام اولاً مسلط بر مبانی دینی بودند. ثانیاً مسئولیت عالی اداره یک نظام بر عهده ایشان بود، و ثالثاً  از شجاعت زیاد برخوردار بودند. البته برخی متفکران، مبانی این نظریه را بسط دادند ولی در درجه اول خود امام(ره) اشارات روشنی به مبانی مسئله مصلحت که جزء دین است، داشته‌اند. نظریه مصلحت، نشان‌دهنده شأن عقل و عقلانیت در نظام جمهوری اسلامی ایران است که عقلای قوم، جمع شوند و نسبت به گزاره‌هایی که منطبق با احکام اولیه شرعی است نظر بدهند و حتی اجرای آن را متوقف کنند و خود این جزئی از دین باشد. این نهایت توجه دین نسبت به مقتضیات جامعه است و امام(ره) این تیزهوشی و این شجاعت را داشتند که این نظریه را ارائه بدهند. نظریه ولایت فقیه و مصلحت عمدتاً از نوع اول نظریه‌پردازی است. اما جمهوری اسلامی یک نظریه دینی و با استفاده از دستاوردهای بشری است و ممکن است ذیل اندیشه ورزی نوع دوم تعریف شود.

غیر از امام(ره)، متفکران ما در حوزه اندیشه اسلامی در قبل از پیروزی انقلاب، قدمهایی برداشتند که از پیشگامان آن‌ها علامه طباطبایی است. ایشان هم نظریاتی که از نوع دسته اول است دارند و هم نظریاتی که تا حدودی از نوع دسته دوم است.

علامه طباطبایی به عنوان یک فیلسوف مباحثی را مطرح می‌کنند که استدلالی و عقلی است و البته با مبانی دینی هم انطباق دارد. ایشان برای اثبات این مباحث، استدلال عقلی کرده و به آیات استناد می‌کنند؛ بخصوص در تفسیر خود وقتی به مباحث اجتماعی می‌رسند، بحث را بسیار بسط داده و نظریات بدیعی را مطرح می‌کنند که مهم‌ترین آن؛ اجتماعی بودن انسان، بر اساس فطرت انسان است نه تحت تأثیر نیاز یا انگیزه جلب منفعت. انسان اجتماعی زندگی می‌کند زیرا فطرتاً و ذاتاً اجتماعی است و اجتماعی بودن از انسان قابل تفکیک نیست.

این نظریه در مقابل نظریاتی است که معتقدند انسان‌ها برای دفع خطر و جلب منفعت، دورهم جمع شده‌اند، اگر این گزاره و گزاره‌های دیگری که ایشان در خصوص جامعه ارائه کرده‌اند را یک نظریه کامل که مجموعه‌ای منسجم و موزون از گزاره‌هاست نشناسیم، حداقل، مفردات گزاره‌های یک نظریه اجتماعی می‌تواند باشد.

این نظریه مصلحت حضرت امام(ره) که به آن اشاره کردید، شاید یک انقلاب در فقه بود و شاید هیچ فقیهی جرأت چنین بیانی را نداشت. حال اینکه چرا حوزه به دنبال این مسئله نرفت، مشخص است اما چرا دانشگاهیان ما چنین مسائلی را پیگیری نکردند؟

-این حرف درستی است که دانشگاه‌ها در این موضوع خاص، تلاش زیادی نداشته‌اند. اما در این موضوع، دانشگاه‌ها تا حدودی بری الذمه هستند؛ چراکه نظریه‌پردازی به این مفهوم که کاملاً به متون اولیه دینی یعنی آیات و احادیث و روایت مستند باشد، با ساختار تخصصی که دانشگاه‌ها و حوزه‌ها دارند، عمدتاً و در درجه اول رسالت حوزه‌های علمیه است. چون مقدمه این نوع نظریه‌پردازی، تسلط به متون اولیه دین است.

حضرت امام(ره) که نظریه ولایت فقیه یا جمهوی اسلامی و یا نظریه مصلحت را مطرح کردند، البته به مقتضیات روز و دستاوردهای بشری توجه داشتند اما ایشان بخصوص در نظریه ولایت فقیه و مصلحت، معتقدند که مُر فقه، همین است. بنابراین شرح و بسط این نظریه‌ها، کار دانشکده علوم اجتماعی یا دانشکده مدیریت نیست بلکه کار کسانی است که در این حوزه تخصص دارند. از همین رو است که دانشکده‌‌های الهیات و حقوق و علوم سیاسی و برخی مراکز حوزوی دانشگاهی تا حدودی به این مباحث پرداخته‌اند و از آن میان باید به آثار مرحوم آیت اله عمید زنجانی در دانشگاه تهران اشاره کرد.

اما اگر شما نوع دوم نظریه را سؤال بفرمائید که بنده عرض کردم اندیشه‌های دکتر شریعتی از این نوع است. ایشان براساس مطالعات خود که به صورت تخصصی در تاریخ ادیان بود و همراه آن، مطالعات جامعه‌شناسی داشت، به استناد این مطالعات و ذهن خلاقی که داشت، نظر و نظریاتی را ارائه می‌داد که سعی می‌کرد منافاتی با اصول اعتقادی دینی نداشته باشد بلکه مقوم و مجدد آن‌ها باشد. اما معتقد نبود که نظریه دینی به مفهوم اول ارائه می‌دهد بلکه اندیشه ورزی ایشان تحلیل تاریخی و اجتماعی برای توجیه مباحث و اعتقادات دینی است. مثلاً «انتظار، مکتب اعتراض»، ابداع دکتر شریعتی است برای موجه ساختن بخشی از فرهنگ دینی و مسئولیت آن با خود ایشان است. اینکه انتظار، اعتراض است، تعبیر جاذبی به‌ویژه در یک محیط سیاسی فرهنگی انقلابی است.

بکار بردن چنین تعبیری کار یک دانشگاهی است نیز شریعتی، نظریه ازخودبیگانگی را از برخی متفکران غربی می‌گیرد و آن را در فضای فرهنگ اسلامی، پروبال می‌دهد و بومی و اسلامی می‌کند، جا‌هایی ممکن است با اطلاعاتی که ایشان از متون اسلامی و تاریخی دارد، به منابعی هم استناد کند اما نظریه‌ای نیست که ایشان معتقد باشد یا ما معتقد باشیم از نوع اندیشه‌ورزی دسته اول است بلکه نظریه‌ای است که با اطلاعات و تحلیل ایشان مطرح شده و منافاتی هم با اصول اسلامی ندارد و یک اندیشه‌ورزی دینی است. پس در این حوزه، دکتر شریعتی که باید ایشان را دانشگاهی بدانیم از افراد فعال و پرکار بود که مربوط به قبل از انقلاب است.

نسبت اندیشه‌ورزی دینی با حوزه و دانشگاه

اما به مسئله مهمتری اشاره کنم. اندیشه­‌ورزی دینی چه از سوی روحانیون و چه از سوی دانشگاهیان از همان آغاز تا زمانی که افول نکرده بود اصولاً حرکتی در بطن جریان اصلی علمی در حوزه و دانشگاه نیست بلکه در خارج یا در کنار آن است. این حرکت با سید جمال‌الدین اسدآبادی شروع می‌شود که اگر چه در مصر به تربیت شاگردان بعضاً شناخته شده‌ای همت گماشت اما اصولاً یک اصلاحگر دینی است و مدرس معمول علوم اسلامی نیست.

آیت‌الله نائینی که تنبیه الامه را تألیف می‌کند یک متن علمی حوزوی نیست بلکه کتابی در پاسخ به نیاز اجتماعی و سیاسی در دوران نهضت مشروطیت است. بعد از رفتن رضاخان از ایران هم که دوره جدید اندیشه ورزی دینی از دهه سی شمسی به‌تدریج ظاهر می‌شود باز جریانی در متن فعالیت‌های رسمی حوزه و دانشگاه نیست. در این دوره سه تن نقش مهمی در اندیشه‌­ورزی  اسلامی ایفا کردند  یکی مرحوم آیت الله طالقانی است که یک روحانی سیاسی است که در مسجد و برای جوانان به تفسیر قرآن و بیان اندیشه‌های اسلامی می‌پردازد و نه در مدرسه برای محصلان علوم دینی و به عنوان یک مدرس.

دیگری مرحوم محمد تقی شریعتی است که اگر چه چندی در دانشگاه مشهد تدریس می‌کرد اما پایگاه اندیشه­ورزی ایشان کانون نشر حقایق دینی بود که ارتباطی با دانشگاه نداشت. سومی مرحوم مهندس بازرگان است که یک استاد صاحب کرسی در دانشکده فنی دانشگاه تهران است و اگر چه از تخصص مهندسی و معلومات ریاضی خود مستقیماً یا به‌طور غیر مستقیم در اندیشه ورزی دینی استفاده می‌کند ولی آثار ایشان فراتر از تخصص دانشگاهی ایشان است و به عنوان آموزش دانشگاهی و مطالب درسی یا کمک درسی ارائه نمی‌شود. اندیشه‌ورزان بعدی نیز همین وضعیت را دارند. به‌طور کلی اندیشه ورزی دینی باانگیزه مصلحانه و با هدف تغییر افکار مردم و بخصوص نخبگان و تحصیل کردگان و توجه آنان به قابلیت دین در پاسخ به مسائل اجتماعی و اداره جامعه انجام شده است و تولید محتوای علمی هدف اولیه و یا تنها هدف اندیشه‌ورزان نبوده است.  در واقع اندیشه ورزی عموماً به عنوان راهی برای اصلاح و تغییر اجتماعی مورد نظر بوده است.

پس کار دانشگاهی که در رابطه با فرهنگ اسلامی انجام می‌شود، دو صورت دارد که یکی دانشگاهی، نظریات علوم انسانی غربی را بگیرد و اسلامی کند یا آنچه اصولاً صورت اسلامی دارد را عقلانی کند.

-اسلامی کردن نظرات غربی را نمی‌توان یک‌ راه و روش اندیشه ورزی دینی در نظر گرفت. بلکه توجه به نظرات متفکران غیر اسلامی در مباحث فلسفی و اجتماعی و نقد و استفاده آن در چارچوب مبانی اعتقادی اسلامی راهی است که به بروز و شکوفایی اندیشه‌های دینی ممکن است منتهی شود. این کاری است که دانشگاه‌ها و حوزه‌ها می‌توانند انجام دهند و به آشنایی با معارف دینی و دستاوردهای فکری دیگران احتیاج دارد و پس از انقلاب در حد عِده و عده‌ای  که داریم رشد نکرده است.

علتش چه بود؟

-علل متعدد دارد. یکی آنکه با پیروزی انقلاب آن علت انگیزشی که اثبات قابلیت دین برای پاسخ به مسائل اجتماعی بود تضعیف شد. شاید تصور شد که با تأسیس جمهوری اسلامی قابلیت دین در ایجاد تحول اجتماعی در عمل اثبات‌شده است. پس از آن تمایل بر این بود  که اندیشه‌­ورزی به عنوان کاری رسمی و در دانشگاه‌ها یا در مراکز پژوهشی که غالباً جدیدالتأسیس بودند  انجام شود.

لذا تولید علم و نه اصلاحگری اجتماعی هدف اصلی شد فلذا جریان اندیشه ورزی چیز دیگری شد. در این فعالیت جدید اما روش علمی به درستی در پیش‌گرفته نشد. روش علمی دو ویژگی برجسته دارد: در نظر گرفتن مفروضات درست و بررسی انتقادی سابقه موضوع. مفروضات اندیشه­‌ورزی دینی مبانی اعتقادی و معارف متقن دینی ما باید باشد. سابقه موضوعات نیز در آثار متفکران دنیا منتشر است. ما نتوانستیم این دو ویژگی را با هم جمع کنیم و غالباً به یکی از آن‌ها و بعضاً به‌طور ناقص اکتفا کردیم. ما بعد از انقلاب یا مبانی خود را اساس نواندیشی قرار ندادیم یا جهت‌گیری نادرستی نسبت به دستاوردهای فکری بشری پیدا کردیم. قبل از انقلاب اسلامی، اندیشه ورزان دینی با اتکا به مبانی مسلم دینی با این دستاوردها به‌طور فعال برخورد می‌کردند. آن‌ها را مطالعه می‌کردند و در مباحث خود از آن استفاده می‌کردند و نیز به نقد آن می‌پرداختند مثلاً علامه طباطبایی که عرض کردم، ایشان معلوم است که بعضی از نظریات جامعه‌شناسانی همانند آگوست کنت و دورکیم را دیده است و با اطلاع از آنهاست که در جلد چهارم المیزان، مفصلاً مباحث فرد و اجتماع را مورد بررسی قرار می‌دهد.

می‌دانیم که آن موقع منابع اندکی از این دست وجود داشت و هنوز مباحث متفکران جدید در سطح وسیع ترجمه نشده بود، علامه با استفاده از برخی ترجمه‌های محدود فارسی وعربی، به این مباحث دست پیدا کرده بودند. ایشان حتی رنج مسافرت به تهران وحضور در برخی از جلسات که خالی از مخاطرات و محذوراتی برای ایشان نبود را به جان می‌خریدند و می‌آمدند و در این جلسات آغشته با تجدد که شاید با شئونات یک شخصیت روحانی و معنوی تناسب کاملی نداشت، شرکت می‌کردند تا بتوانند بی‌واسطه این تفکرات جدید را دریافت کنند. حتی وقتی به ایشان گفتند این کار در شأن شما نیست، قریب به این مضمون را گفتند که شما می‌خواهید همین یک روزنه‌ای را که ما داریم تا بفهمیم در دنیای اندیشه چه می‌گذرد از ما دریغ کنید. یعنی با این علاقه، دنبال این مطالب بودند.

علامه طباطبایی، این اندیشه‌ها را مطالعه می‌کرد و در پرتو اصول و مبانی اسلامی استفاده  می‌کرد و نظریات خود را ارائه می‌داد. این نقشی است که علامه طباطبایی در حوزه اعتقادی و فلسفی داشت. شهید صدر مطالعاتی خوبی در فلسفه و منطق جدید و نیز  اقتصاد داشتند و اندیشه‌های اسلامی را با آگاهی از مباحث روز دنیا و در رقابت با نظرات متفکران غربی تدوین کردند. در حوزه فلسفه، شهید بهشتی در دوره‌ای که در آلمان بودند با آشنایی که با زبان آلمانی پیدا کردند، فلسفه هگل را به زبان اصلی مطالعه کرده و مستقیماً با آثار وی و دیگران آشنا شدند.

دیدگاه مرحوم شهد مطهری دراین‌باره چگونه بود؟

-ایشان با تعدادی از آثار جدید در حوزه فلسفه و فلسفه تاریخ و جامعه‌شناسی عمیقاً آشنا بودند و قبل از اینکه به نقد آن‌ها بپردازند به خوبی پدید آورندگانشان آن‌ها را می‌فهمیدند و توضیح می‌دادند. ایشان به خاطر روحیه خودشان و یا به لحاظ شرایط فکری و اجتماعی که در جامعه دیده می‌شد یکی از رسالت‌های اصلی خود را پاسداری از مرزهای اعتقادی، بخصوص در مقابله با مارکسیسم می‌دیدند. ایشان نگران اختلاط مبانی مخالف با اصول اولیه دینی با دین از سوی غیر متخصصان بودند و به حق آن را مضر برای تفکر و اعتقاد دینی می‌دانستند. بنابراین ایشان مشی متفاوتی با علامه طباطبایی دارند و همانند علامه، به صورت باز برخورد نکردند بلکه حریمی را قائل بودند و مباحث ایشان، بیشتر انتقاد اساسی و مرزبندی بنیادی است.

در حوزه ادبیات داستانی اگر چه متفکران دینی آثار قابل توجهی خلق نکردند اما در مواجهه با شاهکارهای ادبی دنیا برخورد توأم با احترام و اعجاب و استفاده در میان علاقمندان به تفکرات اسلامی و انقلابی رایج بود.  آثار نویسندگانی مثل اوژن یونسکو، ویکتور هوگو، چخوف و تولستوی بسیار خوانده می‌شد و آثاری مثل کرگدن و بینوایان نه تنها از جنبه ادبی بلکه بیشتر از آن به لحاظ محتوای فکری مورد توجه و اقبال انقلابیون اسلامی بود و از میان روحانیون شناخته‌شده  آیت‌الله خامنه‌ای کاملاً با آن ها آشنا بودند. ایشان در سالهای نزدیک به پیروزی انقلاب طرح کلی اندیشه اسلامی را تدریس کردند که بعداً به صورت کتاب منتشر شد که از نمونه‌های مدون اندیشه ورزی دینی قبل از انقلاب است.

 در جامعه‌شناسی و نیز حقوق، مرحوم دکتر حبیبی که از جلوداران حرکت اسلامی در اروپا بود این نقش را ایفا کرد، چون هم‌ سالهای طولانی در فرانسه زندگی کرده بود و هم در آنجا مطالعات و تحصیلات داشت. ایشان هم از دستاوردها و امتیازات حقوقی اروپا در پیش‌نویس قانون اساسی استفاده کرد.

بنابراین قبل از پیروزی انقلاب نوع برخورد با دستاوردهای بشری در بین اندیشه‌ورزان دینی و علاقه‌مندان به اندیشه دینی عموماً مطالعه و نقد و بسط و استفاده و رقابت بود؛ نه شیفتگی و تقلید و نه طرد و احساس بی‌نیازی. با نظریات متفکران کشورهای صنعتی و بعضاً روشنفکران سایر کشورها به عنوان دستاوردهای تفکر بشری برخورد می‌شد و نظریه‌پردازان و متفکران ما که از بن دندان معتقد به اعتقادات اسلامی بودند و جوانان و دانشجویانی که علاقه‌مند به راه امام و انقلاب بودند  با دستاوردهای بشری در فلسفه و ادبیات و دیگر حوزه‌ها تعامل مثبت داشتند.برخورد شاگردی بود که می‌خواهد از آن‌ها یاد بگیرد و یا همانند برخود متفکری بود که می‌خواهد آن‌ها را بفهمد، نقد کند و بر آنها بی افزاید و از آن‌ها استفاده کند اما بعد از انقلاب، وارد فضای دیگری شدیم.

بعد از انقلاب اسلامی، مسائلی پیش آمد که فضای فکری ما را به یکی از این دو طرف افراط و تفریط برد؛ یا معتقد شدیم که دستاوردهای فکری جدید باطل و منحط است و باید نفی و طرد شود و حتی ارزش مطالعه و نقد هم ندارد، چون فضای ذهنی ما را اشغال می‌کند و جا را برای مبانی درست خود ما تنگ می‌کند بنابراین اصلاً نباید آن را بخوانیم، به سمت آن برویم و یا اگر می‌رویم، با این پیش‌داوری برویم که چیز بدی است بنابراین باید یاد بگیریم که آن را نفی کنیم. البته همه فضای فکری این نبود اما این یک جریان قوی، بلکه غالب بود و چه فکرها و همتها صرف این نوع برخورد شد.

برخورد دیگر مقابل این بود. کسانی‌که گوشت و پوستشان با اعتقادات اسلامی عجین نشده بود و اگرچه ممکن بود مسلمان هم باشند اما اصل را بر همین دستاوردهای فکری جدید گذاشتند و گاهی افراط هم کردند و با شیفتگی به سمت آن رفتند و برخی که اعتقادات اسلامی نداشتند، بخشهایی که با اصول اسلامی منافات داشت را برجسته کردند یا اگر شرایط اجتماعی و سیاسی اجازه نمی‌داد روی مرز حرکت کردند و به میخ و نعل زدند. البته این روی مرزهای اعتقادی و بویژه در تقابل با دیدگاه بسته و افراطی نفی و طرد حرکت کردن هم خود جاذبه‌ای داشت و دارد که گروهی از آن سود می‌برند. در حالی که جاذبه درست فکری را با حرف جدید و بر مبنای مفروضات متقن باید ایجاد کرد. بنابراین از دو طرف، این برخورد شد که ما و تفکرات جدید، یک نسبت تباین داریم و دیگر آن برخود علامه طباطبایی که این مطالب را بگیرد و  بفهمد، استفاده و اضافه و نقد کند یا آن برخوردی که با ادبیات کلاسیک غرب کردیم که این‌ها شاهکار است و دستاورد بشری است، به طور غالب صورت نگرفت.

البته تحولات و پیشامدهای سیاسی، در این نوع نگرش به دستاوردها و این دوشِقه شدن مؤثر بود که هر دو باعث افول اندیشه­‌ورزی دینی شد و امروز ملاحظه می‌کنید مؤسساتی داریم که محققان خوب و مدیران دلسوزی دارند و صدها کتاب منتشر کرده‌اند که درست و مفید هستند اما نتوانستند یک جریان فکری به قوت جریانی که مطهری، شریعتی و صدر هر یک به تنهایی ایجاد کرد ایجاد کنند؛ چون فضای لازم را نداشتند و نوع نگاه و جهت‌گیری کلی، به گمان من، جهت‌گیری درستی نبود.

ما از فضای فکری رقابتی دور شدیم و در خود فرو رفتیم یا در دیگران غرق شدیم. خود گفتیم و خود شنیدیم. از دستاوردهای دیگران که یا قابل استفاده بود و یا می‌توانست محرک ما باشد در خلق اندیشه بر مبنای محکمات فکری خودمان برکنار ماندیم. پس یک پاسخ به سؤال شما افول ورزی آن است که ممکن نیست در موضوعاتی جهانی مثل عدالت، آزادی، مردم‌سالاری، حقوق بشر و صدها مسئله دیگر نظری و کاربردی سخن جدید و استوار ارائه کرد بدون آن‌که مقدمات هر تولید فکری و علمی را که مفروضات درست، شناخت عمیق و نقد منصفانه سابقه موضوع است فراهم کرد البته انصاف اقتضا می‌کند که به جوانه‌های ارزشمندی که در همین فضای دو قطبی حاکم زده شده مثل بعضی داستانهای دفاع مقدس، شعر و فیلم‌نامه‌های خوبی که تولید شد یا بعضی نوآوری‌های در فلسفه، علوم انسانی و اجتماعی اشاره کرد که اگر در فضای مطلوبی تولید می‌شد حتماً برتر و جاذب‌تر می‌بود و بازتاب بیشتری پیدا می‌کرد. ما راه دشواری تا تولید اندیشه‌های بدیع و شاهکارهای ادبی در مقیاس جهانی داریم که حتماً باید بپیماییم. البته امکانات خوبی هم داریم که اگر فعال شود ره صد ساله را کوتاه خواهد کرد.

یعنی شما معتقدید که باید دوباره به همان دوران برگردیم؟

-بنده چنین اعتقادی ندارم چون تکرار گذشته، نه ممکن و نه مفید است. اما معتقدم از تجارب گذشته باید استفاده کنیم. اولاً به لحاظ انگیزشی امروز نسبت به قبل از انقلاب، دین و انقلاب اسلامی در برابر سؤالات واقعی‌تری قرار گرفته است که اندیشه‌ورزان دینی باید به آن پاسخ دهند. امروز موضوعاتی مثل عدالت، پیشرفت، آزادی، فقر، حقوق زن، احزاب و فضای مجازی مسائل مهمی است که با اندیشه­‌ورزی دینی باید به آن پاسخ داد.

تولید علم فقط با هدف تولید علم و بدون انگیزه اصلاحی یا گفتمان اجتماعی به جریان اندیشه­‌ورزی دینی منتهی نمی‌شود. اندیشه ورزی در تخصصهای ریز آکادمیک اتفاق نمی‌افتد. نیازمند تفکرات و متفکران چند رشته‌ای هستیم. مسافرت علمی یکی از راهکارهاست. محققان ما اگر از رشته تخصصی خود به دیگر رشته‌ها سفر کنند و منابع اساسی و نیز تحقیقات روز آن را مطالعه کنند احتمال تولد سخن جدید، جاذب و مفید را بیشتر پیدا می‌کنند. علامه طباطبایی، استاد مطهری، مهندس بازرگان و دیگران این مسافرت را در مقطعی از حیات علمی خود انجام دادند. سنت آکادمیک ما امروز خیلی کم این نوع مسافرت علمی را اجازه می‌دهد. مراکز علمی و به‌ویژه  پژوهشگاه‌ها می‌توانند این رویه را تحت شرایطی مجاز کنند و تشویق نمایند. بهتر آن است که مقدمات آن از دوران تحصیلات حوزوی و دانشگاهی فراهم شود.

نسبت اعتقادات اسلامی با اندیشه‌های بشری

ثانیاً باید نسبت اعتقادات اسلامی و دستاوردهای فکری بشری را باز تعریف کنیم.به‌گونه‌ای دیگر نگاه کنیم و تا حد زیادی آن نوع نگاهی که در حوزه تفکرات اجتماعی، در فلسفه، در علوم انسانی و در ادبیات قبل از انقلاب داشتیم و البته سابقه طولانی در تاریخ ما دارد را سرمشق قرار دهیم. متفکران اسلامی که برای اولین بار با فلسفه یونان آشنا شدند، چه نوع برخوردی کردند؟ آیا به بخشهایی از این فلسفه که صراحتاً با اصول و احکام اسلامی تضاد داشت، پرداختند و پاپیچ آن شدند و حتی به نقد آنها سرگرم شدند یا اصلاً به آن توجه نکرده و شاید حتی نقد هم نکردند بلکه به مثبتات آن توجه کردند و از آن استفاده شایان بردند.

 مثلاً ارسطو، گاهی از اله‌های یونان تعریف و تمجید می‌کند و حداقل اینکه به آن‌ها احترام می‌گذارد. بنده نمی‌دانم که ابن‌سینا یا فارابی، الهه‌های ارسطو را که بشدت با اصول توحید اسلامی منافات دارد نقد کرده باشند چه رسد به این‌که آنها را محور توجه خود قرار داده باشند. به این فقرات توجه نکردند. جنبه‌های فراوانی که با اعتقادات اسلامی منافاتی نداشت را گرفتند و بسط دادند و وقت خود را صرف نفی نظریات آن‌ها که بیان شد نکردند، چه برسد به اینکه مچ‌گیری بکنند. مثلاً افلاطون که در نزد فلاسفه و حکمای ما جایگاه رفیعی دارد و بعضاً افلاطون الهی نامیده می‌شود در جمهور صراحتاً می‌گوید لشکریان باید همسران مشترک داشته باشند که بدیهی است صراحتاً با احکام فقهی همه ادیان الهی از جمله اسلام منافات دارد. اما فلاسفه ما به این مسئله که افلاطون فحشا را رواج می‌دهد اشاره نکردند. بلکه به تفکرات عرفانی وی پرداختند، آن را بسط دادند، نقد و استفاده کردند. چرا مبحث وجود در فلسفه اسلامی، بیش از فلسفه یونان بسط پیدا کرده است؟ چون در مبحث وجود، واجب‌الوجود محوربحث است و اثبات وجود خدا از آن ناشی می‌آید. فلاسفه مشاء بدون اینکه به آیات و روایات استناد کنند، در کنه آثار خود، جانب شرع را رعایت می‌کنند؛ چون فلسفه را کار عقل می‌دانند از نقل دوری می‌جویند اما مبحثی را گسترش دادند مقدمه اثبات خداوند است.

بنابراین در مواجهه با فلسفه یونان بخشهایی که مستعد تحکیم تفکرات اسلامی بود و یا منافات نداشت، بسط پیدا کرد و به بخشهایی که منافات داشت، اصلاً پرداخته نشد شاید نقد هم نشد. این یک برخورد هوشمندانه است وگرنه فلاسفه هم می‌توانستند از افلاطون یک آدم مروج فساد بسازند و به نظرات او بی‌توجه بمانند اما چرا باید وقت خود را صرف این کار می‌کردند مگر می‌خواستند آن نظریات منافی احکام اسلام را بپذیرند یا به افلاطون درس بدهند؟ این نوع برخوردی بود که ما با اولین حوزه علوم انسانی در دنیای غیر اسلامی که فلسفه بود، داشتیم و این همان نوع برخوردی بود که علامه طباطبایی با جامعه‌شناسی دارند؛ یعنی نه تنها اصول و مبانی اعتقادات اسلامی را از دست ندهیم و به نفع نظریات جدید از آن‌ها نگذریم، بلکه با نفی و طرد هم با نظریات دیگران برخورد نکنیم.

ما باید از ذخایر دانش بشری استفاده کرده و تفکر خود را بالنده و بارور کنیم اما این کار را نکردیم و در مسیر افراط و تفریط افتادیم، یعنی در میان نظرات دیگران، بخشهای خلاف اصول اعتقادی خود را گرفته‌ایم و یک عده آن را رد می‌کنیم و یک عده ترویج می‌کنیم و اصل تفکرات که قابل استفاده و قابل نقد به معنی علمی است را رها کرده‌ایم.

علل افول اندیشه‌ورزی در کشور

لذا افول اندیشه‌­ورزی از دو جهت ایجاد شده است، درحالی‌که قبل از انقلاب با چنین مشکلی مواجه نبودیم. نقدها خیلی مواقع طرد است و با خطابه و شعار انجام می‌شود. درحالیکه وقتی‌که استاد مطهری می‌خواهد به نقد مارکسیسم بپردازد و مرزبندی آن با اعتقادات اسلامی را توضیح دهد، ابتدا چنان زیبا اصول مارکسیسم را بیان می‌کنند که ما وقتی برای اولین بار آثار ایشان را می‌خواندیم، تعجب می‌کردیم که ایشان با ذکر این استدلالهای قوی در اثبات مارکسیسم، بعد چگونه می‌خواهند آنها را رد کنند اما بعد با استدلالهای قوی‌تر آن را نقد می‌کردند. شهید مطهری اینگونه وارد می‌شد یعنی به صورت منصفانه، عمیق و دقیق وارد می‌شد و به حواشی نمی‌پرداخت و اصل مطالب را بیان می‌کرد، بعد با قوت فکر و استدلال، آنها را نقد می‌کرد. نتیجه این رویه غالباً قدمی به جلو بود. اگر نکات برجسته، مفید و همراه یا غیر متضاد با مبانی متقن ما در تفکرات آن‌ها بود، پذیرفته و استفاده می‌شود و دانستن مفید شمرده می‌شد و با نگاه آموختن و رقابت فکری یعنی چیزی بهتر آوردن وارد در بازی فکری می‌شدیم. این رویه در بعد از انقلاب به شدت تضعیف شد. غالباً به بازی فکری تک نفره پرداختیم.

نسبت تفکر و سرگرمی

یک کار ضروری دیگر تفکیک تفکر و سرگرمیها در دنیا و اتخاذ موضع هوشمندانه نسبت به هریک است. یک مانع اندیشه­‌ورزی بومی و اسلامی که مهم است، اختلاطی است که بین فرهنگ و سرگرمیها در غرب به وجود آمده و متعاقباً خلط مبحثی است که در این مورد بعضی از ما دچار آن شده‌ایم. در غرب، چیزی به عنوان  سرگرمیها( entertainments) در کنار فرهنگ (culture) پدید آمده است. این دو در عین اشتراکاتی که دارند، متفاوت‌اند. اولی همان چیزی است که امروز عمدتاً با احکام شرعی اسلامی منافات پیدا کرده است.  دومی چیزی است که تفکر و هنر جزئی از آن است. این دو در عین این‌که دو حوزه جدا هستند اما مرز شفافی ندارند. علت این امتزاج به رنسانس و رویگردانی اروپا از تفکر و هنر مسیحی به سوی افکار و هنر بازیابی شده یونان باستان مربوط می‌شود.

مجسمه‌سازی و نقاشی که قدیمی‌ترند در اروپا زودتر از بقیه هنرها باز تولید شد و اخلاق و هنجارهای جدیدی را پذیرفت که منافی با اخلاق و هنجارهای دینی است. امروز فیلم و موسیقی غیر کلاسیک، شوها و انواع سرگرمیهای دیگر جای آن را گرفته و فحشای مدرن را که در تاریخ بی‌سابقه است با محرک سرمایه و سود برای تولیدکنندگان و محرک لذت و هیجان برای مصرف‌کنندگان عرضه می‌کند.

حوزه تفکر نیز با سرگرمیها کنار آمده و در برابر آن ساکت است یا بعضاً آن را بی‌اشکال یا حتی لازم می‌داند لیکن بازیگران و علاقه‌مندان حوزه فرهنگ به‌ویژه تفکر از بازیگران سرگرمیها جدا هستند و محیطی‌شان جدا هستند. اولی دانشگاه‌ها و دومی شرکت‌ها و شبکه‌های سرگرمی مثل هالیوود است. عده‌ای از مردم عادی بخصوص جوانان عمدتاً به سرگرمیها و گروهی عمدتاً به تفکر و فرهنگ می‌پردازند اما در هر حال خلط این دو، در مرزهای خاکستری و درهم رفتگی فرامرزی هم در جانب تولید و هم در مصرف‌کنندگان دیده می‌شود مثلاً در پایان کنفرانسی علمی  که مقالات ناب  در آن ارائه می‌شود ممکن است ساعتی هم به نمایش رقص و آواز بگذرد اما در هر حال تفاوت آن با سرگرمیهای هالیودی و بدتر از آن عیان است.  این درهم رفتگی واقع، موجب سردرگمی ما شده است. ما نیز این دو را ازهم جدا نکرده‌ایم و اصولاٌ مقوله‌ای به عنوان سرگرمیها آنگونه که در غرب تعریف شده است در فرهنگ واژگانی ما نیست.

بنابراین نتوانسته‌ایم با معیار و مقیاس خود این دو را تفکیک و با هر یک برخورد مطلوب را انجام دهیم. حضرت امام (ره) جمله‌ای فرمودند که ما با سینما مخالف نیستیم با فحشا مخالفیم. این تفکیک البته در سینمای جمهوری اسلامی تا حد مقبولی راه خود را پیدا کرد. اما این تفکیک را امروز نمی‌توان به‌راحتی در سینمای غرب انجام داد. لیکن در حوزه تفکر مشکل تا این اندازه نیست. تفکر از سرگرمی‌ها جدا است و ما می‌توانیم برخوردی را که متفکران متقدم آثار متفکران دیگر داشته‌اند سرمشق خود قرار دهیم. در حالی که در جانب افراط، کل تفکرات غیر خودی را طرد می‌کنیم و منحط می‌دانیم. یا تفکرات منافی مبانی متقن اعتقادی خود را می‌پذیریم و ترویج می‌کنیم. این خلاف رویه متفکران بزرگ اسلامی گذشته و معاصر است و موجب بسته شدن باب اندیشه ورزی می‌شود.

یک علت عقب‌افتادگی اندیشه ورزی دینی، تصور ساده و ناقص از همگرایی علم و سیاست است. محیطها و ساختارهای دانشی بخشی از نظام اجتماعی در هر کشور است و لذا با اهرمهای سیاسی بی‌ارتباط نیست؛ بخصوص در دنیای صنعتی که پیوستگی زیادی بین حوزه علم و عمل دیده می‌شود. تضاد و تقابل آرمانها و منافع جمهوری اسلامی با قدرتهای جهانی هم بر کسی پوشیده نیست. نسبت سیاسی ما و آنها گاهی به حوزه اندیشه و علم هم تسری پیدا می‌کند و گمان می‌رود که در هر موضوع اندیشه‌ای نیز بین مبانی اعتقادی ما و دستاورهای فکری آن‌ها لزوماً نسبت تضاد و تقابل برقرار است. در حالی که موضوع ظریف‌تر از این است. اولاً اعتنا به نظرات رقیب از ملزومات ارائه نظریه بدیل است. ثانیاً استفاده از مفردات نظرات دیگران چه به عنوان محرک خلق نظرات جدید و چه به عنوان مصالح و مواد اولیه اگر بر اساس مبانی مفروض ما صورت بپذیرد ضروری است. در عین اینکه کمتر دو نظری هست که از هر جهت متباین و متضاد باشند. در هر حال هوشمندی سیاسی که کار سیاستمداران و اندیشه‌ورزان است به معنی وحشت از تعامل و رقابت فکری نباید باشد. ما باید راه این رقابت و تعامل را در شرایط جدید هموار سازیم. تجارب قبل از انقلاب قابل تکرار نیست و بر فرض هم که باشد ضرورتاً متناسب امروز نیست. با توسعه ارتباطات و تسهیل تبادلات اطلاعاتی و علمی و نیز با تسلطی که کشورهای صنعتی در این عرصه کسب کرده‌اند و نیز تمایلات استیلا طلبانه ای که در عرصه زبان و دانش و ارزش‌ها بروز می‌دهند راه‌حل‌های امروزی را باید یافت. اما کسب تجربه از گذشته همواره لازم است.

قبل از انقلاب علیرغم اینکه نفرت از امپریالیسم و سرمایه‌داری و مارکسیسم در میان علاقه‌مندان اندیشه نوین دینی شدید بود اما تفاوت هوشمندانه‌ای میان آثار بسیاری از متفکران جهانی و سیاست‌ها و اعمال دولت‌های متبوع آن‌ها قائل می‌شدند و با هریک معامله خاص خود را انجام می‌دادند. در حالیکه امروز برخوردها تا حد زیادی کلیشه‌ای و یکنواخت شده است.گمان می‌شود که اعتنا به اندیشه‌های متفکران دیگر در مقام نقد و استفاده و رقابت ملازم آن است که در حوزه سیاست نیز همگرایی با دولت‌های مطبوعشان را خوش بداریم و بر عکس استقلال سیاسی و عزت ملی ما با مطالعه، فهم، نقد و توسعه علمی اندیشه‌های متفکران دنیای صنعتی لزوماً ناسازگار است.

در پایان به موضوعی متفاوت اما مرتبط با بحث حاضر اشاره کنم. افول اندیشه‌­ورزی دینی در تراز انقلاب اسلامی تنها در داخل کشور زیان‌بار نبوده است. بلکه در سطح جهان هم آثار سوئی داشته است. علاوه بر اقداماتی که در تولید و ترویج جریانهای فکری و سیاسی و نظامی افراطی به اسم اسلام در جریان بوده و در سالهای اخیر در کشورهای اسلامی و کشورهای صنعتی نتیجه داده است، خلاء ناشی از فقدان اندیشه جذاب دینی نیز در گرایش جوان‌های تحصیل‌کرده به این جریانها بی‌تأثیر نبوده است. انقلاب اسلامی هنوز کالای فکری جاذب تراز مایه‌های قبل انقلاب خود به ذهن‌های کنجکاو ارائه نکرده است و این خود فرصتی است که  انگیزه اندیشه‌­ورزی دینی را احیا کند. دوستی خبر می‌داد که این روزها ترجمه کتابهای شریعتی در تیراژ بالا در شهرهای عراق منتشر می‌شود. آیا داستان اندیشه ورزی ما مثل امواجی است که از فروافتادن سنگی در وسط برکه‌ای ایجاد می‌شود که وقتی به ساحل می‌رسند در مرکز از نفس افتاده‌اند. یا به چشمه جوشانی تبدیل می‌شود که پیوسته آبی گوارا به تشنگان دور و نزدیک می‌رساند.

منبع: مرکز فرهنگی دانشجویی امام، ولایت فقیه و انقلاب اسلامی

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران