لباسشویی دستی ویژه جانبازان!

لباسشویی دستی ویژه جانبازان!

پایین ورق نوشته بودند: "اینجانب حمید داودآبادی جانباز ۳۵ درصد دفاع مقدس، یک فقره لباسشویی دستی از بنیاد جانبازان تحویل گرفتم!"

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، حمید داودآبادی از جمله نویسندگان خوش ذوق دفاع مقدس است که طنز در خطوط نوشته‌هایش موج می‌زند. عاملی که باعث شیرین شدن ذائقه مخاطب می‌شود و به دنبال مطالب او می‌رود. همین عامل هم باعث پرفروش شدن کتاب‌های وی شده است. نمونه زیر یکی از این خاطرات است:

ده پونزده سال پیشا، یه سر رفتم بنیاد جانبازان. همین که از در وارد شدم، دیدم روی تابلوی اعلانات، یه کاغذ چسبوندن که دورش شلوغه! جلو که رفتم دیدم روی کاغذ نوشته:

"برادران جانبازی که در خواست خرید لباسشویی دستی به مبلغ 200 تومان دارند، به خدمات رفاهی مراجعه کنند!"

منم مثل بقیه جا خوردم! لباسشویی دستی؟ اونم فقط 200 تومان یعنی همین دوهزار ریال خودمان. دویست تا تک تومنی؟!

دویدم توی صف وایسادم که عقب نمونم. هرکسی چیزی می‌گفت:

- حتما دویست تومن رو میدیم، ثبت نام می‌کنند و بعدا بقیه پولش رو باید بدیم!
- ای بابا شما چقدر بدبین هستید، حالا گوش شیطون کر، یه بار بنیاد جانبنزان (لقبی که جانبازان به روسای بنزسوار بنیاد داده بودند) خواست بهمون لطف کنه ها!
- آخه مگه شوخیه؟ لباسشویی الان فکر کنم حداقل صد هزار تومن باشه، اون وقت اینا به ما بدن فقط دویست تومن؟!

دریچه کوچک اتاق تدارکات که باز شد، خودم را فرو کردم لای جمعیت.

دوتا اسکناس صد تومنی توی مشتم عرق کرده بود.

چه ذوقی داشتم!

با خودم گفتم الان یه وانت میگیرم و لباسشویی رو می برم خونه و حاج خانم رو غافلگیر می کنم.

اصلا اینا از کجا فهمیدن که ما یه لباسشویی سطلی دارم که اونم هر روز خرابه؟!

دیدم نفرات جلویی می خندند و می روند؛ با خودم گفتم حتما اینا وضعشون توپه و از این مدل لباسشویی ها خوششون نمیاد.
هر مدلی که باشه می خرمش.

جلوی دریچه که قرار گرفتم، کارت جانبازی را همراه دویست تومن گذاشتم جلوی رئیس. اونم توی لیست دنبال اسمم گشت، پیدا کرد و خط زد. به اونی که داخل بود گفت:

- یه لباسشویی دستی هم به ایشون بده.

وای همین الان تحویل میدن؟! آخه من یه نفری چه جوری اینو از دوطبقه پله که آسانسور هم نداره، ببرم پایین؟! خوبه از بچه ها بخوام بهم کمک کنند. آخه اونا هم حالشون از من بدتره.

در اتاق باز شد، جوانی درحالی که لگن پلاستیکی قرمز رنگی در دست داشت، بیرون آمد.

با تعجب نگاهش کردم. لگن؟ اینجا؟ مگه اینجا سرکوچه است که میخواد رخت بشوره؟!

وقتی گفت: برادر داودآبادی؟

گفتم: بله. منم. بفرمایید.

لگن پلاستیکی قرمز را داد دستم و گفت که زیر برگه رسید را امضا کنم.

پایین ورق نوشته بودند:

"اینجانب حمید داودآبادی جانباز 35 درصد دفاع مقدس، یک فقره لباسشویی دستی از بنیاد جانبازان تحویل گرفتم!"

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران