تاریخ تکرار می‌شود و حالا ایران و ایرانی مدافع حرم زمان خود را تنها رها نمی‌کند

تاریخ تکرار می‌شود و حالا ایران و ایرانی مدافع حرم زمان خود را تنها رها نمی‌کند

ایران، سنگ تمام گذاشت، یک روز در مشهد امام رضا (ع)، یک روز در پایتخت و نصف جهان و امروز در "نجف" آباد.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان، فاصله به فاصله، موکب زده‌اند برای حسین (ع) و به نام محسن. جاده با روزهای پیش فرق کرده است. صدای مداحی و نوحه خوانی، چایی صلواتی، شربت؛ همه را به نیت می‌دهند دست زائر حسین و زواری که برای بدرقه محسن آمده‌اند.

ایران، سنگ تمام گذاشت. یک روز در مشهد امام رضا (ع)، یک روز در پایتخت و نصف جهان و امروز در "نجف" آباد.

شهری که بنایش به یاد مولا علی نهاده شد؛ حدود سال 1022 ه‍.ق. آن زمان که مقداری هدایا، نذورات، جواهرات و پول نقد که بار چندین شتر بود از طرف شاه عباس برای حرم علی ابن ابی‌طالب (ع) به نجف فرستاده شد. قافله شتران در این سرزمین بازایستادند و تلاش شتربانان برای حرکت دادن شتران به جایی نرسید. خبر به شیخ بهایی رسید. شیخ فرمود: "دیشب در عالم رؤیا شاه نجف را زیارت کردم. فرمودند:" شتران را برهانید و بارشان را به صرف آباد کردن این محل مصرف کنید که اصلح همین است و بنایی به نام من بسازید که چنین خواسته‌ام."سخن شیخ مورد تأیید شاه قرار گرفت و اراده امام انجام شد.

محسن، زاده سرزمینی است که نظر کرده مولا علی (ع) است.

جاده شلوغ است و پرهیاهو. میدان‌های اصلی شهرهای بین اصفهان و نجف آباد، قفل شده است نه از بی‌نظمی که سیل جمعیت راهی برای عبور نمی‌دهد؛ اما؛ همه مجری قانون شده‌اند و هادی راه.

خط، یکی است؛ رسیدن به کاروان شهید.

باز کسی از همتش چیزی فرو نگذاشته است. بین جمعیت که می‌روی لهجه‌های متفاوتی گوشت را نوازش می‌دهد. یکی به زبان بختیاری و هفت لنگ حرف می‌زند و دیگری با لهجه شیرین یزدی.

یکی از تیران و کرون همسایه دیوار به دیوار نجف آباد آمده و آن دیگری از اَشَن. روستایی در نزدیکی مهردشت با فاصله زیاد از مرکز نجف آباد. و جمعیتی از اصفهان. لهجه‌ها و گویش‌های دیگری هم به گوش می‌رسد.

نجف آباد؛ سنگ تمام گذاشت برای میهمانانش. این شهید متعلق به همه است؛ هیچ فرقی نمی‌کند، اهل کجا باشی! این را رضا، پسری می‌گوید که از اهالی پایتخت است و دوربین به دست آمده برای ثبت لحظات.

امروز؛ خبر آورده‌اند. قاصدک‌ها همه جمع شده‌اند. گاهی ذکر یا "ح س ی ن" می‌گیرند و گاهی زیر لب زمزمه "م ح سن ن " دارند. عجب شباهتی دارد این دو اسم!

محسن، حسینی شد. خودش، عملش و از همه بالاتر قصدش. حسین (ع) حجش را در کربلا تمام کرد.

و محسن"ی که از همان اول "حججی" اش خواندند و در دفاع از حریم حرم خواهر امام، راه شام را پیش گرفت تا او هم یک حاجی تمام عیار شود. و خدا که بار دیگر اتمام حجتش را برای همه‌مان یادآور شد.

از لابه‌لای جمعیت به سمت جایگاه پیش می‌روم؛ اشک، امان از همه بریده و دشمن سر از محسن.

عده‌ای دور هم روایت کربلا می‌کنند و تحلیل مکتب عاشورا. صدایشان سخت به گوش می‌رسد.

جایی برای نشستن نیست، کنار دختر جوانی می‌ایستم. چشمش به جایگاه است و نگاهش پر از حرف.

چشم که به نگاهش می‌دوزم، سربرمی‌گرداند.

«دانشجویی؟»

-من می‌پرسم.

با همان حالت نگاه می‌کند و با "سر" تایید.

فرزانه شاطر آقایی، ارشد کامپیوتر است. دیشب به اصفهان رسیده است؛ از یزد. دلیل آمدنش را که می‌پرسم می‌گوید: "فقط برای تشییع آمده‌ام."

فرزانه می‌گوید یکسال پیش در سفر به کربلا همه زندگی‌اش تغییر کرده است و 45 روز پیش با شهادت محسن هم. این جمله از محسن را خیلی می‌پسندد؛" کاری کنید که خدا عاشق شما بشود"

فرزانه می‌گوید خدا عاشق هم بندگانش است ای کاش ما عاشق او می‌شدیم و محسن عاشق شد.

امروز همه ندای یا زینب سر می‌دهند و می‌گویند " یا لیتنا کنا معک"  آرزو دارند کاش کربلا بودند محرم سال 61 هجری.

تاریخ تکرار می‌شود و حالا ایران و ایرانی؛ مدافع حرم زمان خود را تنها رها نمی‌کند.

تنها نظاره‌گر نیست. اینجا؛ همه روضه خوان محسن حسین هستند قبل از آنکه نوحه خوان و مداح بخواند.

یک نوا می‌گویند:"

گلی گم کرده‌ام می‌جویم او را

به هر گل می‌رسم می‌بویم او را

گل من یک نشانی در بدن داشت

یکی پیراهن کهنه به تن داشت"

نوحه را که می‌خواند، با دو دست جلوی چشمانش را می‌گیرد. هاجر، خواهر دو شهید به نام محسن و مجتبی است. می‌گوید انتظار آمدن پاره تن، سخت است. اشک از کاسه چشمانش بیرون می‌ریزد آنقدر که به هق هق می افتد.

می‌گوید "انگار محسن هم برادرم بود. وقتی تصور می‌کنم چطور او را هم قطعه قطعه کردند، نفسم حبس می‌شود. اینکه چطور سر از تنش جدا کردند...

دیگر توانی برایش نمانده است. دستش را به درختی می‌گیرد و نفسی بلند می‌کشد و باز صدای هق هقش بالا می‌رود...

چه نیکو سخنی از امام صادق (ع):" خداوند دشمنان ما را از احمق‌ها آفرید"T به گمان خودشان؛ با انتشار تصویر اسارت محسن؛ کارشان، کارستان بود.

چشمان محسن آرام بود وقتی دستانش از پشت گره شد؛ و چه حقیقتی است؛" هر که قاصد شد آرام می‌شود. محسن، قطعه قطعه شد تا پیکره اسلام به هم پیوند بخورد. این مرام و مسلک همه مدافعان حرم است.

محرم، اثر دارد.

خون، اثر دارد.

و شهادت اثری ماندگار...

خون محسن، امتداد خون شهدای کربلا و حسین است.

او قصد کرد و مهاجر الی الله شد آن هنگام که امام صدایش کرد و محسن بی آنکه حواسش به معادلات سیاسی روز باشد و زن و فرزند؛ لبیک گفت و رفت.

رفت و رنگ خدا گرفت و ماندگار شد.

صبغه الله.

رنگی که نه زمان آن را زائل می‌کند و نه زمین!

جمعیت به سمت گلزار در حرکت است، از دو میدان شهر که بگذری به گلزار شهدا می‌رسی اما سیل جمعیت چنان است که کاروان کند پیش می‌رود.

همه آمده بودند؛ پیر، جوان، کوچک، بزرگ و حتی نوزادانی که شاید بیست روزشان هم نبود.

زنانی سالخورده که عصای‌شان، شانه دیگری بود و دخترکانی کوچک که فقط اشک می‌ریختند مثل ابر بهار اما خزان زده.

کسی محسن و تنها دردانه‌اش، علی را نمی‌شناخت گمان می‌کرد همه دختران، دختران اویند. گریه می‌کردند مثل کسانی که پدر از دست داده‌اند. نگاهشان با حسرت به تابوت بود و دستان کوچک‌شان رو به آسمان.

تعجب برانگیز نیست وقتی محسن دهه هفتادی سرش را در راه حسین تقدیم می‌کند؛ بچه‌های دهه 80 و 90 اینگونه برای او ضجه بزنند. برای سر بریده شهید و مظلومیتش.

اینجا همه، آب می‌پاشند و آب تعارف می‌کنند تا کسی تشنه نماند در هفتمین روز از محرم. روزی که آب را به روی سپاه حسین (ع) بستند.

اینجا کسی سنگ پرتاب نمی‌کند، گل است و گلریزان و دست‌هایی که بلند است و در آسمان تکان می‌خورد بسان پرچمی به روی گنبد.

روضه خوان که از هفت سال " علمداری" محسن در هیئت می‌گوید؛ جمعیت به یکباره ندای " ای اهل حرم میر و علمدار نیامد؛ علمدار نیامد ..."

و باز جمعیت آرام و نوحه کنان به سمت گلزار پیش می‌رود. بعضی‌ها کفش از پای درآورده و تمام مسیر را پای برهنه طی کردند. هر کدام نیتی داشتند و خواسته‌ای.

اینجا؛ دود از اسپند بلند می‌شود و آن طرف مرز از سر دشمن! اینجا اشک‌ها آبیار دل‌هاست و سیلی است برای نقشه‌های دشمن.

جمعیت وارد گلزار شهدا می‌شود؛ همه همراه هستند و هم پا و آماده برای اقامه نماز.

اینک خانه ابدی مهیای و پذیرای پیکر بی سر محسن است. احرام پوشان پیکر را روی سر نشاندند و تا پای خیمه‌اش پیش بردند. محسن که آماده حضور برای ورود خانه شد عبای متبرک و هدیه رهبری را پهن کردند تا فرش خانه‌اش باشد و پرچم سرخ حسین (ع) حفاظ پیکرش در اولین شبی که قرار است میهمان ائمه اطهار باشد و ملائکه.

و چه خوب که قتلگاه تا خیمه گاهش فرسن‌گها فاصله دارد که اگر غیر از این بود، برای مادر، همسر و خواهرش دیگر توانی باقی نمی‌ماند...

قصه؛ نه! واقعیت غریب قریبی است؛ اسارت، غربت، تشنگی، جانبازی و شهادت و تن بی سر... اما؛ این مردم قدرشناس‌اند. چه در رفاه باشند چه آن زمان که تحریم‌اند و تنگنای اقتصادی.

گزارش از مهری فروغی

انتهای پیام/

اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon