دوست دارم شرح حُسن شبه پیغمبر بگویم/ بعد هر الله اکبر یا علی اکبر بگویم

دوست دارم شرح حُسن شبه پیغمبر بگویم/ بعد هر الله اکبر یا علی اکبر بگویم

به مناسبت روز هشتم محرم و عزاداری حضرت علی اکبر(ع) تسنیم تعدادی از اشعار آیینی را منتشر می‌کند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، علی اکبر، اوّلین شهید از آل ابى‌طالب است که روز عاشورا نزد پدر گرامى‌‌‏اش آمد و اذن میدان طلبید. امام علیه‌السلام بى درنگ به او اجازه فرمود و در همان حال ناامید از حیات او، به قامت رعنایش نگریست و باران اشک از دیدگانش فرو ریخت.

او زیباترین و خوشخوترین مردم بود. سنّ شریف آن حضرت را در هنگام شهادت 19 سال یا 18 سال و به روایتى 25 سال نوشته‌‏‌اند.

هنگامى که امام علیه‌السلام به چهره نورانى فرزندش «على اکبر» نگریست، سر به سوى آسمان برداشت و عرض کرد:

خدایا! بر این گروه ستمگر گواه باش که اینک جوانى به مبارزه با آنان مى‌‏رود که از نظر صورت و سیرت و گفتار، شبیه‏‌ترین مردم به رسول تو، حضرت محمّد صلى الله علیه و آله است. ما هر زمان که مشتاق دیدار پیامبرت مى‏‌شدیم، به چهره او مى‏‌نگریستیم. خدایا! برکات زمین را از آنان دریغ‌‏دار، و اجتماع آنان را پراکنده و متلاشى ساز و آنان را گروه‌‏هاى مختلف و متفاوتى قرار ده، و والیان آنها را هیچگاه از آنان راضى مگردان! که اینان ما را دعوت کردند تا به یارى ما برخیزند اما اینک ستمکارانه به جنگ با ما برخاستند».

حسن لطفی

بر زانو آمده پسرش را صدا کند
شاید جراحت جگرش را دوا کُنَد

گرچه جگر نداشت نگاهش کند ولی
بالینِ او نشسته پسر را صدا کُنَد

لُکنَت گرفته پیرِ جوان مُرده حق بده
سخت است واژه‌یِ پسرم را ادا کُنَد

آمد به پا بلند شود ، خورد بر زمین
مجبور شد که خواهرِ خود را صدا کُنَد

کارَش به التماس کشیده ولی چه سود
باید حسین چند عبا دست و پا کُنَد

مثل انارِ دانه شده ریخت بر زمین
وقتی زِ خاک خواست تَنَش را جُدا کُنَد

تا خیمه‌گاه جمعِ جوانان به خط شدند
شاید که تکه تکه تنش جا به جا کُنَد

تا دید خواهر آمده شد غصه‌اش دوتا
حالا عزا گرفته چه سازد چه ها کُنَد

کم نیست چشمِ خیره سر و شوم و بد نظر
ای کاش می‌شد اینهمه لشگر حیا کُنَد

می‌کوشد از میانِ تبرها و دشنه‌ها
حتی زِ رویِ تیغ علی را سوا کُنَد

درگیر بود ساقه‌ی نیزه به سینه‌اش
راهی نبود تا گره‌یِ بسته وا کُنَد

کتفش زِ جایِ ضربِ تبر باز مانده است
هر ضربه آمده که یکی را دوتا کُنَد

بدجور دوخته‌اند سرش را به رویِ خاک
باید شروع به کَندَنِ سر نیزه‌ها کُنَد

مانند خاک رویِ زمین پخش شد تنش
طوری زدند آرزویِ بوریا کُنَد

مهدی جهاندار 

روضه‌خوان گفت که لیلا پسری داشت که رویش
به درخشندگی ماه که عباس عمویش

روضه‌خوان گفت که لیلا پسری داشت که مجنون
پسری داشت که می‌رفت و نگاه تو به سویش

پسری خوش قد و قامت، پسری صبح قیامت
روضه‌خوان گفت که در باد پریشان شده مویش

آسمان بار امانت نتوانست کشیدن
که بریدند خدایا که شکستند سبویش

روضه‌خوان تاب نیاورد، عمو آب نیاورد
روضه‌خوان آمد و زانو زد و بوسید گلویش

یوسف رحیمی

شکوه صبر را وقتی نشان داد
که اذن رفتنت را بی‌امان داد

تو رفتی و همه فهمیده بودند
که در راه خدا باید جوان داد
*
عطش را تو بهانه کردی ای جان
که باشد دل بریدن از تو آسان

گرفتی از پدر اذن شهادت
تو با بوسه بر آن لب‌های عطشان
*
هجوم آورد دشمن بی‌محابا
به سوی جسم بی‌جان تو بابا

میان کوفیان تنها نبودی
دلم شد با تن تو ارباً اربا

سیدمحمدمهدی شفیعی 

قدم قدم سوی میدان همین که راه افتاد
تمام لشکر دشمن به اشتباه افتاد

پدر به بدرقه آمد، جوان بر اسب نشست
پدر به بدرقه آمد، جوان به راه افتاد

پیامبر به نبرد آمده ست یا حیدر ؟!
دوباره ولوله ای در دل سپاه افتاد

کمین زدند هزار ابن ملجم آن اطراف
چقدر کینه که شد تازه تا کلاه افتاد

پدر به ماه خود از دور چشم دوخته بود
صدای هلهله ی شب رسید، ماه افتاد

پدر نشست ولی ناله ای بلند شد و
به گوش خیمه و زینب(س) رسید: آه! افتاد ! 
**
تو تکیه گاه پدر بودی و کنار تنت
پدر خمیده می آید که تکیه گاه افتاد ! 

ولی الله کلامی زنجانی

دوست دارم شرح حُسن شبه پیغمبر بگویم
بعدِ هر الله اکبر یا علی اکبر بگویم
 
حُسن او باشد حسینی، مظهر تقوا و ایمان
ای اجل مهلت بده عمری از آن مظهر بگویم

نام زیبایش گواه سربلندیّ و بزرگی
رفعتش تحلیل کن تا مدحتش بهتر بگویم
 
شاه شاهان را ملازم، پیشمرگ آل هاشم
مشتری شو گوهری شو قیمت گوهر بگویم
 
یوسفش مشتاق دیدار اهل کنعانش خریدار
صد عزیز مصر را در درگهش نوکر بگویم
 
تا سخن میگفت، بابش احسنی می گفت و می گفت:
آن سخن تکرار کن تا احسنی دیگر بگویم
 
قدر او والاست دل دریاست اسمش با مسماست
مانده‌ام با چه زبانی وصف آن دلبر بگویم
 
بر حسین او دلبر است و دلبر عالم حسین است
من که باشم از کمال زاده ی حیدر بگویم
 
اوّلین قربانی از اولاد حیدر این جوان بود
باید او را چون علی سردار نام آور بگویم
 
بارالها در ره اسلام جان بر کف نهادم
تا فدایت جان، به زیر نیزه و خنجر بگویم
 
تو گواهی، داد خواهی، تکیه گاهی یا الهی
اذن ده در محضرت راز دل مضطر بگویم
 
رفت آن عاشق جهادی کرد در راه عقیده
آفرین گوید جهانی زآن جهادش گر بگویم
 
سینه در تاب و تب افتاد آن عزیز از مرکب افتاد
گفت با جانان خوشم از ساقی و ساغر بگویم

پیکرم بر دفتری مانَد که شیرازه ندارد
عالمی سوزد اگر یک باب از این دفتر بگویم
 
زیر باران سنان و تیر و شمشیرم ولیکن
رسم مردان نیست درد دل بر این لشکر بگویم

محسن ناصحی

قصیده بود و غزل ، انتخاب شد با هم
دوتا لهوف دو مقتل ، کتاب شد با هم

چه آتشی است محبت همین که شعله گرفت
دو دل ز فرط حرارت کباب شد با هم

دو دل که نه ! دو گل سرخ ، غرق خون از غم
که وقت غارت صحرا گلاب شد با هم

دو تشنه لب به تماشا ، اگرچه آب نبود!
به یک نگاه دل هر دو آب شد با هم

پسر اجازه گرفت و پدر اجازه که داد
سوال رفتن و ماندن جواب شد با هم

ستون قامت بابا صلابت لیلا
علی که رفت به میدان خراب شد با هم

شکستن پدر و کشتن پسر یکجا
بنا نبود و در این جنگ، باب شد با هم

اگرچه اکبر و لیلا یکی یکی بی هم
فراق اصغر و داغ رباب شد باهم

نصیب قلب شهیدان جداجدا شمشیر
نصیب دست اسیران طناب شد باهم

تمام کرببلا یک طرف ، امان از شام
که آیه خواندن و بزم شراب شد با هم

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران