"حجتم" وجوهاتی بود که در راه خدا دادم

"حجتم" وجوهاتی بود که در راه خدا دادم

مادر شهید حجتی با تاکید بر اینکه مسئولان باید دلداده واقعی شهدا باشند گفت: دوبرابر خاطرات شهیدم ناگفته‌هایی بوده که در دل سردار صفوی ماند.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از آمل، آوازه نامش را امروز با گذشت 29 سال از پایان جنگ تحمیلی عراق و ایران علاوه بر سر زبان‌های بسیاری از سرداران و یادگاران، بین مردم شهرستان آمل می‌شنویم و در پی گرامیداشت هفته دفاع مقدس بار دیگر ما را به یاد این شهید انداخت.

حجتی از خانواده روستایی و پاک ایمان از والدینی بی‌آلایش و بی‌ریا که سردارش در میان سرداران هشت سال دفاع مقدس با نام " سردار مجنون" یاد می‌شود.

روستازاده‌ای از بخش دشت‌سر شهرستان آمل که اوان کودکی، نوجوانی به جای بازی‌گوشی‌ها هم‌پایی هم‌سن و سالانش به همراه پدر پیر در روضه‌ها و هیئت‌های مذهبی گذراند تا در دوران هشت دفاع مقدس رهروی راه سیدالشهدا(ع) شود.

با همه دلبستگی به درس و خوانندگی، دوران متوسطه را به دوران آموزشی جنگی و رزمی روی آورد تا دوشادوش همسنگرانی قرار گیرد و با نشان دادن هوش و ذکاوتش به عنوان جوان‌ترین فرد در زمان خود به عنوان فرمانده عملیات‌های بیت‌المقدس، بدر، خیبر، والفجر6، 8 و 10، کربلای 1، 4 و 5، فرمانده دسته، گروهان، محور عملیاتی و اطلاعات و عملیات لشکر 25 کربلا قرار گیرد.

ریزنقشی که در روزهای پایانی جنگ دست از استقامت نکشید و یک تنه در جزیره مجنون برای جلوگیری از اسارت رزمندگان اسلام به ایستادگی پرداخت و جان بسیاری را نجات داد اما جان خود را نثار کرد در جزیره‌ای که تک جزیره جنگ تحمیلی ایران و عراق بود و به گفته سرداران لشکر 25 کربلا به خود سردار مجنون را به یادگار گذاشت.

به همراه یکی از همکاران رسانه‌ای، منزل پدرش حاج علی‌محمد نعیمی و مادرش حاج‌خانم شیرین قربی در روستای فیرزوکلای بخش دشت‌سر شهرستان آمل رفتیم که با استقبال گرم و میهمان‌نوازی روبه‌رو شدیم و ما را به حسینیه منزلش دعوت کرد که پس از شهادت فرزند شهیدش به نام وی آن‌ را احداث کردند.

حسینیه‌ای که با گذشت 29 سال از شهادت "حجت‌الله نعیمی" فرمانده اطلاعات و علمیات لشکر ویژه 25 کربلای مازندران محلی برپایی مراسم‌هایی چون زیارت عاشورا، دعای ندبه، دعای کمیل، مراسم‌های ماه محرم و ماه مبارک رمضان شده است.

مادر شهید در گفت‌وگو با خبرنگار تسنیم از شهیدش این‌گونه تعریف می‌کند: حجت‌الله در 9 مهر ماه 1344 در همین روستای فیروزکلا به دنیا آمد، دوران ابتدایی را در مدرسه شهید برزگر، دوران راهنمایی را در مدرسه بهروز غلامی روستای پاشکلا گذراند و زمانی که به دوره متوسط یعنی دهم رسید به روستای کم‌دره رفته اما درسش را به پایان نرسانده عازم گروه‌های رزمی یا چریک سپاه درآمد.

شهید در همان دوره راهنمایی عضو بسیج شد و علاقه‌اش را به خدمت نظام نشان داد، برای دوره‌های آموزشی به مدت چهار ماهه به شهر چالوس رفته و آموزش‌های لازم را دید سپس عازم تهران شد و آموزش‌های خود را حرفه‌ای‌تر کرده تا وارد عملیات‌های مهم دوراه جنگ تحمیلی شد.

تسنیم؛ از ماموریت‌ها چیزی هم می‌گفت؟

هیچ وقت نشد از ماموریت‌ها یا عملیات‌هایش در خانه صحبت کند، حتی زمانی که در جزیره مجنون محاصره شده بود و سه ماه در آنجا مانده بودند و برای سیرکردن شکم‌شان مجبور به خوردن علف شدند هم به چیزی نگفت، یادمه که زمانی به خانه برگشت خیلی لاغر شده بود ازش پرسیدم که چرا اینقدر لاغر شدی، ‌گفت ننه‌جان کجا لاغر شدم اتفاقا چاق شدم این یعنی اصلا در مورد وضیعتی که پشت‌سر گذاشته بود صحبتی نمی‌کرد.

تسنیم؛ خصوصیات اخلاقیش چگونه بود؟

هر چی از شهید بگویم کم گفتم، زمانی که به جبهه می‌رفت توقع نداشت که تا دم در ورودی  منزل بدرقه‌اش کنیم می‌گفت در همان داخل منزل خداحافظی کافی‌ست، واقعا پسر با ادب و مهربانی بود و هیچ وقت نشد با من و پدرش یا هر یک از اعضای خانواده و فامیل با بی‌احترامی برخورد کند.

تسنیم؛ آخرین دیدارش کی بود؟

سال 67 بود که وقتی رفت سه ماه بعدش قطع‌نامه پایان جنگ ایران و عراق به امضا  رسید.

البته نیروهای اطلاعات امنیت در همان زمان به تلاش افتادند که در هر جایی بگردند تا ایشان را زنده پیدا کنند زیرا شهید زنده بودنش خیلی برای آنها مهم بود اما هر جایی را گشتند پیدایش نکردند.

در دوران جنگ به همراه شهید جهانگردی که از بچه‌های فریدوکنار بود  به کربلا رفته بود در حالی که لباس عراقی و کردی پوشیده بودند، شهید جهانگردی نیز بعد از مفقود شدن حجتم به شهادت رسید.

در آن زمان به همراه مادران شهدای فریدونکنار به منطقه جنگی رفتیم و از هر یک مناطقی که رزمندگان اسلام در دوران جنگ به سر برده بودند بازدید کردیم، در آنجا به خود گفتم مادرتان بمیرد که در چنین جاهایی بودید، جاهایی که سنگرشان شبیه آلونک‌های کوچک با سنگرهای شنی، به همراه فانوس، نان خشک، غذاهای کنسروی بود اما مبارزه کردید تا ما در آسایش باشیم.

تسنیم؛ حاج‌خانم برای بزرگ کردن فرزندان‌تان سختی هم کشیدید؟

من پنج فرزند داشتم که شهید فرزند سومم بود و در کنار دو پسر و دو دختر بزرگ شد.

در آن دوران هر یک از بچه‌هایم را به سختی و با چنگ و دندان بزرگ کردم، یادم می‌آید برای حمام کردن آنها به یک روستای بالاتر می‌رفتیم و یا برای شستن لباس‌هایشان به لب رودخانه هراز می‌رفتیم تا آنها را بشورم شاید خود سختی می‌کشیدیم اما هرگز نمی‌گذاشتم بچه‌هایم سختی بکشند و اجازه می‌دادم تا می‌توانند درس‌شان را بخوانند و چون پدرشان کشاورز بود و درآمد آنچنانی نداشت با درس‌خواندن‌شان به جاهای بالاتر برسند اما شهید می‌گفت هم درس می‌خوانیم و هم می‌جنگیم زیرا انقلاب را سرمایه می‌دانست.

یادم می‌آید یک بار بعد از چهار ماه در جبهه به منزل بازگشت که ماه مبارک رمضان بود در آن یک ماه هم بیکار ننشست زیرا اهالی روستاهای کته‌پشت و فیروزکلا و کمدره را جمع کرد و در یک زمینی آنها را به دو دسته عراقی و ایرانی تقسیم کرد و به آنها روش مبارزه ‌آموخت و می‌گفت این آموزش برای آینده کشور به درد می‌خورد. می‌خواهم بگویم در هیچ ساعتی بیکار نمی‌نشست.

تسنیم؛ درسش را ادامه داد؟

در اینجا کلاس دهم را نصفه رها کرد تا زمانی که به کردستان رفت در مدرسه اقبال لاهور شهر سقز کلاس دهم را به اتمام رساند کلاس یازدهم هم در اینجا خواند. در هر جایی بود علاقه به خواندن درس را از خود دور نمی‌کرد و ادامه می‌داد.

تسنیم، شنیدیم به همرزمانش خیلی توجه داشت؟

بله خیلی، یک بار برای کمک رزمندگان از مسئولان مساعدت می‌گرفت  یک بار برای کمک آنها به فرمانداری آمل رفت و درخواست مساعدن کرد اما فرمانداری به وی جواب رد داد چند بار درخواستش را مطرح کرد باز هم جوابش کردند، از فرمانداری بیرون آمد یکی از دوستانش را دید و کارتش را نشان داد و دوستش گفت چرا از اول خودت را معرفی نکردی گفت: مگر باید آدم در جایگاه خاصی باشد تا به وی کمک شود و این اصلا درست نیست.

همچنین در روستایمان یک تعاونی داشتیم و از رییس آن به مبلغ 10 هزار تومان وام گرفت تا به رزمندگانی که در خط مقدم هستند کمک مالی کند و یا آنهایی که توان مالی ندارند تا به خانه‌هایشان برگردند پول دهد تا برگردند.

تسنیم؛ خبر شهادت شهید را چگونه به شما دادند؟ چه حسی داشتید؟

سرش را پایین می‌اندازد و کمی سکوت می‌کند، آهی می‌کشد و می‌گوید که 9 سال چشمم به در بود تا شهیدم برگردد و زمانی که اسرا را به میهن برگرداندند با خود گفتم خدایا اول اسرا به وطن بازگردند بعد مفقودالاثرا و شهیدم نیز با آنها باشد اما 9 سال گذشت هیچ خبری نشد تا اینکه خبر شهادتش را از سوی بنیاد شهید آمل برای ما آوردند.

یادم هست که در منزل بودم که برادرزاده‌ام به همراه یک خانم و رئیس بنیاد شهید به خانه‌مان آمدند و قبل از اینکه آنها خبر شهادت را بگویند گفتم از حجتم خبر آوردید که به شهادت رسید، تعجب کردند و گفتند: حاج خانم شما از کجا فهمیدید؟ گفتم چند شب پیش خوابش را دیده بودم و به من الهام شد.

تسنیم؛ حاج خانم چه خوابی دیدید؟

در آن زمان ما گاو درشتی داشتیم نخستین خوابم این بود که گاوی را در خواب دیدم که منو به زمین می‌زند و من خیلی سفت به این گاو چسبیده بودم و با زمین افتادنم از خواب بیدار شدم، شبی دیگر خواب دیدم که در حسینیه‌ای که به نام شهید احداث کردیم چند بانوی محجبه و سیده و بلند قامت وارد شدند و به من رسیدند و گفتند به زودی برایت سوغاتی می‌آید و همچنین بار دیگر خواب دیدم سه مرد و یک خانم با ماشین نظامی به منزل آمدند و برای ما آهن آوردند و گفتند این سوغاتی شماست  که دقیقا یک هفته بعد با دیدن این خواب‌ها پلاک و استخوان حجتم را برای ما آوردند.

زمانی که استخوان و جمجمه‌اش را به همراه پلاک آوردند هیچ فریادی نزدم و شیونی نکردنم و فقط به خدا گفتم خودت دادی خودت گرفتی چون حجتم به هدفش رسید.

تسنیم؛ حاج آقا شما چه خاطراتی از شهید دارید؟

از شهید که خاطرات زیاد دارم اما به چند خاطره از همرزمان شهید یعنی سردار محسن رضایی، فرمانده سعادتی می‌گویم که خیلی جالبه.

برای راهیان نور رفته بودیم که در آنجا فرمانده سپاه به نام سعادتی آن منطقه را دیدم که وقتی ما را دید و شناخت تعریف می‌کرد که وی و برادرش در دوران جنگ همرزم و کارفرمای حجت ما بود و در یکی از  عملیات‌ها از آنها خواست که با آنها برود آنها گفتند نعیمی ما دو تاییم و تو یکی ما دو تا را می‌کشند تو بنظرت می‌توانی تنهایی برگردی،  وی هم گفته من دورم پر از اسلحه است و می‌توانم سریع عملیات را ادامه دهم، می‌گفت زمانی که برمی‌گشتیم خودم پیکر شهید را بر دوشم قرار دادم و برگرداندم چون آنقدر ریزنقش و فرز بود که می‌توانست به خوبی  از عهده این کار برآید.

یکی از هم‌رزمانش می‌گفت چهار ماه ونیم تمام به دلیل ترکش و مجروحیت جنگ در بیمارستان مشهد بستری شده بود اما به منزل اطلاع نداده بود تا نگران شویم و پس از چهار ماه دوباره به خط مقدم جبهه برگشت.

خاطره دیگر از محسن رضایی است که می‌گفت: به همراه سردار مرتضی قربانی به قرارگاه شهید بهشتی اهواز برای بازدید رفته بودند که جوان ریزنقش و کوچکی را در اتاقش دیدند که دست بر چانه و یک پا زانو زده و نشسته و به نقشه‌ای خیره شد یک که نظر منو به خود جلب کرد. ورق را از زیر دستش گرفته و با دقت به نقشه نگاه کردم  می‌گفت من از این نقشه تعجب کردم بغلش کردم و بوسیدم. زمانی که بلند شدم چشمم به لباس‌هایی که از سقف  آویزان بود افتاد پرسیدم اینها چیست گفتند اینها برای نعیمی‌ است تا با پوشیدنشان برای شناسایی عملیات به عراق و کربلا برود و نقشه را پیاده کنند. به قربانی گفتم به ولای علی این نعیمی دکتر چمران دوم  است.

محسن رضایی می‌گفت که حاج آقا این خاطراتی که برایت می‌گویم دو برابر آن در دل سردار صفوی است که هنور بازگویه و دست نخورده مانده است.

اصلا دست به حقوقش برای خرج خود یا منزل نمی‌زد همه را برای رزمندگان خرج می‌کرد زیر دست این شهید کسانی چون سرداران همت، مهری، معاونت جهاد کشاورزی استان بزرگ شدند.

سال‌هاست  وجوهاتم را پرداخت می‌کنم و از بین 5 فرزندی که داشتم حجت‌الله یکی از وجوهاتی بود که در راه خدا نثار کردم.

زمانی که پیکر شهید را آوردند سلمان‌پور خبرنگار شبکه تبرستان برای تهیه گزارش آمده بود، سر شهید را به سمت آسمان گرفتم و گفتم: خدایا راضی‌ام به رضای تو من نهال کج پرورش ندادم تا سربار جامعه شود.

آن خبرنگار از من پرسید: حاجی چه حسی داری؟ گفتم من در مقابل آقا سیدالشهدا بند انگشتی نیستم اما این آقا زمانی که پسرش را در راه اسلام داد طاقت نیاورد و از جوانان بنی هاشم خواست تا برای بردن فرزندش بیایند، اگرچه حجتم را در راه اسلام دادم جوان شمشاد بازو بلند دادم اما یک پلاک گرفتم. سلمان‌پور سرش را پایین انداخت و چیزی نپرسید.

تابه حال هر چی از یادواره‌های شهدا در استان مازندران به نام شهید برگزار شد اهدای هدایایی بوده به حسینیه روستا تقدیم کردیم و به مانند شهید گام برداشتیم همانطور که حقوقش را در راه رزمندگان خرج می‌کرد.

تسنیم؛ حاج آقا از جوانان و مسئولان چه انتظاراتی دارید؟

جوانان که مشغول تحصیل هستند اما از مسئولان انتظار دارند.

کمی مکث می‌کند و ادامه می‌دهد.

در نظام ما مسئولی نیست که دلش برای کشور و مردم بسوزد در حالی جوانان دوران جنگ برای حق مردم و نظام رفتند.

اما امروز انتظار می‌رود که مسئولان برای جوانانی که فارغ‌التحصیل شدند گام اساسی بردارند تا آنها بیکار نمانند چرا که هر یک از این جوانان با خون و دل درس خواندند تا در جامعه مشغول به کار شوند.

جای تاسف دارد که برخی مسئولین در محافل شهدایی به نام آنها در واقع تنور خود را داغ می‌کنند به جای اینکه برای مردم و جوانان گام بردارند.

از مسئولان برای خود چیزی نمی‌خواهم اما از آنها انتظار می‌رود راه امام و شهدا را ادامه دهند و به فکر جیب خود نباشند.

مصاحبه‌ از کبریا مقدس

انتهای پیام/

.

 

پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
triboon