شهرکرد|روایتی از "آزادسازی خرمشهر"; اسارت ۴ هزار عراقی در یک ساعت
داوود بایی از رزمندگان عملیات بیتالمقدس که آزادسازی خرمشهر و مقاومت ۳۶ روزه فرمانده خرمشهر در برابر دو لشکر دشمن را روایت میکند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از شهرکرد، عملیات بیتالمقدس یکی از مهمترین و بزرگترین عملیاتهای نیروهای مسلح ایران که با تدبیر سرهنگ علی صیاد شیرازی با رمز "یا علی ابن ابیطالب" در محور اهواز ـ خرمشهر ـ دشت آزادگان با هدف آزادسازی خرمشهر برگزار شد که در طول 3 هفته ادامه داشت.
یکی از رزمندگان استان چهارمحال و بختیاری در عملیات بیتالمقدس در گفت وگوی تفصیلی با تسنیم از اتفاقات رخ داده در این عملیات میگوید.
تسنیم: خودتان را معرفی کنید و بفرمایید در چند سالگی عازم جبهه شدید و در چه عملیاتهایی حضور داشتید؟
بابایی: بنده داوود بابایی متولد 1336 هستم و در سن 22 سالگی بود که با توجه به اینکه متاهل و دارای 3 فرزند بودم به جبهه اعزام شدم و خداوند این توفیق را نصیبم کرد که در عملیات محمدرسوالالله، بیتالمقدس، محرم، بدر، خیبر، والفجر 8، والفجر 10، کربلای 4 و کربلای 5 بودم.
تسنیم: از خاطرات دورانی که جنگ و عملیات بیتالمقدس آغاز شد و شما شرکت کردید برایمان بگوید؟
بابایی: وقتی صحبت از جنگ میشود نسل جوان تمام حواسشان به روی عراق است، آن زمان صدام رئیس جمهور عراق بود اما صدام یک آلت دست و تنها یک عامل بود و به تنهایی کارهای نبود چرا که مسائل و اسنادی که امروز در اختیار نیروهای مسلح است نشان میدهد که دست تمام قدرتهای شرق و غرب در تجاوز به ایران در یک کاسه بود و از کل تجهیزاتی که در اختیار صدام بود 44 درصد مربوط به کشورهای شرقی و مابقی مربوط به کشورهای غربی بوده است.
در آن زمان 44 کشور با صدام همراهی میکردند و میشود گفت یک جنگ جهانی علیه نظام جمهوری اسلامی بود و هیچ هدفی به جز سرنگونی نظام نداشتند و جالبتر اینکه کشورهایی مثل اردون، مصر و سودان که فقیر بودند ملکف شده بودند که در این جنگ به عراق نیرو بدهند .
زمانی که قطعنامه پذیرفته شد معمولا اسرا باید جدا میشدند و ما زمانی که آمار گرفتیم از اسرایی که در اختیار داشتیم از 17 کشور اسیر داشتیم و اینها کشورهایی بودند که تحت سلطه استکبار بودند و در یک کلام این جنگ یک جنگ جهانی علیه ایران بود و ایرانی که به تازگی انقلاب شده و مسائل و مشکلاتی که برای ارتش پیش آمده و سران ارتش که از دشمنان بودند نیروهای ما را شهید میکردند و بعد از آن فرار کردند و ما یک ارتش از هم پاشیده داشتیم و در آن زمان هم سپاه و بسیج نبود بلکه اوایل انقلاب تنها نیروهایی بودند که به اسم کمیتههای انقلاب فعالیت میکردند.
دست پلیدی که از آستین استکبار بیرون آمد
در این موقع بود که ایران یکدفعه متوجه شد یک دست پلیدی به نام صدام از آستین استکبار بیرون آمد و تجاوز به 1200 کیلومتر از مرزی که ما با عراق داشتیم و یکسری از شهرهای ما را 100 درصد به تصرف خودش درآورد و یکسری از شهرها زیر تیررس و توپ خانه و خیلی از مردم ما اسیر شدند و امنیت از شهرهای مرزی کشور از جمله خرمشهر به کل گرفته شد، خرمشهر یکی از بندرهای مطرح ایران در آن زمان بود و بندری بود که کشتیهای معمولی میآمدند و ما انجا گمرک داشتیم.
در آن زمان که تجاوز عراق به کشور آغاز شد بنیصدر رئیس جمهور ایران بود و بنیصدر اعتقاد به سپاه و بسیج نداشت وهر چه قدر افرادی چون سردار صیاد شیرازی مسائلی را به ایشان گوشزد میکردند قبول نمیکرد و خیلی با ایشان کلنجار رفت که بعد از مدتی خائن بودن بنیصدر به امام و مردم اثبات شد و بنیصدر عزل شد و فرار کرد.
مقاومت 36 روزه جهانآرا در برابر دشمن در خرمشهر
آن زمان خرمشهر نیز فرماندهی داشت به نام"جهانآرا" که با حدود 50 نیرو به مدت 36 روز در مقابل دو لشکر دشمن که تجهیزات کامل داشتند ایستاد و مقاومت کرد و از ورود یک قدم نیروهای دشمن به خاک خرمشهر جلوگیری کرد.
از انجایی که خرمشهر برای عراق حیاتی بود وقتی عراقیها ناامید شدند از اینکه نیروی زمینشان نتوانست وارد خرمشهر شود و آن را تصرف کند شهر را بمبباران کرد و شهر را 100 درصد به تصرف خودشان درآوردند.
اموالی که در خرمشهر توسط عراقیها غارت شد
زمانی که خرمشهر را عراقیها تصرف کردند بیش از 5 هزار ماشین سواری خارجی در گمرک خرمشهر بود و نزدیک به 270 هزار تن کالا در بندر خرمشهر که به دست صدام افتاد که صدام کمیتهای به نام کمیته حمل اموال خرمشهر تشکیل داد و این کمیته موظف شد فقط اموال را غارت کند.
زمانی که صدام به خرمشهر رسید آنجا جشن گرفتند و صدام سخنرانی کرد و گفت: " شما باید ممنون من باشید و تبریک بگید چرا که من توانستم مُحَمَره (خرمشهر) را که جزء پیکر عراق بود تصرف کنم" و نیروهای عراقی برای صدام آواز"یا بوتول(قهرمان) یا صدام" خواندند.
در همین حین بود که صدام اطلاعیهای به نام اطلاعیه شماره 100 صادر کرد که در این اطلاعیه آمده بود"فرمانده ارتش عراق در مورد تصرف خرمشهر به دنبال پیروزی رزمندگان امت عرب بر دشمن نژاد پرست ایرانی و نابودی نیروهای آنها در محمره با ساختن این شهر بار دیگر محمره به آغوش سرزمین مادر بازگشت و پس از اینکه مردم شهر برادران خود را در بر گرفتند شهر گلی شد نشسته بر شاخسار درخت بزرگی که به نام عراق نامیده میشود."
دشمن در اوج غرور به غارت خانهها و بندر خرمشهر پرداخت و اثاثیه 25 هزار واحد مسکونی و 700 هزار تن کالا به همراه 5 هزار ماشین خارجی که در بندر خرمشهر بود به بصره انتقال دادند و بیش از 50 هزار نیرو در خرمشهر مسقر کردند حتی صدام آمد آن مدتی که خرمشهر بود تا سال 61 از بصره لوهکشی کرد که آب شرب را از آنجا تأمین کند.
از طرفی خرمشهر برای ایران هم مهم بود و تنها شهری که 100 درصد تصرف شده بود خرمشهر بود و عراقیها برای اینکه خرمشهر را مجدد ایرانیها تصرف نکنند چند نفر از کارشناسان آنها طرحی برای خرمشهر دادند و به صدام اطمینان دادند که با این موانع ایرانیها نمیتوانند این شهر را از دست شما خارج کنند.
خلاصه اطراف خرمشهر را سراسر کانال زدند و تردد عراقیها از کانل بود و به جای اینکه در اطراف کانال از بلوک و آجر و سیمان استفاده کنند داخل یخچالهایی که غارت کردند خاک ریختند و بجای بلوک در اطراف کانلها استفاده میکردند و کل منطقه را آهنهای 18 و 14 گذاشتند و اطراف خرمشهر را نخلستان آهن و تیرآهن کردند برای اینکه اگر ایران یک روزی خواست نیرو به وسیله هلیکوپتر پیاده کند جایی برای پایین آمدن نیروها نباشد.
"ایمان" سلاح و قدرتی در برابر دشمن
هیچ انسانی حتی امام باورش نمیشد که ما خرمشهر را به راحتی آزاد کنیم چون 50 هزار نیرو آنجا بود و ما 100 درصد محاصره بودیم، خدمت شما عرض کنم امروز هم نسل جوان باور که نمیکند هیچ تمسخر هم میکند که خدا چطور و کجا خرمشهر را آزاد کرد.
ما واقعا هیچ تجهیزاتی نداشتیم اما یک کالا، ابزار، قدرت و سلاحی در اختیار ما بود که دشمن تا آخر جنگ هر چه تلاش کرد که یک مقدار از این قدرت و سلاح ما را بگیرد و در نیروهای خود بیاورد نتوانست و آن سلاح که توانست ما را با آن وضعیت نجات دهد و خرمشهر آزاد شود سلاح ایمان بود و در خاطرات شهید جاویدالاثر متوسلیان هم میتوان به وضوح شاهد بود که دست خدا با ما همراه بود.
اطلاعیه صدام در جنگ خرمشهر عملیات بیتالمقدس
آزادسازی خرمشهر در 3 مرحله انجام شد که در مرحله سوم عملیات بیتالمقدس شروع شد و وقتی که عراق متوجه شد ایران دارد غرش کنان به سمت خرمشهر میآید اطلاعیهای صادر کرد که در این اطلاعیه آمده بود:"از تیپ زرهی ابن الولید به واحدهای زیر امر، نامه سپاه سوم سری و فوری، اخیرا مشاهده شده است بعضی از یگانها همچون پاسداران مجروح خمینی را جهت معالجه به بیمارستانها انتقال میدهند لذا تأکید میکنیم که با پاسداران خمینی به عنوان جنایتکاران جنگی در صحنه نبرد رفتار شود."
اطلاعیه دوم
وقتی دیدند ما به خرمشهر نزدیک شدیم و مرحله دوم عملیات آغاز شد 12 روز قبل از آزادی خرمشهر یعنی در تاریخ 21 /2/62 اطلاعیه دوم را صادر کردند در این اطلاعیه آمده بود"هر افسر و سرباز که از میدان نبرد فرار کند اعدام میشود، کلیه فرماندهان موظفند این دستور را اجرا کنند و چنانچه در اجرای این امر تردید به خود راه دهند عاقبت امر به عهده خود آنها خواهد بود و در معرض اعدام قرار خواهند گرفت." و اینجا بود که عراقیها بیشتر ترسیدند و مجبور بودند برای زنده ماندن بجنگند.
تسخیر سنگرهای دشمن توسط رزمندگان
در زمان جنگ در خرمشهر ما در لشکر نجف اشرف بودیم و در شب عملیات منتظر دستور بودیم، ساعت 11 شب دستور حرکت داده شد اما در محوری که ما بودیم یک میلیون مین وجود دارد که گروه تخریب آمدند و در همان شب باید هرکدام به موازات هم کل میدان را سیخ بزنند و میدان را برای عملیات باز کنند و همه توجیه بودند که باید در یک مسیر حرکت کنند.
میدان باز شد و عملیات شروع شد که یک دفعه یک توپ گلوله به بغل ستون ما خورد که چندتا از بچهها مجروح شدند و یکی ازبچههای آرپیجی زن که حدود 16 سال سن داشت موج بلندش کرد و داخل میدان مین انداخت و همزمان که این انتفاق افتاد عراقیها هم منور زدند.(وقتی عملیات بود عراق به وسیله منور زدن کل منطقه را روشن میکرد تا طرف مقابل را ببیند).
حالا ما در این عملیات یکی از بچهها در میدان مین بود و با گلولهها و موشکهایی که داشت آتش گرفت و منجفر شد و هیچ کاری از دست کسی بر نمیآمد، علارغم اینکه سنها مختلف بود رزمندگان آنچنان روحیه و ایمانی خداوند به آنها داده بود که وقتی هم رزممان شهید شد همه گفتند خوش به سعادتش که زود پروازکرد.
بلاخره ما رفتیم و به سنگرهای دشمن رسیدیم ودشمن یک آتش سنگین بر روی بچهها ریخت و ما هر چه مهمات داشتیم زدیم اما نتوانستیم خطی که محور ما بود را بشکنیم به همین خاطر زمینگیر شدیم و بچهها زخمی شده بودند و همه ارپیجی زن و تیربارچی را صدا میزدند و افراد زخمی امدادگرا را صدا میزدند.
من وقتی آرپیجیزن را صدا زدم یکی اومد کنارم خوابید و پرسید که چیکار دارم گفتم میبینی که چیکار میکنند یک تیر و موشکی بزن که گفت هیچی نداریم.
تقریبا 5 دقیقه از این صحنه گذشت و همه بچهها بر روی زمین چسبیده بودند و آن منطقهای که ما بودیم دشمن منور زد که یکدفعه یکی از بچهها صدا زد یک صندوق پیدا کردم وهمه دویدند و دیدند پر از موشک و آرپیجی است که ما نداریم و اینجا به کار میرود.
شکستن خط با تجهیزات دشمن
خلاصه در جعبه را باز کردند و با همین موشکها سنگرها را زدیم و خط شکسته شد و درگیری ما کلا 15 دقیقه طول کشید و رفتیم سمت سنگر دشمن که دیدیم تعدادی کشته داشتند و مابقی فرار کردند.
مأموریت ما این بود که اگر حادثهای برایمان پیش آمد و توانستیم خودمان را به منطقه "پلی نو" در خرمشهر برسانیم و ما رفتیم رسیدیم به پلی نو و درگیری تمام شد.
ساعت تقریبا 3.30 و 4 صبح بود و ما منتظر بچههایی دیگر بودیم اما خرمشهری که تا چند لحظه پیش صدای توپ و تفنگ بود یکدفعه یک سکوت مرگ باری منطقه را فرا گرفت و انگار نه انگار که عملیاتی انجام شده است.
هوا کم کم داشت روشن میشد که یک لحظه دیدیم از اطراف ما که خانههای نیمه کاره بودند نزدیک 300 عراقی به سمت ما میآیند و دستهایشان بالا و شعار "دخیل یا خمینی" سر دادند اما ما آن لحظه دستور اسیر کردن نداشتیم چون هنوز بلاتکلیف بودیم و منطقه آرام نشده بود و وضعیت به این صورت بودک ه تا استقرار پیدا نکردیم حق اسیر گرفتن نداشتیم و اون لحظه یا باید میکشتیم یا کشته میشدیم که 4 نفر از نیروهای ما تمام عراقیها را کشتند.
تیربار شدن عراقیها توسط نیروهای بعثی
ساعت نزدیک 6و نیم صبح بود که دیدیم از یک خیابانی که روبهروی ما است مملو از عراقی است و همه آنها لخت با با شعار سمت ما میایند که ما جا خوردیم و میگفتیم خوابیم یا بیدار و تا ساعت حدود 7 و 8 صبح حدود 4 هزار اسیر به سمت ما آمد و در این خیابان خانههایی مشرف به خیابان بود که بعثیها اسیرهای عراقی را به تیربار گرفتند و گفتند چرا اسیر میشوید. خدا گواه است که کف خیابان مملو از زخمیهای عراقی بود که توسط بعثیها زخمی شدند.
ما که اصلا پیشبینی نمیکردیم هر 50 متری یک نفر مسلح دور این اسیرها را گرفته بود و تا وقتی که نیروهای خودی آمدند و براساس آن مهر ایرانی ما حق اینکه حرفی به اسیری عراقی بزنیم نداشتیم و عراقیها شعار "دخیل یا خمینی" سر دادند.
خلاصه تا ساعت 9 صبح طول کشید و به ما دستور دادند چون ماشین کم آمده اسیریها را تا اهواز پیاده ببریم، هنوز حرکت نکرده بودیم که دیدیم کامیونها بلندگو گذاشتند و آهنگ پیروزی پیروزی پخش کردند و اخباری که گرفتیم گفتند خرمشهر آزاد شد.
ساعت 9 که این خبر اعلام شد حتی یک عراقی در خرمشهر نبود و آن روز اقای موسوی نخست وزیر ایران ساعت 10 و نیم در مسجد خرمشهر برای رزمندگان سخنرانی کرد.
روز پیروزی تمام آسمان خوزستان به وسیله سلاحهایی که عراقیها داشتند رزمندگان گل درست کردند و آسمان را نورافشانی کردند و اینجا بود که امید استکبار و صدام ناامید شد.
علارغم اینکه استکبار پشت عراق بود در اولین جنگی بود که حداقل در قرن گذشته آرزوی یک وجب از خاک ما به دل دشمن ماند.
ایران از روز اول انقلاب تحریم شد
من به جرات میتوانم بگویم که اینها ما را از روز اول انقلاب تحریم کردند و به گفته وزیر وقت سپاه حتی اجازه ورود سیم خاردار را که برای حصارکشی استفاده میشود و معمولی است به ما نداند و گفتند نکند ایران در جبهه و خط مقدم از این سیم خاردار استفاده کند. خلاصه از همه چیز تحریم بودیم و حتی سلاح به ما نمیفروختند و ما در مقابل دشمنی که تا دندان تجهیزات داشت دست خالی بودیم.
فشنگهای زنگ خورده تنها سلاح ما در عملیاتها
یادم هست در عملیات بدر به عنوان جانشین گردان بودم که باید در یک عملیات آبی ـ خاکی شرکت میکردیم و باید از منطقه هورالعظیم عبور میکردیم و به منطقه خاکی میرسیدم.
رفتم تسلیهات که تجهیزات جنگ را تحویل بگیرم و بچهها برای عملیات آماده شوند وقتی برگشتم درب جعبه را باز کردیم دیدیم همه فشنگها زنگ خورده و بهم چسبیده، صندوق را بستم و به تسلیهات برگشتم و به مسئول تسلیهات گفتم اینها که قابل استفاده نیست که برگشت به من گفت تجهیزات نداریم و گفت صبر کنید بچهها رفتند گازوئیل از اهواز بیاورند.
وقی گازوئیل و تشت پلاستیکی آوردند بچهها حدود دو ساعت فشنگها را داخل گازوئیل ریختند و برای اینکه منفجر نشوند آرام آرام زنگ خورده اینها را از بین بردند و ما به هر نفر 120 فشنگ دادیم و به عملیات رفتیم و ما با آن فشنگها در برابر عراقیهایی بودیم که تیربار داشتند و با فشار پدال هر شعاعی را بخواهند میزنند.
فشنگهای زنگ خورده که به موشک تبدیل شد
امروز بحمدالله همان فشنگهای زنگخورده ما به لطف خدا به موشکهایی با بیش از 2 هزار کیلومتر برد تبدیل شده است.
انصافا ما هر چه داریم از شهدا داریم، همان شب عملیات قبل از اینکه حادثه پیش بیایید یک ترکش به یکی از بچهها خورد و ایشان برادر پشت سرش بود که صدایش زد و چفیهای که به کمرش داشت باز کرد و به برادرش داد و گفت: "برادر خداحافظ من رفتم".
جنگ ما 8 سال و حدود 3 هزار روز طول کشید و همیشه حدود 1800 نیرو ما در جبهه داشتیم در سنها و قومیتها و تحصیلات مختلف اما یکبار درگیری بینشان نبود.
حرف آخر:
ما در سال 66 در شهرکرد در یک روز 300 شهید تشییع کردیم اما من به عنوان یکی از عقب ماندههای این قافله هستم.
گفت وگو از سما عسگری
انتهای پیام/ش