اصغر سمسارزاده در گفتگو با تسنیم: برخی از کمدینها بهخاطر قحطالرجالی مورد علاقه مردم هستند/ شاهآبادی رادیو را نجات میدهد
بازیگر تئاتر و تلویزیون در گفتگوی تفصیلی با تسنیم گفت: ما یک واسطهای هستیم بین مردم و مدیرانِ ارشد نظام، ما گرفتاریهای مردم را بهطنز میگوییم و مدیران باید گوش کنند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، اصغر سمسارزاده با 77 سال همچنان روی صحنه نمایش فعالیت میکند و یکی از هنرمندان پای ثابت صبح جمعه، شبکه رادیویی ایران است. گفتوگو با او همچنان جذاب است و احیای دوباره برنامه جمعه ایرانی یا صبح جمعه با شما اتفاق نیکویی است. با او از گذشته تا امروز بهصورت مفصلی گپ زدیم و گزیدهای از آن را منتشر کردیم.
بخش اول
بخش دوم
بخش چهارم
*از دوران کودکی بگویید بچۀ کدام محلۀ تهران بودید؟
من بچه میدان محمدیه (اعدام سابق) هستم، کوچۀ دکتر عشقی. دو، سه سال پیش هم رفتم آنجایی که به دنیا آمدم را ببینم اما دیدم آپارتمان شده و خیلی هم ناراحت شدم! از یک پدرِ تاجرِ بازار و یک مادرِ اهل اصفهان به دنیا آمدم. ما 6 فرزند هستیم، دو برادر و 4 خواهر، برادرم متخصص رماتیسم است یک خواهرم لیسانس زبانهای خارجی است و یک خواهر دیگرم رئیس بیمارستان است.
* ایران تشریف دارند؟
نه همه خارج هستند غیر از من. یکی از آنها آمریکاست، یکی انگلیس است، دو تا از آنها اسپانیا هستند و فقط برادرم اینجاست.
* بچه تاجر بودید یعنی وضع مالیتان خوب بود؟
تاجرزادۀ آنطوری نبودیم. من زمان قحطی به دنیا آمدم سال 1319. قبل از من دو برادرم از دنیا میروند و نذر میکنند اگر من به دنیا بیایم نامم را اصغر بگذارند. از اسمم هم راضی هستم چون خوشم میآید و اصغر بهمعنای کوچک یک دنیا برای من ارزش دارد و به همین دلیل است که من کوچکِ تمام ملت ایران هستم مانند اسمم.
* دوران بچگی را چگونه گذراندید؟
من بچگی را از 8سالگی در شمیران گذراندم، یعنی خانهمان آمد شمیران، آن زمان که ما آمدیم شمیران دُرشکه بود، شمیران الآن نبود یعنی ییلاق بود. یک شرکتی بهنام عدل در سر چهارراه ولیعصر(عج)، مسافر سوار میکرد و سرِ پل تجریش پیاده میکرد، یک شرکت دیگر هم از جادۀ قدیم میرفت، آن هم تا پیچ شمیران میرفت، ماشینهایش فولکسواگن بود، یک تکه بود و آن روزها اینهمه خیابان وجود نداشت. به هر حال شمیران بزرگ شدم و مدرسه نیک اعلاء رفتم، دزاشیب. یک خاطرۀ جالب دارم، پدرم برای من یک پالتو خریده بود. سرویس مدرسهام اتوبوس بود. روزی یک قِران از ما میگرفتند تا ببرند و یک قِران هم میگرفت ما را میآورد. از اتوبوس پیاده شدم، دیدم یک جوان همسنوسال خودم ــ حملِ بر ریا نشود ــ آنجا ایستاده و لباس گرمی هم تنِ او نیست. من هم آن پالتویی را که پدرم تازه برایم خریده بود درآوردم و به او دادم، حالا چه بلایی بعد از آن کار سرم میآمد خبر نداشتم. ولی دیدم او از سرما دارد میلرزد، پالتویم را به او دادم و او هم پوشید و من آمدم خانه. دو سه روز نگذاشتم پدر و مادرم بفهمند من پالتو ندارم، یک برفِ سنگینی هم آمده بود. قدیمها که تهران و شمیران برفِ سنگین میآمد، باورتان نمیشود، تونل میزدیم و میرفتیم مدرسه، برفها 3، 4 متر بود! بعد از 3، 4 روز پدرم فهمید و به من گفت "پالتویت را چه کردی؟" گفتم "داستان اینطوری بود، من دیدم یک نفر سردش است دادم او پالتویم را پوشید"! اصلاً گویا روابط من و پدرم از آنجا ریشهدارتر شد، استنباطم در آن سن این بود و بعد هم که پدرم از دنیا رفت دیدم عجب آدمِ خوبی بود! مرد شریفی بوده.
بعد سال 1337 من وارد کارِ تئاتر شدم. من دیپلم گرفتم، هیچ آکادمی سینما و تئاتر نرفتم و اصلاً تحصیلاتِ دانشگاهی ندارم، خودجوش بالا آمدم. یکسری کتاب از آقای شاهین سرکیسیان، استانیسلاوسکی اینها را ترجمه کردم و بهوسیلۀ یکی از دوستانم که آن زمان در وزارت فرهنگ و هنرهای دراماتیک بود، آقای دکتر مهدی فروغ که رئیس دراماتیک بود، من دیگر آنجا ماندم و ادامه دادم و بعد ادارۀ تئاتر شد، من قراردادی کار کردم تا اینکه انقلاب شد.
* از نزدیک سرکیسیان را دیده بودید؟
بله، جزوءهایش را میآورد، یک سالنی بود در خیابان نادری، همکاران من هم سیروس ابراهیمزاده، سروش خلیلی، عبدالله بُوتیمار، سیدعلی میری(کمدین) با اینها جزء یک گروه بودیم و همه هم معروف شدیم. حالا این گروه چقدر برای آدمها خوشیُمن بوده دیگر با خدا بوده و دوست داشته اینگونه شود.
*در دوران کودکی هم بُنمایه طنز را در خانواده داشتید؟
نه اصلاً.
*این بُنمایه طنز در کاراکتر بازیگر شما چگونه شکل گرفت؟
پدرم مرا زیاد تئاتر میبرد، یادم هست جامعۀ باربُد یک نمایشی گذاشته بود، جامعۀ باربد در لالهزار، اسماعیل مِهرتاش، هم خوانندههای زیادی را تربیت کرده و هم سازندۀ آهنگهای بسیار زیبایی برای نوروز و سیزده بهدر و مراسم اینگونه بود. استاد بزرگی بود. من با پدرم که میرفتم این نمایشها را میدیدم به این شکل علاقمند شدم. من یک دایی به نام ابوالقاسم مقتدر در اصفهان داشتم که او با آقای اَرحام صدر کار میکرد، تئاتری که از تهران سوار هواپیما میشدند و میآمدند اصفهان تئاتر را میدیدند و برمیگشتند. این تئاتر اینقدر اُبهت داشت! رضا ارحام صدر آدمِ کمی نبوده و کم آدمی هم نیست. دایی من با اینها کار میکرد. فهمیدم چه باید بکنم و من استادی داشتم، به نام منوچهر قاسمی که از کسانی بودند که با محمدعلی جعفری کار میکرد، اُسکویی، آقای قاسم شباویز، آقای خیرخواه اینها کسانی بودند که من جزوههای آنها را مطالعه کردم و مدیون اینها هستم.
*اولین تئاتری که روی صحنه رفتید چه بود؟
یک نمایشی به نام «آپاندیس» بود که خاطرۀ بدی هم از آن نمایش دارم با هزار بدبختی من در این نمایش رول (نقش) گرفته بودم. من یک پسر جوان بودم و باید مرا گریم میکردند و تبدیل به یک پیرمرد میشدم، نمیتوانستند. به هر حال با هر ترفندی بود من را شبیه پیرمرد کردند و شب اول نمایش من باید یکسری وسایل با خودم میبردم و یک خانمی را معاینه میکردم، من تمام وسایل را پشت صحنه جا گذاشتم، رفتم روی صحنه دیدم چیزی ندارم. گفتم: چگونه این خانم را معاینه کنم؟ خلاصه همان شب من را بیرون کردند و گفتند برو تو به درد نمیخوری! بعد همین کارگردانی که این نمایش را روی صحنه آورد یک نمایش دیگری اجرا کرد به نام «عروسی فیگارو، ریشتراشِ شهر سویل» که مرحوم مهدی فتحی فیگارو را من بازی میکرد و من دکتر بارتلو را در آن نمایش بازی میکردم، مهدی فتحی آن زمان در سازمان نقشه برداری کار میکرد در خیابان انقلاب و اینگونه با فتحی آشنا شدم که آقای اسکویی آمد و گروهِ ما را بهم ریخت.
*چرا؟
آن کارگردان قدیمی (منوچهر قاسمی) را رها کردند و رفتند آنجا پیش آقای اسکویی در صورتی که مکتبهایی را که کارگردان ما تدریس میکرد مکتباستانیسلاوسکی بود. برای آقای محمدعلی جعفری، یک مدت من صدا و موزیک پخش میکردم، صفحه بود. مثلاً بَبَام، یک مدت هم با وی همکاری میکردم، در مادام کاملیا، بادبزنِ خانم ویندروین من موزیک میزدم.
*ابتدا رفتید سینما یا تلویزیون؟
من اداره تئاتر بودم. یک مدت گروه نداشتم، یعنی گروهی که بروم داخل آن نبود تا اینکه گروهِ تئاتر امروز آقای داوود رشیدی من را قبول کردند و اینجا افتخار داشتم با آقای پرویز فنیزاده، خسرو شجاعزاده، حمید طاعتی، منوچهر فرید، محمدعلی جعفری، همکار شوم و سالیان سال با آنها بودم نمایشهایی که من برای آقای رشیدی باز کردم: «دیکته و زاویه» غلامحسین ساعدی، «پرواربندان» غلامحسین ساعدی، «حسن کچل» علی حاتمی، «یک نوکر و دو ارباب» و من «کورش پسر ماندانا» را بازی کردم، برای عباس مغفوریان یک کار انجام دادم نامش خاطرم نیست.
*چرا در دوران اوج تئاتر، به تلویزیون و سینما رفتید؟
در واقع یک مقدار بلندپرواز بودم. گفتم در اداره تئاتر باید بمانم چه؟ مثلاً ماهی 700 تومان بگیرم که چه؟ آن زمان ما با هزار تومان یک ماشین میخریدیم که من خریدم. فکر کردم برای چه اینجا بمانم ماهی 700 تومان بگیرم؟! دیدم دوستان من میروند کار میکنند مثلاً 10 روز میروند هزار تومان میگیرند، بعضیها دو هزار تومان میگیرند. آن زمان دو هزار تومان خیلی پول بود! گفتند استخدام. گفتم: نه، من قراردادی میآیم. چون قراردادی آزاد بود. رفتم یک سریالی به نام «آدم و حوا»، مسعود اسداللهی کارگردان آن بود ، یک مدتی در این سریال کار کردم و بعد به دلایلی این سریال کنسل شد مثلاً میگفتند تمرینات باید جلوی دوربین آنطوری نباشد، تمام تمرینات را جلوی دوربین نباید بگیریم، استهلاک پیدا میکند، هنرپیشهها باید سریالها را بخوانند حفظ شوند و بعد بیایند داخل استودیو ولی این دوربینهای روشن صدمه میبیند و اینطوری بود که آن سریال را قطع کردند.
آقای پیمان رئیسِ تولید تلویزیون آن زمان بود، مرا دفتر آقای پرویز کاردان فرستاد، مراد برقی و این حرفها. قبل از پرویز کاردان یکسری برنامه به نام پهلوانان بود که من کار میکردم، بهمن مفید هم بود، مرتضی عقیلی بود، ناصر مدقالچی گوینده در آن برنامه بود. پهلوانان را با سیروس افَهمی کار کردیم.
بعد آمدیم با آقای اسداللهی که آن اتفاق افتاد و دفتر آقای کاردان و مراد برقی و دیگر کسی نمیتوانست با اصغر سمسارزاده حرف بزند چون معروف شده بودم! الان شما میتوانید با این هنرپیشههای تازه به دوران رسیده حرف بزنید؟
*آن زمان هم شما در ژست و ادا بودید؟
ادا نبود، شهرت من واقعیت بود، تمام ایران را تعطیل میکردم. الان بازیگرها تعطیل کنند، چرا نمیتوانند؟ 50 سال است چرا نتوانستند؟ شما یک برنامه را نام ببرید؟ غیر از اوشین.
*الان آقای مهران مدیری خیابانها را یک تنه خلوت میکند.
بعد از 50 سال دیگر آقای مهران مدیری نباید خیابان را خلوت کند؟ مهران مدیری یکی از نابغههای ایران است. من خودم خیلی به او احترام میگذارم چون کارش را دوست دارم. رضا عطاران خیلی قابل احترام است و کمدینِ بسیار بالا.
*قبلاً به پایگاه خبری دیباچه گفتید که من اصلاً مدیری را نمیشناسم.
ممکن است گفته باشم آن زمان نمیشناختم، من مدیری را از دورهمی شناختم.
*یعنی کارهای قبل او را نمیدیدید؟
نه خوشم نمیآمد برره و غیره، سیستمش به من نمیچسبید.
*چرا دورهمی برای شما جذاب بود؟
غیر از اینکه یک برنامۀ سرگرم کنندهای است، خواننده و بازیگر و گوینده میآورد، انتقادی که میکرد خیلی مهم است. به نظرم انتقاداتش سازنده است، مهران مدیری کسی است که شاید حرفش برای مردم تاثیرگذار باشد، علاوه بر این روی مسئولینی که مملکت را اداره میکنند شاید تاثیرگذار باشد.
*شاید هم روی مسئولین تاثیر نگذارد!
چرا میگذارد، مسئولین ما فکر کنم تاثیرپذیر باشند، نباشند که مسئول نیستند پس باید تاثیرپذیر باشند. یک اتفاقِ اجتماعی که اتفاق میافتد و مدیری عنوان میکند مسئولین نمیتواند از کنار آن عبور کند.
* اگر عمل میکردند که الان وضعیت اقتصادی ما اینگونه نبود!
بله به همین دلیل من آمدم طرف مهران مدیری وگرنه نمیآمدم و باز همان را میگفتم. میگفتم کیست و چیست؟ مگر داریم؟
* من انتقادی به فعالیتهای سینمایی شما دارم. در بحبوحۀ انقلاب یک اتفاقی افتاد و مردم سینماها را آتش زدند. به دلیل اینکه یک مخالفتی با جریانی در سینما بود. شما به دلیل همان شهرت طلبی از عرصۀ تمیز و پر آوازۀ آن دوره یک دفعه به سمت فیلمهای خیلی پاپیولار رفتید که یک محتوای به خصوصی داشت و شبیه کمدیهای ایتالیایی بود که خیلی به نظر من با فرهنگ عامۀ مردم حتی با فرهنگ زمان گذشته، مغایرت داشت.
چرا، تمام فیلمها میلیونها میفروخت با بلیط 8 ریال، اگر میفروخته، چرا میفروخته؟ نباید میفروخته.
* پس چرا سال 56 ورشکست شد؟
آن سینما را مردم دوست داشتند، ما آن فیلمها را برای مردم عام میساختیم. دفاع نمیکنم، سینمایِ زمانِ خودش بوده و موفق هم بوده. فیلمهای خوب هم داشتیم رگبار آقای بیضایی چند فیلم دیگر هم ساختند که آنها هم زیبا بودند، آقای امیر نادری، آقای کیمیایی، آقای داریوش مهرجویی که من فیلم آقای هالو را برای او بازی کردم. مگر الان ما سینمای لُمپنیِ نداریم؟ این فیلمها چیست، اجازه میدهند؟ من چند فیلم را، چند وُلۀ کوچک بازی کردم چون با کارگردان دوست بودم از من خواست من هم رفتم بازی کردم، خالتور خودم بازی کردم، شارلاتان و دهها فیلم دیگر.
*شما به این فیلمها اعتقاد ندارید؟
نه اعتقاد ندارم، من دوست دارم کار خیلی تمیزتر باشد ولی کسی نمیتواند جلوی آن چیزی را که مردم دوست دارند، بایستد. مثلاً در فیلم شارلاتان بازی کردم که کلی هم فروش کرد، کُما، اینها فیلمها برای یک کارگردان است آرش معیریان، مردم کمدی هم میخواهند، مردم نباید که مدام فکر کنند، سینمای آمریکا هم به این سو رفته، سینمای هند و شوروی هم رفته و همه به این سو رفتند. در سال 4 فیلم ساخته میشود، 4 تا فیلم در اسکار شرکت داده میشود، بقیه آنها کجاست؟ همین سینمای آمریکا بزرگترین سینمای جهان و ما هم مستثنی نیستیم، ولی فیلمهای خوب ما از تمام کشورها بیشتر است، همین امسال از مصادره بگیرید تا لاتاری و فیلمهایی که اکران شده است.
*به این سینما و این تولیدات نظرِ مثبت دارید؟
من معتقدم یک مقدار باید تجدیدنظر شود، چون این تشکیلات با این ابهت، این شهرکهای سینمایی و ... ما آن زمان یک ژاپنی داشتیم با یک دوربین، فیلمهای قدیمی که شما الان دارید انتقاد میکنید اینطوری گرفته شده، الان طرف صحنۀ فیلم را میبیند، انتخاب میکند خوب درآمد میبیند، آن زمان راشهای فیلم را سه ماه بعد میدیدند و اگر هم خراب میشد دیگر نمیتوانستند هنرپیشهها را باز جمع کنند، خیلی مشکل بود ولی الان شات را میبیند، در ذهنش میتواند مونتاژ هم بکند، این روش فرق میکند.
* اگر الان بخواهیم سینمای امروز را با سینمای قبل از انقلاب مقایسه کنیم؟
ما ابراهیم گلستان داشتیم، سهراب شهید ثالث داشتیم، سینایی، نادری، کیمیایی و مهرجویی داشتیم و داریم، دکتر کاووسی خدا رحمتش کند این حرف را روی دهان مردم انداخت «فیلم فارسی». فیلم فارسی اگر مینوشتند به دلیل اینکه مردم بدانند با زبان فارسی است، حالا چرا فیلم فارسی؟ آن سینما بوده شما الان دارید قدرتنمایی میکنید، اگر آن سینما نبود میخواستید چه بکنید؟ با چه پشتوانهای میخواستید فیلم بسازید؟ که اسکار بروید، دو تا اسکار پشت سر هم! همه را نباید فدا کرد، آن زمان هم آدمهایی بودند که زحمت کشیدند، شما الان طبیعتِ بیجان را ببینید، لذت میبرید یک شاتِ طبیعت بیجان را من بعد از انقلاب ندیدم.
* وقتی راجع به اسکار صحبت میکنید، یک طوری تلخ صحبت میکنید، من هم تا حدودی با شما موافقم، زیادی اسکاری شدنِ سینمای ایران و همه بخواهند ادای یک نفر را دربیاورند؛ راجع به این تحلیلی دارید؟
بله مُد شده دیگر. من نمیخواهم اسکار را بزرگ کنم، یک اتفاقی افتاد دلایل سیاسی هم بود و دلایل دیگری هم بود، خوب بودن کار هم شاید مزیدِ بر علت شده باشد، یک فیلم از ایران میرود مایۀ افتخار ما هم است، میرود اسکار میگیرد و سال بعد هم فروشنده با آن داستانی که داشت میرود اسکار میگیرد. این برای من به عنوان یک ایرانی مایۀ افتخار است ولی خیلی مهم بود در آن برهۀ زمانی چرا این اتفاقات پشت سر هم میافتد؟ نمیخواهم کارِ آقای فرهادی را سیاسی کنم، من آقای فرهادی را از تلویزیون میشناسم، آدمِ کمی نیست، اصغر فرهادی یک کامیون نمیتواند اسمش را با خودش بکشد! اینقدر بزرگ است و اسم ایران را در موسسات هنری ایران جاودان کرد ولی دلایل بسیاری داشت که ایشان موفقیتش چندین برابر شد و دلایلش هم مشخص است.
*چه اتفاقی افتاد که شما بعد از انقلاب دچار ممنوعیت شدید؟
اتفاقی نیفتاد. اکثر بازیگرها رفتند و من ماندم. بعد یک آقایی بود آمد اداره تئاتر به نام حسینخانی، معاونش هم الان هنرپیشۀ معروفی است (نمیخواهم اسمش را بگویم)، ما را اداره تئاتر خواستند، من بودم، آقای نصرتالله وحدت، آقای یدالله شیراندامی، شهروز رامتین، منوچهر وثوق، خسرو بهنژاد، فرزانه تاییدی و خیلی افراد دیگر و ما را ممنوعالکار کردند و گفتند حق ندارید کار کنید و یک حکم داد گفت: شما باید بروید و فقط میتوانید در این تئاترها کار کنید، یگانه نو و شکوفه نو که در میدان قزوین بود پشت بیمارستان فارابی و ما دیگر نرفتیم. بقیه هم گذاشتند رفتند، خانم تاییدی رفت، بهروز بهنژاد و عقیلی رفتند، همایون رفت، من ماندم و تا آنجایی که میدانم آقای وحدت و ارحام صدر هم ماندند و ما سه نفر از ایران خارج نشدیم. 10 سال طول کشید تا یک مرد بزرگواری من را خواست و گفت: چرا کار نمیکنی؟ گفتم: ممنوعالکارم (ساختمان بغل ایرنا، آقای محمد منتظری رئیس ادارۀ ارزشیابی هنرهای نمایشی وزارت ارشاد) گفتم: جنگ است؟ گفت: من به تو میگویم کار کن. بعد کم کم آمدیم و کار تئاتر آزاد شد و فقط در تئاتر میتوانستم کار کنم، تئاتری هم که اجرا کردم خیلی فروخت. تازه فهمیدم مردم چقدر به ما احترام میگذارند و برای ما احترام قائلند، نه تبلیغی داشتم نه چیزی، یک سالنی بود به نام بوولینگ عبدو، آنجا را گرفتیم نمایش که قرار بود یک ماه اجرا شود، 6، 7 ماه روی صحنه بود و بعد من تئاتر را ادامه دادم.
*در این 10 سال که کار نکردید درآمدی داشتید؟
من هر چه داشتم خوردم، از پس اندازم خوردم و هر چه داشتم فروختم و خوردم.
*در سینما اجازۀ کار نداشتید؟
هنوز هم نمیگذارند من بازی کنم، مسئولیتش با چه کسی است من نمیدانم. یک سردرگمیای که ما داریم این است که الان من یک مشکلی پیدا کنم، نمیدانم به چه کسی باید مراجعه کنم. اصلاً عجیب و غریب است و هنوز هم همین طوری است. در خانۀ سینما زمانی که ما بیمه شدیم. آقای داوود رشیدی فرستاد دنبال من که بیا، درست است که ممنوع الکاری ـ ولی سال بعدش اجازۀ کار گرفتم ـ بیا بیمه شو، کلِ بیمه را پرداخت کردیم. یک دزدی میلیاردی در خانه سینما انجام شد، من بیمه 30 سال را پرداختم رفتم که بازنشستگی بگیرم، حداقل ماهی 1 میلیون به من میدهند. رفتم بیمه خیلی هم استقبال کردند و خیلی هم لطف کردند. دیدم 10 سال بیمه من واریز شده است، 20 سالش را خوردند؟ یعنی 20 سال پولی را که من پرداخت کردم را خورده شده؟ این را باید به چه کسی بگویم؟! 10 سال بیمۀ من پرداخت شده و الان به من ماهی 250 هزار تومان میدهند یعنی من سه بار آژانس بگیرم تمام میشود، چه کسی باید به این موضوع رسیدگی کند؟ چرا اینطوری شده؟ فقط من تنها نیستم خیلی افراد دیگر هم هستند. به هر حال این معضلاتی است که وجود دارد.
*با مسئولین هم درمیان گذاشتید؟
با چه کسی درمیان بگذارم؟ من هر وقت مصاحبه کردم این قضیه را گفتم چرا من باید 10 سال بیمه بگیرم؟ خیلی فاجعه است. خانه سینما، یک خانۀ مستقلی بود. همه کار میتوانست بکند الان چرا فقط یک صنف شده است؟ من کارتِ بازیگریم را نرفتم بگیرم چون سر ماجرای بیمه، آن بلاها را سرم آورد. شاید هم به من نمیدانند، میگفتند کجا کار کردی؟ تو چه کاره هستی؟ چه تعداد فیلم بازی کردی؟ اگر میگفتم 40 تا میگفتند کدام 40 تا؟ از اول انقلاب بگو، میتوانستم بگویم 10 تا ، منتها رولهای کوچک. پولم را گرفتم ولی نقش کوتاه بازی کردم. آن تهیه کننده میگفتم 10 برابر پول خودت را برمیگرداند، همین یک شات بیایی کافی است و به من پول میداد.
* شما بازیگرِ بسیار توانایی است یعنی مسلط به صدا و بدن، چرا بعضیها بعد از انقلاب توانستند کار کنند و بعضیها نتوانستند؟
شما پرتقال فروش را پیدا کنید! من نمیدانم، اگر من 4 تا فیلم به آن شکلهایی که قابل پسندِ جامعۀ امروز نیست داشتم، آن کسانی که کار کردند صدها فیلم داشتند. حالا شاید کسی که مسئول این کار بوده خیلی از من خوشش نمیآمده.
*هیچ وقت بچههای سینمای نمیخواستند آقای سمسارزاده را در بازی بزرگتری راه بدهند.
بچههای سینما به جهنم، اصلاً برای من مهم نیست. زندگی من از رادیو و تئاتر میگذرد، خوب هم میگذرد. ما الان یک تئاتر روی صحنه داریم که من در آن بازی میکنم «روحش بالاست خودش کماست» اریکه ایرانیان با کارگردانی بهزاد محمدی، یک نقش جدی دارم و دارم بازی میکنم و هر چه جدی هم میگویم مردم میخندند، من چه بکنم؟ نقش من جدی است ولی مردم میخندند. خوشحالم لبخندهای مردم را میبینم، نمیدانید چه لذتی دارید! لبخند و قهقههای که مردم میزنند خدا میداند چقدر ارزش دارد! هیچ کس نمیداند غیر از خدا، خنده بر هر درد بیدرمان دواست.
*چرا تئاتر آزاد ؟
تئاتر شهر هم من یک نمایش کار کردم به نام «هاملت با سالاد فصل» برای آقای رادی و کارگردان آن هادی مرزبان بود. آنجا برای ما درآمدی ندارد، تئاتری که 6 ماه تمرین میشود و 1 ماه اجرا میرود، میخواهند چندرغاز به من بدهند، زندگی من نمیچرخد! مگر زن و بچه نداشته باشید، فقط خودتان باشید، اگر من هم بودم آقای ویلیام وایلر میشدم، الان وایلر زیاد است، پر وایلر است!
*خیلی زود در تلویزیون فعالیتهایتان را از سر گرفتید؟
من بعد از انقلاب یک برنامه به نام بعد از خبر پخش میشد، آقای صادق عبداللهی، گویا یک مدت هم آقای آتش افروز هم بود، این برنامه را کار کردیم دو سه سال هم بود، برنامۀ بسیار خوبی بود.
*امیر نیکیار آنجا آیتم داشت؟
بله او هم بود. آنجا با آنها شدم. هیچ کدام از آنها را نمیشناختم، صادق و عیوضی را هم نمیشناختم.
* بعد از آن آقای نوذری نمونه آن برنامه را ساختند.
بله جدی نگیرید، چه برنامۀ بدی هم بود. منوچهر نوذری اگر نبود فکر نمیکنم کسی پیچ تلویزیون را باز میکرد. من یک برنامه دیگر کار کردم که منوچهر نوذری هم بود «هزار برگ، هزار رنگ» نقش های مختلف بازی کردم. یک آیتم داشت به نام «برگِ سیاه تاریخ» هیلتر بود، سِزار بود. من هیتلر را بازی کردم، 8، 9 ساعت زیر گریم بودم و آقای شجره من را گریم کرد. نقشهای مختلف بازی کردم. نوذری با لباس امروز میآمد از اینها میپرسید چرا این کار را کردید؟ طنز بود و تقریباً آنها را محاکمه میکرد، خیلی برنامۀ زیبایی بود برای خانم مهناز میرجهانگیری که یکسالی برای او کار کردم.
بعد سعید توکلی کاری به نام «چهل تیکه» ساخت، ارژنگ امیرفضلی کارگردان آن بود و آقای پورمحمدی آنجا بودند و که رئیس شبکه 3 بودند، او هم آمد سر صحنه و دید ولی وقتی آمد روی آنتن 5 قسمت پخش شد و بعد تعطیل شد، حالا چرا نمیدانم! ولی ما پولمان را گرفتیم.
*ولی در هر سریالی بودید خوب میگرفت و خیلی شانس دارید.
شانس ندارم، هنرپیشۀ خوبی هستم! قصههای فلانی را بازی کردم باز هم ارژنگ امیرفضلی کارگردان آن بود، بعد از انقلاب خیلی کار کردم منتها دیگر نشد، سوژههایی بود که مردم قبول نمیکردند، به آنها هم گفته بودیم اما دنبال کارِ درست نمیرفتند.
*آقای ضرغامی تلویزیون را از خیلی چیزها نجات داده بود، آقای ضرغامی خیلی خوب کار کرد برعکس نظرِ خیلیها که فکر میکنند کاری نشده
* در رادیو اختیار عملتان بیشتر است؟
رادیوی زمان آقای ضرغامی بله، اصلاً نوارهای صبح جمعه بازبینی نمیشد روی آنتن میرفت، ناظر پخش گوش نمیدادند، میرفت و میدادند به پخش. 5/7 صبح میرفت پخش و یکی از بچههای ما هم بالای سر آن بود و پخش میشد و اگر اشکالی داشت به تهیه کننده میگفتند این قسمت را کمرنگ یا پررنگش کنید.
*اعتماد بود یا نظارت نبود؟
نمیدانم ولی میدانم آقای ضرغامی تلویزیون را از خیلی چیزها نجات داده بود، آقای ضرغامی خیلی خوب کار کرد برعکس نظرِ خیلیها که فکر میکنند کاری نشده، خیلی کار کرد، یعنی از مدیرانی که از اول انقلاب آمدند از محمد هاشمی بگیرید تا آقای لاریجانی و غیره که آمدند، آقای سرافراز که داشت همه را تعطیل میکرد.
*استدلال شما برای حمایت از دوره آقای ضرغامی چیست؟
من راجع به کاری که در رادیو کردم میتوانم صحبت کنم، راجع به کل رادیو نمیتوانم صحبت بکنم. ما یک واسطهای هستیم بین مردم و مدیرانِ ارشد نظام، ما گرفتاریهای مردم را به طنز میگوییم و مدیران باید گوش کنند. حالا گوش هم نکنند به خدا واگذارشان میکنیم، این کارِ ما در رادیو بوده و هنوز هم داریم این کار را انجام میدهیم.
*من به آقای شاه آبادی امیدوارم
*دورۀ آقای ضرغامی رادیو انتقادیترین دورهاش را پشت سر گذاشت. برای همین بعد از ضرغامی برنامه صبح جمعه را سریع تعطیلش کردند.
الان اگر بخواهیم آن چیزهایی را که زمان ضرغامی میگفتیم را بگوییم اصلاً برنامه را تعطیل میکنند و درست نیست. البته الان آقای شاه آبادی آمده. من به او امیدوارم چون ما با ایشان یک جلسه داشتیم و وی از حوزۀ تئاتر آمده، رئیس مرکز هنرهای نمایشی بود. مرد بسیار منطقی، باسواد، بدون ادا، فوق العاده است، در نظام جمهوری اسلامی ایران، من 77 سال سن دارم یعنی زمانی که من شکوفا شدم انقلاب شد، هیچ کس نیامد بگوید تو چه کردی؟ من 17سالم بود وارد این کار شدم، 60 سال است در این کار هستم، این آدم (شاهآبادی) زمانی که آمد پشت میز هفتۀ بعد از آن از من تجلیل کرد، مگر من او را میشناختم؟ به خدا نه، فقط میدانستم آقای شاهآبادی رئیس مرکز هنرهای نمایشی بوده و بعد آمد رادیو و چون از من تجلیل کرده میگویم آدمِ خوبی است، نه اصلاً اینطوری نیست، برنامه ریزی خوبی برای ما کرده، حقوقهای ما نامنظم پرداخت میشد، از زمانی که ایشان آمده بهتر شده، الان درست است 4 ماه طلبکاریم ولی زمانی که ایشان نبودند 8 ماه طلبکار بودیم و ایشان به 4 ماه رسانده است و به هر حال از او ممنونم.
*اوجِ احترام هنرمندان رادیو زمانِ آقای ضرغامی بود خیلی به ما میرسید. دو تا عزت الله را مرا دوست دارند، یکی ضرغامی و دیگری آقای انتظامی.
* فکر میکنید احترام به هنرمندان رادیو برگشته؟
برنگشته، ایشان میخواهد برگرداند که موفق هم میشود، اوجِ احترام هنرمندان رادیو زمانِ آقای ضرغامی بود، خیلی به ما میرسید. عزت الله خان را من خیلی دوست دارم، دو تا عزت الله را من دوست دارم یکی ضرغامی است، یکی آقای انتظامی.
*قدم همسرم بود که درها باز شد و تئاترهای من دو سه سال روی صحنه میماند
* چه زمانی ازدواج کردید؟
سال 1367. یک پسر هم به نام سهند دارم. دیدم نام مرا اصغر گذاشتند، کوچک و ریز، گفتم نام پسرم را سهند بگذارم شاید یک چیزی بشود! سال 67 شروع کار من بود، قدم همسرم بود که درها باز شد و تئاترهای من دو سه سال روی صحنه میماند. یک نمایش من سه سال روی صحنه بود این را مسئولین نمیبینند که چطور سه سال یک نمایش روی صحنه میماند؟!
* مدیران آن دوره حرص میخوردند؟
کسانی هستند که این کار را کردند، کسانی که اوایل انقلاب آن بلا را سر ما آوردند به ما نامه دادند که فقط در این تئاترها میتوانید کار کنید، بدنامترین محله! اولین بار است که دارم این چیزها را میگویم. کسی که پشتِ میزِ ادارۀ تئاتر بود و ما را دعوت کرد و یک نامه به ما داد که شما در تئاترهای فلان و در محلۀ بدنامِ تهران فقط کار کنید! چگونه فکر کرد و این را به ما گفت، من نمیدانم، الان خودش کجاست نمیدانم!
*با این سن و سال خیلی سرحال هستید دلیلش چیست؟
دلیلش این است که من اشکِ کسی را درنمیآورم، هدیۀ من خنده است. خدا فقط میداند من چه میگویم. او خواسته من سرحال باشیم چون مردم را میخندانم، کسانی که داغان میشوند، بروند کارنامۀ خودشان را بررسی کنند ببیند چه کار کردهاند.
*در زندگی شخصیتان شما اهل بگو و بخند هستید؟
بله! من الان اینجا مودب هستم.
* در دورهای که کسی جرات نمیکرد به دولت احمدی نژاد انتقاد کند شما در رادیو موج انتقادات به او را راه انداختید؟
بله خیلی به او انتقاد کردیم، من از روز اَزل نه حزبی بودم نه گروهی. اصلاً در این دستگاه هم کسی را ندارم و فقط خداست، من یک نردبان دارم روی دیوار خداست. کاری داشته باشم نردبان را میگذارم، روی دیوار نرفته بالا کارم حل میشود، وقتی او را دارم به کسی دیگر نیاز ندارم.
*در بین تهیه کنندهها و کارگردانان در این چند سال چه کسی به شما بیشتر احترام گذاشته است؟
تهیه کنندگان: حسین فرح بخش، عبدالله علیخانی، احمد نجفی(فیتیلهها) کارگردانان: هم آرش معیریان.
*رابطه شما با احمد نجفی چگونه است؟
احمد نجفی خیلی به ما احترام گذاشت و هر چه هم خواستیم به ما داد.
* ماجرای گِل مالیدنش را به شورای صنفی دیدید؟
بله چه گِلمالیِ قشنگی کرد! ولی فایدهاش چه بود؟ عصبانی شده بود و گل مالید من عاشق نجفی هستم. آقای نجفی فوق العاده مردِ شریفی است.
* سعید توکل نیست؟
من اطلاعی ندارم که چرا نیست ولی تا آنجایی که میدانم وی هم خیلی برای جمعه ایرانی زحمت کشید و جمعه ایرانی برای او بود. ما اگر فکر کنیم برنامههای جمعه ایرانی و رادیو جمعه و صبح جمعه با شما و صبح بخیر ایران متعلق به مردم است، مالِ مردم است باید از این برنامهها حراست کنیم، تنها برنامهای است که ما دردودلهای مردم را به صورت طنز انتقال میدهیم اما آقای توکل هم خیلی زحمت کشیدند.
* تهیه کننده جدید؟
آقای ساجد قدوسیان بسیار عالی هستند، یک تهیه کنندۀ باسوادِ اهل کارِ، دونده است و بسیار پسر خوبی است و از همه مهمتر اینکه تهیه کنندۀ رادیو است. یعنی ما در رادیو به حقمان میرسیم. اگر تهیه کننده بیرون بود میگفت اینقدر به شما میدهم، میخواهید بیایید می خواهید نیایید! الان اینطوری نیست، بچه های صبح جمعه الان با لطف آقای شاه آبادی و مدیر جدیدمان آقای محمدزاده رئیس رادیو ایران حمایت میشوند، از ایشان ممنون هستیم. این دو نفر فعلاً خیلی به برنامۀ رادیو جمعه خیلی محبت دارند، من اینجا از زحمات آنها تشکر و قدردانی میکنم و رئیس گروه و تفریحات رادیو آقای افتخاری است از او هم تشکر میکنم.
*چرا این برنامه با دستور آقای سرافراز تعطیل شد؟
ایشان به خانم آبروانی دستور دادند. تا جایی که من میدانم خانم آبروانی خیلی راجع برنامۀ ما حسننیت داشته، بعد نام ایشان بیخود وسط آمد، یعنی آقای سرافزار در واقع کل برنامۀ ما را قلع و قمع کردند، برنامهای که 15 سال تلاش کرده بود آن را سرپا نگاه دارند. البته الان به آن حد دارد میرسد چون ما همه حرفهای هستیم، این کار را کردیم و این برنامه الان کمتر از هیچ صبح جمعهای نیست، بسیار عالی است، با این درگیریهایی که ما الان داریم، با سانسور و فلان و مشکلاتی که داریم خوب دارد پیش میرود. آقای قدوسیان به اتفاق علیرضا جاویدنیا دارند این کار را میکنند. من الان علیرضا را میبینیم. رادیو را میبینم چون علیرضا عمرش را در رادیو گذرانده است. برنامه راه شب را 30 سال است دارد اجرا میکند، کارگردان برنامه علیرضا جاویدنیا است، او به اتفاق ساجد قدوسیان دارند این کار را میکنند. من تا چه زمانی میتوانم آنجا صحبت کنم؟ باید یک جایگزینی داشته باشم. جالب این است که 23 نفر از این بچههایی که دارند اینجا کار میکنند برای صبح جمعههای گذشته هستند و الان جوانهایی که کنار ما دارند کار میکنند دارند کم کم یاد میگیرند. همکار ما آقای اللهیاری یک جوانیست چند روز پیش یک تیپی را گفت که واقعاً عالی بود، من رفتم او را بوسیدم. به او گفتم دستت درد نکند، ما گویندگانِ جوانِ بسیار خوبی داریم، خانم پریچهر زند، آقای اللهیاری، آقای لبیب، اینها شاخصهای جوانان ما در رادیو هستند، ولی باقی اسمها یادم نیست همۀ جوانها خوب هستند، فوق العاده درک و شعورشان بالاست. چون رادیو فقط بامیکروفون است، شما با میکروفون و بدون تصویر میخواهید چه کنید؟ هم ببیند و هم بخندد و هم به انتقاد گوش بدهد و هم مسائل دیگر را درک کنید، یک هنرپیشه با یک میکروفون باید تمام این کارها را بکند. در ایران رادیویک نوستالژیِ فوق العاده باارزشی برای ماست. افتخارِ اصغر سمسارزاده این است که 60 سال است لبخند به لبان شما آوردم در غمتان، در شادیتان در همه چیز شما من شریک بودم، دست تک تک ملت ایران را میبوسم و میفشارم قربان همۀ شما میروم.
*مهمترین سریالی که در این چند سال ساخته شده ؟
سریال پایتخت است. سریالی که 5 فصل آن ساخته شده، چرا باید 5 فصل آن ساخته شود؟ چون مردم دوست داشتند و مردم بیخودی به یک چیزی علاقمند نمیشوند، فکر نو دارد، محسن تنابنده، آقای مهرانفر، خانم نسرین نصرتی اینها فوق العاده هستند نه اینکه خانم رامینفر بد باشد ولی اصلِ قضیه این دو شخصیتِ این سریال است که درخشان هستند.
* به نظر شما کارِ کدام یک از کمدینهای الان درجه یک است؟
مهران مدیری درجه یک است، رضا عطاران که تاج سر من است.
* رامبد جوان؟
رامبد جوان مثل مجید قناد است. کارهایی که رامبد جوان در برنامه خندوانه انجام میدهد اصلا حاضر نیستم، نام برنامهاش را بگویم.
*این برنامه مورد علاقۀ مردم است.
بله اگر قحط الرجال باشد این میشود که رامبد هم باید کمدین شود!
*اکبر عبدی؟
تاج سر من است، فیلم مادر که اکبر عبدی باز کرده است همان برای کارنامۀ اکبر عبدی کافیست از نظر فاخر بودن، عبدی نباید دنبال چیز دیگری برود او کارش را کرد او را از مدرسهام دیر شد میشناسم، هنرپیشه جوانی بود و آدمی بود که حرف برای گفتن دارد.
*گفتوگو از حسین جودوی
انتهای پیام/