والس گدایان در خیابان انقلاب!

والس گدایان در خیابان انقلاب!

در هیاهوی خیابان انقلاب ضیافت والس گدایان به راه افتاده است با مهمانانی از جنس سیم مفتول!

عصرِ یک روز، از ایستگاه بی‌آرتیِ میدان فردوسی که خارج شدم باد می‌خواست زمین و زمان را از جا بکَند. پیاده در خیابان انقلاب می‌رفتم به سمت حوزه هنری برای اختتامیه جشنواره بین‌المللی کاریکاتور. به تقاطع نجات‌اللهی رسیدم جوانی را دیدم که روی پله ورودی یک مرکز متروکه بساط کرده بود و خودش مشغول نماز. قنوت و رکوع و سجودش طولانی بود و با عشق نیایش می‌کرد. انگار که از کل دنیا و مافیها دل کنده است.

بساطش پر از مجسمه است اما نه مجسمه گچی یا برنزی، مجسمه‌هایی که از جنس سیم مفتول‌اند. به قول خودش «مفتول‌کاری» یا «وایر آرتز». زیر مجسمه‌ها پارچه‌ای انداخته و دور تا دورش را سنگ چیده بود تا باد ضیافت مجسمه‌ها را بر هم نزند. برخی از عابران می‌ایستند و آثارش را تماشا می‌کنند و برخی که انگار عجله دارند همین‌طور گذران به مجسمه‌ها می‌نگرند و می‌روند؛ اما هیچ عابری نیست که نظرش به این بساط و این جوان جلب نشود.

در یک سوی ضیافت، مجسمه‌های گونی‌به‌تن سورنا می‌زنند و مجسمه‌های دیگر گیتار. انگار گیتار به‌دستان، فقیرتر از سورنازنان‌اند که برهنه می‌نوازند. شاید آنها هم مثل گیتارزنان خیابانهای تهران «اگه یه روز» و «تقدیر» را عاشقانه می‌خوانند تا رهگذرانی که از این آهنگها خاطره دارند لحظاتی گوش کنند و اسکناسی در کیف گیتار بگذارند.

نمازش که تمام شد بلافاصله سجاده‌اش را جمع کرد و نشست به بافتن سیم‌ها. فکر می‌کردم بار اولش باشد که مصاحبه می‌کند اما پای صحبتش که نشستم فهمیدم بارها مصاحبه داشته و درد دل‌هایش را گفته. آرمان کاظم‌پور فارغ‌التحصیل مقطع کارشناسی رشته صنایع دستی از دانشگاه هنر تهران.

«...چهار سال است که مشغول این کار هستم البته در این مدت از راه‌های دیگری آثارم را می‌فروختم مثل فروش اینترنتی و برپایی گالری. الان قسمتی از فروشم اینجا سر بساط است و برخی کارهایم نیز نمایشگاهی هستند. گاهی هم آثار بزرگ آهنی با جوشکاری می‌سازم. در جشنواره‌های زیادی شرکت کرده‌ام و بارها نمایشگاه گذاشته‌ام. حالا هم اکثر اوقات همین‌جا در خیابان انقلاب بساط می‌کنم...»

در سوی دیگر این ضیافت نوازندگان با ویولون و ویولون‌سل و سورنا مجلس را گرم می‌کنند و یکی هم با سیبیل پر پیچ و تابش مشغول نواختن ساکسیفون است. در میان نوازندگان زن و مردی والس می‌رقصند. مرد برهنه است و زن گونی‌پوش. ناخودآگاه به یاد «والس گدایان» می‌افتم اثر مرحوم عماد خراسانی. یک برهنه کلاه‌شاپو به‌سر هم در میانه ضیافت فیلمبرداری می‌کند. انگار او هم کارگردان مستندی است با همین عنوان: «والس گدایان» 

یکی از حضار مهمانی با بقیه فرق دارد. او نه سازی به دست دارد و نه به دنبال رقص و پایکوبی است، به قول معروف: «وصله ناجور». ساکت و آرام گوشه‌ای ایستاده. در یک دستش شمشیری که بلند کرده و در دست دیگرش ترازوی عدالت. او در این مهمانی به دنبال چیست؟ شمشیر به کشتار کشیده یا انتقام؟

«...چهار سال است که هم برای خودم کار درست کردم و هم برای دانشجویان دیگر؛ اما حتی امسال که به نام "حمایت از کالای ایرانی" است حداقل از من هیچ حمایتی نشده. من هم جوان ایرانی‌ام و در همین‌ مملکت درس خوانده‌ام. هر جا که بگویید به امید حمایت رفته‌ام. میراث فرهنگی گفت: "به ما ربطی ندارد" معاونت فرهنگی مترو دو ماه وقتم را برای نامه‌نگاری تلف کرد تا غرفه‌ای به من بدهند که از شر اجاره‌بها راحت شوم؛ اما آخرش هیچ!  همین جا هم که بساط می‌کنم شهرداری اذیتم می‌کند. اگر مسئولین اذیتم نکنند برایم بس است و دیگر توقع هیچ حمایتی ندارم. به قول ما لرها: "یارِم نیستی خارِم نئو" اصلاً حامی ما خداست و باقی هیچ...»

با آرمان و آرمان‌هایش خداحافظی می‌کنم تا به حوزه هنری بروم. وقتی به سالن سوره می‌رسم مراسم شروع شده است. حالا به نظاره می‌نشینم ضیافت باشکوه اعطای تندیس‌های براق و صیقل‌خورده و جوایز نقدی به دلار و برگزیدگان داخلی و خارجی از کشورهای مکزیک و هندوستان و...

مهدی خانی اوشانی-باشگاه خبرنگاران پویا

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران