اصفهان| زمزمههایی از جنس آزادی در شهری که دوست میداشتم
اینجا اصفهان؛ موقعیت گلستان شهدای شهر و عقربههای ساعت همین حوالی در سالهای ۶۹ را نشان میدهد و مردمی که با دستههای گل سرخ چشم به راه اتوبوسی خاکی رنگ هستند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان، اینجا نصفجهان؛ موقعیت گلستان شهدای شهر و عقربههای ساعت همین حوالی در سالهای 69 را نشان میدهد و مردمی که با دستههای گل سرخ چشم به راه اتوبوسی خاکی رنگ هستند.
روزهایی که برای ما بازماندگان 8 سال درگیری، یادآور خاطرات خوش آزادی است؛ خاطرات بازگشت پرستوهایی که برای حفظ خاک و ناموس و نظام دل به دریا زدند و در اقیانوسی از وحشیگریهای دشمن عراقی به قفس افتادند.
و حالا که بیش از 30 سال از آغاز نخستین روز بازگشت این پرندگان مهاجر میگذرد در کنار آرامگاه ابدی بزرگ مردانی که به جنت المأوا کوچ کردند به انتظار نشستیم تا آرام آرام اشک بریزیم و لحظههای وصال را ثانیه شماری کنیم.
شامگاه پنج شنبه گلستان شهدا اصفهان مملو از آزادگان و ایثارگران و مردمی بود که برای برگزاری نمایش ورود نمادین کاروان اسرای اصفهان به آنجا آمده بودند. جمعیت زیاد بود و مشتاقان زیادتر.
بار دیگر شهر آغوش میشود شادمانی حضورت را
گلستان شهدای اصفهان رنگ دیگری به خود دید؛ خانواده ایثارگران و آزادگان و تعداد بسیاری از جوانان شهر آمده بودند تا سنگهای گلستان را برای ورود نمادین کاروان اسرای اصفهان، آب پاشی کنند.
جای گرفتن بوی گل و دود اسفند در کنار غروب آفتاب و پرچمهای سرخ یا حسین(ع) و ایران میزانسنی معنوی را تشکیل داده بود که برای پر دادن هر دلی بال پرواز میشد.
ورودی گلستان شهدا تزیین شده بود و مارش نظامی نواخته میشد، از دور صدای مداحی به گوش میرسید و جمعیتی که برای رسیدن اسرای آزاده وطن از سر انتظار این پا و آن پا میشدند.
کم کم از دورترین نقطه خیابان صدایی از مداحی سالهای 60 شنیده شد و پشت سرش چندین دستگاه اتوبوس خاکی رنگ که با پرچم میهن اسلامیمان تزیین شده بود، دیده شد.
و مردانی که پس از سالها دوری، طعم شیرین و لذت بخش وصال را چشیدند و در آغوش خانواده خود آرام گرفتند از داخل اتوبوسها پیاد شدند؛ مردانی که از برای تداعی آن روزها از داخل اتوبوس و فرسخها آن طرفتر برای شهروندان دست تکان میدادند.
و زمانی که به روبروی در گلستان شهدا رسیدند، با چشمانی آغشته به اشک و ذکر گویان از زیر قرآن رد شده و قدم بر آستانه ورودی میعادگاه دوستانشان گذاشتند، همراه با مردمی که به پابوسشان آمده بودند و رزهایی سفید و قرمز به آنها هدیه میدادند.
آزادگان؛ این بزرگ مردان تاریخ که با جسمشان جلوی هر سختی ایستادند، جلوی تونلهای وحشتی که با باتوم و لگد به استقبالشان میرفتند، جلوی تا گردن زیر خاک رفتن به جرم فریاد الله اکبر در زندانهای بعث، جلوی کتکهای زوری برای نوشتن خطی عاشقانه در نامههایی که یک سال در صف انتظار خوانش بودند.
زمزمههایی از جنس آزادی
آزادگان آمدند، با لباسهای خاکی رنگ از همان جنس و مدلی که بیش از 4 سال بر تنشان کرده بودند و روی آنها ردی از خاطرات تلخ شکنجه و دوری از خانواده نهفته است.
و مردم همانگونه در 25 مرداد سال 69 به استقبال مردان خود رفتند امروز هم اشک ریختند و فرزندان پدران خود را در آغوش کشیدند؛ نزدیک به 100 نفر از مردان آزاده که با میانگین سنی 16 سال به اسارت درآمده بودند و حالا هرکدام حداقل 40 سال سن داشتند، در این کاروان حضور داشتند.
مردانی که همه زیر لب ذکر میگفتند با خواندن یک نوای "در میدان میمانم تا نفس آخرم، راهی راه حسین هم قدم رهبرم" برای سر زدن به رفقای خفته در خاکشان بالای قبور مطهر شهدا حاضر شدند.
و درنهایت سرودی که همان سالها به مناسبت ورود آزادگان پخش میشد را زمزمه کردند، سرودی سراسر شور و عشق که میگفت "کی رود از یاد بستان راز عشق لالهها، کی رود از یاد آتش سوختن نیزارها، کی رود از یاد ما آزادگان آن بوتراب، کی رود از خاطرش هنگامه دیدارها" و اینجا بود که همه باهم خواندیم "کجایید ای شهیدان خدایی، کجایید ای بلاجویان دشت کبریایی...."
نامههایی که یک سال در صف انتظار خوانش بودند
یکی از اسرا که از همان سالهای اسارت به سجاد معروف شده بود، از سالهای دوریاش گفت، از 6 ماه اول اسارت که برای سرکوب اسرای ایرانی در اردوگاه موصل راه انداخته بودند.
میگفت 16 سال داشت و در عملیات رمضان به اسارت گرفته شد و زمانی که به آغوش خانوادهاش بازگشت 25 ساله بود، از نامههایی که برای خانوادهاش نوشته بود گفت: هرکس به زندانهای بعث میآمد ابتدا بلد نبود چگونه باید نامه بنویسد، نمیدانستیم حداقل 3 ماه برای رسیدن نامههایمان زمان میبرد و 3 ماه هم طول میکشد تا یک نامه از طرف خانوادهها به دست ما برسد.
وی افزود: بعد از یک سالی که در اردوگاه بودیم یاد میگرفتیم که باید چگونه از حال خود به خانوادهها خبر دهیم، بعضاً پیش میآمد 3 ماه دیگر عید نوروز بود و ما در نامه خودمان عید را تبریک میگفتیم تا زمانی که به دست خانوادهام میرسد دقیقاً عید باشد و تبریک ما به موقع، البته گاهی هم پیش میآمد که به خاطر دست بردن عراقیها در نامهها که مثلاً همسرت درخواست طلاق داده یا ازدواج کرده است زندگیها را از هم پاشیدند.
سجاد با اشاره به سرکوب زندانیان گفت: نیروهای عراقی به شدت از اسرای ایرانی وحشت داشتند برای همین شبانه روز مراقب ما بودند و گاهی که خبر یک شورش به گوششان میرسید تا هفتهها مراقبتهای ویژه میکردند.
6 ماه اول سختترین دوران اسارت بود
وی تصریح کرد: سختترین دوران اسارت 6 ماه اول آن بود که همه ما با همان شور و شوقی که در میدان نبرد بودیم میخواستیم زندانهای عراق را هم به خاک و خون بکشیم، اوج شکنجهها و سرکوبها در این 6 ماه سر اسرا میآمد و بعد از آن با انتقال به اردوگاههای دیگر موصل آرامش بر فضا حاکم میشد.
این آزاده اصفهانی درباره وجود روحیه مقاومت در آنها و انتقال آن به جوانان امروز خاطرنشان کرد: معنویتی که در اردوگاههای عراق بر فضا و در روحیه ما وجود داشت، اکنون از بین رفته است. خود من دو رکعت نمازی که در آن زندانها خواندم را دیگر نتوانستم تکرار کنم.
وی افزود: من شرمندهام که آمدم و نتوانستم برای این جامعه کاری انجام دهم، احساس میکنم آزادگان در جامعه کمرنگ شدهاند که البته آن هم به خاطر این است که نمیگذارند ما دیده شویم تا برای جوانان صحبت کنیم و بگوییم چه بلایی سرمان آمده است.
اما همین مردی که هنوز گلهمند از حضور به قول خودش، بیثمرش در جامعه میگذشت زمانی که لب به سخن باز کرد در چشمانش اشک حلقه زد و با بازگو کردن خاطراتش جوانان زیادی را دور خود جمع و آنها برای اندک لحظاتی متحول کرد.
فراموشمان نشود که جانبازان و آزادگان برکت زندگی امروز ما هستند و اگر ما قدرشناس رفتن و ایثار آنها نباشیم قطعا در زندگی خود مرتکب جرم بزرگی به نام "خیانت" شدهایم.
باشد که ما جوانان امروز نیز بتوانیم همانند نوجوانان دیروز پای در رکاب فداکاری کرده و در میدان عمل، روحیه مقاومت خود را به اثبات برسانیم.
انتهای پیام/م