آرشیو اخبار ؛ جدیدترین اخبار لحظه به لحظه امروز

رُخ زنانه زلزله

مهری جمشیدی

از یک ربع به ۱۰ شب ۲۱ آبان ۹۶، ۱۰ ماه گذشته؛ تازه‌تازه صورت وحشت‌زده‌شان - آرام و بی‌رمق - هولناکی آن لحظه را ریزریز تعریف می‌کند.روایت زن‌ها برشی دیگر از چارقد سیاه آن شب است. انگار ساعت از یک ربع به ۱۰ شب، برش تیزی خورد تا صبح که نور روی قواره‌ی کج آوار اندازه شد.چنگ بی‌امان دل‌لرزه‌ی زمین، صبح فرصت پیدا کرده بود صورت زن‌ها را خنج بزند. دل به دل هم داده بودند و ضجه‌ها را بین تن رفته‌هاشان قسمت می‌کردند.غم زلزله رُخ زنانه‌‌اش را پس زده بود و هوار‌هوار حسرت، روی سرپل و ثلاث، خیمه‌ی سیاه بود.

سارا در شب زلزله یک ماه و ۲۰ روزه آراس را باردار بود؛ ابراهیم فرصت پدری برای آراس نداشت. سارا می‌گوید «ابراهیم طوری نرفت که بتوانم فراموشش کنم» صدایش می‌لرزد و ادامه می‌دهد «طوری من را دوست داشت که معنی دوست داشتن را از او فهمیدم». حالا سارا و بهار دختر دو سال و هفت ماهه اش و آراس در روستای گرده نو، در خانه پدری زندگی می‌کنند روستای سرآواره، آوار زلزله و جنگ را باهم دارد. پیرزن روسری‌ای بقچه کرده بود و تمام رفتگانش را در آن پیچیده بود. دخترش به همراه دو نوه در شب زلزله رفته بودند. دیگری برادرش بود که در جنگ هشت ساله از دست داده بود. از دست‌دادن انگار سهم سفره‌اش از زندگی بود.  روستای سرآواره نجفی درد زیاد دید. تصویر خواهر و دو فرزندش روی قابی بزرگ چاپ شده بود و در آلونکی که بعد زلزله سهم پسر بازمانده سرباز بود، جا خوش کرده بود. پسر خواهرش سرباز بود و دوست نداشت حرف بزند و روی قاب را کشید . تازه امسال سه سال است که پرستو و آرمان ازدواج کرده‌اند. شب زلزله دختر یک ساله آرمان و پرستو زیر آوار ماند و آرمان فلج شد. جهاز و طلاها و هر آنچه بود و نبود زیر آوار رفت. پرستو می‌گوید «بعد از زلزله انگار فهمیدم همه آنها هم که پولدار هستند، خوشبخت نیستند پول و مال برایم بی‌ارزش شده» می‌گوید «دیگر از هیچ‌چیز نمی‌ترسم» چند سالی را قزوین زندگی کرده بودند بعد از مدت‌ها برمی‌گردند روستای کلاشی. پدرش در زلزله می‌رود و او و خواهر و مادرشان تنها می‌مانند. محله زعفران، گله‌گله چادر و کانکس در خود دارد. بچه‌ها شادند هرچند بازی‌شان زلزله‌بازی‌ست. محله زعفران بر خلاف اسمش نه خوش‌رنگ است و نه خوش‌عطر. از همه‌جای این راسته هرج و مرج می‌بارد. اما صدای بازی بچه‌ها هنوز شور قبل را دارد.محله زعفران بر خلاف اسمش نه خوش‌رنگ است و نه خوش‌عطر. از همه‌جای این راسته هرج و مرج می‌بارد. اما صدای بازی بچه‌ها هنوز شور قبل را دارد.آنقدر این چادرها سر پناه شدند تا دیگر از موقتی بودنشان گذشته. حالا دیگر گل‌هایشان را جلو چادر پرورش می‌دهند و حریم بندرخت‌ها محدوده‌ی هر خانه را مشخص می‌کند.محله زعفران در سرپل‌ذهاب.مُنا ۱۰ ساله‌ است و اهل ثلاث باباجانی است. زلزله در ثلالث بیشتر تخریب کرد تا کشته داده باشد. وحشت مردم بعد از زلزله تیرماه بیشتر از قبل شد. مُنا می‌گوید «اگر تو سرما بمیرم هم حاضر نیستم زیر سقف بخوابم»شهلا رحمانی، اهل ثلاث است. زلزله ثلاث آرام و قرار را از خانه‌های نیمه مخروب گرفته و دل ماتدن در خانه را ندارند. چوان در راهرو خانه پدربزرگش ایستاده است. کسی جرات ماندن در خانه‌های ثلاث باباجانی را ندارد. ترک‌های عمیق و بزرگ خانه‌ها را ناامن کرده استظاهر خانه‌ها در شهر ثلاث سالم به نظر می‌آید. اما ترک‌ها و آوار داخل خانه، وحشت ماندن زیر سقف را به دردی عمومی و واگیردار تبدیل کرده است. در به دری بین چادر و خانه‌ی مخروبه، آرامش را از مردم ثلاث گرفته است.سمیه خلخال ۲۶ سال دارد. سرپرست تیم فوتبال زنان ثلاث است. اینجا سالنی‌ست که تا قبل از زلزله در آن تمرین می‌کردند. نصرت ۴۰ ساله است. ۱۵ سال است که خیاطی می‌کند. بعد از زلزله مشتری‌هایش کم شده‌اند. مردم کمتر خرید می‌کنند.با این حال هر روز کرکره مغازه‌اش را بالا می‌زند و کارش را ادامه می‌دهد.نصرت اعظمی در ثلاث پارچه‌فروشی دارد. مغازه‌اش در زلزله ترک‌های عمیق برداشته و مجبور شده اینجا را ترک کند و در مغازه همسایه به کارش ادامه دهد. دلهره و انتظار برای زلزله، حرفی‌ست که از تمام زنان ثلاث شنیده می‌شود.
فلای تو دی