دیمنتورها در آفساید یا نقدی بر امیدزدایی رسانه‌ها

دیمنتورها در آفساید یا نقدی بر امیدزدایی رسانه‌ها

این جریان مدعی است که ما دغدغه‌مند پیشرفت کشور و نگران توقف ایران هستیم اما تحلیل‌ها نشان‌دهنده این است که در واقع نگرانی اصلی آن‌ها توقف مسیر رسوخ غرب در ایران و کم شدن شدت و سرعت نفوذ فرهنگ و تمدن غرب در فرهنگ ایرانی و و اسلامی جامعه است.

خبرگزاری تسنیم- سعید خورشیدی*:

دیمنتور چیست؟

عبارت دیمنتور ، استعاره‌ای است که چندی پیش وحید جلیلی از آن برای اشاره به بخش عمده‌ای از جریان روشنفکری در کشور استفاده کرد. جریانی که از یک سو با بزرگ‌نمایی ضعف‌ها، مشکلات و تهدیدهایی که جامعه امروز ایران با آن درگیر است، و از سوی دیگر با کتمان، کوچک‌نمایی و انحراف اذهان از نقاط قوت، امتیازات و فرصت‌های موجود در کشور، تلاش می‌کند حس نشاط و شادی جامعه را ببلعد و افسردگی را بازتولید کند تا در دل مردم ایران تردید ایجاد کنند نسبت به مسیری که چهل سال پیش انتخاب کردند و در آن مجاهدت نمودند و حلاوت پیروزی‌اش در برخی بخش‌ها را چشیدند و افق‌های بالاتری در پیش رو دارند. به عبارت عامیانه ته دلشان را خالی کنند تا از مسیرشان بازگردند.

شاخصه‌های جریان روشنفکری دیمنتور

 این جریان تلاش دارد خود را به عنوان یک قشر پیشرو، نخبه و خط‌شکن معرفی کند. این جریان مدعی است که آورده‌های جدیدی برای تحلیل شرایط امروز ایران دارد، اما وقتی به فرآورده‌های شفاهی، نوشتاری، رسانه‌ای و هنری این افراد مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم که پیام تازه و راهکار جدیدی ندارد، بلکه همان حرفی را تکرار می‌کند که امثال تقی‌زاده سال‌ها پیش گفته‌اند: «از فرق سر تا نوک پا غربی شدن». با این تفاوت که این جریان قواعد استتار را آموخته و همان حرف‌ها را با لعابی از ادبیات و نمادهای ملی و بعضاً مذهبی می‌زند.

 از جنبه معرفتی، چون جریان روشنفکری ایران در تفکر غربی مضمحل شده است و از خود حرفی ندارد، اساساً نمی‌تواند ایده جدیدی را به روشنفکری غربی اضافه کند. این جریان از حیث عملی هم منفعل است. دوستان را ارجاع‌می‌دهم به کتاب حدیث پیمانه اثر حاج آقای پارسانیا که تحلیلی انسان شناسانه از انفعال و وادادگی غربزدگان در مقابل غرب ارائه می‌دهد و مکانیسم ذهنی این افراد را شرح‌می‌دهد که بر اساس آن هر رفتاری از سمت غرب، برای این گروه مطلوب است و بازهم نسبت به آن شیفتگی دارند.

این جریان مدعی است که ما دغدغه‌مند پیشرفت کشور و نگران توقف ایران هستیم اما تحلیل فرآورده‌های نظری و عملی این گروه نشان‌دهنده آن است که در واقع نگرانی اصلی آن‌ها توقف مسیر رسوخ غرب در ایران و کم شدن شدت و سرعت نفوذ فرهنگ و تمدن غرب در فرهنگ ایرانی و اسلامی جامعه است.

ویژگی دیگر جریان روشنفکری دیمنتور، آن است که برخلاف شعارهایش، به شدت ضد واقعیت، ضد تاریخ و ضد تجربه است. این جریان علی‌رغم این که شعار تجربه‌گرایی،‌ عبرت گرفتن از تاریخ و واقع بینی سرمی‌دهد، به شدت ضد این مفاهیم عمل می‌کند. چرا که اگر تجربه چهل ساله جمهوری اسلامی را در نظر بگیرد به نتایجی خلاف آن چه که منفعتش ایجاب می‌کند، می‌رسد. علاوه بر آن، از اینکه روزی مردم واقعیت تجربیات تاریخ معاصر کشورمان را ببینند و بفهمند، واهمه دارد از همین روی تلاش می‌کند تا تجربه‌ها را به گونه‌ای برای جامعه بازنمایی و تفسیر کند که از دلالت اصلی‌شان منصرف و منحرف شوند. هدف این جریان ارائه تفسیری از وقایع پیرامونی ملت ایران است که به این جمع‌بندی‌ منجر شود که ما هر گاه همراه و مطیع غرب باشیم، موفقیت خواهیم داشت و به میزانی که در مقابل غرب کرنش کردیم باید انتظار توسعه داشته باشیم. به همین خاطر دیمنتورها در مقابل وقایع امروز اقتصاد ایران، تا جایی که بتوانند راه انکار یا سکوت را پیش می‌گیرند و آن جا که نتوانند، تأویل‌ها و تفسیرهایی خلاف واقع، در سطح وسیع و با بسامد بالا ارائه‌می‌دهند تا جو رسانه‌ای و افکار عمومی اشباع شود و امکان شنیدن دلالت واقعی و اصلی مهیا نشود. برای نمونه ناظر به همین التهابات اقتصادی اخیر، خطاب به این جریان می‌توان گفت بالاخره دولت، مبتنی بر عقلانیت تجویزی شما در بخش‌هایی با غرب کنار آمد، ولی در واقعیت اقتصادی- اجتماعی ایران، اتفاقاتی رخ داد که از اتفاقات دورانی که شما آن را «چالش متهورانه و غیرعقلانی با غرب» برچسب گذاری کرده بودید، به مراتب شدیدتر و بدتر است. این تجربه واقعی جامعه ایران است. این‌ نمونه‌ای از تلاش برای رسانه‌ای کردن خوانش تحریف شده‌ای از واقعیت‌ها در جامعه کنونی ایران است.

اهمیت فوتبال برای دیمنتورها

چرا فوتبال برای این جریان، مهم است؟ برای پاسخ به این سئوال باید یکی دو مقدمه کوتاه درباره فوتبال بگوییم. فوتبال و کلاً ورزش مدرن، از ابتدای ورود به ایران، فارغ و فاقد هر گونه نشانه‌ای از سنت و فرهنگ بومی کشور (فرهنگ ایرانی اسلامی) تعریف شد و به تعبیری با رویکرد سکولار وارد کشور شد. با این سابقه، برای جریان روشنفکری دیمنتور، فوتبال یک ابزار است. ابزاری است که می‌تواند تسهیل گر غلبه فرهنگ غرب بر سنت و فرهنگ بومی کشور ما باشد. ابزاری است برای اضمحلال فرهنگ ایرانی اسلامی. ابزاری است برای اینکه فرهنگ و هویت ما در فرهنگ جهانی هضم شود. لذا این جریان فشار می‌آورد که فوتبال جزء مسائل اصلی و برجسته رسانه‌های ما باشد و آن قدر ضریب یابد که اصالت و به نوعی قداست پیدا کند تا در صورت تعارض، هیچ بخشی از فرهنگ و سنت کشور، نه تنها توان بلکه جرأت مقابله با آن را نداشته باشد. به عنوان مثال ماجرای بازی تیم ملی فوتبال در روز عاشورا را در نظر بگیرید. اگر بخواهیم با نگاه ملی‌گرایانه این موضوع را بررسی کنیم، تقریبا می‌توان گفت که بعد از نوروز، ما هیچ آئینی، ملی‌تر از عاشورا نداریم، یعنی یک توریست ناآشنا با اسلام و تشیع، اگر دهه اول محرم در ایران حضور پیدا کند، تغییر چهره شهرها، تفاوت سبک زندگی، تفاوت نمادها و تغییر رفتارهای مردم را تشخیص می‌دهد، فراگیری‌ آن را می‌بیند و ملی بودنش را در می‌یابد. این جریان با برجسته سازی بی حد و حصر فوتبال، فرایندی را اجرا کردد که طی آن خود ما پذیرفتیم که قوانین فیفا بر آداب و سنن ما، بر هنجارهای ما و بر قوانین ما تقدم دارد. در نتیجه ما در مقابل قوانین فیفا خضوع می‌کنیم و به نفع فیفا از حرمت و شان آیین‌های ملی‌مان کوتاه می‌آییم.

یک ماجرای دیگر هم به نقل از یکی از دوستان بیان‌می‌کنم. می‌گفت یکی از سخنرانان کنایه‌ای گفته بود به مهدی مهدوی‌کیا، بابت طعنه‌ای که او به جریان مدافعان حرم زده بود. بعد سخنگوی جریان روشنفکری دیمنتور در برنامه 90 داد برآورد که آقا کجا هستند مسئولان که به قهرمان‌های ما، به بزرگان ورزش ما، توهین می‌شود، چرا برخورد نمی‌شود؟ دلالت التزامی این ماجرا آن است که یک چهره ورزشی حق دارد به قهرمانان واقعی ملت ایران توهین کند، اینجا هیچ مسأله‌ای نیست، و نباید هیچ برخوردی صورت بگیرد، چرا که «سیاست نباید در ورزش دخالت کند»! ولی اگر یک سخنران پاسخی بدهد اینجا است که اینها داد و بیداد می‌کنند که آقا بیائید به نفع ورزش، دخالت کنید در بقیه حوزه‌ها، آن سخنران مذهبی را هم بنشانید سرجایش، به چه حقی آمده دخالت کرده، مثلاً یک نقدی وارد کرده به فلان چهره فوتبالی ما. این ورزش مدرن است که حق دارد در همه بخش‌ها دخالت کند. من با این مثال‌ها می‌خواهم قوت ابزاری فوتبال را برای این جریان نشان بدهم.

این منظر، لبه ایجابی ابزاربودگی فوتبال برای این جریان است. ابزاربودگی، یک لبه سلبی هم دارد و آن هم اینکه، جریان روشنفکری دیمنتور از اینکه مبادا جریان انقلاب سراغ این ابزار برود، واهمه دارد. آن‌ها‌می‌دانند که گفتمان انقلاب اسلامی و گفتمان جمهوری اسلامی ذیل گفتمان معرفتی‌ای شکل گرفته که معتقد است می‌توان به روزترین تکنولوژی‌های غربی را هم تصرف نمود و آن‌ها را در راستای آرمان‌های الهی به کار برد. گفتمان انقلاب اسلامی گفتمانی است که در مواجهه با تمدن غرب، نه منفعلانه همه آن را‌می‌پذیرد و نه همه آن را نفی و طرد می‌کند بلکه فعالانه دست به گزینش و اصلاح‌می‌زند. آنچه در انرژی هسته‌ای، در بحث‌های پزشکی، در هوافضا و غیره پیش آمد اثبات کرد که جریان انقلاب اگر بخواهد، می‌تواند. به همین خاطر واهمه‌ای وجود دارد که نگران استفاده جریان انقلاب از این ابزار قوی و بهره‌گیری از آن برای مقاصدی مثل حفظ انسجام ملی، تقویت اعتماد به نفس ملی و... است.

نکته‌ای که باید به آن اشاره کرد این است که به علت ضعف‌های رسانه‌ای جریان انقلاب و بی‌عرضگی رسانه‌هایی هم‌چون صداوسیما، بخش‌های زیادی از موفقیت‌های کشور در عرصه‌های علمی و فن‌آوری مانند پزشکی، هوافضا، هسته‌ای، نانو، حتی اقتصاد و صنایع کوچک عمومیت نیافتند و به عبارتی تبدیل به نشانه‌ای عمومی و اجتماعی نشدند که جریان دیمنتور بخواهد برای تحریف معنایشان تقلایی کند به همین خاطر اساساً رقابت چندانی میان دیمنتورها و جریان انقلاب بر سر خوانش رسانه‌ای آن موفقیت‌ها هم ایجاد نشد. به عبارتی راهبرد جریان روشنفکری دیمنتور، در مواجهه با این سنخ موفقیت‌ها، سانسور و بی تفاوتی است. فرض می‌کنیم دلایل این که آنان به موفقیت‌های هسته‌ای یا هوافضا نپرداخته‌اند این است که کاربرد نظامی دارند و یا نهادهای نظامی در کسب آن‌ها سهیم بوده‌اند، اما سکوت آنان در قبال پیشرفت‌های پزشکی را چگونه می‌توان توجیه کرد؟ چرا حاضر نیستند یکی مثل مرحوم کاظمی آشتیانی را چهره و نشانه کنند؟

جریان دیمنتور می‌داند به واسطه ذات رسانه‌ای فوتبال، راهبرد سکوت و سانسور در قبال موفقیت‌های حاصل شده در این عرصه، کارآمد نیست چرا که هر موفقیتی که در این بخش حاصل شود بلافاصله دیده شده و فراگیر خواهد شد، به همین جهت تمام همتش را به‌کار می‌گیرد تا قرائتی از این موفقیت‌ها ارائه کند که نه تنها با اهداف و اغراضش در تعارض نباشد بلکه بتواند آن اهداف را هم پیگیری نماید. در همین راستا پس از هر موفقیت علاوه بر خوانش متن، سراغ حواشی هم می‌رود. عجیب نیست که هر بار که یک ورزش به واسطه موفقیتی مورد توجه افکار عمومی قرار‌می‌گیرد (فوتبال، کشتی، والیبال، تکواندو و...) بلافاصله یکسری حواشی برای آن ساخته می‌شود؟! مثل حضور زنان در استادیوم، ماجرای شادی‌های پس از بازی و... . گویی این جریان با خود می‌گوید: «اگر نمی‌شود حس تحقیر، سرکوفت زدن و ژانر «ما چه قدر بدبختیم» را از زمین مسابقه فوتبال بیرون کشید، از ماجراهای پیرامونی‌اش شاید بشود این کار را کرد». (مثلا با بزرگنمایی آشفتگی نظام سیاست گذاری فرهنگی کشور در موضوعی مثل حضور زنان در استادیوم) این جریان دنبال آن است که اگر ما در عرصه اصلی فوتبال، پیروزی کسب می‌کنیم، در یک حوزه واقعی دیگر مثل حوزه فرهنگ عمومی یا فرهنگ دینی، شکستی را تجربه کنیم.

نکته دیگری که نشان‌دهنده اهمیت فوتبال در نظر دیمنتورهاست، آن است که این جریان به دنبال مدیریت اذهان عمومی است و می‌خواهد اهداف و اغراض خود را در جامعه رسوخ داده و فراگیر کند. یک اتفاق رسانه‌ای فراگیر مثل فوتبال، ابزار کارآمدی برای اوست. انتقادی که به جریان انقلابی وارد است و ما خیلی به آن توجه نداریم این است که اتفاقاتی از سنخ یک مسابقه فوتبال با این حجم اقبال عمومی و دیده شدن، این امکان را برای شما فراهم می‌کند تا بعضی از رویدادها و موضوعات را به نشانه عمومی تبدیل کنید. مثلاً در همین مسابقات، گل به خودی مراکش، یا زخمی که فلان بازیکن روی بدنش ایجاد می‌شود یا لایی فلان بازیکن، به-سرعت تبدیل به یک نشانه می‌شود، و ابزار گفتگو و مفاهمه را ایجاد می‌کند. می‌توان با استفاده از این نمادها و نشانه‌ها و بی نیاز از استدلالات و توجیهات، بسیاری از پیام‌ها را به جامعه منتقل کرد. یک تمثیل تصویری که ذهن مخاطب کاملاً با آن آشنا است، به راحتی و با گستردگی بیشتری مطرح خواهد شد.

دیمنتورها و کارنامه تیم ملی در جام جهانی 2018

حالا برسیم به جام جهانی اخیر. ببینیم که در واقعیت جام جهانی چه اتفاقی افتاد و جریان دیمنتور سعی‌می‌کند چه تصویری از آن واقعیت ارائه کند؟ حالا بگذریم از فضاسازی قبل از آغاز جام جهانی که با گزاره‌های طنز و فکاهی از سنخ این که «آقا ما خواهیم رفت و آبکش برخواهیم گشت» تلاش‌می‌شد به نوعی به حس «ما نمی‌توانیم» دامن زده شود.

 بالاخره عملکرد تیم ملی ایران در جام جهانی فراتر از انتظار بود، در این حد که بنده با این که اهل فوتبال نیستم، هنگام بازی با اسپانیا از هیجان در یکی دو تا از گروه‌های مجازی پیام فرستادم: «کار به جایی رسیده که اسپانیا در مقابل ما دارد وقت هدر می‌دهد»، یعنی نوعی واهمه از بازی ما. یعنی شیوه بازی‌ای که ما انتظار داشتیم عملکرد ما باشد را از رقیبی مثل اسپانیا مشاهده می‌کردیم. این بهتر ظاهر شدن به نتیجه هم منجر شد، یعنی به نسبت بقیه کشورهای هم تراز، ما پیروزی را هم تجربه کردیم و تا حدودی نتیجه گرفتیم. نکته دیگر این که، این موفقیت با جنگیدن، تلاش و همت حاصل شد و این حس همت، تلاش و جنگیدن به مخاطب پای تلویزیون هم انتقال پیدا کرد. خوب در این شرایط، انصافا کار دیمنتورها سخت است که مبتنی بر چنین واقعیتی بخواهند افسرده‌سازی و شادی‌خواری از جامعه انجام دهند.

در این جا، به دو نمونه از متن‌هایی که پس از پیروزی ایران بر مراکش و بازی با اسپانیا با رویکرد دیمنتوری نوشته شده است، اشاره می‌شود. متن اول نوشته آقای یزدانی خرم با عنوان «ما باز می‌گردیم؛ ما زخم‌خوردگان» است که بعد از بازی با مراکش منتشر شد. در جای جای این متن «سیاه‌نمایی وضعیت کنونی جامعه» با استفاده از عباراتی هم‌چون:

«نمادین‌ترین صحنه امروز رد پای بازیکن مراکش بود روی تن امید ابراهیمی... زخمی که انگار روی تن تمام‌مان هست.»

«روزهای سخت ایران، سیاست‌مداران پرماجرا، تنهایی در جهان.»

«روح خسته از این روزگار»

«انگار غم وطن، غم روزگار را با جنگ‌جوهایی که بسیاری امید چندانی به آن‌ها نداشتیم برای لحظاتی فراموش کنیم»

«مردمی که غم کم‌ندارند»

«چه کسی می‌تواند منکر این باشد که چه قدر ما قصه‌های باشکوه کم داشته‌ایم در این سال‌ها و مدام در حالِ مرور ناکامی‌هامان بوده‌ایم»  به‌چشم می‌خورد. نویسنده سعی می‌کند این پیام را به مخاطب انتقال دهد که آن چه در این جامعه استمرار و اصالت دارد، غم، شکست و تاریکی است. جرقه‌هایی مانند این پیروزی، داروی آرام بخش و مخدری است که کمی از درد تیره‌بختی جامعه را برای مدت کوتاهی تسکین دهد. نویسنده تلاش دارد به بهانه توصیف یک پیروزی، تصویر شکست همه جانبه در همه عرصه‌های دیگر را در اذهان عمومی بکارد. بنده به واسطه حوزه کاری و مطالعاتی‌ام که تاریخ شفاهی است می‌توانم به جرأت عرض کنم که ماجراهای تاریخی ما در پنجاه سال اخیر از حیث حماسه‌ها و موفقیت‌ها، نه فقط در تاریخ معاصر بلکه در طول تاریخ  ایران، کم سابقه است.

به عنوان نمونه، محققی مثل «فرهنگ رجایی» که به تعبیر این آقایان وابسته نظام هم نیست، «فتح خرمشهر» را یک «پیروزی تمدنی» می‌داند که پس از دویست سال که ما مدام در طی جنگ‌های مختلف بخش‌هایی از سرزمین را از دست داده‌ایم، دوباره مسیر بازسازی تمدن ایرانی را آغاز کرده‌ایم و اولین نشانه‌اش این است که توان حفظ و بازپس گیری سرزمینمان را یافته‌ایم. از فتح خرمشهر تا پیروزی بر داعش (که باز به نظرم یک اتفاق باشکوه تمدنی بود که چند ماه پیش رقم خورد) ما صدها حماسه با شکوه داشته‌ایم و نویسنده دیمنتورانه چشم بر آن‌ها می‌بندد و سانسورشان می‌کند تا بتواند از همین بازه پرحماسه، تصویری بسازد که «چقدر قصه با شکوه کم داشته‌ایم»! و «مدام در حال مرور ناکامی‌هایمان بوده‌ایم»! گویی نویسنده در این واهمه است که نکند مخاطب این پیروزی را در امتداد پیروزی‌ها و موفقیت‌های مختلف دیگر (علمی، سیاسی، نظامی و...) ببیند و امید و تمنای ادامه آن در مصادیق دیگر و حوزه‌های دیگر جوانه بزند.

البته پیروزی‌ها و بهانه شادی‌های ملت ایران صرفاً نظامی هم نبوده، برای نمونه هنوز یک سال بیشتر از انتخابات ریاست جمهوری‌ای نگذشته که در آن بیش از چهل میلیون نفر مشارکت کرده‌اند و رئیس جمهور 24 میلیونی و اپوزیسیون 16 میلیونی را رقم زده‌اند و بعد هم با صلح و صفا در کنار هم زیسته‌اند. بسیاری از افرادی که این شب‌ها به واسطه موفقیت‌های تیم ملی به شادمانی پرداختند، همان‌هایی هستند که سال گذشته پیروزی کاندیدای مطلوبشان را جشن گرفته بودند و از موثر بودن اراده شان در عرصه سیاسی به وجد آمده بودند. ضد تاریخ و ضد واقعیت بودن جریان روشنفکری دیمنتور ده‌ها موید مشابه این قضایا دارد.

باز در حاشیه اشاره‌ای هم به ضعف رسانه‌ای جریان انقلابی داشته باشم. چرا عده‌ای مردم پس از شکست یک بر صفر مقابل اسپانیا در خیابان‌ها به شادی پرداختند اما پس از پیروزی ایران بر داعش چنین اتفاقی نیفتاد؟ چون این افراد طی سال‌ها، به واسطه عملکرد رسانه‌ها در بازنمایی فوتبال اروپا و اسپانیا، ذهنیتی از بزرگی و قوت فوتبالی اسپانیا در ذهن دارند که در مقابل آن، شکست یک بر صفر مقابل چنین قدرتی هم برایشان حلاوت و شیرینی و دلالت بر قدرت بازنده دارد. اما در ماجرای سوریه رسانه‌های ما چنین نکردند، یعنی مردم ذهنیت و تصور درست و واقعی از این که ما در سوریه در مقابل چه قدرت‌هایی و با چه توانمندی‌هایی ایستادیم و چه خطر بزرگی را از کشور دفع کردیم و چه منافعی کسب کردیم، ندارند تا حلاوت پیروزی بر داعش آن‌ها را به خیابان‌ها بکشاند.

متن بعدی متعلق به دکتر محمد فاضلی، صاحب ابرنظریه علمی(!) «پیل و پراید»  است. یادداشت ایشان که پس از بازی با اسپانیا منتشر شد «زیستن و رقابت در گروه زندگی» نام دارد.

نکته اولی که در تحلیل این متن باید به آن پرداخت، این است که آیا اساساً این متن روایتی واقعی از آن چه در زمین فوتبال اتفاق افتاده است، ارائه می‌کند؟ یعنی آیا آن چه باعث تحسین ما شد، صرفاً حاصل قرار گرفتن در کنار بزرگان فوتبال بود؟ آیا اگر ما در زمین فوتبال، کنشی مشابه عربستان مقابل روسیه می‌داشتیم باز هم مورد تحسین جهانیان قرار می‌گرفتیم؟ واقعیتی که آقای نویسنده از آن طفره می‌رود آن است که در واقع آن‌چه که جذابیت دارد و تحسین برانگیز است، «چالش قدرتمندانه» با بزرگان است. اساساً بخش عمده‌ای از جذابیت فوتبال به همین درگیری و چالش است. همان گونه در بحث ارزش‌های رسانه‌ای هم، درگیری و چالش را به عنوان یک ارزش خبری مطرح می‌کنند. اتفاقا، تجربه ملت ایران در سایر عرصه‌ها هم مؤید این مطلب است. اگر در ماجرای برجام فرصت یافتیم که در کنار بزرگان (به تعبیر نویسنده) حضور یابیم و دیده شویم، حاصل چالش مجاهدانه‌ای بود که امثال شهریاری‌ها و احمدی روشن‌ها انجام داده بودند. اگر ما در سوریه با اراده آمریکا و غرب درگیر شدیم، قوتمان مشخص شد و فراتر از قدرت منطقه‌ای ظاهر شدیم. در این مسابقه فوتبال هم آن چه باعث تحسین شد این بود که اعضای تیم واقعاً جانانه «جنگیدند» و اتفاقاً فارغ از نتیجه، مردم این جنگیدن را ستایش کردند. چنین واقعیتی برای جریان روشنفکری دیمنتور که اصرار دارد کرنش و هضم در مقابل غرب را به جامعه ایرانی بقبولاند، هراس انگیز است. از این رو است که تلاش می‌کند با ارائه یک خوانش منفعت طلبانه و تکرار آن در رسانه‌ها، راه را بر خوانش‌های دیگر ببندد. غرض سیاسی نویسنده از تحریف واقعیت رخ داده در زمین فوتبال هم در همان بند اول مطلب مشخص است: « باید کاری کنیم که در اقتصاد و فرهنگ هم کنار بزرگان دنیا بایستیم»

نکته دیگر در این متن آن است که نویسنده روایتی از دلیل شادی پس از بازی ارائه می‌کند که متضمن وجود نوعی حزن و غم در لایه‌های عمیق‌تر ناخودآگاه انسان است. شادی‌ای که حاصل نوعی حقارت و خودکم بینی است. نویسنده، تلاش می‌کند تا فهم ما را از دلایل شادی‌مان جهت دهد، از این رو واقعیت را به گونه‌ای تفسیر می‌کند که انگار ما بعد از بازی با اسپانیا از این که نمایش قدرتمندانه‌ای ارائه کردیم شاد نیستیم، بلکه از این جهت که به صدقه سر این مسابقه توانستیم دیده شویم، شادیم. به همین خاطر، لغو بازی تدارکاتی با کوزو را هم به ما یادآوری می‌کند. گویی نویسنده قصد دارد «عقده دیده شدن و تحسین شدن» را به عنوان یک عقده تاریخی به ما نسبت دهد و در ذهنمان بکارد. طبیعی است فردی که چنین عقده ی برساخته‌ای را واقعی بپندارد، پس از فروکش کردن شادی هیجانی زودگذر، حزن عمیق ماندگار را تجربه خواهد کرد. ما به ذات، چیزی برای شادی و نشاط نداریم، شادی ما حاصل بودن در کنار بزرگان است. پس برای این که شادی را در عرصه هایی مانند فرهنگ و اقتصاد تجربه کنیم، باید آن قدر در آن بخش ها، کوتاه بیاییم تا بزرگان ما را به حضور بپذیرند. رویه بودن غصه‌ها، بدبختی‌ها و تاریکی‌ها در جامعه ما و تک لحظه‌ای بودن و اتفاقی بودن شادی‌ها دلالت دیگری است که از این متن می‌توان برداشت کرد. دلالت‌های دیگری از این متن انتخاب کرده بودم، چون وقت تمام شده، از آن‌ها می‌گذرم.

جریان حزب‌الله و ظرفیت فوتبال

در بخش آخر نیم نگاهی انتقادی به وضعیت جریان انقلاب در مواجهه تئوریک و رسانه‌ای با فوتبال و جام جهانی خواهیم داشت. ما دچار کم‌کاری هستیم، نگاه راهبردی به این عرصه نداریم، اگر فعالانه و به عنوان ظرفیت به این مسابقات نگاه می‌کردیم، می‌توانستیم دلالت‌های مثبت متعددی را بیابیم و رسانه‌ای کنیم. جام جهانی می‌توانست برای ما فرصت گفتگوی نمادین با مردم خودمان باشد و گزاره‌هایی مثل حس اعتماد به نفس، ملموس شدن اینکه چقدر تصویری که رسانه‌ها از ابرقدرت‌ها برای ما می‌سازند پوشالی است و اگر اراده کنیم چقدر درگیری با آنها شیرین، جذاب و شدنی است.

من احساس می‌کنم آنچه که باعث شده نخبگان جریان انقلابی چندان سراغ چنین خوانش‌هایی نرود، انتقاداتی است که به حق نسبت به فوتبال دارد. ما یک نقدهای نظری به ورزش مدرن از جمله فوتبال داریم، و یکسری نقدهای درستی به بزرگ‌نمائی و ضریب رسانه‌ای ناعادلانه آن، این حرف‌ها سر جای خودش درست است ولی از سوی دیگر با یک واقعیتی روبرو هستیم که این پدیده در جامعه به شدت دیده می‌شود و در قالب‌های مختلف نشانه‌ای (از گفتگوهای عامیانه تا متون تئوریک) بازتولید می‌شود. من برای این که مقداری این گارد منفی شکسته شود می‌خواهم شاهد مثالی از بیانات رهبر انقلاب بیاورم. ایشان برای اینکه حمایت از تولید ملی را برای جامعه خصوصاً نسل جوان عینی و گویا کنند، یک مثال فوتبالی زدند. ما می‌توانیم برای ملموس شدن بسیاری از حرف‌های کلی و نظری‌مان، از چنین تمثیل‌هایی استفاده کنیم. هر چند در علم منطق گفته می‌شود که استدلال تمثیلی در مقایسه با استدلال قیاسی و... سست‌تر است و قطعیت علمی در پی ندارد اما در عرصه فرهنگ عمومی که عرصه نزاع نماد، نشانه‌ها، تفسیرها و معانی است و تلاش‌ها نه برای به اثبات علمی یک گزاره که برای فراهم کردن زمینه برای پذیرش عمومی آن گزاره است، تمثیل به مراتب کارآمدتر از یکسری استنتاجات یقینی و برهانی است.

نمونۀ دیگر، جلسه گفتار عصر هفته گذشته است که در آن آقای دکتر مرتضوی یک تمثیل جالب فوتبالی در تبیین راه حل‌های پیشنهادی برای مشکلات اقتصادی طرح کرد. به این صورت که: «ما می‌توانیم اقتصادمان را مثل تیم ملی قطر، گره بزنیم به بیرون. برویم از خارج، بازیکن خارجی برداریم بیاوریم اینجا، اسمش را بگذاریم عبدالفتاح و عبدالصمد وغیره، آخر هم نتیجه نگیریم چون آن آدم‌های حرفه‌ای، غیرتمندانه برای ما توپ نخواهند زد بلکه صرفاً منافع مادی‌شان را پیگیری می‌کنند. می‌توانیم هم مثل تیم ملی ایران، روی توان خودمان، تکیه کنیم. اگر ظرفیتی هم در خارج بود مثل سامان قدوس، استفاده می‌کنیم ولی خودمان را معطل چنین استثنائاتی نمی‌کنیم. بلکه می‌رویم می‌جنگیم پیروز هم می‌شویم». این مثال برای یک جوان تصویر ملموسی از دو نوع سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی اقتصادی ارائه می‌کند و تبعا مشخص است که انتخاب مطلوب او را هم جهت می‌دهد.

 خلاصه کلام، آن که اگر ما به دنبال گفتگو و مفاهمه با مردم هستیم، و تلاش می‌کنیم پیام‌هایی را به مردم انتقال دهیم، اتفاقات فوتبالی و ورزش یک فرصت است، این فرصت را باید مغتنم شمرد و از آن به نحو احسن استفاده کرد. البته فرصت جام جهانی در عرصه رسانه منحصر در خوانش و قرائت اتفاقات و حوادث فوتبالی نیست بلکه این بستر قابلیت تولد و پرورش صدها ایده دیگر را نیز در خود به‌همراه دارد.


*این مطلب در ماهنامه فرهنگی راه چاپ شده است.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران