انتزاع در قلب تبریز

انتزاع در قلب تبریز

اقتباس چرمشیر از رمان خاطرات آن فرانک یک اقتباس آزاد است که در آن چرمشیر از یک جهان کودکانه، بستر فلسفی آفریده است؛ اما آیا این فیلسوف‌گرایی دراماتیک می‌شود؟

باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم

این روزها تبریز مشغول به برگزاری جشنواره تئاتر الف است که  به نوعی اولین جشنواره خصوصی تئاتر در شکل صحنه‌ای است. جشنوار‌ه‌ای که این فرصت را فراهم می‌کند از نزدیک بیشتر با تئاتر تبریز آشنا شویم. جایی برای لمس از نزدیک تئاتر تبریز و درک بهتری از شرایط آن. تئاتر تبریز از دور آمیزه‌ای است از نمایش‌های کمدی «صمد و ممدی» و جنسی از رئالیسم ویژه آذربایجان؛ اما از نزدیک تئاتر تبریز درگیر اشکال مدرنی از تئاتر ایران است. جایی است برای گریز به انتزاع و این مهم در دو نمایش اجرا شده تبریزی در جشنواره الف به خوبی مشهود است.

می‌خواستم اسب باشم

متن نمایش متعلق به محمد چرمشیر است و در راستای آثاری است که او از دل رمان‌های محبوبش اقتباس کرده است. «می‌خواستم اسب باشم» برگرفته از رمان «خاطرات یک دختر جوان» نوشته‌ آن فرانک، روایتگر داستان چند زن اسیر فضایی محدود از دست کوره‌های آدم‌سوزی نازی‌هاست. زن‌ها با باور و شک‌ورزی به اعتقادات یهودی خویش، در یک بازه زمانی درمی‌یابند آنچه به نظر می‌آیند، نیستند. آنان نسبت به باورهای توراتی خود چنان به جدال می‌پردازند که در نهایت این خانم «دان» - شخصیت افراطی نمایش - است که می‌پذیرد می‌توان به جهان جور دیگری نگاه کرد.

اجرای آقای افسایی از این نمایش با توجه به روایتگری روی صحنه، اجرایی وفادار به متن نمایش است. متنی که نشان می‌دهد صرفاً بازخوانی رمان آن فرانک است؛ اما نمایشنامه محمد چرمشیر خوانشی وفادار به متن نیست. نوشتار آن فرانک که در گذشته نیز مورد اقتباس تئاتری قرار گرفته است، مجموع نامه‌هایی است که آن برای دوستش کیتی نگاشته است. نامه‌ها روایتگر زندانی شدن خانواده آن در اتاق زیرشیروانی است و همه چیز از منظر آن روایت می‌شود. او جهان کوچک اطرافش و آدم‌هایی که قرار است در این چند سال با او زیست کنند را نقل می‌کند.

در مقابل متن چرمشیر تصویری خُرد از کل ماجراست و همه چیز به یک مجادله مذهبی میان آن و دان تلخیص شده است. مجادلات که قرار است به ذات یهودی شخصیت‌ها بپردازد. اسارت و در آستانه مرگ بودن، شخصیت‌ها را در موقعیت شک‌ورزی قرار می‌دهد به نحوی که ایمان یهودی آرام آرام از وجود شخصیت‌ها رخ برمی‌بندد. اگرچه می‌توان بر سر همین موضوع مجادله کرد که آیا نمایشنامه چرمشیر توانسته باورهای یهودیت را به چالش کشد یا خیر. هر چند بیشتر تمرکز نمایش به نقش انذاری یهوه در تورات است تا آنکه یهوه شخصیتی رحمانی داشته باشد. آن مدام از خشونت خدایی سخن می‌گوید که تورات آن را بازنمایی می‌کند.

اگرچه نمایش سعی دارد بار کنایی به خود بگیرد و در گره‌گشایی نهایی خانم دان معتقد را شکاک به اعتقادش و آن شک‌ورز را پناه گرفته در آغوش تورات نشان دهد؛ اما این گره‌گشایی وجه دراماتیکی پیدا نمی‌کند. گویی روایت از ابتدا دچار یک اشکال است. می‌توان بخشی از این مخدوش بودن گره‌گشایی را از تفاوت دو مدیومی دانست که دچار انتقال در اقتباس شده‌اند. نمایشنامه اقتباسی از یک زمان در قالب خاطرات، آن هم در شکل نامه‌نگاری است. همه چیز در یک مونوفونی محدود شده است و همه آنچه روایت می‌شود در نهایت از دریچه ذهن آن می‌گذرد. به مثال زیر دقت کنید:

دیروز باز هم داستانی با مادرم داشتیم. مارگو که خودش را در پتوی پشمی پوشانده بود نگران از تخت‌خواب جست و با دقت شروع کرد به نگاه کردن به همه جای پتو فکر می‌کنی چی پیداکرد؟ یک سوزن! مادرم پتو را وصله کرده بود و یادش رفته بود که سوزن را بردارد. پدرم سرش را با حالتی معنا‌دار تکان داد و به بی‌دقتی مادرم اشاره کرد. کمی بعد مادرم از حمام بیرون آمد و برای خنده به او گفتم:«تو واقعاً بی‌رحمی؟"
او پرسید چرا این حرف را می‌زنم و ما جریان سوزن را برایش گفتیم. فوراً با عصبانیت به من گفت:«آره به تو می‌آید که از بی‌دقتی صحبت کنی. چه کسی وقتی دوخت و دوز می‌کند، زمین پر از سوزن می‌شود. نگاه کن باز هم وسائل مانیکور را انداختی اینجا. تو هیچ‌وقت آن‌را سر جایش نمی‌گذاری.»
به او گفتم من از این وسائل استفاده نکرده‌ام و مارگو از من دفاع کرد برای اینکه مقصر او بود.
مادرم دوباره به صحبت راجع به بی‌دقتی من ادامه داد تا جایی که کلافه شدم و با ناراحتی به او گفتم:«اصلاً من نبودم که گفتم تو بیدقتی! همیشه همه چیز سر من خراب می‌شود؟»
مادرم ساکت شد و کمتر از یک دقیقه بعد چون می‌خواستم بخوابم او را بوسیدم. شاید داستان به خودی خود بی‌اهمیت باشد؛ ولی همه چیز اعصاب مرا خرد می‌کند.

کلیت رمان با چنین ادبیاتی پیش می‌رود. زبان خود را از منظر یک دختر نوجوان فراتر نمی‌برد. در نسخه سینمایی مشهور فیلم به کارگردانی جورج استیونس هم نکته مهم در اقتباس، منظرگاه یا به عبارتی Point-of-view روایت است. جایی که همه هراس‌ها، شادی‌ها و البته شیطنت‌ها از منظر آن فرانک جوان رخ می‌دهد.

با این حساب اقتباس چرمشیر از این رمان بسیار مشهور، یک اقتباس آزاد است. او شخصیت‌ها را دستخوش تغییرات عجیب کرده است. خانم دان که در رمان زنی ساده است به فردی متعصب بدل کرده است تا در برابر آن، یک دختر آزاداندیش، به یک آنتاگونیست تبدیل شود. در حالی که آنتاگونیست واقعی نازی‌های بیرون  پناهگاه است. در نمایشنامه چرمشیر این قضیه به سمت خانم آن چرخش می‌کند. مهمتر آنکه خانم آن به یک فیلسوف مذهبی تبدیل می‌شود که اکنون در برابر یک دختر جوان در قالب ژان ژاک روسو قد علم می‌کند.

همه چیز به جدال دینی تبدیل می‌شود که این جدال گویی ابتدا و انتها ندارد. در این میان نیز یک مارگوت اضافه می‌شود که چیزی برای بیان ندارد. او دختری است عاری از اندیشه و درگیر احساسات. در چنین شرایطی آن شکل و شمایلی قوی‌تری پیدا می‌کند. به هر روی نمایش از روال داستانی موجود در رمان خارج می‌شود. یک مجادله میان چهار شخصیت زن که هر یک مانیفستی ارائه می‌دهند. مانیفست‌هایی که در نهایت هم بر حسب نسبی‌گرایی خاص چرمشیر از هم می‌پاشد. داستانی نقل نمی‌شود و سخنرانی‌ها با تصمیم خانم دان تمام می‌شود.

حال در چنین شرایطی است که نمایش سرد و با ریتمی کند پیش می‌رود. دیالوگ‌ها اگرچه شلاقی ردوبدل می‌شود؛ اما تصوری برای پیشرفت روایت وجود ندارد. جدال مذهبی میان شخصیت‌ها گاهی خاصیت دایره‌المعارفی پیدا می‌کند؛ چرا که درک آنها مستلزم دانستن ریزکاری‌های تفکر یهودی است. نمونه آن نگاه یهودیت به یهوه است.

اجرای «می‌خواستم اسب باشم» در تبریز اجرایی است که خود را وفادار به متن دانسته است. ایستایی نمایش وابسته به متن است و این متن است که رهبری اثر را برعهده دارد. هر چند بازیگران تلاش می‌کنند درخشان روی صحنه ظاهر شوند - مخصوصاً بازیگر نقش آن - اما متن دست و پای بازیگران را می‌بندد، کنش‌ها محدود می‌شود - شاید به واسطه جنس مکان زندگی شخصیت‌ها - و در نهایت تصویری از اسارت شخصیت‌ها ارائه نمی‌دهد. 

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران