سروده‌هایی در رثای ام‌الائمه:« چادرت را بتکان روزی ما را بفرست»

سروده‌هایی در رثای ام‌الائمه:« چادرت را بتکان روزی ما را بفرست»

مجموعه اشعار آیینی ویژه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها منتشر شد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، حضرت فاطمه علیها السلام در روزهای آخر زندگی، «اسماء بنت عمیس » را فراخواند و فرمودند: دوست ندارم بر پیکر زن پارچه ای بیفکنند و اندام وی زیر آن نمایان باشد.

اسماء پاسخ داد: نه من چیزی به تو نشان خواهم داد که درحبشه دیدم سپس چند شاخه تر خواست، آنها را خم کرد و پارچه ای بر روی آن کشید و تابوت گونه ساخت. حضرت فاطمه (س) فرمود: چه چیز خوبی است پیکر زن و مرد قابل تشخیص نست. ای اسماء! هنگامی که جان دادم تو مرا غسل بده و نگذار کسی نزد جنازه من بیابد . این اولین تابوتی بود که در اسلام ساخته شد و هنگامی که فاطمه ( علیها السلام) آن را دید تبسمی کرد که تنها تبسم او بعد از وفات پدرش رسول خدا صلی الله علیه و آله بود. (1)

در ادامه به مناسبت شهادت حضرت فاطمه (س) تعدادی از اشعار آیینی  را می خوانید: 

رضا رسول زاده

شکسته قامتی اِی؛ یارِ نیمه جانِ علی
چه بی فروغ شدی ماهِ آسمانِ علی

مرا به خاک نشانده قَدِ هلالیِ تو
گرفته سوسوی چشمانِ تو تَوانِ علی

نَفَس نَفَس زَنی و ذَرّه ذَرّه آب شَوی
چه زود پیر شُدی همسرِ جوانِ علی

سه ماه شد که سُخن با علی نمی گویی
سه ماه شد که ندادی رُخَت نشانِ علی

همیشه بسترت از برگ های لاله پُر است
گُلِ خَزان زده ی سُرخِ بوستانِ علی

کَسی سُراغِ تو را از علی نمی گیرد
مدینه مرگ کُند آرزو، به "جانِ علی"

گرفته ام زِ غریبی دو زانویم به بَغَل
که تاب آوَرَد این داغِ بی کرانِ علی؟

اگر چه بِینِ خُسوفی هنوز ماهِ مَنی
بِتاب بَر من و بَر این سِتارگانِ علی

بیا و این دَم آخَر بَرای دِل خوشی ام
بَخند تا که نَمُردَم، بِخَند جانِ علی

محمدجواد پرچمی

ضعفی شدید نیروی او را گرفته بود
دیگر توان ز زانوی او را گرفته بود

در ازدحام پشت در و دود و شعله ها
آتش سراغ گیسوی اورا گرفته بود

می خواست تا جدا شود از پشت در ولی
تیزی میخ ، پهلوی او را گرفته بود

تحتِ فشار لنگه ی در گیر کرده بود
بی خود نبود در ، بوی او را گرفته بود

مولا چه می کشید چو می دید لشگری
در کوچه دور بانوی او را گرفته بود

باید به وضع خانه کسی می رسید پس
زینب به دست جاروی او را گرفته بود

فرصت نکرده بود که چادر به سر کند
شکر خدا که در روی او را گرفته بود

حسن لطفی

دلِ شکسته‌ی ما باز در حوالیِ توست
شب است و گریه‌ی ما از شکسته بالیِ توست

چه می‌شود که از این چهره دست برداری
از این کبود - که در پرده است - برداری

به جان تو به سکوتِ حسن حواسم هست
نگاه بی رمقت را به من حواسم هست

میان بستری و باز رو به دیواری
در این سه ماه از آغاز رو به دیواری

دلت گرفته از این شهر دلخوری خانم
ولی برای علی پشتِ چادری خانم

نگاه از پسِ چادر نماز    راحت نیست
بدون آن به تو سوگند باز راحت نیست

که زیرِ چشمِ تو زخم است روی چشمت زخم
شبیه اَبروی تو رنگ و روی چشمت زخم

توقعی که ندارم کبود می‌بینی
نگاه می‌کنی افسوس دود می‌بینی

همانکه بیتِ مرا قتلگاه کرد آنروز
کبود نه که رُخَت را سیاه کرد آنروز

به زانویش حسنم از چه مشت می‌کوبد
به زانویش حسن از کوچه مشت می‌کوبد

چقدر آب شدی چون خیال می‌مانی
از این به بعد گمانم هلال می‌مانی

شب است وگریه‌ی ما باز درحوالی توست
شب است آه غم ما شکسته بالی توست

غذا نریز ، نپز نان فقط بیا بنشین
کنار سفره‌ی این خانه جای تو خالیِ توست

بگو برای تو و ماندنت علی چه کند
برای آنکه نیاُفتد تَنت علی چه کند

به دست دخترمان پنج تا کفن کم نیست؟
برای یک تن پُر زخم پیرهن کم نیست؟

چقدر بوسه سرِ شب به حنجرش دادی
لباسِ محسن خود را به اصغرش دادی

غلامرضا سازگار

تیره گی با جلوه ی داور نمی دانم چه کرد
غم به جان دخت پیغمبر نمی دانم چه کرد

شعله ی آتش چو از بیت خدا بالا گرفت
باغبان با غنچه ی پرپر نمی دانم چه کرد

از صدای ناله ی زهرا مدینه گفت آه
این صدا با ساقی کوثر نمی دانم چه کرد

سینه ی دخت نبی آیینه ی وحی خداست
با چنین آیینه میخ در نمی دانم چه کرد

بر سر یک بانوی تنها، چهل نامرد ریخت
این ستم با فاتح خیبر نمی دانم چه کرد

فاطمه دنبال حیدر  زینب  از دنبال وی
مادر افتاد از نفس دختر نمی دانم چه کرد

دست قنفذ رفت بالا بازوی زهرا شکست
دست های بسته ی حیدر نمی دانم چه کرد

با نگاه دو کبوتر بچّه ی بی بال و پر
در میان دشمنان ، آذر نمی دانم چه کرد

سالها «میثم» ، علی در خانه ی بی فاطمه
بی کس و تنها و بی یاور نمی دانم چه کرد

محمدعلی بیابانی 

رو به ویرانی ام خرابم کن
باز با بخششت عذابم کن

رود نه چشمه نه که مُردآبم
در کویر غمت سرابم کن

قلب من در گناه یخ زده است
گرمی ات را بده مذابم کن

شمع بی غیرت فراق توام
در غمت قطره قطره آبم کن

بنده ای هستم ای عزیز خدا
سر بازار انتخابم کن

خاک پای تو سرمه ی چشمم
خاک پای ابوترابم کن

بدحسابم ولی در این شب ها
جزء سینه زنان حسابم کن

و اگر شد مرا مدینه ببر
زائر صحن آفتابم کن

مثل پهلو دل مرا بشکن
مثل قلب علی کبابم کن

1.بحار الانوار ج 43 ص 189.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران