بجنورد| حکایت مادرانی که همچون سرو پای داغ دردانههای خود ایستادهاند+تصاویر
مادران شهید٬ آیه صبر و ایستادگی این ملت هستند که پس از گذشت ۴۰ سال از انقلاب شکوهمند اسلامی٬ همچنان همچون سرو برای ماندگاری این نظام اسلامی٬ پای داغ دردانه های خود ایستاده اند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از بجنورد٬ امروز همزمان با سالروز وفات حضرت امالبنین(س)٬ و به احترام آن بانوی نمونه که چهار فرزند رشیدش را تقدیم کربلای اباعبدالله و نهضت حسینی(ع) کرد٬ به نام و یاد مادران شهدا زینت گرفته است.
همزمان با این مناسبت پر ارزش٬ با گروهی از خانوادههای هیئت حسینجان(ع) بجنورد٬ عازم منزل سه شهید بزرگوار و گرانقدر دوران دفاع مقدس شدیم. آنچه در ادامه میآید٬ حاشیه نویسی از دیدار با مادران این سه شهید والامقام است. مادرانی که همچون سروهای داغ دیده٬ همچنان طوبی و ماندگار برای ایستادگی نظام اسلامی٬ قد راست کردهاند.
ماجرای عباس پُر رمز و راز
خانم شهربانو ولی خانی مادر شهید عباسعلی قارداشپور نخستین مادر شهیدی است که میزبانمان میشود. از روزهای اول انقلاب میگوید و فعالیتهایی که فرزند شهیدش برای انقلاب انجام داده است: پیگیری کارهای انقلاب و جبهه توسط عباسعلی باعث شده بود تا خیلی کم در خانه حضور پیدا کند. پدرش داد و بیداد میکرد که بچهام کجاست و چرا هیچ وقت خانه نیست. به بهانه خرید از خانه بیرون رفتم. تمام مراکز سپاه و بسیج را دنبالش رفتم. هرچه قدر تلاش کردم نتوانستم او را ببینم. بعدها فهمیدم که همان روز در پلیس راه بجنورد برای جلسهای مهم رفته بود.
مادر شهید قارداش پور ادامه میدهد: صبحها به مدرسه میرفت و روزهای تعطیل صبحها به مشهد میرفت و بعداز ظهر برمیگشت. بعضی وقتها به کارهایش شک میکردم. میگفتم٬ چرا مشهد میروی؟ گفت: میروم کتاب بیاورم. اما کتاب هایی که میآورد هرکدام مدتها حبس داشت! لحظاتی که در خانه بود تمام وقت خود را صرف خواندن کتابهای شهید مطهری میکرد.
مادر از روزی میگوید که عباس برای خانوادههای محروم شهر کمک جمع میکرد: یک روز به خانه آمد و به من گفت: «ننه» یک خانمی هست که خیلی اوضاع مالی خوبی ندارد.یک حلب پر از روغن زرد از خانه برداشت برای آن خانواده مستضعف برد. پدرش هم یک تومان به او پول تو جیبی میداد. نصف آن را خرج خرید وسایل مدرسه میکرد باقیاش را به پیرزن ناتوانی که در محل زندگی فقیرانهای داشت کمک میکرد.
خانم شهربانو ولیخانی از آخرین روزهای پسرش می گوید:با تمام علاقههایی که داشت بالاخره به جبهه رفت. در 29 رمضان آخرین برگ از زندگی عباسعلی سپری شد و او فدایی امام حسین(ع) شد. برادر شوهرم به من کنایه میزد که بالاخره پسر دسته گلت را دادی رفت و من میگفتم پسرم را برای انقلاب و امام حسین(ع) دادم.
شهیدی که خبر شهادت دوستانش را می داد
حاجیه خانم شهربانو کاملی مادر شهیدان اسدالله و عزیزالله براتی مقصد و میزبان دوم ما است. او از فرزندان شهیدش این گونه سخن میسراید: هر دو از بچگی مومن بودند. اسدالله یک روز در نوجوانی همه اساسش را برداشت و رفت قم برای درس طلبگی. اما به دلیل مشکلات مدرسه فیضیه برگشت. همیشه به فکر بیچارهها و نیازمندها بود. اکثر اوقات غذایش را برای نیازمندان میبُرد. میگفتم مادر هرموقع میخواهی برا نیازمندان ببری بگو زیاد غذا درست کنم تا خودت هم غذایی بخوری. میگفت: نه مادر؛ همین غذای خودم کافی است. اردوی هفتگی با بچههای نوجوان و احکام درس دادن٬ از برنامههای هفتگیاش بود.
مادر از عشق اسدالله به شهادت این گونه گفت: عشق و علاقه اسدالله به شهادت باعث شد به جبهه برود و از بسیاری از اتفاقات زندگی گذشت کند. فرماندهاش میگفت: اسدالله شب عملیات در چزابه رو به تک تک بچهها میکرد و میگفت٬ چه کسی و چه زمانی شهید میشود! روز بعد فهمیدیم تمام کسانی که اسدالله خبر شهادتشان را داده بود٬ شهید شدهاند. هر وقت میرفت جبهه به من میگفت مادر نذر و نیاز نکن. بگذار مسیر شهادتم هموار شود و در نهایت مزد شهادتش را در منطقه چزابه گرفت.
حالا نوبت تعریف مادر از عزیزش٬ فرزند دیگرش شده بود: عزیزالله که شنیده بود که برادرش شهید شده از بندر عباس که برای کار رفته بود برگشت و گفت باید راه برادرم را ادامه دهم. او نیز در شلمچه به برادر شهیدش پیوست.
هادی رفت و روز خواستگاریاش او را تشییع کردیم
خانم هاجر عطایی مقدم مادر شهید هادی زینلی زاده سومین میزبان ما در شام شهادت حضرت امالبنین(س) بود. او نیز از فرزندشهیدش اینگونه گفت: پسرم سال 57 چون کوچک تر از بقیه بچههای مسجد بود او را به مسجد راه نمیدادند. میگفتم مادر نرو از دست توکه کاری برنمیآید. میگفت٬ یک پیت نفت که میتوانم در بخاری بریزم. یا دو تا استکان چای نمازگزاران را بشورم.
مادر شهید در تعریف فعالیتهای انقلابی فرزندش اینگونه میگفت: در سالهای انقلاب٬ برای راهپیمایی بیدارش نمیکردم و خودم تنها به تظاهرات میرفتم اما وقتی به راهپیمایی میرسیدم، میدیدم با همان صورت نشسته و خواب آلود در صف اول راهپیمایی حضور پیدا کرده و عکس و شعار به دستش گرفته است.
دو پسرم همزمان در جبهه بودند. محمد در عملیات بدر و هادی در ارتفاعات کوهستانی کردستان. هادی یک هفته قبل از شهادش پیش من آمد و گفت: برایم به خواستگاری برو. گفتم٬ هنوز سن ازدواجت نرسیده پسرم. گفت٬ من میروم و یک هفته بعد میآیم. میخواست زود ازدواج کند. قرار بود هفته بعد که برگشت برایش دختری را خواستگاری کنیم، اما 15 فروردین همان سال هادی را روی دستها تشییع و به خاک سپردیم...
مادر شهید هادی زینل زاده
پدر بزرگوار شهید عباسعلی قارداش پور
شهیدان عزیزالله و اسدالله براتی
شهید عباسعلی قارداش پور
عکس و گزارش از محمدحسین محمدزاده
انتهای پیام/ن