تهران| مادر شهید «کدخدا»: «شهد شهادت» آخرین طعام سفره افطار فرزندم بود+ فیلم

تهران| مادر شهید «کدخدا»: «شهد شهادت» آخرین طعام سفره افطار فرزندم بود+ فیلم

شهد شهادت آخرین طعام سفره افطار مسعود بود و درست زمانی که مادر به آخرین سوره‌های ختم قرآن در ماه رمضان می‌رسد خبر شهادت فرزندش را برایش می‌آورند.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از دماوند، بیش از 30 سال است که از روزهای جنگ و جبهه می‌گذرد، بیش از 30 سال است که از آخرین دیدارهای عاشقانه مادران و فرزندان سرزمینم زیر سایه قرآن می‌گذرد و هر چند عمر نسل من و هم سن‌ و سالانم به آن روزها نمی‌رسد اما هنوز کوچه‌ و پس کوچه‌های این شهر بوی اسپند آخرین وداع‌ها را می‌دهد و با وجود این همه سال هنوز کوچه‌ها خاطره تبرک گوشه چادر سفید مادران بر روی چشمان فرزندان خدا را به یاد دارد که چگونه امروز روایت‌گر آخرین دیدارها شدند.

روایت شجاعت و عطش شهادت شاید در این روزهای ملتهب اقتصادی و فرهنگی برای نسل من واژه‌ای غریب و غیرقابل درک باشد اما غیرقابل انکار نیست، شجاعان و شهدای ما زمانی که دشمن فرسنگ‌ها خاک سرزمین را مشت دستان خود کرده بود بی‌درنگ دست از تمام تعلقات دنیایی خود کشیدند و برای دفاع از آرمان و اعتقاداتشان، برای دفاع از خاک وطن غم دلتنگی را بر دل خانواده‌‌های خود بر جای گذاشتند که هیچ چیز را مرهمی برای آن نیست، دلتنگی که مادر را ساعت‌ها پای عکس فرزندش می‌نشاند و تنها ذکر مصیبت ام‌البنین برای عباسش روحش را تسکین و قلبش را آرام می‌کند.

به بهانه سالروز وفات حضرت ام‌البنین(س) به سراغ یکی از اسوه‌های صبر و بردباری رفتیم که پایبندی و پایمردی فرزندانش زمزمه خاص و عام بود، پسران حاجی رضا کدخدا پای رحل قرآنِ کلاس‌های مادر و منبر روحانیون در مساجد قد کشیده بودند و اُنسی قریب با اسلام و امام راحل داشتند تا جایی که بلافاصله پس از فراخوان رهبری برای حضور جوانان در جبهه‌ها لباس رزم بر تن کرده و برادرانه وارد میدان شدند.

برخلاف زمانی که پسر بزرگش را با اشک چشم بدرقه سربازی از وطن می‌کرد، مسعود را با خنده بدرقه کرده بود  خنده‌ای که به تعبیر خودش تلخ‌ترین خنده‌های عمرش بود، تلخی خنده‌ای که امروز با توسل به حضرت زینب(س) و صبر و استقامت شیرین شده بود، شهد شهادت آخرین طعام سفره افطار مسعود بود و درست زمانی که مادر به آخرین سوره‌های ختم قرآن در ماه رمضان می‌رسد خبر شهادت فرزندش را برایش می‌آورند.

مسعود متولد سال 1341 بود که پس از دو فرزند پسر قرار بود به همراه برادر دوقلویش مرهم روزهای تنهایی مادر و عصای روزهای پیری پدر باشند که مشیت خداوند این گونه بود که تنها او زنده بماند و ته‌تغاری خانواده و محرم راز مادر باشد.

جنگ که شروع شد کلاس دهم بود آرزویش این بود که معلم شود اما هوای جنگ و جبهه مانع از این می‌شد که فقط یک بچه دبیرستانی باشد و چون مخالفت خانواده را نمی‌دید بارها خودسرانه از مدرسه مرخصی گرفته و برای دوره‌هایی کوتاه به قصرشیرین می‌رفت.

همین که درسش تمام شد برای اینکه معلم شود به خدمت سربازی رفت و از قضا دوره سربازی‌اش در قصر شیرین و سرپل ذهاب بود، آنجا فرمانده گردان و پیش نماز بود و تمام دروسی که در مورد مسائل قرآنی در دوران کودکی‌اش به او آموخته بودم را برای همرزمانش بیان می‌کرد.

برای مادر هیچ فرقی بین فرزندانش نیست اما هر فرزندی عطر خاص خود را دارد و مسعود هم که چون ته‌تغاری خانواده و عزیزکرده مادر بود جای خود را داشت، طاقت دوری از پسرانم را نداشتم، پیش از مسعود زمانی که فرزند بزرگ‌ترم چپیه بر گردن انداخت و کوله‌بار سفر بست زمانی که آب پشت سرش می‌ریختم و با اشک چشم بدرقه‌اش می‌کردم مسعود می‌گفت مادر بخند که وقتی من هم می‌روم تو بخندی.

35 سال از شهادت فرزندش می‌گذرد اما چنان برای فرزندش مادری می‌کند که خداوند برای بندگانش، هنوز احساس می‌کند باید مادری کند و این را زمانی می‌توان حس کرد که همیشه اول نماز قضا را برای فرزند بزرگش می‌خواند و بعد به نیت مسعود قربه‌الی‌الله می‌کند.

آری این است روزهای صبر و مانایی مادران و همسران شهیدی که هیچ واژه‌ای گنجایش وصف دلتنگی آن‌ها را ندارد، این چنین است که امروز با وجود گذشت این همه سال همچنان عطر نفس‌های آن‌ها جان دوباره زندگی شده‌اند تا تصویر صبر ام‌عباس‌گونه آن‌ها فرصتی برای بازگشت ما به خویشتن باشد.  

گزارش از محدثه علیخانی

انتهای پیام/ح

پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon